بررسی عوامل جغرافیای سیاسی در جنگ امپریالیستی علیه سوریه :بخش دوّم
ترجمه توسط حمید محوی ترجمه توسط حمید محوی

6 ژوئن 2012

 

نظم قدیم در خاورمیانه


نوشتۀ فیدا دکروب

Fida Dakroub

مرکز مطالعات جهانی سازی 22 می 2012

 

 

مسائل عمومی

بسیاری از ناملایمات در این جهان از ابهامات و سرپوش گذاشتن بر واقعیات منشأ گرفته است(1). کتاب روی کتاب، مقاله روی مقاله منتشر می کنند، و هر کدام را نیز جندین بار منتشر می کنند که مبادا از بد حادثه وسط راه طولانی آن چه را که مدعی آن هستند، یعنی «انقلاب » سوریه گم شود، و قهرمانانی که از یک سال و اندی پیش «حاکم مستبد دمشق» را در حرمسرای شکوهمندش به محاصره درآورده به فراموشی تاریخ سپرده شوند. تحلیل مقدماتی، تحلیل ثانوی، تحلیل داخلی، تحلیل تکمیلی و دیگر انواع تحلیل اساسی، در هر لحظه، در شمار بسیار منتشر می شود.

دربارۀ هر یک از این تحلیل های کوچک و بزرگ، گردانندگان تلویزیون دائما با اساتید علوم سیاسی، متخصصان در امور سوریه، مدیران مراکز پژوهشی در امور خاورمیانه، شارلاتان های شرق شناسی که پس از خواندن « تن تن و سیگارهای فرعون»  به متخصص امور ژئواستراتژی خاور نزدیک  تبدیل شده اند مصاحبه برگزار می کنند و به روی اکران ها پر ببیننده می فرستند.

تمام این سر و صداها و های و هوی ها، آن چه را که در دهان دره ها، و خرناسه های رادیو، تلویزیون، انترنت، در سالن غذاخوری، تمام این چیزهائی که می شنویم «بحث پر اهمیت»، مشخصا،  «بهار عرب» و به اصطلاح «انقلاب» سوریه را تشکیل می دهد.

رسانه های نظم سنتی و رایج و حاکم بر حسب عادت هر بار که می خواهند تصویرپردازی های خاص و نوعی ی «استبداد» عرب را در مقابل «دموکراسی دموکراتیک» غربقرارداد، به ویژه به این نوع افراد دعوت می کنند، که به ویژه  دکتر در شمنیسم (جادو پزشکی) خاورنزدیک هستند.

با این وجود این بار، می بینیم که همین «دکترها» که پیش از این همه به آنها مراجعه کرده بودند که از «استبداد عرب» بگویند، با شتاب خودشان را به جلوی دوربین های رسانه های نظم حاکم و دستگاه تبلیغاتی امپریالیستی می رسانند، و این بار نه برای متهم کردن اعراب به «تمایلات استبدادی»، بلکه بر عکس، برای تبریک و تهنیت گوئی «بهار» آنها، که در گزافه گوئی های امپریالیسم به مثابه «تحول نهائی» و تحقق کلیت دموکراسی بورژوازی غربی است.«دست بزنید. نمایشنامه به پایان رسید»(2)

 

دو محور متخاصم در خاور میانه

با این وجود، پشت این مهرورزی های رعد آسا بین رسانه های حاکم و «انقلاب عرب»، گفتمان مکارانه «بشر دوستانه» و «آزادیخواه» نهفته است که تماما به منافع استراتژیک امپریالیسم جهانی در خاورمیانه بازمی گردد.

پس از شکست اسرائیل در دوّمین جنگ لبنان(3)، امپراتوری از خواب بیدار شد و واقعیت تلخ را مزه مزه کرد و دید که ایران در پشت درهای اسرائیل است و گنبد شیعه بین ایران از شرق تا لبنان در غرب، با عبور از عراق و سوریه ساخته و پرداخته شده است. این محور مخالف امپراتوری در خاورمیانه، در واقع، شامل سه کشور است، ایران، سوریه و لبنان (می توانیم عراق یعنی دولت مالکی پس از خروج نیروهای ایالات متحده را نیز اضافه کنیم).

دبیر کل سازمان حزب الله، حسن نصرالله به روشنی این محور را با سه «اندام واره» آن تشریح کرد : شانه (ایران)، دست (سوریه) و مشت (لبنان)(4).

 در مقابل این محور، محور طرفداراران امپراتوری را می بینیم، که اسرائیل، به عنوان سرنیزۀ امپریالیسم جهانی در خاورمیانه، امارات و سلطان های شبهه جزیرۀ عربی، مصر در جنوب(پیش از سرنگون شدن فرعون، حسنی مبارک)، و ترکیه در شمال. در واقع، محور امپراتوری در سال 1978 در پیوند با نظمی تشکیل شد که در کمپ دیوید(5) بنیانگذاری و  جایگزین نظم دوران پس از جنگ دوم جهانی گردید.

بر این اساس، واقعا برای ما مشکل است که بتوانیم به گفتمان «بشردوستانه» در دعاوی تراژدی «بهار عرب» باور داشته باشیم، و رویدادهای جهان عرب را جدا از طرح توسعۀ امپراتوری در منطقه تعبیر کنیم.

مشاهدات ما در چشم انداز سوریه نشان داده است که درک شورش مسلحانه در سوریه و قیام ناگهانی گروه های اسلامی سلفی مذهب در صحنۀ رویدادها از طریق گفتمان رسانه های حاکم در غرب و عرب های وابسته ممکن نیست، و گفتمان شاعرانه و مفلوک شورای ملی سوریه نیز ما را به نتیجه نخواهد رساند. درک رویدادها مستلزم بررسی موارد زیر است :

1)عناصر قومی-مذهبی چشم انداز داخلی سوریه.

2)شرایط تاریخی به وجود آمدن دولت های تازه تأسیس در خاورمیانه، در فردای از هم پاشیدگی امپراتوری عثمانی در سال 1918 (7).

3)شکست امپراتوری ایالات متحده پس از جنگ در افغانستان و در عراق.

4)شکست اسرائیل در دومین جنگ لبنان(8).

 بطور مشخص، یعنی این که هر تحلیلی در خصوص رویدادهای خشونتبار در سوریه، باید بر اساس این چهار موضوع که در خطوط بالا مطرح کردیم صورت پذیرد.

علاوه بر این، ما مشخصا در جستجوی رویدادی تاریخی معنی داری هستیم که در تاریخ خاورمیانه در رویدادهای اخیر سوریه تأثیر گذار بوده است، زیرا حتی اگر ما شناخت کاملی از تمام رویدادهای «بهار عرب» داشته باشیم، برخی از پرسش ها هم چنان برای ما بی جواب می ماند، که عبارت است از :

علاوه بر این، ما در پژوهش هایمان باید در جستجوی رویداد تاریخی معنی داری در تاریخ خاور میانه باشیم که روی حوادث اخیر سوریه تأثیر گذار بوده است. زیرا حتی اگر ما به تمام رویدادهای «بهار عرب» آگاهی داشته باشیم، برخی از پرسش ها هم چنان برای ما مطرح خواهد بود که بی جواب می ماند، که عبارت است از :

اولا، چگونه این موضوع را توضیح دهیم که در زمانی مشخص از اعلام جنگ علیه تروریسم در سال 2011، تضاد غرب/اسلام به تشکیل «جبهۀ مشترک» نائل می آید و مدعی «دفاع» از دموکراسی و حقوق بشر در جهان عرب می شود، یعنی «جبهه ای» که، پشت همان سنگر و زیر همان پرچم «آزادی، دموکراسی، عدالت»، امپریالیسم ایالات متحده، استعمارگران نوین – و تمدید شدۀ - اروپائی (نئو-کلونیالیسم)، اسلام گرایان خلیفه گرای ترکیه، و استبداد عرب ارتجاعی را گردهم می آورد و متشکل می سازد؟

ثانیا، چگونه این موضوع را باید بفهمیم که امارات و سلطان های عرب در خلیج (مترجم : خلیج فارس) از سوی ایران احساس خطر می کنند، یعنی کشوری مسلمان، و نه از سوی دولت اسرائیل که توسط امپریالیسم بریتانیا در فردای جنگ جهانی در قلب جهان عرب کار گذاشته شده است؟

ثالثا، چگونه این موضوع را توضیح دهیم که اسرائیل که به عنوان «تنها دموکراسی» در خاورمیانه تلقی می شود، ناگهان به ضامن استراتژیک برای تداوم رژیم های سلطنتی مستبد و ارتجاعی شبهه جزیرۀ عرب تبدیل می شود؟

رابعا، چگونه این موضوع را توضیح دهیم که با وجود تمام تبلیغات امپریالیستی و تحریف خبری در رسانه ها علیه سوریه، می بینیم که اکثریت مردم سوریه پیوسته از رئیس جمهور بشار الاسد پشتیبانی می کنند، و اکثریت مردم لبنان و عراق نیز از بشار الاسد حمایت می کنند؟ بی آن که مردم ایران را در این معادله به حساب آورده باشیم.

خامسا، چگ.نه این موضوع را توضیح دهیم که اقلیت های مسیحی در شرق، که غالبا با «غرب مسیحی» انطباق هویتی دارند از سوی «دموکراسی دموکراتیک» همین غرب احساس نا امنی می کنند، و « استبداد» رئیس جمهور سوریه بشار الاسد را به «آزادی» وعده داه شده توسط امپریالیسم جهانی ترجیح می دهند؟

روشن است که همواره شمار و سرشت عناصر تعیین کنندۀ هر رویداد خاصی بی نهایت است، و در هر شیئی که در نظر بگیریم هیچ نوع شاخصی که بتواند بخشی از آن را به عنوان تنها عنصر تعیین کننده نشان دهد، وجود ندارد، با این وجود، نمی توانیم تنها به این علت که دلایل بی شمار و بی نهایت هستند، تسلیم «ابهامات و سرپوش گذاشتن بر واقعیات» و تبلیغات امپریالیستی شویم. بر عکس، کار تحلیلی ما مستلزم دسته بندی کردن دلایل بی شمار در گروه های مختلف و مشخص و محدود است. در این جا ما تحلیل خودمان را به دو دسته از دلایل محدود می کنیم : 1)عناصر قوی – مذهبی در چشم انداز سوریه، یا مخلوط فرهنگی سوریه، و 2)عینیت بخشیدن به سیاستی که بر اساس همین مخلوط به ایجاد دولت های تازه تأسیس در فردای فروپاشی امپراتوری عثمانی در سال 1918، بر اساس شرایط تاریخی مشخص، دامن زد.

 

از نظم قدیم خاورمیانه

پیش ار هر موضوعی می دانیم که جهان عرب در حال حاضر از یک دوران بازسازی بنیادی از دیدگاه نقشۀ جغرافیائی، مرزهای بیرونی و درونی، اسامی کشورهای عرب و چگونگی خاص طبیعی آنها عبور می کند. در واقع این دومین بازی سازی طی یک قرن گذشته است. از آن جائی که نخستین بازسازی در فردای جنگ جهانی و فروپاشی امپراتوری عثمانی در سال 1918 با مداخلۀ امپریالیسم فرانسه و انگلیس تحقق پذیرفت، در نتیجه بین نخستین بازسازی (1918) و دومین بازسازی(2011)، با دو تغییر روبرو می شویم :

اولا، بازسازی پس از جنگ دوم جهانی که از سال های 50 و 60 به اجرا گذاشته شد. این بازسازی موجب دو رویداد مهم شد :

1)سقوط رژیم های سلطنتی که توسط امپریالیسم فرانسه و بریتانیا در فردای جنگ جهانی ایجاد شده بود، مانند رژیم سلطنتی شاه ادریس در لیبی(1969-1951)، دستگاه سلطنتی مصر(9)(1953-1922)، رژیم سلطنتی عراق(10) (1958-1921)، رژیم سلطنتی یمن(11) (1962-1918).

2)استقلال استعمارات فرانسه و بریتانیا در آفریقای شمالی و خاور نزدیک.

ثانیا، بازسازی بر اساس نظم کمپ دیوید که در سال 1978 و پس از جنگ «مسخرۀ» اکتبر 1973 (یا جنگ یوم کیپور) به وقوع پیوست. طی دومین بازسازی، خیل دیکتاتورها و رژیم های سلطنتی خونبار با مداخلات امپریالیسم جهانی(12) پشتیبانی و تحمیل شد.

طی سه دهه، هیولاهایی مانند مبارک، صدام، امیران و سلاطین شبهه جزیرۀ عرب از مرحمت های امپراتوری ایالات متحده و هم پیمانان اروپائی اش بهره مند بودند. از یک سو، این وضعیت راکد اسرائیل را به مرکز مناسبات منطقه ای تبدیل کرد، و از سوی دیگر اجازه داد که مستبدان و هیولاهای عربی که به فرمان ایالات متحده بودند مردم را به زیر سلطۀ ظالمانۀ خود بکشند، رژیم وحشت را بر آنها حاکم کنند، شکنجه کنند، تحت فشار بگذارند و قتل عام به راه بیاندازند. در این جا صدام حسین را به عنوان مثال یادآور شویم که جنگ وحشیانه ای را علیه مردم ایران (1988-1979) به راه انداخت و یک میلیون و نیم آدم را یا کشت و یا معلول ساخت(13). مبارک، فرعون مصر، پسر رامسس 2 که بر مصر فرمانروایی کرد و طی سی سال به مردم گرسنگی داد، که هیچ فرعونی تا کنون هرگز به چنین کاری دست نزده بود.

 

عهد نامۀ سایکس-پیکو(1916)

De l’accord Sykes-Picot

به همان شکلی که نقشۀ جغرافیایی خاورمیانه نشان می دهد، مرز کشورهای کنونی، در بهبهۀ جنگ جهانی اوّل ترسیم شده است (1918-1914). مرزبندی های فعلی به طور کاملا مشخص بر اساس تقسیمات استعماری، و حاصل چندین عهدنامه و قرارداد تحمیل شده توسط فرانسه و انگلیس، دو قدرت بزرگ استعماری آن دوران بوده است. در این جا می توانیم به برخی از این عهدنامه ها و قراردادها را یادآور شویم : عهدنامۀ سایکس-پیکو(1916)، اعلامیۀ بالفور(1917)، کنفرانس صلح(1919)، قرارداد سور(1920) و قرارداد لوزان(1923). نتیجۀ این کاغذ پراکنی ها چنین شد که فرانسوی ها و بریتانیائی ها  مرزهای بیرونی و درونی مناطق عرب در امپراتوری عثمانی را بر اساس منافع استعماری خودشان دوباره ترسیم کردند. کاملا روشن است که تقسیم بندی ها بر اساس منافع ملت های مفتوح انجام نگرفته بوده است.

نخستین عهدنامه بین قدرت های استعماری، در مورد مناطق عرب در امپراتوری عثمانی، سایکس-پیکو در سال 1916 بود. قدرت های بزرگ در حال جنگ بودند. هزینۀ چنین جنگی به میلیون ها کشته و معلول در سنگرهای جنگی رسیده بود تا مشخص شود که سهم هر یک از دزدان مالی از سرزمین های مستعمره کدام است و هر طبیعتا یک سعی می کرد سهم بیشتری را به خودش اختصاص دهد.

با این وجود، به دور از بمباران سنگین توپخانه، در دانینگ استریت در لندن، دو قدرت بزرگ استعماری، فرانسه و بریتانیا خودشان را برای قصابی کردن و کندن پوست «انسان بیمار اروپا» آماده می کردند. برای این دو قدرت بزرگ، سقوط امپراتوری عثمانی موضوعی بود که تنها به زمان بستگی داشت.

پس از چند ماه نامه نگاری و کارهای مقدماتی بین پل کامبون سفیر فرانسه در لندن، و سر ادوارد گری وزیر امور خارجۀ، معاهدۀ سایکس-پیکو بین فرانسه و بریتانیا، بین سر مارک سایکس و فرانسوا ژرژ- پیکو، در 16 می 1916 تأیید شد. این معاهده تقسیم منطقۀ بین النهرین را در چشم انداز قرار می داد، و به طور مشخص تر، مناطق بین دریای سیاه، دریای مدیترانه، دریای سرخ، اقیانوس هند و دریای کاسپین(دریای مازندران) که به امپراتوری عثمانی تعلق داشت.

علاوه بر این، روسیۀ تزاری و ایتالیا در مذاکرات شرکت کردند و موافقت خود را نیز اعلام کردند، که تا ژانویه سال 1918 سرّی باقی ماند، تا وقتی که دولت تازه تأسیس بلشویک آن را به اطلاع دولت باب عالی (عثمانی) رساند، که هنوز حاکم سرزمین های مربوطه بود.

بر اساس معاهدۀ سایکس-پیکو، سرزمین شام (منطقه ای که اسرائیل، فلسطین سوریه، اردن، لبنان را در بر می گیرد و بخشی از عراق را نیز بعضا جزء آن دانسته اند) و بین النهرین، یعنی سوریۀ طبیعی (14) به پنج منطقه تقسیم خواهد شد :

1.منطقۀ فرانسوی، تحت نظارت اداری مستقیم، متشکل از لبنان فعلی و کیلیکیه (به زبان ترکی استانبولی «کیلیکیا» منطقه ای است در جنوب شرقی آناتولی. این سرزمین را «ارمنستان کوچک» نیز نامیده اند)

2.منطقۀ عرب «آ»، زیر نفوذ فرانسه که شامل شمال سوریۀ فعلی و منطقۀ موصل (شمال کشور عراق و مرکز استان نینوا)

3.منطقۀ بریتانیائی، تحت نظارت مستقیم متشکل از کویت فعلی و بین النهرین.

4.منطقۀ عرب «ب»، تحت نفوذ بریتانیا که شامل جنوب سوریۀ فعلی، اردن فعلی و فلسطین آیندۀ تحت قیومیت است.

5.منطقۀ تحت نظارت رسمی بین المللی شامل سنت ژاندارک، حیفا و اورشلیم می شود. بریتانیا کنترل دروازه های حیفا و سنت ژاندارک را به دست می آورد(15).


مخالفت ایالات متحده با عهدنامۀ سایکس-پیکو

در سطح دیگر، ایالات متحده که در آغاز قرن بیستم خود را به عنوان نیروی «آزادیبخش» نشان می داد، برای شرکت در مذاکرات سایکس-پیکو هیج نماینده ای گسیل نکرد، و رئیس جمهور توماس وودرو ویلسون روی حق تعیین سرنوشت برای ملت ها پافشاری می کرد. در نتیجه، روز 8 ژانویه 1918 در مقابل کنگرۀ آمریکا چهارده نکته را یادآور شد که می بایستی به حل مسائل پس از جنگ یاری رساند. در منطق این چهارده نکته، پیشنهاد برای ارسال یک هیئت تحقیقاتی در سوریه مطرح شده بود. در این چهارده مورد ویلسون موضع گیری خودش را در رابطه با تقسیم اراضی امپراتوری عثمانی مطرح می کند :

مناطق ترک که تحت تصرف امپراتوری عثمانی فعلی می باشد، باید حاکمیت و امنیت آنها تضمین گردد، ولی برای ملت های دیگر که زیر سلطۀ ترک به سر می برند، امنیت جانی و امکان رشد مستقل آنها باید تضمین گردد، در مورد تنگۀ داردانل باید دائما باز باشد و عبور و مرور کشتی ها و تجارت تمام ملل جهان تحت نظارت بین المللی قرارگیرد(16).

در واقع، اصول ویلسون اشغال مناطق عرب امپراتوری عثمانی را توسط فرانسه و بریتانیا کاملا نفی نکرد، بلکه کاملا بر عکس برای آن وجهۀ قانونی قائل شد.

در اصول قید شده توسط ویلسون تنها حاکمیت مناطق ترک امپراتوری عثمانی باز شناسی شده بود، ولی در مورد مناطق او تنها «امنیت جانی و امکان رشد مستقل» را تضمین می کند، بی آن که واقعا آن را تأمین کند. چنین امری به این معنا باید تلقی شود، که دیدگاه های ویلسون سوریه را به عنوان کشوری که بتواند دربارۀ حال و آیندۀ خود تصمیم بگیرد باز شناسی نمی کند، و در نتیجه برای دستیابی به استقلال باید تحت قیومیت استعماری به سر برد.

 گفتمان «آزادیخواهانۀ» ویلسون از دیدگاه محتوا و نه از دیدگاه شکل، با بیانیه ای که توسط قدرت های استعمارگر در کنفرانس برلن در سال 1884 برای تقسیم آفریقا (17) صادر کرده بودند، تفاوتی نداشت. اگر کنفرانس برلن (1884) گفتمان «تمدن ساز» را برای توجیه چپاول آفریقا(18) به تصویب رساند، کنفرانس صلح (1919) گفتمان «آزادیخواهانه» را برای حل و فصل مشکلات چپاول خاورمیانه به کار بست. در عین حال گفتمان «دموکراسی خواه» امپراتوری ایالات متحده در شب پیش از تهاجم به عراق در سال 2003 را به یاد بیاوریم.

بر خلاف آن چه کنفرانس صلح تبلیغ می کرد، سوری ها (19) کاملا مصمم بودند که استقلالشان را بی آن که تحت قیومیت قدرت های استعماری باشند به دست آورند.

این موضوع از قرن نوزدهم با حضور احزاب سیاسی بزرگ، جریان ها، سازمان ها، کلوب ها، روزنامه ها، چاپخانه ها و انتشاراتی که هدف اصلی آنها تحقق بخشیدن به استقلال مناطق عرب امپراتوری عثمانی بود توجیه پذیر است. در واقع، حقیقت ندارد که ترک های شکست خورده در جنگ بزرگ، زمین پر خار و خسی برجا گذاشتند که مشتی مردم بدوی در آن زندگی می کردند، و تمام آن مطالبی که استعمارگران معمولا دوست دارند در گزارشاتشان تعریف کنند، بلکه کاملا بر عکس، شهرهای عرب در امپراتوری عثمانی از دیدگاه شهر سازی عصر خود در سطح بسیار پیش رفته ای بود.

مطمئنا، موضع گیری ایالات متحده در رابطه با طرح های تقسیم شرق، در شب پیش از منفرانس صلح 1919، بهدلیل سرشت «آزادیخواهانۀ» ایالات متحده نبود، بلکه با توجه به توازن نیروها بین دو قدرت استعماری کهنه کار، در شرایطی که در حال شکست خوردن در جنگ در اروپا بودند، فرانسه و انگلیس از یک سو، و قدرت امپریالیستی بالنده از سوی دیگر، در سال 1917، ایالات متحد هبه یاری شان شتافته بود.

به عبارت دیگر، ایالات متحده در آن دوران می خواست بلندپروازی های استعماری فرانسه و بریتانیا را تخفیف دهد، که در پی مبدل ساختن خاورمیانه بر اساس الگوی آفریقا بودند.

علاوه بر این، منافع ایالات متحده ایجاب می کرد که مناطق عرب در امپراتوری عثمانی در اشغال کامل قرار نگیرد و به مستعمرۀ کامل، مشابه آن چه در آفریقا رواج داشت، تبدیل نگردد، بلکه در اشغال غیر مستقیم و تحت نظارت جامعۀ بین الملل قرارگیرد.

بر اساس چنین خواستی با کنار زدن امپریالیسم بریتانیا و فرانسه، و جلوه گاه هایش، نظام حقوقی تازه ای به تدریج جایگزین شد. جامعۀ بین الملل در چهارچوب هیئتی به آرای مردم مراجعه کردند. کمیسیون تحقیقاتی کینگ-کرین در سال 1919 به فلسطین، لبنان، سوریه و به کیلیکیه فرستاده شد، تا دربارۀ خواست مردم این مناطق در مورد آیندۀ خودشان تحقیق کند. بریتانیا نیز در عراق بین دسامبر 1918 و ژانویه 1919 هیئتی برای تحقیق دربارۀ آرای عمومی مردم به راه انداخت.

فرانسوی ها و بریتانیائی که در تصرف دمشق در سال 1918 شرکت داشتند، احساس کردند که تسلط بر اوضاع از دستشان خارج شده است، در نتیجه از کمیسیون خارج شدند و باشتاب تقسیم بندی هائی را که در معاهدۀ سایکس-پیکو مطرح کرده بودند، به اجرا گذاشتند. سال بعد، نیروهای بریتانیائی از منطقه ای که به فرانسه تعلق داشت بیرون آمدند و نیروهای فرانسوی کنترل را به دست گرفتند.

در نبود توانائی برای مقابله با خواست قدرت های استعماری، جامعۀ بین الملل در سال 1920 قیومیت مناطق عرب امپراتوری عثمانی را واگذار کرد. این مناطق می بایستی خیلی سریع، دست کم بر اساس قرارداد در دو منطقه به استقلال دست یابند. با این وجود ملی گرایان سوریه، که از پایان قرن نوردهم سازماندهی کرده بودند، به امید ایجاد سوریه  مستقل به انضمام لبنان و فلسطین، تفویض قدرت را نپذیرفتند و با آن مخالفت کردند.

در مارس 1920، کنگرۀ ملی سوریه، که در 1919 انتخاب شده بود، حق قیومیت فرانسه را رد کرد و به شکل یک جانبه اعلام استقلال کرد. با این وجود، در آوریل 1920، کنفرانس «سان رمو» معاهدات سایکس-پیکو را تأیید کرد، و مداخلۀ نظامی فرانسه را قانونی دانست.

در نتیجه، یگان های ژنرال گورو طی ماه ژوئیه وارد دمشق شد، و به شکل خشونت باری استقلال سوریه را درهم شکست. هزاران ملی گرای سوری توسط قدرت اشغالگر فرانسه اعدام شدند. «طرح بزرگ عرب» پیرامون دمشق برای اتحاد مناطق عربی که پیش از این امپراتوری عثمانی تعلق داشتند، از هم فروپاشید. در حالی که نسبت به ترک ها خصومت می ورزیدند، خیلی به سرعت احساس ضد فرانسوی بین مردم سوریه افزایش یافت .

بر این اساس، با تجزیۀ سوریۀ طبیعی، دولت های تازه ای به وجود آمد که پیش از اشغال فرانسوی ها و بریتانیائی ها هرگز وجود نداشت : عراق، اردن، کویت، لبنان، فلسطین، سوریه، و به همین ترتیب دو کشور دیگر که زیاد دوام نیاورد، به دلیل مخالفت تمام عیار مردم سوریه، این مخالفت به انقلاب سوریه 1927-1925 انجامید – دو کشور مذکور دولت دروز و دولت علوی است.

 

پی نوشت :

1)به نقل از فدور داستایوسکی

2)امپراتور رم در بستر مرگ، بیش از پیش احساس ناتوانی می کرد، دستور داد یک آینه براش بیاورند، موهایش را شانه کرد و ریشهایش را تراشید. بعد گفت : آیا من نقشم را خوب بازی نکرده ام؟» به او پاسخ گفتند، آری. او گفت ، پس دست بزنید، نمایشنامه به پایان رسید.

« Plaudite, acta est fabula ! »

3)فیدا دکروب. (14 می 2012). شکست اسرائیل در دومین جنگ لبنان(2006)

 [4] http://video.moqawama.org/sound.php?catid=1

5)توافقات کمپ دیوید در 17 سپتامبر 1978 توسط انورالسادات رئیس حمهور مصر و مناخیم بیگین نخست وزیر اسرائیل، به میانجیگری جیمی کارتر رئیس جمهور آمریکا به امضا رسید.، و شامل دو معاهدۀ است که پس از 13 روز مذاکرۀ محرمانه در کمپ دیوید، در کاخ سفید به امضا رسید. این توافقا ت به امضای قرارداد صلح بین اسرائیل و یک کشور عرب انجامید : قرارداد صلح اسرائیل و مصر در سال 1979.

[6] Voir l’article de l’auteur,  « Le 11-Vendémiaire de la Sainte-Révolution syrienne ou L’Échec du Conseil national syrien » :

http://www.legrandsoir.info/le-11-vendemiaire-de-la-sainte-revolution-syrienne-ou-l-echec-du-conseil-national-syrien.html

7)شرایط تاریخی از دیدگاه ما به معنای مجموعه توافقات و معاهدات بین قدرت های استعماری و امپریالیستی در خصوص تقسیم بندی شرق به چندین دولت متخاصم در فردای جنگ جهانی اوّل(1918-1914) است.

8)فیدا دکروب. «شکست اسرائیل در دومین جنگ لبنان» در بحش اوّل همین مقاله

9)رژیم سلطنتی در سال 1922 ایجاد شد یعنی وقتی که دولت بریتانیا استقلال مصر را بهر سمیت شناخت. به این ترتیب، سلطان فواد 1 در نخستین دولت تازه تأسیس به پادشاهی رسید. در سال 1936 فاروق 1 به عنوان پادشاه  جانشین پدرش شد. پیش از فرانسه، از سال 1882 مصر تحت تصرف و نظارت بریتانیا اداره می شد.

10) 23 اوت 1921 رژیم سلطنتی اعلام شد، یعنی طی دورانی که بریتانیا حق نظارت در بین النهرین را داشت. تفیض سلطۀ جامعۀ بین الملل با مداخلۀ بریتانیا ازد یدگاه حقوقی تا سال 1922 واجد اعتبار بود، ولی قیومیت بریتانیا به شکل جزئی تا سال 1932 ادامه یافتف یعنی سالی که عراق کاملا استقلال خود را به دست آورد.

11)رژیم سلطنتی یمن دولتی است  بین سال های 1962-1918 در بخش شمال یمن فعلی

 [12] Özhan, Taha. (2011, 10 octobre). The Arab “Spring”. Hürriyet. Récupéré le 21 mai 2012 de 
http://www.hurriyetdailynews.com/default.aspx?pageid=438&n=the-arab-8216spring8217-2011-10-27

[13] Karsh, Efraim. (2002). The Iran-Iraq War 1980-1988, Osprey: London.

14)سوریه طبیعی، به طور خلاصه سوریۀ انجیلی-یونانی، بین آناتولی، بین النهرین، مدیترانه و صحرای سینا واقع شده (در حال حاضر شامل سوریه، لبنان، فلسطین، اردن، عراق، کویت و دولت یهودی می شود).

15)لورانس، هانری. «چگونه امپراتوری عثمانی تجزیه شد»، منتشر شده در لوموند دیپلماتیک، آوریل 2003.

16)14 مادۀ رئیس جمهور ویلسون، پیغام به کنگره برای توضیح برنامۀ صلح ایالات متحده، 8 ژانویه 1918.

17)کنفرانس برلن سزمان و همکاری اروپا برای تقسیم آفریقا را تحت تأثیر قرارداد. این کنفرانس در 15 نوامبر 1884 در برلن برگزار شد و در 26 فوریه 1885 به پایان رسید. به ابتکار پرتقال و سازماندهی بیسمارک، آلمان، اتریش-هنگری، بلژیک، دانمارک، اسپانیا، فرانسه، بریتانی، هلند، پرتقال، روسیه، سوئد-نروژ، ترکیه و ایالات متحده شرکت داشتند. کنفرانس برلن آفریقا را تقسیم نکرد، ولی قوانین و اصول تقسیم آفریقا را بین قدرت های استعماری مشخص کرد.

 

18)در سال 1876، کنفرانس جغرافیای بروکسل (19-12 سپتامبر 1876) پادشاه بلژیک لئوپولد دوّم فراخوانده شده بود تا هیئتی را به کنگو بفرستند، تا به اصطلاح تجارت بردۀ سیاه توسط عربها را ملغا ساخته، و مشخصا بر اساس ادعای او، قارۀ آفریقا را متمدن کنند.

19)سوری ها، دراین جا به معنای ساکنان سوریۀ طبیعی  پیش از قرارداد سایکس-پیکو است. 

 

                                                                                                                   مأخذ

http://www.mondialisation.ca/index.php?context=va&aid=30994

 


June 7th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی