ازســـُـکر تا صَـــــحو
محمدنبي عظيمي محمدنبي عظيمي

بخش دوم

 

خوب دیگر، من در بارهء پیرانی که با شامپانی غسل می کردند وبا ویسکی روزه می شکستند واز انگریز به کشور ما صادر شدند ، چیزی نمی گویم . این مطلب را با رها وبارها دیگران گفته اند. مثلاً نویسندهء ارجمندی به نام احمدشاه عبادی مقالهء مبسوطی نوشته اند اندرین باب که درشمارهء 28 ماهنامهء آزادی  چاپ دنمارک به نشررسیده است. یا مثلاً جناب احمد علی کهزاد در کتاب "بالاحصار کابل وپیش آمد های تاریخی آن"دربارهء همین پیران ومرشدانی که در اندرون خانه اعمال خبیثه وکرداررزیله داشتند ودربرون نقاب تقدس وتقوا را بر چهره ، مطالب جالبی نوشته اند که من قسمتی از آن را از صفحه ء 394 آن کتاب ارزشمند در این جا می آورم وبه این بحث دلگیر خاتمه می بخشم :

" .. این قصهء "ریش سفید شهر سبز" مراتب عجیب تر ونکات سری بیشتری دارد، این فقیر سیاه چرده ریش سفید که پشتش مثل آتش داغ بود ودر پسخانه یک دفعه پیدا می شد ، کی بود ؟ به پادشاه شدن شاه شجاع چه دلچسپی داشت؟ وپیش از پادشاه شدن خود اودرکابل آنهم با این شرایط سری چه می کرد؟ وبه قضایای سیاسی وپادشاه گردشی ها وبسیار حوادثی که بیشتر دست انگلیسی ها در آن دخالت داشت چه دلچسپی داشت. پیشگویی های سیاسی او چگونه به حقیقت می پیوست ؟ بعداز وعده هایی به سمندرخان ، چطورچارروز بعد نامهء برنس مبنی بر آزادی محبوسین مذکور به شاه شجاع می رسد؟ جواب تمام این سوال ها ونظیر آن را در یک  جمله می توان یافت که " تاش کلاه " مانند " ریش سفید شهر سبز " یکی از عمل مخفی دستگاه انتلیجنت سرویس انگلیس بودکه با نفوذ وپول ووسایل مختلف دیگری که در دست داشت در راه تأمین منافع فرنگی وعمال ونقشه های آن کار می کرد. واین دومثال یکی در کابل ودیگری در شهر سبز بخارا ، یکی مربوط به وقایع قبل ازهجوم اول{ انگلیس } ودیگری به مقدمه پیش آمد های تجاوز دوم آن ها بر افغانستان دخالت قطعی داشت وامروز بعد از مرور 95 و125 سال واضح می بینیم که دست جاسوسان مخفی فرنگی در تحول امور چه دخالت عمیقی داشت."

اگر جناب شیرشاه وشرکایش خواسته باشند که در مورد این دو جاسوس که مانند آن پیر مشهور از طرف انگریز ها ماموریت داشت تا در افغانستا ن برای حفظ منافع انگریزها عمل نمایند ، معلومات به دست آورند ، به صص 389-394 کتاب بالا حصار وپیشآمد های تاریخی آن طبع سال 1378خ مراجعه نمایند.

 

یوسفزی وشرکأ درصفحه ء یازده  مسخ نامهء شان در مورد زنده یاد " احسان طبری " چنین می نویسند:

" ... احسان طبری از آثار علمی مطهری متأثر می گردد. ودر آثار اسلامی به پژوهش می پردازد. بالآخره کتاب کژراهه را می نویسد. ودر آن خاطرات خود وگمراهی های حزب توده را به نمایش می گذارد. سپس در اندیشهءکمونیزم به نقد عمیق می پردازد وکتاب قطوری را به نام " درس هایی در باره مارکسیزم " تألیف می کند . این کتاب در فروپاشی اندیشهء کمونیزم در ایران وبالآخره روسیه نقش عمیق بازی می کند. بالآخره طبری در سال 1367در محفلی که رهبر انقلاب ایران امام خمینی نیز حضور داردچنین آغاز به سخن می کند." خداوند را شکر گذارم که در آخر عمر مرا هدایت فرمود تا از راه تاریک کمونیزم برگردم واسلام مقدس را مشعل راه خود سازم ..."

من کتاب " کژراهه " احسان طبری ، خاطرات نورالدین کیانوری دبیر اول حزب توده ایران ، " من متهم می کنم " کتابی از فریدون کشاورز و خاطرات ویادداشتهایی ایرج سکندری را خوانده ام. بسیاری ها معتقدند که طبری در زیر شکنجه وفشار های وحشیانه وغیر انسانی آخوند های ایران که در همان سالها ی نخستین انقلاب اسلامی شان هزاران مبارزی همچون طبری را به جوخه اعدام سپردند ، مجبور به نوشتن آن کتاب گردیده بود. برخی ها هم به این باور اند که طبری حتا قبل ازآن که آخوند های ایرانی ، شام تیره وتاری را برفضای  محیط روشنفکری ایران مستولی بسازند، در فکر نوشتن این کتاب بوده است. مثلاً  نور الدین کیانوری دبیر اول حزب توده ایران در مورد طبری چنین می نویسد:

" ..احسان طبری از لحاظ سواد ومعلومات آدم باسوادی بود وچند زبان را خوب می دانست. حافظهء نیرومندی داشت. ادبیات فارسی رابسیار خوب می دانست. با ادبیات قدیمی فارسی هم به خوبی آشنایی داشت.

فلسفه به طور کلی وفلاسفهء اسلامی وجهان را می شناخت. البته با فلسفهء اسلامی بیشتر آشنایی داشت. او در مسکو ، مدرسهء عالی حزب واکادمی علوم اجتماعی کمیته مرکزی ح. ک. ش. را در رشته فلسفه به پایان رسانید ودر جمهوری دموکراتیک آلمان تز داکتری خود را ، تا آنجا که به یاد دارم درزمینهء فلسفه ملا صدرای شیرازی دفاع کرد. دربارهء فلسفه غرب هم اطلاعات کافی داشت. مارکسیزم را هم خوانده بود واز آن اطلاع داشت. ولی به نظرمن اطلاع او از مارکسیزم کتابی بود. نه اطلاعاتی که در گوشت وپوست او رفته باشد. از لحاظ کارکتر شخصی نظر طبری منوط به این بود که در آخرین ملاقات با چه کسی دیدار داشته است . این را(  اعضای اصلی رهبری حزب ) همه می دانستند که مواضع طبری در مسایل حزب وابسته به آخرین دیدار اوست. اگر آخرین بار با اسکندری دیدار کرده بود ، نظر او نظر اسکندری بود. اگر آخرین بار بامن دیدار کرده بود ، نظر او نظر من بود.  این مطلبی است که اسکندری نیز گفته است. "

کیانوری در یکی ازمصاحبه های خود در مورد احسان طبری چنین اظهار نظر می کند :

 سوال : اسکندری گفته است که طبری از کیانوری می ترسید؟ اگر کیانوری در جلسه حضور داشت طبری حاضر نبود حرف بزند.

کیانوری : او بیخود می گوید، زمانی که ( دربهمن1361خ ) دستگیر شدیم ، طبری هنوز آزاد بود ودیگر من نبودم که از من بترسد. در این زمان حزب اعلامیه هایی صادر کرد که به قلم طبری است. ببینید که او دراین اعلامیه چه تعریفی از کیانوری ومریم کرده است وهمین آدم بعداً آن چرندیات را در کژراهه نوشت. این فرد باید چقدر متزلزل باشد.

سوال:  مواضع طبری در کژراهه تابع تحول فکری او وعدول از مارکسیزم وحزب توده است ؟

کیانوری : چرا به قول شما تحول طبری پس از دستگیری رخ داد ؟

در این جا می بینیم که با وصف آن که کیانوری نظر مثبتی در بارهء طبری ندارد،با ظرافت خاصی بیان می دارد که این تحول فکری(!) پس ازآن صورت گرفت که طبری زندانی شد ودر اثر شکنجه مجبور به نوشتن کژراهه گردید.

یوسفزی وشرکایش نوشته اند که کیانوری کمونیزم را " منفور ترین " نظام دنیا ،بعد از انقلاب اسلامی خوانده است. اما مؤسسه تحقیقاتی وانتشاراتی " دیدگاه " که خاطرات کیانوری را در سال 1372خ منتشر ساخته است ،برخلاف نظر یوسفزی ها ، دیدگاه های کیانوری را پس از تحولات عظیمی که جریان چپ درایران وجهان با آن دچار گردیده است ، چنین توضیح می دهد:

" .... کیانوری علی الرغم تلاش حزب توده ایران وفروپاشی مارکسیزم واتحاد جماهیر شوروی سابق ، همچنان از عملکرد حزب توده ایران وحزب کمونیست شوروی سابق دفاع می کند .. وی معتقد است انقلاب اکتوبر، انقلاب اصیل ومردمی بوده و دستآورد های عظیمی را از لحاظ علمی ، فنی ، سیاسی وفرهنگی برای شوروی وبشریت به ارمغان آورده واز این حیث قابل ستایش است. همچنان وی مدعی است که انقلاب مارکسیستی در شوروی سابق هدفی جز نجات توده های زحمتکش از یوغ استعمار و استثمار سرمایه داری جهانی نداشته وفروپاشی را نیز فروپاشی اتحاد شوروی میداند نه فروپاشی مارکسیسم. مشار الیه مدعی است که کمونیستها در شوروی مانند آتش در زیر خاکستر اند وبا وزش نسیمی خود را نشان می دهند. .. "

کیانوری حرکت گورباچف را خیانتبار معرفی کرده وآن را درجهت منافع سرمایه داری ارزیابی می کند. وی در مورد بوریس یلتسن پا را از این هم فرا تر گذارده ونامبرده را عامل امپریالیسم می داند. او معتقد است که یلتسن در اوت ( اگست ) 1991 م با استفاده از پایگاه های سی . آی . آی . وماهواره های جاسوسی امریکا و هدایت آنها علیه غولهای کمونیست دست به کودتا زد. بنابراین آقای کیانوری حکومت یلتسن را حکومت کودتا معرفی می کند.

کیانوری از کارنامه حزب توده ایران،تا قبل ازپیروزی انقلاب اسلامی مبنی برحمایت ازخط ضد امپریالیستی  امام خمینی را نیز تائید می کند. وی معتقد است که حزب توده جریانات سالمی در تاریخ معاصر ایران تلقی می شود ودر مقاطع حساس ومختلف نیزخدماتی به کشورنموده است.

بدین ترتیب می بینیم که کیانوری نه تنها کمونیزم را منفور ترین نظام جهان نخوانده است بلکه در مورد انتقاد کننده گان حزب توده ونوشته های انتقادی در بارهء حزب توده نیز حرف های جالب دارد که تمام رشته های یوسفزی ها را پنبه می سازد . وی دراین مورد می گوید:

" .. انتقاد کننده گان به حزب توده ایران به چند گروپ تقسیم می شوند:

 گروه اول - فراریان حزب : این پدیده ء کاملاً عادی است که پس از شکست وناکامی یک سازمان سیاسی وبه ویژه پس از ناکامی های بزرگ و آغازدشواری ها وخطر ها ، شماری وگاه شمار زیادی از افراد عضو آن سازمان که تحمل دشواری ها وخطررا ندارند، از آن سازمان رو برتابند. برخی از این افراد برای توجیه فرار وترس خود می کوشند عملکرد حزب یا سازمان مربوطه را مورد انتقاد قرار دهند ودراین راستا" از کاه کوه" می سازند وهرچه دل شان خواست به آن می افزایند.

( گفتنی است که در حزب .د. خ. ا. نیز تعداد این فراریان وبهتان زنان اندک نیست وما در تاریخ مسخ نمی شود با نامهای تعدادی از آنان آشنا می شویم ومی بینیم که چگونه برگذشتهء خویش خط بطلان کشیده اند وبرای بقای خویش چگونه به هیزم خشک نبلیغاتی اخوانی ها تبدیل شده اند. )

 گروه دوم : شامل افراد بی گناه ونا آگاهی می شود مانند حسن ضیأ " چریک فدایی" و .........که با اطلاعات ناچیزی که از رویدادها دارند، بیشتر باتکرار بد گویی های دیگران به خود اجازه می دهند، عملکرد حزب توده ایران رایک سره لجن مال کنند.

گروه سوم : شامل دشمنان سوگند خوردهء حزب توده ایران می شود. مانند دکتر مظفربقایی واعضای " حزب زحمتکشان " او چون دکتر جلال الدین مدنی و.. ! (از این دشمنان قسم خورده در برابر آرمانهای والا ومقدس حزب . د. خ. ا. نیز میتوان لست طویلی تهیه کرد، که یکی از آنان همین داکترصیب خودمان شیرشاه یوسفزی است. )

گروه چهارم : شامل کسانی مانند " دکترسنجابی " وهمانندان اوست .این افراد که خود وگروه شان در این ویا آن شکست به صورت مؤثر دخالت داشته اند، برای فرار از مسؤولیت سنگین خود به لجن پراگنی علیه حزب توده ایران دست می زنند.

گروه پنجم : شامل "محققین" بررسی عمیق تاریخ " است. نمونهء بسیار جالب توجه کار این گروه اثری است که اخیراً به نام " سیاست وسازمان حزب توده از آغاز تا فروپاشی " چاپ ومنتشر شده است.

گروه ششم : شامل سازمانهای اطلاعاتی امپریالیستی یعنی دشمنان سوگند خوردهء مبارزات ملی ومردمی کشور هایی مانند ما می شود. این سازمانها که حزب توده ایران را یکی ازدشمنان آشتی ناپذیرخودمی دانند، بیشتر در سربزنگاه ها " اثر درخشان افشأ گرانه به نام خود به طور مستقیم ویا غیر مستقیم وبه نام دیگری منتشر ساخته اند. 

آخرین اثر از این گونه،نوشتهء " کوزیچکین " افسر خاین وفراری سازمان امنیت شوروی است که به انگلستان پناه برد. این اثر که زیر نظر سازمانهای اطلاعاتی انگلیس وامریکا یعنی ( ام . آی . 6 ) وسیا تهیه شده واز صافی های غبار آلود آنها گذشته است ، چندی پیش یعنی نزدیک به ده سال پس از فرار نامبرده منتشر گردید. در این اثرمانندنمونه های دیگر " یک ملاقه شیر با چند سطل آب گل آلود" درهم آمیخته شده وبه منتظران اتهام وبد گویی به حزب تودهء ایران عرضه شده است.  میا ن نوشته های این گروه تا آن جا که من تا کنون آشنایی پیدا کرده ام ، نوشته های فراریان و وازده گان از حزب تودهء ایران بیشترین شمار را دارا می باشند. این دسته با نوشته های منشعبین از حزب در سال 1326 به رهبری خلیل ملکی آغازو با نوشتهء افراد ناشناخته یی زیر نام " گذشته چراغ راه آینده " وپس ازآن با نوشته های فریدون کشاورز "من متهم می کنم "، خاطرات ایرج اسکندری ، خاطرات انور خامه ای وچند اثر دیگر دنبال شده وبا کژراهه احسان طبری ونوشته های " مهدی پرتوی " پایان می پذیرد. ولی این روند قطعی نیست. این روند بازهم دنباله خواهد داشت. در نوشته هایی که به خواننده گان تقدیم می کنم تا اندازه یی به دروغ ها واتهمات ناجوانمردانه وتحریف ها ی این آثار پاسخ داده شده است. اما به دید من بسنده نیست وضرورت است که در جزوهء ویژه یی این دروغ ها کالبد شگافی شود." نگاه شودبه صص 20-21 خاطرات نورالدین کیانوری.

 

ایرج اسکندری یکی از بنیاد گرایان اصلی حزب توده که مدت نُه سال از1970تا 1979دبیر اول ( منشی عمومی ) حزب تودهء ایران بود در مورد احسان طبری نظر مساعدی ندارد. او در کتاب " یاد مانده ها ویادداشتها ی پراگنده ایرج اسکندری " چنین می گوید:

 " .. اما راجع به طبری حتی خود کیانوری هم عقیده اش این بود که او ضعیف ترین آدم است. وقتی درزمان شاه ما را گرفتند ، طبری جوان هژده ساله بود. ما آن موقع ناظر بودیم ، یک کشیده به او زدند ، هرچه می دانست از سیر تا پیاز.. همه را گفت، البته چیز زیادی هم نمی دانست. ولی خوب تا اندازه یی که می دانست ، پنج ، شش نفر را گیر داد. بعد اورا به سلول " فروهید " انداختند... این فروهید برای این که کاری بکند که عفوش بکنند خودش رابه طرفداری از فاشیسم زده بود ودر زندان می گفت من طرفدار هیتلر وفاشیست هستم. طبری را در سلول او انداختند . بعد از دوسه روز طبری فاشیست شد. بعد از این که او را از سلول فروهید به فلکه وپیش ما آوردند ، متوجه شد که جریان طور دیگریست ، دوباره کمونیست شد. این آدم محفوظاتش بیشتر از معقولات وفهمش است. او خودش استدلال نمی کند ، به همه می گوید رفیق فلان این را گفته. البته حالا نی ولی در سابق مائو مائو می گفت واز مائوتسه تونگ [ نقل قول ] می آورد. این کارها برایش آسان است. بد صحبت نمی کند ، البته خوب هم چیز می نویسد. این ظواهرش جلب می کند ولی آدم دورو ، مذبذب واز نظر اخلاقی بسیار عقب افتاده است. هیچ وقت جرأت نمی کند کاری بکند. بی اندازه ترسو است."

                                                                                                                           

درصص 173 – 174 کتاب خاطرات ایرج اسکندری در مورد کتاب فرو پاشی نظام سرمایه داری احسان طبری چنین می خوانیم :

" ..او دراین کتاب از بهائیت تعریف کرده بود. همان موقع به او گفتم ، آنموقع هنوز صحبت خمینی نبود. گفتم رفیق طبری تویک جا ارانی رانوشته ای، یک جا بهائیت را. این برای حزب ما تبلیغ خوبی نیست. چه لزومی داردکه در این جا صحبت بهائیت را بکنی . گفت آخر این یک جریان مترقی است . گفتم مترقی بوده ، یا هرچه بوده [ بوده ] ؛ ولی از نظر سیاست صلاح مان نیست این را بنویسیم. .... از نظر عقیده هم به کلی بی عقیده بود، برای این که به همه می گفت من با تو موافقم . مثلاً یکی می گفت شوروی ها فلان ... اوهم می گفت راست می گویی شوروی ها این جور وآن جور . این حرف هایی که در تلویزیون گفته در حقیقت همان حرف هایی است که همیشه زده ، چیز جدیدی نگفته ، همان حرف ها است. منتها آنموقع یواشکی می گفت ، حالا آن ها را علنی کرده ، در عین حال هم می گفت هرچه رفقای شوروی بگویند من با آن موافقم."

 

در جای دیگر ایرج اسکندری در باره کتاب کژ راهه طبری می گوید که در آن کتاب طبری حملات مستقیمی به او کرده وافسانه هایی را تکرارنموده که حاصل پندار های باطل انور خامه ای است :

" .. نوشته های اخیر احسان طبری در روزنامهء اطلاعات تحت عنوان " کژ راهه " نیز که حاوی حملات مستقیم به شخص اینجانب وتکرار افسانه ها وپندارها ی باطل خامه ای به وسیلهء طبری است. ، درعین جانبداری از انور خامه ای با روشنی تمام منشأ واحد این تبلیغات را عیان می سازد. نگاهی به کتاب های خامه ای بیندازید که وی در بارهء احسان طبری چه گفته وچگونه او را رسوا ساخته است. پس چرا طبری ملاحظهء اورا می کند وبا احترام از او یاد می کند؟ تردیدی نیست که " وزارت ارشاد اسلامی " می تواند اطلاعات جالبی در این باره در دسترس گماشتگان وادی حیرت قرار دهد."      نک به: نشریه کیهان 25بهمن1362خ

 

 


وامــّــا، در حالی که در بارهء صحت وسقم این سخنان، اظهار نظر قاطعی نموده نمی توانیم ، باید گفت که در آن روز وروزگاری که برسر هر چهار راهی پایهء داری برپاشده بود وصد ها وهزاران جوان وفادار به آرمانهای حزب توده ، صدها وهزاران جوان وفادار به فداییان خلق ، روشنفکران غیر وابسته به احزاب وسازمان های سیاسی ، آزادی خواهان، دموکراتان، وطرفداران یک نظام مدنی ومترقی را از دارها وپایه های برق آویزان می کردند، طبری شکنجه دیده که در سلول های وحشت ناک قرون وسطایی آخوندی خرد وخمیرش کرده بودند ؛ در محفلی که آن دیکتاتور خون آشام نیز حضور داشت ، چه چیز دیگری به جز آن چه که برایش دیکته کرده بودند ، می توانست بیان نماید؟ و اما در بارهء این که کتاب طبری در فروپاشی اندیشه کمونیزم در روسیه رول بسیارکوچی هم داشته باشد، فقط می توان گفت که یوسفزی در موقع نوشتن این جملات مست والست بوده است. همین!!

جناب یوسفزی ، حالاپس از این حرف ها خود بگویید که اعترافات طبری بزرگوار را با کتاب " اردو وسیاست " چه کار ؟ آیا شما همینقدر هم نمی دانید – با وصف آن که جامع الکمالات هستید- که حزب تودهء ایران برنامه عمل ، اساسنامه ، اهداف دور ونزدیک ، شعار های مقطعی واستراتیژیک وشرایط خاص زایش وپیدایش خود را دارد واز بنیاد با ح.د.خ.ا. متفاوت است. بنابراین هنگامی که نوشته بودید" چون آقای عظیمی متأثر از آنها هستند" فکر نمی کردید که تهمت می بندید و دروغ می گویید ویک روزی کسی پیدا می شود که به شما بگوید، قباحت نگاری هم اندازه یی دارد.

 

یوسفزی ودوستان قلمزنش ! در صفحهء پانزدهم تاریخ مسخ نمی شود خویش زیر عنوان نقدی بر اهداف  "اردو وسیاست " یک بار دیگر از فرهنگ ضعیف خویش - با دادن دشنام به دیگران- پرده بر می دارند وچنین می نویسند:

 " ...سوال اینجاست که چرا عظیمی در شرایطی که ملت در آتشی که او وهمکارانش افروخته اند ، تا حال می سوزد به چنین کاری دست می زند وروس های وحشی وهمکاران مزدورش را برائت می دهد."

باز هم دلم برای این ناقد دلیر وگستاخ که حتا تعریف ملت ودولت را نمی داند وبه قول جناب  دکترعبدالحسین زرکوب نویسنده ودانشمند بنام ایرانی  در جایی که معرفتی ندارد ، خموشی نمی گزیند  ودر برابر عظمت وزیبایی حقیقت سکوت نمی کند، می سوزد. دکتر زرکوب در کتاب نقد ادبی خویش در این مورد چنین می نویسد: " اگر منتقد به قدر کفایت دلیر وگستاخ باشد در یک دم تمام زحمات وکار نویسنده را خط بطلان می کشد وبرباد می دهد. ... کافی است  که منتقد از دستور زبان به قدر شاگرد دبیرستان اطلاع داشته باشد تا آن معلومات را در کتابی که مورد نقد اوست " تمرین " کندوبه اصطلاح ادیبان ، در باب " یجوز ولایجوز" کلمات والفاذ بحث کند. اما اگر آن کتابی که موضوع نقد او است اثر محتشمی صاحب نفوذ است ، آن وقت

است که منتقد دلیردر آن به دیدهء انصاف می نگرد واگر عیبی ونقصی در آن هست به دلیریاز آن چشم می پوشد. دلیری واقعی آن است که انسان جرأت آن را داشته باشد که در آنجا که معرفتی ندارد خموشی برگزیندودر برابرعظمت زیبایی حقیقت سکوت نماید."نک به : صص 9-11 ج. اول نقد ادبی تالیف دکتر عبد الحسین زرکوب چاپ چهارم . تهران.

                                                                                                   

بلی ، همان طوری که استاد زرکوب می فرماید ، یوسفزی آدم دلیریست ، از همان آدم های گستاخ که درحالی که نمی داند ملت چیست ودولت کدام است ، تمام ملت روس را وحشی می پندارد. در حالی که منظور او دولت ونظام حاکم آن وقت روسیه می تواند باشد. بلی آقای یوسفزی این مقوله ها تعریف های جداگانه یی دارند:

ملت : ملت گروه بزرگی است از افراد ی که مظهر اشتراک پایدار زنده گی اقتصادی ، سرزمین آبایی ، زبان ادبی ، آگاهی به تعلق اتنیک، مختصات روانی سنن وآداب است.

دولت : یک نهاد مهم اجتماعی است، دولت در جامعهء طبقاتی افزار اساسی حاکمیت سیاسی است. یعنی طبقه یی که از جهت اقتصادی مسلط است ، این افزاررا برای تأمین سلطهء سیاسی خود به کار می برد. یا به عبارهء دیگر دولت ماشینی است برای حفظ سیادت یک طبقه بر طبقه ء دیگر. ساختمان این ماشین بدینقرار است :

1-دستگاه بورو کراتیک ( کارمندان )

2-قوتهای مسلح که دستگاه بوروکراتیک را کمک می کند تا بتواند قوانین ومقررات را به سود خویش وضع واجراء کند. مانند ارتش ، پلیس ، ژاندارم و سایر قوتهای امنیتی.

3- بخش دیگر دولت عبارت است ازمحاکم ، سارنوالی ها ، دستگاه های جزا، یا کیفر مانند تادیب خانه ها وزندان ها.

بلی آقای یوسفزی ،  شما که ملت روس را وحشی خطاب کرده اید، به این سوال ها پاسخ دهید:

- هنگامی که دولت انگلیس به طورمتناوب به افغانستان لشکر فرستاد، آیااین حرکت در واقع خواست آزمندانهء سیاسی ونیات بورژوازی در حال توسعه وحاکم انگلیس بود یا خواست ملت ومردم انگلستان. اگر خواست دولت انگلیس بود ،  پس آیا ملت انگلیس می تواند سزاوار اهانت باشد؟   

- زمانی که دولت فاشیستی هیتلر دست به جنایات هولناکی زد وملیون ها یهود را در کوره های آدم سوزی فرستاد، ایا دولت فاشیستی هیتلری را باید محکوم نمود یا ملت آلمان را؟ در حالی که ملیون ها آلمانی با اعمال وکردار هیتلرودولت او مخالف  وبا نظام وسیستم دولتی وماشین جنگی هیتلرمخالفت می کردند، پس ایا حق داریم که ملت آلمان را وحشی خطاب کنیم ؟

- پس از مداخله نظامي  اتحاد شوروی سابق به افغانستان، آیا ملت روس در یک خواست مشترک به هواداری وپشتیبانی از تعرض کدام حرکتی از خود نشان دادند؟ مثلاً میتنگ هایی  یا تظاهراتی ،ویا سخنرانی هایی که از آن حمله، پشتیبانی ودفاع کرده باشند.؟ آیا آندری سخاروف شخصیت ملی ونامور روس به خاطر اعتراض در برابر این تعرض سرش را به زیر تیغ یک خطر حتمی قرار نداد؟

- اگر دیروز ویتنام به خاک وخون کشانیده شد ویا عراق پیوسته وظالمانه کوبیده می شود، ایا این اعمال را دولت امریکاانجام داده وانجام می دهد یا ملت امریکا؟ پس آیا می توان مردم یا ملت امریکا را وحشی خطاب کرد؟

از این نمونه ها می توان مثنوی هفتاد من کاغذ نوشت ولی به گمان من بس است . البته منظورم از نوشتن این مثال  هاآن بود که آقای یوسفزی ویارانش در چندین جای نقد مفلس شان سخنان تعصب آمیز آقای نصری حق شناس را در مواردی گوناگون از جمله همین مسأله وحشی خواندن یک ملت ، تکرار ونشخوار نموده اند وحتا این ناتوان را وکیل دعوای روسها شمرده اند. در حالی که آگاهان وکسانی که با مغز سرد کتاب " اردو وسیاست " را مطالعه نموده اند، به نیکویی می دانند که این ادعا ها کاملاً دروغ وبی اساس است ودر زمینه سندی ومدرکی در کتاب دیده نمی شود

 

یوسفزی ودوستانش اهداف نگارش وانتشار کتاب  اردو وسیاست در سه دههء اخیر را به زعم خویش چنین می آورند:

"1- احیای مجدد حزب دیموکراتیک خلق ( حزب کمونیست )

2- به وجود آوردن شخصیت محوری دررأس حزب مذکور.

3- برائت دادن ح.د.خ. ا.      

 4   - بی اهمت ساختن ارزش های جهاد چهارده ساله ومجاهدهء بی امان ملت قهرمان افغان در مقابل تجاوز روسیهء شوروی ومزدورانش

5- مسخ حقا یق تاریخ ونادیده گرفتن قهرمانان وحماسه سازان اسلامی .

6- سفید کردن روی خود وسیاه ترین چهره تاریخ ببرک کارمل.

بلی ، آنان مینویسند که یکی از اهداف نوشتن " اردو وسیاست در.. " احیأ مجدد ح.د. خ.ا. است. می خواستم از ایشان بپرسم که آیا با نوشتن یک کتاب ، تا کنون کدام حزبی تولد ویا احیأ شده است؟ اگر حتا در سطح جهان چنین مثالی آورده توانستند درآن صورت این ادعای شان قابل قبول خواهد بود. دیگر این که آیا یوسفزی گفته می تواند که ح.د. خ. ا. چه وقت وتوسط چه کسی منحل شده بود که حالا دوباره احیأ شود؟ این درست است که پس از سقوط حاکمیت حزب ما ضربات شدیدی را متحمل شد. کسانی راه شان را گرفتند ورفتند. درست است که  بعضی از آدمها ی سود جو به نام برخی ازشخصيت های حزبی حلقات کوچکی را تشکیل دادند وبا استفاده از عواطف رفقای حزبی به تجارت سیاسی وسر باز گیری به نفع دار ودستهء خود پرداختند. این هم درست است که همین حلقه ها ومحفل ها نا مردانه تمام کاسه ها وکوزه ها را برسر حزب خود شکستند وکار را به جایی رسانیدند که با قسم خورده ترین دشمنان حزب مثلاً جناب شما همصدا شوند و ازسیه نامهء تان تعریف وتمجید نمایند، ولی این دلیل نمی شود که حزب مرده باشد. حزب وجود دارد وضرور نیست تا دربارهء احیأ آن کتابی ویا کتاب ها یی نوشته شود. همچنان این نکته را باید یاد آور شد که به نظر می رسد آقای یوسفزی از نظر ترمینولوژی سیاسی با ساده ترین اصطلاحات آشنا نیستند. مثلاً با واژهء "انحلال"   یا "منحله" ؛ بنابراین باید به او تذکر داد که بلی ح. د. خ. ا. قدرت سیاسی را ازدست داد؛ ولی هیچ اعلامیهء رسمی در بارهء انحلال خود صادر نکرده است. پس کاربرد واژهء " منحله " یک خبط ذهنی به شمار می رود. زیرا که حزب هر گز ازبین نمی رود. ممکن است نامش تغیر بخورد، برنامه ، سیاستهای مقطعی ، شعار های ستراتیژیکی وخواستهایش را نظربه شرایط واوضاع پیش آمده تعدیل کند ویا تغیر بدهد؛ اما یک بخش جامعه با جریان فکریی که چندین دهه در آن جامعه زایش وپیدایش یافته وتکامل نموده است ، چگونه از بین خواهد رفت ؟

 برگردیم به این مطلب که آیا یک شخصیت محوری را برای رهبری یک حزب یا یک سازمان سیاسی می توان در یک اثر یا یک نوشته خلق ویا معرفی کرد؟ به پندار من پاسخ نه است. نه ،چنین امری امکان ندارد. زیرا که شخصیت محوری در یک حزب چپ ودموکراتیک ، خودش در جوشاجوش مبارزات ، در گرما گرم حوادث ، در کوران رویدادها ، جنگ وستیز ها ، شکست ها وپیروزی ها ظهور می کند.مانند  شاد روان ببرک کارمل که یاد وخاطره اش گرامی باد! نه مانند آن کسانی که همین که باد ناخوشی به دماغ شان خورد دو پای دیگر نیز قرض کرده فرار را برقرار ترجیح می دهند وحزب را به امان خدا رها می کنند.

 

آقای یوسفزی می نویسد که عظیمی تلاش کرده است تا حزبش را برائت دهد؛ ولی این هم یک توهم ذهنی دیگری است که به نامبرده دست داده است. من از آقای یوسفزی می پرسم که آیا کسی که وقایع وحوادث غمبار برهه یی از تاریخ کشور خویش را که خود شاهد آن بوده به رشحهء قلم می آورد وبررسی می کند ونکات تاریک آن را روشن می سازد چه جرمی را مرتکب می شود؟ آیا تحلیل وبررسی تاریخ بیست ساله اخیر افغانستان بدون تحلیل وبررسی شیوه های اداره ، بدون انتقاد روش ها وکنش های رهبران حزب ، کدر ها وصفوف آن ، بدون برجسته ساختن اشتباهات ، کاستی ها ، کژی ها ، ویا بدون به میدان کشیدن دستآورد ها وپیروزی های آن امکان دارد؟ آری جناب! شما که سعی کرده اید باتصنیف وطبقه بندی خیالی برای یک بحث دراز دامن آجندای ساخته گی طرح کنید ، سخت در اشتباهید. آخر شما برنفس " اثر " بحث نمی کنید ؛ بلکه به توهماتی چنگ می اندازید که به شما دست داده است.  شمادرجایی در همین مبحث می نویسيد که تعداداعضای حزب راپنجهزارنفر فاحش وعیاش ووطنفروش وچی وچی تشکیل می داد. البته که این یک توهم است . شما اگر کور هم می بودید می دانستید که تعداد اعضای حزب پنجهزار فاحش و.. نیست بلکه به هزاران هزار نفر وطنپرستانی می رسد که برای رفاه اجتماعی و ترقی وشگوفایی این کشور می رزمند وجانهای شیرین را از دست می دهند. می خواهم به شما یاد آور شوم که بنا برگزارش رسمی  دوکتور نجیب الله در کنگره ء دوم حزب اعضای ح.د.خ.ا. – 4سرطان1369—به 173614نفر می رسید. حال اگر یک عضو حزب دارای یک خانوادهء چهار نفری باشدکه به صورت طبیعی می توانند هواداران سر سخت حزب را تشکیل دهند، وهمچنان اگر متحدین سیاسی حزب ، قوتهای قومی ، ملیشه ، دفاع خودی را درنظر بگیریم ، می بینیم که تعداد اعضای حزب وهوا خواهان بالقوهء آن بیش از یک ملیون نفر می گردید که در تاریخ معاصر افغانستان نظیر ندارد. مگر نه آقای یوسفزی؟

 


حضرات نویسنده گان تاریخ مسخ نمی شود ، می نویسند که یکی از اهداف نوشتن کتاب " اردو وسیاست .. " این است که ارزشهای جهاد چهارده ساله در مقابل تجاوز روسیه شوروی ومزدورانش بی اهمیت جلوه داده شود. ولی من این اتهام را نیز رد می کنم. زیرا در اردو وسیاست در بارهء "نفس جهاد" چنین چیزی را یوسفزی نخواهد یافت؛ ولی این نکته گفتنی است که اگر جهاد ارزش هایی داشت باید در تاریخ ثبت باشد، چندان که هیچ کسی آن ارزش ها را انکار کرده نتواند. حالا اگرقوتهای مسلح شوروی سابق بنابرهرمصلحتی که بود به وطن ما آمدند وبنا برهمان مصلحت برگشتند ویوسفزی این مسأله را ارزش های جهاد می نامد من حرفی ندارم . ولی اگربا در نظر داشت حقایق وواقعیت ها واسباب موجبهء تاریخی وعوامل وشرایطی که تا کنون افشأشده به این مسأله نگاه کنیم می بینیم که شوروی سابق را عوامل دیگری هم وادار ساخت تا قوای خود را از کشور ما عودت دهد. امروزه کسان دیگری هم به جز یوسفزی وجود دارند که تصور می کنند شوروی سابق را تیم پنج نفری داکتر نجیب الله مرحوم وادار به ترک کشور نمود، ولی حقایق تاریخی ثابت می سازد که دوکتور نجیب الله تا آخرین لحظه به شوروی وکمک های نظامی اش متکی بود وبرای یک لحظه هم نمی خواست تا آنها این کشور راترک بگویند. ولی یک سوال دیگرنیز از آقای یوسفزی : آیا شما به صورت واضح وشفاف گفته می توانیدکه ارزش های دیگر جهاد چهارده ساله چه بود؟ وطن ویران ، مردم پریشان ، مردم آواره وسیه روز ، مردم توهین شده وبرباد رفته ؟ یا ارزشهای دیگری هم وجود داردکه به جز از خود شما کس دیگری از آنها با خیر نیست ؟ آیا می توانید آن ارزش ها را برشمارید؟

 

یوسفزی وشرکایش می نویسند که مؤلف کتاب " اردووسیاست.. " برای سفید کردن روی خود در تاریخ دست به نوشتن این کتاب زده است. می خواستم از آقای یوسفزی بپرسم که این ناتوان چه جنایتی را مرتکب شده است که ضرورت به سفید کردن روی خود در تاریخ داشته باشد. مگر شما کدام سندی، حجتی ، شاهدی ، نوار گفتگویی ، عکسی ، امضایی به دست دارید که برمبنای آن چنین دُر فشانی می کنید؟ بلی ، جناب ! مگر نشنیده ای که گفته اند خاک خشک به دیوار نمی چسپد؟ دیگر این که مگر شما وکیل مردم افغانستان هستید؟ وآن ها شما را انتخاب کرده اند که گلو پاره کنید وفحش وناسزا نثار مخالفین ایدیو لوژیکی تان کنید ؟( باری، اگر همین اکنون – هنگام مرور این نبشته ها ، سنبله 1385- در کابل باشید خواهید دید وخواهید شنید که مردم علی الرغم گلو پاره کردن های شما در این مجله وکتاب  وآن رادیو وتلویزیون ، با چه نفرتی از شما یاد می کنند. )

 

آقای یوسفزی وشرکأ که کور کور کورانه تباهی های بیست سال اخیر را به دوش ح. د. خ . ا. می اندازند و ارزش های جهاد را که جز سوختاندن مکاتب ، به آتش کشیدن مراکز صحی ، منفجر ساختن پل ها وپایه های برق و مسدود ساختن کانالهای آبیاری و کاریز های آب مردم بلا کشیدهء افغانستان چیز دیگری نبود ، نمی توانند برای آگاهی خواننده به نبشت در آورند ، آیا نگاهی انداخته اند به کتاب " جنگ روانی امپریالیزم " تألیف فقیر محمد ودان . همان کسی که می توان او را یکی ازشرکای تان در نوشتن مسخ نامه به حساب آورد. زیرا در کجای کتاب نیست که از " دشنه های سرخ " او برای قوت بخشیدن به استدلال تان نقل قول نه کرده اید. وانصافاً او وجناب اسحاق خان توخی نیز اینجا وآن جا با اشاره وکنایه ازاین شهکار تان اسم نبرده اند! باری این فقیر محمد ودان در آن روز وروزگاری که یکی از دو آتشه ترین " سرخ " ها بود و نه مانند امروز یکی از سیاه ترین چهره هاو می نوشت که " اشغال افغانستان توسط شوروی بزرگترین دروغی است که امپریالیزم علیه شوروی و افغانستان آزاد ومستقل گفته است ". در بارهء دستاورد های جهاد می نوشت :

 

" ... ضد انقلاب از این" کمک ها" به کدام منظور استفاده می کند.؟ ضد انقلاب صادرشده از خارج با استفاده ازاین کمک ها به کشتارمردم افغانستان اعم از اطفال ، زنان ، پیر مردان ، روحانیون وطنپرست ، فعالـــــین  کوپراتیفی ، کار گران پیشقدم ، مامورین دولتی ، کارمندان فرهنگی ، وغیره وطنپرستان می پردازند. بــــــه تخریب مناطق و مراکز تولید ، آتش زدن به مزارع و خرمن ها ، تخریب سرکها ، پلها ،  مکاتـــــب ، مساجد، شفاخانه ها وچپاول قطار های حامل مواد غذایی واستهلاکی برای مردم می پردازند. باوسایل دست داشته به وسیلهء این "کمک" ها ضد انقلاب تا کنون( حوت 1363 ) 1814مکتب،31 شفاخانه، 111مرکز صحی اساسی ، 800 عراده موتر بزرگ باربری دولتی ، 14 هزار کیلو متر لین های تمدید شدهء مخابراتی ، 906کوپراتیف دهقانی را تخریب نموده وتخریب قسمی چندین مرکز برق آبی وکمپلکس انتقال برق و ده هاپروژه تولید زراعتی ، صنعتی یااستخراجی را انجام داده اند که ارزش مطلق خسارات مجموعی وارده از این مدرک به بیشتر از 35 میلیارد افغانی برابر به نصف مجموعی سرمایه گذاریهای انکشافی طی ( 20 ) سال قبل از انقلاب می رسد. اگرچه قسمت اعظم خسارات وارده را را زحمتکشان کشورما با کارپیگیر، وقف صادقانهءتمام نیرو واستعداد شان وبا استفاده از کمک های کشور های برادر سوسیالیستی به خصوص دوست کبیر خلق ما اتحاد شوروی جبران نموده اند. اماخلق کشور ما بخوبی می دانند که امپریالیزم ایالات متحده امریکا به همدستی ارتجاع منطقه وارتجاع داخلی به توطئه آغاز و ادامه جنگ اعلان ناشده علیه کشور ما ، ثمره سالهای طولانی رنج وزحمت آنها را وحشیانه به آتش کشیده است. "  ص 174- "جنگ روانی امپرذیالیزم" ،تالیف وتنظیم فقیر محمد ودان . چاپ اول. حوت 1363مطبعهء حزبی کابل.

 

اکنون اگر این دستاورد ها(!) را حتا در همان مقطعی که آقای ودان، در زمانی که بااخلاص وارادت خاصی از کشورهای سوسیالیستی ودوست کبیر خلق کشورش اتحاد شوروی یاد می کرد و امریکا وکشور های منطقه را ارتجاع منطقه می نامید ، به انها اشاره کرده است در نظر بگیریم،و یک محاسبه ساده در موردتخریب مکاتب وآموزشگاه ها بایوسفزی وشرکایش که مسخ نامه را نوشته اند انجام دهیم می بینیم که در هنگام جهاد تنها الی سال 1363 به تعداد یک هزار و هشتصد ( 1800 ) مکتب به وسیله مخالفین دولت حریق وتخریب شده است واگر در هر مکتب دست کم سه نفر معلم وآموزگار ( زن ومرد ) را به قتل رسانیده باشند پس تنها تا همان سال 5400 معلم وآمزگار به قتل رسیده اند. والبته که قتل این همه معلم در جامعه یی که سطح سواد وآموزش در آن به نحو درد ناکی پایین است ، چه جنایت بزرگ وچه گناه کبیره یی می تواند بود.  همین طور اگر از کشتار های دسته جمعی داکتر های زن ومرد که به مردم خویش خدمت می کردند وعلی الرغم تهدید مخالفین دولت به وظایفشان می رفتند ویا در مورد نیست نمودن فزیکی انجنیر ها ، مهندسین ، ماموران دولت ، ملاها وروحانیون آزاد اندیش یاد کنیم وباشما محاسبه نماییم ویا از نابودی کامل سیستم   مخابرات شبکه های برق ، تخریب خطوط مواصلاتی وشاهراه ها ،  به آتش کشیدن وسایط باربری وترانسپورتی ، حریق مطبعه ها ، تخریب پوهنتون کابل ، به آتش کشیدن کتابخانه ها، تاراج موزیم ها ....    وسر انجام نابود ساختن تندیس های بزرگ بامیان که چه در دوران به قدرت رسیدن مجاهدین سابق وچه در دوران ( طالبان ) صورت گرفته است ، با شما صحبت کنیم چه خواهید گفت؟ البته روشن است که انکار می کنید ولی در برابر زال سپید موی تاریخ ومحکمهء وجدان چه جوابی خواهید داد ؟ من این ضرب المثل پشتو را از زبان داکتر نجیب الله مرحوم بار بار شنیده بودم که می گفت " آسمان چه سومره غوریژی هومره نه اوریزی" بلی جناب کاش دستآوردی می داشتی ، باز هرقدرغُرمی زدی حق داشتی.

 

شیرشاه یوسفزی که معلوم نیست داکتر طب است یا داکتر فلسفه ویاداکتری را دررشتهء اتهام زنی ودروغ پراگنی از مدرسه های دیوبندی پاکستان به دست آورده در صفحه (18 ) تاریخ مسخ شدهء خود چنین می نویسد :

" ..امروز اکثریت اعضای حزب . د. خ. ا. صادقانه اعتراف می نمایند که یگانه علت زوال حزب مذکور این است که مخالف ارزش های جامعهء افغانی بوده ومخالف دین مقدس اسلام ومنافع ملی کشورواقع گردیده بود."

والبته وصد البته که این عضو صادق حزب همین فقیر محمد ودان خود مان است که اکنون خود را به   دَردیوانه گی زده وهی می گوید ومی موید، اندر باب مصالحه وازاین قبیل حرفها! و در همین جا باید از داکتر صاحب بپرسم به جز ودان دیگر چه کسانی از اعضای حزب اعتراف کرده اند که یگانه سبب  زوال ح. د. خ. ا. این بود که حزب مذکور مخالف ارزشهای جامعه افغانی ودین مقدس اسلام عمل می کرد؟ آقای جنرال مرجان یا طارق جان؟ آخرشما که ادعا می کنید داکتر هستید وبا علوم مثبته از جمله ریاضی باید آشنایی داشته باشید ، حتماً خواهید دانست که در یک حزب دو صد هزار نفری چهار وپنج وده وحتا صد نفر نمی توانند از دیگران نماینده گی کنند و اکثریت شمرده شوند. وشما که این حقیررا متهم به مریضی روانی می کنید ، می ترسم که خود به آن مصاب نباشید و با این گونه محاسبات غلط ، حیات وزنده گی هموطنان مارا که داکتر گفته به شما اعتماد می کنند وبرای تداوی به نزد شما می آیند، با خطرمرگ مواجه سازید.

 

اما اگر این آقای ودان در دشنه های سرخ ولی کُند خویش نوشته است که " .. سیاست قبلی ح. د. خ. ا. مخالف ارزشهای جامعهء افغانی ، منافع ملی کشور ودین مقدس اسلام بوده وبا آن مطابقت نداشته .."  باید فراموش کرده باشد که  در بارهء " حقیقت اسلامی در افغانستان انقلابی " چه نوشته بود؟ او در صص 225-229کتابش جنگ روانی امپریالیزم چنین داد سخن داده بود:

" .. . ح. د. خ. ا. به حیث پیشاهنگ انقلابی ونیروی رهبری کننده ج. د. ا. در مهمترین سند حزبی خویش که وظایف هر عضو حزب بر مبنی آن تعیین می گردد در زمینه تاکید می نماید: در بند پانزدهم ماده پنجم فصل اول اساسنامه ح. د. خ. ا. در بخش اعضای حزب آمده است : هرعضو حزب مؤظف است که " عقاید مذهبی مردم را احترام کند وعنعنات ورسوم پسندیده مردم را حفظ نماید."                                                        

 ودان به ادامه می نویسد ،  در برنامه عمل ح. د.خ.ا. در مورد مکلفیت حزب پیرامون دین مقدس اسلام می خوانیم :

حزب. د. خ. ا. یکبار دیگر اعلام می دارد که در ج. د. ا. تمام حقوق وآزادیهای مسلمانا ن وروحانیون وعلمای شریف ، این وطندوستان کشور، تضمین حفظ وحراست می گردد. ج. د. ا. از وضع مساجد ،زیارتگاه ها ، تکیه خانه ها ودیگر اماکن مقدس مسلمانان مواظبت دایمی نموده وبرای روحانیون ، آزادی فعالیت را تأمین می نماید. به امر ادای فریضهء حج توسط مسلمانان مساعدت صورت گرفته وبه اعیاد وایام مذهبی احترام میگردد."

" اصول اساسی ج. د. ا. به مثابه قانون اساسی کشور ومهمترین سند دولتی تاکید می نماید که " در ج.د.ا. احترام ، رعایت وحفظ دین مبین اسلام تأمین می شود. و آزادی اجرای مراسم دینی ومذهبی تمام مسلمانان تضمین می شود."

                                                                                                                          

ودان در ادامه می نویسد:

" ..ببرک کارمل منشی عمومی کمیته مرکزی ح.د.خ.ا. ورئیس شورای انقلابی ج. د. ا. بحیث فرد مسؤول درجه اول حزب ودولت دربیانیه های خویش روی احترام ، رعایت وحفظ دین اسلام در ج. د. ا. تأکید نموده اند. از جمله در همان اوایل مرحله نوین وتکاملی انقلاب ثور در بیانیهء شام 5 دلو 1358 خویش گفته اند:

بنابر صلاحیتی که از جانب ح.د.خ.ا. شورای انقلابی وحکومت ج. د. ا. به این جانب تفویض گردیده است، اعلام می دارم که دین مقدس اسلام ، رسوم وعنعنات ملی ما از اجداد ونیاکان ما به حیث میراث گرانمایه برای مردم ما مانده وهیچکس حق ندارد علیه آنها قرار گیرد واز آنها رو برو برگرداند. "

همچنان ببرک کارمل دربخش دیگری از این بیانیه افزودند:

" یک بار دیگر رسماً وعلناً شورای انقلابی وحکومت ج. د. ا. قاطعانه وصاقانه آزادی عام وتام عقاید ، مذاهب ، رسوم وسنن ملی مردم ما را اعم از اهل تسنن وتشییع برطبق اصول دین مبین اسلام در مساجد ، تکیه خانه ها ، عبادتگاه ها ، خانقاه ها ، وخانه ها ، آزادی انجام شعایر دیگر مذاهب را که به عنوان ارثیه های نیاکان باقی مانده ، آزادی تمام مذاهب را که به اصول انسانی وانسان دوستی تضاد ندارد، مصئونیت وامنیت جامعه اسلامی ما ومردم ما را به مخاطره نمی اندازند، اعلام می دارد. همچنان با قاطعیت اظهار می گردد کسانی که می خواهند به معتقدات دین ومذهب ، نسبت به سنن وعنعنات مردم ما بی احترامی کنند ، مردم مسلمان ما را بنار معتقدات شان مورد تحقیر و توهین وتحت فشار قرار دهند وعلیه دین مقدس اسلام قرار گیرند، قانوناً مجازات خواهند شد. این اعلام واظهارات که به نماینده گی از شورای انقلابی صورت می گیرد، پس از نشر در مطبوعات قوت قانونی کسب کرده به لایحه قانون مبدل می گردد. "

 در همین رابطه همین آقای ودان صفحه227 کتابش می نویسد که دولت ج.د.ا. طی سالهای 60-61و62جهت اعمارمساجدجدید ویا اعمارمجددآنعده از مساجد واماکن مقدسه که توسط اشرار تخریب گردیده بودمبلغ 179 ملیون افغانی ، جهت رنگمالی مساجد مبلغ 69ملیون افغانی، جهت گرم نگهداشتن مساجد وتکایا مبلغ 8575100افغانی وبه منظور تجلیل از ماه مبارک رمضان ، روز های مذهبی مانند عاشورا، مولود شریف وغیره مبلغ 4215943 افغانی را به مصرف رسانیده وبرای ادای حج خانهء خدا ، سهولت های زیادی برای حجاج مساعد ساخته شده که از جمله در سالهای 62 و63 دولت در رابطه به تقلیل کرایهء طیاره حجاج 472 ملیون افغانی خساره قبول نموده است.

 وحالا همچنان که دیدیم همین جناب ودان می نویسد که سیاست قبلی حزب با ارزشهای جامعهء افغانی ، منافع ملی کشورودین مقدس اسلام مخالف بود. واین همان آدمی است که اندر باب مرتجعین داخلی ومنطقه چندسطر بالا داد سخن داده بود. وحالاما حیران مانده ایم که چه کسی در این میان مرتجع است؟

 

ادامه دارد 

 

 

 


September 10th, 2006


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
معرفی و نقد کتب