خُراسان (خوراسان)بخش دوم
سلیمان راوش سلیمان راوش

 

 

 

 

{ همانگونه که در بخش اول یادداشت داده بودم  که هر کی ادعا کند که میان زبان دری، پارسی و تاجیکی تفاوت وجود دارد از الفبای ادب و ادبیات ما خبر ندارد. اما هر کی سه نام را در یک نام تحمیل نماید بی خبر از تاریخ ادبیات ما می باشند. احمد، محمود و مقصود سه پسر یک پدر اند ، اما با نامهای مختلف و دارای شخصیت های مستقل و ویژه گی های منحصر به فرد خویش. در این بخش نیز می نویسم که منظور از بلخ همین ولایت کوچک که امروز آن را داریم نیست. بل ، قلمرو وسیع پیشدایان، کیانیان و اشکانیان مدنظر است که بلخ آن زمان پایتخت بود. در بخش دوم بحث فشرده روی کتاب اوستا، واژۀ خُور، خُور آباد ( خرابات) و خراسان است.}

 

...اکنون بد نیست به یک غلط مشهور دیگر اشاره نمایم.

زبان اوستایی؛ یک غلط مشهور:

 

تمام پژوهشگران فارس و خراسان(ایران و افغانستان امروزی) و مستشرقین غربی همیشه از زبان اوستایی نام برده اند. در حقیقت می‌توان گفت که این هم یکی از ترفند‌ها و حیله‌هاییست از جانب کسانی که در پی انکار هویت فرهنگی و تاریخی مردمان کشور ما ‌می‌باشند. البته برخی‌ها را که تکیه بر دیوار این غلط مشهور دارند، باید در قلمرو ناآگاهی از تاریخ، شامل کرد که از روی ناآگاهی و به تقلید از دیگران، زبان اوستایی گفته اند، بدون آنکه به ریشۀ این مساله توجه نمایند.

اوستا، نه نام کدام قو‌م است، نه قبیله ‌یی و نه کشوری. اوستا نام کتابیست که زرتشت پیغمبر آن را نوشته است.

یک نکته را که همیشه پژوهشگران بنا بر ملاحظات فکری و تعلقات خویش به آن ‌می‌پردازند، همانا درهم برهم کردن و یا بغرنج ساختن ساده‌هاست، تا خواننده نتواند اصل حقیقت را دریابد. در حالیکه مسالۀ اوستا و خطی که با آن نوشته شده، بسیار واضح است و هرگونه حاشیه ‌روی و مغلق ‌گویی، اضافی ‌می‌باشد. اوستا و گات‌ها در زمان زرتشت نوشته شده است. زرتشت در زمان گشتاسب، شاه بلخ در بلخ بوده است و اوستا را در آنجا نوشته کرده است. پس اوستا با زبان مردم بلخ نوشته شده است. چنانکه ابن ندیم از قول جهشیاری ‌می‌نویسد. گشتاسب مردم را به خواندن و نوشتن فرا می‌ خواند و می‌ خواهد که همه خواندن و نوشتن را بیاموزد. حضرت زرتشت پیغمبر، الفبایی را بنیاد ‌می‌نهد و بر اساس همین الفبا، بعداً اوستا را نیز ‌می‌نویسد. از آنجایی که بنیادگذار دین و خط خود زرتشت است، نام این خط را پسینیان ‌دین دبیره می‌گذارند. یعنی روش دبیر و کلمۀ دبیر کاملاً  یک لفظ بلخی است که در فرهنگ‌ها آن را پهلوی خوانده اند و ما قبلاً گفتیم که پهلوی همانا زبان بلخی است که بعد‌ها به نام پارسی و دری یاد گردید. دبیر به معنای نویسنده، معلم، رهنما، منشی و دبیر فلک ستارة عطارد و حتا در ادبیات به معنای خورشید نیز به کار رفته است. دین نیز لفظ بلخی است که آن را در فرهنگ‌ها پهلوی نامیدند. دین به معنای آیین، کیش، ملت، ورع، طاعت است و نیز نام فرشته ا‌ییست. همچنان باید گفت که «فرشته» یکی از نام‌های حضرت زرتشت است. بدینسان، دین‌دبیره معنای آیین یا سنت و روش پیغام‌ آور خداست که حضرت زرتشت معلم امت است. پس خط دین دبیره یعنی خطی که در زمان حضرت زرتشت، در دورۀ شاهنشاهی گشتاسب، در بلخ رواج داشته است. این کلمات یعنی دین و دبیر امروز هم کاربرد دارد. از آن‌جایی که مستشرقین و به تقلید از آنها پژوهشگران پارس، این خط را مربوط به میانۀ سده‌های چهارم تا ششم میلادی ‌می‌دانند، در واقع مرتکب غلط مشهوری ‌می‌شوند. زیرا باستان ‌شناسان اسناد و مدارکی را کشف نموده اند که مبین تمدن و فرهنگ شهری، در هزارۀ اول قبل از میلاد، در کشور ما ‌می‌ باشد. مرتضی راوندی در تاریخ اجتماعی ایران ‌می‌نویسد: «... زبان اوستایی، زبان مردمِ قسمتی از نواحی مشرق و شمال شرق ایران بود و کتب مقدس دینی اوستا، در ادوار مختلف بدین زبان تالیف شده. سرود‌های زرتشت(گات‌ها) که قدیم‌ ترین بخش اوستا محسوب ‌می‌شود، از لهجۀ کهنتر زبان مورد بحث، حکایت ‌می‌کند. اوستا به خطی نوشته شده که بنام خط اوستایی یا دین دبیره معروف است.» 1

می‌بینیم که زبان اوستا را، زبان مردم شرق ایران امروزی (خراسان یا افغانستان امروزی) که همانا بلخ باشد، ‌می‌نامند. اما از گرفتن نام بلخ و زبان بلخی خودداری ‌می‌شود و آن را به نام زبان اوستا که نام کتابیست و به زبان مردم بلخ نوشته است، یاد می‌دارند. همچنان در مورد زبان پارتی(پهلوی ـ اشکانی ) نیز عین دعوای تحریر و تقریر موجود است. همین نویسندة ارجمند ‌می‌نویسد:« پارتی (پهلوی اشکانی) زبان قوم پارت، از اقوام شمال شرقی ایران است و زبانیست که در عهد اشکانیان رواج داشته.»2

ادوارد براون به نقل ازGeldner (گلدنر) ‌می‌نویسد که « عرصۀ فعالیت زرتشت، بلخ و زبان بلخ، زبان تعلیمات زرتشت بوده است.»3

به هرحال ، گفتیم که باستان‌ شناسان امروزه به کشفیاتی نایل آمده اند که تمدن شهری را در کشور ما، در هزارة اول قبل از میلاد نشان می‌دهد. چنانکه راوندی ‌می‌نویسد:«باستان شناسان شوروی در اراضی سغد باستانی (نزدیک سمرقند) تمدن‌های پیش‌رفتۀ کشاورزی کشف کرده اند که طبق مدارک باستان شناسی، مربوط به ربع دوم هزارۀ اول قبل از میلاد ‌می‌باشد و به اتکای اسناد مزبور ‌می‌توان گفت که در آن دوران در واحۀ آسیای میانه و شمال افغانستان، تولیدات کالایی و مقدمات زند‌ه‌گی شهری و پیشه‌ها ( کوزه‌گری و پارچه‌بافی)و بالنتیجه داد و ستد و بازرگانی وجود داشته و مردم زنده‌گی مستقر و پایداری در شهرگونه‌ها ایجاد کرده بودند و خانه‌هایی با پی آجری بنا کرده بودند و به ساختن آلات آهنی آشنا بودند. »4

اما در آثار تاریخی، پژوهشگران کشور از کشف آثاری که بیست هزارسالِ قبل از میلاد را بیان ‌می‌کند، ذکر رفته است. چنان‌که در کتاب افغانستان در مسیر تاریخ می‌خوانیم که : «... از مغارآ (تره کمرـ ایبک) اسلحه سنگ چقماقی و سامان استخوانی مکشوف گردیده است که متعلق به مردم دورة عتیقِ حجر است. این آلات برای ارتزاق انسان‌ها از شکار گوسفند کوهی، آهو و اسب وحشی به کار ‌می ‌رفت. ... روی‌همرفته می‌توان گفت تمدن در جامعۀ افغانستان از بیست هزار سال قبل از میلاد، موجود بوده و تا دورة حجر جدید- که از نُه هزار سالِ قبلِ از میلاد شروع ‌می‌شود- مراحل مختلفی از تکامل را طی کرده، و از یک جامع بدوی اشتراکی، طایفوی و مادرشاهی، داخل مرحلۀ فلزات گردیده است.

داکتر لویی دوپری امریکایی، در نتیجة حفریات سال 1965 خود در (آق کپرک، جنوب شهر مزار و کنار دریای بلخ ) آثاری از قبیل آیینۀ برنجی، انگشتر و دستبند، اسلحه و قبضۀ اسب و نگین لاجوردین انگشتر و غیره شواهد به دست آورد که متعلق دورۀ جدید حجر است. تفحصات سال 1951 در (مندیگگ، 55 کیلومتری شمال قندهار) هم نشان داد که مردم افغانستان از سه هزار سال قبل از میلاد، ساکن و ده نشین بوده، خانه‌هایی از خشت خام ‌می‌ساختند.» 5

برعلاوۀ این، در اوایل سال 1385 کشفیاتی که از درۀ صوف ولایت سمنگان به عمل آمده است، آثار تمدنی تا پنجاه هزار سالِ قبلِ از میلاد را، باستان ‌شناسان کشف نموده اند.

 بنابراین، ‌نمی‌توان گفت که آثار خطی، به ویژه خط اوستایی در میانۀ سده‌های چهارم تا ششم میلادی، به وجود آمده باشد.

اوستای ساسانی و اوستای باختری:

 اوستایی که در زمان ساسانیان نوشته شده است، با اوستای اصلی فرق دارد. به همین لحاظ، شاید منظور محققان ایرانی و غربی از نوشتن اوستای ساسانی باشد. کتاب اوستا را که حضرت زرتشت نوشته کرده بود، یعنی اوستای باختری، بدبختانه به وسیلۀ اسکندر سوزانده شد و جز قسمت‌هایی از آن، باقی نماند.

 شادروان احمد علی کهزاد، بدون هرگونه تردید یگانه محقق و مورخ کشور ما ‌می ‌باشد که در رابطه به اوستا، مفصلاً در کتاب ارزشمند خویش «تاریخ افغانستان» بحث نموده و جوانب مختلف آن را بسیار محققانه تشریح داده است. چیزی که در آن بی‌نهایت ارجمند به نظرمی‌ آید، همانا جدا نمودن عنوان اوستا، به ساسانی و باختری است. عنوان باختری به کلمۀ اوستا اصلی واقعاً ابتکاری آبرومندانه ‌تر است و یک تفکیک واقعی. اما چیزی که نه تنها در این بحث، بلکه در تمام کتاب دو جلدی و پرمحتوای ایشان ذهن خواننده را مغشوش ‌میسازد، همانا کاربرد کلمۀ آریانا به جای باختر یا بلخ است که حتا در بسیاری جاها، مترادف استعمال گردیده و باعث کژفهمی‌‌ می‌شود و البته همانگونه که گفته شد، شاید بنا بر مصلحت‌هایی ناگزیر بوده است.

در گزارش تاریخی شادروان کهزاد، از تقسیمات اوستا به عناوین مختلف، ذکر به عمل آمده است، ولی گفته نشده که مثلاً وندیدادی که آن را کهزاد بخشی از اوستا ‌می‌شمارد، کاملاً با اوستای باختر در تضاد تهیه شده است و هیچگونه ربطی با اوستای باختری ندارد. با آنکه این کتاب هم مدعی احکام اوستایی باختری ‌می‌باشد. باید گفت که اوستای ساسانی تفاوت فاحشی با اوستای باختری دارد. زیرا که ساسانیان به ویژه اردشیر بابکان در پهلوی این که بسیاری از آثار دینی و ادبی و تمدنی کشور ما باختر را از دورۀ اشکانیان، در اثر تجاوزات خویش از بین برد، در اوستا هم مطابق منافع و مصالح و روادیدهای قوم خویش، بدعت‌هایی را به نام اوستا انتشار داده و متن اوستای باختری را تغییر داده است. مرتضی راوندی به نقل از دیباچۀ کتاب عهد اردشیر، تالیف احسان عباس که آن را محمد علی امام شوشتری ترجمه نموده، ‌می‌نویسد:

« در دیباچۀ کتاب عهد اردشیر ضمن انتقاد و بررسی کار های نیک و بد اردشیر، چنین ‌می‌خوانیم: (... از کارهای بد اردشیر ‌نمی ‌توان گذشت، حذف بیشتر رویدادهای شهریاری چهارصدوهفتادوپنج سالۀ خاندان اشکانی، از سالنامه‌های رسمی‌ کشوراست و مختصر کردن تاریخ این روزگار دراز که سراسر آن پر از پهلوانی‌های افتخارآمیزمردم ایران است { باید جغرافیای ایران آن روزگار را در نظر داشت. س، ر} در چند سطر، همین کار کینه ‌توزانه سبب شده است که نویسند‌ه‌گان شرقی، از روزگار دراز شهریاری اشکانیان و دلاوری‌های افتخارآمیز آنان در جنگ با سلوکیان و رومیان ناآگاه بمانند و یا چنین پندارند که ایران زمان اشکانیان به دست ملوک الطوایف افتاده و حکومت مرکزی نداشته است. دیگر از کار های زشت اردشیر، دستبردی است که به فرمان او به سال ‌شماری ایران زده اند که در نتیجۀ آن جدول‌های ستاره ‌شناسی ناجور گردد، با آگاهی‌یی که از این کار اردشیر داریم، بعید نیست که هنگام تنظیم بخش‌های اوستا، برخی از بخش یا عبارت‌هایی از آن را که شامل اندیشه‌های دینی و فلسفی بوده و ناهماهنگ با روش حکومت جدید بوده است، انداخته یا دگرگون ساخته باشند. چیزی که این بدگمانی را نیرومند ‌می‌سازد، آن است که از روزگار حکومت پانصد سالۀ اشکانیان، آثار و رونوشت‌هایی از دانش و فرهنگ و حکمت ایران بر جای نمانده است. تا آنجا که گویی هر چه از آثار مدنی و فرهنگی داریم، همه از آنِ روزگار ساسانی است و در آن دوره پدید آمده است. در حالی که در لابه‌لای همین اندرز نامه‌ها سخنانی ‌می‌بینیم که از بودن کتاب‌هایی در زمینة مسایل اخلاقی و حقوق و کشورداری، پیش از روزگار ساسانیان، ما را آگاه ‌می‌سازد و نیز کتاب‌هایی که از نویسنده‌گان روم دربارۀ تاریخ آن روزگار باز مانده است، نشانه‌هایی از وجود اندیشه‌های علمی ‌و فرهنگی در ایران زمان اشکانی دیده ‌می‌شود. آن‌چه حدس را نیرو ‌می‌بخشد، بر خاستن فرزانه ‌گان و دانشمندانی است، مانند (دیصان) و (مرقیون) و (جرجیوس مانی)ظهور اینان نشان ‌می‌دهد که در عصر اشکانی، بازار فلسفه و دانش تا حدی گرم بوده و قطعاً در شهرهای بزرگ، مراکز فرهنگی وجود داشته است. به ویژه که در این روزگار آزادی عقیده و آزادی مذهب وجود داشت و در هر جا که آزادی روان باشد، زمینه برای پیش‌رفت کارهای علمی ‌و فرهنگی آماده ‌تر است.» 6

همین نویسنده در جای دیگری از مقدمۀ خویش بر وندیداد ‌می‌نویسد که وندیداد یا قانون‌نامۀ مغان ساسانی با تفکر پاک زرتشتی مردم کشور ما که وی آن را ایران شرقی ‌می‌نامد غیر قابل قبول بوده است.

« قانون نامه‌یی که اصولاً برای زرتشتیان اولیه در ایران شرقی و انجمن‌های گاثایی بیگانه بود و تصور سهلترین و ساده ‌ترین چنین قوانین، مجازات‌ها، مراسم و آدابی را حتا نمی‌توانستند به تصور در آرند... پس از آن که مغان به عنوان یک دست افزار، دین زرتشتی را به کار گرفتند و علاوه بر عنوان مغی، عنوان زرتشتی رسمی ‌را نیز بر خود نهادند، ری مرکز دولت آیین زرتشتی مزدیسنی و نشیمنگاه (مس مغان) گشت. درست نمی‌دانیم در چه تاریخ و زمانی، در ری این برخورد و ترکیب میان مغان و دین زرتشتی روی داده است، اما از همین ایالت است که مغان دین زرتشتی را گرفتند و آن را به صورت غربی و شناخته شده‌اش، در زمان ساسانیان در آوردند و منتشر کردند. اما این، دیگر آن دین زرتشتی اولیه و شرقی ( باختری ـ بلخی ، س. ر) نبود و کوچکترین نشانی از آن نداشت و برای زرتشتی واقعی و اصیل کاملاً ناشناخته و کفرآمیز و بدعت‌آور و مشمئز کننده بود...» 7

 به هر حال، دوباره بر می‌گردیم به بیان مقصد خویش که عبارت از این بود؛ کلمۀ خراسان وقتی ‌می‌گویند اوستایی، یک لفظ کاملاً بلخی و باختری ‌می‌باشد و چنانکه در معجم البلدان یاقوت حموی نوشته است خُور نام یکی از دهات بلخ بوده است.

« خُور با راء پایانین از دیه‌های بلخ است و بدانجا نسبت دارد.» 8

همچنان به همین وزن نام شهرک دیگری نیز در بلخ بوده است که آن را «خورنق» ‌می ‌گفته اند، یاقوت دربارۀ این نام نیز ‌می‌نویسد که:« خورنق نیز دیهی در نیم فرسنگی بلخ است که به آن خبنک نیز گویند و آن فارسی معرب خُرنگاه باشد به معنی جایگاه آشامیدن. بدانجا نسبت دارد.» 9

در فرخار ولایت تخار دیهی است که آن را همین اکنون هم به نام ( خُورمآب) یاد می‌نمایند.

بر علاوه استعمال کلمۀ خور، در اسطوره و تاریخ ادبیات کشور ما قدامت غیر قابل انکار دارد. مثلاً، محل یا مکان و یا به عبارت درستتر معبد، جایگاه ذکر و نیایش‌های مذهبی در هنگا‌میکه آیین میترایی، در سرزمین ما مقدس بوده است، این مکان را(خُورآباد) ‌می‌گفتند که بعد به خرابات تبدیل یافته است.{ خُورآباد= خرابات} در ادبیات متقدم و معاصر، مورد استعمال زیادی دارد. زیرا { خُورآباد= خرابات} خود به مثابۀ یک مقوله در ادبیات، به ویژه ادبیات عرفانی ما بیانگر نوعی از اندیشه ‌می‌باشد.

 از سوی دیگر، بررسی این مقوله می‌تواند پاسخ به پرسش چرا خراسان، پرداخته آید. به هرحال این کلمه را در پژوهش جناب هاشم رضی، از کتاب حکمت خسروانی نقل ‌می‌نمایم.

خورآباد = خُرابات:

 « ... اصطلاح خرابات در اصل خور+ آباد بوده است، یعنی خانة خورشید و معبد مهر. مهرابه (مهر + آبه) چون گرمابه و سردابه نیز همین مفهوم را داشت و پیروان آیین مهر، به رهبری پیر مغان در این جایگاه‌ها گرد ‌می‌ آمدند و محل و جایگاه برگزاری مراسم و سماع و حوزۀ درس و تزکیۀ نفس و آزمایش نوآموزان و رسوم پیچیدۀ مهردینان بود. چون در این مراسم، یا مراسم ویژه و جشن‌ها، سماع و رقص و ترنم موسیقی و آواز دسته‌ جمعی اجرا ‌می‌شد،کم کم جایگاه‌هایی بر پا گشت که خالی از آن مفاهیم و تقدس و اهداف بود و تنها باده‌ خواری و عیاشی و روسپی‌گری مراجعان و اوباش را برآورده ‌می‌ساخت و خرابات به مفهوم منفی آن، این چنین وارد ادبیات و به ویژه غزل شد. در مثل، در این شعر از منوچهر دامغانی که معنای منفی خرابات مشهور است که از خرابات مفهوم قمارخانه یاد شده :

دفتر به دبستان بود و نقل به بازار

وین نرد به جایی که خرابات و خراب است

و یا سعدی، در گلستان ، باب هشتم ‌می‌گوید : ( اگر کسی به خراباتی رود به نمازکردن، منسوب ‌می‌شود به خَمرخوردن) و این برداشت، مفهوم دوگانه‌یی را ‌می‌رساند. اما خواجه رشیدالدین فضل الله از خرابات، روسپی خانه برداشت کرده است و در تاریخ مبارک غازانی ص 364 ‌می‌خوانیم که:(همواره در شهرهای بزرگ، زنان فاحشه را پهلوی مساجد و خانقاهات و خانه‌های هر کس ‌می‌نشاندند... کنیزکان نمی‌خواستند که ایشان را به خرابات‌ها فروشند و به اجبار و اکراه ‌می‌فروختند و به کار ‌می‌نشاندند.) 10

هرچه بیشتر به اشکال و معانی کلمۀ خور در الفاظ متنوع، دقت به عمل آید؛ معلوم ‌می ‌گردد که این کلمه، لفظ کاملاً بلخی و متعلق به زبان مردم بلخ است. بلخ چه در زمانی که کشور ما را باختر ‌می‌گفتند و چه زمانی که نام خراسان یافت، همیشه پایتخت و از اهمیت ویژه‌یی برخوردار بوده است.

باز هم یاقوت حموی به نقل از ابن قُتیبه ‌می‌نویسد:«مردم خراسان، داعیه ‌داران و پشتیبانان دولت نوین اند و همواره در بیشتر سرزمین ایران فرمانروا بودند و به کسی باج و خراجی نمی‌دادند. پادشاهان ایران، پیش از ملوک الطوایف در بلخ ‌می‌زیستند و از آنجا به بابل سرازیر شدند، سپس اردشیر بابکان به فارس فرود آمد و آن جای را پایتخت ساخت و پادشاهان هیطاله (یفتلیان) به خراسان آمدند و ایشان بودند که فیروز، پسر یزدگرد پسر بهرام، پادشاه ایران{ فارس،س. ر} را غافلگیرانه کشتند که با ایشان جنگیده بود. پس او را به راهی بی ‌آب و علف راهنمایی کردند. پس او و بیشتر یارانش را در آن‌جا اسیر کردند... »11

متن کامل این رویداد را تا کشته شدن کسری پسر قباد، این قلم در کتاب سیطرة هزار و چهارصد سالة اعراب بر افغانستان نقل نموده ام که خواننده می‌تواند هم در آنجا و هم در معجم البلدان، مراجعه نماید.

پایان بخش دوم

ادامه دارد

پینوشتها:

ـــــــــــــــــــــــــــ

1- مرتضی راوندی، تاریخ اجتماعی ایران، ج1، بخش اول، ص10.

2- همانجا، ص 11

3- ادوارد براون، تاریخ ادبی ایران، ترجمه علی پاشاه صالح، ج1، ص 146

4- مرتضی راوندی، تاریخ اجتماعی ایران، ج1، بخش اول، ص15.

5 - میر غلام محمد غبار، افغانستان در میسر تاریخ، ص 33 - 34 .

6  - مرتضی راوندی، تاریخ اجتماعی ایران، ج8، بخش اول، ص66 -67 .

7 - همان‌جا، ص116 - 128.

8  - یاقوت حموی، معجم البلدان، ج2، ص 324 .

9- همان‌جا، ص 324.

10- هاشم رضی، حکمت خسروانی، ص 209.

11- یاقوت حموی، معجم البلدان، ج2، ص 275.


May 4th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
معرفی و نقد کتب