روانشناسی خیزش ها و خیزشهای روانی
 علی فرمانده علی فرمانده

بخش اول از سلسله مقالات ساختارشناسی اجتماعی:

روانشناسی خیزش ها و خیزشهای روانی

پیشینه بر سلسله مقالات :

در طی دو سال گذشته ،به همراه تعدادی از دوستان و هم نظران ، بحث های متعددی را در زمینه های مختلف اجتماعی و سیاسی به پیش برده ایم. در عین حال ،صحبت از جمع بندی این بحث ها و به نگارش درآوردن آن همیشه مد نظر ما نیز بوده است. بحث اساسی ما در مورد نگارش، بر این پایه استوار بوده است ، که مبنای نگارشی همیشه می باید ابعادی را مورد توجه قرار دهد که بدان کمتر پرداخت شده و نه اینکه تکرار گفتمان دیگران، زیرا ما بعنوان چپ، نمی باید برای نشان دادن به هم پیوستگی یمان تکرارکننده بیان هم باشیم، که برعکس بیان های ما می باید مکمل یکدیگر باشند!  در عین حال می باید زمانی بحث ها را بصورت نوشتاری بیرون دهیم، که شرایط ارائه سلسله وار آن نیز میسر باشد. دلیل این مسئله نیز بسیار روشن است، اول آنکه برای علاقه مندان، قطع ویا فاصله بسیار طولانی بین مقاله ها ، به هم پیوستگی آنان را تضمین نمی کند. دوم آنکه ، بحث ها می باید به اندازه کافی کوتاه و منسجم باشد، که ارائه خود آن، به بحث ها و پلمیک های دیگری دامن زند. از اینرو کلیه مباحث و نظراتی که در این سلسله مقاله ها درج می گردد، نمی تواند یک بحث کامل پنداشته شود. علاقه ما بر این است که بتوان ، با به کارگیری و در کنش و واکنش با نظرات مختلف، هر یک از این مباحث شکافته شوند و به یک جمع بندی مشترک برسند. از اینرو کلیه این مقالات ، آغاز کارند و نه پایان آن.

نکته دیگراینکه، اگرچه من ویراستار این سطور این هستم، ولی نظرات و تفکرات و پالایش های تحلیلی، صرفا از آن من نیست. این را می باید از آن دوستان بسیار گرانقدری دانست که چه در ایران و چه در خارج از کشور، وقت خود را به این مهم اختصاص داده اند و می دهند، تا مطالبی تهیه گردد که بتوان آنها را به دیگران ارائه داد و منتظر کنش ها و واکنشهای دیگران هم بود.

دیدگاه همگی ما بر این پایه استوار است که امروز چپ نمیتواند صرفا نماینده دگراندیشی سیاسی باشد، اگر ما به عنوان چپ ، نگاهی اجتماعی داریم، اگر ما به عنوان چپ ، تحولات رادر تمامی عرصه های اجتماعی می خواهیم، و اگر ما به عنوان چپ، نقطه آغازمان تمامی عرصه های اجتماعی است، پس نمی توان و نباید، دگراندیشیدنمان ، نمادی صرفا سیاسی داشته باشد. می باید بتوانیم جامعه را در تمامی عرصه های زندگی روزانه آن مورد توجه قرار دهیم، می باید حتا بتوانیم ، پدیده های سیاسی جامعه مان را در پیوند با عرصه های دیگر فرهنگی، اجتماعی و روانشناسی و اقتصادی قرار دهیم و نه نیم نگاهی تاریخی ، که نگاهی تاریخی نیز به این عرصه ها داشته باشیم. حیات جامعه انسانی بطور عام و حیات اجتماعی انسان بطور خاص ، تک بعدی نیست که ما صرفا به دلیل بحران های متعدد سیاسی، عجولانه آن را  به یک بعد، آنهم تنها سیاسی محدود کنیم.

مقدمه بر مقاله:

در این بخش، هدف، ارائه یک نمای کلی از خیزش هاست که در ادامه  سعی خواهم کرد، بخشی از آن را باز کنم و بیشتر بدان بپردازم.

همانگونه که از تیتر مقاله مشخص است، سعی خواهم کرد به دو مشخصه در هم تنیده بپردازم، یعنی روانشناسی خیزش ها در یک بعد اجتماعی و خیزش های روانی به عنوان انگیزه روحی شرکت جویی در یک حرکت اجتماعی. شاید بهتر باشد یکبار دیگر هم تاکید کنم که با این زاویه به مسئله خیزش ها نگاه کردن، به مثابه نفی تحلیلی دیدگاه های دیگر نیست. من فکر میکنم که این بعد کمتر مورد توجه قرار گرفته است. به نظر من، برای غلبه بر ترس حائل بر جامعه در مقابله با رژیم اسلامی می باید ، چرایی این ایجاد ترس را شناخت تا بدان غلبه یافت. زمانی که رژیم اسلامی در اکثر نهادهای سرکوب خود، از کارشناسان جنگ روانی استفاده میکند ، چرا ما به این مسئله کمتر بها می دهیم و به جای راه جویی، در پی راه حلهای صرفا سیاسی هستیم؟ راه حلهای سیاسی می باید از کانالهای بسیاری بگذرد تا مورد تایید و توجه مردم قرار گیرند و انگیزه آنان را تقویت نماید. البته اکثرا با این مسئله موافقند ولی در عمل، کمتر کنکاشی در این مورد صورت گرفته است. انگیزه مقاله، دامن زدن به چنین مباحثی است.

 گذری تاریخی بر موضوع:

ازد وره پس از حمله اعراب به ایران، به خصوص از زمانی که سلسله های پادشاهی دست نشانده خارجی، بر مسند حکومتی آمدند و در حقیقت جامعه ایران نه به عنوان یک جامعه متخاصم بلکه یک جامعه مورد تعرض و سرکوب  قرار گرفته، به حیات خود ادامه داد، به تدریج ترس نهادینه شده ای بر کلیت جامعه چتر باز کرد، که کمتر جنبش و خیزشی را می توان سراغ داشت که توانسته باشد، این ترس را از دل نسل ها بیرون کشد. اکثر جنبش های فکری و اجتماعی از اینرو ، یا در عرض حیات یک نسل نابود شدند، یا اگر بعنوان نهاد تفکری به حیات خود ادامه دادند ، دیگر آن بنیاد معترض اولیه خود را دارا نبودند. قهرمانان این جنبش ها نیز اگر چه در دل تاریخ این مرز و بوم نهفته اند و در پنهان و آشکار ، هر از گاهی سر برمی آورند، ولی بیشتر به عنوان فداییان تفکر جدید آن دوره، از آنها نام برده می شود و جز آهی بر از دست رفتنشان، کمتر کلمه دیگری بر زبان عامه جاری است. آهی که از امیدی دیگر و منکوب شدنی دیگر خبر می دهد. شکست های متوالی تاریخی ، سرکوب حامیان و دوستداران، منکوب وحشیانه تفکر و حکومت های لرزان از بالا تعیین شده، آنچنان شرایطی را ایجاد کرده است، که بسیاری از ضرب المثلهای ما نیز آن رنگ و بویی را گرفته است که پیامدی چون دم بر بستن یا فریاد کشیدن ویا انزجار ندارد و هردو عکس العمل ، از پیامدهای ترس هستند. این پیشینه، جامعه ایران را دو رنگی کرده است یا سیا ه و یا سفید و از تنوع رنگی و یا تنوع واکنشی، خبری نیست. در چنین شرایطی ، یا جا معه منکوب شده است و یا منکوب کننده. در دوران سکوت، منکوب شوندگی است و در دوره خیزش و فریاد ، منکوب کننده گی هر تفکر و یا صدای دیگری. در این دوران ها ، یا شاهد فرزانگی رهبرانیم یا اهریمن شدنشان. در این میان و برمبنای این تفکر نهادینه شده ترس ،  ما شاهد پدیده دیگری نیز هستیم و آن تک رهبری کلیت جامعه. تک رهبری که، هم به اوج کشاندنش راحتر است و هم به زیر پا انداختنش، در زمان اروج فریاد منکوب شده.

شاید این سئوال ایجاد شود که چرا هم فریاد و هم سکوت را، از روی ترس می بینم؟ جواب به این سئوال را از روی یک تمایز می توان دید. فریاد وسکوتی که از ترس نباشد، بلکه برای تاکتیکی است تا شما را به هدف برساند، دارای چند مشخصه است. اول اینکه چشم به آینده دارد، دوم اینکه می تواند با فاصله به همه چیز نگاه کند و شرایط را در یک به هم پیوستگی ببیند و از اینرو کنش ها و واکنش ها را مورد مطالعه قرار  دهد و سوم اینکه عمل است و نه عکس العمل. در مورد ترس اجتماعی، هیج کدام از این مشخصه ها وجود ندارد. اول اینکه چشم به حال دارد و هدف، دور کردن آنی خطر است. دوم اینکه شرایط را از درون خود و در میان خود می بیند و چشمش، افق های دیگر را نمی بیند. سوم اینکه عکس العملی است به یک تهاجم، به یک نهیب، که جان بر لب آمده ، یا آخرین توانش را به فریادی تبدیل می کند که مهاجم را خاموش کند ( آنهم در کنار دیگران و دیگری) و یا اینکه سکوت بر لب آورد و دمی دیگر تحمل کند، چون هراسش از دشمن قوی تر بسیار است و اعتقادش به نیروی خود و خودی بس اندک. همانگونه که شما می توانید در بعد فردی، شاهد آن باشید که کسی از ترس، سکوت اختیار نماید و یا از شدت ترسش، پرخاشگری کند. البته ، برداشت بسیاری از پرخاشگران این است که آنان "بی باکند" و یا "معترض". کافی است جلوی این پرخاشگر بی باک مان، کسی را قرار دهید که قوی تر است تا ببینید، بی باکی پرخاشگرمان، چگونه آب می شود و به زمین فرو میرود. از اینرو برای شناخت از مکانیسم ترس، نمی باید رفتار مشترکی را در میان افراد جستجو کرد. انسانها با پیشینه های مختلف، چند گونه عمل می کنند.

 روانشناسی خیزش ها:

منظور از روانشناسی خیزشها در این است که کدامین تفکرات و احساسات اجتماعی در میان مردم می تواند تعیین کننده عمل ها و عکس العلل های رفتاری شان باشد.  از این منظر ، خیزش ها بعنوان یک پدیده می توانند مورد بررسی قرارگیرد.

خیزش ها از این بعد به عکس العمل هایی گفته می شوند که در حقیقت جلوگیرنده تهاجمند. بنابراین یک خیزش لزوما یک عمل تدافعی نیست و می تواند در بعد اجتماعی و جمعی خود، در آنجا که فرد خود را تنها حس نمیکند به یک تهاجم تبدیل شود. ولی چون خصلتی به صرفه تدافعی دارد، لزوما این تهاجم ایجاد شده اجتماعی، نه ادامه دار است و نه با اهداف مبارزاتی همراه. از آنجاییکه که افراد با شور و انزجار خود وارد صحنه می شوند و می توانند در طول حرکت اهدافی را مد نظر داشته باشند، هیچگونه تضمینی بر ادامه کاری تا رسیدن به هدف اعلام شده، نیست، همان شور و انزجاری که آنان را در مقابل دشمن قرار می دهد، می تواند ناامیدی و ترس موقتا به کنار رفته را، جایگزین سازد و فریاد را به سکوت برساند. از اینرو نقطه اتکا برای تبدیل خیزش ها به اعتراضات هدف مند و دگرگرا در این است که بتوان مکانیسم هایی را پیدا کرد که شور و انزجار را در حدی نگاه داشت که دشمن را همیشه زبون تر و ضعیف تر از معترضین بپندارد.

جامعه ایران در طی صده های اخیر ،شاهد خیزش های بسیاری بوده است. وجه مشترک این خیزش ها ، در شکست شان بوده است. این خیزش ها اگرچه افکار و راه کارهای متفاوتی برای رشد اجتماعی ایجاد کرده اند ولی در موج های تاریخی بعد از آن، بدلیل شکست کلیت آنان، جز ساحلهای آرامش تفکری و ایجاد امیدی دیگر،کمتر به کاردیگری آمده اند. از اینرو است که متاسفانه برخی، آنرا به حساب کمبود حافظه تاریخی مردم گذاشته و می گذارند.نمود دوره های تاریخی ایران، نه  در هم پیوستگی تغییرات، بلکه عموما، در از بین بردن کامل و ساختن نهادی دیگر بر ویرانه ها بوده است، حتا اگر آجرهای این بنا، از ویرانه ها ،به عاریت گرفته شده باشد. این تخریب و این سرکوب ، نه فقط در بعد فیزیکی برعلیه افراد و نه در بعد منکوبی تفکر، که حتا در بعد تغییر تاریخ روا رفته بر خیزش هم بوده است. از اینرو، تلاش هر نسلی ، برای صیقل دادن تفکری نو، بخشا در بازسازی تاریخی است که دگرگون شده است و از اینرو، تلاشی روشنفکرانه است برای ترسیم آنچه بر ما گذشت و ازاین کانال ، ترسیمی از نمای آن چیزی است که بر ما می گذرد. در این میان، توده های مردم ، آنانی که زندگی روزمره آنان، مورد تهاجم حکومت هاست، از این بخش بدورند.  از این رو است که در جوامع سرکوب شده، آرمان خواهی و رویای جهانی دیگر، بیشتر از آنکه آرزوی مردم کوچه و بازار باشد، آرمان خواهی منکوب شده ی روشنفکران آن است. شاید از این منظر است که هیچ کدام از خیزش ها در طی صده های گذشته به اهداف بیان شده خود نرسیده است. توده های مردم از امروز خود، فریاد می کشند و روشنفکران از برای فردای آرمانی خود. خیزش های مردمی فرآیند ، سرکوب یک  نسل است و برای روشنفکران، فرآیند سرکوب نسلها. از اینرو توده های مردم دنبال جایگزینی چهره ها هستند و روشنفکران و دگر خواهان ، دنبال ساختاری دیگر و بنیادی دیگر.اگرچه چنین تفاوتهایی را می توان دید، ولی باید گفت که انسان منکوب شده، برای ایجاد امید و برون رفت از تنهایی و ناامیدی خود، روزنه هایی را ایجاد میکند تا در تاریکی نوری ببیند. این روزنه ها در دوران شکست و پذیرش ناتوانی خویش، می تواند خود را در توهم نشان دهد. این مورد، هم در میان مردم و هم در میان روشنفکران، نمود رفتاری دارد .از اینرو اگر توده های مردم در توهم رهبری هستند، روشنفکران، در توهم آرمانی خود می توانند از حیات اجتماعی دور شوند؛ زیرا هردو ، درپی ایجاد روزنه های امید هستند، ولی هریک از منظر و نیاز خود.  

شاید می باید از این بعد، نگاهی به توهم در میان مردم انداخت. توهم از آنجا آغاز می گردد که فرد در پی جایگزینی رهبر است. هنوز به خود  و توان خود اعتقادی ندارد ، از اینرو رهبری قوی می خواهد که رودروی دشمن قداره بند بایستد، که حرف او را بزند، که فریاد او باشد، که نیاز او را ببیند، که او را در کوچکی خود در زیر پا له نکند! از اینرو چنین انتخابی، نه از روی الگوی آرمانی، که از روی حس ضعف در ایستادگی و پذیرش حقانیت خود است، در مقابل غول سرکوب حکومتی.  توهم ، برعکس آنچه مرسوم است، نه از ناآگاهی بینشی صرف، و یا عدم درک آرمان خواهی ساختاری دیگر، که از روی ضعیف دانستن خود در مقابل دشمن است. نه از اینرو که تاریخ را نمی شناسد و یا به یاد ندارد، که برعکس، تاریخ شکست، آنچنان جا پایی مستحکم در احساس او و تفکرش باقی گذاشته است ، که تاریخ به یاد آمده ، شکست های گذشته را یاد آور است. از اینرو می خواهد رهبری و قهرمانی در این میان ، حق بگیر او باشد.

خیزش های روانی:

خیزش های روانی ، به آن دسته از احساسات و تفکرات فردی بر می گردد، که می تواند تعیین کننده انگیزه فرد باشد برای کنش و واکنش های ناگهانی اجتماعی در جمع. از اینرو محور تعیین کننده ای است که چرا در شرایط مشابه ، ما شاهد رفتارهای مختلف اجتماعی از مردم هستیم.

در جوامع سرکو ب شده، اوج سرکوب را به تنهایی در منکوب اجتماعی نمی توان دید. اوج سرکوب در آنجایی است که ترس و تنهایی، هر روزه، در زندگی و حیات احساسی و تفکری تک تک اعضای یک جامعه آنچنان رسوخ می کند، که فرد در حیات اجتماعی میلیونی خود، خود را تنها می بیند! اتفاقا تمامی استراتژی ها و تاکتیک های جنگ روانی ارگانهای سرکوب، در ایجاد چنین شرایطی است. ولی از آنجایی که حیات تنها و ناامید، با وجود همه سرکوب ها، نمی تواند انسان اجتماعی را منکوب شده نگاه دارد؛ انسان منکوب شده ، چشمی به گوش و کنار هم دارد. انسانی، یاری، دوستی، فامیلی را می جوید که هم دردش باشد. از اینرو است که خیزش های روانی ایجاد می شود، از اینرو است که ما شاهد فریادیم، حتا اگر فریاد، خفه شود.

انسان ایرانی در طول حیات جمهوری اسلامی در مقایسه با دوره های قبل، هیچگاه به این حد ، منکوب شده و ناامید از دیگران نبوده است. فقر و فلاکت اجتماعی، سرکوب بیش از اندازه، نزدیکی نیروهای سرکوب گر در حد همسایه و هم شهری، چشم و گوش انسان ایرانی را به نجوای درونی خود کشیده است تا گوشی و چشمی ، او را به خطر نیاندازد. ولی انسان اجتماعی نمی تواند تا به آخر نجوا گر درونی خود باشد، چرا که انسان اجتماعی نمی تواند چشم و گوش خود را تا به آخر، بر روی نیازهایش ببندد. چرا که سرکوب می تواند حقانیت او را بگیرد، ولی نیازهای انسانی او، همیشه سپری است تا حقاینت تاریخی و انسانی او، هیچگاه  سرکوب دائمی نگردد. انسان را به منجلاب می توان کشاند ولی در منجلاب نگاه نمی توان داشت! پس، در پی هم سنگران خود می گردد. پس نجوا می کند تا فریاد شود. ولی این فریاد لزوما به دگر ساختاری نمی آنجامد؛ زیرا این فریاد امروز اوست برای امروزش. پس طلب رهبر می کند، پس طلب قهرمان می کند و آنگاه که خود نمی تواند قهرمان باشد،قهرمان می آفریند. پشت او می ایستد. ستایشش میکند، به او امید می بیند، او را از آن خود میکند و از خود می داند،ولی کمتر خود را در کنار او قرار می دهد، زیرا او را برترو بی باک تر از خود می داند، پس او را پشتیبانی می کند! هرآینه اما ، قهرمانش، رهبرش بر او پشت کند، رنجیده از خود می شود، بر انتخاب خود لعنت می فرستد، خود را ناتوان تر احساس می کند، بر فداکاریش غبطه می خورد، جهان را به کام زورمندان می بیند، و هیچ گاه به این فکر نمی کند که او، قدرت را به رهبرش و قهرمانش داده است و نه برعکس؛پس، به کناری میرود، فریادش را می خورد تا دوباره نجوایش، تحمل بدن رنج دیده اش را نداشته باشد و فریادی دیگر برآید، حتا اگر فریاد ،از آن نسل دیگرش باشد.

سخن پایانی:

در این چند سطر ، سعی کردم ، نکات اساسی این مبحث را بازکنم. طبیعتا این سطور ، جز ارائه بحث، چیز دیگری نیست. هدف از ارائه، در این بوده است که نشان دهم چرا در بسیاری موارد خیزش ها در سطح خیزش ها و در نهایت آنگاه که فراتر از اعتراض می روند، به یک تغییر بنیادی نمی انجامند. هدف اساسا این نیست که با این توضیح، نشان دهم که همیشه پاشنه بر همین در خواهد چرخید، بلکه برعکس با نشان دادن مکانیسم ها، بگویم چگونه می توان آنها را تغییر داد. نمی توان چون این ترس وجود دارد، پس سعی نماییم که رهبرشان یا قهرمانشان باشیم، که برعکس اگر در پی تحول بنیادین هستیم،می باید این ترس را از آنان بگیریم. نه اینکه از بالا برآنان و برای آنان باشیم، که برعکس در کنارشان و هم گامشان باشیم. نه اینکه، معلمانشان یا معظمامشان باشیم، که برعکس از آنان بیاموزیم و هم نسل شان باشیم. نه اینکه آرمان گرایانشان باشیم، که برعکس ، زندگی شان ، آرمان آنان را تعیین کند. نه اینکه به جای آنان به جنگیم، که با آنان بجنگیم!

بخش دوم از سلسله مقالات ساختارشناسی اجتماعی:

ساختار سیاسی  و توهم

پیشینه بر سلسله مقالات :

در طی دو سال گذشته ،به همراه تعدادی از دوستان و هم نظران ، بحث های متعددی را در زمینه های مختلف اجتماعی و سیاسی به پیش برده ایم. در عین حال ،صحبت از جمع بندی این بحث ها و به نگارش درآوردن آن همیشه مد نظر ما نیز بوده است. بحث اساسی ما در مورد نگارش، بر این پایه استوار بوده است ، که مبنای نگارشی همیشه می باید ابعادی را مورد توجه قرار دهد که بدان کمتر پرداخت شده و نه اینکه تکرار گفتمان دیگران، زیرا ما بعنوان چپ، نمی باید برای نشان دادن به هم پیوستگی یمان تکرارکننده بیان هم باشیم، که برعکس بیان های ما می باید مکمل یکدیگر باشند!  در عین حال می باید زمانی بحث ها را بصورت نوشتاری بیرون دهیم، که شرایط ارائه سلسله وار آن نیز میسر باشد. دلیل این مسئله نیز بسیار روشن است، اول آنکه برای علاقه مندان، قطع ویا فاصله بسیار طولانی بین مقاله ها ، به هم پیوستگی آنان را تضمین نمی کند. دوم آنکه ، بحث ها می باید به اندازه کافی کوتاه و منسجم باشد، که ارائه خود آن، به بحث ها و پلمیک های دیگری دامن زند. از اینرو کلیه مباحث و نظراتی که در این سلسله مقاله ها درج می گردد، نمی تواند یک بحث کامل پنداشته شود. علاقه ما بر این است که بتوان ، با به کارگیری و در کنش و واکنش با نظرات مختلف، هر یک از این مباحث شکافته شوند و به یک جمع بندی مشترک برسند. از اینرو کلیه این مقالات ، آغاز کارند و نه پایان آن.

نکته دیگراینکه، اگرچه من ویراستار این سطور این هستم، ولی نظرات و تفکرات و پالایش های تحلیلی، صرفا از آن من نیست. این را می باید از آن دوستان بسیار گرانقدری دانست که چه در ایران و چه در خارج از کشور، وقت خود را به این مهم اختصاص داده اند و می دهند، تا مطالبی تهیه گردد که بتوان آنها را به دیگران ارائه داد و منتظر کنش ها و واکنشهای دیگران هم بود.

دیدگاه همگی ما بر این پایه استوار است که امروز چپ نمیتواند صرفا نماینده دگراندیشی سیاسی باشد، اگر ما به عنوان چپ ، نگاهی اجتماعی داریم، اگر ما به عنوان چپ ، تحولات رادر تمامی عرصه های اجتماعی می خواهیم، و اگر ما به عنوان چپ، نقطه آغازمان تمامی عرصه های اجتماعی است، پس نمی توان و نباید، دگراندیشیدنمان ، نمادی صرفا سیاسی داشته باشد. می باید بتوانیم جامعه را در تمامی عرصه های زندگی روزانه آن مورد توجه قرار دهیم، می باید حتا بتوانیم ، پدیده های سیاسی جامعه مان را در پیوند با عرصه های دیگر فرهنگی، اجتماعی و روانشناسی و اقتصادی قرار دهیم و نه نیم نگاهی تاریخی ، که نگاهی تاریخی نیز به این عرصه ها داشته باشیم. حیات جامعه انسانی بطور عام و حیات اجتماعی انسان بطور خاص ، تک بعدی نیست که ما صرفا به دلیل بحران های متعدد سیاسی، عجولانه آن را  به یک بعد، آنهم تنها سیاسی محدود کنیم.

مقدمه بر مقاله:

در بخش دوم، سعی خواهم کرد وجه جدیدی از ساختار سیاسی جامعه ایران را به بحث گذاشته، توهم اجتماعی در میان اقشار مختلف و ازجمله روشنفکران را مطرح نموده و پس از آن در آخر، با تلفیق این دو نشان دهم که چرا امروز ، ما شاهد کشمکش های جناحی و پیروی بخش وسیعی ا زمردم و روشنفکران از این جناحهای حکومتی هستیم. لازم به تذکر است که در اینجا صرفا به آن بخش از ساختار سیاسی خواهم پرداخت که در خدمت ایجاد و توسعه توهم در میان مردم است. در عین حال بر این اعتقادیم که ساختار سیاسی جدید، ساختار صرف جمهوری اسلامی نیست ، اگرچه با جمهوری اسلامی آغاز گشته است.

پیشینه تاریخی ساختار سیاسی موجود در ایران:

تا قبل از انقلابات صنعتی و به پیروزی رسیدن بورژوازی جوان توسط انقلابات مختلف در اروپا و بعد از آن در آمریکا، حکومت در دست حاکمانی بود که هم ریاست حکومت و هم انتخاب کننده دولتهای خود برای اداره کشور بودند. در کشورهای مختلف این حاکمان با نامهای مختلفی شناخته می شدند ولی از انتخاب دولت توسط مردم خبری نبود. پس از پیروزی انقلابات بورژوازی و تقویت دولت های پارلمانی، ما شاهد عصر جدیدی از روی کار آمدن دولت هایی هستیم که درعین وفاداری به نظام حکومتی و قانون اساسی، به عنوان حاکمان جدید به مسند دولتی تکیه می زدند و تمایز اساسی را بین حکومت و دولت به معرض  جلوس همگانی گذاشتند. اگر تا دیروز حاکمان تک نفره می توانستند کابینه دولتی خود را انتخاب کنند و به کارهای اجرایی ، مقننه و قضاییه به پردازند. پس از پیروزی انقلابات ما شاهد رشد تمایز یافته ای ا ز سه قوه  حکومتی بودیم. البته باید توجه کرد، که در کشورهای مختلف مکانیسم انتخابی متفاوت بود و هست ولی این تمایز امروز، ساختار مشخص خود در این کشورها را دارا می باشد. به واقع تفکیک دولت به عنوان قوه مجریه و انتخابی بودن آن توسط مردم، یکی از دستاوردهای ساختار سیاسی این دروه است. این مسئله کاملا مشهود است که این تمایز به مفهوم استقلال از دیگر ارگانها و یا ساختار حکومتی آنچنان که تبلیغ آن می شود نیست. با رشد ساختاری نظام سرما یه داری، نیازهای جامعه بازار و بسیاری فاکتورهای دیگر، ما امروز شاهد نه تنها استقلال اولیه این ارگانها نیستیم ، که حتا بازی های سیاسی پشت پرده ، تلاش صاحبان بازار را به کامیابی رسانده است تا آنان تا حد زیادی صاحبان اصلی این نهادها و قوای سه گانه باشند.

در این فرآیند تاریخی اما، ایران نتوانست هم پای دیگر کشورها ، مکانیسم های تفکیک حکومتی و دولتی را حتا تا قبل از انقلاب اخیر بصورت ناقص کنونی نیز به اجرا درآورد. انقلاب مشروطیت ، تلاشی در تفکیک حکومت پادشاهی و دولت پارلمانی نمود که همانگونه که آگاهید به شکست انجامید.

با روی کار آمدن جمهوری اسلامی و سرنگونی سیستم سلطنتی ، ما برای اولین بار شاهد این تفکیک هستیم. یعنی رییس جمهوری، مسئولیت تشکیل کابینه و رهبری قوه مجریه را در دست می گیرد. اگرچه همانند هر الگوی دیگر نظام سرمایه داری که وقتی به کشورهای استبداد زده می رسد، رنگ بوی کمرنگ دموکراسی بورژوازی را نیز از دست می دهد، در ایران هم این ریاست جمهوری به واقع می باید به تایید رهبری برسد. نکته تازه در این است که تا قبل از انقلاب صرفا انتخابات مجلس شورای ملی و نهادهایی مانند شوراهای شهر و روستا ، مردم را به پای صندوق رای می کشاند ، حال آنکه در جمهوری اسلامی به میمنت نهاد جمهوری ، برای اولین بار ریاست قوه مجریه نیز در یک انتخابات توسط رای دهندگان به مسند قدرت می رسد.

چنین پدیده ی  تازه ای در حیات سیاسی جامعه ایران، نه تنها توده های مردم که حتا فعالین سیاسی و روشنفکران را با پیامدهای  جدیدی روبرو کرده است که در عین حال پیچیده گی های خود را نیز به همراه دارد.  در بخش دوم این سلسله مقالات، صرفا به آن بخشی از این ساختار جدید حکومتی خواهم پرداخت که می تواند پیچیده گی پدیده توهم در بین مردم جامعه ایران را توضیح دهد. این ساختار، پیامدهای دیگری نیز دارد که سعی خواهم کرد به نوبه خود در بخش های بعدی بدان بپردازم.

پیامد های ساختار جدید حکومتی:

ساختار جدید سیاسی در ایران، در سه مورد می تواند مورد بررسی قرار گیرد. دو مورد سیاسی آن را در این بخش باز خواهم کرد و مورد سوم که در مورد رابطه این ساختار با پیچیده شدن توهم و توهم زدایی است، را به بخش پایانی این مقاله منتقل کرده ام تا بتوانم پس از باز کردن خود مبحث توهم، رابطه ساختار سیاسی جدید با این پیچیده گی را بیان کنم.

الف - فراکسیون دولتی و فراکسیون حکومتی در درون نظام:

تفکیک دولت و حکومت در ساختار جدید سیاسی ایران را که برخی می توانند آنرا به حساب رشد حکومتی نظام بگذارند، به واقع عمل انجام شده ای بود که جمهوری اسلامی در مقابل نظام شاهنشاهی می باید به آن تن در می داد. همانگونه که انقلاب سفید و بسیار دیگر از رفرم هایی که در دوران شاه در جهت ایجاد نهادهای سرمایه داری بوجود آمد را نمی توان به حساب رشد جامعه ایران به رهبری شاه گذاشت. سرمایه داری همانند هر سیستم دیگری بسیاری از نهاد و ارگانهای خود را می باید به نظام حکومتی تحمیل کند تا روابط بازار و کالایی ، بتواند به راحتی  اهداف خود را به اجرا درآورد. رهبری مذهبی جمهوری اسلامی در لحظات آخر سرنگونی نظام شاهنشاهی و در پی سیل مردم در خیابانها نمی توانست ، نظام دیگری جز جمهوری را مطرح کند و در کنارش مارک اسلامی آن را به مردم معترض، حقنه کرد. بنابراین می باید تا حدودی نیز شکل جمهوری را اجرا نماید. اگرچه در این دوره برای اولین بار در تاریخ سیاسی ایران ما شاهد شکل انتخابی قوه مجریه و انتخاب رییس دولت و نه حکومت توسط مردم هستیم، این را نباید به حساب پویایی جمهوری اسلامی گذارد.

جمهوری اسلامی در همان اوان کودکی خود ، گرایشات مختلفی را که درمیان مذهبیون بود، به دور خود جمع کرد. حتا بخشهایی از اپوزیسیون شاه که مستقیما در کنش و واکنش رهبری انقلاب نبود ، سعی نمودند در اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری شرکت کنند و کاندیدای خود را معرفی نمایند. این خطر جدی ، که می توانست در ادامه، حیات جمهوری از نوع اسلامی آنرا به چالش بکشد؛ توسط ولایت فقیه و نقش رهبری در حیات جمهوری ، موقتا حل شد. باید به خاطر داشت که مسئله متمم قانون اساسی بود که مقام ولایت را مستحکم کرد و نقش تاییده کننده رهبری بر کاندیداهای ریاست جمهوری را قانونی بخشید، و در ادامه خود نهادهای دیگری را مسئول آن کرد. این دخالت مستقیم، صرفا پس از اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری ، مستحکم شد. خطری که در دوره های دیگر ریاست جمهوری رسما در نظام حکومتی وجود خارجی نداشت.

این جمع گردآوری شده در درون نظام، اگرچه در بیعت با رهبری قرار داشتند ولی هیچ گاه منافع اقتصادی و سیاسی خود را نه تنها به دست فراموشی نه سپردند بلکه سعی کردند این بار با ایجاد اهرمهای قدرت حکومتی و دولتی مختلف و در دست گرفتن آنها منافع خود را به پیش برند. از آنجاییکه فراکسیونهای مختلف درون نظام نمی توانستند چالش های مختلف اقتصادی و دیگر منافع خود را صرفا در دوره های چهار ساله دولتی  خلاصه کنند، تلاشهای بسیاری صورت گرفت تا دیگر قوه های حکومتی را در دست خود قرار دهند.

اگر در کشورهای مختلف سرمایه داری، فراکسیونهای مختلف حکومتی سعی دارند با به دست گرفتن قدرت دولتی ، سیاست های خود را به طور عمده به پیش برند؛ در ایران، اهرمهای بسیاری توسط فراکسیونهای حکومتی ایجاد شد تا هم بتوانند از فراز قوه های مختلف ، به پیش برنده سیاست های خود باشند و هم اینکه به اشکال مختلفی بتوانند  انتخاب دولت و یا نهادهای دولتی را تحت کنترل خود درآورند. مجمع تشخیص مصلحت نظام، شورای نگهبان وامثالهم، صرفا نهادهایی هستند که نمونه های آنرا نمی توان در دیگر شکل های جمهوری سراغ داشت. بنابراین دراین چنین شرایطی ما شاهد کنش ها و واکنشهای مختلفی بین فراکسیونهای حکومتی و فراکسیونهای دولتی هستیم که در کمتر کشور دیگری می توان سراغ داشت. این مسئله به خاطر خصلت اسلامی حکومت ایران نیست. انقلاب ایران در اساس یک انقلاب ضد استبدادی بود و بر علیه بنیادهای استبداد شاهی اروج یافت ونه دست بندی هایی که در اکثر انقلابات با نمونه های کلاسیک آن یورش طبقه ای بر علیه منافع طبقه متخاصم باشد. از اینرو ما حتا در انقلابات سیاسی بعدی نیز چنانچه ضد استبدادی باشند، شاهد همین مسئله کنش ها و واکنش های فراکسیونهای حکومتی و دولتی، این بار شاید بدون عمامه خواهیم بود.

ب- اپوزیسیون حکومتی و اپوزیسیون دولتی:

یکی دیگر از پیامدهای ساختار جدید، ایجاد و حضور اپوزیسیون حکومتی و دولتی است. در دروه های قبلی تاریخ ایران، به غیر از چند مقطع تاریخی مشخص، بعنوان مثال در دروه مشروطیت و یا دولت مصدق، ما شاهد حضور دائمی اپوزیسیون حکومتی و دولتی نیستیم. آنهم به این دلیل است که کلیه حکومت های قبل از جمهوری اسلامی بر مبنای ریاست شاهنشاهی و غیر انتخابی بودن کابینه دولتی است. بنابر این همگی مخالفین شاهان در دوره های مختلف فارغ از اینکه کدامین نخست وزیر ریاست کابینه دولتی را به عهده دارد، نوک حمله خود را متوجه حکومت می کردند و حتا در دروه مبارزه  بر علیه استبداد محمد رضا شاه،  اپوزیسیون او، اپوزیسیون حکومتی بود و نه دولتی.  وجود و حضور اپوزیسیون حکومتی و اپوزیسیون دولتی ، از فرآیندهای این ساختار سیاسی است، و مطمئنا در دروه بعدی پس از حیات جمهوری اسلامی نیز در شکل ساختار سیاسی باقی خواهد ماند.

اپوزیسیون حکومتی ، به شکل گسترده آن برای اولین بار در دروه قبل از جنگ ایران و عراق شکل گرفت، حال آنکه اپوزیسیون دولتی ، فقط چند ماه پس از روی کار آمدن بازرگان به عنوان نخست وزیر موقت انقلاب حیات گسترده و علنی خود را آغاز نمود.

اگرچه در حال حاضر، بخشی از مردم ایران به عنوان فعالین سیاسی و اجتماعی به کلیت نظام جمهوری اسلامی باور ندارند و اپوزیسیون حکومتی را نمایندگی می کنند ولی در میان اپوزیسیون دولتی هم می توان بخش هایی را دید که در هیچ نهاد و یا ارگان حکومتی و یا فراکسیون حکومتی نیستند ولی در عین حال به عنوان اپوزیسیون دولتی در کنار فعالین حکومتی در فراکسیون مخالف دولت قرار می گیرند. این ترکیب جدید و این نوع از اپوزیسیون ، همان گونه که در بالا هم قید کردم، یکی از پیامدهای نوین ساختار جدید سیاسی در ایران است.

چنین مکانیسمی به اپوزیسیون حکومتی این امکان را می دهد که با در کنار اپوزیسیون دولتی قرار گرفتن ، برخی از مطالبات خود را به دست آورند اما در عین حال توسط اپوزیسیون دولتی نیز مورد بهره برداری قرار گیرند. در عین حال با علم به این مسئله، خود فراکسیون های حکومتی نیز از این فرصت استفاده می کنند تا با جذب و زیر بال کشیدن ، فعالین اپوزیسیون حکومتی ، فراکسیون حکومتی و دولتی رقیب خود را به زانو در آورند.

آز آنجاییکه هنوز اپوزیسیون حکومتی به نیروی بالقوه ای برای ایجاد کانال های مبارزاتی خود نشده است، با در کنار اپوزیسیون دولتی قرار گرفتن ، اگرچه برخی از حرکتها و خیزش ها را به سوی رادیکالیسم می کشاند ولی به همان دلیل هم سریعا عکس العمل می بیند و سرکوب می شود. فراکسیونهای حکومتی و دولتی تا زمانی که اپوزیسیون حکومتی در خدمت آنان است، حتا به رادیکالیسم آنان نیز پا می دهند ولی آنجاییکه که خود این رادیکالیسم به موضوع اصلی برای رشد مبارزاتی بر علیه حکومت تبدیل می شود ، آنرا به بدترین شکلی سرکوب می کنند. بنابراین در برخی از موارد نمی توان علت رشد رادیکالیسم را در ضعیف شدن رژیم و یا رشد یابندگی حرکتهای ضد حکومتی گذاشت ویا به این غره شد که رادیکالیسم، رژیم را به عقب رانده است. در نمونه های حرکتهای دانشجویی و تا سر حد "سوسیالیستی" شدن آنان، دیدیم که عملا فراکسیون اصلاح طلب حکومتی چگونه  از بخشی از اپوزیسیون حکومتی ، برای به عقب زدن فراکسیون رقیب استفاده کرد و آنجاییکه رادیکالیسم به محور رشد مبارزاتی تبدیل شد، به شدیدترین وجهی آنرا سرکوب نمود.

با توجه به شرایط کنونی ، همانگونه که فراکسیون های حکومتی و دولتی در کنش و واکنش با یکدیگرند، می بینیم که اپوزیسیون حکومتی و دولتی نیز در این کنش ها و واکنش ها دخیل هستند. تمایزیافتگی اپوزیسیون حکومتی و دولتی اما در روند خود ، شکل خواهد گرفت.

توهم و ریشه های فرهنگی –اجتماعی در جامعه ایران:

یکی از دلایل اصلی که چرا می باید ریشه های توهم را مورد بررسی قرار داد این است که در جامعه ایران، بنا بدلایل سیاسی حاد جامعه، بحث اساسی و چگونگی ریشه کن کردن توهم در چارچوب سیاسی آن مورد بررسی قرار می گیرد. به بیان دیگر ، توهم را صرفا در عرصه توهم مردم به دلتمردان و سیستم حکومتی ارزیابی می کنیم. پیامد این امر این است که توهم اقشار دیگر مردم از جمله روشنفکران و فعالین سیاسی را نه تنها نادیده می گیریم بلکه آنان را بری از هرگونه توهم می دانیم. زیرا این دسته، ظاهرا هم هدفمندی سیاسی مشخصی دارند و هم تجربیات تاریخی و سیاسی را مد نظر دارند. این مسئله نیز خود یک توهم است.

ولی قبل از پرداختن به ریشه های توهم از منظر فرهنگی و اجتماعی آن، بهتر است نگاهی بیاندازیم به تعریف توهم.

توهم از وهم می آید، یعنی تصور باطل. این بدین مفهوم است که هر آینه، فردی یا جمعی تصوری نماید که دیگران با توجه به قرائد و شرایط نتوانند نتیجه مشترکی ، یعنی تصور مشترک، از آن پدیده را حائز نمایند، این تصور، یک تصور باطل است و یا به بیانی دیگر توهم است. بنا براین فارغ از اینکه ما تا چه اندازه نگاه اوبژکتیو به این بررسی داشته باشیم، باز هم، با توجه به منافع و یا نیازهای خود می توانیم تصورات یک گروه اجتماعی دیگر، یک طبقه دیگر و یا فرد دیگری را تصور باطل اعلام کنیم و از اینرو آنان را متوهم بنامیم. این یک واقعیت اجتماعی است که اهداف طبقات مختلف در یک جامعه مبتنی بر منافع متضاد طبقاتی ، طبیعتا آرمان جمعی را می تواند در سطح یک توهم پایین آورد. بنابراین این بخش از استفاده از توهم ، برای غیر موجه دانستن یک آرمان و یا خواست اجتماعی یک طبقه بر علیه طبقه دیگر را مورد بررسی این مقاله قرار نمی دهیم. بحث ما در آنجایی است که بین افراد و گروه های اجتماعی که در حیات اجتماعی مشترک خود، منافع مشترکی نیز دارند، چرا گروهی و یا قشری از آنان دچار تصویر باطلی می شوند که در حقیقت  می تواند حتا منافع آنان را به خطر بیاندازد.

توهم ، یک اغراق و یک تحقیر به همراه دارد. متاسفانه در ادبیات اجتماعی ما، فارغ از اینکه در یک بحث سیاسی، اجتماعی و یا فرهنگی قرار گیریم، توهم را به منزله یک اغراق می بینیم، در یک بزرگ کردن. این بزرگ کردن، می تواند بزرگ کردن آرمان باشد یا بزرگ کردن نیروی خود  یا بزرگ کردن نجات دهنده خود و یا.... ولی نکته اساسی در این است که در هر اغراقی، یک تحقیر هم است. اگر قهرمان خود، رهبر خود، آرمان خود، امید خود و روزنه ی نجات خود را بزرگتر ، پرتوان تر و حقیقی تر می بینیم، در مقابل می باید، آرمان دیگری، نیروی دیگری، روزنه نجات دیگری و قهرمان دیگری را نیز حقیر تر به حساب آوریم. این معادله اغراق و تحقیر است که نتیجه توهم را رقم می زند و همانند هر معادله دیگری فارغ از اینکه درجه تحقیر یا اغراق کمتر یا بیشتر باشد در نتیجه معادله یعنی توهم تغییری بوجود نمی آورد. واقعیت توهم ، ریشه در ناتوانی ما برای برهم زدن معادله تحقیر و اغراق است!

در جامعه ای که ریشه های مذهبی و در کنار آن عدم مکانیسم مشارکت آزاد اجتماعی و شکست های متعدد جنبش ها و انقلابات اجتماعی، هرگونه موقعیتی برای تمرین برهم زدن معادله فوق را نافرجام گذاشته است، نمی توان انتظار داشت که توهم به آسانی و صرفا با آگاهی و استدلال ، آنهم از نوع مقطعی آن، برچیده شود.

در جامعه قطبی شده ایران، که باورهای مذهبی و درس آموزی از شکست ها خود را در بافت خلق و خوی اجتماعی حاکم، پنهان کرده است و در تار و پود زندگی روزمره تک تک ما داخل شده است، این خود یک توهم است که با آگاهی سیاسی از یک دولت و یا یک حکومت می توان توهم اجتماعی را از بین برد. در جامعه ای که یا استادی یا شاگرد، یا فرزندی یا والد، یا مقلدی یا مرجع تقلید، یا توده ای یا روشنفکر، یا راهبری یا روهر و یا ..... ، نمی توان با تکیه بر عنصر آگاهی صرف، آنهم از نوع تعریف شده طبقاتی آن، به جنگ این توهم رفت. بی دلیل نیست که آگاهی خود در جامعه ایران، تبدیل به وسیله ای برای ایجاد توهم و تحکیم آن شده است ، زیرا ، در این معادله قطبی، صرفا والد، مرجع تقلید، روشنفکر، راهبر و ... هستند که صاحبان آگاهیند و شاگرد، فرزند، مقلد و توده، تشنه جرعه ای از آب آگاهی تا دیگر سراب توهم را نبینند! این تحلیل فقط یک نتیجه دارد، از آنجاییکه که آگاهی را باید کسب کنی و این آگاهی در پیش من است ، پس به این مرجع تقلید، والد، روشنفکر و راهبر باور نکن و توهم نداشته باش، به پیش منی که والد بهتر، استاد بهتر، روشنفکر بهتر و راهبر بهتری هستم بیا، تا تورا در توهمی دیگر بگذارم! در حقیقت تاکید صرف بر عنصر آگاهی و آگاه شدن و آگاه کردن، وسیله ای است برای گرفتن قدرت از مردم و بر مردم. حال اینکه خود نیز متوهمیم.

توهم از طرف دیگر ریشه در خود و خودی را دیدن  نیز هست ، که ریشه در بحران زدایی دارد،. ما مردم این مرز و بوم ،آنچنان در بحرانهای متوالی بوده ایم که اساتید مقطعی نگاه کردن و بحران زدایانی شده ایم که به انتظار بحرانی دیگر زندگی را در اضطراب ادامه می دهیم. این چرخه نحس توهم ، نه تنها شکست ها را توضیح می دهد که پیروزیهای بعدی را نیز به شکست خواهد کشاند!

در جامعه ایران امروز، اگر قرار باشد که توهم زدایی صورت گیرد، این توهم زدایی نه بر دوش عده ای و نه توسط مکانیسم قطبی حاکم بر جامعه ، که بر عهده تک تک ماست ؛ نه در سیاست صرف، که در تمامی عرصه های حیات اجتماعی و فردی انسان ایرانی می باید آغاز گردد وهیج شهروندی را یارای این است که اول از توهم دیگران شروع کند ، که می باید از توهمات خود شروع کنیم! بدانیم که بصورت واقعی که هستیم و چه می خواهیم، چه در خانواده، چه در محیط کار، چه در دانشگاه، چه در خیابان و چه در حیات سیاسی جامعه ایران. گذر و پیوستن به دیگران و با دیگران بودن نمی باید بر مبنای نتوانستن ها و نخواستن هایمان باشد، که می باید بر مبنای توانستن ها و خواستن هایمان باشد! شروع حیات آزاد انسانیمان، نه از فلان حکومت و فلان آرمان و فلان رهبر و قهرمان، که از عشق و احترام به خود آغاز شود. که حق من ، نیاز من و نیاز دیگران به من، به همان اندازه ای است که دیگران. اگر سیستم و نظام در تلاش است که من از خود دور شوم، هیچ ستیزی سر سخت تر ، مقاوم ترو کاراتر از برگشت من به خود نیست. برگشت به یک انسان اجتماعی!

توهم و ساختار سیاسی:

با توجه به آنچنان در بالا گفته شد، ساختار جدید سیاسی، مسئله توهم را پیچیده تر از دوره های قبل می کند. در دوره پادشاهی، ریختن توهم نسبت به شخص شاه، می توانست شرایط ریختن توهم نسبت به کلیت حکومت را باعث گردد. در شرایط فعلی ، با چهره های بیشمار رهبران دولتی و حکومتی، شرایطی ایجاد شده است، که براحتی در اوج ناامیدی و شکست می توان به چهره ای دیگر و رهبری دیگر متوهم شد که در درون حکومت است. بنابراین هر تغییر جبهه ای هنوز در همان چارچوب حکومتی است. همانطور که گفته شد، این پیچیدگی در توهم، مختص صرف توده مردم نیز نیست که دگراندیشان و فعالین عرصه ای مختلف اجتماع را نیز اسیر خود کرده است. در حقیقت کلیت مردم ، در بازی قرار می گیرند که به سادگی پایان آن را نمی توان رقم زد. در عین حال می باید به این مسئله نیز پرداخت که وظیفه راه جویان ، با نگاه به این پیچیدگی ، می باید توجه به ایجاد راه حل هایی باشد که همانند گذشته عمل نکنند، چرا که خود پدیده نیز شباهتی به گذشته ندارد. از آنجاییکه که هدف مقاله پرداختن به ساختار سیاسی است و نه تغییر ساختار سیاسی.  بحث تغییر را در مقالاتی دیگری دنبال خواهیم کرد.

بخش سوم از سلسله مقالات ساختارشناسی اجتماعی:

رهبر و رهبریت

پیشینه بر سلسله مقالات :

در طی دو سال گذشته ،به همراه تعدادی از دوستان و هم نظران ، بحث های متعددی را در زمینه های مختلف اجتماعی و سیاسی به پیش برده ایم. در عین حال ،صحبت از جمع بندی این بحث ها و به نگارش درآوردن آن همیشه مد نظر ما نیز بوده است. بحث اساسی ما در مورد نگارش، بر این پایه استوار بوده است ، که مبنای نگارشی همیشه می باید ابعادی را مورد توجه قرار دهد که بدان کمتر پرداخت شده و نه اینکه تکرار گفتمان دیگران، زیرا ما بعنوان چپ، نمی باید برای نشان دادن به هم پیوستگی یمان تکرارکننده بیان هم باشیم، که برعکس بیان های ما می باید مکمل یکدیگر باشند!  در عین حال می باید زمانی بحث ها را بصورت نوشتاری بیرون دهیم، که شرایط ارائه سلسله وار آن نیز میسر باشد. دلیل این مسئله نیز بسیار روشن است، اول آنکه برای علاقه مندان، قطع ویا فاصله بسیار طولانی بین مقاله ها ، به هم پیوستگی آنان را تضمین نمی کند. دوم آنکه ، بحث ها می باید به اندازه کافی کوتاه و منسجم باشد، که ارائه خود آن، به بحث ها و پلمیک های دیگری دامن زند. از اینرو کلیه مباحث و نظراتی که در این سلسله مقاله ها درج می گردد، نمی تواند یک بحث کامل پنداشته شود. علاقه ما بر این است که بتوان ، با به کارگیری و در کنش و واکنش با نظرات مختلف، هر یک از این مباحث شکافته شوند و به یک جمع بندی مشترک برسند. از اینرو کلیه این مقالات ، آغاز کارند و نه پایان آن.

نکته دیگراینکه، اگرچه من ویراستار این سطور این هستم، ولی نظرات و تفکرات و پالایش های تحلیلی، صرفا از آن من نیست. این را می باید از آن دوستان بسیار گرانقدری دانست که چه در ایران و چه در خارج از کشور، وقت خود را به این مهم اختصاص داده اند و می دهند، تا مطالبی تهیه گردد که بتوان آنها را به دیگران ارائه داد و منتظر کنش ها و واکنشهای دیگران هم بود.

دیدگاه همگی ما بر این پایه استوار است که امروز چپ نمیتواند صرفا نماینده دگراندیشی سیاسی باشد، اگر ما به عنوان چپ ، نگاهی اجتماعی داریم، اگر ما به عنوان چپ ، تحولات رادر تمامی عرصه های اجتماعی می خواهیم، و اگر ما به عنوان چپ، نقطه آغازمان تمامی عرصه های اجتماعی است، پس نمی توان و نباید، دگراندیشیدنمان ، نمادی صرفا سیاسی داشته باشد. می باید بتوانیم جامعه را در تمامی عرصه های زندگی روزانه آن مورد توجه قرار دهیم، می باید حتا بتوانیم ، پدیده های سیاسی جامعه مان را در پیوند با عرصه های دیگر فرهنگی، اجتماعی و روانشناسی و اقتصادی قرار دهیم و نه نیم نگاهی تاریخی ، که نگاهی تاریخی نیز به این عرصه ها داشته باشیم. حیات جامعه انسانی بطور عام و حیات اجتماعی انسان بطور خاص ، تک بعدی نیست که ما صرفا به دلیل بحران های متعدد سیاسی، عجولانه آن را  به یک بعد، آنهم تنها سیاسی محدود کنیم.

 

مقدمه بر مقاله:

در بخش سوم این سلسله مقالات، توجه به پدیده رهبر و رهبریت است. در ابتدا سعی خواهم کرد به شکل کوتاهی، جایگاه رهبری و تغییر محتوایی رابطه رهبرو رهبریت را مورد بررسی قرار داده، بعد ازآن با گریزی بر جوامع امروزی به این مورد بپردازم که چرا  انگیزه های شکل گیری رهبر و رهبریت در جامعه دیروز و امروز ایران با  اروپا متفاوت است. در پایان مقاله، نشان دهم که چرا رهبر و رهبریت در جامعه ایران بدین گونه است که امروز می بینیم و چرا این نگاه به رهبر و رهبریت، در بین اقشار مختلف مردم و از جمله روشنفکران و فعالین دگراندیش اش نگاه دگراندیشانه ای را ارائه نمی دهد و از این منظر چگونه تمامیت خواهی، وجه مسلط تفکری بر رابطه بین رهبر و رهبریت را درمیان تمامی اقشار جامعه رقم می زند و این نگاه صرفا خاص رهبر نیست. در حقیقت تمامیت خواهی فرایند ساختار اجتماعی است!

 

نگاهی اجمالی به رهبر و رهبریت در روند حیات انسانی:

پدیده رهبری و نیاز به رهبری، برعکس آنچه برخی از روشنفکران، از بعد ارزش انسانی و والایی انسان ، آنرا متعلق به انسان متفکر و هدفمند می دانند، می باید ریشه های آنرا درحیات حیوانی انسان جستجو کرد.  در مقوله های ادبی و گاها فلسفه انسانی و عرفانی، سعی بر این است که نشان دهند ، پدیده های اجتماعی در حیات انسانی، دست آورد تعقل و هدفمندی جامعه انسانی است و از اینرو هاله های حماسی و افسانه ای برای پدیده ها ایجاد میکنند ، تا کلام واهی را در زر ورقه پویایی انسان به پیچند. حال آنکه ، انسان، پیش از آنکه به هدفمندی اجتماعی خود بیانیشد، همیشه در پی بقا خود بوده است. حتا آنجا نیز که هدفمندی اجتماعی خود را در محور تکاملی خود قرار می دهد، نیاز به بقایش او را به این هدفمندی می کشاند. انسان همانند هر موجود زنده دیگری، هم می باید به نیازهای روزمره خود برسد و هم خطر مرگ و نابودی را از خود دور کند. بنابراین غریزه بقا، اولین و قوی ترین انگیزه است برای راه یابی های عدیده در زندگی اجتماعی انسان. از اینرو است که ، در ابتدایی ترین شکل حیات انسانی، که در حقیقت یک حیات حیوانی است، می توان شواهدی یافت که انسان، با پدیده ای روبرو بوده است ، که امروز می توان شکل تکامل یافته تر، پیچیده تر و جهان شمول تر آن را در جوامع متمدن دید. یکی از این پدیده ها، رهبر و رهبریت است.

 

قبل از ادامه مطلب لازم است که بگوییم، منظور از رهبر و رهبریت چیست. رهبربه فردی گفته می شود که با توجه به نیازها، منش ها و کنش های جمعی ، هدفمندی حرکت جمعی را تعیین و به پیش می برد. اگرچه باید توجه کرد که تک تک این کلمات در این تعریف، در دروه های مختلف تاریخی مفاهیم مختلفی به خود گرفته است و کنش های متفاوتی را از آن خود کرده است ، که بدان خواهیم پرداخت. رهبریت اما، منش رهبری و چگونگی به پیش بردن فعالیت هاست. در عین حال رهبریت ، رابطه بین راهبر و روهرو را نیز در برمی گیرد. رهبر و رهبریت  در برهه های مختلف تاریخی در نزد یک ملت و یا قوم ، تقدم و تاخر نیز بر یک دیگر داشته اند که بدان خواهیم پرداخت. اما آنچه می باید در اینجا گفته شود این است که رهبرو رهبریت در یک رابطه تاثیرگذار دو جانبه با یکدیگر قرار دارند. این بدین مفهوم است که اگرچه فردی که رهبری را در دست  می گیرد، آمال ها و شخصیت خود را در رهبریت  (چگونگی رهبری) متبلور می کند ولی در عین حال شخصیت و فردیت او به عنوان رهبری نیز متاثر از نیازهای جمعی است که می تواند نوع رهبریت را تعیین کند و از اینرو فرد مشخصی  که در یک مقطع تاریخی ، بیشترین هم خوانی با این نیازها را دارد، به عنوان رهبر بپذیراند.

 

در طول تاریخ انسانی، هر چه جامعه بشری، به اشکال تکامل یافته تری ارتقا یافته است، و هر چه بیشتر نیازهای اقشار مختلف اجتماعی ، پیچیده تر و متضادتر شده است، رابطه بین رهبر و رهبریت نیز در تضادها و پیچیده گی های خود بیشتر فرو رفته است، تا جاییکه که در مقاطعی هیچ گونه رابطه ظاهری و مستقیمی بین رهبر و رهبریت نمی توان دید. یعنی در مقاطعی می توان دید که رهبری و رهبرانی پا به عرصه هدایت جمعی گذاشته اند که به واقع با اهداف و نیازهای جمعی که رهروان آنان هستند، به ظاهر هیچ گونه رابطه ای ندارند وگاها متضاد با آن گام بر می دارند.

 

در دوره اولیه حیات انسانها، یعنی در زمانی که نیازهای بشر، محدود به تنازع بقا و در گروه های کوچک اجتماعی بود، رهبر صرفا توسط معیارهای رهبریت تعیین می شد. یعنی این نیازهای جمع برای تنازع بقا بود که یکی از افراد را با توجه به توانمندیش در این عرصه ، به رهبری گروه در می آورد. در این میان هر آینه که نیازهای جمع تغییر می یافت ، معیارهای جدیدی در مورد رهبریت در دستور کار قرار می گرفت که به واقع رهبر جدیدی را طلب می کرد. بر همین مبنا در دوره هایی از تاریخ ما شاهد رهبری زنان هستیم به مثابه نگاهداران آتش. شواهد باستان شناسی در این دوره ها نشان می دهد که بسیاری از این گونه رهبران ، آن موقع که نیازهای جمع را نمی دیدند و یا سعی می کردند ، رهبریت را بر مبنای توانی مندی و خواست های خود به پیش برند، رقیب هایی یافتند که یا از جمع طردشان کردند یا اینکه آنان را از پای درآوردند. رهبر طردشده، هیچ جایگاه دیگری برمبنای شواهد مردم شناسی و باستان شناسی ، نداشت و در اثر تک افتادن، عموما به دست جانوران درنده ، کشته می شد.

 

در دوره های بعدی که جوامع بشری ، رشد یافتند و شکل های قبیله ای و بعدها شهری گرفت، دیگر رهبری صرفا بر مبنای معیارهای رهبریت تعیین نمی شد. پیچیده تر شدن نیازهای اجتماعی، قشر بندیها و طبقاتی شدن اجتماع انسانی، به واقع منش را،  بر رهبری فردی قرار داد که تا اندازه ای می توانست، تعیین کننده رهبریت باشد و از آنرو حتا خواست ها و نیازهای اکثریت جامعه را در خدمت منافع خود و گروه خود قرار داد. جوامع دوران برده برداری و فئودالی ، عموما در چنین شرایطی بسر می برند. در این دوران به واقع این رهبر بود که رهبریت را تعیین می کرد و مردم جامعه را به تمکین می کشید.

 

در دوره رشد جنبش های اجتماعی عدالت خواهانه عناصر بورژوازی اما، ما شاهد شکل گیری تفکری در جوامع انسانی هستیم که به دادخواهی توده های تمکین کننده می آید و سعی دارد نه فقط رهبری را در دست گیرد که حتا رهبریت را متکی به منافع اکثریت جامعه شکل دهد. افکار جمهوری خواهی و پارلمانی در این دوره ها، بهترین شاهد برای تفکر تلفیقی بین رهبر و رهبریت است. در این دوره سعی بر آن است که با در نظر گرفتن نیازهای اجتماعی و توده های مردم، انتقاد سختی را بر رهبری تک فردی و مستبدانه و ابدی شاهان، قیصرها، حاکمان و اشراف روا دارند. زیرا که رهبریت آنان، صرفا بر مبنای خواسته های خود و خویشان خود است و بس. ایجاد نهادهای جدید اجتماعی و ساختار جدید انتخاباتی بودن نمایندگان در رهبری جامعه ، شرایط را برای ایجاد یک رابطه دو جانبه بین رهبر و رهبریت، بین مردم و رهبری اجتماعی مهیا می کند. تحت نام چنین تفکر و منشی است که بورژوازی نو پا ، با شکل دادن انقلاب اجتماعی وقیام های خیابانی ، قدرت را از دست مستبدین می گیرد و نهادهای انتخابی همگانی چون پارلمان را بنا می نهد.  به  این ترتیب احزاب و گروه های سیاسی نیز یکی پس از دیگری ظهور می کنند و بدین طریق رهبری کسانی را به دست می گیرند که به واقع در دولت و رهبری دولتی نیستند و یا در انتخابات، در پی به دست گیری رهبری هستند. این تناسب نیز همانگونه که می دانید در دوره معاصر، اگرچه هیچ گاه به مناسبات پیشین خود برنگشت ولی هم اکنون با تفکر اولیه بورژوازی جوان فاصله بسیاری گرفته است.

 

رهبر و رهبریت در جامعه ایران:

آنچه در مورد ایران می توان گفت این است که از شواهد تاریخی و باستان شناسی، اینگونه بر می آید که حداقل تا مقطع اواخر دوره قاجاریه تفاوت اساسی بین رهبر و رهبریت ، از آنگونه که در بالا بدان پرداختیم وجود نداشته است. آنچه تفاوت را بین دوران بورژوازی جوان اروپا و بعد از آن تا موقعیت فعلی در مقایسه با ایران بوجود می آورد ، در این است که به واقع تلفیق و کنش و واکنش رهبر و رهبریت در دوره سرمایه داری ایران، دارای بافتی متفاوت است.

 

تفاوت اصلی در این است که در اروپا، بورژوازی جوان در ابتدا با مشارکت در اعتراض عمومی و جنبش های اعتراضی ، توانست رهبری خود را حائل نماید. جامعه را به سمتی بکشد که در حقیقت عصاره تفکری خود را در مقابل هر آنچه با گذشته است قرار دهد و جامعه ر اپذیرای این تحول انقلابی گرداند. در اروپا حتا پس از آن نیز ما شاهد بوجود آمدن احزابی هستیم که یا از دل جنبش های اجتماعی سر برآوردند و یا در پاسخ به جنبش های جاری ایجاد شدند. از اینرو در جوامع اروپایی ما شاهد کنش و واکنش رهبر و رهبریت بودیم. جامعه آسیایی ایران ،در این مورد داری یک تفاوت بارز است. در جامعه استبدادی فئودالی ایران ، حتا جوانه های بورژوازی  نیز از دل دولت و حکومت و یا بازاریان و تجار صاحب زمین بوجود می آید.  بنابراین، این نوع بورژوازی نه تنها دامن زننده انقلابات اجتماعی و جنبش های اجتماعی بر مبنای نیازهای توسعه یابنده جامعه انسانی نیست، که در مقابل هر نوع تحول گرایی قرار می گرفت که بخواهد ، نظم قدیم را بپاشاند. نمونه های معاصر این گونه رهبری را می توان در انقلاب مشروطیت دید. در بخش های دیگر این سلسله مقالات بیشتر در مورد ساختار های تحولی صحبت خواهیم کرد و در این مقاله صرفا به آن بخشی خواهم پرداخت که توضیح دهنده بحث ما در مورد رهبر و رهبریت باشد.

 

اتفاقا بنا به این خصلت بورژوازی ایران است که ما شاهد یک تغییر کمی و کیفی در عرصه جنبش های اجتماعی و از این سو در مورد رابطه رهبر و رهبریت نیستیم!

 

در طول تاریخ ایران عمدتا قبل از مشروطیت ، فارغ از اینکه تغییرات و تحولات در رهبری را رویدادهای جنگی و یا کشمکش های قومی و عشیره ای دامن می زد، ولی در عین حال ما شاهد ، جنبش های فکری و اجتماعی نیز بودیم. جنبش بابی گری، سیاه جامگان ، سرخ جامگان ، چند نمونه شناخته شده هستند که در آن می توان ، رابطه نیازهای اجتماعی با ایجاد رهبری برای به هدف رساندن این نیازها را به بحث گذاشت. یعنی نیاز بخشهایی از مردم ، دامن زننده جنبش هایی است که رهبری خود را نیز پیدا میکند. در عین حال تمامی این حرکتها ، نه به یک جنبش اجتماعی وسیع تبدیل گردیدند و نه سرمنزل تغییرات اجتماعی شدند. در این دوران در حقیقت رهبری و رهبریت آنان نه از طریق نیازهای اجتماعی که برمبنای غلبه بر رقبای دیگر رقم زده می شد.

 

در حقیقت این رابطه رهبر و رهبریت حتا پس از دوران مشروطیت و آغاز حیات بورژوازی در ایران هم ادامه پیدا میکند. یعنی سر منشا حرکت و تغییر از بالا و عدم حضور جنبش های وسیع اجتماعی برگرفته از نیازهای اجتماعی اقشار مختلف مردم، و به طبع آن تعیین رهبریت توسط رهبر حکومتی است. به واقع از این منظر، هیچگاه ایران وارد فرایند رابطه دو جانبه رهبر و رهبریت نشد و از اینرو مسئله انتخابی بودن رهبر به اجرا در نیامد و آنچه در ایران ما تا به امروز شاهد آن هستیم ، جایگزینی رهبر است ، آنهم از طریق شورش اجتماعی. بنابر این جایگزینی رهبر از طریق سرنگونی اوست و جایگزینی یک رهبری دیگر. از اینرو ما شاهد به اوج آسمان بردن رهبران هستیم و به خاک کشاندنشان! در ترسیم فرهنگ جا افتاده و  تاریخ ریشه دار ما، جایی برای انتخاب رهبری از میان عده ای از رهبران  وجود ندارد و اگر هم ترسیمی وجود دارد، این ترسیم، بیانگر یک خواست و یا آرمان است! از اینرو ، آنچه بورژوازی در اروپا با نهادها و جنبش های اجتماعی خود ایجاد کرد، در ایران صرفا یک بزک اجتماعی به خود می گیرد که در عمل ادامه همان دورانی است که در دوران برده داری و فئودالی ایران، نقش خود را بازی کرد وهمچنان به حیات خود ادامه می دهد.

 

اگر از این منظر به رهبر و رهبریت نگاه نکنیم ، آنگاه شریک یک نگاه اشتباه حاکم بر جامعه ایران هستیم، که به جای ریشه یابی، مسئله چگونگی رهبری و چگونه رهبری را، حاصل معادلات ایدئولوژیکی حکومتی قرار می دهد و از اینرو می پندارد، اگر از آن مبرا باشد و یا در مقابل آن قرار گیرد، گویا الگوی دیگری را اتخاذ کرده است!

 

نگاه تاریخی و ساختارشناسی به ما نشان می دهد که آنچه ما امروز نیز در ایران شاهد آن هستیم، نه حاصل یک ایدئولوژی مذهبی حاکم ، که ادامه الگویی است که حتا در دوران سرمایه داری ایران نیز نه توانسته است خود را از ساختار آسیایی جامعه ایران دور کند. از اینرو حتا در شکل مخالفت با رهبری فعلی نیز رهبر مشابه دیگری می تواند برافراشته شود که نه نیازهای اجتماعی احاد مردم ، صفت میمزه نوع رهبری و از این طریق رهبر باشد، که رهبر جایگزین شده رقم زننده رهبریت و از این کانال الویت دهنده نیازهای اجتماعی احاد مردم است! نگاه از بالا و نگاه به بالا داشتن در این روند شامل رابطه رهبر و توده نیست، در این نگاه حتا می توان شاهد نگاه رهبر به رهبران جهانی و نگاه حکومت به حکومت های برتر جهانی نیز باشیم. از اینرو هرآینکه که توده های مردم تضمین کننده امنیت رهبر نباشند، دست به سوی حکومت های برتر جهانی است و سعی در جلب اعتماد و وابستگی به آنان. این نگاه را در بخش "پیامدهای ساختاری" همین مقاله بیشتر توضیح خواهیم داد.

 

 

از اینرو اگر در اروپا، صفت میمزه، تغییرات اجتماعی، جنبش های اجتماعی و نهادهای اجتماعی است، در ایران این صفت، توسط رهبر جایگزین شده تعیین می گردد تا دوباره نیازهای اجتماعی بی پاسخ مانند و رهبر دیگری ، جایگزین  رهبر سرنگون شده قرار گیرد.

 

پیامد های ساختاری:

عدم رشد و تکامل ساختار اجتماعی در ایران  با نرم های متداول سرما یه داری، پیامدهای عدیده ای را به بار می آورد که سعی خواهم کرد بصورت خلاصه در اینجا قید کنم. فارغ از اینکه کدامین پیامد مورد بررسی قرار گیرد، وجه مشترک تمامی این پیامدها در این نکته نهفته است که تمامی تغییرات و تحولات قائم به رهبر است. در جامعه ایران برمبنای شکل ساختاری آن، همانگونه که در بالا نیز اشاره شد، از آنجاییکه جایگزینی رهبر به جای انتخاب رهبر، صفت میمزه نگاه و رابطه بین رهبر و رهبریت است، فارغ از اینکه به کدامین قشر اجتماعی تعلق داریم و یا در داخل و یا خارج حکومت هستیم، پیامد یکسانی را به همراه دارد! پیامد یکسان این نوع ساختار، تمامیت خواهی است که نه مشخصه صرف رهبر حکومتی، که حتا نگاهی است که بین مردم ، روشنفکران و دگراندیشان جامعه نیز ریشه های ساختاری خود را دارد.

 

الف- رهبر دولتی و رهبر حکومتی:

در جامعه ایران، به دلیل عدم حضور نهادهای اجتماعی و جنبش اجتماعی تحول دهنده، آنچنان که در کشورهای اروپای غربی بعنوان مدل سرمایه داری کلاسیک با آن روبرو بوده ایم ، مکانیسم های صوری وجود دارد که هویت کاذب و بزک کرده ای از آن چیزی است که به نام نرم های سرمایه داری و جامعه متمدن در اروپا شناخته می شوند.از اینرو برعکس شکل مرسوم، یعنی رهبری دولتی ، ما با پدیده رهبر حکومتی روبرو هستیم. عدم وجود مکانیسم متداول، بعنوان نمونه پارلمان، احزاب، انجمن ها و دیگر نهادهای اجتماعی، که در حقیقت تعیین کننده مبانی حکومتی هستند، در ایران، دولت و رهبری دولتی زیر مجموعه رهبر حکومتی هستند! رهبر حکومتی در حقیقت رهبر جامعه و تعیین کننده نوع رهبریت اجتماعی است، خواه نام شاه ، ولایت فقیه و یا هر نام دیگری را از آن خود کند. به واقع برعکس جوامع رشد یافته سرمایه داری، این رهبر دولت نیست که رقم زننده پیش برد تحولات و نیازهای اجتماعی است، که برعکس این رهبر حکومتی است که الویت این نیازها و تحولات را تعیین می کند ، آنان را به پیش می برد و یا سد راه آنان می گردد! چنین مکانیسمی ، باعث می شود که به واقع، تمامیت خواهی وجه مشخصه رهبر حکومتی شود. این بدین مفهوم است که رهبر حکومت می باید و محققق است که در تمامی عرصه ها حضور یابد، و نه فقط دولت، که حتا هرگونه جنبش و حرکت اجتماعی را از آن خود دانسته و از اینرو چنانچه در انطباق با الویت های خود نبیند، آنان را سرکوب نماید. از اینرو هرگونه جایگزینی رهبر حکومتی در طول تاریخ سرمایه داری  ایران، در هم تنیده با یک مبارزه ضد استبدادی بوده است تا بتواند رهبرحکومتی را سرنگون کند تا رهبردیگری سکان تحولات اجتماعی را در دست گیرد. در چنین جامعه ای هیچ گاه تعیین رهبر دولتی ، حتا در شکل انتخابی آن، رقم زننده تحولات اجتماعی نیست. در جامعه ایران، رهبر نه از دل جنبش های مختلف اجتماعی، آنچنان که در اروپا شاهد آن بوده ایم، جلوس می کند، که برعکس عموما از خارج بر جنبش های اعتراضی جامعه حائل می شود و رهبریت را در دست می گیرد.  

 

ب- تک چهره خواهی توده ای:

نهادینه شدن این ساختار در میان اقشار مختلف مردم، فارغ از اینکه چگونه خواستی دارند و از لحاظ تفکری به کدام جریان فکری جامعه تعلق دارند، باعث گردیده است که آنان آنگاه که می خواهند رهبر جایگزین خود را بپذیرند، خواستار این می شوند که می باید یک چهره مشخص داشته باشد. در طول تمامی این سالها ، رهبری جایگزین نشده است که بعنوان مثال تعلق گروهی و یا حزبی داشته باشد و یا اینکه در عرصه تشکیلاتی خود ، متعلق به یک نظم فکری باشد. زیرا رهبر جایگزین هیچ گاه ، رهبر دولتی نیست، که رهبر حکومتی است که قرار است تمامی خواسته های دست نیافته این توده را برای آنان برآورده کند و مستبد حاکم را از عرصه قدرت به پایین بکشد.توده های مردم، حتا در کنش ها و واکنش های اعتراضی خود و در آنجا که هنوز رهبر حکومتی خود را پیدا نکرده اند، در پی این هستند که حتا در شکل اعتراضی خود ، چهره ای را بیابند که بتوانند در پشت او قرار گیرند. این بخش را البته در مقاله قبلی تا حدودی باز کرده ام و از اینرو از تکرار آن خودداری می کنم. توده مردم، در امید این است که رهبر جایگزین ، او را بفهمد، برای او مبارزه کند و حق او را بگیرد و مستبد را به سرجای خود بنشاند.  در حقیقت برای توده های مردم رهبر در طول تاریخ معاصر ایران، همیشه نقش قهرمان و ناجی را داشته است، و از اینرو یک قهرمان و ناجی نمی تواند نمودی جمعی داشته باشد. می تواند در اطراف خود جمعی را در بگیرد ولی خود رهبر، تک چهره است و تک چهره گی وی ، چه در اوج محبوبیت و قهرمانی و چه در دوره سرنگونی و تنفر از وی ، به چند چهرگی نمی انجامد و یا در کنار دیگران نمی تواند قرار گیرد. توده های مردم عموما در عرصه تاریخی و به دلیل نگاهشان به بالا و جویایی آنان برای قهرمانی دیگر، تا زمانی که رهبر جایگزینی پیدا نکرده اند، به سختی می توانند باور داشته باشند که نیروی اعتراضی شان، نیازهای اجتماعی شان و خواسته هایشان می تواند صرفا با همت خود ، رهبر جدیدی را از دل خود بیرون کشد. قهرمان آنان می باید ظهور کند و خارج از آنان باشد، زیرا رهبری که از سطح آنان و از کنار آنان سر بیرون بیاورد، نمی تواند قهرمان باشد، چرا که درایت اش ، فهم اش، شورش، اعتقادش و پالایش اش از آنان فراتر است و از اینرو در سطح آنان نمی تواند باشد. این قهرمان صرفا به دلیل رشادتش نیست که رهبر اوست ، از اینرو رهبر است که جایگاه بالاتری از او دارد. در این مورد در بخش های دیگر این سلسله مقالات بیشتر صحبت خواهد شد.

 

ج- هم الگویی دگراندیشان با الگوی ساختاری:

یکی از بازتابهای نهادینه گی این الگو، هم الگویی دگراندیشان در برداشت ها، کنش ها  و واکنش هایی است که می باید رابطه بین رهبر و رهبریت را تعیین کند. در این مورد نیز ، تکامل یافتگی این رابطه آنچنان که در کشورهای کلاسیک سرمایه داری از آن سراغ داریم، نیست بلکه از همان الگویی تبعیت میکند که در میان توده های مردم و رهبران حکومتی مسلط است. تفکر و آرمان های دگراندیشان ایرانی در طول این سالها اگرچه، حیات بخش جوشش های تفکری و اعتراضی بوده است ولی در آنجاییکه که در مورد پدیده رهبر و رهبریت می باید بازتاب دگراندیشانه خود را نشان دهد، پویایی خود را از دست می دهد. این مسئله را می باید در دو بعد بدان پرداخت.

 

بعد اول: در مورد دگراندیشی است که می خواهد راهبری اجتماع را بدست گیرد و در حقیقت رهبر حکومتی باشد. در این مورد ، تفکر دگراندیشی صرفا در مورد مسائل سیاسی و چگونگی بدست گرفتن قدرت سیاسی تجلا پیدا میکند و می تواند فرازهای آرمانی را متصور شود که در حیات امروزین جامعه ایران وجود ندارد. از آنجاییکه از بالا به پدیده ها نگاه می کند، هر تحول و هر کنش و واکنش اجتماعی تحول گری را در قدرت سیاسی می بیند. دلیل هم بسیار روشن است، تجربه دیگری جز این ساختار ندیده است و از کانال همین ساختار نیز می خواهد تحول گر اجتماع باشد. حتا در جایی هم که جنبشی یا حرکتی در دیگر عرصه های اجتماعی رخ می دهد، می خواهد آنرا با محک احتمال گرفتن قدرت سیاسی توسط آن ، مورد ارزیابی قرار دهد. از اینرو به میمنت تحول بزرگ آینده نمی خواهد در حرکت های اجتماعی که قدرت سیاسی او را تضمین نمی کند ، دستی داشته باشد و امید آن را دارد که روزی این حرکت در خدمت او باشد. اگرچه می تواند گاها خواستار جنبش اجتماعی باشد ولی منظور او از جنبش اجتماعی ، عرصه های اجتماعی نیست بلکه یک جنبش سیاسی وسیع در اجتماع است! از این منظر است که او نیز نگاهش به رهبر و رهبریت چیزی فراتر از نگاه حاکم بر جامعه نیست؛ یا تما میت حکومت را می خواهد و یا هر گزینه اجتماعی و حرکتی را کم ارزش تر از آرمان خود به حساب می آورد. از این روست که او هم تمامیت خواه است حتا اگر تفکر و ایدئولوژی او در تقابل با رهبر حکومتی قرار گیرد.

 

بعد دوم: در مورد دگر اندیشی است که می خواهد با توجه به حوضه فعالیت خود، تحولی را، یا در بعد وسیع اجتماعی و یا در محدوده فعالیت اجتماعی خود دامن زند. این دسته نیز اگرچه در طول سالهای متمادی سعی نموده اند ، فعالیت هایی را دامن زنند ولی اهداف دست نیافته خود را صرفا با تحلیل وضعیت سیاسی حاکم بر جمع توضیح می دهند و از اینرو حیات وسیع اجتماعی و حوزه های آن را، در محدوده حل مسئله تمامیت خواهی حکومت می بینند. از این بعد ،این دگر اندیشان خود در حقیقت بر تمامیت خواهی دامن می زنند و عموما در ایجاد یک تمامیت خواهی "عادلانه" به جلو می روند. دیدگاه تمامیت خواه این دست محدود به راه حل آنان برای برون رفت از بن بست های پس برنده اجتماعی نیست. بخشی از آن را می توان در کنش و واکنش رهبر و رهبریت با یکدیگر، آنجا که به صورت حزب، سازمان و یا هر تشکیلات دیگری دست به فعالیت مشترک می زنند نیز دید.. در این دسته نیز می توان نگاه مشابه به رهبر و رهبریت را دید. دیدگاه و جایگاه رهبری بنیان گذار جمع، رد پای خود در خلق و خو می گذارد. اکثر انشعابات و جدا شدن ها هم عموما پس از  بین رفتن بنیان گذار ایجاد می شود و تا قبل از آن جدایی در کار نیست. برای همین هم هست که بنیان گذاران جمع های مختلف ، صرفا آغازگران نیستند که راهبران حیات آتی این جمع پس از خود نیز هستند. سخنان آنان، کردارهایشان و تفکراتشان، نقش مقدسانه ای میگیرد، که رهبران بعدی یا می باید پذیرای آنان باشند و یا پشت کردن جمع به آنان، آنچنان هم تعجب زا نخواهد بود.

 

در جوامعی همانند ایران، نقش رهبر و رهبریت بیش از هر کشور دیگر سرمایه داری مطرح است و عمده جلوه داده می شود. عموما هم در عرصه جایگزینی رهبر حکومتی ، بحث و صحبت از فرد است. تک چهره گی از اینرو در بخش تحول خواه نیز بروزی واضح دارد. در آنجا نیز که بحث برسر آرمان جمعی است نقش رهبری،  در فرد مشخص می شود و توسط او مطرح می گردد.

 

از آنجاییکه که دگراندیشان، رابطه بین رهبر و رهبریت که نتیجه اش تمامیت خواهی است و صرفا با سرنگونی یکی و روی کار آمدن دیگری روبرو است را فقط و فقط در عرصه سیاسی و آنهم در حکومت می بییند، اینگونه می پندارند که با فاصله گیری از یک حکومت و یا حتا رودرویی با آن، کلیت مشکلات ساختاری نیز بطور اتوماتیک حل خواهد شد. حکومت و رهبر حکومتی، جزیی از یک سیستم و ساختار است و بنابراین مقابله بااین جزء به مفهوم مقابله با کل نیست. به همین دلیل، خود آنان نیز با رودرویی های آرمانی ، در مورد مسئله رهبر و رهبریت در کنار کلیت جامعه قرار می گیرند و آنان را یارای تحولی در این زمینه نیست. از اینرو خود نیز بازتولید کنندگان همان ساختاری هستند که به ظاهر در رد آن نشسته اند.!

 

د- وفاداری و خیانت:

اگرچه در جوامع انسانی همیشه بحث در مورد وفاداری و خیانت در مورد رهبر و توده هایش وجود داشته است، اما در جوامعی همانند ایران که به دلیل ساختاری آن ، مسئله پذیرش ها ، دنبال روی ها، کرنش ها، تن دادن ها و آمیزش ها فرایندی اجباری و درعدم پیوند با انتخاب است، هیچ گاه نه رهبر و نه توده هایش و وفادارانش نمی توانند در اعتماد متقابل ریشه دار و پاینده بسر برند. دلیل آن نیز روشن است، چون این بهم پیوستگی اجباری و پذیرش، با هرگونه امید دیگری و پشتیبان دیگری، می تواند به پشت کردن و سرنگونی منجر شود. در طول تاریخ معاصر ایران، حتا می توان از نمونه هایی نام برد که خیانت به رهبری (بدان مفهومی که مرسوم جامعه است) نیز دیده می شود، حال اینکه در ادبیات وتاریخ نگاری این مفهوم بیشتر در خدمت توضیح رفتار و کنش رهبری در قبال مردم است. انقلاب مشروطیت، جنبش گیلان، جنبش آذربایجان و جنبش ملی نفت، می توانند نمونه هایی باشند که اتفاقا در اوج کنش و واکنش های قدرت سیاسی، مردم سمت دیگری را برگزیدند که فکر می کردند که رهبر قوی تر است. این مسئله به مفهوم انتخاب راه و منش تفکری جدیدی در مردم نبود، آنچنان که گزینه جدید آنان ، نمایندگی منش تفکری جدیدی را نمی کرد ولی تنها تفاوت در این بود که رهبر جدید ، قدرت دیگری را به اذعان عمومی قالب می کرد که پشت کردن مردم را باعث گشت و در عمل به سرکوب این جنبش ها منتهی شد. بنابراین توده ها هم همانگونه که وفادارانند می توانند خیانت کار هم باشند. در مورد جنبش ها در ایران ، در بخش چهارم سلسله مقالات بیشتر صحبت خواهد شد.

 

از اینرو هم رهبر و هم توده های تحت رهبری می توانند در مقطعی گزینه ای داشته باشند که با آنچه در پیوندشان با یکدیگر اعلام داشته باشند، متفاوت باشد ، زیرا مسئله اساسی داشتن قدرت سیاسی، نه صرفا برای پاسخ گویی به نیازهای اجتماعی بلکه برای منافع خود نیزهست. بنا به همین دلیل است که بسیاری از کنش ها و واکنش ها از مجرای تحلیل گرانه ایدئولوژیکی و اعتقادی به پیش نمی رود و هر آینه حتا می تواند در مقابل این اعتقاد خود قرار گیرد و رویه دیگری را اتخاذ کند.

 

مسئله وفاداری و خیانت ها از اینرو بیش از آنکه دال بر منش ایدئولوژیک رهبر و توده ها باشد، دال بر شکنندگی پیوندها ، عدم ثبات موقعیت خودی و عدم  حضور ساختاری هایی برای انتخاب است.  از اینرو تمامیت خواهی در تمامی لایه های مختلف اجتماعی از بالا تا پایین، مکانیسمی برای تضمین ایجاد ثبات موقعیت خود است. این تمامیت خواهی اما، برای اینکه مورد مقبولیت بهتری افتد و خطر خیانت ها را کاهش دهد، می تواند با توجه به اینکه در میان کدام قشر اجتماعی است و یا فرد مورد نظر درکدام رده اجتماعی قرار گیرد، رنگ و بوی اخلاقی، معیاری، ایدئولوژیک و یا حقوقی به خود گیرد. این مکانیسم فارغ از اینکه در کدام رده، توسط کدام فرد و گروه و یا با کدامین انگیزه اعلام شده، مطرح گردد، انگیزه نهفته ساختاری را در دل خود دارد که چیزی جز تمکین و تضمین به وفاداری و جلوگیری از خیانت نیست. زیرا در این شکل ساختاری هیچ گزینه انتخابی و جود ندارد و از اینرو هر رویدادی می تواند پیوندها و لبیک ها را به گونه دیگری و حتا به ضد خود تغییر دهد.

 

پایان سخن:

دراین مقاله سعی شد که بصورت اجمالی رابطه رهبر و رهبریت در یک فرآیند تاریخی در جهان و ایران مورد بررسی قرار گیرد و از این منظر تفاوت ها و مشخصه های ملی آن در ساختار شناسی اجتماعی مورد توجه قرار گیرد.  طبیعتا موارد بحث ، باتوجه به بررسی این بخش مورد توجه بوده اند و در هم تنیدگی پدیده های مختلف اجتماعی در تعیین شکل ساختاری و بالعکس می باید در بخش های دیگر این سلسله مقالات منعکس گردنند.

 

  

بخش چهارم از سلسله مقالات ساختارشناسی اجتماعی:

جنبش اجتماعی و اجتماع در جنبش

پیشینه بر سلسله مقالات :

در طی دو سال گذشته ،به همراه تعدادی از دوستان و هم نظران ، بحث های متعددی را در زمینه های مختلف اجتماعی و سیاسی به پیش برده ایم. در عین حال ،صحبت از جمع بندی این بحث ها و به نگارش درآوردن آن همیشه مد نظر ما نیز بوده است. بحث اساسی ما در مورد نگارش، بر این پایه استوار بوده است ، که مبنای نگارشی همیشه می باید ابعادی را مورد توجه قرار دهد که بدان کمتر پرداخت شده و نه اینکه تکرار گفتمان دیگران، زیرا ما بعنوان چپ، نمی باید برای نشان دادن به هم پیوستگی یمان تکرارکننده بیان هم باشیم، که برعکس بیان های ما می باید مکمل یکدیگر باشند!  در عین حال می باید زمانی بحث ها را بصورت نوشتاری بیرون دهیم، که شرایط ارائه سلسله وار آن نیز میسر باشد. دلیل این مسئله نیز بسیار روشن است، اول آنکه برای علاقه مندان، قطع ویا فاصله بسیار طولانی بین مقاله ها ، به هم پیوستگی آنان را تضمین نمی کند. دوم آنکه ، بحث ها می باید به اندازه کافی کوتاه و منسجم باشد، که ارائه خود آن، به بحث ها و پلمیک های دیگری دامن زند. از اینرو کلیه مباحث و نظراتی که در این سلسله مقاله ها درج می گردد، نمی تواند یک بحث کامل پنداشته شود. علاقه ما بر این است که بتوان ، با به کارگیری و در کنش و واکنش با نظرات مختلف، هر یک از این مباحث شکافته شوند و به یک جمع بندی مشترک برسند. از اینرو کلیه این مقالات ، آغاز کارند و نه پایان آن.

نکته دیگراینکه، اگرچه من ویراستار این سطور این هستم، ولی نظرات و تفکرات و پالایش های تحلیلی، صرفا از آن من نیست. این را می باید از آن دوستان بسیار گرانقدری دانست که چه در ایران و چه در خارج از کشور، وقت خود را به این مهم اختصاص داده اند و می دهند، تا مطالبی تهیه گردد که بتوان آنها را به دیگران ارائه داد و منتظر کنش ها و واکنشهای دیگران هم بود.

دیدگاه همگی ما بر این پایه استوار است که امروز چپ نمیتواند صرفا نماینده دگراندیشی سیاسی باشد، اگر ما به عنوان چپ ، نگاهی اجتماعی داریم، اگر ما به عنوان چپ ، تحولات رادر تمامی عرصه های اجتماعی می خواهیم، و اگر ما به عنوان چپ، نقطه آغازمان تمامی عرصه های اجتماعی است، پس نمی توان و نباید، دگراندیشیدنمان ، نمادی صرفا سیاسی داشته باشد. می باید بتوانیم جامعه را در تمامی عرصه های زندگی روزانه آن مورد توجه قرار دهیم، می باید حتا بتوانیم ، پدیده های سیاسی جامعه مان را در پیوند با عرصه های دیگر فرهنگی، اجتماعی و روانشناسی و اقتصادی قرار دهیم و نه نیم نگاهی تاریخی ، که نگاهی تاریخی نیز به این عرصه ها داشته باشیم. حیات جامعه انسانی بطور عام و حیات اجتماعی انسان بطور خاص ، تک بعدی نیست که ما صرفا به دلیل بحران های متعدد سیاسی، عجولانه آن را  به یک بعد، آنهم تنها سیاسی محدود کنیم.

 

مقدمه بر مقاله:

هدف این بخش از سلسله مقالات، بررسی مفهوم جنبش و از این کانال بررسی ساختار جنبش در ایران است. دلیل ارائه مفهوم جنبش در این است که متاسفانه در ایران، جنبش به عنوان یک واژه از مفهوم اصلی خود خارج شده است و عموما هر حرکت اعتراضی وسیع معادل جنبش قرار می گیرد به همین دلیل ما شاهد یک جامعه در جنبش هستیم تا یک جنبش اجتماعی! هدف این مقاله در این است که با ارائه نمونه های تاریخی در ایران، فرایند حرکتهای جنبشی را مورد بررسی قرار داده و از این زاویه، علل عدم حضور جنبش های اجتماعی از منظر ساختار شناسی را به بحث بگذاریم.

 

مفهوم جنبش و عملکرد جنبشی:

جنبش اجتماعی همانند تمامی واژگان علمی دارا ی یک مفهوم تعریفی است که لزوما متعارف با آنچه در ادبیات روزمره و یا توده ای از آن استفادده می گردد نیست. از اینرو جنبش اجتماعی به عنوان یک پدیده و با توجه به دید حاکم بر بررسی اجتماعی، حتا د ر عرصه علمی نیز تعاریف مختلفی از آن شده است. به همین دلیل برمبنای نگاه ساختارشناسی ما ، می باید در اینجا تعریفی ارائه داد که به این مفهوم روشن گردد.

 

جنبش به مفهوم حرکت در جهت جابجایی بخشی یا کلیتی از یک ساختار است. این حرکت می تواند با توجه به هدف مندی مشترک خود ، در مقابل یا در راستای ساختار موجود قرار گیرد. از اینرو جنبش اجتماعی به این معنا است که گروه کثیری از مردم یک جامعه با هدفمندی مشترک و تفکر مشترک در جهت تغییر، تثبیت و یا بنا نهادن یک بخش و یا کلیت یک ساختار اجتماعی فعالیت کنند. این حرکت شامل قدم های مختلفی است که لزوما هم شکل نیستند ولی هدفمندی مشترکی را دنبال می کنند. به مفهوم دیگر، یک جنبش اجتماعی می تواند فرای یک استراتژی ، شامل تاکتیک های مختلفی نیز باشد. نکته دیگر اینکه جنبش اجتماعی از آنجایی که می تواند پدیده های مختلف حیات یک اجتماع را مورد هدف خود قرار دهد، می تواند شامل ساختارهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی ، علمی، ادبی و غیره باشد.

 

در این تعریف چند کلمه کلیدی وجود دارد که بدون توجه به آنان  وبدون توجه به  در هم تنیدگی آنان به عنوان اجزا تشکیل دهنده یک کلیت، یعنی جنبش اجتماعی، دچار این مشکل خواهیم شد که هر حرکت اعتراضی وسیعی را نام جنبش به آن دهیم. مشکلی که درحال حاضر بخش وسیعی از دگراندیشان جامعه ما را نیز به این اشتباه انداخته است. دقیقا به دلیل همین برداشت غلط نیز هست که اکثرا جنبش را در تقابل و یا در اعتراض به یک ساختار می بینیم و خصلتی ساختارشکنانه (آنهم در بعد سیاسی آن) به آن میدهیم. حال آنکه یک جنبش می تواند در جهت باروری یک ساختار و یا تغییر آن نیز باشد؛ بدون آنکه ساختارشکن باشد.

 

زمانی که از ساختار در این تعریف استفاده می کنیم می باید توجه داشته باشیم که یک جامعه ساختارهای گوناگونی دارد. این ساختار می تواند فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و یا اجتماعی باشد. بنابراین در وجه اول یک جنبش می باید مشخص کند که کدام بخش ساختاری را مورد توجه قرار میدهد. در عین حال این توجه همیشه در تقابل نیست. یک جنبش می تواند در جهت تغییر ، تثبیت و یا بنا نهادن یک ساختار قدم بردارد. از اینرو لزوما در تقابل با یک حکومت و یا دولت و یا نظام نیست. نکته کلیدی دیگر هدفمندی مشترک و تفکر مشترک است. این هدف مندی و تفکر مشترک می باید ساختار را مورد توجه قرار دهد. این توجه یا به بخشی از ساختار است و یا به کلیت آن.

 

با توجه به این توضیح می بینیم که حتا به عنوان مثال یک حرکت اعتراضی چند میلیونی به خودی خود یک جنبش نیست. زیرا این حرکت تمامی اجزا تشکیل دهنده تعریفی جنبش را در خود حمل نمی کند. یک حرکت اعتراضی صرفا بخش هایی از این اجزا را در درون خود دارد.

 

در ادامه این تعریف جا دارد که عملکرد جنبشی را مورد بررسی قرار دهیم. عملکرد جنبشی به کلیه راه کارهایی گفته می شود که در خدمت هدفمندی و تفکر مشترک جنبش باشد. به بیان ساده تر ، اگر هدفمندی و تفکر مشترک، چارچوب یک جنبش را تعیین میکنند، عملکرد جنبشی رقم زننده محتوای آن است.

 

نکته بسیار مهم دیگر این است که تفکر مشترک در یک جنبش به مفهوم ایدئولوژی مشترک نیست. یک جنبش می تواند دارای یک ایدئولوژی مشترک باشد و لی این مشخصه نمی تواند ،به عنوان صفت میمزه هر جنبشی  قرار گیرد. تفکر مشترک در حقیقت تئوریزه کننده  هدف مشترک است. نمونه های بارزی که می تواند به روشن شدن تعریف ما کمک رساند، جنبش زنان، جنبش های رهایی بخش دهه های میلادی شصت و هفتاد و یا جنبش مشروطیت در ایران است. در کلیه این جنبش ها تفکر مشترک در توضیح هدف مشترک وجود دارد ولی از ایدئولوژی مشترک در آنان خبری نیست.

 

نگاه تاریخی به جنبش ها:

در طول تاریخ حیات جامعه انسانی ، حضور جنبش های اجتماعی جزء در هم تنیده جامعه بشری بوده است.  اگرچه جنبش ها چه در شکل و چه در محتوای خود ، به یکسان و ادواری عمل نکرده اند؛ اما هر آینه که حرکتی و تحولی در شکل های ساختاری نیاز جامعه بشری را رقم زده اند، انسان نتوانسته است بدون استفاده از جنبش ها  به این نیازها پاسخ دهد.  از اینرو ما شاهد جنبش های مختلفی هستیم که ساختارهای متفاوتی از جامعه بشری را مورد توجه خود قرار میدهند که درعین حال با پیچیدگی ساختار جامعه، پیچیده گی های مختص به خود را نیز دارا می شوند.

 

در طول تاریخ بشری اما، خصلت و گستردگی جنبش های اجتماعی بدان مفهومی که در بالا به آن اشاره کردیم، صرفا در طول حیات سرمایه داری قابل مشاهده اند. علت هم در این است که در دوره های قبلی همانند برده داری و فئودالی، عمده توجه ساختاری برای تغییر و یا تحول بنیادی، به وضعیت حقوقی و معیشتی مردم و گروه های اجتماعی بود که به واقع هر تغییری را در کنش و واکنش با حاکمان دولتی و سیاسی جامعه قرار می داد. از قیام های مختلف برعلیه برده داران تا زمین داران بزرگ در فئودالیسم، می توان جنبش هایی را دید که حتا برای دست یابی به بهبود وضعیت معیشتی خود چاره ی دیگری جز رو در رویی با طبقه حاکم  نداشتند. از اینرو در این دوره ها، جنبش هایی ایجاد شدند که به واقع هدفشان براندازی حاکمان بود و از اینرو صرفا ساختار سیاسی جامعه را مورد توجه و تهاجم قرار می دادند. بخش هایی از این جنبش ها یا سرکوب و یا به انقلابات اجتماعی  تبدیل شدند. بنابراین  نمود مشخص این دو دوره، در جنبش هایی است که برعلیه ستم گری، زورگویی، بی حقوقی طبقاتی و فقر مطلق ، فعالیت می کردند واز اینرو دیگر ساختاری اجتماعی ، همانند فرهنگی، هنری و یا علمی را مورد توجه قرار نمی دادند. دلیل هم بسیار روشن است، در این دوره ها ، بخش های دیگر ساختاری، باز هم در دست حکمرانان و درباریان بود؛ از هنرو ادبیات گرفته تا دانش ورزی و پژوهش، حیات روزمره احاد اجتماعی را در بر نمی گرفت، و از اینرو توده های مردم نیز ، با شکل فراگیر آن، همان گونه که در دوره سرمایه داری شاهد آن هستیم، با این بخش های ساختاری کاری نداشتند. به همین دلیل هم هست که در این دروه ها، ما شاهد جنبش هایی در عرصه های فرهنگی و اجتماعی نیستیم.

 

با شکل گیری جامعه شهری به عنوان وجه غالب اجتماعی، تولیدات کارگاهی، وسیع شدن وجه تجارت مالی ، طبقه جدیدی رشد نمود که می باید تمامی عرصه های گذشته را در وجوه ساختاری بشکند تا بازمانده ای از دوره های قبل باقی نماند. از اینرو هر حرکت و هر جنبشی می بایست بتواند تمامی وجوه ساختاری گذشته را مورد حمله قرار دهد. این دیگر فقط مسئله استبداد سیاسی، حاکمان دائمه العمر و یا بهره کشی زمین داران نبود که جلوی رشد بورژوازی جوان را می گرفت؛ که حتا فرهنگ، ادبیات، علم، تفکر پژوهشی و تولید صنعتی نیز بود که می باید سد راه ادامه ساختار گذشته باشد. بنابر این ، تمامی این عرصه ها ، عرصه فعالیت اجتماعی بورژوازی نو پا شد . فرهنگ ، ادبیات و علم را که سالیان سال ، در درست حکمروانان و طبقه اشراف بود ، به میان توده های شهری آورد. جنبش های اجتماعی وسیع ایجاد شد. به همین دلیل است که برای اولین بار در تاریخ حیات انسانی، ما شاهد جنبش های دیگری نیز هستیم که فقط ضد استبدادی و یا بر علیه حاکمان نیست، بلکه جنبش هایی است که می خواهد تمامی ساختارهای اجتماعی را نه تغییر که از بنیان ویران کند. جنبش هایی که در ادامه خود به انقلاب اجتماعی آن عصر منتهی شد.

 

بنابراین به واقع حضور و شکل گیری جنبش های اجتماعی در تمامی ساختارهای جامعه انسانی، از مشخصات بارز دوران سرمایه داری است. جنبش هایی که فعالین آن ، نه لزوما سیاستمداران و رهبران سیاسی توده های درگیر مبارزه ضد استبدادی، که فعالین آن از هنرمندان، شاعران، نویسندگان، دانشمندان، حقوق دانان و ... هستند که هر کدام در جنبش خود، سعی در تغییر ویا تحول تفکری و ساختاری دارند. اینان دیگر وابستگان به دربار و یا حکومت و حکمرانان نیستند، که نیروهای اجتماعی هستند که سعی دارند زندگی روزمره اجتماعی را چهره ای دیگری بخشند و اکثریت جامعه را به سمت تحولات ساختاری بکشانند. توده های مردم نیز که تمامی این وجوه را در حیات روزمره خود می بییند، هرکدام با توجه به جایگاه خود ، در این یا دیگری شرکت می جویند و چهره جامعه به یک چهره تحول خواه گسترده تبدیل می شود. به واقع در طول هیچ دوره ای از تاریخ بشر، کلیت جامعه به اندازه دوره بورژوازی جوان و تحول خواه، درگیر جنبش های اجتماعی در زمینه های مختلف نبوده است. آنچه در این دوره به کمک جنبش های مختلف اجتماعی آمد، حضور اجتماعی علم و پژوهش های ساختارشکنانه علمی نیز بود، حضوری که به کلیه این جنبش ها به خصوص در عرصه هنری و فرهنگی ، رنگ و بوی دیگری داد.

 

متاسفانه در این مقاله مجال مطرح کردن بیشتر این تاریخچه نیست ولی باید به یک نکته توجه داشت که اگرچه با توجه به رشد سرمایه داری و تا به امروز، تراکم و وسعت نوع جنبش های اجتماعی نسبت به صده اولیه این دوران ، کاهش پیدا کرده است و اگرچه هنوز هم تغییرات ساختاری وجه میمزه جنبش های اجتماعی کشورهای اروپایی است ولی این کاهش نتوانسته است ،تفکر جنبشی و جنبش گرایی را از مناسبات تفکری شهروندان جامعه بزداید. تخصصی شدن جامعه و اعتقاد به کار تخصصی، اگرچه توانست بخش وسیعی از مردم را به عنوان فعالین این جنبش ها به کناری کشد و وظیفه تغییر ساختاری را به فعالین حرفه ای این عرصه ها دهد، ولی این تفکر نهادینه، بنیاد بسیاری از حرکتهایی است که قصد دارند، شهروندان بیشتری را به سمت خود کشند و از اینرو جنبش اجتماعی را دامن زنند که توجه به بنیادهای ساختاری دارد تا تغییرات. بطور خلاصه می توان گفت که جنبش های اجتماعی که در تمامی عرصه های ساختار اجتماعی، فعالیت شهروندان و دگراندیشان اجتماعی را دامن زد، به واقع با تولد سرمایه داری آغاز گشت و تفکر جنبش اجتماعی در حیات روزمره جامعه را دامن زد. نموداری از ریشه ای شدن تفکر جنبشی در این نوع جوامع را می توان در زندگی انجمنی بسیاری از شهروندان دید. در حقیقت تفکر جنبشی ، جزیی از فرهنگ اجتماعی بخش وسیعی از مردم است که از پایین سعی در تغییر و رشد خواسته های اجتماعی دارد که با توجه به مقیاس  و خواست شرکت کنندگان ، می تواند برد محلی یا سراسری پدیدا کند.

 

تفکر و حیات جنبشی در ایران:

 تا مقطع تولد سرمایه داری در ایران، جنبش های اجتماعی از لحاظ خصلت و چارچوب هایش، در مقایسه با دیگر کشورها و در دوره های مشابه تاریخی و ساختاری ، تفاوت اساسی ندارد. این بدین مفهوم است که عمدتا وجه اصلی جنبش ها در ضدیت با دیکتاتوری و سعی در برچیدن بساط حکمرانان بوده است. از این رو وجهی سیاسی داشته است. این مسئله را همانطور که در بالا نیز بدان اشاره شد، می توان در کشورهای دیگر اروپایی نیز قبل از ظهور سرمایه داری دید. آنچه در ایران تا دوره فعلی می توان دید،  فاصله گیری ساختاری و تاریخی تفکر و حیات جنبشی از شکل های کلاسیک سرمایه داری و مشابهت زیاد با شکل آسیایی در دیگر کشورهای این منطقه است. نمونه این مسئله را حتا می توان در دیگر کشورهای غیر آسیایی بعنون مثال در آمریکای لاتین و یا کشورهای شمال آفریقا نیز دید. بدلیل جلوگیری از طولانی شدن مقاله، در اینجا مقایسه این کشورها با ایران را مطرح نمی کنیم و صرفا به اشاره به این مشابهت ها بسنده می کنیم.

 

در بخش های قبلی این سلسله مقالات، به این نکته پرداختیم که نطفه های سرمایه داری در اواخر دوره قاجاریه، در میان درباریان و اطرافیان دربار شکل گرفت و کلا بازار و تجارت به شکل مستقیم و یا غیر مستقیم در دست این عده بود. از اینرو تفکر از بالا به پایین و کنترل اعتراضات پایینی ها برعلیه مناسبات رعیتی و فئودالی جامعه ایران، از خصلت های بارز بورژوازی تازه پا گرفته ایران بود. بهمین دلیل هم هست که تفکر جنبشی و نهادهای اجتماعی مبتنی بر جنبش های اجتماعی نتوانست هیچ گاه در ایران توسط این طبقه پا گیرد. انجمن ها و نهادهای توده ای نیز که از بالا توسط رهبری جنبش های اجتماعی پا می گرفتند، درعمل به دلیل ساخت و پاخت های رهبری و یا سرکوب آن تماما سرکوب و یا منحل گردیدند. به همین دلیل در ایران، نقش رهبری در پاگیری و یا شکست حرکت و جنبش های اجتماعی اساسا بیش از آنچه یک جز از کلیت یک جنبش باشد همیشه به عنوان نقش کلیدی خود را مطرح نموده است.

 

مشخصه دیگر جنبش های اجتماعی در ایران، در این است که جنبش های اجتماعی اساسا خصلت سیاسی و بنیان فکنی استبدادی را داراست. در حقیقت حتا پس از روی کار آمدن نظام سرمایه داری در ایران، هیچ گاه مشخصه ضد استبدادی و سیاسی جنبش ها فراتر و گسترده تر نشد. از اینرو ما در ایران هیچ گاه شاهد جنبش هایی در عرصه های دیگر اجتماعی همانند فرهنگی ، هنری، علمی و غیره نبوده ایم. خود این مسئله نیز دلیل دیگری بر این موضوع است که چرا نقش رهبری در جنبش های اجتماعی یک نقش کلیدی به خود می گیرد. چون خصلت اصلی این جنبش ها سیاسی است و طبیعتا حکومت و دولت را مورد حمله قرار می دهد و از طرف دیگر کلیه رایزنی ها از بالا و برفراز توده های شرکت کننده در این جنبش ها رقم زده می شود. از اینرو ما شاهد تفکر جنبشی در میان طیف وسیعی از شهروندانان جامعه نیستیم.

 

در تاریخ بورژوازی ایران، ما شاهد چند نمونه جنبش های اجتماعی هستیم که با نگاهی به آنان شاید بهتر بتوان به نکات مطرح شده توجه کرد.

 

جنبش مشروطیت یکی از این نمونه ها است. این جنبش اگرچه طیف بسیار وسیعی از مردم را به خصوص در شهرهای بزرگ فعال نمود، ولی نه ایده آن و نه رهبری آن، برآمده از پاگیری آن از پایین بود. تفکر مشروطیت بر علیه مشروعیت، برگرفته از آنچه بود که در اروپا جاری شد، یعنی نیازمندی بورژواری جوان اروپایی به مشروعیت قانون و نه مشروعیت پادشاه. از اینرو کلیه نهادهای حکومتی دوران فئودالی از جمله سلطنت و قدرت مطلق پادشاهی ، از جمله نهادهایی بودند که در فرانسه و انگلیس توسط بورژوازی برعلیه اشرافیت مورد هدف قرار گرفتند و جنبش وسیعی را ایجاد نمود. جنبشی که در حقیقت قبل از به قدرت رسیدن بورژوازی، حرکت های اجتماعی خود را آغاز نموده و زمزه های مخالفت قوی را در بین اقشار مردم با خود داشت. بنابراین این ایده نه بر پای واقعیت های اجتماعی و حرکت های جاری در بین مردم ایران که در بین دگراندیشان اجتماعی آن دوره مطرح گردید. جهت و جریان اصلی پیش برنده سیاست ها هم در میان  تجار و روحانیان بود و عموما حرکت ها و تاکتیک های مبارزاتی آن دوره نیز برخواسته از توده های مردم و یا در دست نهادهای محلی و مردمی نبود. در پایان نیز با زدو بندهای سیاسی پشت پرده این دو گروه عمده رهبری کننده ، یعنی تجار و روحانیان با نیروهای خارجی و دربار، به شکست انجامید.

 

جنبش تحول خواه دیگری که اگرچه به سراسر ایران کشیده نشد ولی در آذربایجان و گیلان نمود چشم گیری پیدا کرد. جنبش اجتماعیون عامیون بود. این جنبش تحول خواه نیز، که دیدی چپ به تحولات اجتماعی ایران داشت؛ از لحاظ ساختارشناسی جنبشی ، از دیگر جنبش های تاریخ ایران، مشخصه متفاوتی نداشت. این ایده عمدتا از احزاب کمونیستی اروپایی و پس از آن کمینترن منتج شد. اگرچه خواسته هایی دموکراتیک را مطرح می کرد و لی خود رهبری جنبش عملا با بیعت و یا عدم بیعت با احزاب برادر آن زمان، جهت گیریهایی را به پیش می برد که بازهم به دلیل درگیری رهبری با نیروهای خارجی ، عملا به شکست انجامید و رهبران آن نیز توسط نیروهای حکومتی کشته  و یا دستگیر شدند.

 

جنبش مطرح دیگر، جنبش ملی شدن صنعت نفت بود. اگرچه این جنبش در ابتدای حرکت خود با اتکا به قانون اساسی و در چارچوب جنبش برعلیه حکومت بیگانگان و در جهت منافع اقتصادی شهروندان ایرانی شکل گرفت، ولی هم رهبری آن توسط مصدق بعنوان نخست وزیر و فردی از خود دولت  و حکومت به پیش برده شد و هم اینکه شرکت توده های مردم در آن، نقش پشتیبانی رهبری بود، تا تشکیل دهندگان نهادهای اجتماعی این جنبش در سطح محلی و یا منطقه ای. کلیه سیاست ها و بعدها زد وبندهای پشت پرده با نیروهای حکومتی و خارجی نیز عملا در سطح رهبری صورت گرفت و  توده های مردم در بی خبری به سر می برند. سرکوب جنبش نیز با سرکوب رهبری آن بود و نه توده های این جنبش.

 

متاسفانه در حوصله این مقاله نیست که به جزییات این جنبش ها به پردازدیم. امید است که دیگران با شرکت خود در این بحث های ساختاری ، زوایای مختلف این جنبش ها را از نگاه ساختارشناسی مورد پژوهش قرار دهند.

 

در سالهای اخیر در ایران ما شاهد، رشد و تولد شکل های جدیدی از حرکتهایی از پایین هستیم که درحقیقت بخش هایی از شهروندان جامعه را به فعالیتهایی کشانده است که می توانند نهادهای اولیه جنبش های اجتماعی به حساب آیند. اگرچه الگو این گونه نهادها همانند بسیاری از الگوهای ساختاری دیگر از کشورهای اروپایی آماده است، و حتا با نام خارجی ان جی او آغاز بکار کرده اند،؛ اما شکل جدیدی از فعالیت هاست که سابقه چندان دوری در ایران ندارند. سابقه فعالیت های انجمنی البته در تاریخ معاصر ایران وجود دارد و نمونه های آن را در آذربایجان، گیلان و تهران داشته ایم. تفاوت اساسی این ان جی او ها با زندگی انجمنی در این است ، که شکل شبکه ای فعالیت و گسترش آن به واحدهای مشابه را در نظر دارد، حال آنکه الگوی انجمنی ، بیشتر مشخصه محلی و سازمان یافتگی شهروندان یک منطقه را مورد توجه خود داشت. مشخص دیگر ان جی او ها در گستردگی نوع و اهداف آن است. این ان جی او ها در برگیرنده فعالیتهایی است که هم پدیده های اجتماعی همانند اعتیاد، از کارافتادگی و نقص عضو را مورد توجه قرار می دهد و هم گروه های اجتماعی همانند دانشجویان، زنان، کودکان را شامل می شود. از اینرو در جهت تخصص یافتگی خود برای پرداختن به ساختارهای اجتماعی در حوزه های مختلفت به پیش میروند.

 

ان جی او ها به  این دلیل که در دوران پاگیری خود به سر می برند هنوز جزیی از ساختار اجتماعی جامعه ایران نیستند و بیشتر از فعالین تشکیل شده است. از اینرو آن دسته از شهروندان که درگیر این تغییرات هستند، خود از فعالین این نهادها می باشند. به مفهوم دیگر، این نهادها هنوز به صورت نمایندگی تفکری و یا بخش سازمان یافته یک جنبش اجتماعی نیستند.

 

حضور طرفداران دولت یا حکومت در این نوع نهادها هم ، در مسیر همان ساختاری است که تاکنون در جامعه ایران مرسوم بوده است. در طول همه این سالها به خصوص پس از تولد سرمایه داری در ایران، ما کمتر شاهد ایجاد نهادهای مردمی هستیم که دولت به شکل مستقیم و یا غیر مستقیم در آن شرکت نداشته باشد. هدف نیز طبیعتا کنترل حرکت شهروندان است.

 

ان جی او  ها از اینرو اولین نهاددهای شکل یافته جوامع سرمایه داری در ایران است که اگرچه با تاخیر چند صد ساله ولی به آرامی می توانند بخشی از ساختار ثابت اجتماعی جامعه ایران باشند. درهمین رابطه می توان گفت که ان جی او اگرچه در اروپا ماحصل حضور جنبش های اجتماعی طولانی مدت، وجود نهادهای انجمنی در هم تینده به فرهنگ اجتماعی هستند؛ ولی در ایران این ریشه را نمیتوان در ان جی او دید. این نهادهای شهروندی، همان شکل ساختاری را دنبال می کنند که دهها نهاد دیگر ، همانند پارلمان، که به عاریت گرفته می شود و شکل آسیایی خود را می گیرد. اگر کلیه این نهادها چه دولتی و چه شهروندی در کشورهای اروپایی ریشه در تاریخ تحول خواهی و  بنیان برافکندگی یک ساختاررا  دارند، در الگوی آسیایی آن، این نهادها عمیقا از تاثیرات و نهادینه شدن فرهنگ آلترناتیو بی بهره اند. منظور از فرهنگ آلترناتیو درا ینجا، فرهنگ ضد حکومتی نیست، بلکه فرهنگی است که خود ساختار فرهنگی را می تواند قابل تغییر ببیند و به آن باور شهروندی بخشد!

 

پایان سخن:

در این مقاله سعی شد که به مفهوم جنبش، جنبش اجتماعی در شکل کلاسیک آن و با توجه به این مسئله جنبش های اجتماعی در ایران پرداخته شود. از اینرو شاهد آن بوده ایم که از منظر ساختارشناسی اگرچه جامعه ایران در جنبش به سر می برد، ولی این حرکتها صرفا به دلیل گستردگی آنان و یا هدف مندی سیاسی آن با جنبش اجتماعی و حضور این جنبش اجتماعی کاملا متفاوت است.

 

پیامد های ساختاری این مسئله طبیعتا می باید هم در بعد فردی و هم در بعد گروه های اجتماعی مختلف مورد بررسی قرار گیرند. از آنجاییکه این پیامدها نیاز به بحث طولانی تری دارند، بخش پنجم این سلسله مقالات را به این امر اختصاص داده ایم. بخش پنجم با عنوان "پیامدهای ساختاری عدم وجود جنبش های اجتماعی" سعی خواهد نمود این مبحث را بازنموده و نشان دهد که چرا حتا در میان دگراندیشان و تحول خواهان نیز بحث بر سر "ایجاد جنبش های اجتماعی" در شکل آسیایی آن، یعنی ایجاد آن از بالا و تعیین رهبری از قبل، مورد توجه بسیاری قرار میگیرد. از اینرو بخش پنجم این سلسله مقالات، با پرداختن به این نکات سعی خواهد داشت دلایل شکست در ایجاد و یا عدم حضور جنبش های اجتماعی از دیدگاه ساختارشناسی را بازگو نماید.

 

 

 بخش پنجم از سلسله مقالات ساختارشناسی اجتماعی:

پیامدهای ساختاری عدم وجود جنبش های اجتماعی در ایران

پیشینه بر سلسله مقالات :

در طی دو سال گذشته ،به همراه تعدادی از دوستان و هم نظران ، بحث های متعددی را در زمینه های مختلف اجتماعی و سیاسی به پیش برده ایم. در عین حال ،صحبت از جمع بندی این بحث ها و به نگارش درآوردن آن همیشه مد نظر ما نیز بوده است. بحث اساسی ما در مورد نگارش، بر این پایه استوار بوده است ، که مبنای نگارشی همیشه می باید ابعادی را مورد توجه قرار دهد که بدان کمتر پرداخت شده و نه اینکه تکرار گفتمان دیگران، زیرا ما بعنوان چپ، نمی باید برای نشان دادن به هم پیوستگی یمان تکرارکننده بیان هم باشیم، که برعکس بیان های ما می باید مکمل یکدیگر باشند!  در عین حال می باید زمانی بحث ها را بصورت نوشتاری بیرون دهیم، که شرایط ارائه سلسله وار آن نیز میسر باشد. دلیل این مسئله نیز بسیار روشن است، اول آنکه برای علاقه مندان، قطع ویا فاصله بسیار طولانی بین مقاله ها ، به هم پیوستگی آنان را تضمین نمی کند. دوم آنکه ، بحث ها می باید به اندازه کافی کوتاه و منسجم باشد، که ارائه خود آن، به بحث ها و پلمیک های دیگری دامن زند. از اینرو کلیه مباحث و نظراتی که در این سلسله مقاله ها درج می گردد، نمی تواند یک بحث کامل پنداشته شود. علاقه ما بر این است که بتوان ، با به کارگیری و در کنش و واکنش با نظرات مختلف، هر یک از این مباحث شکافته شوند و به یک جمع بندی مشترک برسند. از اینرو کلیه این مقالات ، آغاز کارند و نه پایان آن.

نکته دیگراینکه، اگرچه من ویراستار این سطور این هستم، ولی نظرات و تفکرات و پالایش های تحلیلی، صرفا از آن من نیست. این را می باید از آن دوستان بسیار گرانقدری دانست که چه در ایران و چه در خارج از کشور، وقت خود را به این مهم اختصاص داده اند و می دهند، تا مطالبی تهیه گردد که بتوان آنها را به دیگران ارائه داد و منتظر کنش ها و واکنشهای دیگران هم بود.

دیدگاه همگی ما بر این پایه استوار است که امروز چپ نمیتواند صرفا نماینده دگراندیشی سیاسی باشد، اگر ما به عنوان چپ ، نگاهی اجتماعی داریم، اگر ما به عنوان چپ ، تحولات رادر تمامی عرصه های اجتماعی می خواهیم، و اگر ما به عنوان چپ، نقطه آغازمان تمامی عرصه های اجتماعی است، پس نمی توان و نباید، دگراندیشیدنمان ، نمادی صرفا سیاسی داشته باشد. می باید بتوانیم جامعه را در تمامی عرصه های زندگی روزانه آن مورد توجه قرار دهیم، می باید حتا بتوانیم ، پدیده های سیاسی جامعه مان را در پیوند با عرصه های دیگر فرهنگی، اجتماعی و روانشناسی و اقتصادی قرار دهیم و نه نیم نگاهی تاریخی ، که نگاهی تاریخی نیز به این عرصه ها داشته باشیم. حیات جامعه انسانی بطور عام و حیات اجتماعی انسان بطور خاص ، تک بعدی نیست که ما صرفا به دلیل بحران های متعدد سیاسی، عجولانه آن را  به یک بعد، آنهم تنها سیاسی محدود کنیم.

 

مقدمه بر مقاله:

 

 

در بخش چهارم این سلسله مقالات در مورد جنبش اجتماعی صحبت کردیم. به همچنین خاطر نشان ساختیم که برعکس آنچه در ادبیات سیاسی ایران مرسوم است، جنبش اجتماعی به مفهوم یک اعتراض گسترده و یا سراسری نیست. در همین رابطه به تعریف جنبش اجتماعی پرداختیم و سعی نمودیم که با توجه به این تعریف، جنبش های اجتماعی را در یک برد تاریخی و همچنین با توجه به تاریخ ایران مورد بررسی قرار دهیم.

 

در پایان مقاله ، اشاره نمودیم که :" پیامد های ساختاری این مسئله طبیعتا می باید هم در بعد فردی و هم در بعد گروه های اجتماعی مختلف مورد بررسی قرار گیرند. از آنجاییکه این پیامدها نیاز به بحث طولانی تری دارند، بخش پنجم این سلسله مقالات را به این امر اختصاص داده ایم. بخش پنجم با عنوان "پیامدهای ساختاری عدم وجود جنبش های اجتماعی" سعی خواهد نمود این مبحث را بازنموده و نشان دهد که چرا حتا در میان دگراندیشان و تحول خواهان نیز بحث بر سر "ایجاد جنبش های اجتماعی" در شکل آسیایی آن، یعنی ایجاد آن از بالا و تعیین رهبری از قبل، مورد توجه بسیاری قرار میگیرد. از اینرو بخش پنجم این سلسله مقالات، با پرداختن به این نکات سعی خواهد داشت دلایل شکست در ایجاد و یا عدم حضور جنبش های اجتماعی از دیدگاه ساختارشناسی را بازگو نماید."

 

 

پیامدهای ساختاری در تفکر و راه یابی:

 

 

جامعه ای که در آن جنبش اجتماعی و از این طریق حضور شهروندان در کنش و واکنش های اجتماعی نهادینه شده باشد، می تواند به نوبه خوب، فرهنگ جمعی و تفکر جمعی را به بخش ساختار فرهنگی خود بیافزاید. پیامدهای حضور جنبش های اجتماعی ، در این میان صرفا به فرهنگ و تفکر جمع گرایانه محدود نمی شود. در چنین جوامعی تضمین کننده اجرای قوانین اجتماعی و حقوقی برای شهروندان ، صرفا در دست مجریان قانونی نیست؛ که دردست نهادها و انجمن های برگرفته از این جنبش ها نیز هست. در چنین جوامعی تفکر تحول گرا و تغییر جو در هر محله و نهادی که خود را متعلق به این جنبش بداند راه یافته است و جزیی از زندگی روزمره شهروندان جامعه است. بی دلیل نیست که جوامعی که در دهه های گذشته، میزبان جنبش های اجتماعی وسیعی بوده اند، امروز میزبان هزاران انجمن و نهاد محلی و سراسری هستند و کمتر شهروندی را می توان یافت که در یکی از این نهادها عضو نباشد و یا از آن پشتیبانی نکند. در چنین جوامعی بحث ها و صحبت ها نه فقط در وجه سراسری و یا در نزد نمایندگان دولتی و حکومتی، بلکه حتا در سطح محلی نیز در جریان است. چنین جامعه ای نه تنها پویایی تفکر را در میان شهروندان خود دامن می زند که بزرگترین و پرقدرتمند ترین تحولات اجتماعی در آن از پایین و از میان شهروندان جامعه ایجاد شده و در اثر مبارزه و ادامه سراسری آنان ، به قوانین تدوین شده حقوقی و قضایی بسط یافته است. در چنین جوامعی رهبران، متفکرین و فعالین در دل خود این جنبش ها رشد کردند و پا به عرصه فعالیت اجتماعی گذارده اند. چرا که این جنبش ها نه در طول یک سال و دوسال که در طول چند دهه، پرورش دهنده نسلهای فعالین بوده اند و هستند.

 

ساختار تفکری در چنین جوامعی از اینرو هرمی نیست. اتفاقا حضور جنبش های اجتماعی، ساختار هرمی تفکر را به چالش کشیده اند و بعنوان مثال کلیسا و دربار را از قدرت ساقط ساختند. ساختار تفکر در چنین جوامعی برمبنای برخورد اندیشه ها و اندیشمندان متفاوت در همین جنبش ها، شکل گرفته است. این جنبش های اجتماعی توانستند در وظیفه تاریخی خود ،علم و جامعه را در حیات روزمره شهروندان تلفیق دهند و تفکر علم گرایانه را جایگزین تفکر آمرانه نمایند. از اینرو در بسیاری از این جوامع، امروز، آمار و پژوهش در حتا صحبتهای عادی و روزمره شهروندان حضور مشخص دارد. حضور جنبش های اجتماعی از اینرو، نتایج ساختاری بسیاری بر جوامع گذاشته است که این نتایج را در جوامع دیگر سرمایه داری همانند ایران نمی توان دید اگرچه شکل تولیدی مشابه ای دارند.  

 

یکی از عمومی ترین پیامدهایی که عدم حضور جنبش اجتماعی در یک جامعه بطور عام و جامعه ایران به طور خاص با آن روبرو است و خود را حتا در وجوه مختلف دیگر ساختارهای اجتماعی نیز نشان می دهد، ساختار تفکر و راه یابی در جامعه است. با توجه به اینکه جامعه ایرانی از لحاظ ساختار حکومتی همیشه هرمی بوده است و در راس آن یک فرد و جود داشته است، باتوجه به اینکه شیعه گری وجه درهم تنیده فرهنگ کنونی جامعه ایران را تشکیل می دهد و با توجه به اینکه ساختار اداری و تولیدی جامعه ایران هنوز از "الگوهای مسطح" فاصله بسیاری دارد، تاثیر عدم وجود جنبش های اجتماعی و در پی آن ساختار تفکر و راه یابی، با الگوی هرمی بیشتر ملموس است. از اینرو تفکر ایدئولوژیک ساختار حاکم اجتماعی است. در اینجا لازم است تا تفکر ایدئولوژیک را تعریف کنیم، زیرا این واژه در ادبیات سیاسی و اجتماعی ایران به گونه های مختلف تعریف می شود و به مناسبات های مختلف از آن استفاده می گردد.

 

ساختارشناسی تفکر در جامعه ایران را به نوبه خود در یکی از مقالات ساختارشناسی در آینده بدان خواهیم پرداخت. در اینجا صرفا برای درک بهتر مطالب این مقاله به صورت کوتاه تعریف آن را ارائه میدهیم.

 

از منظر ساختارشناسی، تفکر ایدئولوژیک به تفکری گفته می شود که نه تنها چارچوب تفکری که حتا جزییات محتوایی آن  نیز از پیش تعیین شده باشد. این تفکر، جزییات محتوایی را با توجه به موقعیت فرد و خواسته های او، در چارچوب مشخص خود قرار نمی دهد، بلکه سعی در ایجاد همسازی و یک شکلی دارد تا تمامی افراد نه تنها به یک شکل عمل کنند، که حتا خواسته هایشان از هویت فردی تهی باشد. این تفکر بنا به این اصل سعی دارد که جمع گرایی و اجتماع را بر حول و محور رهبری خود قرار دهد و از اینرو رهبر، نه نقش صرف سازمانده برای رسیدن به هدف، که نقش های دیگر از جمله چگونگی رفتار اجتماعی، رفتار خانوادگی، عشق و محبت، مسائل اخلاقی و عرفی  و بسیاری دیگر از جنبه های خصوصی زندگی فرد را نیز رقم می زند. این تفکر به همچنین می باید برای حفظ محور رهبری، تعلق مستقل، راه یابی مشترک، انتقادی نگاه کردن به پدیده ها و حتا کنش و واکنش پژوهشی را در خدمت مستقمیم تفکر خود قرار می دهد.

 

مسئله بسیار مهم و جالب در ساختاری شناسی چنین وجه تفکری در این است که تفکر ایدئولوژیک می تواند در ابتدای حرکت خود در یک جامعه وجه متمایزی از ساختار فرهنگی – اجتماعی یک جامعه داشته  و فقط متعلق به حامیان آن ایدئولوژی باشد. اما در اثر بست اجتماعی آن و حاکم شدن یک ایدئولوژی در میان اکثریت شهروندان یک جامعه ، خود تفکر ایدئولوژیک می تواند به عنوان یک ارثیه فرهنگی و جزیی از منش اجتماعی حتا توسط شهروندانی که به آن ایدئولوژی تمکینی ندارند و یا حتا در مقابل آن قرار گرفته اند نیز بازتولید شود. دلیل هم بسیار روشن است. در چنین شرایطی ، تمایز یافتگی از آن ایدئولوژی مشخص به عنوان تمایزیافتگی فرهنگی – اجتماعی نیست؛ زیرا وجوه فرهنگی و اجتماعی آن از حوزه رهروان و حامیان آن ایدئولوژی خارج شده و به منش فرهنگی و اجتماعی کلیت جامعه تبدیل شده است. از اینرو حتا کسانی که در مقابل آن ایدئولوژی ایستاده اند، می توانند حامیان ارثیه فرهنگی – اجتماعی آن باشند که اگرچه هدف متفاوتی را دنبال می کنند ولی منش مشترک رفتاری را دنبال می کنند که حتا  خود می توانند از آن غافل باشند!

 

در ادامه این مقاله به بخشی از منش های فرهنگی در زیر هر تیتر خواهیم پرداخت و ادامه ریشه یابی آن را به بخش دیگر این سلسله مقالات رجوع خواهیم دید.

    

پیامدهای ساختاری در زندگی فردی و اجتماعی:

 

پیامدهای ساختاری عدم وجود جنبش های اجتماعی در زندگی روزمره شهروندان به یکسان عمل نمی کند. در جامعه هرمی ایران که  هم از لحاظ قدرت سیاسی و هم از لحاظ جایگاه و خواست گاه اجتماعی، شهروندان در موقعیت های مختلفی قرار دارند، می باید شکل هرمی تفکر و راهبری را نیز اضافه کرد. از اینرو نمی توان انتظار داشت که پیامدهای قید شده در نزد تمامی شهروندان به یکسان عمل کند.

 

انسان بطور غریزی نیازمند تعلق جمعی است و یکی از اساسی ترین خواستهایش در جمع قرار گرفتن و جایگاهی در جمع داشتن است. از اینرو تعلق جمعی می باید برایش حقوق و منافعی داشته باشد. در حقیقت جمع، تضمین کننده آسایش، رفاه و امنیت اوست. انسان به همین دلیل و برای ایجاد این آرامش و امنیت در یک کنش و واکنش جمعی قرار میگیرد تا در عین پرداختن به نیازهای دیگران ، نیازهای خود را نیز پاسخ گیرد. در این مورد البته به صورت مفصل در بخش های قبلی مقالات صحبت کرده ایم. در این بخش با اشاره به این مسئله ، می خواهیم به این امر بپردازیم که چگونه نادیده گرفتن این مسئله یعنی عدم وجود مکانیسم های اجتماعی از پایین، می تواند نه تنها سلامتی روحی و اجتماعی فرد که حتا سلامت روحی و اجتماعی جامعه را نیز به خطر اندازد، همان گونه که در ایران به خطر انداخته است.

 

وجود مکانیسم هایی چون نهادهای انجمنی، وجود جنبش های دخالت گرای اجتماعی در عرصه های مختلف و در حوزه زیستی افراد جامعه، حس دخالت گری، تاثیرگذاری، تعلق جمعی و اجتماعی و همچنین حس مفید بودن برای جمع و روحیه جمع گرایی انتخابی را دامن می زند. از اینرو عدم وجود چنین ساختارهایی در جامعه، فرد را در زندگی اجتماعی خود در شرایط تمکینی و اجباری نوعی از زندگی قرار میدهد که برای بقا خود مجبور است تن دهد و دیگرانی که پایین تر از خود هستند را مورد تمکین خود قرار دهد. برای تضمین همین بقا است که شهروندان یک جامعه با ساختاری هرمی، فرهنگ تمکینی و قطبی کردن رابطه را بازتولید می کنند ، حتا اگر خود از آن رنج برند. اگر خود از بالایی ناراضی است ولی بر پایینی آن می کند که بر او می شود. بنابراین رابطه حکومت با شهروند به همین محدوده ختم نمی شود، این رابطه تا پایین ترین سطح جامعه ادامه پیدا میکند. از اینرو رابطه پدر و فرزند، استاد و شاگرد، معلم و شاگرد، رییس و کارمند، کارفرما و کارگر، مرجع تقلید و مقلد، شهری و روستایی و بالاخره پایتخت نشین و شهرستانی ، قطب بندی هایی است که بیشتر از آنکه روابط تولیدی و رابطه حکومت و شهروندان، بازتولید کنندگان آن باشد، نیاز به تمکین کنندگان در تمامی این هرم اجتماعی ، رقم زننده روابط انسانی است. بدین طریق هر شهروندی ، فارغ از اینکه در کجای این هرم اجتماعی قرار گرفته است ، تمکین کننده ای را در اختیار دارد. حال این تمکین کننده می خواهد در محیط کارش باشد، در خانواده اش باشد ویا در کوچه و خیابانی که در آن زندگی میکند.شاید به نظر آید که به این ترتیب، ما شاهد یک هارمونی انسانی با وجود ساختار هرمی هستیم. اگر چنین ساختاری با اختیار و خوشایندی ایجاد شود، شاید حرفمان درست باشد، ولی ما می دانیم که چنین نیست. ایجاد تمکین کنندگان، در این ساختار بر اجبار و نارضایتی از محیط خویش است. کنترل شده، کنترل می کند. تمکیین کننده، خواهان تمکین می شود و مورد خشونت قرار گرفته، خود خشونت می کند. این با روحیه جمع گرای انسانی و غرایز انسان همگامی ندارد. در شرایط فشار، بحران و گردآب های خفه کننده زندگی، این مکانیسم به یک نفرت تبدیل می شود، نفرت از خود در وجه اول و نفرت از دیگری در وجه دوم.

 

اگر نگاهی به پژوهش های آسیب شناسی اجتماعی در بعد جهانی بیاندازیم. خواهیم دید که رابطه شکل هرمی جامعه با آسیب های اجتماعی رابطه مستقیم دارند. میزان اعتیاد، خودکشی، ناهنجاریهای اجتماعی و روانی، به میزان بسیار بالایی در این جوامع به چشم می خورد و به خصوص خشونت در خانواده و محیط خانوادگی نیز بسیار بالاتر است.

 

جامعه ایران، تا اندازه ای، آسیب هایش را مدیون سیاستهای حکومتی و ساختار هرمی قدرت سیاسی است ولی همه مشکل و بازتولید این آسیب ها، سالیان سال است که گریبان جامعه ایران را با حجم کمتر یا بیشتری گرفته است. این آسیب ها پیامد شکل ساختاری است که متاسفانه صرفا متوجه ساختار سیاسی نیست. این آسیب ها بقدری همه گیر و در طول سالهای متمادی گریبان این جامعه را گرفته است، که بسیاری، شکل های ساختاری بیمارگونه  را  جزیی از ساختار فرهنگ ایرانی می نامند و گاها با نام "ملت زجر کشیده"  با نیم نگاهی سیاسی از آن دور می شوند. از اینرو حکومتی دیگر و دولتی دیگر جایگزین می شود ولی ساختار و بازتولید آن بر جای خود باقی است. انسان نیازمند داشتن قدرت و نیازمند نتیجه گیری روزمره از فعالیت خود است. انسان نیاز دارد انتخاب کند و با جمع بودنش از روی اختیار باشد.

 

پیامدهای ساختاری در میان دگراندیشان اجتماعی:

 

یکی از پیامدهای اساسی جنبش های اجتماعی و نهادینگی آن در یک جامعه ، به چالش گرفتن حوزه های مختلف ساختاری است و به همین دلیل کلیت جامعه در حال تغییر و یا در جهت تغییر به پیش می رود. از اینرو کلیه جنبش ها، فارغ از اینکه کدامین ساختارها را مورد توجه قرار میدهند، فعالین و دگراندیشان خود را داراست.

 

در جامعه ایران به دلیل عدم حضور جنبش های مختلف اجتماعی  که در نتیجه آن کلیه تغییرات می باید به صورت هرمی یعنی از بالا و آنهم توسط قدرت سیاسی رقم خورد، دگراندیشان اجتماعی، زمانی می توانند تفکر تحول زا را دامن زنند که در عرصه سیاسی قدم گذارند و هر تحولی را از کانال تغییر سیستم سیاسی و حکومتی جامعه خواهان شوند. براین اساس حکومت ها نیز تغییر می کنند ولی خبری از تغییرات فرهنگی، اجتماعی، هنری، پژوهشی و علمی نیست. بر این مبنا هرزمان از واژه دگراندیش استفاده شود، مطمئنن منظور فردی است که در عرصه سیاسی خواهان تغییرات و تحولات بنیادین است.

 

تفکر دگراندیشانه اما چه از لحاظ تاریخی و چه از لحاظ جامعه مدنی امروزین، صرفا تحول خواهی سیاسی نیست. تحول خواهی می تواند و می باید تمامی ساختارهای اجتماعی را در برگیرد که ساختار قدرت سیاسی یکی از آنها است. دستاوردهای بشریت در عرصه جهانی و در مورد ساختارهای مختلف، خود را مدیون دگراندیشانی می داند که در عرصه خود، تحول خواه بوده اند و از آنجاییکه کلیت جامعه در کنش و واکنش با یکدیگر است، طبیعتا هر تحول ساختاری ، به ساختارهای دیگر هم منتقل می شود. اگر نگاهی به  جنبش هایی که در اثر دست آوردهای علمی و یا هنری دهه های 30 میلادی ایجاد شد، بیاندازیم، خواهیم دید که تفکر دگراندیشانه در این حوزه ها، محدود به خود حوزه ها و ساختارهای علمی و هنری نماند و حتا در نگاه سیاسی به رابطه انسان با گروه های اجتماعی و شهروند و حکومت نیز تاثیر گذاردند.

 

یک نمونه تحول گرایی ساختاری در ایران به عنوان مثال ساختارشکنی نیما یوشیج در ادبیات کلاسیک است. سبک شعر نو نیمایی هیچگاه نتوانست، پیامدهای لازم را بوجود آورد، زیرا هیچ گاه جنبش ادبی همانند بسیاری دیگر از حوزه های اجتماعی  وجود نداشت، آنچنان که بعنوان مثال سبک سو ریالیسم در اروپا به دلیل وجود یک جنبش اجتماعی حتا به دیگر بخش های فرهنگی و حیات اجتماعی متفکرین و فعالین آن دوره نیز کشیده شد و صرفا ساختار هنری را متوجه خود نساخت، بلکه تاثیرات به سزایی حتا در تغییرات فرهنگی و نگاه به جهان گذاشت. از اینرو ساختارشکنی نیمایی، جایگاه ویژه ای نیافت ولی در عین حال در حرکت محدود خود ، به عرصه های دیگر نیز گسترش یافت، آنچنان که شاعران سبک نو ، صرفا نگاه دگرگونه ای به شعر نداشتند، بلکه نگاه دگرگونه شان به وضعیت اجتماعی و پدیده های اجتماعی نیز بود. در این میان اشعار نیما و شاعران پس از او ، دید اجتماعی دیگری را نیز در میان دیگر فعالین و دگراندیشان عرصه های اجتماعی و سیاسی دامن زد.

 

یکی دیگر از پیادمدهای عدم وجود جنبش های اجتماعی این است که دگراندیشان ایرانی مجبور می شوند که نظرات  خود را به جای محک زنی در حرکتهای اجتماعی جامعه ، به معرض محک زنی تاریخی و جهانی قرار دهند و از اینرو  حقانیت تفکری خود را نه از عمکردهای اجتماعی و سیاسی در جامعه خودی که از عملکردها و نتایج در جوامع دیگر بردارند و از اینرو دامن زننده نگاه ایدئولوژیک فارغ از دیدگاه علمی است که پژوهش در جامعه خودی را در سایه آرمان جهانی قرار میدهد. بنابراین تمامی صحبت ها بر " دستاوردهای تاریخی بشریت " است تا واقعیت ها و نیازهای جامعه خودی. به همین دلیل هم هست که آرمان و ایدئولوژی در نزد دگراندیش ایرانی جایگاهی والاتر از خود و جامعه دارد. عدم وجود جنبش های اجتماعی هیچگاه امکانی را فراهم نمی سازند که دگراندیشان در کنش و واکنش اجتماعی و روزمره خود، صیقل دهندگان نظرات خود نیز باشند و یا فعالین عرصه های مختلف بتوانند، آرمان و خواست  اجتماعی را در پیوند قرار دهند و بر آن مهر درست و یا نادرست زنند. به همین دلیل درست یا نادرست بودن کلیه نظرات برمبنای توانایی یا ناتوانی آنان  در بدست گرفتن قدرت سیاسی رقم می خورد و در تاریخ نیز بدین گونه ثبت می شود.

 

پیامد سوم در این است که عدم وجود جنبش های اجتماعی ، بستری را محیا نمی کند که دگراندیشان عرصه های مختلف در کنش و واکنش با یکدیگر بتوانند کلیت ساختارهای اجتماعی یعنی تمامی ساختارهایی که حیات یک جامعه را رقم می زنند، را مورد پزوهش تحول خواهانه قرار دهند. در عین حال چند بعدی دیدن یک پدیده اجتماعی در این شرایط میسر نیست. جنبش های اجتماعی بستر فعالی هستند که پدیده های اجتماعی از زوایای مختلف بررسی شوند . در شرایط عدم وجود جنبش های اجتماعی اما، هر پدیده اجتماعی از یک منظر و از یک زاویه مورد بررسی قرار می گیرد و کنکاش دگراندیشان عرصه های مختلف را راهبر نمی شود. از اینروست که در جامعه ایران، راه حل هر معضل اجتماعی در رابطه مستقیم با حل هرمی قدرت سیاسی مورد توجه قرار می گیرد و بنابراین معضل های اجتماعی حتا با وجود تغییر قدرت سیاسی به حیات خود ادامه می دهند و با توجه به این قدرت و عملکرد اجتماعی آن ، افت و خیزهای خود را نیز داراست.

 

پیامد چهارم در این است که کلیه دگراندیشان ، بدون در نظر گرفتن حوزه های فعالیتی و ساختاری را که مورد توجه قرار می دهند، تنها زمانی مطرح می شوند و یا به سخنانشان گوش داده می شود که وارد عرصه ساختار سیاسی و نگاه به این عرصه شوند.از اینرو ساختارشکنی صرفا خود را به محدوده ساختار سیاسی بطور عام و ساختار حکومتی بطور خاص محدود میکند. بعلاوه تمامی تغییرات در ساختارهای دیگر وابسته به چگونگی تغییر ساختار حکومتی است که تاریخ معاصر ایران نشان می دهد ، این الویت قرار دادن هیچ گاه نتوانسته است جوابگوی صرف تغییرات باشد. نکته دیگر در چنین تفکری در این است که صرف توجه دگراندیشان به ساختار سیاسی و حکومتی تضمین کننده آلترناتیوهای ساختاری نیست بلکه بیشتر خصلت انتقادی به خود می گیرد و عملکرد اجتماعی متفاوتی را در وجوه دیگر ساختاری دامن نمی زند. به بیان دیگر هیچ گاه تفکر آلترناتیو در حوزه های ساختاری جامعه ، نهادینه نمی شود و به میان مردم نمی رود تا زندگی روزمره آنان را دستخوش تغییرات نماید. از اینرو تغییرات ساختاری نهادینه نمی شود. این طرز تفکر و هدف مندی در میان دگراندیشان، به همین دلیل پیامدهای دیگری را نیز باعث می گردد ، که در قسمت های این مقاله به آنان پرداخته می شود.

 

پیامد پنجم این است که توجه صرف به تغییر ساختار سیاسی، به طور طبیعی الویت رهبری و چگونگی رهبری را به هدف مندی دگراندیشان تبدیل میکند و از اینرو بازهم به شکل طبیعی، به دلیل شکل هرمی ساختار حکومتی ، ایده رهبر شدن برای ایجاد تغییرات را محیا می کند. بنابراین دگراندیش جامعه ایرانی، می باید تلاش کند که رهبری را از آن خود کند و گروهی را دور خود جمع نماید تا تضمین کننده این رهبری باشند. مشکل اساسی چنین تفکری آنجایی خود را نشان می دهد که این رهبری و این دگراندیش، پتانسیل نیروی خودی را نتواند در جامعه ایجاد کند. به همین دلیل رقابت، محفل گرایی، روابط پشت پرده، تفاوت گفتمانی و کرداری ، جزیی از حیات عملکردی دگراندیشان می شود. در چنین شرایطی محافل و دسته های مختلف دگراندیشان ، ارتباط دینامیک و فراساختاری خود را از دست می دهند و دگراندیشی به یک جزم گرایی فکری و جداسازی منتهی می شود! به بیان دیگر هر جمع دگراندیشی حیاتی محصور به خود را دارد و نه تنها در یک کنش و واکنش دگراندیشانه به گستردگی جامعه قرار نمی گیرد، که به واقع هر تغییر و دگراندیشی خارج از جمع خود را ، در زیر انتقاد آرمانی و ایدئولوژیک خود قرار می دهد.

 

پیامد ششم در این است که به واقع به دلیل عدم وجود جنبش های اجتماعی ، کنش و واکنش های تفکری بین دگراندیشان به حوزه آرمانی کشیده می شود و بسیاری از تحولات، آنچنان که در دیگر کشورهایی که دارای جنبش های اجتماعی بوده اند، به یک تفکر نهادینه اجتماعی تبدیل نمی شود. تحولات در چنین جوامعی همانند ایران، منحصر به ساختار سیاسی و از این کانال به موردهای حقوقی و قضایی تبدیل می شوند که تنها امکان اجرایی آنان، به ظاهر تغییر ساختار حکومتی است. اگر در کشورهای دیگر، جنبش های اجتماعی با تبدیل خواست های گروه های اجتماعی، به یک تفکر و فرهنگ اجتماعی، توانسته اند بسیاری از دست آوردهای مبارزاتی خود را به شکل قوانین و یا حقوق اجتماعی به ساختار ثابت اجتماع و زندگی شهروندی خود تبدیل کنند، در کشور ایران تلاش صد ساله دگراندیشان در این است که با گرفتن قدرت حکومتی در وهله اول، سعی نمایند در وهله دوم تضمین کننده و قانون بخش بی عدالتی های اجتماعی باشند!

  

پیامدهای ساختاری در میان فعالین سیاسی:

 

پیامدهای عدم وجود جنبش های  اجتماعی در میان فعالین سیاسی را می باید با توجه به پارامترهای قید شده در بالا مورد بررسی قرار داد.

 

اولین پیامد در این است که فعالین سیاسی به دلیل مبذول داشتن توجه خاص به ساختار حکومتی ، دیگر امکانات و ساختارهای اجتماعی جاری را مورد توجه و اهمیت قرار نمیدهند. در آنجایی نیز که دگراندیشان و یا فعالین دیگر حوزه های ساختارشکنانه  فعالیتهایی را سازمان می دهند، فقط و فقط در جایی به آنان رجوع می شود که این فعالیت در خدمت رسیدن به قدرت سیاسی باشد. از این جهت همه حوزه ها و فعالیت ها در خدمت قدرت گیری است و چنانچه حوزه دیگری ، موقعیت برتری را ایجاد کند، این حوزه ها به فردای قدرت حکومتی و قانون گذاریهای دولت آتی محول می شوند.  

 

دومین پیامد عدم وجود جنبش های اجتماعی در این است، که حقوق اجتماعی در الگوهایی مورد توجه قرار می گیرند که در کشورهای دیگر موفقیت آمیز بوده اند و بنابراین روش مندی برای دست یابی به این حقوق به جای آنالیز موقعیت و امکانات جامعه خودی، به یک حق و حقوق سیاسی تبدیل می شود که صرفا از کانال قدرت حکومتی می توان به آنها دست یافت. در این نگاه ایدئولوژیک و الگوبرداری مصرفی، به واقع اعتقاد، جای خود را به تحلیل و تلاش در جهت ایجاد جنبش اجتماعی  می دهد.

 

سومین پیامد در این است که فعالین سیاسی خود را مجاز می دادند که در تمامی عرصه های حیات اجتماعی با هدفمندی رسیدن به قدرت حکومتی، یا دیگر فعالین عرصه های مختلف را به سمت "سیاسی کردن" بکشانند و یا اینکه خود، این حرکت ها و نطفه های ساختارشکنانه اجتماعی را تبدیل به حوزه های صرف سیاسی کنند. از اینرو تخصص یافتگی فعالیت ها و یا حوزه های اجتماعی ، جای خود را به تخصص یافتگی سیاسی می دهد و هر فعال سیاسی بطور اتوماتیک می تواند فعال هر عرصه اجتماعی نیز باشد. اگر فعالین سیاسی با نگاه انتقادی به حکومت ها و دولت های تاکنونی، معتقدند که این دولت ها و حکومت ها در تمامی عرصه ها دخالت می کنند و حیات شهروندان را مورد بهره برداری قدرت گیری سیاسی خود قرار داده اند، فعالین سیاسی خارج از این حکومت ها و دولت ها نیز با رفتار مشابه ای سعی می نمایند که با بهره گیری از تمامی عرصه ها ، قدرت گیری حکومتی خود را به اثبات برسانند. بنابراین در جامعه ایران این روش مندیها ، خلق و خوی ها و مکانیسم ها  نیست که مورد کنکاش ساختار شکنانه قرار میگرد. این کنکاش و انتقاد در آنجایی است که چه کسی از آنها استفاده می کند و حقانیت از آن کیست. بی جهت نیست که در طول تاریخ صد ساله معاصر ایران، ما شاهد تغییر شکل های حکومتی و یا دولتی بوده ایم ، ولی مکانیسم ها وروش مندیها تغییری پیدا نمیکند. دلیل هم روشن است، چشمان فعالین سیاسی بر روی آینده ای است که به ناعدالتیها پایان دهد و از اینرو برای دست یابی به آن می توانند هر مکانیسمی را به پذیرند و از آن کمک گیرند، حتا اگر این مکانیسم، مکانیسم به کارگرفته دولت و حکومت باشد که در مقابل آن قرار گرفته اند. تغییر های ساختاری به همین دلیل، تماما به ساختار حکومتی و سیاسی محدود می شود و در عین حال مفهومی آرمانی و ایدئولوژیک به خود می گیرد که در کنش و واکنش با کلیت یک جامعه و حیات روزمره شهروندان آن نیست. این تغییر، نه از امروز که از فردای قدرت سیاسی و حکومتی آغاز می شود. از اینرو فعالین سیاسی در طول تاریخ صد ساله اخیر کمتر حضور روزمره و اجتماعی داشته اند. حضور اجتماعی آنان یک حضور صرفا سیاسی است که صرفا با حرکتهای سیاسی نمود می یابد. از اینرو شکست سیاسی، شکست حیات اجتماعی آنان است !

 

چهارمین پیامد عدم وجود جنبش های اجتماعی در ایران این است که به واقع نیاز به مستندسازی و انتقال تجربیات به شکل نوشتاری، موضوعیت فعالیتی خود را از دست می دهد. از اینرو بخش بسیار وسیعی از تجربیات به صورت شفاهی و در "جمع خودی" انتقال می یابد. دلیل هم بسیار واضح است. این حیات روزمره و دیالوگ کنکاشی در بین فعالین، زمانی می تواند الویت داشته باشد که کنش و واکنش اجتماعی و جنبشی، هدف  فعالین آن باشد و آنهم در تمامی سطوح و نه فقط نخبگان سیاسی. عدم وجود جنبش های اجتماعی نه تنها شرایط ایجاد این انتقال را مشکل می کند که حتا الویت و هدف مندی ایجاد آن را نیز به تعویق می اندازد. از اینرو تاریخ نگاری فعالیت های سیاسی هیج گاه به ساحل تحلیل گری تاریخی نمی آنجامد. اگر به حجم کتابهای تاریخ سیاسی ایران به زبان فارسی نگاهی بیاندازیم خواهیم فهمید که این حجم شامل تاریخ نگاری است و نه تحلیل تاریخی. کتابهای تاریخی که به تحلیل وقایع و شرایط پرداخته اند عموما در خارج از ایران و توسط پژوهش گران تاریخی در کشورهای مجاور ایران صورت گرفته است. این مقایسه را می توان از دوره مشروطیت تا کنون پیگیری کرد و به نتیجه مشابهی رسید. در همین رابطه به یک مقایسه دیگر هم می توان رجوع کرد و آن موضوعاتی است که تاریخ نگاران بدان پرداخته اند. تاریخ نگاری وقایع تاریخی و حرکتهای مختلف توسط فعالین سیاسی عموما تاریخ پیروزی ها، قهرمانی ها، آرمان ها و اخلاقیات ماورا انسانی است. در همین زمینه باز ، تاریخ شکست ها، به زانوافتادگان، هدف های پایمال شده و صفات  و مشخصات منفی انسانی فعالین این عرصه، در دوره های مختلف تاریخی اما ، جایگاه ویژه ای  را به خود اختصاص نداده است.  نتیجه  چنین شرایطی تکرار تاریخی است که هم پیروزهایش و هم شکست هایش به تغییرات ساختاری پایدار نمی انجامد و تمامی سطوح جامعه را درگیر ارزیابی ها و چگونگی تغییر ساختاری نمی کند. جنبش های اجتماعی، اجبارهایی را در عرصه مستند سازی تجربیات، چگونگی انتقال آن برای ایجاد دیالوگ و شکستن محفل ها و جمع های خودی ایجاد می کند که در نبود آن عملا تمامی این مکانیسم ها به آینده نامعلومی رجعت داده می شود. 

 

پیامدهای ساختاری در میان دیگر فعالین اجتماعی:

 

اولین پیامد را می توان در این نکته خلاصه کرد که ، عدم وجود جنبش های اجتماعی فضای کافی برای نهادینگی تغییرات را بوجود نمی آورد. دلیل هم کاملا روشن است. برای نهادینگی تغییرات ساختاری و یا اقدام در جهت آن ،  می باید کنش و واکنش، در چارچوب روزمره و حیات اجتماعی اکثر مردم باشد. در غیر اینصورت، طبیعی است که حوزه های فعالیتی، صرفا به فعالین این عرصه محدود می شود و ساختارهای فرهنگی و اجتماعی جامعه را مورد توجه مستقیم خود قرار نمی دهد. بعلاوه خود فعالین نیز در یک ارتباط ارگانیک و شبکه ای قرار نمی گیرند.

 

دومین پیامد، در حقیقت به فعالین اجتماعی محدود نمی شود، ولی در عین حال به دلیل نگاه هرمی به تغییرات باعث می گردد که فعالین این عرصه ها به مراتب بیشتر تحت فشار باشند. این پیامد، همان عدم دسترسی به مکانیسم های ارتباطی است. مکانیسم های ارتباطی در شرایط محدودیت های سیاسی و سانسوری که همیشه در سالهای متمادی ، مشکل اساسی فعالین اجتماعی بوده است، در آنجایی که سد ها را می شکند، در اختیار عموما ارتباطات سیاسی و فعالین سیاسی قرار می گیرد و به دلیل عدم الویت اینگونه فعالیت ها، فعالین اجتماعی همیشه به عنوان مددکاران اجتماعی مورد ارزیابی قرار گرفته اند تا فعالین تغییر ساختارهای اجتماعی. بعنوان مثال ان جی او ها در شرایط فعلی خواسته هایی را مطرح می کنند که در شکل ساختاراجتماعی کنونی میسر نیست ولی آنان نه بعنوان فعالین تحول خواه یک عرصه که خیرخواهان اجتماعی لقب می گیرند. خواست تحول در شکل ساختاری این دسته، صرفا زمانی ساختارشکنانه جلوه میکند که خواستار تغییر مستقیم ساختار حکومتی باشند. از این جمله می توان ،از فعالین زنان، فعالین عرصه های مختلف در مورد ناهنجاریهای اجتماعی و یا فعالین عرصه حیات ستمدیدگان اجتماعی همانند معلولین، هیچگاه به عنوان حامیان تحول ساختاری لقب نگرفته اند، مگر آنکه ساختار حکومتی را نشانه روند. آن جی او ها بعنوان مثال در سالهای اخیر، صرفا در زمانی مورد توجه عمومی قرار گرفتند که در تقابل با ساختار حکومتی قرار بوده اند. حیات ان ج او ها نمونه بسیار خوبی برای نشان دادن ساختار هرمی و نگاه هرمی به تغییرات است. در این مورد کمتر به زندگی روزانه فعالین این عرصه و نقش آنان در کنش و واکنش با شهروندان جامعه و گروه هایی از مردم که مورد هدف این ارگانها هستند ، توجه شده است.

 

سومین پیامد در این است که  ساختارهای دیگر، سوای ساختار حکومتی ، کمتر مورد توجه پژوهش گران، دگراندیشان و فعالین دیگر عرصه های اجتماعی قرار گرفته است  و از اینرو فعالین این عرصه ها عموما نمی توانند فعالیت های خود را تئوریزه کرده و از این کانال حرکتهای سازمان یافتده و هدف مندی را در جهت تغییرات ساختاری بردارند. این گونه تغییرات در ساختارهای اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران، به همان اندازه می تواند در فردای رشد اجتماعی جامعه ایران نقش داشته باشند که ساختارهای حکومتی و سیاسی. به واقع تضمین کننده فردایی بهتر تنها از طریق فعالیت در تمامی زمینه ها است و از اینرو کلیه ساختارهای اجتماعی جامعه ایران می باید مورد تغییر و تحول قرار گیرند. هیچ ساختاری در هیچ جامعه ای سوای دیگر ساختارها و بصورت تک سویانه نمی تواند رشد، تغییر و یا تحول یابد. تاریخ جنبش های اجتماعی در کشورهایی که این جنبش ها در آن حضور داشته اند، شاهدی است بر مکانیسم در هم تنیده ساختارهای مختلف اجتماعی و تاثیر جنبش های اجتماعی در یک حوزه بر حوزه های دیگر ساختاری!  

 

پایان سخن:

 

در پایان باید به این مهم اشاره کرد که کلیه پیامدهای قید شده در این مقاله ، صرفا پیامدهای عمده و اساسی عدم وجود جنبش های اجتماعی در ایران است. شاید ذکر دوباره این نکته نیز ضروری باشد که هدف از این سلسله مقالات صرفا معرفی بحث های ساختارشناسی جامعه ایران است و محتوای مقاله ها نمی تواند برای دریافت و بررسی کلیت پدیده های مورد بحث کافی باشد. در عین حال تلاش داریم که هر بخش از مقاله ها ، از تعداد صفحه های محدودی تجاوز نکند.

 

بخش ششم این سلسله مقالات در مورد " ساختارهای روانی جمع گرایی " خواهد بود که به زودی درج خواهد شد.   

 

در پایان، علاقمندی که مایل هستند این سلسله مقالات را مستقیما دریافت نمایند ، می توانند با پست الکترونیکی در تماس باشند.

alifarmandeh@yahoo.com


May 21st, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی