خانه های ویران شده (1)
جواد فیروزمند جواد فیروزمند

خانه های ویران شده نامی است که بر روی این مجموعه از سرگذشت و تاریخچه زندگی اعضاء ناراضی مجاهدین  نهاده ام . این مجموعه که به زندگی و مصائب شخصی اعضاء رنجدیده در درون تشکیلات مجاهدین اختصاص دارد ، بازگو کنننده و یادآور خاطرات و اطلاعات درونی از افراد در مقاطع مختلف  حیات تشکیلاتی مجاهدین است.به عبارتی دیگر در این مجموعه خانه ها و قلب های ویران شده و له شده  اعضاء مجاهدین، توسط سازمان مجاهدین را ترسیم کرده ام.با امید به رهایی و بازسازی قلب ها و خانه های ویران شده این عزیزان در خارج از هژمونی و چارچوب های فرقه ای مجاهدین!

این مجموعه را با یک رکود از سه ماه پیش شروع کردم و از هم اکنون شماره 1 آن را در معرض دید قرار میدهم . هر هفته یک بخش از این مجموعه منتشر خواهد شد.دوستان  و عزیزان میتوانند نظرات و پیشنهادات و انتقادات و یا سایر نکات خود را به آدرس ایمیل ام ارسال نمایند.پیشاپیش از همکاریتان نهایت تشکر را دارم. جواد فیروزمند- پاریس-9 سپتامبر 2006 

آدرس ایمیل: javadfirozmand@yahoo.co.uk   

 

                      از سال 1368 تا سال 1370 یکی از سخت ترین دورانی بود که تقریبا تمامی افراد و اعضای مجاهدین مستقر در عراق آن را به چشم دیده و تجربه کرده اند.

از اوایل سال 1368 ،انقلاب ایدئولوژیک مسعود و مریم رجوی مورد اشاعه و تلقین قرار گرفت. آرام آرام، تمامی کارهای درون سازمانی بجز آنهایی که اولویت دار بودند ، تقریبا به صورت نیمه تعطیل در آمدند.چرا که هر فردی و هر عضوی از مجاهدین ،  میبایست با انقلاب ایدئولوژیک مریم رجوی آشنا شده و با او در این زمینه بیعت میکرد.زن ،شوهر، خانه و کاشه خود  را باید طلاق داده و مسعود و مریم رجوی را بجای تمامی علایق و دوست داشتن هایش در قلب خود می کاشتند ،بارور میکردند و ایمان می آوردند!

تقریبا از 24 ساعت هر روز نزدیک به 18 ساعت به نشست ها و بحث های انقلاب ایدئولوژیک اختصاص داشت.و این جریان تا ماه ها ادامه داشت.

تعدادی از اعضای مجاهدین انقلاب کردند.تعدا بیشماری نیز معترض شده و از مجاهدین جدا شدند.بخشی از جدا شدگان و معترضین توانستند خود را از دست مجاهدین رهانیده و به کشورهای دیگر اعزام یا پناهنده شوند و بخشی دیگر در زندان ها و بازداشت گاه های مجاهدین یا کمپ های عراقی ، روزگار سختی را گذراندند.

 

             سال 1371 شمسی همزمان با حمله نیروهای صدام به کویت ، درگیری و جنگ با نیروهای آمریکایی نیز به اوج خود رسیده بود.صدام حسین در معرض سقوط بود!مجاهدین در این دوران برای جلوگیری از سقوط صدام حسین دیکتاتور وقت عراق، تقریبا تمامی شهر های  استان دیالی و بخشی از استان کرکوک را با تانک ها و توپخانه و سیستم موشکی خود تسخیر کرده و دست به کشتار شیعیان و اکراد محلی و عراقی  زدند.

در چنین درگیری هایی تعداد زیادی از افراد که کشتار و قتل های انجام شده توسط مجاهدین را دیده بودند دست به اعتراض زدند.ولی در آن ایام هر گونه اعتراضی توسط تشکیلات مجاهدین بشدت سرکوب میشد.

یکی از این افراد معترض رضا هفت برادران بود که در اینجا به بخشی از زندگی و سرگذشت او و خانواده اش می پردازم:

 

سال 1371 که مسئولیت تعمیرگاه های ترابری  کل ارتش آزادیبخش مجاهدین مستقر در عراق به عهده من بود ، برای اولین بار رضا هفت برادران را با مسئولیت جدیدی که بعهده ام واگذار شده بود( و مسئولیت این فرد را نیز به من واگذار کرده بودند) از نزدیک دیدم.

رضا هفت برادران که سابقا در رژیم جمهوری اسلامی یکی از کارمندان  بخش تولید صدا و تصویر جمهوری اسلامی بود ، اینک در سازمان مجاهدین و در تعمیرگاه مرکزی خودروهای چرخدار در قرار گاه اشرف به کار صافکاری و نقاشی مشغول بود.(صافکاری و نقاشی یکی از بخش های تحت مسئولیت تعمیرگاه مرکزی خودروهای مجاهدین بود)

او از افرادی بود که در برابر انقلاب ایدئولوژیک مسعود و مریم رجوی ایستاده بود و زیر بار نمیرفت.زن و سه فرزندش را از او جدا کرده و به دلیل اینکه آنها نیز به انقلاب ایدئولوژیک معترض بوده و نمیخواستند خانواده شان را از دست بدهند، به یکی از کشورهای اروپایی اعزام کرده بوند. همسر رضا هفت برادران در اروپا بدلیل فشار ها و مشکلاتی که از مجاهدین متحمل شده بود ، تقریبا تعادل روانی اش را از دست داده بود.و اینک رضا دور از همسر و فرزندانش بعنوان یک گروگان در قرارگاه اشرف به کاری که مجاهدین تعیین کرده بودند و او در آن کارهیچ گونه تخصصی نداشت مشغول بود.

 

               چند سالی گذشت .اواخر سال 1373 در قرارگاه اشرف بود که توسط یکی از هواداران مجاهدین که  از  آلمان به عراق رفت و آمد داشت پیامی به رضا هفت برادران رسید؛ با این مضمون که خانواده اش در اروپا  از هم پاشیده .دختر و همسرش به محله ها و رستوران های بدنام رفت و آمد دارند و دیگر از آن خانواده سابق خبری نیست!

رضا هفت برادران با شنیدن این خبر تقریبا از حال رفت.ضربه روحی شدیدی بود و به مدت یک هفته بود که در آسایشگاه بستری بود.فرمانده مدیریت وقت که خانم میترا رفیعی نام داشت او را به مقر خود خواسته بود تا مورد بازخواست قرار دهد.رضا هفت برادران  درخواست کرده بود که وضعیت خانواده اش نا بهنجار است و از سازمان مجاهدن خواسته بود که امکانی داده شود تا بتواند به اروپا رفته و خانواده از دست رفته اش را بازسازی کند.ولی سازمان مجاهدین نه تنها به این خواسته رضا هفت برادران  پاسخ مثبت نداد ، بلکه بیشتر و بیشتر او را تحت فشار روحی و روانی قرار دادند که چرا به جای فکر کردن به زندگی و مسائل خانواده سابق اش به انقلاب ایدئولوژیک مسعود و مریم رجوی ایمان نمی آورد؟چرا این همه انرژی و عواطف اش را نثار مسعود و مریم رجوی نمیکند؟و چرا بجای پرداختن به مجاهدین، وقت و فکر و انرژی اش را وقف خانواده اش میکند و چرا نمیخواهد خانواده اش را طلاق بدهد؟این چرا ها و سایر چرایی ها از طرف رضا هفت برادران هیچ وقت پاسخ داده نمیشد و همیشه میگفت که من زندگی ام را میخواهم ! من خانواده ام را میخواهم ! من به سازمان مجاهدین با خانواده ام ، همسر و فرزندم پیوستم من به آنها نیاز دارم و آنها را میخواهم!!!

رضا هفت برادران در دنیایی متضاد و در تحیری ناموزون مانند کسی که در باطلاقی فرو میرود هیچ کاری از دست اش ساخته نبود و روز به روز افسرده تر و شکسته تر میشد.روزانه 2 بسته سیگار میکشید و بشدت عصبی شده بود. رفتار و حالات اش تغییر کرده بود و خیلی از حرکات اش گاها کودکانه می نمود.

به دستور میترا رفیعی (فرمانده وقت مدیریت تعمیرات در سیستم لجستیک مجاهدین) کمد شخصی رضا هفت برادران بصورت مخفی باز شد و آلبوم خانواده گی و عکس های همسر و فرزندانش نیز مسترد شده و به بایگانی سازمان مجاهدین سپرده شد.

همان عکس ها و آلبومی که اوقات زیادی بصورت مخفی، مورد بازدید رضا قرار میگرفت و اشک های پنهانی که از چشم هایش سرازیر میشد.و چه دلتنگی هایی که دیگر نمیتوانست حتی عکس همسر و دخترش را نیز داشته باشد.چرا  که در ایدئولوژی مجاهدین حتی تصور کردن و نگه داشتن عکس همسر و فرزند  گناه بوده و خیانت به مسعود و مریم رجوی محسوب میشد!

                 مدت زیادی از این ماجرا گذشت.رضا هفت برادران را بدلیل اینکه دیگر نمیتوانست در آن محل به کار مشغول باشد به بخش تبلیغات سازمان مجاهدین قسمت تلویزیون بعنوان عکاس،فیلم بردار و گریمور به کار مشغول کردند.همان کار تخصصی که اوایل انقلاب  در ایران به آن مشغول بود.

جایی که شاید رضا هفت برادران بتواند خانواده و خاطره های زندگی گذشته آن را به باد فراموشی بسپارد!

 

            در سال 1382 رضا هفت برادران را از نزدیک  در قرارگاه اشرف دیدم.چهره اش بطور کامل در هم شکسته بود. کمرش مقداری خمودگی پیدا کرده بود ولی در سایر زمینه ها ، هیچ چیز در او تغییر نکرده بود.چشمهایش راز سالیان درد را باز گو میکردند.نه از انقلاب ایدئولوژیک مسعود و مریم رجوی در قلب  او خبری بود و نه از کار یا تلاش برای مجاهدین در او ثمری بود.بلکه بدلیل عدم شهامتی که داشت گویی در انتظار فریاد رسی بود که بتواند از چنگال مجاهدن آزاد شده و به جستجوی همسر و فرزندان گم شده اش  برود.و من در چشم هایش برق چنین امیدی را میدیدم...

*در سازمان مجاهدین 2 نفر به نام رضا هفت برادران وجود دارد که رضا هفت برادران قید شده در اینجا در حال حاضر در تلویزیون مجاهدین در اشرف کار میکند.

-پاریس

 

 

 

 

 


October 1st, 2006


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی