شماره دوازدهم سال هشتم
     حوت 1389 حوت 1389

       ماریو وارگاس جوسا
     در
                 ادبیات و سیاست

نیلاب موج سلام

 

نام: ماریو وارگاس جوسا

زمان و مکان تولد: 28 مارچ 1936، جنوب پرو

سپری کردن آوان کودکی و دانش آموزی: بولیویا

برگشت به پرو ( لیما):1946

ادامۀ درس در لیما: کلیسای مسیحی ـ ایتالیایی مسما به

SDB

تحصیلات: رشته های حقوق و ادبیات، یونیورستی جهانی سان مارکوس، لیما

دنبالۀ تحصیلات: رشته های فلسفه و ادبیات، یونیورستی کامپلیمنس، مادرید

شغل: فعال سیاسی، نویسنده، روزنامه نگار

نایل آمدن به جایزۀ ادبی نوبل: اکتوبر سال 2010

 

رمانها:

 

 پیشوا، 1959

شهر و سگها،  1963

خانۀ سبز، 1965

صحبت در « کلیسای جامع»، 1969

سروان و گردان بانوان، 1973

فلوبر و « مادام بواری»، 1975

خاله یولیا و هنر نویس، 1977

جنگ آخرالزمان، 1981

قصه های میتا، 1986

کی پالومینو مولیرو را کشت؟، 1986

قصه گو، 1987

تحسین مادر اندر، 1988

مرگ در اندن، 2002

ماهی در آب، 1993

نامه ها به یک نویسندۀ جوان، 1997

یادداشتهای سری دون ریگوبیرتو، 1997

جشن سور بز، 2000

بهشت جای دیگریست، 2003

ویکتور هوگو و تلاش برای ناممکن، 2004

دختر خراب، 2006

 

فلمنامه ها:

 

 شهر و سگها سال، 1985

یاگوار [پلنگ]1987

یولیا و معشوقش، 1991

پانتولین ی یاس ویسیتادوراس، 2000

جشن سوربز، 2006

 

نگاهی به چند اثر

 

رماننویس پرویی ـ ماریو وارگاس جوسا بامداد یک پنجشنبۀ اکتوبر طلایی با صدای زنگ تلفن بیدار میگردد. رییس کمیتۀ ژوری اکادمی استاکهلم خودش را معرفی میکند و میگوید که وارگاس جوسا را برای جایزۀ ادبی نوبل سال 2010 برگزیده اند.

 جوسا، در یک گفت و شنود بلافاصله میگوید: « چشمداشتی نداشتم زیرا سالهای متمادی یادی از من نشد. من فکر کردم اکادمی سویدن مرا بکلی فراموش کرده؛ حتا نمیدانستم که نام برندۀ جایزه را در ماه روان به آگاهی میرسانند.». در گمانه زنیهای  منتقدان ادبی تا لحظات بازپسین مک کارتی و فلیپ روت امریکایی و هاروکی موراکامی جاپانی در حلقۀ تنگ آمده بودند.

 

جوسا شام همانروز در یک کنفرانس مطبوعاتی اظهار داشت که جایزه تنها آثار او را ارج نمیگذارد بلکه زبان هسپانیایی که 500 میلیون انسان را با مرز های گونه گون فرهنگ، ایدیولوژی و مذهبها شان بهم میپیونداند. کمیتۀ ژوری، جوسا را بیشتر به خاطر آثار سیاسیش برگزید و در پاسخ مشخصاً بیان کرد که بخاطر« کارتوگرافی ساختار قدرت، تصاویر بُرندۀ مقاومت و شکست فرد» در آثارش. جایزۀ ادبی نوبل ارزش مادی ده میلیون کرون سویدی برابر با یک میلیون یورو را حمل میکند.

 

رمانهای جوسا سوژه های سیاسی، تاریخی، پولیسی و کمدی دارند.

 خانۀ سبز در رمان« خانۀ سبز»، تن فروش خانه ییست و قصه در آن، از مالک آنجا و عشقش به یک دوشیزۀ گنگ و نابینا. در این رمان جرقه هایی از ریالیسم جادویی دید میزنند و در هر شخصیت مرکزی یک راوی نفس میکشد.

در رمان « خاله یولیا و هنر نویس » شخصیتها و رویدادها در رستورانتها، اتاقها و سالنهای هوتلها و لوونج میدان هوایی جدی گرفته میشوند.

 

وارگاس جوسا در رمانهای نخستینش کنار ریالیسمی که در آثار ویلیام فاکنر یابیده بود، ایستاد. در سالهای هفتاد با تاثیرپذیری از پست مدرن نوشت و در سال 1981 « جنگ آخرالزمان» ـ نخستین رمان تاریخیش را بیرون داد.

نامبرده در رمان « بهشت جای دیگریست» بر پایۀ اسناد تاریخی، بیوگرافی نقاش ـ پاول گاوگین ( پیرو سبک اکسپرسیونیسم ) و مادربزرگش فلورا تریستن را میبافد و  ترکیبی از اکسوتیسم را بدست میدهد.

 سپس جوسا در چند رمان دیگرش کنار اروتیسم می ایستد. در« یادداشتهای سری دون ریگو بیرتو » اساسیترین سخنان را در « ایرو» ی آمیخته با ریسک و حیا سکوت میکند. با آنهم پرده یی از جلایش بر رمانهای « یادداشتهای سری دون ریگوبیرتو» و « تحسین مادراندر» نشسته است.

 

 

1. Litratur – Nobelpreis für Mario Vargas Liosa, Andrea Kreye und Jörg Hätzschel, Süeddeutsche Zeitung, 66. Jahrgang, Nr. 233

2. Nobelpreis für zwei Klaviere, Lothar Müller,

همانجا

 

ماریو وارگاس جوسایی که میلنگد

 

چون جوسا موازی بهم به فعالیتهای سیاسی و ادبی پرداخته، پس هر دو مسلک اصلی او شمرده میشوند؛ معترضه وار نمیشود به یکی یا دیگری پرداخت. بر این بنا، من که بامداد روز پنجشنبه هشتم اکتوبر بر نایل آمدن ماریو وارگاس جوسا به جایزۀ ادبی نوبل سال 2010 آگاهی یافتم، بیدرنگ از خویش پرسیدم، اگر جوسا هنوز از دلبستگان انقلاب کوبا و فیدل کاسترو ـ بی آنکه به تایید یا تجرید فیدل کاسترو بپردازیم و بحث را به کژ راهه ببریم ـ بود، آیا کمیتۀ ژوری اکادمی  ستاکهلم به او جایزۀ ادبی نوبل را اعطا میکرد؟

 

گزینش نویسندۀ آثار سیاسی برای بلندترین قلۀ ارجگزاری، دال بر صحه گذاشتن افکار و اندیشه های سیاسی هموست به ویژه که کمیتۀ ژوری ستاکهلم رسماً به آگاهی میرساند که گزینش جوسا برای جایزۀ ادبی نوبل بیشتر بخاطر آثار سیاسی همو بوده است. به پندار من، نه تنها سیاست و اقتصاد در دنیای نامتوازن امروزی رهبری میگردد بلکه  نیز تصامیم جدی هنری و ادبی از زیر نظر کنترولگران میگذرند. اینکه واگزاری جایزه به جوسا غیر مترقبه عنوان میگردد، ضرور نیست که باور گردد. استوار بر آن، نویسندگانی که دیدگاه سیاسی همگون با سیاست جهانی دارند،  شانس بیشتر برای نایل آمدن به جایزه را دارند. من فکر میکنم، امروز دنیا« محافظه کارانه» و چنین میچرخد.

 

در عرصۀ  ادبیات، وارگاس جوسا به نویسندگانی تعلق میگیرد که راههایی را که روشن میسازند، نمیروند. او در

« سور ماندگار »  شایستگی گوستاو فلوبر را برجسته میسازد ولی خود با نثرنویسی آمیخته با خیال و تمنا و نوعی ریاضت کشی بدرود میگوید. او جان کارلوس اونیتی را میستاید بی آنکه در راه تلخ و تاریک اندک او را همسفر گردد. جوسا عشق بیپایانش را به ویکتور هوگو بیان میکند ولی درونمایۀ اجتماعی آثار هوگو را بکلی نادیده میگیرد.

 

 مردم پرو جوسا را چندان از خود نمیشمارند چه او را با وجود ادعای خودش بصفت نمایندۀ فرهنگ مردم اندن نمیپذیرند. همچنان نویسندگان متعهد امریکای لاتین عدم ابتکار جوسا را در امور اجتماعی سخت میکوبند. جوسا بنام انتقاد از هر نوع دیکتاتوری، انقلاب کوبا را با همه دستاورد های آن با کودتای خونین پینوشه برابر میداند و نقش تبهکارانۀ ایالات متحده امریکا را در تعزیرات اقتصادی اضافه از پنجاه سال علیه کوبا و سرنگونی حکومت انتخابی و قانونی سلوادور الینده در شیلی نادیده میگیرد.

 

جوسا ادبیات را « بیان زیبای آزادی انسان » و « یاری دهندۀ زندگی » میداند . آیا در جایی که مردمان به خواندن و نوشتن بلدیت نداشته باشند میتوان به آزادی دست یافت؟ جوسا بایستی کم از کم از این زاویه به دست آورد انقلاب کوبا در نابود سازی بیسوادی در کوبا , نیکاراگوا , بولیویا , ونیزویلا و دیگر جا ها میدید و آنرا ارج میگذاشت.

 

یکی از روزنامه های معتبر آلمان دلیل موفقیت جهانی جوسا را با دو پیانو نواختن یعنی به سنت و مدرنیته پرداختن عنوان کرده است. در صورتی که یکی از خواستهای مدرنیسم بیداری خلقهاست. از خود میپرسم، جوسا که مدعی فرهنگ مردمان بومی قارۀ آمریکای لاتین است در کجا از خواستهای لیبرال خلقهایی که هم در فرهنگ و هم در سیاست خواهان تبارز هویت شان اند، دفاع کرده است. « گرانما» ارگان حزب کمونیست کوبا در اکتوبر سال روان نبشت:

« هر آنچه را که جوسا در زمینۀ ادبیات آفریده بود، در آزمایش اخلاقی نشیبهای نیولیبرالی انکار از اصل خود و فرمانبرداری از دیکتاد امپریالیستی تخریب کرد. امری از مردمان بومی امریکای لاتین وجود ندارد که جوسا از آن پشتیبانی و استقبال کند. اگر مردمان امریکای لاتین در ستاکهلم حق رای میداشتند، در آنصورت به جوسا جایزۀ انتی نوبل را میدادند.». توماس بورهی یکی از شخصیتهای مشهور نیکاراگوا و آمریکای لاتین در اینروزها چنین نبشت: «جای تاسف است که میان آفرینش ادبی ناولنویس و تمایل و عدم تمایل ایدیولوژیک و سیاسی وی عدم توازن و فاصله وجود دارد.».

 

ماریو وارگاس جوسا که پیوسته فعال سیاسی بوده، در سال 1990 برای پست ریاست جمهوری پرو خویش را کاندید کرد و در برابر رقیبش ـ البرتو فوجیموری شکست خورد. او در نخستین رمانهایش چون« شهر وسگها» و « صحبت در کلیسای جامع » و سپس در مهمترین آثارش ـ « جنگ آخرالزمان » و « جشن سوربز » به شکل شفاف موضع سیاسی اختیار کرده است. هفتاد و چهار سالۀ امروزی، در سالهای جوانی سخت تحت تاثیر پیروزی انقلاب کوبا قرار داشت و از چپیهای دو آتشه بود. او هنگام دانشجویی در پیروی از مدل سوسیالیسم خواب پایه گذاری یک سازمان کمونیستی را میدید. در سالهای هشتاد با خوردن سن به لیبرالیسم گرایید و در سال 1987 یکتن از موسسان حزب محافظه کار ـ موویمینتو لیبرتاد شد. او هنگام تبلیغ کمپاین ریاست جمهوریش برای ریفورمهای نیولیبرالیسم سخن زد.                  

                                

چرخش وارگاس نیز از سوی روزنامۀ معتبر زیوددویچی تسایتونگ آلمانی نقد میگردد و طی تبصره یی زیرکانه «محافظه کارانه» خوانده میشود. این روزنامه مینویسد که « وارگاس جوسا در رمان نو اش ـ خواب سلتی [قبیلۀ سلت در اروپای مرکزی و شمالی حدود 700 سال پیش از ترسا میزیسته]، آورده که نژادپرستی بدترین شالودۀ آدمهاست اما جنگ امریکا علیه عراق یا بهتر است بگوییم لشکرکشی امریکا به عراق را درست میخواند.

 

نیولیبرالیسم و مخالفت آن با لایه های پایینی

 

 پافشاری بر مدل نیولیبرالیسم که خارج ساختن بازار از کنترول دولت و ترویج تجارت جهانی را میرساند، از سوی دولت امریکا، بانک جهانی و صندوق بین المللی پول مطرح گردید. کشور های جنوب برای پیاده ساختن آن به شکلی از اشکال زیر فشار قرار گرفتند. امروز روشن گردید که وضع اقتصادی کشور های جنوب  نه تنها بهتر نگردید بلکه دشواریهای بیشتر و نو سر راه شان قرار داده شدند. از آنجایی که  در مدل نیولیبرالیسم دولت تلاش میکند تا برای کاهش برآمدهای اجتماعی، خدمات آموزشی و درمانی از بازار آزاد پشتیبانی و محافظت کند، پس پیشاپیش از همه مراکز خدمات آموزشی و درمانی را خصوصی و جریان رقابت را میان آنها در یک فضای "قانونی" مهیا میسازد. با خصوصی سازی مکتبها و دانشگاهها، دانش آموزان و دانشجویانی که توانایی پرداخت مصارف را ندارند، از آموزش بیبهره میمانند. شفاخانه ها و مراکز درمانی در خدمت شمار ویژۀ جامعه قرار میگیرند. در ضمن ارچند انتقال و توسعۀ چنین مراکزی به دهات و نقاط دورافتادۀ کشور مطرح میگردد، در عمل اما، توجۀ دولت که در همکاری با کمکهای خارجی تصامیم را اتخاذ میکند، به مراکز صحی شهر ها جلب است.

شرکتهای کوچک و میانه توانمندی رقابت را با شرکتهای بزرگ و مقاومت را ندارند. شرکتهای بزرگی که باهم ادغام کرده اند، آنها را میبلعند. شرکتهای غول پیکری که به وسیلۀ ادغام بوجود آمده اند، در آغاز کالا را به قیمت نازل به بازار عرضه میکنند و از این بابت شرکتهای میانه را توانمندی رقابت با آنان نیست، پس از میان برداشتن کوچکتر ها روی بازی را عوض کرده و قیمتها را به شکل سرسام آور بلند میبرند. فوزیونها همچنان، کار ماشین را بر کار آدم بخاطر برآمد نازل برتر میدانند و گام به گام کارمندان را سبکدوش میکنند. بدینگونه دامنۀ بیکاری نیز روز تا روز گسترش مییابد.

شرکتهای مهم و بزرگ خصوصی داخلی، تحت کنترول شرکتهای بزرگ جهانی می آیند و  شرکتهای خارجی در حقیقت سرمایه را بدست میگیرند. بدینگونه برای شرکتهای خارجی هر گاهی که میسر گردید به ترک کشور میزبان مبادرت ورزیده، سرمایۀ کشور را به خارج انتقال میدهند. به پندار من، فهمیدن روند کاری این مدل در نگاه نخست پیچیده، چندان دشوار نیست و ما که هر روز شاهد تماشای افزونی بیکاری، انفلاسیون و سوء استفاده از لایه های پایینی و عمیق شدن شکافهای اجتماعی هستیم چه در کشور های جنوب و چه در اروپا و امریکا.

مکتبهای فرایبورگ و شیکاگو ـ نخستین مکتبهایی که میتوان آنها را تا جایی زیر مدل نیولیبرالیسم آورد در سال 1930 ایجاد گردیده اند که از آن به عنوان تکمیل کنندۀ مدل لیبرالیسم کلاسیک ـ نظام اقتصادی نامتوازن نیز یاد کرده اند. در مورد پیشینۀ آن دیوید هاروی نویسندۀ کتاب « تاریخ مختصر نیولیبرالیسم » بدین باور است که نظریۀ لیبرالی « به قرن هژدهم ـ به جان لاک، آدام اسمیت و نویسندگانی از آن سنخ برمیگردد.» همو می افزاید: « نیولیبرالیسم تجدید حیات واقعی آموزه های لیبرالی قرن هژدهم در باره اختیارات و آزادیهای فردی در ارتباط با دیدگاه بسیار خاص نسبت به بازار است و چهره های اصلی آن در امریکا میلتون فریدمن و در اتریش فریدریش قون هایک هستند. آنها در سال 1947 انجمن مون پلرین را برای پیشبرد ارزشهای نیو لیبرالی شکل دادند. این انجمن کوچک بود اما شرکتها و پشتیبانان مالی ثروتمند بمنظور مشارکت در نظرات آن جانبداری فراوان از آن کردند.» با قبول اینکه میلتون فریدمن و افراد جمع شده بدور وی در مکتب شیکاگو را « پدران فکری » ویا « پدران آغازین » نیولیبرالیسم میدانند، دهۀ هفتاد سدۀ پیشین از « لحاظ دگرسانی امور اقتصادی از لیبرالیسم درونی شده دورۀ پس از جنگ به نیولیبرالیسم بود که در حقیقت در دهۀ 70 شروع به حرکت کرد و در دهه های 80 و 90 مستحکم شد.». 

در جان گرفتن اندیشه های نیولیبرالی بیگمان کودتای شیلی در سال 1973، رویکار آمدن مارگریت تاچر  در انگلستان و رونالد ریگن در امریکا ، حاکمیت نیولیبرالها بر بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و سایر نهاد های بین المللی ، رشد چشمگیر چین و سقوط  حاکمیت سوسیالیسم در کشور های اروپای شرقی و اتحاد شوروی نقش برجسته و انکار ناپذیر داشته است.

 

با آنچه گفته آمدیم، اگر مدل نیولیبرالیسم ـ مدافع نظام سرمایه داری، استعمار نو امریکای لاتین ( سزاوار نبشتۀ جداگانه) و کشور های جنوب نیست، پس چیست؟

 

از کسی که مدعی جایزه نوبل است میتوان انتظار داشت که کم از کم به انتقاد جهانی از نیولیبرالیسم و شکست شعار های آن توجه داشته باشد. چگونه ماریو وارگاس جوسا از هومانیسم و مورالیسم میگوید در حالی که همو به پشتیبانی جورج دبلیو بوش و جنگ امریکا علیۀ عراق بپا خاسته بود و بی اعتنا است به نابرابری نظم اقتصادی و مالی

 بین المللی، مسالۀ جنگ و صلح،  بهداشت، حفاظت و نجات محیط زیست و دهها مسالۀ حیاتی دیگر؟

 

شتادی، دسامبر 2010

 

پا نوشت

 

از این چشمه ها کمک جسته ام:

 

1. از دو دوست گران ارج ـ دانشوران پژوهشگر که نمیخواهند نام شان ذکر گردد، بخاطر یادداشتهای ارزشمند و روشنگرانۀ شان یک جهان سپاسگزارم.

 

2. Litratur – Nobelpreis für Mario Vargas Liosa, Andrea Kreye und Jörg Hätzschel, Süeddeutsche Zeitung, 66. Jahrgang, Nr. 233

3. Nobelpreis für zwei Klaviere, Lothar Müller,

همانجا

4. Die konservative Wende, Peter Burghardt,

همانجا

5. http://de.wikipedia.org/wiki/Mario_Vargas_Llosa

6.http://de.wikipedia.org/wiki/Neoliberalismus

 

 


August 16th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شماره های مشعل