چکیدهٔ جلد نخست «سرمایه»، اثر کارل مارکس (فصل ششم)
برگردان از متن فرانسه: م. پیگیر برگردان از متن فرانسه: م. پیگیر

 

فصل ششم: تقسیم کار و تولید کارخانه‌ای (مانوفاکتور)

هنگامی که سرمایه‌دار در کارگاهش کارگران را گرد هم می‌آورد تا قسمت‌های مختلف کار لازم را برای ساخت یک کالا اجرا کنند، او بدین‌ترتیب به کار هم‌زمان یک مشخصهٔ ویژه می‌دهد: او تقسیم کار و تولید کارخانه‌ای را بر قرار می‌سازد که آن هم در واقع چیز دیگری نیست مگر «یک ارگانیسم تولید که عناصر آن انسان‌ها هستند.»

گرچه تولید کارخانه‌ای همواره بر روی تقسیم کار بنا شده است، با این‌همه دارای خاستگاهی دو گانه است. در واقع در مواردی، تولید کارخانه ای در همان کارگاه، عملیات لازم را برای ساخت یک کالا گرد هم آورده است، عملیاتی که در اصل، یکی از دیگری جدا بوده است و هر یک به‌عنوان حرفه‌ای جداگانه شناخته می‌شده است. در مواردی دیگر، تولید کارخانه‌ای، پس از تقسیم عملیات گوناگون کار که پیش‌ترها در ساخت کالایی یک کل را تشکیل می‌دادند، آن‌ها را در همان کارگاه حفظ کرده است. «یک کالسکه محصول کار مشترک شمار بزرگی از پیشه‌وران مستقل، از قبیل چرخ‌ساز، سراج، خیاط، چلنگر، تسمه‌ساز، تو دوز،جام بر، نقاش، جلاگر، اکلیل‌گر و غیره بوده است. مانوفاکتور کالسکه‌سازی همهٔ این پیشه‌وران مختلف را در یک مکان گرد هم می‌آورد که در آن‌جا هر کدام از آنها محصول کار هم‌زمان خود را به‌دست دیگری می‌سپارد. البته پیش از آن‌که کالسکه ساخته شده باشد، نمی‌توان آن را اکلیل یا آب طلا زد. ولی اگر در عین حال کالسکه‌های بسیاری ساخته شود، اکلیل‌گر می‌تواند دائماً به اکلیل‌گری کالسکه‌های تمام‌شده مشغول باشد در حالی که کالسکه‌های دیگر در سایر مراحل روند تولید باشند.» («سرمایه»، ص. ۳۱۹) به همین صورت، ساخت یک سنجاق ته‌گرد توسط تولید کارخانه‌ای، به بیست عمل مجزا تقسیم می‌شود که پیش‌ترها تمام و کمال توسط یک سنجاق‌ساز ساخته می‌شده است.

بنابراین، تولید کارخانه‌ای گاه چندین حرفه را به یک حرفه تبدیل می‌کند و گاه نیز یک حرفه را به چندین حرفهٔ دیگر. تولید کارخانه‌ای، نیروها و ابزار کار را تکثیر می‌کند ولی با بی‌اندازه فنی و ساده کردن‌شان، آن‌ها را در عملیاتی منحصر به‌فرد و جزئی به‌کار می‌برد.

امتیازهایی که سرمایه با تولید کارخانه‌ای به‌دست می آورد، بسیار است. با تبدیل کارها به شماری از اعمال ابتدایی و همواره یکسان، یعنی با تخصصی شدن هر یک از نیروهای کار، شدت و دقت آن‌ها به‌مقدار قابل توجهی افزایش می‌یابد. تمام فوت وقت‌هایی مانند لحظات استراحت که بین مراحل گوناگون ساخت یک کالا توسط یک فرد می‌تواند وجود داشته باشد، هنگامی که آن فرد همواره همان عمل را انجام دهد، از بین می‌رود. از این پس، کارگر دیگر نباید تمام فوت و فن یک حرفه را فرا بگیرد، بلکه او باید فقط یک عمل منحصر به‌فرد و ساده از آن حرفه را، در مدت زمانی بس کوتاه‌تر، و با صرف انرژی بسیار کمتری از حد لازم برای یادگیری کل حرفه، فرا گیرد. این کاهش انرژی و زمان، افزایش افزون‌کاری و ارزش افزودهٔ مربوط به آن را در پی دارد. زیرا هرچه زمان لازم برای بازتولید نیروی کار کاهش یابد، عرصهٔ افزون‌کاری گسترده‌تر می‌شود. سرمایه‌دار به‌زیان کار پروارتر می‌شود و کارگر در اثر آن رنج بیشتری را تحمل می‌کند.

«مانوفاکتور اسلوب کار را از بنیان منقلب می‌کند و نیروی کار را از ریشه مورد حمله قرار می‌دهد. مانوفاکتور کارگر را به‌صورت مسخ‌شده‌ای معلول می‌کند و در حالی که مهارت جزئی وی را مصنوعاً تقویت می‌نماید، جهانی از غرایز و استعدادهای بارآور وی را می‌کشد، هم‌چنان که در ایالات لاپلاتا [نام یکی از شهرهای آرژانتین] حیوانی را برای این‌که پوست یا چربیش را  به‌چنگ آورند، می‌کشند.

«نه‌تنها کارهای جزء بین افراد مختلف تقسیم می‌گردد، بلکه خود فرد نیز قطعه قطعه شده، به مهرهٔ خودکار یک کار جزئی بدل می‌شود. و بدین طریق، افسانهٔ پوچ «منه نیوس اگریپا»، که انسان را به‌مثابه جزء سادهٔ پیکر خویش نمایش می‌دهد، تحقق می یابد («دوگالد استوارت» کارگران مانوفاکتور را خودکاران زنده‌ای می‌خواند … که به‌صورت اجزاء کار مورد استفاده قرار می‌گیرند).
 
«اگر در ابتدا، کارگر نیروی کار خویش را به سرمایه‌دار از آن جهت می‌فروخت که وسیلهٔ مادی تولید کالا را نداشت، اکنون نیروی کار انفرادی وی فقط به‌شرطی وجود خواهد داشت که به سرمایه‌دار فروخته شود. نیروی کار وی اکنون فقط با هیأتی عمل می‌کند که تنها پس از فروش نیرو وجود دارد، یعنی در کارگاه سرمایه‌دار. نظر به این‌که کارگر مانوفاکتور دیگر قادر نیست بر اساس استعداد طبیعی خود کار مستقلی انجام دهد، فعالیت بارآور وی تنها به‌مثابه اسبابی از کارگاه سرمایه‌دار گسترش‌پذیر می‌شود. هم‌چنان که بر پیشانی قوم منتخب (یا امت یهوه، عنوانی است که بنا بر تورات به بنی‌اسرائیل داده شده است) نوشته شده که وی ملک طلق یهوه است، همان‌طور نیز تقسیم کار بر کارگر مانوفاکتور مهری می‌زند که وی را چون ملک طلق سرمایه داغ‌کوب می‌کند. کارگری که بر یک پیشهٔ تمام و کمال مسلط است می‌تواند همه‌جا کار کند و زندگی خویش را تأمین نماید. در حالی که آن دیگری (کارگر مانوفاکتور) اسباب یدکی‌ای بیش نیست که اگر از هیأت همکاران خود جدا شود، هیچ‌گونه استعداد و استقلالی ندارد و مجبور است هر قاعده و قانونی را که صلاح بدانند به وی تحمیل کنند، بپذیرد.

«نیروهای معنوی تولید بدان جهت از طرفی به‌مقیاس وسیع گسترش می‌یابند که از بسیاری جهات دیگر نابود می‌شوند. آن‌چه را که جزءکاران از دست می‌دهند در قطب مقابل آنها، که سرمایه است، متمرکز می‌گردد. این خود نتیجهٔ تقسیم کار مانوفاکتوری است که نیروهای معنوی پروسهٔ مادی تولید را مانند ویژگی بیگانه و قدرت حاکمه‌ای در برابر کارگران قرار می‌دهد. آغاز این پروسهٔ جدایی در همکاری ساده است، یعنی هنگامی که سرمایه‌دار به‌مثابه وحدت و ارادهٔ جمعی کار در برابر هر یک از افراد کارگر قرار می‌گیرد. در مانوفاکتور، که کارگر را به‌صورت جزءکار ناقص می‌کند، پروسهٔ مزبور تحول می‌یابد، و در صنعت بزرگ، که علم را مانند نیروی مولد مستقلی از کار جدا می‌کند و به‌خدمت سرمایه می‌گمارد، این پروسهٔ جدایی تکمیل می‌گردد.

«در مانوفاکتور، غنی شدن نیروی بارآور کارگر و بالنتیجه سرمایه، معلول فقیر شدن کارگر در مورد نیروهای بارآور انفرادی است. بر اساس گفته‌های فرگوسون، نادانی، مانند خرافات، مادر صنعت است. اندیشه و پندار، عرصهٔ خطا است. ولی اعتیاد به تکان دادن دست یا پا، نه مربوط به این است و نه به آن. بنابراین، مانوفاکتور در جایی بهتر رونق می‌یابد که هرچه بیشتر دانش و هوش برکنار شده باشد، به‌حدی که کارگاه را بتوان مانند ماشینی تصور نمود که اجزاء آن انسان‌ها باشند. در واقع، در میانهٔ قرن هیجدهم، برخی از مانوفاکتورها برای انجام پاره‌ای از عملیات ساده، که در عداد اسرار کارخانه محسوب می‌شد، ترجیحاً کارگران نیمه‌سفید را به‌کار می‌گماردند.

«آدام اسمیت می‌گوید: “عقل اکثریت انسان‌ها ضرورتاً به‌وسیلهٔ کار روزانهٔ آنها تکامل می‌یابد. کسی که تمام عمر خود را صرف اجرای برخی عملیات ساده می‌کند…، فرصت این که ادراک خود را به‌کار اندازد، ندارد…. به‌طور کلی، چنین کسی تا آن حد که برای یک موجود انسانی امکان‌پذیر است، کودن و نادان بار می‌آید.” اسمیت پس از آن‌که بلاهت جزءکاران را توصیف می‌کند چنین ادامه می‌دهد: “یکسان بودن زندگی راکد وی طبعاً موجب فساد در جسارت روحی او می‌گردد…. این وضع حتی نیروی بدنی او را خراب می‌کند و وی را از به‌کار بردن این نیرو با درجه‌ای از شدت و ثبات در جایی غیر از آن کار کوچکی که به آن وابسته شده است، محروم می‌سازد. از این‌رو، چنین به‌نظر می‌رسد که در مورد آن حرفهٔ ویژه، وی مهارت خویش را به‌زیان خصائل فکری، اجتماعی و پیکارجویی به‌دست آورده است. ولی این وضعی است که در هر جامعهٔ صنعتی و متمدن، کارکنان فقیر، یعنی تودهٔ عظیم مردم، ناگزیر باید به آن گرفتار آیند.” برای جلوگیری از پژمردگی کامل تودهٔ مردم، که ناشی از تقسیم کار است، آدام اسمیت آموزش اجباری را توصیه می‌کند، ولی با مقادیر محتاطانهٔ داروهای هومئوپاتیکی.

به‌عکس، ژ. گارنیه، مترجم فرانسوی آدام اسمیت که در دورهٔ نخستین امپراطوری فرانسه طبعاً سناتور هم شد، پیگیرانه‌تر علیه این نظریه برمی‌خیزد. بنا به نظر او، آموزش عمومی با نخستین قانون تقسیم کار بر خورد پیدا می‌کند و با چنین عملی، “تمام نظام اجتماعی ما به‌دور انداخته می‌شود.” وی می‌گوید: “مانند هر تقسیم کار دیگری، تقسیمی که بین کار دستی و کار فکری وجود دارد، به‌تدریج که جامعه غنی‌تر می‌گردد، بارزتر و غنی‌تر می‌شود (وی کلمهٔ جامعه را به‌درستی در مورد سرمایه، مالکیت ارضی و دولتی که از آن حمایت می‌کند، به کار می‌برد). این تقسیم کار، عیناً مانند تقسیمات دیگر، معلول پیشرفت‌های گذشته و عامل ترقیات آینده است…. بنابراین، آیا دولت مجاز است در جهت عکس این تقسیم کار عمل کند و با حرکت طبیعی آن را به‌تأخیر اندازد؟ آیا دولت می‌تواند بخشی از درآمد عمومی را برای این کوشش صرف نماید که دو طبقهٔ کار را، که خود به‌خود به‌سوی تقسیم و جدایی می‌روند، با یکدیگر مخلوط و ممزوج سازد؟”

«فرگوسون می گوید: “هنر اندیشیدن در این دوران جدایی‌ها ، خود می‌تواند پیشهٔ ویژه‌ای گردد.”

«حد معینی از عقب‌ماندگی و پژمردگی روحی و بدنی، از تقسیم کار جامعه به‌طور کلی جدایی‌ناپذیر است. ولی نظر به این‌که مانوفاکتور این تجزیهٔ رشته‌های کار را به‌مقیاس بزرگی توسعه می‌دهد، و از طرف دیگر هم اوست که با تقسیم کار ویژهٔ خویش ریشهٔ حیاتی شخص را مورد حمله قرار می‌دهد، ناچار همین دوران است که برای نخستین بار، هم زمینهٔ مادی و هم موجبات فکری درد شناسی صنعتی را فراهم می‌سازد. دکتر رما زینی، استاد پزشکی علمی در دانشگاه پادوا، در سال ۱۷۱۳ اثر خود را تحت عنوان “بیماری‌های پیشه وران” انتشار داد. طبیعتاً، دوران صنعت بزرگ بر فهرست بیماری‌های وی بسی افزوده است….

«دکتر اورکوارت می‌گوید: “شقه کردن یک انسان، در صورتی که شایستهٔ حکم مرگ باشد، به‌معنای اعدام او است، وگرنه در صورتی که مستحق چنین حکمی نباشد، به‌معنای به قتل رساندن اوست.” تقسیم کار، به‌منزلهٔ به‌قتل رساندن یک خلق است.

«هگل نظرات بسیار کفرآمیزی دربارهٔ تقسیم کار داشت. او در فلسفه حقوق خود چنین می‌گفت:”تحت عنوان انسان متمدن، باید بدواً کسانی را در نظر داشت که می‌توانند کلیهٔ کارهایی را که دیگران می‌کنند، انجام دهند.”

تقسیم کار را اگر به‌مثابه شکلی از پروسهٔ تولید که خاص سرمایه‌داری است مورد توجه قرار دهیم، آن‌گاه باید گفت که آن اسلوب ویژه‌ای است برای تولید ارزش افزودهٔ نسبی، یا خود افزایی سرمایه، به‌زیان کارگر یا آن‌چه که ثروت ملی می‌نامند. تقسیم کار، نیروی بارور اجتماعی کار را به‌زیان کارگران و به‌سود سرمایه‌داران توسعه می بخشد، و شرایط جدیدی را برای استیلای سرمایه بر کار به‌وجود می‌آورد. بنابراین، اگر تقسیم کار از سویی مانند پیشرفت تاریخی و مرحلهٔ تحول ضروری در پروسهٔ تکوین اقتصادی جامعه دیده می‌شود، از سوی دیگر وسیلهٔ متمدن و زیرکانهٔ بهره‌کشی است.» («سرمایه»، صفحات ۳۳۹ تا ۳۴۳)  






October 20th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
معرفی و نقد کتب