واهمه های زمیني
محمدنبي عظيمي محمدنبي عظيمي

واهمه های زمیني

 

 

 

 

 

 

واهمه های زمینی نام کتاب تازه یی است از محمد نبی عظیمی در 513 صفحه که تابستان امسا ل از سوی بنگاه انتشارات میوند در شهر پشاور پاکستان با قطع و صحافت زیبا اقبال چاپ یافته است . محمد نبی عظیمی که دو سا ل قبل از امروزبا نگارش رمان ریالیستی ((سایه های هول)) که در آن تصویری از زنده گی واقعی افغان هادر هجرت و تبعید داده شده بود، توانست راهش را در قلب خواننده گانش باز نماید، این بار با آفرینش اثر ناب و خواندنی ((واهمه های زمینی )) که در آن درون پرداخت و زنده گی پر از فراز و نشیب در افغانستان دیروز و امروز در قالب زنده گی زنی به نام شیرین قهرمان رمان که همپا با حوادث پر تلاطم سیاسی در کشور ما رشد نموده ، و جور روزگار او را وادار به انجام کار های سنگین و شاقه می دارد ،تبلور یافته است ،یک بار دیگر عظمت قلمش را در بیان نثر زیبا و دلنشین اثرش که به سبک ریالیستی نگاشته است بیان می دارد .

او توانسته است در این اثر نه تنها بر رویداد ها و حوادث سیاسی از سال های دهه قانون اساسی به بعد مکث نماید،بلکه هنرمندانه به توضیح چگونگی مناسبات اجتماعی و تفاوت های زنده گی در جامعه یی افغانی که محصول شرایط نابسامان سیاسی و بیانگر زنده گی نامیمون و متفاوت مردم ما که از مناسبات کهنه و تاریک سنت گرایی فیودالی و ما قبل آن سر چشمه می گیرد، پرداخته است.

به عباره دیگر واهمه های زمینی را می توان به صورت مختصر بیانی از زنده گی واقعی مردم ما نامید و تعریف کرد.

مشعل در حالی که تولد این اثر ناب را نه تنها برای آقای عظیمی بلکه برای همه فرهنگ دوستان و خواننده گان آن تبریک می گوید ،موفقیت های بیشتر نویسنده را در تمام عرصه های زنده گی ،به خصوص در کار نویسنده گی آرزو نموده و یک بخشی از این رمان را برای خواننده گان محترم مشعل پیشکش می دارد.بخشی که مساله جدایی دین از سیاست را که امروزه نیز یکی از معضل های بزرگ جامعۀ ما است،نویسنده رمان در فضای داستانی و در یک گفتگوی جالبی بین دو شخصیت داستان مطرح می نماید: ((باشی افضل میترا را در یکی از همان شب نشینی ها و ضیافت ها دیده بود:شبی در خانۀ رفیقش ناصر که اینک جنرا ل شده بود و پست با اهمیتی در وزارت داخله داشت،ناصر به مناسبت تولد دومین فرزندش ،دوستان و آشنایان و نزدیکانش را خبر کرده بود،همه افغان بودند و باشی افضل تعجب کرده بود که چرا در میان دعوت شده گان هیچ فرد خارجی دیده نمی شود،شاید باشی افضل می خواست ،تا اکسانا را نیز در آن جمع ببیند،ولی می دانست که دوست و رفیقش ناصر، در چنین مورد هایی چقدر سختگیر و متعصب است،جنرال ناصر در محلهء وزیر اکبر خان ،خانه داشت،خانهءپدرش بود که به او رسیده بود.خانهء دو منزلهء با حویلی بزرگ و مفروش از سبزه های زمردین .باشی افضل تازه نشسته بود که میترا را ناصر به او معرفی کرده و رفته بود به پیشواز مهمانان دیگر.

باشی افضل ،آرام و مودب بود،سعی نکرده بود که چشم در چشم او بیفگند،ولی چنین پیش آمده بود که از پتنوسی که پیش خدمت تعارف کرده بود ،گیلاس لیمونادی بردارد و در مقابل او بگذارد.اگر چه باشی افضل بدون هیچگونه خوش خدمتی این کار را کرده بود ولی دستش لرزیده بود،میترا این لرزش را دیده بود ،لبخند کوچکی زده بود و بدون آن که تشکر کند ،گیلاس لیموناد را به دهنش نزدیک کرده و نوشیده بود،تشکر را با نگاهش کرده و گفته بود ... بعد با هم صحبت کرده بودند. از اینجا و آنجا ... در دیدار های بعدی نزدیکتر شده بودند. میترا زن با فرهنگ و چیز فهم و اهل مطالعه جلوه کرده بود.بحث و فحص را خوش داشت،نکته دان و حاضر جواب بود.میترا عضو حزب حاکم نبود،به تنظیم های اسلامی هم بی علاقه بود،هر دو طرف را در صحبت های خود محکوم می کرد،هر دو طرف را وابسته به بیگانه گان می پنداشت.طرفدار یک نظام غیر وابسته ولی متمدن و سیکولار بود،زیر پرچم اسلام. یک روز باشی افضل از وی پرسیده بود:

- میترا جان !شما که اینقدر از دموکراسی صحبت می کنید ،آیا می دانید که دموکراسی با دین میانه یی ندارد.یا اگر دقیق تر بگویم آیا شما که با این لباس های کوتاه و سر برهنه و این گونه آرایش از منزل بیرون می شوید ،به دفتر می روید،در مهمانی ها اشتراک می کنید ، با مردان می رقصید وحتا مشروب می نوشید جایگاه تان را در یک نظام اسلامی چگونه می یابید.آیا دین اسلام به شما اجازهء چنین کار هایی را خواهد داد؟ رییس صاحب همانطوری که برای تان گفته ام ، من مخالف بنیاد گرایی در اسلام هستم.به خاطر آن که آنها دموکراسی را متاع غرب می پندارند. یا فرزند غرب و غرب را سمبول کفر، آنها به هیچوجه در جستجوی راه های آشتی با دموکراسی نیستند.اما من مخالف افکار و نظریات شما کمونیست ها هم هستم چراکه شما و حزب تان دین را به کلی نفی می کنید و آنرا افیون توده ها می دانید،ولی ما مسلمان هستیم،به دین اسلام ایمان داریم ، از طرف دیگر می خواهیم که دارای یک نظام متمدن هم باشیم.به همین خاطر من عقیده دارم که دین و دموکراسی از هم جدا شوند.در اینجا شما درست می گویید.اما در بارهء سر و وضع من ،باید بگویم که این آزادی های شخصی است،به من تعلق دارد،حالا که نظام شما دین گریزی را اشاعه می دهد و محتسبی در کار نیست،پس چرا هر چی دلم می خواهد نپوشم و هر کاری که میل دارم نکنم ...؟

میتراجان! خواهش می کنم بعد از این مرا رییس صاحب نگویید.افضل بگویید .اینطوری خودمانی تروصمیمی تر است،دیگر این که شما در کجا خوانده اید ، در کدام سند حزب ما که آمده باشد،دین افیون توده ها است. و یا دین گریزی را تبلیغ کرده باشیم. مگر ما مسجد ها را بسته کرده ایم؟ یا ملا ها را دار زده ایم؟ اما سوال من چیز دیگری بود.منظورم این بود که اگر یک حکومت دینی به وجود می آید،ارزش های دموکراسی را پامال نمی سازد؟ - چرا نی؟ در آن صورت دولت و حکومت ایدیالوژی زده می شوند.مثل دولت و حکومت شما... هر دولت ایدئولوژیک چه بخواهد،چه نخواهد ،استبدادی و توتالیتار است،چرا که به عقاید دگراندیشان وقعی نمی نهد.من با این گفته های شریعتی که ((دینی که به درد قبل از مردن نخورد،به درد بعد از مردن هم نخواهد خورد))مخالفم.ما باید از دین فهم عالمانه داشته باشیم،نه عامیانه .ما باید از دین بپرسیم که برای رفع کدام حاجات و درمان کدام درد های ما آمده است. به همین خاطر از دین نباید ایدئولوژی دنیوی ساخت، من دین را برای سعادت اخروی می خواهم،نه برای سعادت دنیوی،برای سعادت دنیوی باید انسان ها خود شان تلاش کنند این وظیفهء دین نیست.

-نام خدا، چه خوب صحبت می کنید،برای من خواهید گفت که در کجا اینهمه مسأله ها را آموخته اید؟ اما حالا باید به شما بگویم که درک من هم در این مساله مانند شما است،یعنی من هم می گویم که اگر کسی دنیا می خواهد علوم دنیوی را بخواند،اگر فلسفه می خواهد یا اقتصاد ،حقوق و یا سیاست ،به سراغ این علوم برود.از دین فقط دین را بخواهد، برای تزکیهء نفس،برای آرامش روحی،برای نزدیک شدن به خداوند ... درست است؟

- بلی درست است،دین فروشگاهی نیست که همه چیز ها را درآن بفروشند،ولی آیا به شما نگفته بودم که در دانشگاه تهران تحصیل کرده ام؟

- نی نگفته بودید. در چه رشته یی ؟

- ادبیات . راستی یادم رفت که به پرسش تان پاسخ دهم.پرسیدید که چطور با این سر و وضع از خانه بیرون می شوم، در ضیافت ها اشتراک می کنم، مشروب می نوشم و با مردان می رقصم.مگر نشنیده اید که حافظ می گوید؟

من همان دم که وضو ساختم از چشمهء عشق

چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست

بلی آقای افضل،اصول دین را چرا از من می پرسید. یک زن بد کاره هم خدا دارد.یادت می اید قصهء زن روسپیی که مردم او را سنگسار می کردند و عیسای نبی که آنجا می گذشت به انها چه گفته بود؟ ... اما حالا نا وقت شده ،دستم را رها کن باید بروم.

میترا رفته بود ولی به افضل فهمانده بود که هر گاه از چشمهء عشق وضو گرفته است . پس چه حاجتی به این اما و اگر و گواه و شاهد و دلیل و برهان ... پایان

 

 

مشعل

 

 

 

 


October 7th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
معرفی و نقد کتب