خسارات جانبی : پشت پردۀ حرکات خوف انگیز دولتی
ترجمه توسط حمید محوی ترجمه توسط حمید محوی


Dommages Collatéraux : la face cachée d’un terrorisme d’État

De Guillaume de Rouville

Guillaume de Rouville, auteur de La Démocratie ambiguë, Éditions Cheap, juillet 2012.

Global Research, septembre 04, 2012

lidiotduvillage.org

Région : États-Unis

Thème: 11 sept. Guerre au terrorisme, Guerre USA OTAN

http://www.mondialisation.ca/dommages-collateraux-la-face-cachee-dun-terrorisme-detat/


 

نوشتۀ گیوم دو روویل

نویسندۀ «دموکراسی مبهم» ژوئیه 2012

مرکز مطالعات جهانی سازی 4 سپتامبر 2012

منطقه : ایالات متحده

مضمون : 11 سپتامبر. جنگ علیه تروریسم. جنگ ایالات متحده. ناتو

 

 

پس از فروپاشی دیوار برلن، در جنگ هائی که ایالات متحده به نام تعبیر خاصی از قدرت به راه انداخت، «خسارات جانبی» همان اصطلاحی بود که توسط ارگان های روابط عمومی پنتاگون رایج گردید،  تا غیر نظامیانی را که در عملیات نظامی کشته می شدند به این شکل تعریف کرده و آن را «خسارت جانبی» نامیدند تا از طریق این بازی زبانی در افکار عمومی غرب شکل و شمایل قابل قبولی را بازتاب داده و با جلب توافق عمومی عمل خشونت بار خود را توجیه سازند. گویی که چنین خساراتی – جانبی – خواست قدرت نظامی نبوده و از اشتباهات مصیبت باری که حاصل اطلاعات غلط یا نقص فنی بوده اظهار تأسف و ندامت می کنند.

ولی اگر با دقت بیشتری به موضوع بپردازیم، پی خواهیم برد که این نوع عملیات جنگی که طی سال های گذشته به مرگ هزاران شهروند غیر نظامی در افغانستان، عراق و یا لیبی انجامیده(1)، ناشی از اشتباهات اتفاقی و «خسارات جانبی» در عملیات نظامی که گوئی تنها سربازانی را که لباس نظامی تن داشته و به جبهۀ دشمن تعلق داشته اند هدف گرفته، نبوده است، بلکه مشخصا اختیاری بوده و عمدا زنان و کودکان و مردان غیر نظامی بی دفاع را آماج حملات خود قرار داده اند.

اکنون می توانیم بپرسیم که به چه هدفی چنین جنایت هولناکی را مرتکب شده اند. دکترین نظامی به این پرسش چنین پاسخ می دهد : برای تحمیل ترس و وحشت به عنوان منشأ هر گونه فرمانبرداری.

دکترین نظامی در اینجا قاطعانه تبلیغات سیاسی را تکذیب می کند : تحمیل درد و رنج به شهروندان غیر نظامی یکی از راهکارهای پیروزی در جنگ است، شکنجۀ بدن آنها یکی از راهکارهائی است که آنها را به زانو در می آورد، تسخیر وجدان آگاه آنها نیز یکی از راهکارهائی است که روح آنها را به تبعیت وامی دارد (بمباران های متفقین در پایان جنگ دوّم جهانی این موضوع را به شکل گسترده نشان می دهد – حال این که تا چه اندازه هدف وسیله را توجیه می کند موضوع دیگری است).

شاید هنوز در این مورد دچار تردید هستید و فکر می کنید که چنین روش هائی تنها می تواند به تشویق شهروندان به مبارزه بیانجامد و اسلحه به دست گیرند و [ارتش سایه](2) به راه بیاندازند. ولی نظامیان کارکشته در سراسر جهان به روشنی می دادند و بی هیچ پرده پوشی پاسخ می گویند که : قربانیان عملیات خوف آور هیچگاه در پی انتقامجوئی برنمی آیند، در سکوت رنج می برند و تنها رؤیا و آرزومندیشان صلح است، تا بتوانند مرده هایشان را بخاک بسپارند و بر مزار آنها سوگواریشان را به پایان ببرند.

این موضوع حتی فراتر از این می رود : قربانیان بی گناه غالبا به جائی می رسند که از دژخیمان خودشان درخواست حمایت و پناهندگی می کنند. از پای افتاده، با روحی درهم شکسته پس از تحمل آن همه درد و رنج، به دستی می آویزند که دشمنانشان از آن سوی لولۀ تفنگ به سویشان دراز می کنند.

طی جنگ الجزایر بود که نظامیان فرانسه (سرهنگ تریکیه و لاشوروآ) دکترین نظامی خاصی را بنیانگذاری کردند که شهروندان عادی و غیر نظامی را در مرکز عملیات به عنوان هدف مطرح می کرد(4) (انگلیسی ها این روش را در سالهای 50 در کنیا به کار بسته بودند، و عامدانه چندین دهکده و افراد غیر نظامی را قتل عام کردند، ولی قصد نداشتند از این عملیات نظامی، نظریۀ نظامی منسجمی عرضه کنند و آن را شایستۀ مدارس نظامی شان نمی دانستند).

نه این که آماج ناخواستۀ جنگ غیر انسانی باشند، بلکه مردم غیر نظامی به نام هدفی انسانی، خیلی انسانی و بشردوستانه، به آماج نظامی که باید تخریب و تسخیر کرد تبدیل می شوند. شکنجه، اعدام صحرائی، بمباران شهروندان غیر نظامی دیگر جنایت جنگی تلقی نمی شود، بلکه از جمله رویکردهای نظامی در خدمت اهداف سیاسی می باشد. سرهنگ تریکیه و لاشوروآ این نظریۀ نظامی را به مدارس نظامی آمریکا صادر کردند و آنها توانستند کاملا مزیت چنین شیوه ای را درک کنند و این نظریه را در آمریکای لاتین و به ویژه در آمریکای مرکزی، طی پنجاه سال پس از جنگ الجزایر، به طور کامل به کار بستند(5).

لژیون های آتلانتیست تحت فرماندهی ناتو به جنگ علیه یوگوسلاوی، افغانستان و لیبی رفتند و همین راهکار نظامی را برای تحمیل «شیوۀ زندگی آمریکائی»(6) و لیبرالیسم فاتح به مردمان نافرمان به کار بستند.

نظریۀ نظامی [شوک و بهت](7) که آمریکائی ها در تهاجم به عراق سال 2003 به کار بردند در واقع چیزی نبود بجز تجدید حیات بخشیدن به همین نظریۀ نظامی توسط نظریه پردازان آمریکائی که به روز سازی پیکرۀ نظریه پرداختی در زمینۀ نظامی را به عهده  دارند.

بانیان این نظریۀ تکراری، هارلان اولمن و جیمز وید (8)، بمباران هیروشیما و ناکازاکی توسط ایالات متحده در اوت 1945 را به عنوان الگو مطرح کرده اند و بی هیچ ابهامی تأثیراتی را که در جستجوی آن هستند توصیف می کنند : می بایستی، به جای حملۀ مستقیم به اهداف صرفا نظامی، تخریب انسانی و مادی در ابعادی انجام گیرد و جامعه به شکلی تحت تأثیر قرار گیرد که منطبق بر اهداف آن جبهه ای باشد که شوک و بهت را به اجرا گذاشته است(9).

در نتیجه می بینیم که اصطلاح «خسارات جانبی» در واقع روی تروریسم دولتی پردۀ استتار می کشد(10)، سایۀ خوف انداختن بر توده های مردم، تروریسم غربی که رسانه های غربی به راحتی با آن سازش می کنند، زیرا که محصول ارباب آنها در آتلانتیک است.

البته باید دانست که رسانه های غربی در واقع در سازشکاری با تروریسم دولتی، کاری فراتر از سازشکاری مرتکب می شوند : آنها با به کار بستن اصطلاح «خسارات جانبی» جنایت رسانه ای مرتکب می شوند. زیرا با به کار بستن چنین اصطلاحی اعمال تروریستی و دستهای کثیف رهبرانشان را پنهان می سازند.

جالب است بدانیم که تروریسم دولتهای غربی، در مجموع، از تروریسم اسلامی خونبارتر است، تروریسم اسلامی از سوی دیگر، مانند آن چه در لیبی و سوریه می گذرد، جایگزین ارزشمندی برای اهداف جغرافیای سیاسی غربی ها و رهبرانشان می باشد.

بر این اساس، این گونه به نظر می رسد که تروریسم در مرکز نظریۀ نظامی و استراتژی نظامی دموکراسی غربی واقع شده است. برای مبارزۀ مؤثر علیه این تروریسم، یعنی چیزی که رهبران سیاسی ما در غرب مدعی مبارزه علیه آن هستند، باید تمام نیروی خود را در مبارزه علیه خودمان بسیج کنیم. در غیر این صورت، به دلیل ریاکاری های ما، دموکراسی نیز (اگر هنوز دیر نشده باشد و اگر هنوز دموکراسی وجود داشته باشد و نمرده باشد) دچار خسارت جانبی خواهد شد.

 


 

پی نوشت :

1.برای افزودن چند مثال دیگر به همین گونه می توانیم از ویتنام، کامبوج، آمیرکای مرکزی و یوگوسلاوی نیز یاد کنیم.

2.ارتش سایه، عنوان رمان ژوزف کسل دربارۀ جنبش مقاومت (طی جنگ دوم جهانی)، اصطلاحی است که ما برای اشکل گوناگون مقاومت غیر نظامیان در رویاروئی علیه سرکوبگران به کار می بریم.

les Colonels Trinquier et Lacheroy3.

4.برای مطالعۀ عمومی دربارۀ اسکادران مرگ، کتاب ماری مونیک روبن را بخوانیدف زیر عنوان «اسکادران مرگ. مدرسۀ فرانسوی«، 2004

Marie-Monique Robin, « Les escadrons de la mort. L’école française », 2004, La Découverte.

[5] Voir, pour une analyse de cette doctrine militaire : « De la guerre coloniale au terrorisme d’État », de Maurice Lemoine, Le Monde Diplomatique, novembre 2004.

American Way of Life6.

shock and awe7.

[8] Harlan K. Ullman, James P. Wade, « Shock And Awe: Achieving Rapid Dominance » (National Defense University, 1996).

[9] « The second example is “Hiroshima and Nagasaki” noted earlier. The intent here is to impose a regime of Shock and Awe through delivery of instant, nearly incomprehensible levels of massive destruction directed at influencing society writ large, meaning its leadership and public, rather than targeting directly against military or strategic objectives even with relatively few numbers or systems. The employment of this capability against society and its values, called “counter-value” in the nuclear deterrent jargon, is massively destructive, strikes directly at the public will of the adversary to resist, and ideally or theoretically, would instantly or quickly incapacitate that will over the space of a few hours or days ». Op-Cit, chapitre 2, page 23.

10.تروریسم ، روش های خشونت آمیزی را گویند که علیه مردم برای اهداف سیاسی به کار بسته می شود.


September 6th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی