شماره هفتم و هشتم سال هشتم
میزان و عقرب سال 1389 میزان و عقرب سال 1389

جایگاه اخلاق در سیاست

پوهاند احمد ضیاء نیکبین 

         به طور کلی میتوان گفت که اخلاق با طرز رفتاروعملکردهای انسان ها سرو کار دارد و آنچه را که مردم باید انجام دهند یا نباید انجام دهند ، مشخص می کند .اخلاق قواعدی را که باید بر رفتار انسان در زندگی اجتماعی تاثیر گذارد ، تنظیم و تدوین می کند،و کمالات و مطلوب هایی را توضیح می دهد که انسان باید در تحقق آنها بکوشد. جوامع مختلف دارای یك نظام اجتماعی ، مبتنی بر زنجیره‏ای از اصول ، هنجارها ، ارزش‏ها و الگوهایی است كه معمولاً اخلاق نامیده می‏شود . اخلاق درهر جامعه ملاك و معیار بایدها و نبایدهای آن جامعه  را تعیین نموده و انسان اجتماعی را در مسیر زندگی هدف‏دار و غایت‏مند خود در مسیر كمال ، فضیلت و سعادت هدایت می‏كند.چنانچه برهمه روشن است ، رابطه اخلاق و سیاست در طول تاریخ به عنوان یك حوزه‏ای كه افكار و آراء مختلف را معطوف به خود كرده تا برای حل آن اندیشه كنند، مطرح بوده ، و این امر مختص به یک مکتب فکری خاص نبوده بلكه در دنیای باستان و بعد در قرون وسطی مسیحی واسلامی همواره این بحث جولانگاه فكری فلاسفه و اندیشمندان بوده است .

                                    

 

وازمهمترین اندیشه های وی دراین دوره اند».(90:9).

وی دراین دوره نشان میدهد که تجویزحیله گری،دروغ وراستی مصلحتی ، نقض تعهد وغیره برای پرنس فقط وسیله وابزاری مؤقتی برای بازگرداندن نظم وثبات ویکپارچگی برای ایتالیا بوده ، نه اینکه ماکیاول معتقد به هیچ ارزش واصول اخلاقی وانسانی  نبوده است.ماکیاول وجود اخلاق در هر جامعه را موجب پایداری نظام سیاسی حاكم تلقی می‏كند . در این‏باره چنین می‏گوید : آن‏جا كه اخلاق جامعه هنوز فاسد نشده است ، آشوب‏ها و اغتشاش‏ها زیان به بار نمی‏ِآورد ولی آنجا كه فساد رخنه یافته است بهترین قوانین سودی نمی ‏بخشد.

در دوره عصرجدید ، همۀ متفکران مکتب ایده آلیستی نظریه سیاسی جدید ، مانند روسو ، کانت و هگل دولت را نهادی اخلاقی می دانستند که از رشد اخلاقی انسانها جدایی ناپذیر است. چنانچه برخی معتقدند كه:« اگر هدف از اخلاقی كردن سیاست ، توجه به آرمان‏های مشروع انسان در جامعه مدنی ، تأمین امنیت ، گسترش عدالت و استقرار آزادی باشد ، روسو را باید پیشگام این طرز فكر دانست ».(144:8). زیرا او در تمام آثارش درپی رشد و تعالی انسان است.  نظریه قرارداد اجتماعی وی در تكاپوی یافتن راه‏حل عملی برای انسان است . به طوری كه هم آزادی انسان حفظ شود و هم آرمان‏های مشروع وی را عملی سازد . وی این را از كاركردهای دولت می‏داند . به همین منوال اغلب فیلسوفان جهان اسلام  نیز بر پیوند اخلاق وسیاست تاکید داشته اند؛  از جملۀ این متفکران ، ابونصر فارابی بزرگترین فیلسوف سیاسی جهان اسلام می باشد. در اندیشه فارابی به هیچ وجه تصویری از جدایی این دو وجود  ندارد؛ به این معنا که پرداختن به سیاست، اخلاق را نیز در بر می گیرد و پرداختن به اخلاق بدون توجه به سیاست ممکن نیست. زیرافارابی در تقسیم بندی علوم ، سیاست را تحت علم مدنی قرار می دهد .«اوعلم مدنی راچنین توضیح میدهد:  علم مدنی از انواع رفتار، افعال ارادی و از آن ملکات ،اخلاق و سجایا یی که افعال و رفتار ارادی از آنها سرچشمه می گیرند ،بحث می کند . بنابراین فارابی علم مدنی را هم متأمل اخلاق و هم متأمل حکومت و سیاست می داند .همچنان فارابی علم مدنی را به دو جزء نظری وعملی تقسیم می کند که در قسمت نظری به شناسایی سعادت و در قسمت عملی به نحوه تحقق این سعادت که در جامعه امکان پذیر است ویگانه مبحث مهم فلسفه سیاسی فارابی راشکل می دهد ، می پردازد».(435:7).فارابی به طرح مدینه فاضله برای تحقق سعادت انسانها پرداخته ،زیرا به نظروی درچنین جامعه ای است که سعادت ورستگاری انسانها متحقق می شود.وی دراین زمینه نقش زیادی رابه رئیس این مدینه قائل است؛ که بایدرئیس جمهور به خیر و مصلحت افراد جامعه آگاه باشدودراین راستا فعالیت های خویش راتنظیم نماید. وظیفه اوست که افراد جامعه را به سعادت که عبارت از خیر مطلق می باشد رهنمون کند.رئیس جمهور که قرار است انسانها را به سوی سعادت رهبری نماید ، خود لازم است که از فضایل اخلاقی ، نظری و عملی برخوردار بوده تا شایستگی این جایگاه را داشته باشد .

همینطورامام غزالی از طریق دین و باورهای اخلاقی به قلمرو سیاست می‏ نگرد . از دیدگاه وی سیاست اسباب و شیوه‏هایی است كه هدایت انسان را در زندگی دنیوی برای نیل به خیر و سعادت دائمی فراهم می‏آورد . «غزالی در نوشته‏های خود سفارش‏های اخلاقی زیادی به شخص اول مملکت می ‏كند . وی می‏گوید سلطان باید از تكبر پرهیز كند . نسبت به نیازها و توقعات مردم حساسیت داشته باشد و از فرورفتن در دام شهوات ورذایل اخلاقی  پرهیز نماید  و به طور كلی برخلاف شرع و اخلاق عمل ننماید».(138:5). بنابراین غزالی نیز دو مقوله اخلاق و سیاست را مرتبط به هم تلقی نموده و در واقع به نوعی سیاست اخلاقی معتقد می ‏باشد.

   فخر رازی یکی دیگر از اندیشمندان اسلامی بعد از تاکیداتی که بر اهمیت علم سیاست می کند، دو نوع آن را از هم تفکیک می کند، یکی سیاست فاضله که همانا نظام سیاسی ای است در جهت مصالح مردم که نهایتاً آنها را به سعادت حقیقی رهنمون می کند و دیگری سیاست ناقصه که عنصر اصلی آن تمسک به ظلم و جور توسط رئیس دولت وسیاستمداران است.« سعادت انسان در جامعه بدست می آید و نکته مهم اینکه رئیس جمهوربااعضای شان نقش مهمی در سعادت و صلاح جامعه بر عهده دارند».(175:6). چرا که اگر رئیس دولت ووزراءاز فضایل شخصی برخوردار باشند می توانند جامعه را به سمت خیر،رفاه وسعادت هدایت نمایند؛ درغیر این صورت ما با سیاست ناقصه مواجه خواهیم بود که در آن رئیس دولت واعضای کاری شان بندۀ حرص ،تمایلات وخواهشات نفسانی هستندکه نه تنها درجهت سوق دادن انسانها به سوی خیرعمل نکرده  بلکه جامعه را مملو ازبی عدالتی،ظلم و شرور می کنند. برای حکومت خوب ، حاکم خوب لازم است ، زیرا که سرمشق مردم اوست . حاکم باید نمونه عالی اخلاق و سلوک باشد ، تا مردم نیز از راه تقلید به رفتار صواب کشانیده شوند .چنانچه کنفوسیوس ،ایجاد سرمشق خوب را اولین ضرورت حکومت می داند؛ یعنی شخص اول کشور از تمام سجایای اخلاقی بر خوردار و یک مرد کامل باشد.
 
ازگفته های اندیشمندان میتوان استنباط کردکه ،اخلاق و سیاست از مهم‏ترین مقولاتی است كه بشر همواره در مسیر زندگی‏اش به آن محتاج بوده وهست . با كمی تعمق و غور در تاریخ بشر روشن می ‏گردد كه در ادوار مختلف ، فرمانروایان و حاكمان با این دو مقوله حیاتی به گونه‏ای متفاوت برخورد نموده‏اند به گونه‏ای كه پیامدهای آن جامعه را تحت تأثیر خود قرار داده است . برخی از آنها بین این دو مقوله تفكیك قائل شده و سیاست منهای اخلاق را سرلوحه تصیمات خویش قرار داده‏اند و هیچ‏گونه رابطه‏ای بین آنها قائل نیستند . در مقابل گروه دیگری قائل به تلفیق این دو مقوله و برقراری رابطه عمیق بین آنهاشده اند و سعادت جامعه را در گرو اخلاقی بودن سیاست‏های آن جامعه تلقی نموده‏اند.ضرورت وجود اخلاق در چارچوب سیاست از تمام امور از حساسیت و اهمیت بیشتری برخوردار است . اخلاق از مؤلفه های بسیار ضروری در عرصه سیاست است که برای برخورداری از فضای سالم سیاسی واجتماعی، ارتباط نزدیک آنها ضروری و انکارناپذیر است.اگر قرار است انسان زندگی اخلاقی داشته باشد این زندگی اخلاقی باید بر تمام عرصه های فردی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی او حاکم باشد. نمی توان در برخی ابعاد اخلاقی بود و در برخی دیگر اخلاق را کنار گذاشت. به طور کل جدایی بین عرصه های زندگی اجتماعی به لحاظ معرفت شناسی و مفهوم شناسی بحث قابل قبولی نیست. با هر توجیهی که سیاست از اخلاق جدا شده و فلسفه سیاسی غرب را رقم زده ما مجاز به این جدایی نیستیم. چرا که ما دارای انگیزه و گذشته غرب نیستیم و آموزه های فرهنگی ما جدایی بین اخلاق و سیاست را نمی پذیرد. زیراقدرت اگرمهارنگردد، فساد،تباهی ونابسامانی به دنبال می آورد به طوری که متون مقدس ادیان نیزبدان اشاره کرده که، وقتی قدرت آمد طغیان و سرکشی وبی عدالتی همراه خود خواهد آورد. تنها سیاستی که مبتنی برارزش های اخلاقی باشد، می تواند تبعاتی غیراخلاقی ای که ناشی از قدرت ایجاد شده آنها را از بین ببرد،؛ چرا که خود خواهی وافزون طلبی افراد ،جامعه را به انحطاط ، تباهی،نابرابری وبی عدالتی سوق میدهد . 

 

 

همچنان قلمرو سیاست و اخلاق و نسبت این دو بایکدیگر گفتمان پیچیده ای است، بدان گونه که این دو در عالم نظر چنان با یکدیگر تنیدگی و هم آغوشی دارند که بنا به نظر بسیاری از فلاسفه و دانشمندان، سیاست برآمده از دامن اخلاق است، اما گاه در عمل چنان از یکدیگر بیگانه و متفاوت شده اند که شخص سیاستمداربا اغواگری سیاسی خود فرسنگها از حوزه اخلاق بیگانه شده و عمل سیاسی او نه تنها گاه غیراخلاقی بلکه بسیار ضداخلاقی شده ومی شود.اخلاق و سیاست هر دو از شاخه‏هاى حکمت عملى و در پى تأمین سعادت انسان هستند.بناءً اخلاق بخش غیر قابل تفکیک حکمت عملی بوده است ، تا آن‏جا که طبق نظر خواجه نصیرالدین طوسى، سیاست فنى معرفى شده است که براى تحقق زندگى اخلاقى انسانها پرداخته وباید بپردازد. بنابراین، نمى ‏توان مرز قاطعى میان اخلاق و سیاست قائل شد و هر یک را به حوزه‏اى خاص منحصر ساخت، همچنین این دو نمى ‏توانند ناقض یکدیگر باشند. به طورمثال، از جمله وظایف سیاست تأمین معیشتی شهروندان،رفع موانع آزادی جهت رشد استعدادها وقابلیت ها،پرورش معنوىِ ایشان، اجتماعى ساختن آنان، تعلیم دیگر خواهى ، دیگرپذیری ،عدالت اجتماعی و رعایت حقوق دیگران است و اینها، چیزى جز قواعد اخلاقى نمى ‏باشند.

آزادی واخلاق : یکی ازمسائلی که دراین مبحث باید مورد بررسی قرار گیرد،آزادی واخلاق است.آزادی درهردوبعدمعنوی واجتماعی آن جزئی ازعدالت بوده وعدالت دریک تعریف ساده عبارت است ازایفای حقوق که آزادی نیز یکی ازحقوق میباشد.« آزادی تابع عدالت ومقید به عدالت است وعدالت خود عین فضایل اخلاقی به شمار می رود».(162:3). یعنی اگر ازفضایل احلاقی کسی کاسته شود، ازعدالت اوکاسته شده است. به نام عدالت وآزادی نباید ارزشها وفضایل اخلاقی رازیر پاگذاشت؛زیراآزادی معطوف به سیستم اخلاقی یک جامعه است. عدالت اقتضا می کند که ما افراد رادرعمل به نظام ارزشی آزاد بگذاریم. درموردارزش آزادی بسیار سخن گفته شده است وآنرا گاه عین عدل نشان داده اند؛و رذیلتی را پست تر ومنفورتر ازغلامی واستبداد نشان نداده اند. زیرا تاریخ ثمرات آزادی وبردگی انسانها را به همگان روشن ساخته است.

  دموکراسی واخلاق:باید یادآورشدکه، اصول پیشین دموکراسی ،ذاتاً اصولی اخلاقی هستند ودموکراسی بدون التزام به اخلاقی خاص ، دوام وقوام نمی یابد.حرمت نهادن به آرای اکثریت ،قانون ،حقوق دیگران ،عدالت درابعاد مختلف واعتماد به یکدیگر ازاهم اصول مقدم دموکراسی اند.ازدیگر ارزشهای اخلاقی که دموکراسی برآن مبتنی است،این اصل اخلاقی است که آنچه برخود نمی پسندی بردیگران هم مپسند.اگراین اصل محور اعمال قرارگیرد وگفته شود که هرچه برمن پسندیده است بردیگران نیزپسندیده است، ودیگران نیزازآن برخوردارباشند،لاجرم بایدبه تقسیم عادلانۀ قدرت وثروت درجامعه تن داد. اگردرجامعه ای این تقیدات ارزشی سستی یابند ،حیات دموکراسی نیزدرخطر خواهدافتاد. غنای طغیان آور پاره ای ازجوامع کاپیتالیست ، اخلاقشان وبه تبع آن دموکراسی شان رابه خطرافکنده است وبه همین جهت است که ندای نیکخواهانۀ جمعی ازدردشناسان رابرآورده است که به سوی فضیلت ها ی اخلاقی بازگردید که هیچ تمدنی بدون التزام به آنها پایدارنمانده است.

همینطوردموکراسی برکنترول متقابل بناشده است وبه پیامدهای منفی قدرت ومفسده خیزی آن سخت حساس وهوشیاراست؛ اما اینها همه به شرط آن است که مجریان ومتصدیان امور، اخلاقاً خودرا مکلف به فسادپیرایی ومفسده زدایی بدانند.مجریان باید ناظری درونی داشته باشند تا نظام رابه صورت هماهنگ درجهت کاهش وازبین بردن فساد وایجاد زمینۀ مناسب جهت تعالی انسانها به سوی اعتلا رهبری کنند.دموکراسی اگرازدرون بااخلاقی حیات بخش همراه نشود،صورتی بیجان بیش نخواهدبود. همچنان دربحث ازمشروعیت حکومت باید تذکردادکه ، حکومت مشروع، حکومت عادل است وحکومات غیرعادل وظالم نامشروع اند.حکومتی که علی الاغلب به راه ناصواب می رود وبه دورازفضایل اخلاقی است واکثرمردم را در رنج ومضیقه زندگی قرار می دهد،حکومتی غیرعادل ونامشروع می باشد. کانون مسلم و واقعی حاکمیت سیاسی مردم اند ، زیرا هر حکومتی که از اعتماد آنان بی بهره شود ، دیر یا زود سقوط میکند . لازمه حکومت سه چیز است : تأمین امنیت به مفهوم واقعی کلمه ، تأمین نعمات مادی  و تأمین اعتماد میان اقشارمختلف جامعه ودولت. شالودۀ حکومت ، جلب اعتماد مردم ، صداقت و اخلاص است . وقتی سیاست ومجریان سیاست یک جامعه، بر مبانی اخلاقی وانسانی تنظیم شده باشند و آموزه های اخلاقی به عنوان اصل و پایه این سیاستها قرار گیرند، متوجه می شویم که اخلاق مبانی اصلی سیاست است، به طوری که در ادیان علاوه بر احکام توجه بسیارزیادی به مباحث اخلاقی شده و اخلاق به عنوان زیرپایه و بنای رفتار قرار می گیرد.انتخاب افراد و کارگزاران نیز یکی از مسائل مهم در رعایت اخلاق دریک نظام سیاسی محسوب می شود.چنانچه کنفوسیوس درفلسفه سیاسی خودش، انتصاب وانتخاب خوب را دومین ضرورت حکومت می داند.  یعنی در راس امور اشخاص  نیکو،فضیلتمند و کاردان گمارده شود که شایستگی و لیاقت همان کار را داشته باشند . گرداندن دستگاه حاکمیت وابسته به انتخاب مردان شایسته است . صداقت، پاکی، درستی ، صبر و استقامت نیز از دیگر نمودارهای اخلاقی بوده که همۀ آنها درحوزۀ سیاست به عنوان اصول اولیه ای اند که سیاست مدار باید از آن برخوردار باشد، درغیر این صورت نظام سیاسی، ناکارا وبی کفایت بوده که درآینده نه چندان دور مضمحل خواهد شد.میتوان سیاست را به باید و نبایدهای جامعه تعریف کرد و گفت: اگر مؤلفه های اخلاق از این باید و نبایدها حذف شوند، سیاست به مثابه چاقویی خواهد شد که می تواند در عین مفید بودن مضر تلقی شود. درست مثل مواد منفجره ای که می تواند در شکافتن معدن طلا انسان را یاری کرده و در عین حال انسانهای بیگناه بسیاری را به قتل برساند. عدم رعایت اخلاق به نابودی منابع انسانی، از بین رفتن انسانهای بیگناه و موجب تضیع حقوق حقۀ آنها می شود، در غیر این صورت سیاست اخلاقی به تعالی و رشد انسانهای یک جامعه منتهی خواهد شد.اخلاق یکی از اساسی ترین ارکان زندگی اجتماعی انسانها میباشد که در آن سیاست مانند روح در بدن است و همانطور که اخلاق مهمترین رکن زندگی اجتماعی و فردی به حساب می آید یکی از ارکان اساسی سیاست نیز محسوب می شود، چرا که سیاست به معنای اداره امور و گرداندن چرخ جامعه است. سیاست یکى از عرصه‏هاى اجتماعى است و نمی ‏توان آن را از دیگر اجزاى جامعه جدا دانست و براى آن قواعدى تجویز کرد که در تضاد با دیگر بخش‏هاى جامعه باشد.سیاست در زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی یکی از ضرورتهای اولیه است و اخلاق نیز ضرورت زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی به شمار می رود. نظام ادارۀ جامعه نیز یکی از همین نظامها است و سیاست صحیح ، نظام صحیح را به گردش در می آورد. بناءًتفکیک بین سیاست و اخلاق درجامعه به خصوص درجامعۀ مامعقول نخواهدبود.

میتوان گفت که امروزه سیاست در اجرایی شدن چه در داخل و چه در خارج به اخلاق نیاز دارد. سیاست نظام با مردمی که این نظام حاکمیت آنها را برعهده دارند یا همسایگان این نظام، باید با پایبندی و التزام به مسائل اخلاقی استواربوده و اخلاق را سرلوحه برنامه های خود قراردهند، چرا که بی اخلاقی نظام سیاسی وعدم پایبندی نظام سیاسی به اصول اخلاقی ،زود یا دیر به شکست منتهی می شود. میتوان راستگو بودن ، درست کار کردن، دلسوزی سیاستمداران و مدیران یک جامعه را عامل استواری آنها دانست که موجب برقراری ارتباطی ناگسستنی میان آنها با مردم می شود و سیاست صحیح را به وجود می آورد. در اثر رعایت اصول اخلاقی است که،انسجام وهمیاری، ایجاد وزمینه رفع ظلم و ستم و بی عدالتی در جامعه به وجود خواهد آمد. به عنوان مثال با رعایت اخلاق در سیاست ،اعتماد مردم و کشورهای دیگر را می توانیم کسب کنیم. امروزه بهترین شیوه برای زدودن کینه،نفاق ظلم، استبداد و درگیری های جامعه بشری، ایجاد عدالت و روابط دوستانه و گسترش مهر و محبت میان جوامع بشری است،که این مفاهیم ارتباط به اخلاق دارند. سیاست بدون اخلاق امکان تحقق ندارد، سیاست صحیح باید به تمام اصول اخلاقی، روشها و منشهای اخلاق اجتماعی و فردی توجه کند تا نظام سیاسی صحیح شکل گیرد.سیاست حقیقی همگام و همراه با اخلاق تعریف می شود. اخلاق منهای سیاست امکان ندارد و سیاست منهای اخلاق تحقق نمی یابد. اخلاق باید دائماً در چارچوب همه فعالیت های  انسانی و در هر زمینه ای مورد توجه  قرار گیرد، حتی مسئله صلح و تفاهم میان انسانها نیز باید در چارچوب اخلاقی قرار گیرد تا رفتاری درجهت تعالی ،توسعه وسعادت انسان تلقی شود. باید ما انسانها به اخلاق و سیاست، صرفاً به جنبۀ نظرى و آکادمیک آنها توجه نکرده واین دورا منحصر به حلقه‏هاى درسى نسازیم ، بلکه نتایج عملى گسترده‏اى راکه این دودرقبال دارند که همانا پایبندى یا عدم پایبندى دولت به اصول اخلاقى است، مورد توجه قراردهیم. اگر ادعا نمائیم که اخلاق و سیاست از یکدیگر جدا هستند، لازمه‏اش این است که انتظار پایبندى به اصول اخلاقى را از دولت نداشته باشیم و عملکرد آن را بر اساس معیارهاى اخلاقى نسنجیم ؛اما اگر ادعا نمودیم که دولت باید اخلاقى باشد، آن‏گاه باید در مواردى که میان اصول اخلاقى و منافع دولتى تعارضى پیش مى‏آید، تکلیف خودما را روشن کنیم. درغرب برخی ازمتفکرین براین نظر اند که: « دولت یک موجود فوق اخلاق است ودارای حق است وتکلیفی ندارد.اما بایدبدانیم که حق بدون تکلیف ممکن نیست.زیراهیچ کس باحق رابطۀ یک سویه ندارد».(162:3)./


February 4th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شماره های مشعل