خُراسان (خوراسان)فصل سوم کتاب نام و ننگ
سلیمان راوش سلیمان راوش

                            

بخش سوم و پایانی

{ یاداشت: فصل سوم کتاب " نام و ننگ یا تولد دوبارۀ خراسان کهن در هزارۀ نو" شامل عناوین زیاد بود که ما اینجا آن را مختصر نمودیم. خواننده گان عزیز که خواهان متن کامل آن می باشند و این کتاب را در دسترس ندارند میتوانند  به آدرس زیر به متن کتاب مراجعه نمایند.. هر سه جلد کتاب در این آدرس موجود می باشد. باید گفت این کتاب در چهار جلد است که هنوز جلد چهارم آن به چاپ نرسیده است. آدرس سایت: http://www.nuroddin.de/  }

...هدف از ذکر این رویداد این بود که بلخ پایتخت ایران یعنی باختر بوده و همچنان هنگا‌می‌که کشور ما خراسان نام گرفت بلخ همچنان به حیث یکی از شهر‌های مهم آن در تاریخ ثبت است واین نام مبین خراسان می‌باشد.

منظور یاقوت از هیطل همان یفتلیان است که در ماوراءالنهر بوده اند؛ پارسیان ایشان را ترک ‌می‌گویند در حالی‌که چنین نیست،  ایشان نیز مانند کوشانی‌ها جز کتلۀ «سیت» یا «تخاری» بوده اند.{ رجوع شود به کتاب تاریخ افغانستان، ج، 2 از احمد علی کهزاد} بنابراین، گپ یاقوت نمی‌تواند موجه باشد، و هم هیچ‌ یک از جغرافیانگاران متقدم پیش و بعد از یاقوت، حرف او را تایید نمی‌دارند.

اما ابو اسحاق ابراهیم اصطخری، در کتاب مسالک و ممالک خود، خراسان را به مثابۀ یک اقلیم بیان داشته و شهر‌های آن را با وجود مرزبندی‌های دوره‌یی در تاریخ، مشخصاً نام برده و هم بر خلاف یاقوت، بر علاوه هرات و مرو و نیشابور، مرکزیت بلخ را تایید ‌می‌نماید. ذکر اقلیم خراسان در مسالک و ممالک چنین آمده است:

«خراسان مشتمل است بر کوره، و این نام اقلیم است و آن‌چه محیط است بر خراسان.

و شرقی خراسان نواحی سیستان و دیار هندوستان باشد به حکم آن کی ما غور و دیار خلج و حدود کابل، همه از شمار هندوستان نهادیم. و غربی خراسان بیابان غزنی و نواحی گرگان نهاده‌ایم

و شمالی خراسان ماوراءالنهر بهری {بعضی} از بلاد ترکستان و ختل. وجنوبی خراسان بیابان پارس و قومس.

و پیش از این گفته آمدست کی قومس را با دیلمان اضافت کردیم و هم چنین گرگان و طبرستان و ری و آن‌چه بدان پیوسته است. و این مجموع را اقلی‌می‌نهادیم چنانک ذکر رفت. و بلاد ختل را با ماورءالنهر نهاده‌ایم و خوارزم را هم از ماوراءالنهر یاد کردیم، جهت آن‌که شهرخوارزم بر آن جانب بر جیحون نهاده است و سوی بخارا نزدیکترست از آن کی سوی شهر‌های خراسان. و خراسان را جانبی هست میان بیابان پارس و میان هرات و غور و غزنین، و جانبی دیگر در حد غربی از حد قومس تا نواحی فراوه. این هر دو جانب را از خراسان جدا کردند تا تربیع خراسان درست آید. و تقویسی دیگر دارد از حدود گرگان تا دریای خزر تا حدود خوارزم، و این تقویس همه عمارت است و مسکون است و نعمت فراوان باشد.

و ما صورت خراسان و شهر‌ها و بیابان‌ها و کوه‌ها همه نگاشتیم تا چون در شکل (صورت) نگرند چنان نماید کی خراسان در پیش نهاده است.

والله تعالی ولی التوفیق و هوحسبنا و نعم الوکیل.

و شهر‌های خراسان کی بر اعمال جمع کنند و آن را نام برند و باز گویند چهار شهرست: نشابور و مرو و هرات و بلخ.»1

برخی از پژوهشگران نام خراسان را بر کشور ما از سوی اعراب ‌می‌داند، به ویژه پس از آن که کشور ما مورد تجاوز اعراب مسلمان- به بهانۀ تعقیب یزدگرد شاه فراری پارس به خراسان- قرار گرفت، وسپس غارتگران عرب مسلمان وقتی با نعمات خراسان آشنا شدند، برای توجیه حضور تجاوزگرانۀ خود و چپاول مال و منال خراسان متکی بر اصول  خود ، دین را بهانه آورده و به تصرف، چپاول، غارت و کشتاری اسلا‌می ‌و غیرانسانی پرداختند. نام این کشور را گویای که خراسان نامیده اند. چنانکه داکتر عبدالاحمد جاوید نام خراسان بر کشور ما را با ذکر کلمۀ {زمانی} در دورۀ اسلا‌می‌ یاد نموده، می‌نویسد:

«در دوره اسلا‌می ‌زمانی کشور عزیز ما به نام خراسان و خراسان زمین یاد می‌شده است.»2

اما معلوم نشد که مقصد این گل سر سبد ادبیات ما از کلمه {زمانی} چه بوده است؟

در حالیکه میر غلام محمد غبار نام خراسان بر کشور ما را بعد از قرن سوم میلاد ذکر نموده ‌می‌نویسد: « بعد از قرن سوم میلادی کلمۀ خراسان که در معنای مشرق و مطلع آفتاب است پیدا شد و از قرن پنجم میلادی تا قرن نزدهم مسیحی در طی یک ‌ونیم هزار سال نام مملکت افغانستان به شمار می‌رفت. »3

سایر منابع معتبر تاریخی و پژوهش‌های محققان متاخر و متقدم هم تاکید دارند که باختر یا بلخ، قرن‌ها پیش از اسلام همچنان به نام خراسان یاد ‌می‌گردیده است. کریستین سن در کتاب ایران در زمان ساسانیان، با آن‌ که مانند ادوارد براون سعی کرده که همه افتخارات تاریخی، فرهنگی و آیینی مردم باختر یا خراسان را در گرو ساسانیان بگذارد، از ضرب سکه‌هایی یاد ‌می‌کند که در زمان سکایی و کوشانی‌ها به عمل آمده، و محل ضرب این سکه‌ها را خراسان ‌می‌نویسد:

 « سکه‌های معروف به سکه‌های (سکایی- ساسانی)، که از طرف نواب سلطنت قسمت شرقی ایران (خراسان) ضرب شده، حاکی از آن است که تا زمان وهرام( بهرام) دوم این ایالت بزرگ، زیر فرمان یکی از شاهزاده‌گان خانوادۀ سلطنتی ملقب به کوشان‌شاه بوده است. پیروز برادر شابور اول، در سکه‌هایی که ضرب کرده، خود را(کوشان شاه بزرگ) خوانده است. بعد از سال 252، شاپور اول پسرش هرمزد را که بعداً هرمزد اول خوانده شد، به حکومت خراسان گماشت و لقب (شاهنشاه بزرگ کوشان) را به او تفویض کرد... در زمان سلطنت وهرام دوم برادرش هرمزد فرمان‌فرمای خراسان بود.» 4

همچنان کریستین سن در همان کتاب، هفده مورد از خراسان یاد ‌می‌نماید که همه دال بر اثبات این نام بر کشور ما، در زمان ساسانیان ‌می‌باشد . حتا کریستین سن از قول هرتسفلد حدود خراسان را در عهد ساسانیان تعیین می‌دارد.

ابو الحسن علی بن حسین مسعودی که همیشه در ذکر وقایع از نام مکان‌ها چنانکه یاد ‌می‌گردیده، یاد ‌می‌کند؛ در مروج الذهب در زمان سکندر رو‌می ‌از خراسان نام برده ‌می‌نویسد:

« آن‌گاه اسکندر به‌سوی چین و تبت رفت و شاهان آنجا اطاعت او کردند و هدیه و باج فرستادند و ملوک آن نواحی را سر کوب کرد و سرداران و سپاه خویش را در ممالک مفتوح نهاد و در دیار تبت و همچنین به‌دیار چین جمعی از مردان خود را اقامت داد و آن‌گاه از راه بیابان ترک عزیمت خراسان کرد... »5

لازم به یاد آوری است که در زمینۀ نام خراسان شادروان میر غلام محمد غبار هم پژوهش گسترده‌یی کرده، با ذکر این اشتباه که قبل از خراسان نام کشور ما را آریانا یاد نموده، بدون آن که سندی در مورد ارایه داده باشد- ما یک چنین نام را با اسناد رد نموده، گفتیم که نام کشوربلخ = { بخدی} باختر و در ادبیات، ایران = ایران‌شهر و خراسان بوده است- به هر حال از آن جایی که پژوهش مرحوم غبار از ویژه‌گی‌های خاص تحقیقی برخوردار است، بی‌فایده نخواهد بود که اگر خوانده به آن مراجعه نماید. همچنان شادروان احمد علی کهزاد نیز در رابطۀ نام خراسان تحقیق جانداری کرده است که ما آن را بنابر ارزش علمی‌یی‌که دارد، این‌جا به نقل ‌می‌گیریم. با ذکر این نکته که عین اشتباه غبار را تکرار کرده و گفته است که گویا نام کشور ما قبل از خراسان، آریانا بوده است. او در مورد نام خراسان ‌می‌نویسد:

 « یکی از اعلام جغرافیایی بسیار مهمی‌که قرن‌ها در ادب، تاریخ و فرهنگ ما استعمال شده، تسمیۀ (خراسان) است که به یک مفهوم در مورد حصه‌یی از خاک‌های کشور ما و به مفهوم عامتر، در مورد تمام سرزمین افغانستان امروزی استعمال شده است. همانطور که کشور ما در دوره‌های باستان بنام آریانا(؟) خوانده می‌شد، در قرون وسطی به اسم خراسان یاد می‌شد و بعد تر، از اوایل قرن 19 به این طرف، اسم افغانستان جانشین نام‌های قدیم شده است.

کلمۀ خراسان از نظر لغت و فیلولوژی عبارت از دو چیز است، یکی (خُر) یا (خور) و دیگر (آسان). جزء اول این کلمه یعنی (خُر) که شکل قدیم صوت آن (خور) بود، از نظر قدامت به دوره‌های اوستایی و به زبان (زند) می‌رسد که در اوستا به شکل (هور) آمده و معنی آن (آفتاب) است. این مفهوم در ادب پهلوی و فارسی دری محفوظ گردیده است و در کلمۀ (خورشید) که آفتاب درخشان معنا دارد، به وزن (جمشید) آمده است. در این کلمه (شید) به همان معنای (درخشان) است که (جم) را پادشاه درخشان و باشکوه معرفی می‌کند.

جزء دوم این کلمه یا (آسان) را معمولاً به معنای (مطلع) ترجمه کرده و می‌کنند، ولی از نظر ادب باریکی‌هایی دارد که تعبیر و توجیه می‌خواهد. یکی از دانشمندان پارسی بمبئی موسیو (آنولا) که در تاریخ و ادب زبان پهلوی معلومات بسیار دارد، کلمۀ (آسان) را (مسند) و (قرارگاه) ترجمه نموده و می‌گوید که اصلاً ریشۀ این کلمه در فعل (سای) نهفته است که با (ی) مقصوره معنای آن (جلوس) یا (نشستن) می‌باشد. (سای) به معنای نشستن، جلوس کردن، قرار گرفتن، استراحت کردن و غیره که در کلمۀ ترکیبی (آسایش) هم موجود است. کلمۀ (آسان) هم قابل تجزیه است. (آ) پیشوند است و (سان) مسند و گاه معنا دارد. این معنای کلمۀ (سان) در (کهسان) هم دیده میشود که محل و مقر کوه را وانمود می‌کند.

در تابش این معلومات می‌توان (خراسان) را مسند الشمس، مقر خور، جایگاه آفتاب، آفتاب‌گاه و خورگاه تعبیر نماییم. شبهی نیست که از لحاظ ادب میان (مطلع الشمس) و (مسند الشمس) ‌کمی ‌فرق است و برای مفهوم اولی که عبارت از شرق باشد، در زبان پهلوی و فارسی کلمۀ دیگر داریم که عبارت از (خاور) و (خاوران) می‌باشد که نقطة مقابل آن را (خوروران) یا (خوربدان) می‌گفتند. پس میان دو کلمۀ (خاوران) و (خراسان) فرق است.

در باب قدامت کلمۀ خراسان چنین باید پنداشت که این کلمه در قرون اولیۀ هجری مخصوصاً بعد از قرن دوم، با نویسندۀ عرب بلاذری معمول نشده، بلکه به مراتب پیشتر از آن در دوره‌های قبل از اسلام در وطن ما معمول و مروج بود و در علم جغرافیا استعمال می‌شد.

قراری که اشاره نمودیم اجزای کلمۀ ترکیبی خراسان در اوستا استعمال شده، اما نه خود این کلمه. کلمۀ خراسان در ادب پهلوی که در قرن 8 و 9 مسیحی نوشته شده، دیده شده است. موییز دو خورن، از خراسان و حدود آن حرف می‌زند. از احتمال بیرون نیست که دبیران عصر ساسانی در طی قرن سوم مسیحی کلمۀ خراسان را به معنای (خاک‌های شرقی) استعمال نموده باشند. وجود و مفهوم جغرافیایی این کلمه در قرن 5 مسیحی از مسلمات است؛ زیرا یفتل شاهانی که به سلطنت رسیدند، در مسکوکات خویش را (خراسان خواتاو) یا (خراسان خواتای) یعنی (خراسان خدا)، (خراسان شاه) یا (پادشاه خراسان) خوانده اند. همه می‌دانند که کلمۀ (خواتای) کلمۀ پهلوی است که بادار و خدا معنا داشت. (خواتای نامک) نام یک کتاب تاریخی پهلوی بود که در فارسی آن را (خدای‌نامه) می‌گفتند و بعدتر همین (خدای‌نامه) به صورت (شاهنامه) درآمده است.

هانری ماسه یک نفر از خاورشناسان فرانسوی معتقد است که کلمۀ (خواتی) که اصلاً (خدا) معنا داشت، در قرن اول هجری به معنای (پادشاه) هم استعمال شده و این اصطلاح مخصوص خراسان و ولایات مربوطه و خاک‌های مجاور آن بود. چنانچه پادشاهان کابل و زابل و مرو و بخارا را (خدای) می‌گفتند. از قبیل (کابل خدای)،( بخار خدای). به همین‌ترتیب، یفتل شاهانی که در قرن 5 مسیحی در خاک‌هایی که امروز افغانستان نامیده می‌شود، سلطنت داشتند؛ خویش را در سکه‌ها به لقب (خراسان خدای) می‌خواندند که به تعبیر (کابل‌شاه) و (زابل‌شاه) ایشان را (خراسان‌شاه) می‌توان خواند.

خراسان در طی قرن پنجم مسیحی، علاوه بر این که در القاب شاهی پادشاهان یفتلی داخل بود، به صفت (رب النوع) یک‌نوع (ژنی) یا (موکلی) هم داشت که آن را (خراسان خوره) یا (فر خراسان) می‌خواندند و او را به شکل هیکل نیم تنة دختری که شعله‌های نور از دورادور سرش اشعه‌پاشی می‌کرد، نمایش می‌دادند.

این هیکل در حقیقت امر، سمبول آفتاب طالع بود که آن را پادشاهان یفتلی خراسان به حیث فر و شکوه خراسان و به معنای آفتاب طالع و حا‌می ‌جلال و عظمت سلطنتی خود در مسکوکات خویش هم نمایش می‌دادند.

به این ترتیب، کلمۀ خراسان به مفهوم سیاسی (خراسان خواتای) یعنی (خراسان شاه) به حیث لقب شاهان خراسان و (خراسان خوره) به حیث علامۀ فارقه فر و شکوه خراسان در قرن 5 مسیحی در عصر یفتلی‌ها معمول و مروج بود و خاطرۀ این اسم از دوره‌های پیش از اسلام تجاوز کرده و به دوره‌های اسلا‌می‌تاریخ و فرهنگ مملکت ما وارد شده است.» 6                      

از مجموع همۀ یاداشت‌هایی که از منابع بسیار ذکر به عمل آورده شد، این مساله مسلم ‌می‌گردد که نام کشور ما بلخ = باختر = ایران= ایران‌شهر = خراسان بوده و در اواخر قرن 19 به تدریج و به تفتین خراسان به افغانستان تبدیل ‌می‌یابد. به هر حال از موجویت شخصیت و اندیشه در کشور ما در زمانی می‌توان سخن بسیار گفت و حضور شخصیت‌های اساطیری و تاریخی را پیدا نمود و به آن‌ها بالید که این کشور خراسان نامیده می‌شده است. ما دربارۀ شخصیت و اندیشه درکتاب دوم زیر همین عنوان بحث خواهیم داشت.

 اما، این کشور با تمام افتخارات تاریخی خویش زمانی در نشیب یک اسم بی‌مسما ‌سقوط ‌می‌نماید که نهنگ انگلیس و روس، این بحر پر گوهر را می‌خواهند، بنوشد و خشکش کنند. بنابراین، برای این که این کشور را در جنگ و جدال همیشه‌گی قرار داده باشند، تبیعضات قو‌می و قبیله‌یی را بر ‌می‌انگیزند.

از جانب دیگر کشور پارس (ایران امروزی) برای تثبیت خویش در تاریخ سعی نموده و ‌می‌نماید، در پهلوی انگلیس و روس در سقوط بی‌صعود این کشور، در نشیب تنگ و تاریک بی‌هویتی، نقش بازی کند.

از این‌رو، با استخدام یک مشت اشخاص بی‌هویت و مزدوران خویش، به بهانۀ دفاع از نام افغانستان و تحریک قوم بزرگ وبا شهامت پشتون‌ها، در پوشش به اصطلاح دفاع از این قوم، تاریخ و ارتباط بی‌بنیاد و غیر واقعی این قوم  با این نام، اسم بی‌مسما ‌(افغانستان)  را بر کشور ما موجه می‌خواهند بسازند. زیرا میداند که با استقرار و تثبیت این نام، خود صاحب و وارث تمدن و فرهنگ چندین هزار سالۀ ایران و خراسان ‌می‌شوند که چنین هم شده است و با گرفتن نام (ننگ) ما، تاریخ ما را به غارت برده اند.

پینوشتها:

1-   اصطخری، مسالک و ممالک، ص: 202 – 203.

2 - داکتر عبدالاحمد جاوید، اوستا، ص:59.

3 - میر غلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، ص:9.

4 - پروفیسور آرتور کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمة رشید یاسمی، تهران، موسسة انتشارات نگاه، 1384، ص:236.

5 - ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجواهر، تهران، انتشارات علمی ‌و فرهنگی، 1374، ترجمة ابوالقاسم پاینده، جلد1، ص:282.

6 - ارسالی فریار کهزاد به وسیلة ایمیل به این قلم، از یاداشت‌های بنیاد کهزاد

 

 


May 13th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
معرفی و نقد کتب