امام صادق،برهان عرفان- عرفان برهان
اسدالله جعفری اسدالله جعفری

 مقدمه. 3

مطلع شمس... 5

ساغرنوش درگاه صادق.. 5

مناقب فراتر از شرح بیان. 6

ذکر ابن محمد، امام صادق(ع) 9

امام صادق دراشعار عطار. 20

امام صادق، امام اهل تجرید 21

ساغرنوشی و سربداری.. 22

نور حقیقت.. 24

جعفر صادق،  امام خاص و عام. 26

مقتدای اقطاب و اوتاد 27

بحر معرفت.. 32

عرفان ناب،  طریق عترت است.. 33

 

 

 

امام صادق(ع) برهان عرفان- عرفان برهان

 

اشاره

این نوشته بخشی از یک نوشته ی بلند است که طرح یک کتاب باعنوان(امام صادق(ع)،عرفانِ برهان-برهانِ عرفان) می باشد.اصل طرح کتاب پیشنهاد دوست و برادر عزیز ما، دانشور حوزه ودانشگاه، جناب آقای سیداحمد حسینی حنیف، بود. بنابر این، این نوشته بخشی از آن طرح نیک و پرخیر و برکت است و ازحضرت حق مسئلت دارم که توفیق به سامان رساندن آن را به این کمترین بنده اش عنایت فرماید.

مقدمه

سخن ازاو است! او که قرآن صادق می باشد وصادق سبحان.

او که! انسان را انیس است، انس را الفت،  الفت را رفعت و رفعت را شریعت.

همو که شریعت از او طریقت آموخت و طریقت از او شریعه  در پیش گرفت و به حقیقت رسید.

سخن از اوست! او که عرفان را برهان است و برهان را عرفان.

او که! خداوندگاران عقل، درمحضر او عقل را شهد نقل نوشاندند .

از او حکایتی روایت بایدکرد که شارحان شریعت، درمکتب او نقل را عقال عقل بستند و عقل را میهمان نقل کردند و عقل و نقل را میهمان قرآن کردند و سفره حکمت گستراندند و مائده معرفت بخشیدند تا در باغ جان شان برهان جوانه زند و عرفان شکوفه بندد و قرآن به گل نشیند.

سخن از او باید گفت، هموکه نامش شیرازه ی ادیان است وکلامش مبیّن قرآن.

آری سخن از جعفرصادق(ع) است که گل باغ مصطفی، قریه العین مرتضی، عصمت زهرا، حلم حسن، علم حسین، عشق زین العابدین وشهود باقرالعلوم است.

در باره او چه می توان گفت؟

مگر قلم را یارای آن هست که شرح زلف پریشانش سراید؟

مگر عقل راجرئت آن هست که وجود عینی اورا رسم وکنهش را عَلم  کند؟

کدام خردمندی را می یابید که بتواند از او سخن بگوید وعذر تقصیر برآستانش پیش کش نکند؟

مگر نه این است که شیخ اکبر محيي الدين عربي، پیشوای شهود پیشگان، شهد نوش شراب روی یار، در باره ی او چنین می سراید، و با چنان سرودنی می خواهد حمام روح بگیرد تا جانش آیینه گردان رخ نگار گردد:

مطلع شمس

«صلوات خدا و ملايك و حمله عرش و جميع خلقش در زمين و آسمان، بر استاد عالم و سند وجود، مرتقاي معارج و منتهاي صعود، بحر مواج ازلي و سراج وهاج ابدي، ناقد خزاين معرف و علوم، عقول و نهايت فهوم ، عالم اسما و دليل طرق آسمان، وجود جامع حقيقي و عروه وثقاي وثيقي، برزخ و برازخ و جامع اضداد، نور هدايت ارشاد خدا و مستمع قرآن از قايلش ، كاشف اسرار مسايلش، مطلع شمس ابد، جعفر بن محمد، عليه صلوات الله الملك الاحد.» (رساله امامت، علامه حسن حسن زاده املی، ص 187.)

ساغرنوش درگاه صادق

این قاضي عبدالرحمن، است که در مبحث امامت كتاب «المواقف» مي گويد: «ابو يزيد، سقاي خانه جعفر صادق عليه السلام بود» (همان ، ص 187.)

مناقب فراتر از شرح بیان

سيد شبلنجي شافعي در كتاب «نورالابصار» در احوال امام صادق عليه السلام مي گويد:

« مناقب او چنان بسيار است كه كس نمي تواند آنها را به شمارش آورد و هر نويسنده اي اگر چه تيز راي و فهميده باشد در كتابت آنها حيران مي شود. جماعتي از بزرگان و اعيان ائمه، مانند: يحيي بن سعيد و ابن جريح و مالك بن انس و ثوري و ابن عيينه و ابو حنيفه و ابو ايوب سجستاني و ديگران از او روايت كرده اند»  (همان ، ص 192.)

«شعبه بن حجاج و عبدالله بن عمر و روح بن قاسم و سليمان بن بلال و اسماعيل بن جعفر و حاتم بن اسماعيل و عبدالعزيز بن مختار و وهب بن خالد و ابراهيم بن طهمان و حسن صالح و عمر بن دينار و احمد بن حنبل و محمد بن حسن از كساني هستند كه از محضر علم و فضل آن حضرت (امام صادق عليه السلام) استفاده كرده اند .ابو يزيد بسطامي (طيفور) نيز سقاي خانه او بوده كه مدت سيزده سال، در خدمت ايشان به سر مي برده است.

 ابو جعفر طوسي، مي گويد: ابراهيم بن ادهم و مالك بن دينار از غلامان اويند» «همچنين ، ابو سعيد، يحيي بن سعيد قطان و محمد بن اسحاق، صاحب كتاب المغازي والسير و نيز غير آنان كه در كتب فريقين، مانند فهرست شيخ طوسي و نورالابصار شبلنجي و صواعق ابن حجر و ينابيع الموده شيخ سليمان و خلاصه علامه و... نامشان مذكور است ، از اين گروه مي باشند»همان.»

البته غیر از آنان که در بالا گزارش شد که نوعا از عرفا و اهل سنت بودند، كساني نيز بوده اند كه از اصحاب امام (ع ) بوده و از ايشان علم و دانش ‍ آموخته اند و به فوزي عظيم نايل شده و ديگران را نيز بهره ها رسانيده اند؛ مانند ابان بن تغلب و اسحاق بن اعين شيباني و برادرش زراره و نيز صفوان بن مهران جمال و عبدالله بن ابي يعفور و عمران بن عبدالله قمي و فضيل بن يسار بصري و فيض بن مختار كوفي و ليث بن بختري و محمد بن مسلم و معاذبن كثير و معلي بن خنيس و ابو منذر، هشام بن محمد سائب كلبي، و يونس ظبيان كوفي و مؤمن طاق.

  چونان جبرئيل در بين ملائك

قاضي شهيد نورالله - نورالله مرقده - در مجلس ششم از كتاب مجالس ‍ المؤمنين مي گويد:

مولي نورالدين، جعفر بدخشي رحمه الله عليه در كتاب الاحباب گفته است :

«سلطان طيفور، معروف به بو يزيد بسطامي قدس سره كه در مصاحبت بسياري از مشايخ بوده و سپس به خدمت امام صادق عليه السلام رسيده و از ايشان فيض برده است، گفت : اگر صادق عليه السلام را نمي يافتم، در حال كفر مي مردم، كه او در اولياء، چون جبريل است در ملايك، و هدايت او، نهايت سالكان است.» (رساله امامت ، ص 188.)

چشمي مانند او رانديد

«مالك بن انس كه يكي از ائمه مذاهب چهارگانه ی اهل تسنن است مي گويد:

« من كراراً به حضور امام صادق (عليه السلام) مي رسيدم او را پيوسته در يكي از سه حال مي ديدم: يا نماز مي گزارد و يا روزه دار بود و قرآن مي خواند و هرگز چشمي مانند او را نديده وگوشي نظير آن را نشنيده وهرگز بر قلب انساني برتر از جعفر بن محمد از نظردانش و عبادت و پرهيزگاري خطور نكرده است»(الإمام الصادق به نقل از التهذيب ج2ص104.).

«درعظمت علمي وشخصيت فر هنگي او همین كافي است كه او درمدت دوران امامت خود توانست چهار هزار عالم برجسته تربيت كند كه هركدام شخصيتي بزرگ وعالمي كم نظير بودند»( ارشاد مفيد ص389.).

«حسن بن علي وشّاء، كه از استادان حديث مي باشد، مي گويد: «من درمسجد كوفه نهصد استاد حديث مشاهده كردم كه هركدام از جعفر بن محمّد حديث نقل مي كردند.»(. رجال نجاشي ج1/139، شماره ترجمه 79.»

حضرت امام صادق به روایت فریدالدین عطار نیشابوری

در این گزارش که امام صادق به روایت عا رف نامی فریدالدین عطار نیشابوری است، به این بحث نمی پردازیم که فرق بین عرفان وتصوف چیست؟یا این سخن که«عارف کیست و باصوفی چه فرق دارد؟»

همچنین به مسائل دیگری پیرامون امام صادق وعرفان ومناظرات امام صادق با صوفیان عصرش وآن بحث پرچالش که آیا امام موئسس عرفان است ویا معارض عرفان آیا مخالف فلسفه وعرفان می باشد یا نه. به این نوع مباحث نمی پردازیم آن بحث های مرد افکن را وامی نهیم به فرصت دیگر واگر خدا توفیق داد همه را در آن کتاب معهود به بحث می نشینیم وخورشید برهان برآن طلوع داده و میوه عرفان بر می چینیم و شهد حقیقت می نوشیم انشاء الله.

عطار نیشابوری، اثرگرانسنگ خود تذکره الاولیاء را که گزارش حیات شهد نوشان عرفان و روایت حکایت سالکان هفت شهرعشق است، با امام صادق آغاز می کند وطبق سنت ادبی با برائت استهلال می فهماند که امام صادق امام و پیشوای سالکان شهر عشق است و پیر معتکفان خانقای روی یار وساغر نوشان خمخانه چشم دلدار.

فریدالدین عطارنیشابوری درتذکره الاولیاء، باشیوایی بیان و رسایی کلام و عذوبت الفاظ، از امام صادق چنین حکایت می کند:

ذکر ابن محمد، امام صادق(ع)

«آن سلطان ملت مصطفوی، آن برهان حجت نبوی، آن عامل صدیق، آن عالم تحقیق، آن میوه دل اولیاء، آن جگرگوشه انبیاء، آن ناقد علی، آن وارث نبی، آن عارف عاشق : جعفرالصادق رضی الله عنه.

اگر تنها صفت او گویم، به زبان و عبارت من راست نیاید که در جمله علوم و اشارات و عبارات بی تکلف به کمال بود، و قدوه جمله مشایخ بود، و اعتماد همه بر وی بود، و مقتدای مطلق بود. هم الهیآن را شیخ بود، و هم محمدیان را امام، و هم اهل ذوق را پیشرو، و هم اهل عشق را پیشوا. هم عباد را مقدم، هم زهاد را مکرم. هم صاحب تصنیف حقایق، هم در لطایف تفسیر و اسرار تنزیل بی نظیر بود، و از باقر رضی الله عنه بسیار سخن نقل کرده است و عجب دارم از آن قوم که ایشان خیال بندند که اهل سنت و جماعت را با اهل بیت چیزی در راه است که اهل سنت و جماعت اهل بیت را باید گفت به حقیقت. ومن آن نمی‌دانم كه كسی در خیال باطل مانده است، آن می دانم که هر که به محمد ایمان دارد و به فرزندانش ندارد به محمد ایمان ندارد. تا به حدی که شافعی در دوستی اهل بیت تا به حدی بوده است که به رفضش نسبت کرده اند و محبوس کردند و او در آن معنی شعری سروده است و یک بیت این است:

لو کان رفضا حب آل محمد           فلیشهد الثقلان انی رافض

که فرموده است یعنی : اگر دوستی آل محمد رفض است گو جمله جن و انس گواهی دهید به رفض من؛ و اگر آل و اصحاب رسول دانستن از اصول ایمان نیست، بسی فضولی که به کار نمی‌آید، می‌دانی. اگر این نیز بدانی زیان ندارد، بلکه انصاف آن است که چون پادشاه دنیا و آخرت محمد ا می‌دانی وزرا او را به جای خود می‌باید شناخت، و صحابه را به جای خود، و فرزندان او را به جای خود می‌باید شناهخت تا سنی پاک باشی و با هیچ کس از پیوستگان پادشاهت کار نبود. چنانکه از ابو حنیفه رضی الله عنه پرسیدند: از پیوستگان پیغامبر صلی الله علیه که کدام فاضلتر؟

گفت: از پیران صدیق و فاروق و از جوانان عثمان و علی و اززنان عایشه از دختران فاطمه رضی الله عنهم اجمعین.

نقل است که منصور خلیفه شبی وزیر را گفت: برو صادق را بیار تا بکشم. وزیر گفت: او در گوشه ای نشسته است و عزلت گرفته و به عبادت مشغول شده و دست از ملک کوتاه کرده و امیرالمومنین را از وی رنجی نه. از کشتن وی چه فایده بود؟

هرچند گفت سودی نداشت. وزیر برفت بطلب صادق.

منصور غلامان را گفت: چون صادق درآید و من کلاه از سر بردارم شما او را بکشید.

وزیر صادق را درآورد. منصور در حال برجست و پیش صادق باز دوید و در صدرش بنشانید و خود نیز به دوزانو پیش اوو بنشست. غلامان را عجب آمد. پس منصور گفت: چه حاجت داری؟

صادق گفت: آنکه مرا پیش خود نخوانی و به طاعت خدای بگذاری.

پس دستوری داد و به اعزازی تمام روانه کرد. درحال لرزه بر منصور افتاد و دواج بر سر در کشید و بیهوش شد.

گویند سه نماز از وی فوت شد. چون باز هوش آمد وزیر پرسید: که آن چه حال بود؟

گفت: چون صادق از در درآمد اژدهایی دیدم که با او بود که لبی به زبر صفه نهاد ولبی به زیر صفه؛ و مرا گفت به زبان حال اگر تو او را بیازاری تو را با این صفه فروبرم. و من از بیم اژدها ندانستم که چه می‌گویم. از وی عذر خواستم و چنین بیهوش شدم.

نقل است که یکبار داود طایی پیش صادق آمد و گفت: ای پسر رسول خدای!مرا پندی ده که دلم سیاه شده است.

گفت: یا باسلیمان! تو زاهد زمانه ای. تو را به پند من چه حاجت است.

گفت: ای فرزند پیغمبر! شما را بر همه خلایق فضل است و پند دادن همه بر تو واجب است.

گفت: یا ابا سلیمان! من از آن می‌ترسم که به قیامت جد من دست در من زند که حق متابعت من نگزاردی؟ این کار به نسبت صحیح و به نسبت قوی نیست. این کار به معاملت شایسته حضرت حق بود.

داوود بگریست و گفت: بار خدایا! آنکه معجون طینت او از آب نبوت است و ترکیب طبیعت او از اصل برهان و حجت، جدش رسول است و مادرش بتول است، او بدین حیرانی است. داوود که باشد که به معامله خود معجب شود.

نقل است که با موالی خود روزی نشسته بود. ایشان را گفت: بیایید تا بیعت کنیم و عهد بندیم که هر که از میان ما در قیامت رستگاری یابد همه را شفاعت کند.

ایشان گفتند: یا ابن رسول الله تو را به شفاعت ما چه حاجت که جدتو شفیع جمله خلایق است؟

صادق گفت: من بدین افعال خودم شرم دارم که به قیامت در روی جد خود نگرم.

نقل است که جعفر صادق مدتی خلوت گرفت و بیرون نیامد. سفیان ثوری به درخانه وی آمد و گفت: مردمان از فواید انفاس تو محروم اند چرا عزلت گرفته ای؟

صادق جوابداد:كه اکنون چنین روی دارد: فسد الزمان و تغیرالاخوان.

و این دو بیت را بخواند:

ذهب الوفاء ذهاب امس الداهب

یفشون بینهم المودة والوفا

والناس بین مخایل و مآرب
و قلوبهم محشوة بعقارب

نقل است که صادق را دیدند که خزی گرانمایه پوشیده بود. گفتند: یا ابن رسول الله هذا من زی اهل بیتک.

دست آن کس بگرفت و در آستین کشید. پلاسی پوشیده بود که دست را خلیده می‌کرد. گفت: هذا للحق و هذا للخلق.

نقل است که صادق را گفتند: همه هنرها داری. زهد و کرم باطن و قرةالعین خاندانی؛ ولکن پس متکبری.

گفت: من متکبر نیم، لیکن کبر کبریایی است، که من چون از سر کبر خود برخاستم کبریای او بیامد و به جای کبر من بنشست. به کبر خود کبریایی نشاید کرد اما به کبریای او کبر شاید کرد.

نقل است که صادق از ابو حنینفه پرسید که: عاقل کیست؟

گفت: آنکه تمییز کند میان خیر و شر.

صادق گفت: بهایم نیز تمییز توانند کرد، میان آنکه او را بزنند و آنکه او را علف دهند.

ابوحنیفه گفت: نزدیک تو عاقل کیست.

گفت: آنکه تمییز کند میان دو خیر و شر تا از دو خیر خیر الخیرین اختیار کند و از دو شر خیر الشرین برگزیند.

نقل است که همیانی زر از یکی برده بودند. آنکس در صادق آویخت که: تو بردی. و او را نشناخت.

صادق گفت: چند بود.

گفت: هزار دینار.

او را به خانه برد و هزار دینار به وی داد. پس از آن، آن مرد زر خود بازیافت. زر صادق باز برد و گفت: غلط کرده بودم.

صادق گفت: ماهرچه دادیم باز نگیریم.

بعد از آن مرد از یکی پرسید: كه او کیست؟

گفتند: جعفر صادق.

آن مرد خجل شد و برفت. نقل است که صادق روزی تنها در راهی می‌رفت  الله الله می‌گفت. سوخته ای بر عقب او میر فت و بر موافقت او الله الله می‌گفت.

صادق گفت: الله! جبه ندارم. الله جامه ندارم!

در حال دستی جامه ای زیبا حاضر شد. جعفر درپوشید.

آن سوخته پیش رفت و گفت: ای خواجه! در الله گفتن با تو شریک بودم، آن کهنه خود به من ده.

صادق را خوش آمد و آن کهنه به او داد.

نقل است که یکی پیش صادق آمد و گفت: خدای را به من بنمای.

گفت: آخر نشنیده ای که موسی را گفتند لن ترانی. گفت: آری! اما این ملّّّت محمّد است که یکی فریاد می‌کند رای قلبی ربی، دیگری نعره می‌زند که لم اعبد رباً لم ارة.

صادق گفت: او را ببندید و در دجله اندازید. او را ببستند و در دجله انداختند. آب او را فروبرد. باز برانداخت. گفت: یا ابن رسول الله!الغیاث، الغیاث.

صادق گفت: ای آب! فرو برش.

فرو برد، باز آورد. گفت! یابن رسول الله! الغیاث، الغیاث.

گفت: فرو بر.

همچنین چند کرت آب را می‌گفت که فرو بر، فرو می‌برد. چون برمی آورد می‌گفت: یاابن رسول الله! الغیاث، الغیاث. چون از همه نومید شد و وجودش همه غرق شد و امید از خلایق منقطع کرد این نوبت که آب او را برآورد گفت: الهی الغیاث، الغیاث.

صادق گفت: او را برآرید.

برآوردند و ساعتی بگذشت تا باز قرار آمد. پس گفت: حق را بدیدی.

گفت: تا دست در غیری می‌زدم در حجاب می‌بودم. چون به کلی پناه بدو بردم و مضطر شدم روزنه ای در درون دلم گشاده شد؛ آنجا فرونگریستم. آنچه  می‌جستم بدیدم و تا اضطرار نبود آن نبود که امن یجیب المضطر اذا دعاه.

صادق گفت: تا صادق می‌گفتی کاذب بودی. اکنون آن روزنه را نگاه دارد که جهان خدای بدانجا فروست.

و گفت: هر که گوید خدای بر چیزست یا در چیزست و یا از چیزست او کافر بود.

و گفت: هرآن معصیت بنده را به حق نزدیک گرداند که اول آن ترس بود و آخر آن عذر.

و گفت: هر آن طاعت که اول آن امن بود و آخر آن عجب آن طاعت بنده را ا زخدای دور گرداند مطیع با عجب عاصی است وعاصی با عذر مطیع زیرا که در این معنی بنده را به حق نزدیک گرداند

از وی پرسیدند: درویش صابر فاضلتر یا توانگر شاکر. گفت: درویش صابر که توانگر را دل به کیسه بود و درویش را با خدای.

و گفت عبادت جز به توبه راست نیاید که حق تعالی توبه مقدم گردانید برعبادت.

کما قال الله تعالی التائبون العابدون.

و گفت: ذکر توبه در وقت ذکر خدای غافل ماندن است از ذکر. و خدای را یاد کردن به حقیقت آن بود که فراموش کند در جنب خدای جمله اشیا را به جهت آنکه خدای او را عوض بود از جمله اشیاء.

و گفت: در معنی این آیت: یختص برحمته من یشاء. خاص گردانم به رحمت خویش هرکه را خواهم واسطه و علل واسباب از میان برداشته است تا بدانند که عطاء محض است.

و گفت: مومن آن است که ایستاده است با نفس خویش و عارف آن است که ایستاده است با خداوند خویش.

و گفت: هرکه مجاهده کند به نفس برای نفس به کرامات برسد و هرکه مجاهده کند با نفس برای خداوند برسد به خداوند.

و گفت: الهام از اوصاف مقبولان است و استدلال ساختن که بی الهام بود از علامت راندگان است.

و گفت: مکر خدای در بنده نهانتر است از رفتن مورچه در سنگ سیاه به شب تاریک.

و گفت: عشق جنون الهی است نه مذموم است نه محمود. وگفت سر معاینه آنگاه مرا مسلم شد كه رقم دیوانگی بر من كشیدند

و گفت: از نیکبختی مرد است که خصم او خردمند است. و گفت از صحبت پنج كس حذر كنید،یكی از دروغگوی كه همیشه با وی در غرور باشی؛ دوم احمق که آن وقت که سود تو خواهد زیان تو بود و نداند؛ سوم بخیل که بهترین وقتی از تو ببرد؛ چهارم بددل که در وقت حاجت تو را ضایع گذارد؛ پنجم فاسق که تو را به یک لقمه بفروشد و به کمتر از یک لقمه. گفتند: آن چیست کمتر از یک لقمه؟ گفت: طمع در آن.

و گفت: حق تعالی را در دنیا بهشت است و دوزخ است. بهشت عافیت است و دوزخ بلاست. عافیت آن است که کارخود را خدای گذاری و دوزخ آن است که کار خدای با نفس خویش گذاری.

و گفت: من لم یکن له سر فهو مضر. اگر صحبت اعدا مضر بودی اولیا را به آسیه ضرری رسیدی از فرعون، و اگر صحبت اولیا نافع بودی اعدا را منفعتی رسیدی از زن نوح و زن لوط را، ولکن بیش از قبضی و بسطی نبود. و سخن او بسیار است، تاسیس چند کلمه گفتیم و ختم کردیم».(برگرفته از تذکرة الاولیا ، تألیف حضرت فریدالدین عطار نیشابوری)

امام صادق دراشعار عطار

چنان که خوانندگان عزیز در روایت عطار از امام صادق در تذکره الاولیاء، ملاحظه فرمودند، حضرت شیخ فریدالدین عطارنیشابوری، امام صادق را مجمع الجزایر علوم اولین وآخرین می داند و همه ی شهد نوشان خانقای تجرید و سرخوشان وادی تفرید را معتکف کوی صادق می خواند.

چنین حکایت و روایت ازامام صادق باخامه شرین عطار در تذکره الاولیاء، وتصویر پیغمبرگونه از امام صادق دراشعار و منظومه های بلند عطار، ممکن است شبهه شیعه بودند عطار را در ذهن باز تاب دهد و خیال خانه را رنگ دیگر زند و رهزن برهان شود وغبار راه عرفان.

اما، سنی بودن عطار،  چون خورشید شهره افاق است و شرق شناسان و طریقت پیمایان و تصوف گرایان و محققین اسلامی غیرمسلمان،  در سنی بودند فریدالدین عطار اجماع دارند.

  امام صادق، امام اهل تجرید

عطاردر الهی نامه، امام صادق را امام اهل تجرید می داند که تجرید از مقامات دست نیافتنی در عرفان است و از هزاران سالک تفریدی  یکی اگر به مقام تجرید دست یابند باید گفت که معجزه رخ داده است:

مگر پرسید آن درویش حالی

بصدق از جعفر صادق سؤالی

که از چیست این همه کارت شب و روز

جوابش داد آن شمع دل افروز

که چون کارم یکی دیگر نمی‌کرد

کسی روزی من چون من نمی‌خورد

چو کار من مرا بایست کردن

فکندم کاهلی کردن ز گردن

چو رزق من مرا افتاد ز آغاز

مرا نه حرص باقی ماند و نه آز

نمی‌دانم که تو با خود بس آئی

ز چندین تفرقه کی واپس آئی

سه پهلوست آرزوهای من و تو

تو می‌خواهی که گردد چار پهلو

چو کعبه یک جهت شو گر زمائی

بسان کعبتین آخر چرائی

همه کار تو بازی می‌نماید

نمازت نانمازی می‌نماید

نمازی کان بغفلت کرده ی تو

بهای آن نیابی گِرده ی تو

ساغرنوشی و سربداری

عطار، منصور حلاج آن سربدار اناالحق گورا ازساغرنوشان خانقاء توحید امام صادق می خواند ومعتقد است که حلاج  ساغرنوشیش درخمخانه ی تجرید امام صادق  چنان پیاپی بود که هستیش را از او برگرفت و او را پر از حق نمود  و انالحق گفتند منصور به اختیار نبود بلکه خود خدابود که از لبان منصور اناالحق می گفت:

چه شد منصور مأمور شریعت

بمعنی دید اسرار حقیقت

مرید جعفر صادق به جان بود

ثنای حضرتش ورد زبان بود

سجود درگه آن شاه کردی

سر خود خاک آن درگاه کردی

ز جعفر دید انوار معانی

بر او شد کشف اسرار نهانی

ز سر وحدت حق گشت آگاه

وجود خویشتن برداشت از راه

به کلی گشت فانی در ره حق

زبانش گشت گویا در اناالحق

حقیقت گشت روئیده ز دریا

چرا افتاد از دریا بدنیا

شناسا شد بنور خویش آنگاه

بسوی بحر وحدت یافت او راه

نور حقیقت

عطار، وقتی اثر بی مانند خود «مظهرالعجایب» را آغاز می کند یکی از خاصان درگاه حق را که بر آستان حضرت دوست  شفیع قرار می دهد،  امام صادق می باشد. نیایش عطار و شفیع قراردادن امام صادق از زبان عطار بسیار شیرین وخواندنی است:

بحقّ آدم و نوح و سلیمان

بحقّ شیث با موسیّ عمران

بحقّ خضر و با الیاس و یعقوب

بحقّ ارمیا با هود وایّوب

بحقّ دانیال ادریس و یحیی

به اسمعیل و اسحق و به عیسی

بحقّ یونس ابراهیم امجد

بصدق آن شعیب پاک و اسعد

بحقّ اولیاء ما تقدم

بحقّ انبیاء دیده پرنم

بحقّ مصطفی و آل یسین

بحقّ مرتضی آن نور تلقین

بحقّ جمله فرزندان پاکش

بحقّ عابدان خاک راهش

بحقّ پیروان آل حیدر

بحقّ جانشینان مطهّر

بحقّ شیعهٔ شبّیر و شبّر

بآب دیدهٔ عابد بشب تر

بحقّ باقر آن دریای رحمت

بحقّ صادق آن نور حقیقت

بحقّ کاظم آن بحر تحمّل

بحقّ آن رضا کان توکّل

بحقّ آن تقی چون باب معصوم

بحقّ آن نقیّ کشته مظلوم

بحقّ عسکری آن تاج ایمان

بحقّ مهدی آن هادی ایمان

 

جعفر صادق،  امام خاص و عام

از نظر عطار،  امام جعفر صادق، سرخیل پاکان  و امام همه ی امت اسلامی و راهبر و رهبر جمله ی اولیاء می باشد:

راه حق راه علی دان ای پسر

این بود ره گر بدانی سر بسر

جعفر صادق امام خاص و عام

چون ندانستی چه گویم والسلام

او جمیع اولیاء را راهبر

از معارف گفته او بی‌حدّ ومر

ای چو عطارت هزاران خوشه چین

کشتزار معنیت را در یقین

ای چو عطّارت هزاران بنده بیش

دشمنانت را رسد بر سینه ریش

ای ز تو روشن شده اسرار دین

دشمنان باشند با ما گو بکین

لیک از مظهر سخنها گویمت

در عجایبهای عرفان جویمت

زین سخن حاسد اگر دلگیر شد

همچو خرّ لاغر ما پیر شد     ( عطار- مظهرالعجایب- در نعت اولادمرتضی علیهم السلام که قرةالعین رسولند)

مقتدای اقطاب و اوتاد

عطار، در کتاب مظهرالعجایب داستان بسیار شرین از آتش رفتن جناب ابوذر در حضور حضرت مولی الموالی علیه و آله السلام را روایت می کند و در این حکایت،  امام صادق،  مقتدای عارف بزرگ چون بایزید است:

راویم این نکته را از شیخ دین

آنکه او را بود خود علم الیقین

شیخ دین و پیشوای اهل دید

بایزید آن حکمت حق را کلید

گفت با من جعفر صادق امام

آنکه بد در علم دین حاذق تمام

گشت روزی دُرفشان آن مقتدا

گفت پیشم پیر بسطامی بیا

یک زمان از هر سخن خاموش کن

آنچه می‌گوید زبانم کوش کن

****

هرکه با آل پیمبر صاف نیست

کار او جز گمرهی و لاف نیست

راه حق میرو تو همچون بایزید

زانکه او با جعفر صادق رسید

او مرید جعفر صادق بُده است

بر تمام علم دین حاذق بُده است

هر که او گنج معانی را بدید

جام عرفان اوز دست شه کشید

در منظومه فکری و مذهب سلوکی عطار،  امام صادق،  عاشقان را پیشوای صادق است و مذاهب اسلامی را شریعت:

 

جعفر صادق شد او کرسی نشین

زآنکه داند علم حق را او یقین

جعفر صادق بکرسی برنشست

زآنکه حق بر او در شرعش نبست

شرع احمدبین که صادق دیده است

چار مذهب اندر او گردیده است

چارمذهب دان در او خود تو بیک

تا نیفتی اندر این معنی بشک

کرد جعفر عاشقان را راه بین

در طریقت راه عاشق را گزین

علم عاشق جملهٔ عالم گرفت

رفت ودین عیسی مریم گرفت

فریدالدین عطار، امام صادق را تجسم کمالات رسول اعظم و مظهر شجاعت و شهسواری مولا علی می داند.

باتوجه به این ویژگی های کمالات برین انسانی ی امام صادق است که او امام صادق را امام و مقتدای خود می داند:

بشنو از گفتار فرزند نبی

آنکه از جان بوده پیوند نبی

آن امامی کو بحقّ این راه رفت

از جهان او با دل آگاه رفت

آن امامی کو چو جدّش پاک بود

کی چو بابش خود ز دشمن باک بود

آن امامی کو زجدّ میراث یافت

علم باطن روی خود از غیر تافت

آنکه او را من همی دانم امام

غیر مهر او ندانم والسلام

در ولایت معنی اسرار داشت

در هدایت جان هشت و چار داشت

جعفر صادق امام خاص و عام

مقتدای خلق و معنی کلام

دایم آن سلطان دین در خانه بود

کز درش خلق جهان بیگانه بود

یک شبی داود دید انوار او

موج میزد بحر دل ز اسرار او

یک شبی داود طائی پیر راه

آستان بوسید و آمد پیش شاه

کرد او چون بر امام دین سلام

گفت ای در دین احمد بانظام

چون توئی هادی ارباب قبول

باب تو شاه است و جدّ تو رسول

تو مرا ای بحر عرفان پند ده

بحر معرفت

جعفر صادق ز خواب و خور گذشت

در درون جنّت او را جای گشت

شیخ طائی چون ازو دریافت دین

جان او شد تازه از مآء معین

صادق آمد بحر و تو چون آب جو

باش تو از بحر معنی آب جو

آب چبود آب بحر معرفت

حق شناسی کردن از ذات و صفت

چون تو از ذات وصفت عارف شدی

از ظهورش عاقبت واقف شدی

عرفان ناب،  طریق عترت است

اکنون بخش های ازابیات عطار را بطور گزینشی برمی خوانیم که عطار در این ابیات اصول راه ورسم سلوک را بیان می کند و بعد از تمهیدات بسیار شیوا و قویم، چندین مطلب عمیق را مبرهن می سازد1- عطار، مولوی بلخی رومی را یکی از سالکانی بر می شمارد که راه و رسم سلوک را در مکتب امام جعفر صادق فراگرفته و اگر می بینیم که نای نی جان مولانا،  شوری در جان افکنده و جهان را پر آواز ساخته استف  علتش همان تجلی علمی امام صادق، در جان مولانا است.

2 – عطار بعد از شرح بسیار رسا و شیوا  ازاصول اساسی سلوک برهانی و سیر عرفانی،  فرق های بنیادینی بین عرفان مبتنی بر کشف و شهود های جاهلانه وعرفان ناب محمدی براساس برهان قرآنی را بیان نموده است.

3- عطار، توجه دارد که ممکن است کسانی از این تمهید رسا و مبرهن او،  مبنی بر این که عرفان واقعی فقط از طریق عترت رسول اعظم ممکن است و لا غیر، چنین برداشت کند که عطار دارد اندیشه های شیعی را برمی گزیند. لذا خود عطار بابیان شیرین وعاری از هرگونه کژتابی، نفاق شیعه وسنی رارد می کند:

 

عارفی واقف ز اصل هر علوم

بعد من پیدا شود گوید به روم

گر تو مست وحدتی زو گوش کن

جام عرفان را ز دستش نوش کن

او بنوشد او بپوشد از یقین

از کف سلطان معنی شمس دین

از همان جامی که من نوشیده‌ام

وز همان خرقه که من پوشیده‌ام

رهرو راه نبی او را بدان

پس ز احمق سرّ ما را کن نهان

جمله را از شرع سر پوشی بساز

تا نباشی از بیانش در گداز

هرکه معنی دان شود انسان شود

زندهٔ جاوید از قرآن شود

هرکه او در شرع محکم ایستاد

پیش او عیسی بن مریم ایستاد

رو شریعت را چو حیدر در جهان

تا تو گردی در طریقت راه دان

تو بدان معنی قرآن فی المثل

تو مکن بر قول هر مفتی عمل

مفتی و قاضی وعامی گمرهند

همچو مردار اوفتاده در چه‌اند

پیش ایشان جاه باشد بس عزیز

خود نباشد در شریعت شان تمیز

در ریادارند علم شرع را

خود ندانستند اصل و فرع را

رو تو خود را با شریعت راست کن

تو گناهت را ز حق درخواست کن

در شریعت حیله و تزویر نیست

هرکسی اندر شریعت پیر نیست

در شریعت در طریقت پیر جوی

پیر پر معنی و پر تأثیر جوی

پیر آن را دان که دایم با خداست

با طریق مصطفی و مرتضی است

****

رو بمعنی راه بر در کوی او

رو بسوی شاه خود چون جوی او

ای برادر راه نادانی مرو

خویشتن را پیش دانا کن گرو

ای برادر علم معنی دانش است

زآن ترا در کوی تقوی خواهش است

ای برادر رو بعلم دین بکوش

جام عرفان از علوم دین بنوش

علم دین باشد چو باده پاک و صاف

هرمکدّر را باو نبود مصاف

علم دین بخشد جهان را روشنی

تو ندیدی روشنی در گلخنی

***

علم دینم حیدر کرّار گفت

او مرا در لو کشف اسرار گفت

هرکه دارد دین او علم آن اوست

نعمت جنّت همه برخوان اوست

هر که پیرو شد باو دیندار شد

در حقیقت واقف اسرار شد

هرکه راه او رود ره یابد او

جای در منزلگه شه یابد او

هرکه با ما همرهست از ما بود

هرکه بی ما باشد او رسوا بود

هر که ما را دید او از ما بود

گفتن او ربّنا الاعلی بود

هرکه او قول نبی راگوش کرد

جام شرع از دین جعفر نوش کرد

من طریق جعفری دارم بیاب

خوردم از ساقی کوثر این شراب

چونکه دین من ترا معلوم شد

بغض و کین من ز تو مفهوم شد

خودترا میراث باشد بغض و کین

زآنکه داری دین مروان لعین

ای منافق رافضی ما را مدان

زآنکه ما داریم حبّ خاندان

هرکه رفض من کند ملعون بود

همچو سگ دایم سرش در خون بود

هر که رفض من کند سگ زان بتر

جای دارد عاقبت اندر سقر

عمر و قاضی چون مرا دشمن گرفت

مسخ گردید و ره گلخن گرفت

هر که معلون گشت او شمری بود

بیشک او قاضی ابوعمروی بود

گفت سنّیم من و تو رافضی

ای منافق چیست بر گو رافضی

او نبُد سنّی منافق بود او

چون برون از دین صادق بود او

هست رفض ارحبّ آل مصطفی

گر نباشی رافضی بر گو بیا

رو تو ای عطّار از بی‌دین گریز

زآنکه بی‌دین با تو باشد در ستیز

***

بندگی و چاه باید حبس نیز

تا شوی در مصر چون یوسف عزیز

گرچو جعفر آمدی صادق بباش

ور چو معشوق آمدی عاشق بباش

چون حسن شو هم بعلم و هم بکار

تا حسن آئی تونیز اندر شمار


September 12th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
معرفی و نقد کتب