استالین و تجدّد بخش دوّم
گنادی زیوگانف گنادی زیوگانف

بخش دوم کتاب «استالین و تجدد» تقدیم می گردد

در آستانه عید نوروز، ترجمه بخش اول کتاب «استالین و تجدد» زیر عنوان «هدیه نوروزی» بمثابه «عیدانه» به رفقا، همرزمان، دوستان تقدیم گردید، چرا که چیزی ارزشمندتر از کتاب شایسته جویندگان حقیقت و عدالت نیست و همچنانکه در ضرب المثل فارسی گفته می شود؛ «برگ سبزیست تحفه درویش!». قبول این عیدانه از سوی بسیاری از مسئولین و اداره کنندگان سایتها و وبلاگهای اینترنتی مایه خرسندی فراوان و بسیار امیدوار کننده بود. با سپاسگزاری صمیمانه از همه این عزیزان، اینک بخش دوم آن تقدیم حضورشان می گردد.

البته، در میان نشانی هائی که بخش اول ارسال گردید، بودند که این «عیدی» را قبول نکردند. باحتمال قریب به یقین، اکثریت این همرزمان، منتظر کل کتاب هستند تا همه را یکجا در اختیار داشته باشند. البته، که این انتظار طبیعی دوستان نیز برآورده خواهم شد، منتها، کمی زمان می طلبد. با این همه، شاید در میان این دوستان، عده ای هم باشند که، بدلایل دیگری، بر خلاف آداب و سنن رایج، «هدیه» را نپذیرفتند. بعید نیست که علت این امتناع، ترس از شکستن برخی توهمات ذهنی بوده باشد که اساسا بر مبنای تبلیغات خصمانه طبقاتی شکل گرفته است. انتظار می رود که این دوستان نیز، با سعه صدر و تحمل بیشتر به موضوع نگاه کنند. زیرا، آفتاب حقیقت تا ابد پشت ابر پنهان نخواهد ماند. از این رو، شاید تکرار این اصل، خالی ضرر باشد، که تنها با تحلیل و بررسی دیالیکتیکی واقعیتهای تاریخی، می توان به نتایج درست و منطقی رسید...

با احترام و امیدواری به پیروزی تلاشهای بی شائبه همگانی در راه بهروزی انسان، تا آماده شدن بخش سوم کتاب، بخش دوم آن تقدیم می گردد.

ا. م. شیری

 

همرزم لنین

قرن بیستم، شاید، پویاترین و متلاطم ترین دورۀ تاریخ بشری و در عین حال، بغرنج ترین و ناموزون ترین قرنی بود، که یک مجموعۀ کامل سیاستمداران و دولتمداران را برای صعود به جایگاه ویژه ای در رفیع ترین قلۀ المپیاد سیاسی پرورش داد. اما متاسفانه، اغلب، تصویر تاریخی بسیاری از قهرمانان گذشتۀ نزدیک، بر اساس کلیشه های نادرست و برخلاف واقع ترسیم می شود.

با درک همین واقعیت بود، که مارکس، ضرورت ارائۀ تصویر واقعی رهبران سیاسی را همیشه مورد تأکید قرار می داد. او می نویسد: «بسیار شایسته است تصویر انسانهائی، که در رأس احزاب قرار می گیرند... بالاخره با رنگهای شدیدا قابل قبول در تمام زندگی واقعی خود ترسیم شوند». هنوز جای امیدواریست، که بالاخره محققان و ادیبان با استعداد و واقع بین بسیاری، پرورش خواهند یافت که بتوانند رنگ و لوحۀ نقاشی لازم را برای بازآفرینی تمثال عینی استالین، هم بعنوان یک سیاستمدار و هم بعنوان یک انسان، بیابند. و در گودالهای «تئوری» ضد استالینی که اجزاء «تاریخی» آن با بهره گیری از یاوه گوئی های دورماشکینی* ساخته شده است، دست و پا نزنند.

هر جا که صحبت از استالین بمیان می آید، نمی توان این واقعیت را نادیده گرفت که، پیدایش او، درست در شدیدترین و آشتی ناپذیرترین دورۀ مبارزۀ طبقاتی اتفاق افتاد، همین امر کاملا در شخصیت وی تأثیر گذاشت. جستجو وبررسی های ساده ومستقیم از کارها و فعالیتهای او، هیچ موفقیتی در پی نخواهد داشت. فقط با استفاده از متد دیالیکتیکی در تحقیق و بررسی ها، می توان به همۀ سؤالات مربوط به استالین پاسخ داد.

استالین ــ فرزند زمان خویش است. و زمان او، عصر تعیین کننده در انتخاب شیوۀ زندگی بشری، برای همیشه در تاریخ ثبت  شده  است.

او در تاریخ ٢١ دسامبر سال ١٨٧٩ بدنیا آمد. اگر تولد یوسف جوگاشویلی، در زمانی دیگر و در دورۀ دیگری اتفاق می افتاد، شاید جریان تند زندگی روحانی او را بدنبال خود می کشانید و سرنوشت او نمی توانست با سرنوشت اکثریت معاصرانش  که در مدرسۀ روحانی تحصیل می کردند، تفاوت جدی داشته باشد. این سناریو، کاملا ممکن بود: ازسنین کودکی- در سالهای تحصیل و پس از آن، کفاشی می کرد و پدرش نیز درست بر این مسئله تأکید داشت و همشیه می گفت: «من کفاشم، و پسر من هم باید پیشۀ مرا ادامه دهد». این نوع نگرش پدر به تربیت فرزندش، همیشه موجب مناقشه در خانوادۀ جوگاشویلی می شد، که برخی مراحل زندگی استالین را مطلقا بی هیچ دلیل و اساسی با پیدایش حس انتقامگیری و دیگر خصوصیات منفی در روحیات وی مرتبط می سازند.

این موضوع را به وجدان سازندگان این «تئوری» واگذار می کنیم. برای ما مهم این است که استالین از سنین جوانی، سرنوشت خود را با فعالیت های حرفه ای انقلابی پیوند زد. چه عواملی در گام نهادن وی به این راه مؤثر بودند؟ لازم به یادآوری است که، حس شدید عدالتخواهی در سرشت استالین از دوران کودکی شکل گرفت. او آرزو می کرد میرزا(عریضه نویس) بشود که بتواند در تنظیم درخواست و شکوائیه به انسانهای رنج دیده و مظلوم کمک نماید. شکل تکامل یافتۀ این آرزوی کودکانه، بعدها در سنین بالاتر، زمانیکه در مدرسۀ روحانی تحصیل می کرد، در شخصیت او خود را نشان داد. استالین، زندگی خود را در دفاع از بینوایان و ستمدیدگان تعریف می کند و بعدها در تمام دوره های فعالیت خویش، دفاع از منافع خلق و مردم عادی را در رأس مهمترین مسائل قرار می دهد.

 

 

_____________

* بر اساس برخی شواهد، دورماشکین، دوست دبیر دوّم کمیتۀ ایالتی لنینگراد در شهر چودووا(chudovo) بوده و به همین سبب، علاقۀ فزون از حدی به بحت و جدل در مورد دلایل قتل سرگئی کیروف داشت.

 

اما، مسئله اصلی، یعنی شرایط عینی سالهای پایانی قرن نوزده و آغازین قرن بیستم که به تغییر بنیادی سرنوشت بشری منجر شد، همان مسئله ای است، که استالین را به سوی مبارزۀ انقلابی سوق داد. آن شرایط کدامند؟

اولا- توسعۀ سرمایه داری، و همراه با آن، شروع مبارزۀ سیاسی طبقۀ کارگر. ثانیا- رواج مارکسیسم در روسیه و نهایتا، پیوستن جنبش کارگری به مارکسیسم.

سرمایه داری، نظام کهنۀ پدرسالارانۀ آن دوره را که استالین در آن پرورش یافت، بر انداخت و شیوۀ زندگی خلقهای قفقاز را بسرعت تغییر داد. لنین در سال ۱٨٩٩ در اثر خود بنام «رشد سرمایه داری در روسیه»، ضمن تأکید بر روندی که در این منطقه روی می داد، نوشت: «کشوری کم جمعیت و یا با جمعیت روستائی، که در آغاز دورۀ باز تشکیلی خود، از اقتصاد جهانی و حتی از تاریخ بر کنار مانده بود، به کشور صنایع نفت، فروشندۀ شراب، مانوفاکتورها تبدیل شد... همراه با روند تشدید استعمار قفقاز و رشد سریع جمعیت دهقانی آن، پروسۀ رویگردانی مردم از کشاورزی و صنعت نیز طی شد. جمعیت شهرنشین قفقاز از رقم ٣۵۰ هزار نفر در سال ۱٨٦٣ به قریب ٩۰۰ هزار نفر در سال ۱٨٩۷ رسید». این هم بدین معنی است که میزان رشد جمعیتی قفقاز در فاصلۀ سالهای ۱٨۵۱ تا ۱٨٩۷، در حدود ٩۵ درصد بوده است.

در چنین صورتی، همچنانکه لنین تأکید می کند، از سال ۱٨۷۷ تا سال ۱٨٩۰ تعداد کارگران شاغل در صنایع معدنی، بمیزان پنج برابر افزایش یافت.

روسیه در پایانۀ قرن نوزدهم با اطمینان به سردمدار جهانی در زمینۀ استخراج نفت تبدیل می شود. همراه با شهرهائی که اکثریت جمعیت آنها را خرده بورژوازی تشکیل می داد، در ماورای قفقاز مراکز بزرگ صنعتی مثل باکو( شهری که در پرورش استالین انقلابی نقش مهمی ایفاء کرد)، گسترش می یافت. در سال ۱٩۰۱، ۵۰ درصد نفت جهان و ٩۵ درصد نفت روسیه در این منطقه استخراج می شد.

با در نظر داشتن این ارقام، درک علل تصرف باکو از سوی اشغالگران انگلیسی در سال ۱٩۱٨، که آثار وحشتناکی، از جمله کشتار ٢٦ کمیسر باکو را پس از سقوط حاکمیت شوراها در آنجا از خود بجای گذاشت، دشوار نیست. پس از چند سال، دو باره چنان شرایطی پیش می آید که گله های فاشیسم در صدد حمله به باکو برمی آیند.

مجموع پرولتاریای روسیه در سال ۱٨٦۰ در حدود ٣٦۵ هزار نفر بود و در سال ۱٨٩۷ به بیش از ۵/۱ میلیون نفر می رسید. با افزایش کمی طبقۀ کارگر، ویژگی های روسی، یعنی بی حقوقی کامل کارگران صنایع آشکار شد. اگر چه ساعات کار روزانه در سال ۱٩۰۰ رسما بطورمتوسط ، ٢/۱۱ ساعت تعیین شده بود ولی، عملا تا ۱٤– ۱۵ ساعت ادامه می یافت. با این حال، به آنها سه برابر کمتر از کارگران در اکثر کشورهای اروپای غربی و چهار برابر کمتر از کارگران آمریکا حقوق ماهانه پرداخت می شد.

همۀ این تدابیر بسیار فراتر و خودویژه تر از شیوه استثمار غیرانسانی سرمایه داری، در قفقاز، بخصوص در جائی که مارکسیسم را انقلابیون تبعیدی روسیه ترویج می کردند، به کار بسته می شد.

جنبش انقلابی گرجستان ویژگی های خاص خود را داشت. بورژوازی بومی را، اساسا افراد غیر گرجی تشکیل می دادند. بنابراین، مبارزه آزادیخواهانۀ خلق گرجستان، بمثابه بخش جدائی ناپذیرفعالیت انقلابیون شمرده می شد. خود این امر، مهمترین عامل در گسترش نفوذ و اعتبار مارکسیسم، نه تنها در میان طبقۀ کارگر، حتی در میان روشنفکران میهن پرست گرجی نیز بود.

سالها پس از آن، استالین طی سخنرانی خود در کنگرۀ نوزدهم حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی، که در واقع بمنزلۀ وصیت نامۀ سیاسی او بود، اصول همبستگی ارگانیک مبارزۀ طبقاتی در راه سوسیالیسم با مبارزه بخاطر استقلال و حاکمیت ملی، حقوق دمکراتیک و آزادی زحمتکشان را تبیین و اعلام کرد.

... بی تردید قریحۀ ذاتی استالین، ویژگی مهم او بود که نقش بغایت جدی تر از حد تصور در شکل گیری شخصیت وی بازی کرد. بعبارت دقیق تر، در مورد این روی سرشت او، بدلایلی که بر شمردیم، در زمانهای اخیر، بعنوان یک قاعده، سکوت می کنند. ولی چطور می توان به این مسئله توجه نکرد، که استالین در سنین جوانی شعر نیز می سرود و بسیاری از اشعاری او برای اولین بار در روزنامۀ «ایوریا»، که با مدیر مسئولی ایلیا چاوچاوادزه، نویسندۀ مشهور گرجی منتشر می شد، بچاپ می رسید. اشعار او در کتاب مجموعه بهترین اشعار گرجی «رفائیل اریستاوی» که بمناسبت سالگرد تولد این شاعر بزرگ انتشار یافت، درج گردیده است. همچنین اشعار او در کتاب «منتخبات گرجی، یا بهترین نمونه های ادبیات گرجی» منتشره در سال ۱٩۰۷، نیز گنجانیده شده است.

همچون بسیاری از تحصیل کرده های گرجی، استالین نیز شیفتۀ عظمت شوتا روستاویلی و اثر او بنام «پهلوان در پوست پلنگ» بود. خاطرات معاصرانش یادآور آن است که خود او، تصویر روستاویلی و دیگر نویسندگان گرجی را ترسیم می کرد.

استالین در سنین کودکی کتابهای ماجرائی ژول ورن، ماین رید، گوستاو امره را زیاد می خواند و بعدها با آثار شکسپیر، شیللر، بالزاک، هوگو، گی دموپاسنا آشنا شد. اما بیش از همه، ادبیات روسی، بخصوص آثار پوشکین را دوست می داشت، ارزش بزرگی به چخوف قائل بود و با آثار تولستوی، گوگول، سالتئکوف- شدرین عمیقا آشنا بود.

استالین تقریبا هیچوقت از کتاب فاصله نگرفت، بطوریکه حتی در جوانی بسیاری از دوستانش علاقمندی زیاد او به خواندن را موجب کمی توجهی به خویش تلقی نموده، از وی می رنجیدند.

در سال ۱٩٢۵، بعنوان دبیر کل حزب، وجود کتابخانۀ شخصی او آشکار شد، که سالانه صدها کتاب به آن افزوده شده بود. اما از نظر ما نه خود این واقعیت، بلکه، این مسئلۀ مهم که اولین کتابهای بخشهای مختلف کتابخانه، طبق رهنمود و لیست تنظیمی شخص استالین انتخاب و طبقه بندی گردید، بسیار حائز اهمیت است. به بخشی از این طبقه بندی توجه کنید: فلسفه، روانشناسی، جامعه شناسی، اقتصاد سیاسی، مالی، صنعتی، کشاورزی، تعاونی، تاریخ روسیه، تاریخ کشورهای دیگر... نشانه گذاریهای زیاد در کتابها گواه آن است، که استالین بطور بدقت آنها را خوانده است. بگفتۀ خودش، روزانه ٤۰۰- ۵۰۰ صفحه مطالعه می کرده است.

عرصۀ علاقمندیهای استالین در زمینۀ ادبیات، شگفت انگیز است. هیچ چیز تعجب انگیزی در این مسئله وجود ندارد که، استالین با وسعت اطلاعات خود در عرصه های مختلف، از جمله در عرصه های گوناگون هنری، اطرافیان خود را متحیر می ساخت. اندوخته ها و دانش فوق العادۀ وی را عملا همۀ کسانی که او را می شناختند، مورد تأئید قرار داده اند.

عشق به خواندن کتاب، از جمله، کتابهای فوق العاده هنرمندانه، زبان روشن و نمونه واراو را، که بالاترین ویژگی اکثریت کارها و سخنرانیهای او بود، شکل داد. فراموش نکنیم که، او بدون اینکه از خدمات «متن نویسان»، استفاده کند، مستقلا بر روی رساله ها و سخنرانیهایش کار می کرد. در اسلوب نوشتاری و یا سخنان او، احترام عمیق به مردم، قابل مشاهده و درک است.

این، از یک طرف و از طرف دیگر، او در اولین مقالۀ بزرگ خود بنام «درک سوسیال- دمکراسی از مسئلۀ ملی چیست؟»، که در سال ۱٩۰٤ نوشت، نشان داد که بعنوان یک تئوریسین صاحب نظر قادر است مبانی تئوریک مسائل عام را بطرق غیرمتداول تحلیل و بررسی نماید.

استالین در تمام زندگی خود احترام عمیقی به فرهنگ عالی قائل بود، مشکلات آن را بسیار خوب درک می کرد و این امر، به او امکان می داد که مسائل پیچیده و خودویژه را در سطحی همسان با بسیاری از فعالین عرصۀ ادبیات و هنر مورد بحث قرار دهد.

هنگام پیوستن استالین به جنبش انقلابی بسیاری از مؤسسات آموزشی دینی در گرجستان، مرکز اشاعۀ مارکسیسم بودند. این واقعیت، که در نگاه اول بسیار عجیب بنظر می رسد، کاملا قابل توضیح است. زیرا، وصایای اساسی کلیساهای مسیحی، انعکاسی است از مساعی دیرین انسانها در راه برقراری عدالت اجتماعی، و اصول کمونیسم در اساس خود با ماهیت اخلاق مسیحیت، با محتوای وصایای نوین و بطورکلی، با مواعیظ باستانی آن مغایرتی ندارد.

این مسئله که، مسیحیت و تئوری مارکسیسم، مشترکات زیادی دارند، از کشفیات ما نیست. در قرن گذشته از سوی نمایندگان کلیساهای مسیحی کوششهای فراوانی برای پیوند دادن دین با تئوری مارکسیسم بعمل آمد. چنین گامی از سوی هیولت جونسون، یکی از نمایندگان این جنبش و اسقف کلیسای جامع کنتربری، کلیسای کل بریتانیا هم برداشته شد. وی در سایۀ فعالیتهای فداکارانۀ خود، در سال ۱٩٤۵ بدریافت مدال پرچم سرخ کار موفق گردید و پس از آن شایستۀ اعطای جایزۀ بین المللی استالینی «برای تحکیم صلح بین خلقها» شناخته شد.

البته، در مورد مشترکات مسیحیت و مارکسیسم فقط تا حدود مشخصی می توان صحبت کرد. ما فقط بر این مسئله تأکید می کنیم که شکل گیری جهانی بینی ماتریالیستی استالین، موجب طرز برخورد منفی وی نسبت به دین نگردید.

ضمن مطالعۀ زندگی گذشتۀ استالین نمی توان یک حادثه ای را که سال ۱٩٣٨ اتفاق افتاد، یادآوری نکرد. وقتی که استالین از آمادۀ چاپ بودن کتاب داستانها، نوشتۀ خانم وئرا سمیرنووا در مورد دوران کودکی خود اطلاع یافت، یادداشتی بدین شرح به چاپخانه فرستاد: «کتاب با انبوه واقعیتهای نادرست، تحریفی، اغراق آمیز و ستایشگرانه پر است. شکارچیان، دروغگویان(شاید دروغگویان خوش نیت) و چاپلوسان تا حد هذیان گفتن، مردم را اغفال کرده اند. حیف از نویسنده، ولی، واقعیت، واقعیت است ونمی توان آن را تغییر داد.  اما، مسئلۀ اصلی این نیست. مسئلۀ اساسی عبارت از این است که، این شبه کتاب، می خواهد تمایلات کیش شخصیت رهبران و قهرمانان مصون از خطا را به شعور کودکان شوروی(و همۀ مردم) القاء نماید. این خطرناک و مضر است. تئوری ”قهرمان“ و ”انبوه جمعیت“، هیچ ربطی به بلشویکها ندارد. این تئوری از آن اس ارهاست. اس ارها می گویند: قهرمانان، خلق را تربیت می کنند و آن را از حالت ازدحام به خلق تبدیل می نمایند. اما، بلشویکها در پاسخ آنها می گویند: خلق، قهرمانان خود را پرورش می دهد. در هر حال، این کتاب آب به آسیاب اس ارها می ریزد، به کار عمومی بلشویکی ما ضرر می زند».

طرز برخورد استالین به نمایشنامۀ «باتوم» نیز، که بولگاکوف در سال ۱٩٣٩ در بارۀ دوره های پیشین فعالیتهای انقلابی استالین  در باتومی نوشته بود، بسیار گویاست. حدس و گمانهای کاملا بی پایه در این نمایشنامه، بسیار زیاد است. نویسنده کار را تا آن جائی رسانده است که ظاهرا می خواهد با نمایشنامۀ خود مورد مرحمت رهبر قرار گیرد. خوب، ما همۀ اینها را به وجدان نویسندگان آنها حواله می کنیم، که با تمام توان خود سعی می کنند اعتماد خوانندگان را نسبت به آثار راستین و داهیانه خدشه دار کنند.

نمایشنامۀ «باتوم» هر چند فقط دورۀ کوتاهی از زندگی استالین را بازتاب میدهد، اما، به درک این واقعیتها که، به بهای  تقـبل کدام محرومیتها و خطرات جدی این راه انتخاب می شود، به اندیشیدن در این مورد، که چرا بعضی انسانها سرنوشتی را بر می گزینند، که هیچ نفعی در مقابل فدا کردن آرامش و دیگر خوشی های معمولی انسانی خود ندارند، کمک می کند. استالین (فقط با درک مفهومی بزرگ ادبی آن) نمایشنامه را پسندید. ولی، همچنانکه بخوبی معلوم است، اجرای آن را نا بهنگام حساب می کرد.

نوشتن این نمایشنامه، مثل همۀ خلاقیتهای بولگاکوف، بیهودگی این ادعاها را، که نویسندگان شوروی آثار خود را در زیر فشار واجبار خلق می کردند، ثابت می کند. بسیار خوب، برخی منتقدان، گورگی، شولوخوف، فادیوف و دیگر استادان بزرگ سخن را با این تصور که آنها در خدمت حزب بودند، نمی پسندند. ولی، می دانیم که بولگاکوف از سالهای بیست خود را جزء نویسندگان مخالف معرفی می کرد و همانطور که در یکی از مقالات دایرة المعارف بزرگ شوروی آمده است، «بمنظور تحریف و بی اعتبار ساختن واقعیت شوروی، از روی تاریک آن استفاده می نمود». وی، در انتهائی ترین نقطۀ جبهۀ راست ادبیات معاصر روسیه جای گرفته، « هنر لایه های بورژوائی جامعۀ ما» را نمایندگی می کرد.

باریس پاسترناک هم در بارۀ استالین شعر می نوشت. دو شعر او در شمارۀ اول ژانویۀ سال ۱٩٣٦ روزنامۀ «ایزوستیا» چاپ شد. یافتن پاسخ این مسئله مشکل نیست که چرا بعدها منتقدان شعر پاسترناک را بمثابه «حداکثر تلاش برای سازش با حاکمیت» ارزیابی کردند. در صورتیکه خود شاعر آنها را «صمیمی ترین و یکی از قوی ترین... نتیجۀ تلاشها برای انعکاس عقلانیت زمان و آهنگ آن» می خواند. خوب، اگر انگیزه بیشتری برای «نشان دادن» اخلاق زمان وجود دارد، برای چه کسی نظر شخصی او اهمیت دارد؟

...استالین از سنین جوانی همیشه بخاطر تلاشهای هدفمندانه و قابلیتهای خود برای گرفتن نتایج مطلوب از هر کاری، برجستگی خود را نشان می داد. رفقای دورۀ فعالیتهای مخفی، وی را «کوبا ( Coba، یعنی شکست ناپذیر، پیگیر) » می نامیدند. طبق تعریف مارکس، مبارزۀ طبقاتی یعنی جنگ داخلی و در این جنگ، باید جنگید. حتی هنوز هم تصور این مسئله مشکل است که، همۀ دوره های زندگی استالین، از آغاز فعالیتهای انقلابی تا سال ۱٩٣۷، با زنجیرۀ تعقیبها، زندان و تبعید همراه بود. بلی، این موضوع برای بسیاریها اهمیتی ندارد. زیرا، آنها هدف دیگری را تعقیب می کنند.

پنج بار فرار از تبعیدگاه! هیچ چیزی نمی توانست ارادۀ انسانی را که به حقانیت هدف خود باور داشت، بشکند. در عین حال، زندگی غیرقانونی و محرومیتهای سنگین، قطعا تاثیر خود را بر وی گذاشته و تمایلات تند او را تا حدودی تقویت کردند.

استالین، زندگی خود تا دورۀ انقلاب اکتبر را «دورۀ دانش آموزی در مدرسۀ انقلاب» می نامید. اگر فراموش نکنیم که وی برای این «آموزش» بیست سال وقت صرف کرد، مفهوم این ارزیابی روشن می شود. تأکید بر این مسئله هم ضروری است که، او جایگاه خود در جنبش انقلابی آن زمان را بدرستی تعیین کرده، و می گفت: «من آن وقتها، فعالیتم را قطعا بعنوان یک شاگرد آغاز کردم».

ارزیابی استالین از اطرافیان همرزم خود در مبارزه، از آنهائی که دارای سابقۀ مبارزاتی نسبتا قابل توجهی بودند، بسیار جالب است. وی می گفت: « آن وقتها در مقابل این رفقا، من هنوز یک طفل شیرخوار بودم... ». او خود را «شاگرد انقلاب» می نامید، و بر این سخن او نه تنها هیچ عیب نمی توان گرفت، بلکه، باید بمفهوم احترام عمیق او به آن انسانهائی که در تربیت وی نقش داشتند، پی برد.

 البته، که استالین در ارزیابی از نقش خود در انقلاب، در مجموع، فروتنانه برخورد می کند. زیرا، او در نوزده سالگی به سازمان سوسیال- دمکراتیک «مسامه داسی» پیوست و پس از آن، تحت تأثیر «ایسکرای» لنینی، برای انتشار روزنامۀ پرولتری «برادزولا= مبارزه» فعالانه تلاش می کند.

شرایط عوض شد و همراه با آن هم خصوصیت فعالیتهای انقلابی او از زمانیکه، کار تبلیغاتی در میان کارکنان تعمیرگاه کل راه آهن تفلیس را رهبری می کرد، تغییر یافت. سازماندهی اعتصاب در این مؤسسه در سال ۱٩۰۰، که کارگران کارگاههای دیگر نیز به اعتصابیون پیوستند و برگزاری تظاهرات روز اول ماه در پایتخت گرجستان توسط وی، مهم ترین نقطۀ تحول در زندگی او بود. بطوریکه، جشن ماه مه سال بعد، با شعارهای دعوت به سرنگونی رژیم تزاری گردید که این هم، بمعنی عبور گروههای مارکسیستی تشکل یافته توسط استالین از فعالیتهای صرفا روشنفکرانه، عبور از سازماندهی مبارزات اعتصابی بخاطر خواستهای اقتصادی به مبارزه با ساختار حاکمیت دولتی موجود، برگزار. و در همین سال استالین به عضویت کمیتۀ تفلیس حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه انتخاب می شود.

و این هم سر آغاز «لیست خدمتی» فعالیتهای انقلابی او  نبود.

هنگام صحبت از پیوستن جنبش ذاتی کارگری با مارکسیسم، بهیچوجه نمی توان نقش استالین را نادیده گرفت. فقط از این طریق، امکان اعتلای مبارزۀ آگاهانۀ زحمتکشان برعلیه استبداد ممکن گردید. استالین در یکی از مقالات پیشین خود، در ماه مه سال ۱٩۰۵ «در بارۀ سازمانهای حزبی» چنین نوشت:

«سوسیالیسم علمی بدون جنبش کارگری یعنی چه؟ یعنی، قطب نمای زنگ زده که راه آینده را نشان نمی دهد و باید آن را به دور انداخت».

جنبش کارگری بدون سوسیالیسم یعنی چه؟ یعنی، کشتی بدون قطب نما که از حرکت بسوی ساحل دیگر باز می ماند و با نصب قطب نما بر آن، هر چه سریع تر و  با احتمال خطرات کمتر به ساحل دیگر می رسد.

اگر شما این دو را به همدیگر پیوند دهید، کشتی مطمئنی در اختیار خواهید داشت که در امنیت کامل به بندرگاه ساحل دیگر خواهید رسید».

ما امروز چه درسی از این موضوع می توانیم بگیریم؟ ما درسی فرامی گیریم که به تصور بسیاری از جنبشها و سازمانهای پرشمار چه در داخل روسیه و چه خارج از آن، که خود را کمونیست می نامند، نادرست به نظر می رسد. زیرا، «مارکسیسمی» که آنها باور می کنند، مصرف داخلی دارد و اگر با زندگی پویا و متحول همراهی نکند، خواهی- نخواهی «زنگار» چهرۀ آن را خواهد پوشاند.

از سوی دیگر، اگر در کشور هنوز شرایط مبارزۀ اصیل سیاسی توده ای زحمتکشان برعلیه ستمگران جوانه نزده است، در این صورت هیچگاه، حتی، «عاقلانه» ترین تئوری هم نمی تواند، این پروسه را برانگیزد. در این حال، به گفتن در بارۀ آن «تئوریسینها»، که دیدگاه خود را بر پایۀ «هر چه بدتر، همان قدر بهتر» استوار کرده اند، هیچ ضرورتی احساس نمی شود. افسوس، که تخریب کامل اقتصاد کشور و فاجعه فقر عمومی مردم، همانطور که تجارب سالهای گذشته گواهی می دهد، هیچ تأثیر قابل توجهی در رادیکالیزه شدن روحیۀ اجتماعی نداشته است.

در عین حال، کمونیستها هیچ قرابتی با تقدیرگرائی ندارند. آنها، تا «فرارسیدن» شرایط انقلابی منفعلانه به انتظار نمی نشینند. خارج از نگرش ماتریالیستی به پروسۀ تاریخی، درک این واقعیت، که تاریخ را انسانها می سازند، ممکن نیست. و بدون تلاشهای داوطلبانه و فعالیت عملی آنها هیچ تغییری بطور خودبخودی بعمل نخواهد آمد. و اگر تفکر علمی خود را به دم حوادث ببندد، در این صورت عملا با شکست مواجه خواهند شد. تخریب اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی و حزب کمونیست آن، گواه بارز این مدعاست. زیرا، دلایل قدری شکست سوسیالیسم وجود نداشت و در صورت وجود تحلیل علمی دقیق از حوادث و ارادۀ سیاسی رهبری حزب، امکان حل و فصل مشکلات پیش آمده از راههای دیگر فراهم می شد.

ضرورتا باید با نگرش دیگری به انقلاب سوسیالیستی بعنوان یک اقدام یک باره، بعنوان یک چرخش انقلابی، تنها نبرد، نبردی که بطور بنیادی وضعیت زحمتکشان را تغییر بدهد، برخورد کنیم. هم تجربۀ انقلاب اکتبر و هم، ویژگیهای پروسه های اجتماعی دوران معاصر، صحت این نوع نگرش را تأئید می کند. خود این پروسه، یک دوران کامل مناقشات طبقاتی شدید، صف طولانی مبارزه در تمام جبهه ها، در همۀ عرصه های اقتصادی و سیاسی را تشکیل می دهد.

انقلاب با سفارش روی  نمی دهد. استالین این لحظۀ مهم را تشخیص داد و با تأکید بر ضرورت رعایت اصول لنینی، می گفت: «نباید از توده ها سبقت گرفت، با صدور فرمان نمی توان جنبش عمومی براه انداخت، نباید از توده ها فاصله گرفت، باید همراه توده ها و در پیشاپیش آنها حرکت کرد، ضمن بردن شعارهای ما به میان آنها، باید توده ها را با تجربه خود بر درستی شعارهای ما مطمئن ساخت»، تأکید کرد.

زمانیکه در کنگرۀ دوّم حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه مرزها مشخص شد، استالین کاملا از لنین و طرفداران وی پشتیبانی کرد. او رهبری لنین در جنبش انقلابی روسیه را بدون قید و شرط مورد تأئید قرار داد و در این مورد، هیچوقت و تحت هیچ شرایطی، هیچ تردیدی بخود راه نداد. او، تشکیل حزب سیاسی را که شایستگی بدست گرفتن حاکمیت سیاسی روسیه را داشت، بزرگترین خدمت لنین می شناخت.

فقط حزب پرولتری می تواند جامعه را بسوی سوسیالیسم هدایت کند. استالین، پای بندی خود به این اصل بنیانی تفکر لنینی را نشان داد و آن را تکامل بخشید. او می گفت: «سازمانهای کارگری زیادی نمی توانند از چهارچوبۀ سرمایه داری خارج شوند. زیرا، هدف آنها بهبودی شرایط کارگران در محدودۀ سرمایه داری است. اما، کارگران خواستار آزادی کامل از بردگی سرمایه داری هستند و آنها می خواهند خود این چهارچوبه را درهم شکنند، نه اینکه فقط در حول محور دایرۀ سرمایه داری بچرخند».

تفاوت ریشه ای کمونیستها با آنهائی که خود را سوسیال- دمکرات می نامند، درست همین است. تکنولوژی سیاسی کرملین توانست سومین حزب تازه، «روسیۀ عادل» را بمثابه حائل چپ حاکمیت موجود در جامعه ما وارد کند. «اس ارها» بمنظور تخریب حزب کمونیست از درون، مصرانه تلاش می کنند خود را به جنبش کمونیستی روسیه چسبانده و بشدت بر سر یگانگی اهداف خود با وظایف حزب کمونیست گزافه گوئی می کنند. دائما شایعات تحریک آمیز مبنی بر وحدت با حزب کمونیست و تشکیل «جبهۀ واحد» با آن را در جامعه   پخش می کنند. بیانیه های زیاد «حزب روسیۀ عادل» در مورد عزم خود برای ساختن سوسیالیسم در چهارچوب سرمایه داری، حیرت آور است. این نوع سوسیالیسم را «نتراشیده ها» در میان مردم غسل تمعید دادند...

استالین، برخاسته از درون خلق، سادگی و فروتنی لنین را بسیار عزیز می داشت و این کیفیت عالی را یکی از قوی ترین جهات او بعنوان پیشوای «توده های عادی و معمولی خلق، فرو دست ترین گروه های بشری» می شمرد. به همین سبب خود او و اصل اتکاء به خلق را، در وهلۀ اول به توده های پرولتری را، یکی از مهمترین شروط دست یابی به هدف مورد نظر حساب می کرد. او نه تنها خود را رهرو مواضع لنین، پاسخگوی منافع زحمتکشان می شناخت، حتی، حقانیت این اصل را با همۀ دستاوردهای شوروی عملا نشان داد. و دقیقا همین امر نیز برای غلبه بر مخالفان پرشمار درون حزبی، زمانیکه مسئلۀ انتخاب راه رشد سوسیالیستی مطرح شد، به وی کمک کرد، که در نتیجه، به اعتلای بی سابقۀ کشور در طول سالهای اولین برنامه های پنج ساله، بسیج توده ها برای دفع تجاوز دشمن در جنگ کبیر میهنی نائل گردید.

مردم برای اینکه احترام عمیق استالین به خود و کشورشان را احساس می کردند، به وی باور داشتند. آنها می دیدند، که سخن او هیچگاه با عمل فاصله ندارد. به نظر ما، دلیل اصلی پشتیبانی قاطع خط او از طرف بلشویکهای «پیرو لنین» در دورۀ دشوار مبارزات درون حزبی یا آن عزلهای آتشین، دقیقا همین امر بود که در تمام پیامهای مستقیم وی به مردم می توان دید.

در عین حال تزلزل بخش اعظم روشنفکران قدیمی تربیت یافته با سنت های دوره های پیش از انقلاب، بویژه بخش منتسب آن به حاکمیت شوروی، موجب تقویت بی اعتمادی استالین به آنها گردید، که گهگاهی بی هیچ دلیلی پایۀ اجتماعی پروسۀ انقلابی را تنگ تر ساخت.

استالین، زمانی در مقالۀ خود بنام «سخنی کوتاه در بارۀ اختلافات درون حزبی»، مثلا، دلیل اصلی اختلاف بین بلشویکها و منشویکها را چنین توضیح می دهد: «در حزب ما، دو گرایش، گرایش قوی پرولتری و تمایلات متزلزل روشنفکری پدید آمده است». زیاد گفته می شود که در اطراف استالین انسانهای پیگیر و مقاوم، منتها نه «احمقهائی» از جامعۀ روشنفکری، بسیار بودند. علاوه بر آن، وی انسانهای ضعیف النفس را نسبتا خطرناک در زندگی می شمرد.

استالین کارهای انقلابی خود در سالهای ۱٩۱۰- ۱٩۰٩ در باکو را «غسل تمعید مبارزاتی دوم» می نامید. این سالها، سخت ترین دورۀ فعالیت حزب بودند که، بعد از شکست سنگین در انقلاب اول روس هنوز خود را باز نیافته بود و از چنان قدرتی هم برخوردار نبود که بر فشارهای دائمی رژیم تزاری فائق آید. در زیر ضربات سنگین رژیم، تعداد اعضای حزب بسرعت کاهش یافت. بطوریکه، در ماهیت امر، مسئلۀ بود و نبود حزب پرولتری بمیان آمده بود.

در چنین زمان سخت برای حزب، استالین در مقاله منتشره در روزنامۀ «باکینسکی رابوچی= کارگران باکو» تحت عنوان «بحران حزبی و وظایف ما» نوشت: « در وهلۀ اول، به تعبیر خود وی، ”مهمانان حزب“،  که (باز هم) اکثریت آنها را روشنفکران متزلزل تشکیل می دادند، از حزب فرار کردند». درست به همین سبب، او تحکیم موقعیت فعالان کارگری در رهبری حزب را بسیار مهم می شمرد. او می گفت: «حضور مجرب ترین و با نفوذترین کارگران پیشرو در همۀ سازمانهای محلی حزب ضروری است. باید کار سازماندهی در دستان پرتوان آنها متمرکز شود و آنها و فقط آنها باید مهمترین مسئولیتها را در سازمانهای حزبی، از کارهای عملی و سازمانگری گرفته تا ادبی را در دست داشته باشند».

جالب است که پس از گذشت سالها، وی طی سخنرانی در مراسم سان و رژه میدان سرخ مسکو در سال ۱٩٤۱، چنین گفت: «دشمن آنقدرها هم که برخی روشنفکران ترسو تصویر می کنند، قوی نیست».

چنین پیشداوری نسبت به روشنفکران در پیشگاه توده ها، که خلق نیز با ناباوری به آنها نگاه می کردند و علاوه بر آن، ریشۀ بخش قابل توجهی از آنها به دورۀ قبل از انقلاب مربوط می شد و همبستگی لازم را با کارگران و دهقانان نداشتند، طبیعی بود.

و بطور کلی، توأم با موفقیتها در راه ساختمان سوسیالیسم، در مواضع استالین نیز تحول جدی پدید آمد. در متن گزارش به کنگره هیجدهم حزب، یک فصل کامل به روشنفکران اختصاص داده شده بود و در آن گفته می شد، که «روشنفکری در دورۀ رشد شوروی، هم بلحاظ کمی و هم بلحاظ مواضع خود، بطور بنیانی در جهت نزدیک به خلق و همکاری با آن تغییر یافته و با روشنفکری کهنۀ بورژوائی، کاملا متفاوت است... صدها هزار انسان جوان برخاسته از میان طبقۀ کارگر، دهقانان و زحمتکشان روشنفکر، خون تازه ای در رگهای نوین آن، در رگهای شورائی آن، جاری ساخته اند. آنها سیمای پیروزمند آن را بطور بنیادی تغییر داده، بقایای روشنفکری کهنه را به زیر سایۀ روشنفکری نوین و شورائی خلق در آورده اند. روشنفکری نوین و شورائی، بدین ترتیب در ارتباط تنگاتنگ با خلق  تشکیل یافته و در مجموع خود، آمادۀ خدمت به باورها و حقوق آن می باشد».

شاید، در همان زمانها، در دوره های تدارک انجام انقلاب، در دورۀ ساختن اقتصاد سوسیالیستی و یا در سالهای نبرد سنگین با فاشیسم، بی دلیل نبود که استالین به صداقت بخش نسبتا متزلزل روشنفکران نسبت به کار سوسیالیستی تردید داشت. به همین سبب، تقابل بخش معینی از گروه روشنفکران با وی، که در نهایت جمع دیگری از میگساران ضد استالینی هم در اواخر دهۀ هشتاد قرن گذشته به آنها پیوستند، بی دلیل نبود.

لازم به یادآوری است، که استالین در عین اعتراف قاطع به نفوذ و اعتبار لنین، هیچگاه کور- کورانه از وی پیروی نکرد و تملق او را نگفت. این مدعا را، کارهای تئوریک وی، در مورد مسائلی که آن وقتها می نوشت، ثابت می کند. او، درسالهای فعالیت خود در باکو، بشدت کارهای کمیتۀ مرکزی را، که آن وقتها لنین رهبری می کرد، مورد انتقاد قرار داد و با تلاشهای پیگیرانۀ خود موفق شد به انتشار روزنامۀ سراسری روسیه که، به نظر او می بایست در مرکز کار حزبی قرار گرفته و سازمانهای محلی حزب را به هم مرتبط سازد، نائل شود.

نظرات استالین در کنفرانس ششم حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه در پاریس، که وی در آن به عضویت کمیتۀ مرکزی حزب و کمیتۀ مرکزی دفتر روسیه، متشکل از اعضای حزب دارای خاستگاه کارگری انتخاب گردید، مورد توجه قرار گرفت. یاآوری نام کالنین، پطروفسکی، بادایوف و بسیاری دیگر از فعالین حزب کافی است که در رهبری حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه کسانی جای گرفتند که منافع طبقۀ کارگر روسیه را نمایندگی می کردند و به همین سبب، استالین تأکید می کرد که «کنفرانس پاریس، حزب طراز نوین، حزب لنینیست، حزب بلشویک را بنیانگذاری کرد». آیا این، واقعا هم منطبق بر واقعیت بود؟ 

البته! صرفنظر از هر چیز، این امر در آستانۀ گسترش جنبش کارگری، شکست سنن رایج در حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه بحساب می آمد و بدون هیچ تردیدی، تأثیر بسیار مثبتی در همۀ عرصه های فعالیت حزب گذاشت. برخی محققان با تصور اینکه استالین با تلاشهای خود، «به انجام انقلاب پرولتری در حزب موفق شد»، در حد افراط اظهار نظر می کنند. اما، در این مسئله که تقابل «”مهاجران- تئوریسینها“ با ”عمل گراها“» تا کنفرانس پاریس وجود داشت، البته که حق با آنهاست. در هر صورت، در آن کنفرانس، بسیاری از مهاجران که به زندگی امن در مهاجرت عادت کرده بودند، از رهبری حزب کنار گذاشته شدند. بسیاری از آنها با گرایش به سوی تئوریزه کردن و استنتاجات انتزاعی از حوادث، در واقعیت امر بطور شدیدا مبهمی در مقابل اوضاع سیاسی واقعی روسیه و روحیات مردم قرارداشتند.

انتشار شمارۀ اول روزنامۀ «پراودا= حقیقت» در تاریخ ۵ ماه مه سال ۱٩۱٢، یعنی همان «روزنامۀ سراسری روسیه» که تأسیس آن در نتیجۀ تلاشهای استالین، در کـنفرانس پاریس تصویب شد، یکی از حوادث بسیار بزرگ در تاریخ حزب بشمار می رود. از آن تاریخ تا کنون، قریب یکصد سال است که روزنامۀ «پراودا» در خط اول، در پیشاپیش مبارزۀ سیاسی زحمتکشان بخاطر عدالت اجتماعی فعالیت می کند.

در عین حال، در همان سال، مسئولیت رهبری فراکسیون بلشویکها در دومای روسیه(مجلس قانون گذاری روسیه. مترجم) به استالین محول شد. همچون تعیین مسئولیت قبلی در داخل حزب، که پیشتر صحبت کردیم، پذیرش این مسئولیت نیز موجب تقویت اعتبار وی گردید و بمعنی ترفیع نقش او در رهبری حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه شمرده میشد.

با مطالعۀ راه طی شدۀ استالین از ابتدای فعالیتهای انقلابی او، می توانیم بگوئیم که، این راه، راهی به سوی «مقام طلبی» در حاکمیت نبوده، بلکه، یک عروج قانونمند و عینی به سوی موقعیت پیشرو در حزب بود.

در سال ۱٩۱۷، پس از انقلاب فوریه، استالین در بازگشت از تبعیدگاه توروخانسکی به پطروگراد، هیئت تحریریۀ روزنامۀ «پراودا» را رهبری کرده، به عضویت هیئت رئیسۀ دفتر سیاسی کمیتۀ مرکزی حزب انتخاب شد و کمیتۀ اجرائی شورای پطربورگ را نمایندگی می کرد. در غیاب لنین، حزب را عملا او رهبری می کرد. همرزمان حزبی استالین، وی را «استاد انقلاب» می نامیدند که، آن وقتها و حتی بعدها هم، بسیار بدان افتخار می کرد.

«تزهای آوریل» لنین که در آنها امکان حرکت به سوی ساختن سوسیالیسم مورد بررسی قرار گرفته است، موجب انفجار در زندگی سیاسی روسیه و سراسیمگی در رهبری حزب گردید. این تزها، دگمهای مشهوری را که طبق آنها انقلاب سوسیالیستی فقط در کشورهای پیشرفتۀ سرمایه داری دارای پرولتاریای صنعتی متمرکز امکان پذیر است، در هم ریختند. دعوت به انقلاب پرولتری در روسیۀ دهقانی را، بسیاریها ماجراجوئی خطرناک تصور کردند. از جمله، پلخانوف، تزهای لنین را «هذیانهای دیوانگی» خواند. رئکوف و دیگر فعالان حزبی قاطعانه به مخالفت با آنها برخاستند.

استالین نیز به طرفداری قاطع از لنین برخاست و بدون تزلزل و با ارزیابی شایسته از متد لنینی مبارزۀ استراتژیک، به تدقیق آنها پرداخت. اتحاد طبقۀ کارگر با دهقانان، تقویت پتانسیل انقلابی دهقانان- روسی و در وهلۀ اول، در زیر رهبری پرولتاریا- این بود راه روسیه در انقلاب سوسیالیستی. لنین برخلاف آنچه که وی را متهم می کردند، «روسی نکردن» مارکسیسم و بهره گیری دیالیکتیکی از آن در انطباق با ویژگی های ملی- تاریخی روسیه را پیشنهاد کرد.

استالین با برخورد خشک و انتزاعی به مسائل که دگم اندیشان حزبی بدون در نظر گرفتن شرایط عینی آن را راهنمای عمل خود قرار داده بودند، بیگانه بود. آن وقتها، سخن بر سر دنباله روی از نظرات گروه بزرگ ناسازگاران حزبی مبنی بر پشتیبانی از اقدام شوراها برای تسخیر حاکمیت یا بازداشتن حزب از اقدام بی موقع و نجات آن از تحمل ضربات حتمی که در صورت پیشرفت حوادث طبق شق اول اجتناب ناپذیر بود، در میان بود. آن دسته از اعضای حزب، که طرفدار برقراری سریع حاکمیت شوراها بودند، اوضاع را بیش از حد متشنج کرده بودند. در چنین شرایطی، او نه فقط با سختگیری مختص خود، حتی با نشان دادن نرمش بی سابقه،  حوادث ژوئیۀ سال ۱٩۱۷ را تحلیل کرد.

استالین مجبور شد برای خنک کردن سرهای داغ و همچنین بر خلاف نظر اعضای کمیتۀ مرکزی، برای قانع کردن لنین به مخفی شدن در خارج از کشور از دسترس پلیس دولت موقت، تلاشهای بزرگی بعمل آورد. زیرا، دستور بازداشت وی صادر شده بود. استالین اطمینان داشت که بدنبال زندانی کردن لنین، بلافاصله سرکوبی آغاز خواهد شد. زیرا، دلیل اصلی برای زندانی کردن لنین اتهامات نوینی، اما نه تازه، مبنی بر اینکه او مأمور آلمان است و گویا قیام ژوئیه هم بدستور دولت آلمان بوقوع پیوست، بوده است.(چنین اتهامی اولین بار، پس از بازگشت لنین به روسیه از طریق آلمان جعل وشایع شد). سیاه کردن چهرۀ بلشویکها در چشم توده های مردم با استفاده از چنین شیوه های ماجراجویانه، نه تنها خوشایند دولت موقت، حتی خواستۀ همۀ نیروهای ضد بلشویکی آن روزها بود. پس از گذشت بیش از ۷۰  سال، وارثات «سنن» وقیح ضد کمونیستی از این «حرکت قبیح»، که در زمان خود بوسیلۀ ضد اطلاعات نظامی ارتش ناحیۀ پطربورگ جعل شد، بمنظور بی اعتبار ساختن حزب کمونیست اتحاد شوروی استفاده می کنند.

در اوج تشدید حوادث ژوئیه، استالین وظایف اصلی را چنین مشخص کرد: «اصل اول ــ نباید به ماجراجوئی های ضد انقلابیون تسلیم شد، باید به بردباری و خویشتنداری مسلح شد، باید برای مبارزۀ سخت در آینده نیرو را حفظ کرد و به هیچ اقدام پیش از موقع نباید دست زد». او به همۀ آنهائی به پیروزی سریع امیدوار بودند، اطمینان داد که: « پایداری، مقاومت و آرامش، رمز پیروزی ماست». شب پنجم ژوئیه، کمیتۀ مرکز حزب بلشویکی قرار فراخوان کارگران و سربازان مبنی بر اختتام تظاهرات خیابانی را صادر کرد. در کنفرانس فوق العادۀ بلشویکهای پطروگراد، که در نیمۀ دوم ماه ژوئیه برگزار شد، زمانیکه از هیجانهای اوضاع کشور کاسته شده بود، استالین اعلام کرد که، مسئلۀ اصلی آن نیست که بلشویکها می توانند قدرت سیاسی را بدست بگیرند یا نه، بلکه، عبارت از آن است که می توانند، حاکمیت خود را تحکیم ببخشند.

زمانی که لنین در رازلیو(Razliv) بود، تاکتیک حزب برای حفظ صفوف خود در زمان بحران سیاسی را بسیار ارزشمند توصیف کرد. او نوشت: «دسته های پیشرو پرولتاریا توانستند بدون تحمل قربانی انبوه، روزهای ژوئن و ژوئیه ما را پشت سربگذارند. حزب پرولتاریا از توانائی کامل انتخاب چنین تاکتیک و چنان اشکال سازمانی برخوردار است، که در صورت پیگردهای غیرمنتظره... بهیچوجه نتوانند به موجودیت آن و به مراجعات منظم آن به مردم پایان دهند».

با در توجه به اوضاع سیاسی کشور، بلشویکها پس از حوادث ماه ژوئیه از شعار «همۀ قدرت به دست شوراها» امتناع کردند و فقط پس از قیام کارئیلوسکی، زمانیکه در مقابل برقراری دیکتاتوری نظامی در کشور قرار گرفتند و در نتیجۀ تصمیم قاطع نیروهای چپ برای دفع آن، جبهۀ واحد ضد بلشویکی از هم پاشید، دوباره به آن باز گشتند. استالین در ماه سپتامبر سال ۱٩۱۷ نوشت: قیام کارئیلوسکی، «فقط بندهای انقلاب را شل کرد، آن را تحکیم بخشید و به جلو حرکت داد».

اما قبل از آن، کنگره ششم حزب، در غیاب لنین، برگزار شد، که در آن گزارش اصلی در بارۀ اوضاع سیاسی را استالین قرائت کرد و خط جدید حزب ــ حرکت به سوی قیام مسلحانه ــ  تعیین گردید.

امتناع موقتی از شعار «همۀ قدرت به دست شوراها!»، همچنانکه می بینیم، به هیچ وجه بمعنی امتناع بلشویکها از مبارزه برای قدرت نبود.

وضعیت قویا مشابهی در زمان حوادث اکتبر در سال ۱٩٩٣ در روسیه پدید آمد. تا کنون حزب کمونیست روسیه را به عدم قاطعیت، به مصالحه جوئی و همچنین به اینکه، پس از کشتار مدافعان خانۀ شوراها، به رفتن به انتخابات، انتخاباتی که نام «انتخابات در خون» بخود گرفت، متهم می سازند. در میان «متهم کنندگان» کم نیستند کسانی که، با استفاده از تشدید تشنج پیرامون شورایعالی، سعی کردند اهداف و جاه طلبی شخصی خود را پیگیری کنند. اینها حتما کور بودند و ندیدند که بخش اصلی تودۀ مردم، فریب وعده های زندگی شیرین را خورده، با روانشناسی بقالی مسموم گشته و منفعل شده بودند، نه تنها به اقدام قاطع برعلیه دیکتاتوری گام به گام یلتسینی آماده نبودند، حتی از موضع یلتسین نیز پشتیبانی می کردند. درک این مسئله مشکل نیست، که در شرایط وقوع انشعاب در جامعه مقابلۀ مسلحانه چه پیامدی می توانست داشته باشد.

بناحق به ما می گویند، که حزب کمونیست آن وقت شانس خود را در مبارزه برای حاکمیت از دست داد ــ چنین شانسی وجود نداشت، و متشنج ساختن اوضاع، گسترش ابعاد اقدامات نسنجیده، تنها می توانست پیامدهای سنگین تر، کشتارهای بسیار وحشتناکتر از آنچه که یلتسین براه انداخت، در پی داشته باشد.

فقط گذشت زمان، درستی مواضع اتخاذ شدۀ آن روزهای رهبری حزب کمونیست روسیه را تأئید کرد. رهبری حزب، در سایۀ خویشتنداری خود، توانست حزب را نجات داده، آن را به درگیری علنی برعلیه جلادان فریب خورده یلتسین نکشانده و در بن بست بد فهمی توده های وسیع خلق گرفتار نسازد. این امر موجب آن شد که حزب به مجلس قانونگذاری راه یافته و از تریبون آن برای دفاع از منافع توده های خلق، برای افشای جنایتهای یلتسین و شرکای وی در برابر چشمان مردم و برای تحکیم فعالیت علنی حزب در کشور استفاده نماید. اما آنچه که به چشم انداز اصلی تاریخی مربوط می شود، حزب کمونیست روسیه نه بخاطر سهم خود در حاکمیت، بلکه، در راه برقراری حاکمیت واقعی خلق و عدالت، بخاطر آنکه همراه با همرزمان خود حاکمیت را بدست بگیرد، مبارزه کرده و می کند.

بدون گذاشتن خط مساوی بین زمانها، اکتبر تاریخی، و روزهای امروزی، می توان اوضاع مشابه دیگری را هم بعنوان مثال نشان داد. با چنین جمع بندی دوره های سخت زندگی حزب، که در سالهای بازگشت پس از انقلاب اول روسیه اتفاق افتاد، استالین اشعار می دارد که، حزب آن وقت مجبور بود «تاکتیک عقب نشینی» برگزیند. زیرا، انقلاب فروکش کرده و جنبش انقلابی با خمودگی مواجه شده بود. او می نویسد: «بر این اساس، هم اشکال مبارزه تغییر یافتند و هم اشکال سازماندهی. همراه با تحریم دوما ــ شرکت در دوما،  همراه با فعالیتهای انقلابی خارج از دوما ــ فعالیت در دوما، همراه با اعتصابات سیاسی عمومی ــ اعتصابات اقتصادی جداگانه یا آرامش معمولی ضرورت داشت».

در آستانۀ اکتبر استالین امکان پیروزی انقلاب سوسیالیستی در روسیه را صرفنظر از آن، که انقلاب در کشورهای اروپائی بوقوع خواهد پیوست یا نه و بدون توجه به اوضاعی که در آنها بر قرار است، مستدل ساخت. در ششمین کنگرۀ حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه(بلشویک)، که در شرایط مخفی از ٢٦ ژوئیه تا ٣ ماه اوت سال ۱٩۱۷ برگزار گردید، او عملا در مقابل کسانی که به امکان رشد حوادث روسیه در چنین سمتی باور نداشته و آیندۀ انقلاب را فقط در مفهوم دامن زدن به «آتش جهانی» می دیدند، موضع گرفت»، ــ اکثریت اعضای حزب به اجتناب ناپذیری انقلاب جهانی باور داشتند و این نظریه، بخودی خود، عاقلانه ترین نوع نگرش به انقلاب تصور می شد.

استالین با موضع گیری قاطع در مقابل نظریۀ انقلاب جهانی که بوخارین هم فعالانه از آن جانبداری می کرد، امکان رشد حوادث در چنین مسیری را که «دقیقا روسیه کشوری است که راه سوسیالیسم را خواهد رفت»، مدلل ساخت. او به همرزمان خود پیشنهاد کرد: «این تصور منسوخ را که فقط اروپا می تواند به ما راه نشان دهد، به دور اندازند». استالین در همین رابطه گفت: «دو مارکسیسم وجود دارد؛ مارکسیم دگم و مارکسیسم پویا، من طرفدار دومی هستم». ضمن مستدل ساختن زمینه های انقلاب سوسیالیستی در روسیه، او توجه نمایندگان کنگرۀ ششم را به زمینه هائی که نسبت به اروپا گسترده تر بود و به پشتیبانی جنبش کارگری از فقیرترین لایه های دهقانی، جلب نمود.

در نظر داشته باشیم که، بعدها سمت گیری آرزوها به سوی اروپا، موجب گرُ گرفتن حوادث آلمان، جائی که نمایندگان سوسیالیست ها در رایشتاک اکثریت را تشکیل می دادند، گردید. به حملۀ عمومی دست زده، ویلهلم دوم را به ترک تاج و تخت وادار کردند. در باواریا جمهوری شورائی اعلام گردید و حتی کارل لیبکنشت همۀ آلمان را جمهوری شورائی اعلام کرد. اما، استالین در ماه ژوئیه سال ۱٩۱۷ بدرستی گفت که، مسئلۀ اصلی نه صرفا بدست گرفتن حاکمیت، بلکه، حفظ آن است. و این، همان کاری بود که انقلابیون آلمان از عهدۀ آن بر نیامدند. از قضای سرنوشت، ناآرامی های توده ای و انتظار خیزش انقلابی جدید کارگران آلمان با «توطئۀ آبجو» هیتلر در مونیخ خاتمه یافت...

لازم به گفتن است که، خود استالین هم گاهی اوقات تحت تأثیر شعارهای تخیلی در مورد اجتناب ناپذیری انقلاب جهانی و جو عمومی آن وقتها که بسیاری چیزها مطابق تصور اکثریت دیده می شد، قرار می گرفت. اما، باز هم عقلانیت پیروز می گردید، واقعیات زنده نمایان می گشت و ایدۀ مقاومت جای گرفته در افکار او، باتکاء باور به امکان ساختن سوسیالیسم در روسیه، از موضع خود دفاع می کرد. او می گفت: «بعضی از رفقا می گویند هر قدر که سرمایه داری در روسیه از رشد پائینی برخوردار است، طرح مسئلۀ انقلاب سوسیالیستی هم همانقدر تخیلی است. بلی، فقط در صورتی حق با آنها بود که، اگر جنگ در نمی گرفت، اگر ویرانی در پی نداشت، اگر پایه های سیستم اقتصادی سرمایه داری سست نشده بود... این ادعا، که روسیه باید تا زمانی که اروپا ”آغاز“ نکرده است ”منتظر“ ساختن سوسیالیسم بماند، یک فضل فروشی ناشایست به حساب می آمد. اتفاقا، کشوری ”آغاز می کند“، که امکان پیروزی در آن بیشترباشد».

این سخنان، هنوز سه ماه قبل از اکتبر، زمانی که قدرت، به تعبیر برخی مورخان، گویا خود را به روی دست بلشویکها«انداخت»، گفته شده است. اتفاقا، این ادعاها را امروز هم برخی کمونیستهای نا توان از درک اینکه چنین نگرش به انقلاب سوسیالیستی، یک دروغ بزرگ تاریخی است،  با سکوت تأئید می کنند. آنها کارهای تدارکی عظیم آن سالهای سخت را بطور کلی نادیده می گیرند و قربانیان پرشماری را که، حزب بلشویکها بخاطر پیروزی سوسیالیسم در کشور ما تحمـل کرد، مسکوت می گذارند.

در ماه اکتبر سال ۱٩۱۷، در آستانۀ حوادث انقلابی، استالین به عضویت کمیتۀ نظامی ــ انقلابی که قیام مسلحانه را رهبری می کرد، انتخاب شد و بلافاصله پس از پیروزی آن، در ترکیب شورای کمیساریای خلق به مقام کمیسر خلق در مسائل ملی برگزیده شد. او همچنین به عضویت دفتر سیاسی کمیتۀ مرکزی (موسوم به چهار نفره: لنین، استالین، تروتسکی و سوردلوف Sverdlov) انتخاب گردید و بدین ترتیب، به مقام یکی از رهبران حزب ارتقاء یافت.

استالین، انقلاب اکتبر و پیشروی پیروزمندانۀ آن را «رستاخیز روس» می خواند. او با این سخنان، نه تنها ترفیع روسیه به موقعیت یکی از کشورهای رهبری کننده جهان در میان بزرگترین و پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری، حتی، خصوصیات و ویژگیهای ملی اکتبر، نقش پیشآهنگ طبقۀ کارگر روسیه در پروسۀ انقلابی را مورد تأکید قرار می داد. انطباق این وضعیت با شرایط جدید، که تا حد قابل ملاحظه ای غنی شده و رشد یافته، به کمونیستهای امروزی برای یافتن پاسخ این سؤال، که «سوسیالیسم روسی» و ماهیت مبارزۀ حزب کمونیست روسیه برای پیروزی آن چیست، کمک می کند.

و اما این مسئله را، بعنوان یک اصل، با ادعای کنایه آمیز، اساسا کسانی مطرح می کنند که می خواهند مضمون ملی را از مناسبات اجتماعی حذف کنند. حتی آنها بند نشاندهندۀ تعلق ملی انسانها را از پاسپورتها حذف کرده اند. همچنین، کسانی به این مسئله می پردازند، که شایستگی خلق روس در رهبری مبارزۀ همۀ خلقهای روسیه برای رسیدن به سوسیالیسم و آزادی ملی را، مورد تردید قرار می دهند.

تشخیص اینکه، منبع الهام این آدمها کجاست، مشکل نیست. توجه کنید، زمانیکه استالین گرجی، با افتخار در بارۀ «رستاخیز روس» صحبت می کرد، ضد روس مشهور، تروتسکی، می گفت که روسیه بنا به طبیعت خود محکوم به عقب ماندگی دیرین است و فرهنگ آن «فقط بدل صوری مدلهای عالی فرهنگ غرب بوده و چیزی به گنجینۀ بشری نیافزوده است». بوخارین نیز که مبتکر حمله به خلاقیت یسه نین (yesenin) بود، عقیده ای مشابه او نسبت به روس داشت و تاریخ روسیه را «بردگی» گذشته می خواند. تکرار همۀ اینها و قضاوتهای مشابه آنها را ما در طول دو دهۀ اخیر، اجبارا همه روزه می شنویم.

لازم است این نظرات را با موضع استالین که از نامۀ ۱٢ دسامبر سال ۱٩٣۰ او به شاعر دمیان بدنئی(Demyan Bednyi) بخوبی دیده می شود، مقایسه کنیم،. استالین می نویسد: اینک «همۀ دنیا معترف است که، مرکز جنبش انقلابی جهان از اروپای غربی به روسیه منتقل شده است... کارگران انقلابی همۀ جهان، دست طبقۀ کارگر شوروی و پیش از همه، طبقۀ کارگر روسیه را صمیمانه می فشارند... ولی شما؟ شما بجای آنکه پروسۀ بزرگترین انقلاب تاریخ را درک کنید... در همۀ دنیا فریاد برمی آورید که روسیه در گذشته  منبع پلیدی و بی سر و سامانی بوده است و ” تنبلی و تلاش“ ”نشسته در روی بخاری“، تقریبا مشخصۀ ملی اصلی روسهاست ــ و این، یعنی، کارگر روس با انقلاب اکتبر هم، از روس بودن خود البته که دست نکشید»(مثلی روسی است بمعنی اینکه، یکی از تنبلی و دیگری با تقلا، کاری از پیش نمی برد).

حاکمیت کنونی ضمن آلودن چهرۀ لنین و استالین با محصولات کارگاههای ایدئولوژیک خود، به مردم می گوید، که بلشویکها با طرف مقابل خود در سوی دیگر جبهه، در وهلۀ اول، با ژنرالهای سفید، قهرمانان ایده آل سرشار از استعداد، دارای قریحۀ همه جانبه و کیفیتهای فوق العاده و بالاخره، مبارزان راه رهائی روسیه مقابله می کردند. واقعا هم با ورق زدن صفحات تاریخ جنگ داخلی، در میان رهبران جنبش سفید، انسانهای جالب، با استعداد و فرماندهان نظامی خوبی را هم می بینیم. اما، این مسئله هیچ تغییری در ماهیت امر بوجود نمی آورد. زیرا، اکثریت «ناجیان» روسیه، آنهائی بودند که، از اشغال کشور از سوی دولتهای اشغالگر غربی پشتیبانی می کردند، کسانی بودند که آتش جنگ داخلی را در کشور برافروختند، آنهائی بودند که در خشونت علیه مردم عادی، هیچ حد و مرز نمی شناختند و از کاربرد کثیف ترین شیوه های ترور و خشونت ابائی نداشتند.

آنها ضمن «میهن پرست» نامیدن خود، از اشغال مورمانسک و شرق دور توسط کشورهای آنتانت با افتخار استقبال می کردند، امید خود را به قیام سپاه چکسلاواکی بسته بودند. البته، دلیل اصلی شورش سپاه چکسلاواکی، صدور دستور خلع سلاح آن پس از دعوای دسته جمعی در چلیابینسک نبود، بلکه، قیام آنها، در انطباق با منافع دولت فرانسه بود. نا گفته نماند که این سپاه تقریبا ٤۵ هزار نفری، توانست تقریبا تمام شهرهای خط سراسری سیبری را به زیر نظارت خود در آورده و برای حرکت به مناطق مرکزی تلاش کند. گاردهای سفید متشکل در جنوب کشور، هم با چکسلاواکها و هم با ساوینکوفی های شورشی استان یارسلاو در سال ١٩١٨، رابطۀ بسیار محکمی داشتند.

چهارده کشور و در رأس آنها انگلیس، فرانسه، ژاپن و ایالات متحدۀ آمریکا برعلیه جمهوری جوان شوروی مداخلۀ نظامی کردند. مثلا، انگلیس، در دوستی با ارتشهای گارد سفیدی تصمیم گرفت با اجرای این نقشۀ محاصره: دریای بالتیک، فنلاند، کاریلیا، شمال روسی ــ جادۀ سراسری سیبری ــ ولادی وستوک ــ ترکستان، قفقاز، کوبان، دن، دریای سیاه ــ رومانی، لهستان، حلقۀ محاصرۀ خفه کنندۀ روسیه را تنگ تر کند.

جالب است، که ویلیام دونوان، جاسوس بزرگ آمریکائی، که پدر معنوی سازمان امنیت مرکزی آمریکا (سیا) شناخته می شود، پس از جنگ جهانی اول، زمانیکه کنگره آمریکا او را بمقام افسر رابط با «سفیدهای» ضد بلشویکی روسیه تعیین کرد، به شهرت رسید(مراجعه کنید به: Daninos F. CIA une histoire politique 1947-2007. Paris, 2007).

بدون کمکهای آنتانت، ضد انقلاب داخلی به هیچ وجه نمی توانست آتش جنگهای داخلی را در کشور برافروزد.

 در اواخر سال ۱٩۱٩، استالین در مورد «میهن پرستان شریف» روسیه نوشت: «کلچاک و دنیکین نه تنها طوق مالکان و سرمایه داران، حتی طوق سرمایۀ آنگلو- فرانسوی را نیز بر گردن خود آویخته اند. پیروزی کلچاک ــ دنیکین، چیزی جز از میان رفتن استقلال روسیه، تبدیل کشور به گاو شیرده آنگلو- فرانسوی معنی نخواهد داشت. بدین مفهوم، دولت کلچاک ــ دنیکین، ضد مردمی ترین و ضد ملی ترین حکومت بشمار می رود...».

همۀ جنبش سفید کاملا وابستۀ اشغالگران و بطور کلی، تابع تصمیمات پاریس، لندن و واشینگتن بودند. در مورد وابستگی کلچاک و دنیکین به متحدان غربی خود، هیچ کسی تردید نداشت. هر چند آنها بسیار خوب می دانستند، که بهای پیروزی احتمالی، اگر چنین اتفاقی بیافتد، مستعمره شدن روسیه خواهد بود. اوکرائین به تحت الحمایگی فرانسه، آذربایجان، قفقاز و ماورای قفقاز نیز به زیر سیطرۀ انگلیس می رفتند. حتی یکی از لیبرالها مشهور روس، پ. میلیوکوف (P. milyukov) در سال ۱٩٢۰ اعتراف می کند که، دنیای غرب «اینک شکل هر چه خشن تر و هر چه علنی تر استثمار روسیه را بخاطر ثروتها و اهمیت خود آن بعنوان مستعمره برای تأمین مواد خام اروپا مطرح می کند».

پاریس و لندن تمام درخواستهای کلچاک و دنیکین را به شرط دریافت یک سوم ذخیرۀ طلای روسیه و امتناع از منافع ملی کشور، برآورده می ساختند. یکی دیگر از شرایط کمک غرب به ارتش سفید طرح شعار «تأسیس مجلس مؤسسان» بود. و این بمعنی انطباق نسخۀ پارلمان لیبرال ــ بورژوائی غربی در روسیه بود.

میهن پرستی روسی رهبران جنبش سفید در پشت شعار «به سوی روسیۀ واحد»، فقط سخنان پر طمطراقی بود، برای پوشاندن منافع غرب گرایانۀ آنها. ارتشهای خارجی و سفیدها، در تمام مناطق تحت اشغال خود، مناسبات پیش از انقلاب را برقرار نموده، زمینها را به ملاکینی که انقلاب از آنها خلع ید کرده بود، بازگرداندند و تمام دستاوردهای انقلاب را که در اولین فرمانهای حاکمیت شوروی اعلام شده بود، برچیدند. لغو فرمان ملی کردن زمینها، ناگوارترین و سنگین ترین ره آورد کلچاک و دنیکین به دهقانان بود.

رهبری حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه و شورای کمیساریا، بیدادگریهای گارد سفید و سربازان آنتانت را با «ترور سرخ»، جواب داد. سؤال می شود: آیا این تدبیر، جزء برنامۀ دولت جوان جمهوریهای شوروی بود، یا تحمیلی؟

لنین در این باره می نویسد: «ترور را تروریستهای آنتانت، زمانیکه قدرتهای جهانی با ارتشهای بزرگ خود به ما حمله آورده و به هیچ روی متوقف نمی شدند، به ما تحمیل کردند. ما اگر خودسریهای افسران و گارد سفید را چنین قاطعانه جواب نمی دادیم، نمی توانستیم حتی دو روز مقاومت کنیم و این بمعنی ترور است، اما، اقدامات تروریستی آنتانتها ما را به این راه وادار ساخت.

و درست زمانیکه ما پیروزی قطعی بدست آوردیم، حتی قبل از پایان جنگ، همان ساعت پس از بازپس گیری راستوف، ما مجازات اعدام را لغو کردیم و نشان دادیم که برنامۀ خود را به همان ترتیبی که وعده داده ایم، اجرا می کنیم. ما گفتیم، که خشونت برای در هم شکستن مقاومت استثمارگران، ملاکان و سرمایه داران به کارگرفته میشود؛ هر وقت که این مشکل حل شود، ما از بکارگیری هر نوع اقدام استثنائی امتناع  خواهیم کرد. و ما، این را عملا هم نشان دادیم».

البته، هنگام تشکیل عملا مجدد ارتش سرخ ــ از «صفحۀ سفید»، نمی شد چنین تصور کرد که بتواند به تنهائی از عهدۀ دفاع از اراضی وسیع روسیه از مرزهای غربی تا شرق دور برآید. بطوریکه تا آغاز جنگ داخلی، مجموعا ۱۱٦ هزار نفر پیاده نظام و در حدود هشت هزار نفر سواره نظام در صفوف آن خدمت می کردند. حاکمیت شوروی فقط با اتکاء به توده های وسیع خلق، حامیان شعارهای اکتبر توانست دوام بیاورد. اکثریت صفوف ارتش سرخ را دهقانان تشکیل داده و به آن کمک می کردند. این، از یک طرف. و از طرف دیگر، در جریان جنگها در بسیاری از مناطق کشور، نقش تعیین کننده را نه سربازان ارتش منظم، بلکه، دسته های پارتیزانی متشکل از دهقانان و مردان عادی روسیه که، برعلیه خشونت سفیدها برخاسته و به بلشویکها امیدوار بودند، ایفاء کردند. سفیدها در وهلۀ اول، با مقاومت خلق مواجه می شدند. مثلا، ارتش کلچاک در مقابل فروخواباندن شورش دهقانان عاجز ماند و در جمهوریهائی که دهقانان در همه جا تشکیل داده بودند، نمی توانست هیچ کاری از پیش ببرد.

جنگ داخلی، استعداد استالین را در حل سخت ترین و ناهنجار ترین مسائل و مشکلاتی که حزب با آنها مواجه می شد، نشان داد و ثابت کرد که وی بدون توجه به تمام خطرات و بدون هیچگونه نگرانی از اینکه انجام کار، چه تأثیری بر نام و حیثیت او خواهد داشت، بر همۀ آنها فائق می آمد. آدام اولام، پروفسور تاریخ و حقوق دانشگاه هاروارد ضمن اظهار نظر پیرامون قاطعیت استالین در مبارزۀ فوق العاده سخت با گرسنگی در ماه مه سال ۱٩۱٨ (ابتدا در مناطق مرکزی و سپس در جنوب روسیه)، این مسئله را مورد توجه قرار می دهد که، هر کسی از عهدۀ   انجام چنین وظیفه ای بر نمی آمد ــ «این قدرت پرست می توانست بجای قبول مسئولیت و به جان خریدن خطرات بسیار در مناطق جنگی، نشستن در جای نسبتا امن در مسکو را ترجیح دهد».

و این، نه یگانه نمونۀ بیان واقعیت است و نه جعل تاریخ، که قصد تکذیب افسانه های ساختگی پیرامون «هجوم» استالین بسوی قدرت و ادا- اطوارهای دیکتاتورانۀ او را داشته باشد. بجاست یادآوری کنیم که، این «دیکتاتور» پس از پایان کار کنگرۀ پانزدهم حزب کمونیست سراسری روسیه(بلشویک) که در آن گروه تروتسکی- زینویوف شکست خورد  و رهبران آن از حزب اخراج شدند، استالین باز هم، برای سومین بار تقاضای برکناری خود از مقام دبیر کلی حزب را مطرح کرد. او ضمن اشاره به اینکه، از سه سال پیش تا کنون، خواستار حل این مسئله می باشد و اینک بعد از شکست مخالفان، ادامۀ انجام وظیفه در مقام دبیر کلی حزب، ضرورت خود را از دست داده است. با وجود این، پلنوم یک صدا، با یک رأی ممتنع، تقاضای وی را نپذیرفت. استالین حتی از راه دیگری خواستار حل مسئله شد و طرح حذف مقام دبیر کلی در حزب را پیشنهاد کرد. اما، این پیشنهاد او هم با مخالف جمعی مواجه گردید و مقام دبیر کلی از حزب حذف نشد.

این «دیکتاتور»، بطوریکه همعصران او گواهی می دهند، زمانیکه در رأس دولت بود، فقط پس از بررسی و مذاکره همه جانبه هر مسئله ای با همکاران خود و متخصصان آن، تصمیم می گرفت. بطور کلی، بر اساس خاطرات منتشر شدۀ بسیار، او احترام بزرگی به انسانهای صاحب نظر و مستقل قائل بود و آنهائی را که نظرات خود را صریح و صمیمانه بیان می کردند، دوست می داشت. او می توانست ساعتها پای صحبت هر کسی بنشیند و اگر همصحبتش می توانست درستی و حقانیت دیدگاه خود را استدلال نموده و اثبات نماید، نظر او را براحتی می پذیرفت. انسانهای بسیار زیاد نزدیک به استالین، جعلی بودن همۀ افسانه ها را، که گویا استالین «قدرت طلب، مشکوک و خشن» انسانهای سرشناس و مستقل را به پیش خود راه نمی داد، تأئید می کنند. برعکس، بسیاری از آن کسانی که با استالین معاشرت داشتند، نرمخوئی، خویشتنداری و نکته سنجی او را که هیچ وقت از چهارچوب ادب درون حزبی خارج نمی شد، تأئید می کنند.

اطمینان به درستی متد تصمیم جمعی در حل وظایف دشوار را استالین در تمام زندگی، با خود همراه داشت. مثلا، ضمن مشارکت در تدوین کتاب درسی اقتصاد سیاسی، این نظر او کاملا درست بود که، فقط جمع صاحب نظران از عهدۀ انجام چنین کاری بر می آیند و همۀ آنهائی را که فکر می کردند می توانند این کار را به تنهائی انجام دهند، به استهزاء می گرفت. طرح درسنامه، موجب شروع بحث بسیار گسترده ای در نوامبر سال ۱٩۵۱ گردید.

مردم می دیدند که، استالین نمونۀ زندۀ یک رهبر خلقی است. او، با تصورات و آرزوهای دیرین مردم از رهبری، که قادر است دولت را در خدمت خلق در آورده و از منافع بنیادی آنها دفاع کند، کاملا مطابق بود. مردم بخاطر اینکه زبان او را درک می نمودند، باور می کردند، که حزب بلشویکها ــ حزب خلق و برای خلق است. این یک امر اتفاقی نیست که، لیون فیختوانگر ضمن صحبت از استالین تأکید می کرد که: « از میان همۀ رهبران مشهور دولتها که من می شناسم، او بیش از همه به زبان خلق صحبت می کرد...». محبت همۀ خلق نسبت به استالین، همانطور که نویسندۀ مشهور، با دقت کامل اشاره می کند، احساسی ارگانیک و عمیق بود که، «توأم با موفیقیتهای ساختار اقتصادی افزایش می یافت. مردم بخاطر نان، گوشت، نظم، تحصیل و بخاطر تشکیل ارتش تأمین کنندۀ این کامیابیها، سپاسگزار استالین بودند.

استالین ضمن تقسیم احساسات درونی خود با مردم، اطمینان داشت که، در وهلۀ اول، درست در سایۀ آنها پیوستن روسیه به جمع کشورهای بزرگ صنعتی دنیا میسر است. او هیچ وقت احترام عمیق خود به اعضای «حزب لنینی»، که اکثریت آنها از میان طبقۀ کارگر برخاسته و از سال ۱٩٢٤ استخوان بندی اصلی حزب را تشکیل می دادند، پنهان نمی کرد. متاسفانه، اکثریت قریب به اتفاق این انسانها از جبهه های جنگ کبیر میهنی باز نگشتند.

به هر دلیل اصولی، استالین در مراجعه به مردم و مجامع وسیع اعضای سادۀ حزب، همیشه از سخنان پسندیده و مناسب استفاد می کرد. او مورد حمایت تغییرناپذیر آنها بود، زیرا، سیاستی که او پیش می برد، واقعا با نیازهای اساسی اکثریت خلقهای اتحاد شوروی و هستۀ اصلی آن، یعنی، خلق روس که استالین، هم در کارهای روزانه و هم در حل مسائل دشوار، همیشه بدان اتکاء می کرد، انطباق داشت.

در گفتگو با امیل لودویگ، در ماه دسامبر سال ۱٩٣۱، استالین بدرستی گفت: «... اگر جمعیت زحمتکشان روسیه را در نظر بگیریم، کارگران و دهقانان زحمتکش، در حدود ٩۰ درصد آن را تشکیل می دهند و آنها هم تکیه گاه اصلی حاکمیت شوروی هستند و اکثریت قریب به اتفاق آنها از نظام شورائی پشتیبانی می کنند. آنها بدین جهت از ساختار شوروائی پشتیبانی می کنند که، این نظام در خدمت منافع بنیادی آنهاست. و این است مبنای استحکام حاکمیت شوروی، نه سیاست به اصطلاح ارعاب».

نه تنها حزب و پرولتاریا ، حتی، دهقانان میهن پرست، روشنفکران عرصۀ علم و خلاقیت، متخصصان نظامی و کارکنان کشوری، که استالین را مدافع پیگیر و قاطع منافع ملی کشور می دیدند، از او پشتیبانی می کردند. خلق با درک اینکه، استالین به نیرو، استعداد و توانائی  آنها در کارهای سازنده باور می کند و به آنها بدیدۀ «مادۀ انسانی» برای آزمایشات مشکوک نگاه نمی کند، اعتماد متقابل خود را نشان می دادند.

و این، منشاء آمادگی خلق برای فتوحات بزرگ، برای قربانی کردن خود در راه میهن بود و بدون این، دفاع از میهن در مقابل اشغالگران فاشیست در سالهای جنگ کبیر میهنی و تعقیب دشمن تا درون لانۀ خود امکان پذیر نبود.

این نشاندهندۀ پیوند متقابل باطنی و محکم بین رهبر و خلق بود و شاید، اسقـف اعظم، آلکسی،  بهتر از هر کسی این را درک می کرد که در روز تدفین استالین این سخنان فراموش نشدنی را بر زبان راند: «قدرت بزرگ معنوی، اجتماعی؛ قدرتی که خلق ما نیروی خود را در آن احساس می کرد، از میان ما رفت».

باز هم به شهادت همدوره های بسیار او، استالین بچه ها را بسیار دوست می داشت و براحتی با آنها زبان مشترک پیدا می کرد. و این واقعیت، به هیچ وجه با نظرات بی اساس برخی محافل که استالین را انسانی بی احساس، خونسرد و محروم از احساسات سادۀ انسانی می خواندند، همخوانی ندارد. زمانیکه او در رأس رهبری کشور جای گرفته بود، بارها به آرزوهای دوران کودکی خود در بارۀ خوشبختی و تصوراتش ازدنیا باز می گشت و آنها را در بنیانهای قدرت عظیم شوروی که، افق فراخی در برابر دیدگانش باز کرده بود، می دید. صرفنظر از تمام مشغولیتهای خود، او برای پراداختن به مسائل سازمانهای کودکان، وقت پیدا می کرد. مثلا، او در گزارش خود به کنگرۀ سیزدهم حزب در ماه مه سال ۱٩٢٤، مسائل کاری این سازمانها را به تفصیل تشریح کرده بود. دقیقا در زمان استالین، پایه های سنن پیش آهنگی که ما با دوره های بعدی آن بخوبی آشنا هستیم، گذاشته شد.

و بالآخره، مسئولیت پذیری جدی، فروتنی استثنائی و نحوۀ زندگی زاهدانۀ او، نمونه و سرمشق کار و زندگی هر شخصی شده بود. مارشال گالاوانوف، او را با یک عبارت، چنین نامید: «انسانی از کریستال»، بی هیچ دوگانگی. نمونۀ زندگی استالین، آشکارا منبع اطمینان همۀ مردم به برابری اجتماعی و زندگی عادی مقامات دولت و عامۀ مردم بود، که آن هم در معنی واقعی خود، سر آغاز اجرای دمکراسی واقعی سوسیالیستی، به جای بیهوده گوئیهای بی محتوای کنونی در بارۀ ارزشهای دمکراتیک حساب می شد.

دفاع از شهر تزاریتسئنا ــ استالینگراد بعدی، اولین تجربۀ بزرگ استالین در زمینۀ انجام عملیات نظامی بحساب می آید. تزاریتسئنا پل ارتباطی روسیه با جنوب بود و ثروتهای این منطقۀ کشور ــ نان، نفت، زغال، دام و ماهی، ــ بطوریکه استالین همان وقت نوشت، ــ «بخودی خود باعث تیزتر شدن دندان امپریالیسم درنده شده است... اشغال تزاریتسئنا و قطع ارتباط با جنوب می توانست موجبات موفقیت تمام برنامه های دشمن را فراهم کند؛ می توانست ارتباط ضد انقلابیون دن با نیروهای قزاق آستاراخان و اورال را برای تشکیل جبهۀ واحد ضد انقلابی از دن تا چکسلاواکها بر قرار نماید؛ می توانست موجب تقویت ضد انقلابیون داخلی و اشغالگران در جنوب و نواحی خزر گردد، اشغال آن می توانست ارتش قفقاز شمالی را کاملا زمینگیر سازد».

همانطور که می بینیم، در بررسی اهمیت استراتژیک تزاریتسئنا، بلوغ تفکر ژئوپلیتیک استالین نمایان می شود، که در یافتن راه تبدیل کشور به قدرت بزرگ جهانی، به وی کمک کرد.

درست در همان روزهای دشوار، اتفاقی رخ داد که بطور محسوسی اعتماد استالین به متخصصان نظامی ارتش سابق را خدشه دار ساخت. بدن ترتیب که، بمنظور کمک به سفیدها برای اشغال شهر، توطئۀ بزرگی تحت رهبری  مخفیانه رئیس ستاد ناحیه، سرهنگ سابق ارتش تزاری، نوسوویچ(Nosovich)، که ظاهرا یکی از سازماندهان دفاع از تزاریتسئنا بود، کشف شد. این حادثه، بار دیگر نظر استالین را مبنی بر ضرورت تمرکز دقت برای تشکیل فرماندهی جدید از افسران برخاسته از میان سربازان و درجه داران مجرب ارتش امپریالیستی تأئید کرد.

و اما، در بارۀ عاقبت نوسوویچ ــ البته که این، تنها نمونۀ خیانت نبود. لنین بعد از پیوستن جمعی نظامیان به سفیدها با نام به اصطلاح «واقعۀ پرم»، استالین را با حفظ سمت معاون صدر شورای دفاعی کارگران و دهقانان، برای رسیدگی به آن واقعه مأمور کرد. پنج ژانویه سال ۱٩۱٩ کمیسیون حزبی ــ تحقیقی به لنین اطلاع داد که، از مجموع کل ارتش سوم فقط «در حدود یازده هزار سرباز خسته و وامانده، به سختی در مقابل دشمن تاب می آورند». همانطور که تحقیقات با شرکت دزرژینسکی نشان داد، یکی از علل اصلی سقوط پرم(Perm) در اواخر سال ۱٩۱٨، علاوه بر هر چیز، خیانت و فرار جمعی ارتش سرخی ها بود. بعد از این، استالین بهمراه دزرژینسکی، بر ضرورت تقسیم بندی «قوای قابل بسیج به دو دستۀ داراها (نامطمئن) و  ندارها (تنها بخش مناسب خدمت در ارتش سرخ)» تأکید کردند.

در کنگره هفتم در ماه مارس سال ۱٩۱٩، استالین، موضع مشخص تر و سخت تری گرفت. او گفت: «لازم است بگویم که، آن عناصر، عناصر غیر فعال، که اکثریت ارتش ما را تشکیل می دهند، یعنی دهقانان، دواطلبانه بخاطر سوسیالیسم نخواهند جنگید... یک سری شورشها و افراط گریها در جبهه ها و پشت جبهه، نشان می دهد که، عناصر غیر پرولتری تشکیل دهندۀ اکثریت ارتش ما، نمی خواهند داوطلبانه در راه کمونیسم مبارزه کنند. از این رو، ما موظفیم این عناصر را با دو اصل پولادین، یعنی، با برقراری پیوند نزدیک بین آنها و طبقۀ کارگر، نه تنها در پشت جبهه، حتی در خود جبهه ها و ملزم کردن آنها به مبارزه بخاطر کار سوسیالیستی عمومی، مجددا تربیت کنیم و باید در جریان جنگ، کار تشکیل یگانه ارتش منظم قادر به دفاع از میهن را به پایان برسانیم».

اما مسئلۀ اصلی این بود که، بر اساس تحقیقات واقعۀ پرم، استالین و دزرژینسکی، اتخاذ تدابیر جدی در رابطه با سیاست اجتماعی بلشویکها را توصیه کردند و در همانجا، آنها چنین نتیجه گرفتند که، صدور فرمان مالیات اضطراری به سلاح خطرناکی در دست ملاکین برای تقویت همبستگی روستائیان برعلیه حاکمیت شوروی تبدیل شده است و همین فرمان، یکی از دلایل اصلی گسترش روحیۀ ضد انقلابی در مناظق روستائی می باشد.

در پیش گرفتن مشی وحدت با روستائیان، که تعدیل مالیات اضطراری را در متن خود داشت، نقش تعیین کننده ای در جنگ داخلی ایفاء کرد و موجب تحکیم اعتبار حاکمیت شوروی در میان توده های وسیع مردم روسیه گردید.

بهمراه گفته های استالین، می توان عذاب های درونی او را که در اثر مشاهدۀ حوادث بسیار ناگواردر دورۀ جنگهای داخلی و بویژه، در سال ١٩١٨ تحمل می کرد، مورد توجه قرار داد. او حتی در مراجعه به خلقهای شوروی در آن روزهای سخت سال ١٩٤١، زمانیکه دشمن به پشت دیوارهای مسکو رسیده بود، یادآوری این نکته را ضروری می دانست که، میهن، روزهای دشوارتر از امروز، سال ١٩١٨ را، که چهارده کشور خارجی، سه چهارم میهن ما؛ اوکرائین، قفقاز، آسیای میانه، اورال، سیبری و شرق دور را تحت سیطرۀ خود داشتند، پشت سر گذاشته است. بلشویکها تنها بودند، در واقع، ارتش سرخ هم که اینک تشکیل شده است، آن وقتها وجود نداشت. نان، سلاح و سورسات کافی نداشتیم. با این همه، آن وقتها ارتش تشکیل دادیم و کشور را به آوردگاه نظامی برای بیرون راندن اشغالگران تبدیل کردیم.

در سالهای جنگ داخلی، استالین فشارهای عظیمی را تحمل کرد. مقام کمیسر ملی نظارت دولتی نیز بر مسئولیتهای وی افزوده شد. وقتی که سازمان نظارت کارگری- دهقانی دولتی تشکیل شد، لنین گفت: «کارهای عظیمی در پیش است ــ اما برای پیش برد کار بازرسی، باید، انسان با نفوذی به رهبری این سازمان برگزیده شود و گر نه، ما در درون فـتنه انگیزیهای خرد، آلوده و غرق می شویم».

لنین در سپردن کارهای بزرگ و کوچک به استالین تکیه می کرد، استعداد کاری وی را ارزشمند می شمرد و اغلب او را بعنوان سرمشق به دیگر فعالین حزب نشان می داد. او، برای اینکه می دید استالین همیشه «بدون نارضایتی و بهانه گیری»، انجام سخت ترین وظایف حزبی را بعهده می گیرد، اجرای هر کار دشواری را به او اعتماد می کرد. دقیقا بر اساس پیشنهاد لنین در ١٩٢٢، استالین به دبیر کلی کمیتۀ مرکزی حزب انتخاب گردید.

ارزیابی بزرگ لنینی از استالین، یک واقعیت تاریخی است، که هیچ یک از متخصصان علوم تاریخ در آن تردیدی بخود راه نمی دهند. و نمی توان آن را با در هوا تکان دادن «نامه به کنگره» و بدون دادن زحمت بررسی بخود در بارۀ اینکه مضمون واقعی آن سند چیست، در چه شرایطی و چرا نوشته شده است، آن را رد کرد.

در اینجا فقط یادآوری می کنیم که، استالین فردی تازه وارد در رهبری حزب نبود. او از سال ١٩١٢، پیش از آنکه تروتسکی، کامنیوف، بوخارین به جمع رهبری حزب بپیوندند، عضو کمیتۀ مرکزی آن بود. اتفاقا، گزارش سیاسی کمیتۀ مرکزی به کنگرۀ ششم حزب سوسیال دمکرات کارگری سراسری روسیه را که در شرایط مخفی در سال ١٩١٧ برگزارشد، استالین ارائه داد(آن وقتها لنین مخفی شده بود). استالین از زمان تشکیل هیئت سیاسی پنج نفرۀ کمیتۀ مرکزی حزب در سال ١٩١٩، بهمراه لنین، تروتسکی، کامنیوف، کرستینسکی، عضو آن بود، بر خلاف آن چیزی است که برخی «تاریخ نویسان» سعی می کنند ما را متقاعد سازند. البته، این استالین نبود که، «مجذوب» اعتماد «گارد لنینی» گردید، بلکه، او سعی می کرد «ستارگان» جدید حزب، مثل تروتسکی، کامنیوف، بوخارین و دیگران را به حاشیه براند.

... و دو باره ــ جبهه، رهبری دفاع پطربورگ از تهدید یودنیچ(Yudnich). در ماه ژوئیۀ سال ١٩١٩، استالین در جبهۀ غربی بود و پس از آن، به جبهۀ جنوبی، که در وضعیت بسیار وخیمی گرفتار شده و حملات دنیکین، مسئلۀ موجودیت حاکمیت شوروی را زیر سؤال برده بود، رفت.

تروتسکی، صدر شورای نظامی انقلاب، که شکست ارتش سرخ در جنگ داخلی را اجتناب ناپذیر می دانست، ولولۀ شدیدی به راه انداخت. بر همین مبنا، او با ارائه یک طرح به شورای دفاع...،
پیشنهاد « برون رفت» خود، یعنی، انتقال مرکز انقلاب جهانی از روسیه به هندوستان را مطرح ساخت. بر اساس نظر او، می بایست ارتش سواره نظام متشکل از چند ده هزار نفر سوار تشکیل می گردید و «فرهنگستان انقلاب، ستاد انقلاب آسیا، در جائی در اورال یا ترکستان تمرکز می یافت». امروز، بازبینی چنین راه برون رفتی، درست در ساعتهای خطیر و هلاکت بار برای روسیه، فقط باعث خندۀ تلخ می گردد. مشکل بتوان به جدی بودن آن باور کرد، اما آنوقتها، چنین طرحهائی مورد بحث و مذاکره قرار می گرفتند.

این نمونه می بایست طرفداران ارزیابی «عینی» تروتسکی را به فکر کردن در این باره، که او در واقعیت امر چه تصوری از خود داشت و طرفداران او به چه مشغول بودند، وادار می کرد. اما، همانطور که گفتیم، تحریف کنندگان تاریخ اهداف دیگری را دنبال می کـنند.

در ماه نوامبر سال ١٩١٩،  هیئت رئیسۀ کمیتۀ اجرائی مرکزی سراسری روسیه، از خدمات استالین بخاطر دفاع از پطروگراد و سازماندهی حمله به جبهۀ جنوب، قدردانی نموده و نشان پرچم سرخ به وی اعطاء کرد. و اما، در سال جدید، صفحۀ سیاهی که ایدئولوگهای انقلاب جهانی آن را نوشتند، در تاریخ دولت جوان شوروی باز شد. فراموش نکنیم که در این صفحه، مسائل عبرت آمیز زیادی ثبت شده است.

در ٢۵ ماه آوریل سال ١٩٢٠، ارتش لهستان به پشتوانۀ حمایت کشورهای بزرگ غربی، با همدستی و مشارکت پتلیوریهابه اوکرائین حمله کرد (Simon Petlyor فرمانده شورشیان ضد شوروی اوکرائین و دومین رئیس دولت اوکرائین در سالهای ١٩١٩ تا ١٩٢٠. م.). این حمله دفع شد و بعد از تصرف نمان(نام شهری در اوکرائین. م.)، بخشی از ارتش سرخ، حمله به مناطق مسکونی مردم بومی لهستانی تبار را ادامه دادند. و این هم یکی از علل اصلی بروز فاجعه بشمار می رود.

استالین در بارۀ خطرات پیشروی ارتش سرخ در داخل خاک لهستان هشدار داد. او در روزنامۀ «پراودا» نوشت: «پشت جبهۀ ارتش لهستان، همگون و دارای همبستگی ملی می باشد»، و «حس میهنی»، روحیۀ غالب بر لهستانی هاست که در جبهه ها هم انعکاس می یابد. در ادامه او، تذکر بسیار جدی می دهد و می نویسد: «مناقشات طبقاتی در پشت جبهۀ لهستان هنوز دارای آن قدرتی نیست که، احساس همبستگی ملی را بشکند و جبهه را با تناقضات مختلف مناسبات طبقاتی مسموم سازد».

همانطور که می بینیم، به  نسبت تعمیق تضادهای طبقاتی و احساس همبستگی ملی لهستانی ها، به عقیدۀ استالین، آشکارا دومی برتری یافته است. در نقطه مقابل آن، استالین تفکر غالب بر بخش قابل توجهی از حزب را بطور صریح و موقری بیان می دارد که، البته،  برای آنهائی که در رؤیای انقلاب جهانی غرق شده و روسیه را فقط سکوی آن تصور می کردند، مطلقا قابل قبول نبود. زیرا، آنها می توانستند، چیزهای زیادی، از جمله آیندۀ روسیه در راه توهمات خود قربانی سازند. مثلا، تروتسکی در سال ١٩١٩، ارتش خود را برای کمک به حکومت شورائی کارگران مجارستان و بلغارستان، به سمت غرب حرکت داد، که خود آن، سرنوشت جبهۀ شرقی را با خطر جدی مواجه ساخت.

تردید استالین نسبت به چشم انداز امکان وقوع انقلابات سوسیالیستی در غرب، ناشی از آن بود که، اقتصاد کشورهای بزرگ اروپا بر محور ثبات قرار گرفته و تشنجات اجتماعی را تا حد قابل ملاحظه ای کاهش داده بود. بنا بر این، اکثریت جمعیت این کشورها آماده نبودند خود را در راه زندگی بهتر قربانی کنند. بویژه اینکه، خاطرۀ کشتارگاههای امپریالیستی، هنوز دربرابر چشمان میلیونها انسان، که اکثریت شرکت کنندگان آن با سموم ناسیونالیستی در زمان جنگ مسموم شده و هیچ احساسی نسبت به انترناسیونالیسم پرولتری نداشتند، زنده بود. این همان مسئله ای بود که تروتسکسیتها، سربازان ارتش «پرولتاریای جهانی»، بدون درک خود، دوست داشتند در بارۀ آن بحث کنند. با به عاریت گرفتن سخنان استالین، می توان گفت، که «احزاب انترناسیونال دوم، درست در همان زمان حسابی فربه شده و نمی خواستند در بارۀ انقلاب، دیکتاتوری پرولتاریا و تربیت انقلابی توده ها، بطور جدی بیاندیشند».

این واقعیتی بود که، حزبی های رادیکال به هیچ وجه نمی خواستند ببینند. به همین جهت، در اواسط سال ۱٩٢۰، دیدگاه حاکم بر محافل رهبری حزب، که در نگاه اول بی سابقه به نظر می رسید، تصرف ورشو را سر آغاز انقلاب در آلمان و دیگر کشورها می پنداشت.

توخاچوفسکی، فرمانده ٢۷ سالۀ جبهه که «عملیات ویسلا» را رهبری می کرد(ویسلا، نام رمز عملیات و نام رودخانه و یک منطقۀ خوش آب و هوا در لهستان. م.)، در همین رابطه، فرمانهای آتشین صادر می کرد: «رزمندگان انقلاب کارگری! نگاه خود را به غرب بدوزید. سرنوشت انقلاب جهانی در غرب تعیین خواهد شد. راه آتش جهانی از روی جنازۀ لهستان سفید می گذرد. با سرنیزه هایمان سعادت و صلح را به بشریت زحمتکش هدیه خواهیم داد».

چنین مواردی  مثل همیشه، از هر گونه تعبیر و تفسیری اضافی بی نیاز است.

استالین ضمن ابراز نارضایتی از موفقیتها در جبهه، همۀ آنهائی را که شعار پیشروی به سوی ورشو را می دادند، محکوم کرد. اما، هشدارهای او در بارۀ مواجه با خطرات، در نظر گرفته نشد و ٢٣ ژوئیه فرمان تصرف ورشو صادر گردید. تصمیم به اشغال پایتخت لهستان، علیرغم آنکه اعضای هیئت سیاسی، از موضع استالین آگاهی داشتند، اتخاذ شد و این طرح به فاجعه منجر گردید.

بموجب معاهدۀ اکتبر ۱٩٢۰ منعقده در ریگا، استانهای غربی اوکرائین و بلاروس غربی به لهستان ملحق شدند. اما بالاتر از همه، دهها هزار سرباز ارتش سرخ به خانه هایشان باز نگشتند. طبق برآورد محققان، از ٦۰ تا ٨۰ هزار نفر در اردوگاههای لهستان کشته شدند. اکثریت آنها یا بدون بازپرسی و محاکمه اعدام شده و یا از گرسنگی جان باختند. ٢٢ هزار نفر سرباز اسیر ارتش سرخ، فقط در اردوگاه توخول(Tukhol) کشته شدند. پس از این، دشمنی بین دو کشور، سالهای طولانی ادامه یافت و به گره کور و محکمی تبدیل گردید.

 هزیمت سنگین در لهستان، حرارت کسانی را که در صدد بر افروختن «آتش جهانی» بودند، کاهش نداد و درسی برای آینده نشد.همانطور که، مثلا، بوخارین تصور می کرد، «عدم موفقیت از آنجا ناشی شد که، ما آتش جهانی را بر نیافروختیم و ورشو را تصرف نکردیم». رادک(Radek) با قضاوتی نسبتا عاقلانه تر، می گوید: «غلو در بارۀ بلوغ انقلاب در اروپای مرکزی، مبنای اشتباه ما بود».

همانطور که تاریخ حزب کمونیست و حاکمیت اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی نشان داد، هیچ کسی درسی از آن فرانگرفت که؛ «عملیات ویسلا» ــ سیمای آشکار شکست تلاشها برای صدور انقلاب بود. گر چه این اشتباه یکی از اولین ها بود، اما، همانطور که می دانیم، در دوره های بعدی نیز تکرار شد. به این اسشتباه، می توان انجام تغییرات نارس در ساختار حکومتی برخی کشورهای اروپای شرقی پس از جنگ، برقراری سوسیالیسم در کشورهای استقلال یافته، جنگ افغانستان را اضافه کرد. تلقی جزمگرایانه از تئوری اجتناب ناپذیری دگرگونی ساختار اجتماعی ــ اقتصادی، یکی از علل چنین پدیده ای بشمار می رود. کاملا واضح است که، محاسبات ژئوپلیتیک بزرگی روی داد. نیرو و امکانات بکار گرفته شده، موجب تحکیم و تقویت موقعیت اتحاد شوروی در صحنۀ جهانی نگردید و به ضد آن تبدیل شد.

ایالات متحدۀ آمریکا نیز با کاربست چنین اقداماتی، فقط در قالب ایدئولوژی دیگر، سعی می کند «دمکراسی» آمریکائی را به همۀ جهان تحمیل نماید. اما آنها هم کاری از پیش نخواهد برد، حداقل بدان جهت که، اهداف دیگری را دنبال می کنند. ایالات متحدۀ آمریکا بیش از همه، در پشت شعارهای جعلی آزادی و حقوق بشر، تلاش می کند، منابع جدیدتر تأمین انرژی و دیگر ذخایر طبیعی را برای خود دست و پا کند. در مورد دخالتهای بی حد و حصر ویرانگرانه در امور دیگر کشورها، می توان بعنوان مثال، جنگ در افغانستان و عراق، و یا بمباران و تکه- پاره کردن یوگسلاوی و حوادث اخیر در ارتباط با بومیان اسلاو تبار کوزوو را شاهد آورد.

زمان تغییر می یابد، ماهیت پدیده ها بجای خود باقی می ماند.

... لازم به گفتن است که، پیروزی در جنگ داخلی که به بهای بسیار سنگینی بدست آمد، مورد ارزیابی انتقادی قرار نگرفت. شکاف در جامعه بازتر شد. تقسیم خشن کشور به «سرخها» و «سفیدها» در طی سالهای طولانی خط تمایز غیرقابل عبور در میان مردم گردید. کاربست سیاست های ضرورتا خشن در هدایت کشور در سالهای جنگ، مهر و نشان خود را بر شعور رهبری کشور زد و موجب تقویت روانشناسی خودویژه و پیدایش «سبک» تفکر خاص در آنها گردید. خطر تبدیل اقدامات اضطراری موقت به دائمی، به گسترش بی قانونی ها فراروئید.

این پدیده، بویژه در دورۀ تعاونی کردن، زمانیکه رهبران برخی نواحی دهقانان را با تهدید و تنبیه به تحویل مازاد غلات وادار می کردند، مشاهده شد. اکثریت قریب به اتفاق آن کسانی که، چنین تدابیری اتخاذ کردند، از شهر آمده ها بودند، آنها مطلقا به روستا آشنا نبودند و به روستائیان به دیدۀ انسانهای مظنون و خسیس نگاه می کردند. اما، ماهیت امر عبارت از این بود که، آنها تربیت یافتۀ مکتب سختگیرانۀ جنگهای داخلی بودند و تصور نمی کردند، که علاوه بر متدهای خشن، ممکن است راههای دیگری هم وجود داشته باشد. افسوس، که این پدیده در بسیاری عرصه ها، مقیاس خطرناکی بخود گرفت.

بسیاری از بلشویکها به امید انقلاب جهانی به نظامی کردن جامعه فکر می کردند و شرایط بسیار سنگین بخش اصلی توده های جمعیت را امری طبیعی می پنداشتند و زیاد بی میل نبودند که کشور را دوباره به پادگان نظامی، همچنانکه در دسامبر سال ۱٩۱٨ ضروری بود، تبدیل نمایند. البته، شرایط سخت و سنگین کشور در آن سال، راه دیگری باقی نگذاشته بود.

بنابراین، استالین تنها کسی نبود که بر اساس نیات درونی خود، بمنظور برقراری نظم در دولت و هدایت کشور، کاربست تدابیر شدید را در صورت لزوم، ضروری می دید. ولیکن او، انگیزه های اصولی تری را نسبت به سایر اداره کنندگان کشور، راهنمای عمل خود قرار می داد. استالین از آن مبداء که، آماده سازی کشور برای جنگ جدید، یعنی جنگ اجتناب ناپذیر با دولتهای امپریالیستی را که نتوانستند روسیه شوروی را در سالهای اول موجودیت خود خفه سازند، یکی از مهمترین وظایف شمرده و حرکت می کرد.

در سالهای جنگ داخلی استالین مهارتهای بسیار ارزشمندی در زمینۀ رهبری بلاواسطۀ عملیات نظامی کسب کرد که بعدها نیز مفید واقع شدند. تجربۀ شرکت در عملیات جنگی، حل سریع تازه ترین و مهمترین مسائل اقتصادی و سیاسی که، یکی بعد از دیگری پیش می آمد، تأثیرات مثبتی در تفکر دولتمداری او گذاشت. توانائی او در تشخیص مسئلۀ عمده از میان مسائل مختلف، متوجه ساختن تمام قوا بر آن و گرد آوری همۀ امکانات موجود در یک جا، وجه تمایز او بود.

استالین باتکاء تجارب سخت واقعیت های زمان جنگ، اصول مبارزه و سازماندهی توده های انقلابی را بطور همه جانبه تنظیم کرده و بمنظور کاربست صحیح آنها، رعایت مسائل عمدۀ زیر را ضروری می شمرد:

«اولا- عمده کردن فقط آن شکل از مبارزه و سازماندهی، که بیش از همه با شرایط موجود خیزش یا فروکش کردن جنبش منطبق باشد، قادر به تسهیل و تأمین شرایط حرکت توده ها به موضع انقلابی میگردد...

دوما- یافتن آن حلقۀ ضروری در لحظه مناسب که با بدست گرفتن آن در زنجیرۀ پروسه ها، می توان همۀ زنجیر را نگه داشت و شرایط لازم را برای موفقیتهای استراتژیک مهیا ساخت.

سخن بر سر آن است که استالین نشان داد، ــ باید عمده ترین وظیفه را در میان وظایف متعددی که در مقابل حزب قرار دارد مشخص نمود و حل کرد. زیرا، حل و فصل آن می تواند بمثابه نقطۀ اتکاء برای حل موفقیت آمیز مسائل بعدی باشد».

بسیاری از همرزمان استالین، بر استعداد حیرت انگیز او در تشخیص مسئلۀ عمده از میان مسائل مختلف، که بررسی و حل آن ضروری بود، تأکید می کنند. از جملۀ آنها، ن. ک. بایباکوف(Bayakov)، آخرین کمیسر ملی استالینی، می نویسد: «نقطه قوت او در آن بود که، می توانست ماهیت اصلی هر پدیده یا هر حادثۀ سرنوشت ساز برای خلق را تشخیص داده، درست ترین راه مقایسۀ اطلاعات فراوان و افکار متفاوت را جستجو کند». 

در جریان بحثهای بی شمار با «نظریه پردازان» حزب در بارۀ سرنوشت انقلاب، استالین یک بار جواب کوتاه و قانع کننده ای داد: «شما ماهیت تحولات جاری را بطور کامل درک نمی کنید. من در همۀ جبهه های جنگهای داخلی جنگیده ام و دیده ام آنچه را که شما ندیده اید. پیروزی تاریخی با من است».

استالین موفق شد انسانهائی را که می توانستند حزب را از آن وضعیت دشواری که از سالهای بیست بدان گرفتار شده بود خارج نمایند، متحد سازد. بروز بسیاری از بحرانها، از شهرت پرستی تروتسکی، که خود را به زیر سایۀ قهرمانان جنگهای داخلی کشانده بود،  ناشی می شد. او با ایده های خود، برای خیلی ها جذاب بنظر می رسید، که کاملا قابل توضیح است. اما، زمان کارهای موشکافانه، کارهای سخت فرارسیده بود، زمان بیرون کشیدن روسیه از چاله ای که بسیار قبل از اکتبر در آن افتاده بود، فرارسیده بود. اما، این کار، بسیار سخت تر و دشوارتر از بیانات دلنشین در بارۀ موفقیتهای آتی سوسیالیسم در مقیاس جهانی بود. آری مشکلات روسیه، بر خلاف آنچه که طرفداران تروتسکی تصور می کردند، چیزی جز درد سر به ارمغان نیاورده بودند.

در ماه نوامبر سال ۱٩٢٤، استالین باز هم به اعضای حزب هشدار داد و گفت: «تروتسکی، بسرعت خبرهائی مبنی بر اینکه او یگانه مشوق و تنها رهبر قیام اکتبر بوده، شایع می کند. این شایعات، بویژه از سوی لتسنر(Letsner)، مصحح به اصطلاح نوشته های تروتسکی، بطور گسترده تری پخش می شود. خود تروتسکی، با دور زدن منظم حزب، کمیتۀ مرکزی و کمیتۀ پطربورگ حزب، با مسکوت گذاشتن نقش رهبری این سازمانها در امر قیام و معرفی پر سر و صدای خود بعنوان چهرۀ مرکزی قیام اکتبر، خواسته یا ناخواسته، موجبات پخش شایعاتی مبنی بر نقش ویژۀ تروتسکی در قیام می گردد».

روبرت کانکوست(Robert Conkvest)، محقق انگلیسی ــ یادآوری کنیم، که وی حامل نظرات خصمانه نسبت به استالین بود ــ توجه بر علل اصلی اعتراض سیاسی او را ضروری شمرده، می گفت: «هر وقت در بارۀ جذابیت شخصیت تروتسکی صحبت می کنند، در واقع، سخنرانیهای او در تجمعات بزرگ، خیال بافیهای آتشین او و وزن اجتماعی او را در نظر می گیرند. اما، با همۀ اینها، تروتسکی از یک طرف، با شهرت پرستیهای خود و از طرف دیگر، با بی مسئولیتی هایش  بسیاریها را متنفـر ساخت. بدین ترتیب، او بسیار علاقمند بود نظرات ”مشعشعی“ را مطرح نموده و سپس، صرفنظر از اینکه چه نتایجی ببار خواهند آورد؛ خواستار اجرای آنها شود... بی تردید، اگر تروتسکی به قدرت می رسید، بی رحمانه رهبری می کرد. زیرا، مردم از نظر وی فقط عاملی بودند برای رسیدن به اهداف جاه طلبانه و شهرت پرستانۀ او».

در اینجا یادآوری این نکته را لازم می دانیم، که سیاست بازیهای پوپولیتسی برای استالین بیگانه بود و به موفقیت آنها نیز باور نداشت. به همین جهت هم، او کارهای سازمانگرانۀ بزرگ و قابل درک، اما بی سر و صدا  و بدون الم شنگۀ خود در حزب را، هیچ وقت به رخ نمی کشید.

استالین هدف نهائی بحثها پیرامون اتحادیه های کارگری را که تروتسکی در حزب ادامه می داد، فورا دید، ــ هدف از آنها، تلاش برای معرفی تروتسکی بعنوان رهبر حزب و دولت شوروی، بجای لنین بود. همانطور که یکی از شرکت کنندگان آن بحثها می نویسد: این است ماهیت بحثهائی که در «زیر کهنه پاره های مشاجرات تئوریک» از چشم ناآگاهان پنهان کرده اند. در این بحثها، از پیشنهاد تروتسکی دایر بر سپردن حداکثر قدرت به دست اتحادیه ها و حفظ متدهای اضطراری هدایت کشور، بمثابه «کهنه پاره» استفاده می شد و این نیز بمعنی میلیتاریزه کردن همۀ اقتصاد می گردید، که نمونۀ اتحادیۀ کارگران حمل و نقل را به خاطر می آورد. تروتسکی براحتی با بوخارین به تفاهم متقابل رسید و بهمراه او ایدۀ «کهنه پاره» دیگری، ــ ادغام سازمانهای اقتصادی و اتحادیه ای را مطرح ساخت.

در جریان «بحثهای اتحادیه ای»، استالین از خط لنینی قاطعانه دفاع نمود، و سپس با ارزیابی از سیاست اقتصادی جدید حزب بمثابه تنفس ضروری برای کشور، بی قید و شرط از آن پشتیبانی کرد.

برای اولین بار، استالین مفهوم «تروتسکیزم جدید»(یا همانطور که امروز این پدیده را می نامند، نئوتروتسکیزم) را بکار برد و خطوط اصلی آن را مشخص کرد. او نوشت: وفق دادن لنینیسم با مقتضیات تروتسکیزم، پیش از همه، یعنی بازگشت به ایدۀ دیکتاتوری پرولتری «ناب» مخالف با اتحاد پرولتاریا و دهقانان؛ یعنی، بر هم زدن وحدت حزب از طریق رو در روی هم قرار دادن کادرهای «قدیمی» با «نو نهالان» حزب و بالاخره، یعنی مقابله با تفسیر خود لنین از رهبری حزب در کشور و مشی آن. تفاوت تروتسکیزم «جدید» با «قدیمی» فقط در آن است که با حیله گریهای تاکتیکی، استراتژی قبلی ــ انقلاب مداوم ــ بجای خود باقی می ماند.

پس از مرگ لنین، استالین وفاداری خود به مشی لنینی، یعنی، مشی ساختن جامعۀ سوسیالیستی در روسیه را بر اساس اتکاء بر اصول وحدت حزب، مسئولیت طلبی اکید آن از اعضای خود و دیکتاتوری پرولتری متضمن وحدت پایدار طبقۀ کارگر با دهقانان و زحمتکشان همۀ خلقهای کشور اعلام کرد.

این موضع استالین، صرفنظر از آنکه همۀ نماینگان کنگرۀ سیزدهم حزب کمونیست روسیه(بلشویک) در ماه مه سال ۱٩٢٤، با حفظ مقام دبیر کلی او در حزب موافقت کردند، تا حد قابل توجهی موجب تشدید دسیسه ها برعلیه وی گردید. این تصمیم کنگره را پلنوم کمیتۀ مرکزی که بعد از آن برگزار شد، بدون توجه به درخواست کتبی خود استالین مبنی بر کناره گیری از این پست، مورد تأئید قرار داد. همانطور که گفتیم، درخواست مشابهی را استالین بعدها نیز، به کنگرۀ پانزدهم حزب تقدیم کرد.

ما بدین جهت این موضوع را بار دیگر یادآوری کردیم تا بی پایگی همه گونه توهماتی راکه گویا استالین بخاطر حفظ قدرت حاضر به هرکاری بود، نشان دهیم. بلی، او برای گذشتن از بسیاری چیزها آماده بود. اما فقط زمانیکه پس از مرگ لنین، مهمترین مسئله، مسئلۀ وحدت حزب مطرح بود. علت پشتیبانی نیرومند از استالین، بویژه از  پائین، پیش از همه، این بود که از نظر اکثریت حزب، او سمبل مبارزه برای وحدت شناخته می شد. هیچ کس از رهبری حزب مثل او چنین قاطعانه در موضع لنینی، موضع بلشویکها قرار نگرفت. همان موضعی که او یک بار برای همیشه، بعد از کنگرۀ دوم حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه  برای خود برگزیده بود. او ضمن دفاع از دیدگاههای خود، بمنظور مصالحه با مخالفان و برای یافتن نقاط مشترک عمومی با کسانی که با خط او موافق نبودند، برای تدوین پلاتفرم واحد در جریان بحثهای زیادی که بویژه، در سالهای بیست تقریبا همیشه انجام می شد، همیشه آماده بود.

رفقای حزبی چیزهای دیگری هم می دانستند و می دانستند وقتیکه زمان کنار گذاشتن مشاجرات و بحثها و پرداختن به کارهای مشخص فرامی رسید، پیش از همه، «رفیق استالین» که انجام هر کاری، حتی سخت ترین کارها را می شد به او اطمینان کرد، آماده بود. همه می دانستند که او عادت دارد بار مسئولیت همۀ تصمیات متخذه و اقدامات را در حالی که، بسیاری از مخالفان ترجیح می دادند در گوشه ای یا در استراحتگاهی نشسته، مقالاتی در بارۀ هنر و خلاقیت نوشته و کمی هم فلسفه بافی کنند، بر دوش خود بکشد.

بالاخره، شخصیت استالین با تصورات کمونیستها از یک رهبر پرولتری، کاملا مطابق بود. او، از میان مردم برخاسته و با شناخت عالی از این مردم، زندگی خود را بی کم و کاست در راه خدمت به خلق صرف کرد.

در نتیجۀ نهائی، استالین از میان مشکلات عظیم درون حزبی پیروز بیرون آمد و همراه با همرزمان خود، اجازه نداد حزب را تکه ــ تکه کنند. او، ضمن شرکت در بحثهای داغ، هیچ گاه، عمده ترین وظایف، یعنی، شرکت فعال در حل مبرم ترین مسائل اقتصادی کشور و دشواریهای ناشی از جنگ داخلی را فراموش نکرد. او، در برابر انجام کاری قرار گرفته بود، که کمتر کسی باور می کرد و آن، عبارت بود از رساندن میزان رشد اقتصادی کشور تا سطح قبل از جنگ و پیشروی به سوی صنعتی کردن روسیه، تبدیل کشور کشاورزی به یک کشور صنعتی و به قدرتی رشد یافته در مدتی فشرده، که «طراحان» سوسیالیسم جهانی نمی خواستند حتی این را آرزو کنند. اما استالین در سال ۱٩٢٨ وظیفۀ رسیدن و پیشی گرفتن از کشورهای پیشرو سرمایه داری در زمینۀ شاخصهای اصلی فنی ــ اقتصادی را تعیین کرد.  

 ...در ماه آوریل سال ۱٩٢۵، چهاردهمین کنفرانس حزب از ایدۀ استالین مبنی بر ساخت سوسیالیسم در یک کشور جداگانه، پشتیبانی کرد. این بمعنی آغاز مرحلۀ کیفیتا جدید، دورۀ ساخت سوسیالیسم با اتکاء به نیروی خود، در تاریخ روسیه بود. بر اساس مصوبات کنگره، «مشی صنعتی کردن کشور، رشد تولیدات وسایل تولیدی و تشکیل صندوق ذخیره برای انجام مانورهای اقتصادی»، بمثابه وظیفۀ اصلی حزب تعیین شده بود.

آغاز بحران تدارک نان در سال ۱٩٢۷، نشان داد، که تأخیر در نوسازی ریشه ای اقتصاد کشور، غیرقابل قبول است.

***

روند تشکیل اولین کشور سوسیالیستی جهان، دشوار و بیرحمانه طی شد. و اگر بخواهیم بی غرضانه برخورد کنیم، باید اعتراف کرد، که لازم است علل این سختیها و بیرحمی ها را، نه در شخصیت استالین، نه در حاکمیت شورائی یا «توتالیتاریسم سوسیالیستی»، بلکه پیش از همه، در خصوصیات بنیادی تغییرات عظیم و بغرنجی های بی سابقۀ دورۀ تکامل انقلابی جهان جست. مهمتر از همه، باید از تجارب حزبی درس گرفت، دانه را از کاه جدا کرد و جوانه های نوین قابل زیست را از میراث بی جان اشتباهات و محاسبات غلط جدا کرد.


April 7th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
معرفی و نقد کتب