خلیفه غلام رسول سلمانی پدر شیرین بود. مانند همه آدم های دیگر، بینیی داشت به قاعده . به همان اندازه یی که برایش مزاحمتی ایجاد نکند، نه در هنگام خزیدن ونه در موقع به سجده رفتن. خلیفه را درآن گذر همه می شناختند، از کودک هفت ساله تا مرد و زن هفتاد ساله. دکانش را همه دیده بودند وا زهنر هایی که در آستین داشت نیز همه با خبر بودند: خلیفه غلام رسول نه تنها سر وریش می تراشید واصلاح می نمود ، بل ختنه هم می کرد. آشپز لایقی هم بود وآواز نیز می خواند. او هارمونیه را به مهارت واستادی می نواخت وصدایش دلنشین بود.
البته که ثروتمندان و پول داران کوچه برای ختنه کردن پسران شان، آنان را به شفاخانه می بردند یا برای محافل غم وشادی شان آشپز های لایق تری پیدا می کردند وبرای رنگینی محافل ومجالس خوشی شان آواز خوانان مشهوری را استخدام می کردند ؛ ولی کسانی هم بودند که مانند مامور سبحان درآمدی به جز معاش ماهوارنداشتند ویا مانند باشی افضل که فقط از آبلهء دست خود نان می خوردند . بنابراین موجودیت خلیفه غلام رسول درآن کوچه موهبتی بود وغنیمتی وبه همین سبب مورد عزت وحرمت ناداران وتهیدستان آن کوچه بود.
از هنر های دیگر خلیفه غلام رسول یکی هم این هنر بود که از تمام اوضاع واحوالی که درآن کوچه اتفاق می افتاد ویا اتفاق افتاده بود، باخبر بود وباخبرمی شد. به طوریکه حتا اگر رادیوی بی بی سی از موضوعی خبرنمی بود، خلیفه غلام رسول با تمام کیف وکان وجزئیات از آن موضوع آگاه می بود. مثلاً او می دانست که شب گذشته درخانهء کدام زن خوشبختی پسرتولد شده است ودرخانهء کدام زن بدبختی دختر. یا چه کسی جان به جان آفرین تسلیم کرد، در کجا محفل شیرینی بر پا می شود ویا در کجا مراسم عزاداری. او حتا از ترفیع رتبه ومقام آدم هایی که در آن کوچه زنده گی می کردند، اطلاع می یافت. همچنان که ازبرطرفی یا تقاعد ماموری یا ورشکسته گی تاجری ویا کسادی بازار پیشه وری . خلیفه این همه خبرها وآوازه ها را هنگامی که قیچی اش با شگرد خاصی به صدا در می آمد ویا تیغ تیزش سری ویا ریشی را می تراشید ، از دهن مشتری اش بیرون می کشید ولختی بعد آن خبرها از دهنی به دهن دیگر انتقال می یافت و همه خبر می شدند که گپ ها از چه قرار است.
او در به دست آوردن خبر وباز نمودن زبان مشتریانش چنان ماهر بود وخم وچم این کار را می دانست که حتا کم حرف ترین مشتریانش مانند مامور سبحان را مجبور می ساخت تا آنچه دربانک ملی می گذرد، برایش حکایه کند. درچنین مواقعی خلیفه غلام رسول چنان زبان نرم ولشمی را به کار می برد وچنان صدقه وقربان می گفت وبلا بلای مشتری اش رامی گرفت که هیچ کسی درصداقتش شک نمی کرد.البته برای کسی معلوم نبود که خلیفه چه نفعی از دانستن وپی بردن به رازها ی پنهانی مردم می برد. شاید خودش هم از حکمت این کار واقف نبود ، اما هرچه که بود عادتی بود که نمی توانست از آن درگذرد. آخر پدرش نیز همین کار را کرده بود و پدرکلانش نیز. سَر آدم ها بود وتیغ تیز وچه کسی یارای آن راداشت که درچنان لحظاتی سرش را شور بدهد وراز دلش را ازصاحب تیغ کتمان کند. وانگهی نیم ساعت تمام قیچی کردن ، تیغ زدن وشانه زدن را هم چه کسی می توانست با سکوت بگذراند.
خلیفه غلام رسول سلمانی اگر چه آدم کم سوادی بود وتنها عناوین روزنامه ها ولوحه های دکان ها را با مشکل می خواند؛ ولی نام او از جهت دیگری نیز برسرزبان ها بود. از آن سبب که هرکسی را که زنبوری ویا گژدمی می گزید ، فوراً به یاد او می افتادند، نه به یاد ملای مسجد. خلیفه را از هر کجایی که می بود ، چه در خانه ویادردکان پیدا می کردند وازوی برای درمان درد وبی تأثیر ساختن زهرزنبور وگژدم استمداد می جستند. خلیفه که می آمد نقطهء گزیده گی را با انگشتان نیرومندش فشار می داد یا به دندان می گزید وبا نفس قوی وزورمندش خون زهر آگین را می مکید وتف می کرد. این کاررا چندین بار انجام می داد. بعد با صدای بلند بدون این که حتا یک کلمه اردو یا عربی بداند این اوراد را بیان می کرد :
" بسم الله الرحمن الرحیم . کله به وی کله به وا، کوه مار کوه نور.. طور ما ، کور ما، کل منها کافور ها، شکو بندی ، اندی مندی، کریا کریا. اومن تکن سو به حق سلیمان بن داوود .."
وبه زبان فارسی ادامه می داد : " بیرون آوردم زهر گژدم را از جان فلان بن فلان .. به حکم خدا ، به حکم رسول وبه حق سلیمان بن داوود. "
همین که این اوراد مغشوش ختم می شد، نفسش را برمحل گزیده گی چف می کرد، پف می کرد .از جایش بر می خاست . پتویش را به شانه می انداخت وشق ورق واستوار به طرف منزلش می رفت. خلیفه شکرانه نمی گرفت، با وصف آن که مرد آزمندی بود . او تصور می کرد که درصورت شکرانه گرفتن ازمردم اوراد وافسون هایش بی اثر می شوند. صد البته که مردم این مسأله را می دانستند ودرجای دیگر وبه بهانه ء دیگر ،خلیفه را به حق می رسانیدند. خلیفه می گفت که این ورد ها وافسون هارا به اجازه واستخارهء پدر وپدرپدرش یاد گرفته است. به این شرط که از مردم شکرانه نستاند . خلیفه معترف بود که به جز همین اوراد ، هیچ حکمت دیگری را یادندارد. نه دعای سیاه درد وسرفه وسرخکان را ونه دعای چشم درد یاگوش درد ودل درد را؛ ولی چه کسی باور می کرد. هیچ کس، حتا شیرین دختر دلبند ویگانه اش که اینک پس ازدرگذشت پسرش دستیارش شده بود.
شیرین که تمام هنر ها ، فضایل ومناقب بشری را در وجود پدرش تصورمی نمود، باورنمی کرد که پدرش ظرفیت های پنهانی دیگری نداشته باشد. باورش نمی شد که همین طوری، بدون هیچ علتی ازانس گرفته تا جن نام پدرش را بر زبان آورند وهمین طوری همه دربرابراو سر خم کنند...آخ که شیرین این دخترک ژولیده مو ،لاغراندام وبد لباس چقدرآن مرد چهل وپنج سالهء بلند بالارا که شانه ها وسینهء ستبری داشت وچشم های درشت ، می پرستید.
پس از مرگ پسرش ،خلیفه غلام رسول هر روز شیرین را با خودبه دکان می برد.شیرین دکان را آب می زد، جاروب می کرد، پیش روی دکان وزینه های آن را از گرد وخاک ویا گل و لای می سترد. قیچی ها ، ماشین های سرتراشی ، تیغ ها ، شانه ها وبرس های مو را پاک می کرد وبرق می انداخت. زنگاراز رخ یگانه آیینهء بزرگ دکان می زدود. از دکان صوفی نجم الدین سماوارچی ، چای می آورد. چلیم پدررا پاک وتازه می کرد وپس از همهء این کار ها درپشت پنجرهء دکان می ایستاد وبا حسرت واندوه به دختران سیاه پوشی که به مکتب می رفتند، خیره خیره وبا حسرت می نگریست. شیرین نمی دانست که چرا او نیز به مکتب نمی رود؛ اما دلش می خواست که مانند آن دختران شاد وخندان وخوشبخت وی هم لباس سیاه بپوشد وچادر ململ سفید بر سر گذارد، موهایش را چوتی کند، سرورویش را بشوید . بکس چرمی کوچکی داشته باشد وپا به پای آن دخترکان او نیز به مکتب برود و بر گردد. یک روز که ناخواسته این آرزو را با مادرش بی بی صفورا در میان گذاشته بود، اول مادرش خندیده ؛ ولی پس از لختی گفته بود :
- دخترکم چه گپ هایی می زنی ؟ مکتب که هرکسی رفته نمی تواند. مکتب برای پیسه دار ها ست، نه برای ما بیچاره ها وغریب ها. باز، اگر تو مکتب بروی ، کار پدرت را کی می کند؟ مکتب کالا کار دارد، کتابچه وکتاب وقلم کار دارد، ما بیچاره ها از کجا کنیم . ما بیچاره ها را مانده ومکتب. خلیفه بیچاره از صبح تا شام جان می کند ومن هم ازبس که لحاف می دوزم ودرخانه های مردم رفته کالا شویی ومزدوری می کنم ، جان به جانم نمانده .. ببین که چه حال وروزداریم. تا هنوزحتا یک خانه نداریم. ازاین خانه به آن خانه کوچ کرده کوچ کرده بیخی دیوانه شده ایم. به نان شب وروز خود محتاج هستیم وتو هوس مکتب رفتن به سرت زده است. باز، مردم چه می گویند ؟ نمی گویند که دختردلاک را ببین ومکتب رفتن را؟ هوش کن که از این گپ ها پیش آغایت نگویی ، بیچاره کم غم دارد که غم مکتب رفتن تو هم زیاد شود.
شیرین حرف های مادرش راشنیده بود وبه اوحق می داد که چنین بیند یشد.آری آنان بسیار غریب بودند و توان خریدن کتابچه وقلم ولباس سیاه مکتب را نداشتند. اما یک مسأله برایش سوال برانگیز بود. او نمی دانست که رفتنش به مکتب چرا باید مایهء تعجب مردم گردد. چرا باید از میان هزاران دختر او باید دختر دلاک به دنیا بیاید وازهمین خاطرازرفتن به مکتب محروم شود. اگرچه شیرین به مسجد می رفت ونزد ملای مسجد کتاب قاعدهء بغدادی وپنج گنج را می آموخت؛ ولی اقناع نمی شد. مکتب چیز دیگری بود ومسجد جای دیگر. مسجد جای عبادت بود، جای نماز گزاردن، به سجده رفتن ونیایش کردن. اما مکتب جای درس خواندن ، دانش آموختن ودانش اندوختن. شیرین درهمین آرزو می سوخت . دلش به هوای مکتب پر می کشید . در عالم خیال با دختران هم سن وسالش صحبت می کرد، با آنان خنده می کرد ، همرایشان بازی می کرد وراه می رفت. اما پرواز تخیلش همین قدر کوتاه می بود. زیرا که نمی دانست مکتب چگونه جایی است ودرآن جا آن دخترکان شاد وخوشبخت به چه کاری مشغول اند؟
آن روز نیز شیرین درعالم خیال به مکتب رفته بود ودهنش را به شیشه پنجره دکان پدر می فشرد که خلیفه گفته بود: " زن مامور سبحان مرده است. بیچاره دروقت زاییدن مرده با طفلکش. مرا خبر کرده اند که نان پخته کنم. بیا که برویم. ..."
آن روز باران می بارید . آب از ناودان ها سرازیر بود. گل ولای صحن حویلی مامور سبحان را پوشانیده بود.
هوا سرد بود وشیرین که جاکت کهنه ونخ نمایی پوشیده بود، برخود می لرزید. کوچه گی ها مواد پخت وپز راخریده وآورده بودند. شش هفت زن همسایه هم آمده بودند. شاید برای صدا انداختن وگریه کردن . آنان در اتاق نشمین نشسته بودند. شیرین نمی دانست که گریه می کنند یا نمی کنند زیرا صدای شان به گوشش نمی رسید. شیرین تعجب می کرد که آنان که هیچ مناسبتی با مامور سبحان وزنش ندارند چطور حاضر شده اند که آواز بیندازند و گریه کنند. ..
خلیفه غلام رسول که دیگدان ها را ساخت به شیرین گفت که آن ها را روشن کند. خودش رفت درآن سر حویلی برای آب کشیدن از چاهی که مانند چاه ویل چُقر وعمیق بود. شیرین هرچه می کرد چوب ها آتش نمی گرفتند. چوب ها را نم گرفته بود . چوب ها شِق کرده بودند ودمار از روزگار سیاه شیرین سیه روزگار در آورده بودند. شیرین هرچه در گیران بود ، آتش زده بود. آنچه نفس در سینهء کوچکش داشت برآن ها دمیده بود ؛ ولی چوب ها مشتعل نشده بودند. اشک از چشمانش سرازیر شده بود و دلش می خواست های های بگرید که ناگهان یک بچهء کوچک به او نزدیک شده بود. بچه با دیدن چشمان اشک بار شیرین به طرف خانه دویده وبابوتل تیل پترول برگشته بود. با انداختن تیل شعله های آتش بلند شده بودند. شیرین نگاه حق شناسی به کودک افگنده واسمش را پرسیده بود. کودک گفته بود " گلاب ! " ، شیرین او را هرگز ندیده بود. نه در کوچه ونه در جای دیگر. او کودکی بود چرک وچتل ، عبو س وبد لباس و هیچ تمایلی نداشت که با شیرین باب دوستی بگشاید. فقط نشسته بود وبا علاقهء فراوان به آتشی که کودک دیگری که فقط چهار، پنج سال از وی بزرگتر بود، افروخته بود، می نگریست.
شیرین در آن روز ها دختر خرد سالی بود. تا دوماه دیگر دوازده ساله می شد. او از گذر آرام وکـــُند فصول به سختی باخبر می شد. تقویم او تقویم ساده یی بود. تقویم آسانی بود که درآن روز های خدا همه شبیه همدیگر بودند. حتا همین امروز که زنی مرده بود وباران می بارید وچند تا زنی آمده بودند برای گریه کردن، چندان تازه گیی برای شیرین نداشت. چنین روز هایی رابسیار دیده بود.باپدرش درکدام خانه یی آن کوچه که نرفته بودند ودر کجا نبود که غذا پخته نکرده بودند. تنها فرقی که امروزبا روزهای دیگر داشت این بود که با پسر بدعنقی آشنا شده بود. گلاب که به گلاب نمی ماست.مگراز گلاب چنین بوی بدی برمی خیزد؟ گلاب رفته وپترول آورده بود. آتش ها گــُر گرفته و دیگدان ها فروزان شده بودند وبعد پسرک رفته بود پی بازیگوشی اش در کنج دیگر حویلی. شیرین از تغییر فصول همین قدر پی می برد که آب از کفش های روسی اش نفوذ می کرد یا مادرش بی بی صفورا پیراهن فلانل گلداری برایش می خرید ویا مانند امروز جاکت کهنه اش را از صندوق می کشید وبه تنش می کرد. شیرین هنگامی می دانست که زمستان رفته و بهار فرا رسیده است که به عوض کفش های رابری اش ، چپلک ها یش را می پوشید وبه دکان پدر می شتافت. دیگر چه ؟ هیچ ، مگر به جز خوردن وخوابیدن ومانند سگ جان کندن حرف دیگری نیز در محیط ومحاط ذهن کوچکش نفوذ کرده می توانست ؟
یک هفته که از مراسم فاتحه گیری وشب جمعه گی زن مامور سبحان گذشت، روزی هنگام غروب مامور سبحان به دکان خلیفه غلام رسول بالا شد. خلیفه رفته بود به مسجد تا نماز بگزارد وبه شیرین سپرده بود که هر مشتریی که آمد ، برایش چای بیاورد وبگوید که لحظه یی منتظرباشد . شیرین با دیدن مامورسبحان، ذوقزده وشادمان شد. زیرا پدرش گفته بود، اگر مامور سبحان امروزبیاید ومزد اورا بدهد، فردا برای روزهای عیدش یک پیراهن نو خواهد خرید. آری فردا رخصتی بود واگر کسی ازاین جهان فانی به آن سرای باقی نمی رفت یا کسی را مار وگژدم نمی گزید ، شیرین می توانست با مادر وخواهر کوچکش زهرا به مرکز شهربرود. ولباس برای عید بخرد. شاید هم مادرش را راضی کند که برایش سیخک مو بخرد. از همان سیخک هایی که مکی دختر معلم عبدالله برموهایش می زد وفخر می فروخت. آه که چقدر آرزو داشت در روزهای عید از همان سیخک ها داشته باشد. رفتن به مرکز شهر ، به بازار لیلامی ، دیدن پیراهن ها وجاکت ها وبوت ها ودکانهای پر از گدی های قشنگ و انواع بازیچه ها ،برای شیرین یک رؤیا بود، رؤیایی که فقط وتنها با آمدن مامور سبحان به نزد پدرش تحقق یافته می توانست وبس . ..
شیرین که با دیدن مامور سبحان گل از گلش شگفته بود، دست وپایش را نیزگم کرده بود ونمی دانست به او چگونه سلام دهد؛ اگرچه سلام زیرزبانش بود. اما همانقدرکه شیرین دستپاچه شده واز فرط خوشی سلام کردن رافراموش کرده بود، مامور سبحان را نیز هیجان کلافه کرده بود. مامور سبحان نمی دانست که به چشمان آن دختر چگونه بنگرد وبه او چه بگوید؟ او حتا فراموش کرده بود که به چه علتی به آن دکان بالا شده است. او واقعاً دستپاچه بود وپریشان. شاید هم پشیمان شده بود ازآمدنش ومی خواست بر گردد که ناگهان سلام برزبان شیرین جاری گشت وگفت : بنشینید، آغایم همین حالا می آید.
خلیفه که آمد، تنهانبود. صوفی نجم الدین سماوارچی هم با او بود. صوفی که مامور سبحان را دید با محبت خاصی با او احوال پرسی نمود وبه خلیفه غلام رسول گفت : " خلیفه جان ، خی من می روم به سماوار.موهای سر مامور صاحب را که گرفتی ، خبرم کن. " سلمانی موافقت کرد وبه مامور سبحان گفت :
- مامورصاحب ! الحکم عندالله . خداوند والدهء گلاب جان را ببخشد وجنت هارا نصیبش کند. ان شاء الله که خداوند اورابخشیده است. زیرا روایت است از دانیال نبی ، که هرزنی که دروقت ولادت فوت شود، شهید محسوب می شود. اما مامور صاحب ، شما را چه شده است؟ بسیار پریشان معلوم می شوید. رنگ در روی تان نمانده است. این دنیا که به هیچ کسی وفا ندارد، لیاقت غم خوردن رانیز ندارد. باز شکر شما جوان هستید. زن چیست که این قدر خودراباخته اید. آخرشما که منصب دارید، مقام دارید، خانه وزنده گی دارید . برای خودت که زن کم نیست. سرتان زنده باشد، کلاه بسیار است...
در تمام مدتی که خلیفه غلام رسول سخن می گفت و مامور سبحان راتسلی می داد، مامور سبحان یا به زمین می نگریست ویاندرتاً سربرمی داشت وبه شیرین که درآن طرف دکان نشسته بود، نگاه گذرایی می افگند ویا گهگاهی کلهء بزرگش را شور می داد وبه علامت تایید سخنان مامور سبحان بالا وپایین می برد. اما لب باز نمی کرد وسخن نمی گفت. این وضع مدتی دوام کرد وسلمانی که عجله داشت اورا ازسرخودباز کند وصوفی نجم الدین را بخواهد، بیشتر ازآن تحمل نکرده وهمان طوری که پیشهء کاسبیش ایجاب می کرد، گفت :
- مامور صاحب برای چه آمده بودید؟ اگرسرتان را اصلاح می کنید، بیایید دراین چوکی ...
مامور سبحان که گویی ازخواب بیدار شده باشد ،ازاین سوال تکان خورد ، از جایش برخاست ، دست در جیبش فروبرده مبلغ دوصد افغانی رابیرون کرده ، به خلیفه داد وگفت :
- آمده بودم که اجرت تان را بدهم. معلم عبدالله گفت که دوصد افغانی می شود.. اگر کم است بگویید، معاش که گرفتم ، باقیماندهء آنرا هم می دهم..
خلیفه غلام رسول که دوصد افغانی را گرفت ومی دانست که مبلغ قابل توجهی درآن روز گاراست ، گفت :
- خدا ترا خیربدهد مامور صاحب. بیخی درست است. روز چهل مرحومه ان شاءالله می آیم. اگر تا آن وقت کدام امروخدمت دیگری داشتید ، گردن تان بسته که به من نگویید....
مامور سبحان در حال ترک گفتن دکان بود که این سخنان راشنید. اوبا شنیدن حرف های آخر مرد سلمانی ناگهان ایستاده شد وخیره خیره به سوی او نگریست. درآن حالت دستش رابه پیشانیش فشارمی داد، انگارمی خواست حرفی ویاموضوعی را به یاد آورد؛ ولی یادش نمی آمد. چند لحظهء دیگر هم گذشت. خلیفه ودخترش بی حوصله شده بودند که ناگهان این سوال بر زبان مامور سبحان جاری شد:
- خلیفه، آیا شما زنی را می شناسید که ازصبح تا شام ، پسرم گلاب را نگاه کند؟
خلیفه غلام رسول پس از اندکی تأمل جواب داد:
- چرا نی ؟ اینه سکینه کالاشوی، مادر روح گل . یک صدروپیه که برایش بدهی با سه وقت نان، فرق سر خود را هم می شکند ، چه رسد به نگاه کردن گلاب . درست می گویم شیرین؟
- بلی آغا جان ! اما ننه سکینه که این جا نیست. چند ماه می شود که از این کوچه رفته است. مردم می گویند بچیش آمده ازایران و مادرش را با خود برده . می گویند در خیرخانه ، خانه آباد می کنند..
باوصف آن که این نخستین باری بود که خلیفه غلام رسول از حوادثی که در کوچه می گذشت ، بی اطلاع بود و هم به نزد مامور سبحان وهم به نزد شیرین کم آورده بود، با آن هم خود را نباخت وبه مامور سبحان گفت :
- پس گپ که این طور است ، یک دوسه روزک دیگر هم صبر کن ، ان شاء الله بی بی صفورا یک کسی را پیدا می کند...
مامور سبحان با تعجب پرسید : بی بی صفورا ؟ بی بی صفورا کیست ؟ گلاب به بی بی نیاز ندارد. فقط یک کسی باشد که او را نان بدهد وتا وقتی که من از وظیفه می آیم هوش کند. یک کسی باشد مانند این دخترک ، هرقدر تنخواه که بخواهد برایش می دهم ..
حرف های مامور سبحان به آخر نرسیده بود که صوفی نجم الدین سماوارچی به دکان بالا شده وگفته بود:
- خلیفه جان! خداکند بیکار شده باشی ، دستت خو ( که ) بند نیست. اگر هست پروا ندارد ، صبح می آیم ...
- نی ، صوفی جان، بیا بنشین ! مامور صاحب همین طوری آمده بود، چنددقیقه درد دل کردیم..
سماوارچی که پیکر درشت وتنومند خود را به سختی در چوکی بازو دار فرو برد واز چوکی چوبی صدای ترق ترق برخاست ، خلیفه پیش بند پاچ چرک سوخته یی را که درگذشته رنگ سفید داشت ، برگردن او بسته کرد. بسم الله گفت وقیچی وشانه را گرفته شروع کرد به کوتاه نمودن موهای سر سماوارچی. تا آن وقت مامور سبحان دروسط اتاق ایستاده و سردرگم مانده بود دربرزخ رفتن ویا ایستادن. مرد سلمانی که او را درآن حالت مشاهده کرد، گفت :
- مامور صاحب !خی ( پس ) بنشینید که کارم خلاص شود. کارم که خلاص شد با زگپ می زنیم.
- گپ می زنیم ؟ گپ چی را می زنیم ؟ اوه بلی موضوع مهمی است، حتماً باید گپ بزنیم. بدون گپ نمی شود....
بعد بدون این که خداحافظی کند ویا حرف دیگری بگوید، از دکان پایین شد وراهش را گرفت ورفت. مامور سبحان که رفت ، مرد سماوار چی پرسید :
- چی گپ است خلیفه ؟ مامورصاحب بسیار پریشان وچرتی وفکری بود. خدابیامرزد پدرش مدیر صاحب محاسبه را . چه خوب آدمی بود، چقدر دیندار ومردم دار وهوشیار. مرا هم بسیار دوست داشت ویگان بار در چای خانه می آمد وچای می نوشید وقصه می کرد ..چه شده که مامور بیچاره اینقدر پریشان معلوم می شود..
- صوفی جان! پرسان نکن. از آهن گه می ماند. خوب دیگر، زن مردن هم که آسان نیست. هزار پس کشک دارد.. مامور بیچاره تک وتنهاست. حالادرغم بچیش مانده ، کسی نیست که بچیش را نگاه کند.
- جرا برایش نگفتی که یک زن دیگر بگیرد. چرا روح گل بیوهء بسم الله گادی وان را نمی گیرد که هم جوان است وهم مقبول. این زن بیخی تک وتنها مانده ، به خاطرآن که مادرش سکینهء کالاشوی رفته با پسرش به خیرخانه..
صوفی نجم الدین پس از اظهار نمودن این سخنان ، آهی کشید وبا صدای آهسته یی که شیرین نشنود به سخنانش ادامه داد :
- آُف خدایا ! تو هم چه کار هایی می کنی . کاش این روز وروزگار مامور صاحب را بالای من می آوردی ومرا ازغم مادر اولادها خلاص می کردی ..
شب شده بود که شیرین موهای قطع شدهء سماوارچی را ازروی دکان جاروب کرد. چاینک های خالی را به سماواربرد و با پدرش به راه افتاد.خلیفه از خبازی صمد نانوا، چند قرص نان گرم خرید ولبخندی به روی دخترش زده به راه افتاد. آندو در آن هنگام احساس شادمانی می کردند. خلیفه به خاطرآن که مامور سبحان مبلغ دوصدافغانی برایش داده بود و پیشنهاد غیر منتظره یی هم کرده بود و شیرین به خاطر این که فردا با مادرش وزهرا به شهر می رفت ، پیراهن نو می خرید ، سیخک مو می خرید و می توانست گدی های قشنگ پشت ویترین های مغازه ها را از نزدیک به تماشا بنشیند./
February 24th, 2008
برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
- مترجم: پیامفصلهایی از کتاب «نقابزدایی از چهرهٔ اقتصاد: از قدرت و آز تا همدردی و منفعت عامه»
- برگردان از متن فرانسه: م. پیگیرچکیدهٔ جلد نخست «سرمایه»، اثر کارل مارکس (فصل دهم)
- برگردان از متن فرانسه: م. پیگیرچکیدهٔ جلد نخست «سرمایه»، اثر کارل مارکس (فصل نهم) ــ ۲
- مترجم: پیامفصلهایی از کتاب: «نقابزدایی از چهرهٔ اقتصاد: از قدرت و آز تا همدردی و منفعت عامه»
- برگردان از متن فرانسه: م. پیگیرچکیدهٔ جلد نخست سرمایه اثر کارل مارکس (فصل نهم) ــ ۱
- انتشارات تهران ترجمه سومین رمان خالد حسینی با عنوان «و کوهها طنین انداختند» منتشر شد
- برگردان از متن فرانسه: م. پیگیرچکیدهٔ جلد نخست «سرمایه»، اثر کارل مارکس (فصل هشتم)
- خسرو باقریپیر پرنیاناندیش
- برگردان از متن فرانسه: م. پیگیرچکیدهٔ جلد نخست «سرمایه»، اثر کارل مارکس (فصل هفتم)
- برگردان از متن فرانسه: م. پیگیرچکیدهٔ جلد نخست «سرمایه»، اثر کارل مارکس (فصل ششم)
- بر گردان از انور میرستاریکتاب بلژیک و بمب
- عزیزه عنایت مروری براثرگرانبهای نمک درشعر فارسی !
- برگردان از متن فرانسه: م. پیگیرچکیدهٔ جلد نخست «سرمایه»، اثر کارل مارکس (فصل پنجم)
- برگردان از متن فرانسه: م. پیگیرچکیدهٔ جلد نخست «سرمایه»، اثر کارل مارکس (فصلهای سوم و چهارم)
- برگردان از متن فرانسه: م. پیگیرچکیدهٔ جلد نخست «سرمایه»، اثر کارل مارکس (فصلهای اول و دوم)
- ناصر اصغریدر سالگرد قتل تروتسكی، معرفی یك شاهكار
- برگردان، تلخیص و تحلیل از داکتر خلیل ودادخوشحالخان ختک آغازگر ادبیات ملی شعری ( پشتو)
- جميله پلوشهحقوق زن در گذرتاريخ
- ناصر اصغریلنین: معرفی یك كتاب
- Sumaia Frotan افغانی
- اسدالله شفاییماموریت سقوط
- پوهندوی شیما«غفوری»رنگها و برداشت های من
- لنیندربارۀ مبارزۀ مسلحانۀ جدا از توده
- امیر کشفیبرتراند راسل در مقام فیلسوف
- ترجمه محسن فریدنی و ا. صادقینشریات و تشکیلات کارگری
- نگارش از: نذیر ظفرپرستو های شاعرانه
- لنیننامه به کمونیستهای : آلمان ، اتریش و لهستان
- مجموعه آثار لنینبه جمهوریهای شوروی قفقاز
- مجموعه آثار لنین، جلد ۲۴، ص ۵۴-۴۲نامههایی دربارۀ تاکتیکها [1]
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت)امنیت ملی
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت)پلیسان نواحی مطمئین ترین حافظان جان ومال مردم (محافظت عامه)
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت)قوای مسلح پلیس:همکار شاروال درتنظیم شهرها(نظم عامه)
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت) قوای مسلح- فصل دوم - پلیس ترافیک
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت) قوای مسلح- بخش دوم (پلیس وسارندوی)
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت)فصل هجده همقوای مسلح
- گزیدۀ مقالات از ولادیمیر ایلیچ لنیندر برخورد به خرده بورژوازی
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت)فصل چهاردهم قوای مسلح
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت) فصل سیزدهم قوای مسلح
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت) فصل نهم قوای مسلح
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت)قوای مسلح فصل هشتم
- کمونیستهای انقلابیقهرمانان فریب و اشتباهات بلشویکها [1]
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت)فصل ششم و فصل هفتمقوای مسلح
- اثر جان پرکینزاعترافات جنايتكار اقتصادي
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت)فصل چهارم و فصل پنجم قوای مسلح
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت)فصل سوم (قوای مسلح)
- برگردان: شيرين روشارمارکس و قرن بيست و يکم
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت)فصل دوم قوای مسلح
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت)قوای مسلح
- پراودای. ج. تسره تلی و مبارزۀ طبقاتی
- کمیتۀ از زندان تا تبعیدمدخلی بر جلد یک سرمایه
- ک. کائوتسکی نیروهای محرکه و چشم اندازهای انقلاب روسیه
- شاپور احمديبادهپيمايي با اژدها در تموز
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت)قوای مسلح
- شاپور احمديشعر بيقهرمان
- محمدنبی عظیمی نگاهی به برگردان دوباره کتاب تلک خرس
- شاپور احمديگزيدهي هفتگانه
- پيام پرتوىفلسطين و اسراييل- تجزيه و تحليل از نگاه چپ
- برگردان از عارف عرفانکتاب افغانستان درعقب پرده دود
- شاپور احمديدر حاشیهی متن الف
- امان معاشرروحنامه
- شاپور احمدياندامهاي نقرهاي ما چند نفر
- برگردان- محمدعارف عرفانافغانستان درعقب پردۀ دوُد)بخش ششم)
- شاپور احمديبندهاي پيشكشي فرشتهها
- برگردان- محمدعارف عرفان افغانستان درعقب پردۀ دوُد
- برگردان از عارف عرفانافغا نستان درعقب پرده دود-پی دی اف چهارم
- برگردان از عارف عرفانافغانستان درعقب پرده دود
- شاپور احمديدر پوكههاي زمهرير
- برگردان از عارف عرفانافغانستان درعقب پردۀ دود-دوم
- برگردان از عارف عرفانافغانستان عقب پردۀ دود-اول
- برگردان شاپور احمدیروبن داريو
- پوهندوی شیما غفوریمن و «لبخند شیطان»
- سید محمد اشرف فروغ سگ ها می جنگند
- شاپور احمديگاهي خاطرهي عشقي اندوهناك از زمانهاي اكنون
- امان معاشرافغانستان تخته خیز استعمار
- امان معاشر«ابرها بر شانه»
- امان معاشرسرزمین دسایس
- اسدالله جعفری امام صادق،برهان عرفان- عرفان برهان
- شیرین نظیری فعال حقوق زندخت غروب مجموعه شعر ازبانوعزیزه عنایت
- محمد عالم افتخارموفقیت بزرگ تازه برای کتاب و تئوری گوهر اصیل آدمی
- سلیمان راوشسکوت فرهنگیان { بخش 5}
- امان معاشراندمه ها اثر خلیل حیفی از چاپ برآمد
- شاپور احمديديوها و دلبندگونيپوشم
- داکتر عزیز فاریابینیمی نگاه به ( گلزمین وفا )- مجموعۀ اشعار شادروان استاد سید محمد ( دروگر )
- سلیمان راوشسکوت فرهنگیان
- محمد عوض نبی زادهجلداول کتاب مجموعه ی مقالات
- گزارنده: عزیز آریانفرخاستگاه و پرورشگاه تاجیک ها
- برگردان: ا. م. شیریدوره استالین بگواهی آمار و ارقام بخش چهارم (آخر)
- بقلم دکتر محمود صفریانسفر نامه ی دنیای ارواح پرتوی دیگری از فانوس خرد
- نگاه گر: صدیق رهپو طرزینگاهی به خاطرات محمود طرزی
- نوشته گنادی زیوگانوفدوره استالین بگواهی آمار و ارقام(بخش سوّم)
- نوشته گنادی زیوگانوفدوره استالین بگواهی آمار و ارقام
- ماریا دارومجموعه ء از اشعار دلنشین شاعر جوان محترم « نذیر ظفر » تحت عنوان « شب یلدا » تازه از طبع برآمد
- اثراستثنائی عبیدالله «حبیب»
- سلیمان راوشخُراسان (خوراسان)فصل سوم کتاب نام و ننگ
- عزیز آریانفرنگاهی به کتاب «میراث ایران»ِ ریچارد نلسون فرای
- امان معاشرمعرفی کتاب
- سلیمان راوشخُراسان (خوراسان)بخش دوم
- مصلح سلجوقینگاهی کوتاه به مجموعۀ شعر حسین وفا سلجوقی
- رضا اغنمیسفرنامه دنیای ارواح
- سلیمان راوشخُراسان (خوراسان) فصل سوم کتاب نام و ننگ
- گزارنده عزيز آريانفركتاب تذكر الانقلاب
- صدیق رهپو طرزیآخرین اثر محمود طرزی
- کوچی مسافردروغهای شاخدار
- دوکتور سید احمد جهشدر بارهء کتاب گوهر اصیل آدمی و نظریات محترمه ماریا دارو
- از قلم : ماریا دارونگاهی بر کتاب «گوهر اصیل آدمی» و فهم و هضم آن
- تهیه و نگارش: میر عبدالواحد سادات افغانستان در چنبره یی جيو اکونومی امريکا قسمت پنجم
- لیلا فرجامیرودخانه ای که از ماه می گذرد
- محمود فاضلی بیرجندیآشنایی با برگردانی تازه از یک کتاب
- سلیمان کبیر نوریجایزه ای بالاتر از « نوبل» و « اسکار»... برای کتاب گوهر اصیل آدمی
- میرعبدالواحد ساداتافغانستان در چنبره یی جيو اکونومی امريکابخش چهارم
- تهیه و نگارش: میرعبدالواحد ساداتافغانستان در چنبرۀ جیو اکونومی امریکا
- پروفیسر عبدالواسع لطیفیپا برهنه باز کشت
- فهیمی تجدید تعریف و شناخت انسان در اثر« گوهر اصیل آدمی »
- Translated from Dari by Mir Hekmatuallah SadatAfghanistan: The Land of Epics and Tragedy
- نویسنده اسپندکوهیمشوره های دوستانه
- داکتر سرگی کورگینیان بعد از سرمایه داری مانیفستِ جُنبشِ «ماهیتِ زمان»
- امان معاشرافغانستان اؤزبیکلري خلق قؤشیقلري
- گلن ال. کارلسازمان سیا به روایت بازجوی سیا-11
- میرعنایت الله ساداتآشنایی با سایه روشن
- غلام نبی اوسپرین ــ یورشدافغانستان د ادبیاتو ځلانده« غمي »
- برتراند راسلشناخت ما از جهان بیرونی
- جين هيرشفيلدلابهلاي تيغههاي زمردين
- نوشتۀ ر.رخشانیسرچشمه های مدرنیته
- قیوم بشیرقزلباش و هزاره در لابلای تاریخ افغانستان
- بنیاد عبدالرحمان برومندکشتار زندانیان سیاسی ایران در سال ۱۳۶۷
- برگردان شاپور احمديروبن داريو
- اثر جان پرکینزاعترافات جنایتکار اقتصادی
- امیلیا اسپارتکمکثی کوتاه در مورد کتاب «گردنبند مروارید»
- برگردان: ا. م. شیریفصلی از کتاب «پیراهن سیاهان و سرخها: فاشیزم عقلانی و سقوط کمونیسم»قسمت پایانی
- برگردان: ا. م. شیریفصلی از کتاب «پیراهن سیاهان و سرخها: فاشیزم عقلانی و سقوط کمونیسم»قسمت سوّم
- ترجمه از فرانسه به فارسی توسط حمید محوینقد مارکسیسم دربارۀ نظریۀ روانکاوی
- برگردان: ا. م. شیریفصلی از کتاب «پیراهن سیاهان و سرخها: فاشیزم عقلانی و سقوط کمونیسم»قسمت دوم
- برگردان: ا. م. شیریفصلی از کتاب «پیراهن سیاهان و سرخها: فاشیسم عقلانی و سقوط کمونیسم»
- سید نبیل شمیمناله های پناهجویان
- نوشتۀ ایو میشو سنجه های زیبایی شناسی و داوری سلیقه
- نجیبه آرش عجایب هفتگانهء جهان در سده های میانه
- فريدون گيلانیدر باره سه کتاب آخرم
- رضا اغنمیوصیت نامه خدا
- نگارش: ش. بامدادکودکان درجنگ
- مشعل حریردر شگفتی یک گمنام
- گزینۀ نبشته های نیلاب موج سلامگردنبند مروارید
- عبدالحسیب شریفیچاپ و انتشار دو مجموعهي شعر و يك مجموعهي داستان در تخار
- محمداسحاق فیاضیاد گل سرخ
- بزرگترین چالش در مقابل بشریتآینده طلایی
- دکتر عبدالحسین زرین کوبدوقرن سکوت
- سراج الدین ادیب«کتابخانه سیار با صدها آثار کلیدی ماندگار »
- محمود صفریانکتاب وصیت نامه خدا
- حمید محوینقدی دربارۀ : «بادام های زمینی» اثر رضا بی شتاب
- محمد اسحاق ثنا رومان پا برهنه باز گشت
- سلیمان کبیر نورییک پیغام ملی و وطنی و یک دعوت تاریخی و انسانی
- عزیز آریانفرپیرامون کتاب دولت و اپوزیسیون در افغانستان از 1919 تا 1953
- مترجم : حمید محویسومین جنگ جهانی آماده می شود: هدف، ایران
- مترجم : حمید محویسومین جنگ جهانی آماده می شود : هدف ایران
- نوشته هوشنگ معین زادهوصیت نامه خدا
- مترجم : حمید محویتأملاتی در باره ی تاریخ مسیحیت نخستین
- گزارنده به دری: عزیز آریانفردولت و اپوزیسیون در افغانستان
- عبدالو کیل کوچی کتاب ، یادی ازسر زمین شمالی قدیم
- نیلاب موج سلام« پرندگان بیبال » در آبهای سیال
- محمد یعقوب هادییادداشت های «تصویری ازگوانتانامو» تبرئه جنایات مشابه
- شباهنگ رادجنگ و اوضاع افغانستان
- آشیل بخاراییکتابی ؛ همسنگ آثار رهبران کبیر تحولات تاریخ
- سلیمان راوشسه واکنش - تکاوران تیزپوی خرد در خراسان
- نویسنده:عبدالسلام ضعیفعبور از خط سرخ [در گوانتامامو ]
- مـتـرجـــم: ابراهیم شیریاستالین و تجدد بخش پایانی
- ایرینا کورشونوفنیلوفر و آتش
- مـتـرجـــم: ابراهیم شیریاستالین و تجدد بخش پنجم
- مـتـرجـــم: ابراهیم شیریاستالین و تجدد بخش چهارم
- نوشته: گوالیم رابرتس قوهء فکری کودک تانرا بلند ببرید
- گزارنده به دری: عزیز آریانفرنبرد افغانی استالین
- گزارنده : عزیز آریانفراسناد محرم تازه افشا شده بایگانی های شوروی پیشین در باره افغانستان بخش دوم
- گزارنده : عزیز آریانفراسناد محرم بایگانی های شوروی در باره افغانستان
- ی.بیدار سر نوشت خانواده در جوامع غربی
- امان معاشرراز هستی
- میر عبدالواحد ساداتآشنایی با «مکاتیب افغانی»
- مـتـرجـــم: ابراهیم شیریاستالین و تجدد بخش سوم
- شمس حیدریاردو وسیاست در سه دهه اخیر به زبان انگلیسی
- دکتر بیژن باراننقد کتاب: آنتالوژی صدای اعتراض قلم- تابستان 2009 ایران
- مسعود حنیفخانه وخانواده ،کانون خوشبختی وسعادت
- گنادی زیوگانفاستالین و تجدّد بخش دوّم
- ژرژ پولیتزرفلسفۀ عصر روشنایی و تفکر مدرن
- گنادی زیوگانف استالین و تجدّد
- گزارنده به دری: عزیز آریانفرمهمان ناخوانده در کابل
- گزارنده به دری: عزیز آریانفربحران اعتماد سال های 1940-1941 در آسیای میانه
- گزارنده به دری: عزیز آریانفرعملیات «امان الله» و «تبت»
- گزارنده: عزیز آریانفرماجرای پیر شامی [گیلانی]
- گزارنده: عزیز آریانفرواپسین پیروزی نادر خان
- گزارنده: عزیز آریانفرخون های تازه بر زمین نوار قبایل «آزاد»
- نویسنده : مهرالدین مشید "گذرگاۀ بسته" * فریادی در دل سنگین تاریخ
- گزارنده: عزیز آریانفراشغال کابل از سوی قبایل مرزی [هند بریتانیایی] و به پادشاهی رسیدن نادر
- گزارنده به دری: عزیز آریانفرسرنگونی امان الله خان
- گزارنده: عزیز آریانفرانتقام نافرجام کمینترن در «دهلیز افغانستان»و سرنگونی امان الله خان
- میم -میهن فدا(( جنگ های کابل (( زرافهء قشنگ
- میم -میهن فداجنگ های کابل (( زرافهء قشنگ((
- عزیز آریانفربر گرفته از کتاب نبرد افغانی استالین: سیاست قدرت های بزرگ در افغانستان و قبایل پشتون
- خلیل الله عالم جنگ قصابان نبرد نابرابر
- نویسنده : دکتورغلام حیدریقینسخنی چندپیرامون کتاب « لیلی ومجنون »اثرابوبکریقین (قسمت سوم)
- دوکتورغلام حیدریقینسخنی چندپیرامون کتاب « لیلی ومجنون » اثرابوبکریقین ) قسمت دوم(
- نویسنده : دکتورغلام حیدریقینسخنی چندپیرامون کتاب « لیلی ومجنون » اثرابوبکریقین
- گزارنده: عزیز آریانفرنبرد افغانی استالین(سیاست قدرت های بزرگ در افغانستان وقبایل پشتون)
- نویسنده : پیکارجونکاتی چند پیرامون کتاب « تولدی دیگر»
- میرزا آقا عسگری (مانی)«ظهور»، کتابی برای برونرفت از خرافات
- دوکتور خلیل الله وداد بارشزمامداری امیر حبیب الله کلکانی
- نویسنده : سید عبدالقدوس سیدکتاب جنگ های کابل ۱۳۷۱ – ۱۳۷۵ خورشیدی زیر چاپ رفت
- امان معاشر اعیادمغان
- شریفیچند کوچه دورتر
- ابراهیم سهارکتاب سرنوشت غم انگیز درافغانستان
- امان معاشر بیدلستان و گلدسته
- از دکتر شعاع الدین شفا *ظهور، حکایت من و امام زمان
- رضا اغنمیبشارت
- امان معاشرشگوفه های احساس
- صدیق رهپو طرزینگاهی به کتاب آینده افغانستان
- محمد نبی عظیمیسگ شریر همسایه
- گزارنده به دری: عزیز آریانفر امير امان الله و آسياي ميانه شوروي
- ص.وفانگاهی کوتاه بر يکی دو اثر وکار کردهايی احمد فريد طهماس
- گزارنده به دری: عزیز آریانفرتاریخ در سیما ها:هنگامه انور پاشا درآسیای میانه و بازتاب آن در افغانستان
- بهرام معصومى كشور ايران، كشور كوروش و داراست
- فضل الرحیم رحیمنام عتیق رحیمی ، در فهرست برنده گان صدوپنچ سال فعالیت جایزه ادبی گنکور فرانسه
- فاطمه سعيدی (مادر شايگان)برای فرزندان من اشک تمساح نريزيد!
- صبورالله ســياه سـنگ"آوای مــاندگار زنان"
- فضل الرحیم رحیم جادوگران و مداریان
- هوشنگ معین زادهظهور
- امان معاشر خاطرات یک کارتونیست
- گزارنده به دری: آریانفر «جمهوری هراتٍ» عبدالرحیم خان [نایب سالار]
- گزارنده به دری: عزیز آریانفر«کابلستانٍ» بچه سقاء (جنوری– اکتبر سال 1929)مشی سیاست داخلی و خارجی
- ديپلوم انجنير عبدالقادر مسعودمژده به علاقه مندان کتاب
- صدیق رهپو طرزیکتابشناسی«محمود طرزی»
- نو شته نذ یر ظفرتاریخ مطبو عات افغانستان یا ضرورت ژور نا لیستان
- محمدنبي عظيمي واهمه های زميني (بخش فرجامین)
- گزارنده به دری: عزیز آریانفر نخستین نبرد سپاهیان شوروی در افغانستان در سال 1929
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش 24)
- گزارنده به دری: عزیز آریانفرمبارزه دیپلماتیک قدرت ها در افغانستان در سال های 1919- 1921
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش 23)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش 22)
- صدیق رهپو طرزی«طرزی و سراج الاخبار»
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش بيست ويکم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش بيستم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش نزدهم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش هژدهم)
- نوشته: محمد اسحاق فياض پشتونستان چالش سياسي افغانستان و پاكستان
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش هفدهم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش شانزدهم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش پانزدهم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش چهاردهم)
- مشعلازســـُـکر تا صَـــــحو
- م.نبی.عظیمی نام وننگ
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش سيزدهم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش دوازدهم)
- محمدنبي عظيمي واهمه های زميني (بخش يازدهم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش دهم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش نهم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش هشتم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش هفتم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش ششم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش پنجم)
- محمدنبي عظيمي واهمه های زميني (بخش چهارم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش سوم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش دوم)
- خالد اشککم بود والی شوم
- محمدنبي عظيميواهمه های زمینی
- مشعلازسايه های هول تا واهمه های زميني
- بیرنگ کوهدامنی سایه ناظمی ، حافظ ، شاملو وفروغ درسایه های هول
- نوآم چامسکیاندر بایستنی های امپراتوری قدرت و اعتبار
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- دکتر محمد هاشم فقیریتاریخ در ادبیات
- سليمان راوشنام و ننگ
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- داکترغلام حيدر« يقين »سخنی چندپیرامون کتاب « تخمیس غزلیات حافظ » اثرالحاج ابوبکریقین
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمد عوض نبی زا دهرمان گودی پران باز, بازگوئی گوشهء ازظلم وستم بر مردم هزاره
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميسايه های هول
- محمدنبي عظيميکنزالمهملات والاکاذيب ( بخش هفتم و پاياني)
- محمدنبي عظيميازســـُـکر تا صَـــــحو
- سیامک زینلیخاک حاصلخیز برای کشت انواع تروریسم
- محمدنبي عظيميازســـُـکر تا صَـــــحو
- مترجم: غفار عريفجنگ هاى خاندان بوش؟!
- مترجم: غفار عريفجنگ هاى خاندان بوش؟!
- مترجم: غفار عريفجنگ هاى خاندان بوش؟!
- ويرايش، تهيه وبرگردان (ناهيد) نگاهي به کتاب جنگ بدون مرز، استعمار جدید جهان
- مشعـلتاجـيکـان در قـرن بـيستـم
- ارسالي فريدون يماسرنوشت غم انگيز در افغانستان
- مترجم: غفار عريفجنگ هاى خاندان بوش؟!
- مترجم: غفار عريفجنگ هاى خاندان بوش؟!
- مترجم: غفار عريفجنگ هاى خاندان بوش؟!
- نويسنده: غفار عريفبه آّن به چه عنوانى بايد قضاوت كرد!؟
- فرزاد بهنامدر تاريكي راه مي رويم
- عبدالولي منگلد افغانستان په ادبي کتابتون کې يوه بله شعري ټولګه ورزياته شوه
- احمد وحید صادقی نگرشی کوتاهی بر گوشه های از زنده گی و اندیشه های فلسفی – عرفانی مولانا جلال الدین محمدبلخی
- محمدنبي عظيمينگاهی به مجموعه ؛ داستانی : رازهای قلعهء قرمز
- سلیم سلیمیچند حرفی در باره پايان رمان « سايه های هول
- فرزاد کنزالمهملات والکاذیب
- محمدنبي عظيمي"نیم نگاهی بر ائتلاف های تنظیمی در افغانستان"
- محمدنبي عظيميواهمه های زمیني
- اکرام کمالدر اشراق نيلوفر
- چند کتاب تازه از میرزاآقا عسگری (مانی)
- کمانگيربخشی از خاطرات جنرال تامی فرانکس : فرمانده پيشين نیروهای نظامی آمریکا در افغانستان
- جواد نصرياندو قرن با مطبوعات فارسي زبان خارج از كشور در قاره آسيا