تراژدی بزرگ وکمدی فلاکت بار پژاک
اجلال قوامی اجلال قوامی


«از رهگذر نقد کردن نظریه های خود می توانیم کاری کنیم که نظریه ها فدای ما شوند و به عوض ما ازبین بروند...می توانیم آزمونها و فرضیه های موقت خود را از طریق بحث عقلانی به نحو نقادانه حذف کنیم،بی آنکه خود را حذف نماییم... اگر روش بحث عقلانی نفادانه تثبیت شود ،این امر کاربرد خشونت را از یاد می برد زیرا خرد نقاد تنها بدیلی است که تا کنون برای خشونت یافته شده  است»

«کارل پوپر،اسطوره چارچوب»

1- فرهنگ سیاسی کلام محور ،مبتنی بر منطق یا آن است.هم این و هم آن را در این وادی راهی نیست.یا باید زنگی زنگ بود یا رومی روم .فضایی ما بین این دو وجود ندارد.یا باید"خودی بود،یا"دیگری"،یا باید "از ما بود، یا "بر ما"،یا باید در "صراط" ما گام نهاد ،یا به ضلالت دیگران گردن نهاد،یا باید از رهگذر فرا- قرائت ما به خداشناسی و اسلام و فلاح رستگاری رسید،یا با خرده قرائت های دیگران یار شد وره ضالین پیمود،یا باید سرود خربی مارا سر داد یا نغمه سرای خرب شیطان شد، یا باید راست بود یا چپ،یا باید "انقلابی" بود، یا باید "حزب اللهی "  بود،یا "لیبرال" یا باید "مرد سیاست "بود یا "مرد دیانت"،یا باید"مدرن" بود،و یا "سنتی"،یا باید "غربی"بود یا...

-      روی دیگر منطق یا این/یا آن ،آموزه نه این/ نه آن Niether/nor است.جز خود وآنچه نزد اوست،همه چیز تخفیف و تحقیر و نفی می شود."لا" یش شامل همه آدمیان و اندیشه هاییشان و "الا" یش محدود به حریم و اهل حرم می گردد.چون به همه چیز تردید می کند،

پس هست.تشخیص و بالندگی خود را در "نه" گفتن های مکرر و غلیظ می چوید.سیاست بازی و سیاست مداری زیبنده اوست،و نه این ونه آن را حقی در این خوان گسترده نیست.روشنفکری متعهد  و مهندسی جامعه حرفه بی بدیل اوست،و اندیشه واندیشیدن دیگران ،نقشی بود بر رود روان .هویت نقیضی شان مجال  تجزیه و تحلیل " ما قال" را به آنان  نمی دهد،صرفاً تصویر ذهنی آنان از "من قال" برای اعلام مواضعشان کافی است.

-      دوانگاری متضاد از شاخه های اصلی یک گفتمان کلام محور است.بازیگران سیاسی ای که در متن چنین گفتمانی می زییند،اساساًحیاتی وابسته دارند.صرفاًدر شرایط خاص محیطی (سیاسی-اجتماعی)وجودشان قابلیت توجیه می یابد.هویتشان همواره در نفی دیگران معنا پیدا می کند.به انتظار نشسته اند تا دیگران بیندیشند ،بگویند وبنویسند،واینان به نقد عالمانه آن همت گمارند .رسالت خود را تشخیص و بر خورد با کجی ها و کجراهه ها می دانند و نه ترسیم صراط و هدایت مردمان در آن .تا زمانی که بر سریر  قدرتند، همه چیز زیباست و همه چیز در اوج شایستگی و بایستگی ممکن قرار دارد ،اما زمانی که قافله را به حریف (البته تعبیر خودشان) واگذارند، به یکباره همه چیز تیره و تار می شود و رنگ سیاهی و پلیدی بر همه جا سایه می افکند. از هر حرکت و سیاستی بیم موج و گردابی شگرف به مشامشان      می رسد، در پس هر اندیشه نا آشنایی دستی توطئه گر را نهان می بینند. خود همواره در فضایی کدر و تاریک و روشن زیسته اند، لکن دیگران را به شفافیت کامل در مواضع و نقش هایشان فرا می خوانند. در حالی که خود سخره دیو قدرت، جاه و مقامند، دیگران را به تقوای الهی اندرز می دهند.

               فلسفی مر دیو را منکر شود                                              در همان دم سخره دیوی بود

کارکرد دیگر گفتمان دو انگار، در ترسیم و تجویز یک سلسله مراتب ستیزش گر میان مفاهیم، اندیشه ها، هویت ها و پدیده ها نهفته است. یکی همواره در منزلتی برتر و دیگری بر شخصیتی فروتر است. هویت ها، اندیشه ها، تمدن ها، فرهنگ ها و ... همه در طول هم معنا می یابند و نه در عرض هم. با اقرار و تأکید بر اینکه "من" ، "او" نیستم و نباید باشم، هویتی به نام "من" شکل می گیرد. و پر واضح است که چنین سلسه مراتبی را هنجاری می پندارند. هر اندازه از این دیواره به بالاتر روی، ارزشی رفیع تر داری. هر اندازه که خود را از آلودگی دیگران در امان داری و بین " خود" و "دگرت" فاصله بیندازی، محبوب تر و مقبول تر خواهی بود. راه تقرب تو و دیگری، همواره راهی یک سویه است، او باید به دامان تو چنگ زند، از مرده خود استغفار کند، به دریوزگی مواهب و مناقب تو بنشیند تا آدمی شودو او باید در حاشیه اندیشه تو مدتها زانوی تلمذ به زمین بگزارد تا از حقایق نهفته در متون و پدیده ها، حظی ببرد. او باید به طریقت و شریعت تو درآید تا بتواند جامعه را به سر منزل مقصود رهنمون شود.

پنداری که کهکشان را بر دوش اینان نهاده اند.رسالت هدایت تمامی آدمیان در تمامی زمان ها و مکان ها را به آنان ارزانی داشته اند. آنچه می اندیشند، می گویند و می نویسند، مخاطبانی جهانی دارد. عناصر، دقایق و ثقل گفتمانی آنان، در بستر هر گفتمان دیگری قابلیت تکرار پذیری و حک شوندگی دارند. پیام رهاییشان، مرز و بوم نمی شناسد، شعار حزبی شان تمامی زحمتکشان جهان، تمامی مسلمانان جهان و با اساساً تمامی جهانیان را در زیر بیرق خود به متحد شدن، فرا می خواند. مانیفست شان دستور العمل مقدس تمامی احزاب و سازمان های سیاسی  اجتماعی است. ارزش هایشان زمان و مکان را در می نوردد و سایه سنگین خود را بر جن و انس می گستراند. همه چیز را به قرائت خود تقلیل داده، لکن قرائت خود را به گستره ای همگانی ترفیع می دهند. چون کل نگر هستند، تمامیت نگر نیز هستند. به قدرت بدون مقاومت، و به منزلتی استعلایی بدون آلترناتیو می اندیشند. و چون تمامیت نگر هستند، "دگر" ساز، "شبیه" ساز و "طرد" کننده اند. تنها یک قاعده بازی می شناسند و خود را تنها بازیگر در شهر معرفی می کنند. با برگ های اندکی که در دست دارند، مایلند که پیروز هر بازی ای باشند و وقتی وارد گود (جامعه جهانی) می شوند، مرشد زنگ را به صدا درآورده و همه به احترام آنان برخاسته، صلوات ختم می کنند و بر صدر مجلس بنشانندشان. گفتمام آنان"فراگفتمان" است، روایت آنان"فرا روایت" است، دریافت آنان" فرارهیافت" است، کلام منزلتی استعلایی دارد، مقام آنان شأنی خدایی دارد، و دیگران را در این وادی جز با هویت باختن و همگون و همراه شدن، راهی نیست.

بر گفتمان خود نشان "حقیقت محوری" نصب کرده اند و بر پیشانی اش نور حق فشانده اند. ره سیر و سلوک و کشف و شهود را تنها و تنها طریقت و شریعت خود قرار داده اند. هر آن کس را که سودای نوشیدن جرعه ای از سرچشمه زلال حقیقت است، می باید به هیبت و هویت آنان در آید و در طریق آنان گام نهند. اندیشه شان آیینه تمام نمای لاهوت و ناسوت است.آنچه در این آیینه نقش نبندد، نقشی بود بر دیوار ضلالت و ذلالت. ثواب و صواب همه نزد ایشان است و بهشت را از ازل به نام آنان ثبت کرده اند. پیراهن خلیفه الهی را فقط به قامت رسای اینان دوخته اند، و رسالت ابلاغ "پیام" را صرفاً بر دوش اینان نهاده اند. اصلح آنانند و انتخاب اصلح نیز وظیفه انحصاری آنهاست. تشخیص "مصلحت ها" و تفسیر و باز  تفسیر قوانین و احکام شریعت تنها بذ عهده انان است. چون حقیقت در نزد ایشان است، مثل حقیقی جامعه برین هم در نزد ایشان است. شهر آنها شهر خداست. گفتمانشان ناب و خالص است. اتوپیایشان مدینه فاضله همه باید باشد. طریقتشان را عین شریعت می پندارند. رهروانشان برگزیدگانند که عاقبتشان جز به فلاح و رستگاری ختم نمی شود. حزب شان "حزب ا..." و حزب مخالفشان "شیطان" است. سیاستشان عین دیانت و دیانتشان عین سیاست است. اندیشه شان ولایی و خواب و خوراک و نفس و نفسشان دعایی است. سیره شان نماد حق و آنچه می کنند و می گویند، نمود عدالت.

چون کل گرا، تمامیت گرا و حقیقت محورند، انسداد و انقیاد طلب نیز هستند. گفتمانی سترون با مرزهای سدید و عمیق دارند. حرف مرد همیشه یکی است (شرط مردی نیست برگردیدن از گفتار خویش). ثبات در مواضع (در همه شرایط) همیشه ارزش است. هر گونه تلون و تساهلی، نفاق و دو رویی و نشانه حضیض انسانیت انسان است. اندر حکایت معایب و مضرات انسداد فکری بسیار می گویند و می نویسند، لکن این بتی است که دیگران می باید تکفیر و تحریمش کنند نه خود آنان. خارج از گفتمتن آنان واقعیت و حقیقتی وجود ندارد، آنچه دیگران از سر نیکی، شایستگی و علم کنند، نشان تقلید و تلبعیت است و نه اجتهاد و بداعت. در همان دم که دیگران را به پرهیز از بت های پنداری و ذهنی فرا می خوانند، خود اسیر بتی بس عظیم تر و مخوف تر هستند.

تو گفتی بت پندار شکستم رستم                              این بت که زپندار برستم، باقی است

واژه "تک" در نزد اینان بسیار دلربا و دلنشین می نماید. "تک" بودن در همه چیز، اول شاگرد بودن در همه دورس. رسولی ضمیر رازگو، و نوح و آفتاب گونه بودن، تنها آنها را سزاست. دیگران را اهلیت گفتن نیست. و صرفاً اهلیت شنودن رواست:

این رسولان ضمیر رازگو                                              مستمع خواهند اسرافیل خو دم

مزن تا بشنوی از دم زنان                                              آنچه ناید در کلام و در میان

دم مزن تا دم زند بهر تو روح                                         آشنا بگذارد در کشتی نوح

دم مزن تا بشنوی از آفتاب                                             آنچه ناید در خطاب و در کتاب

تک و بی همتا بودن، آنان را خدایی می کند، و خدایی شدن، آنان را اربابان زمین و زمینیان قرار می دهد. تردیدی ندارد که صدای آنان گویاترین، بلندترین و رساترین صداهاست. پژواک صدای آنان مجالی برای شنیده شدن صداهای دیگر باقی نگذاشته است. صور آنان صور اسرافیل است که چون بر ابدان مرده هم دمیده شود، حیاتی دوباره می یابند. فراگیری گفتارشان، مرز نمی شناسند: هم برای تمامی گرایش های ساسی، خرده فرهنگ ها، قومیت ها، اقشار اجتماعی و طبقات سنی  جنسی داخلی کارایی دارد و هم برای تمامی ملل و دول دیگر. هم در عرصه مذهب و ایدولوژی راهگشا است و هم در حوزه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، امنیتی، جغرافیایی، علمی و صنعتی. و البته واضح و مبرهن است که در تمامی این زمینه های رنگارنگ حرف اول و آخر از آن آنان است و لاغیر. به دور منطق تک گفتار خود دیواره ای شیشه ای کشیده اند که هر صدای دیگر، آن را به ارتعاش در می آورد و چون قابلیت جذب ندارند، به دفع آن می پردازند. در آیینه اندیشه و گفتار آنان جز خود نتوان دیدن و جز انعکاس صدای خود نتوان شنیدن. هر صدای آشنایی آنان را شکوفا و مشعوف می کند و تا مدت ها صدای درخواستی شان برای پخش مکرر می شود. مونتاژگر قابلی هستند، صداهای دیگر را پاره پاره کرده و قطعات همخوان را به بدنه فراگفتمان خود مونتاژ می کنند. بعضاً نیز کامی به پیش نهاده و گفتار خود را در هاله ای از تقدس قرار داده و هرگونه مخالفت با آن را حتی در عالم شخصی و ذهنی، "دگراندیشی" ، "کج اندیشی" و مستحق عذاب و عقاب تعریف می کنند. از آنجا که گفتارشان در قالب هیچ صدایی نمی گنجد، تلاش می کنند صداهای دیگر را به قالب خود درآورند:  فرق نمی کند، چه کلام باریتعالی  وپیام آورش باشد ،چه رهبری و نخبگان جامعه و چه مردم.درچنین فضایی بحث در عرصه "تمایز"و"کثرت گرایی"ابعاد بسیار پیچیده و مناقشه انگیزی می یابد .از یکسو،گفتمان هایی که حول مرکزیت وثقل "کثرت" و "تمایز" شکل گرفته اند ،خود به شکلی اشکال گیر گرتار بیماری تک گفتاری و دوانگاری هستند،از سوی دیگر ،عده ای از رهگذر گفتار و نوشتار کثرت محمور خود ،تفرق و انشقاق هویتی جامعه(با اهداف سیاسی)را دنبال می کنند،و جانب سوم،عده ای نیر به هر نوع کثرت   و تمایزی به مثابه یک نوع انومی اجتماعی و آسیب پذیری فرهنگی-سیاسی می نگرند.

انتشار ویژه نامه ایی با عنوان «جنگ ویژه »از سوی نشریه آلترنا ثیو ارگان مطبو عاتی پژاک

 در شماره 9 خود سناریویی جدید است که باید ابعاد مختلف آن شکافته شود.آنان که طی سالیان اخیرهمنوا   با جریانهای خشونت طلب داخلی بر طبل خشونت کوفته اند و از جنگ ،جاش ،باش و... سخن گفته اند به دنبال بهانه یی برای حذف مخالفان و منقدان خود برآمده اند.

فرزند خوانده های کیهان در این ویژه نامه که همراه با ادبیاتی سراسر حتاکانه                            ،بدور از اخلاق و به سبک بولتن نویسان دهه 60و70 شمسی در ایران است،برخی از نهاد ها و سازمانها ی سیاسی مدنی و حقوق بشری را با تیر  غضب وکینه خود آماج تهمت وافترا قرار داده اند  و جان و حرمت انسانها را بردن  را یگانه و ظیفه انسانی،اخلاقی و یا به قول نیاکانشان انقلابی خود می دانند.

یاللعجب از این همه تشابه گویی پیوند ایدئو لوژیک پژاک با جریان خشونت طلب  رویا نیست،بلکه واقعیت  است هر چند در اشکالی مختلف اما با روحی مشترک.

چه سهل وآسان است با ریدن سیل تهمت و افترا ،هنر  نزد پژاکیان است وبس در این هنر یگانه تهمت وافترا و بازی با آبروی افراد!تنها هنر یگانه ای است که دارند.

   متوهمان هوازی قندیل نشثینی که به بیماریهایی چون  توهم توطئه و آلزایمر دچارند با تحریف و تناقضات آشکار و نهان در این بولتن خبری که به نشریه پیام توابین دهه60 شباهت دارد همه را به جاش بودن ،منفعل و...آراسته اند و خود را ناجی ملت و یگانه منجی فلق می دانسنه اند. در این توهم اند که گویی با زدن یک پاسگاه و ریختن خون  چند سرباز کرد چنان ضرب شستی زداه اند که ناتو از انجام ان ناتوان است.!!

اگر اتفاقاتی را که بولتن نویسان پژاک  اقامه کرده انددرست باشد پس به ناچار باید گفت؛ مسایلی که در خصوص ماهیت و برخی روابط جریان نوظهور گفته شده؛صدق است و در آن شکی نیست که از ان جمله :تهیه لباس مورد نظر آنان از یک سو یک نهاد نظامی در داخل ایران در اوایل تشکیل  سفرهای متعددی  برخی کادر های رده بالای این جریان به تهران و ارومیه برای معالجه سران آنها در

از آن رو این گفته ها آمد که چون بازار تهمت و داغ و درفش  داغ باشد،اولین قربانی خود شمایید،پس با طناب کیهانیان به چاه بی اخلاقی نیفتید.پارادایم خویش را مظهر حق و حقیقت ندانید،این کمدی فلاکت باری که راه انداخته ایددستاوردی جز خسران به دنبال ندارد.کردستان پارادیسم خشونت را از هر ناحیه ای باشد نمی پذیرد ،چرا که اولاًفاقد توان تفسیر جهان است.ثانیاً:توصیه هایش به نا کجا آباد ختم می شود،ثالثاً:با روشهای خشونت آمیز آدمیان را به سوی ایدئو لوژی نا کجا آبادی رهبری می کند.این پارادایم (خشونت)به جهان قدیم  وفا نمی کند              اما به  جهان جدیدجفا می کند.جنبش جامعه مدنی خشونت و تقدیس گران خشونت را پشت سر خواهند گذاشت و همچنان به سوی آزادی و دموکراسی و حقوق بشر پیش خواهد رفت.


June 7th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی