چکیدهٔ جلد نخست سرمایه اثر کارل مارکس (فصل نهم) ــ ۱
برگردان از متن فرانسه: م. پیگیر برگردان از متن فرانسه: م. پیگیر

 

فصل نهم: انباشت سرمایه
(بخش اول)

اگر به فرمول سرمایه نظری بیافکنیم، به‌راحتی متوجه می‌شویم که نگه‌داری سرمایه کاملا بر اساس بازتولید پی‌در‌پی و دائمی آن قرار گرفته است.

در واقع، همان‌گونه که می‌دانیم، سرمایه از دو بخش سرمایهٔ ثابت و سرمایهٔ متغیر تشکیل می‌شود (ص. ١٧). سرمایهٔ ثابت که توسط ابزار کار و مواد اولیه مشخص می‌شود، در اثر ماهیت کار دستخوش فرسایش دائمی می‌گردد. ابزار فرسوده می‌شوند، ماشین‌ها فرسوده می‌شوند و به‌همان صورت ذغال، پیه وغیره که ماشین‌ها به آن‌ها نیاز دارند و سرانجام، ساختمان کارخانه فرسوده می‌شود. مواد اولیه مصرف می‌شوند. ولی طی زمانی که به‌صورت یاد شده، کار سرمایهٔ ثابت را می‌فرساید، به‌همان نسبت که از آن مصرف می‌کند، به بازتولید آن نیز می‌پردازد. سرمایهٔ ثابت در کالا به‌همان نسبتی که ضمن ساخته شدنش از آن مصرف گردیده، باز تولید شده است. همان‌گونه که دیده شد، بخش ارزش مصرف شده از ابزار کار و مواد اولیه، همواره دقیقاً در ارزش کالا بازتولید شده است. بنابراین، اگر در هر کالا بخشی از سرمایهٔ ثابت بازتولید می‌شود، آشکار است که در ارزش شمار معینی از کالاهای تولید شده، تمام سرمایهٔ ثابت مصرف شده برای ساخت آن‌ها را می‌یابیم.

برای سرمایه متغیر نیز همان مساله رخ می دهد. سرمایه متغیر، آن سرمایه ای که توسط ارزش نیروی کار یعنی دستمزد مشخص می‌شود، نیز دقیقا در کالا باز تولید می‌شود. ما قبلا به آن اشاره کرده بودیم. کارگر در نخستین بخش از کارش، دستمزد خودش را باز تولید می کند و در دومین بخش آن ارزش افزوده را تولید می نماید. از آن جائی که دستمزد فقط هنگامی پرداخت می‌شود که کارگر کارش را به پایان رسانیده باشد، این بدان معنی است که او فقط هنگامی دستمزد خود را دریافت می کند که در کالای سرمایه دار ارزش را بازتولید کرده باشد.

بنابراین، مجموعهٔ دستمزدهای پرداخت شده به کارگران بدون وقفه توسط خودشان بازتولید می‌شود. این بازتولید بی‌وقفهٔ وجه دستمزدها، انقیاد کارگر را به سرمایه‌دار دائمی می‌سازد. هنگامی که پرولتر برای فروش نیروی کارش به بازار رفت، او جایی را اشغال کرد که شیوهٔ تولید سرمایه‌داری برایش تعیین کرده بود. یعنی با شرکت در تولید اجتماعی برای بخشی که به او مربوط می‌شود، و با دریافت مبلغی از وجه دستمزدها برای نگهداری از خودش، و هم‌چنین بخشی از سرمایهٔ متغیر که می‌باید از طریق کارش آن را باز تولید نماید.

این همواره آن زنجیر جاویدانی است که انقیاد بشری را به‌شکل برده‌داری، به‌شکل رعیت‌داری یا به‌صورت مزد بگیری تداوم می‌بخشد.

مشاهده‌گر سطحی چنین می‌پندارد که برده به‌صورت رایگان کار می‌کند. او به این مسأله فکر نمی‌کند که برده باید پیش از هرچیز تمام آن مقادیری را که صاحبش برای نگه‌داری او هزینه می‌کند، جبران کند. و باید دقت کرد که هزینهٔ نگه‌داری برده گاهی بیشتر از آن هزینه‌ای است که مزدبگیر مجبور است به آن اکتفا کند؛ زیرا صاحب برده بی‌اندازه به نگه‌داری او، به‌مثابه بخشی از سرمایه‌اش، علاقه‌مند است. رعیت، مانند زمینی که به آن وابسته است، به صاحب زمین تعلق دارد و برای مشاهده‌گر سطحی، او موجودی است که شرایطش نسبت به شرایط برده پیشرفت کرده است، زیرا آشکارا مشاهده می‌شود که رعیت فقط بخشی از کارش را به صاحب زمین می‌دهد، در حالی که بخش دیگر آن را برای امرار معاش از مقدار کمی از زمین که برایش باقی مانده است، به‌کار می‌برد. و برای مشاهده‌گر سطحی، مزدبگیر به‌نوبهٔ خود در شرایطی قرار دارد که بسیار بالاتر از شرایط رعیت است، زیرا در این حالت، کارگر کاملاً آزاد به‌نظر می‌آید و گویی ارزش کاری را که انجام داده است دریافت می‌کند.

چه تصور شگفتی! در واقع اگر کارگر می‌توانست برای خودش ارزش کارش را به‌مرحلهٔ اجرا در آورد، در این صورت شیوهٔ تولید سرمایه‌داری دیگر وجود خارجی نمی‌داشت. ما قبلاً به این مطلب اشاره کرده بودیم. کارگر تنها چیزی را که می‌تواند به‌دست آورد، ارزش نیروی کارش است، و آن هم تنها چیزی است که می‌تواند به فروش رساند زیرا او از مال دنیا تنها همان را در اختیار دارد. محصول کار متعلق به سرمایه‌دار است که به پرولتر دستمزد او، یعنی بهای نگه‌داری او را می‌پردازد. به‌همان صورت، تکه زمین و هم‌چنین زمان و ابزار کاری که برای کشت زمین توسط ارباب در اختیار رعیت قرار می‌گیرد نمایان‌گر مجموعهٔ وسایلی است که رعیت برای زنده ماندن در اختیار دارد، در حالی که تمام وقت باقی‌مانده‌اش را باید برای اربابش کار کند.

برده، رعیت و کارگر هر سه مجبورند بخشی از آن‌چه را که برای نگه‌داری‌شان لازم است برای خود تولید کنند و بخش دیگر را به‌نفع اربابشان به او بدهند. آن‌ها مشخص‌کنندهٔ سه شکل متفاوت از زنجیر انقیاد و بهره‌کشی انسانی هستند. این امر همواره انقیاد انسان عاری از هر نوع انباشت پیشین (یعنی وسائل تولید که در واقع وسایل زندگی هستند) را تحت  نظر انسان دیگری که دارای انباشت پیشین وسایل تولید یا سرچشمهٔ زندگی است، نشان می‌دهد.[*] در شیوهٔ تولید سرمایه‌داری، حفظ سرمایه یا انباشت آن، دقیقاً برای حفظ همان زنجیر انقیاد و بهره‌کشی انسانی است.

اما کار فقط به تولید سرمایه نمی‌پردازد، بلکه هم‌چنین ارزش افزوده را نیز تولید می‌کند که آن را رانت (عایدی) سرمایه می‌نامند.[**] اگر سرمایه‌دار هر سال کل رانت یا بخشی از آن را به سرمایه‌اش بیافزاید، ما شاهد انباشت سرمایه خواهیم بود. یعنی سرمایه به‌سوی انباشت می‌رود؛ کار با بازتولید ساده سرمایه را حفظ می‌کند؛ و با انباشت ارزش افزوده سرمایه را پروار می‌کند.

هنگامی که رانت به سرمایه افزوده می‌شود، بخشی از آن به‌عنوان ابزار کار، بخش دیگر آن به‌عنوان مواد اولیه، و بخش سوم به‌شکل نیروی کار به‌کار گرفته می‌شود. این افزون‌کاری گذشته است، کار گذشته‌ای که پرداخت نشده است و سرمایه را پروار می‌کند. بخشی از کار پرداخت نشدهٔ سال گذشته، کار لازم امسال را می‌پردازد. این آن چیزی است که سرمایه‌دار در پرتو مکانیسم ماهرانهٔ تولید مدرن موفق به انجام آن می‌شود.

به‌محض این‌که سیستم تولید مدرن، که کاملاً بر پایهٔ مالکیت فردی و مزدگیری بنا شده است، پذیرفته شود، دیگر کسی نمی‌تواند نسبت به نتایجی که از آن ناشی می‌شود (و یکی از آن‌ها انباشت سرمایه‌داری است)، ایرادی بگیرد. برای حسن کارگر چه اهمیتی دارد که سه فرانکی که در ازای دستمزدش دریافت می‌کند نمایان‌گر کار پرداخت نشدهٔ حسین کارگر باشد؟ آن‌چه که او حق دارد بداند این است که آیا سه فرانک دستمزدش، بهای درست نیروی کار او هست یا نه؟ یعنی آیا این دستمزد معادل دقیق چیزهایی هست که نیازهای یک روز او را برآورده می‌کند، و آیا قانون مبادله به‌گونه‌ای اکید مراعات شده است یا نه؟

هنگامی که سرمایه‌دار آغاز به انباشت سرمایه روی سرمایه می‌کند، فضیلت نوینی که مختص او است و آن را امساک می‌نامند در وی شکل می‌گیرد. این فضیلت شامل محدود کردن هزینه‌هایش تا حد ممکن می‌شود تا بتواند بیشترین مقدار را از رانتش انباشت کند.

«ارادهٔ سرمایه‌دار و وجدان او فقط بازتابی از نیازهای سرمایه هستند که سرمایه‌دار نمایندهٔ آن است. او در مصرف  شخصی دائمی‌اش فقط نوعی دزدی یا حداقل نوعی وام را می‌بیند که از انباشت گرفته است. در واقع، در دفاتر حسابداری دوگانه (دوبل)، هزینه‌های شخصی در ستون بدهی‌ها، به‌عنوان مقادیری که سرمایه‌دار به سرمایه بدهکار است، منظور می‌گردد. انباشت، چیرگی دنیای ثروت اجتماعی است. انباشت با افزایش شمار افرادش، تسلط مستقیم و غیرمستقیم سرمایه‌دار را، که توسط جاه‌طلبی سیری ناپذیرش به‌جلو رانده می‌شود، گسترش می‌دهد.  

«لوتر [***] با ارائهٔ نمونهٔ رباخوار (این شکل قدیمی سرمایه‌دار که هنوز هم به‌شکل پراکنده دیده می‌شود) به‌خوبی نشان می‌دهد که تمایل به تسلط، عنصری از شور وشوق ثروتمند شدن است: بت‌پرستان به کمک خرد خود توانستند رباخوار را به دزد چهارباره و آدم‌کش تشبیه کنند. ولی ما مسیحی‌ها برای او آن‌چنان احترامی قائل هستیم که او را به‌خاطر پولش تقریباً می‌پرستیم. آن کس که مائده دیگری را می‌رباید، می‌دزدد و می‌بلعد، جنایتی به‌همان اندازه بزرگ انجام می‌دهد (تا زمانی که تحت قدرتش باشد) که آن کس که دیگری را از گرسنگی می‌کشد و او را نابود می‌کند. و این آن چیزی است که رباخوار انجام می‌دهد. با وجود این، او محکم سر جای خود نشسته است، در حالی که اگر عدالت اجرا می‌شد، می‌باید به‌دار آویخته می‌شد و بدنش را همان تعداد کلاغ می‌خوردند که سکه دزدیده بود؛ البته به‌شرطی که به‌اندازهٔ کافی گوشت داشته باشد که به این‌همه کلاغ قطعه‌ای از گوشتش برسد. آفتابه‌دزدها را به غل و زنجیر می‌کشند در حالی که دزدان بزرگ در طلا و ابریشم غوطه می‌خورند. در روی زمین، پس از شیطان، برای انسان‌ها دشمن بزرگ‌تری از بخیل و رباخوار وجود ندارد. زیرا آن‌ها می‌خواهند پروردگار همهٔ انسان‌ها باشند. مغولان، جنگجویان و مستبدان نیز اراذل و اوباشی بدجنس هستند، ولی با وجود این، آن‌ها باید بگذارند دیگران زندگی کنند. آن‌ها خودشان اعتراف می‌کنند که بدجنس و دشمن دیگران هستند و حتی این امکان وجود دارد که دلشان به‌حال دیگران بسوزد. اما یک رباخوار یا یک بخیل دلش می‌خواهد که همه از گرسنگی و تشنگی، از غم و بدبختی ذله شوند تا او بتواند به‌تنهایی همه‌چیز را تصاحب کند و مانند خدا، هرکسی فقط از او دریافت کند و برای همیشه بندهٔ او باشد. او یک مانتو بر تن دارد و زنجیرهایی طلایی بر خود آویزان کرده است و انگشتر بر انگشتان دارد و می‌کوشد خود را به‌مثابه فردی مؤمن و شرافتمند جا بزند. رباخوار هیولایی زشت است که از یک غول بلعنده بدتر است…. و اگر راهزنان و جنایت‌کاران را شکنجه می‌کنند و سرشان را از تن جدا می‌نمایند، چه اندازه بیشتر می‌بایست رباخواران را طرد و لعنت کرد، شکنجه‌شان کرد و سرشان را از تن جدا ساخت.»

انباشت سرمایه، افزایش بازوان را طلب می کند. برای آن‌که بخشی از رانت بتواند به سرمایه متغیر تبدیل شود، می‌باید شمار کارگران را افزایش داد. سازوارهٔ بازتولید سرمایه به‌گونه‌ای عمل می‌کند که کارگر بتواند نیروی کارش را به‌وسیلهٔ نسل جدید حفظ کند. نسل جدیدی که سرمایه آن را برای ادامهٔ عمل بازتولید دائمی‌اش، در اختیار می‌گیرد. ولی کاری که امروز سرمایه طلب می‌کند از کاری که دیروز طلب می‌کرد بیشتر است. و بنابراین، بهای آن نیز باید طبیعتاً افزایش یابد. و در واقع، اگر در خود انباشت سرمایه دلیلی وجود نداشت که آن‌ها را کاهش دهد، دستمزدها نیز می‌بایست افزایش می یافتند.

چنان‌چه دیده شد، آن بخش از رانت که سالانه به سرمایه افزوده می‌شود، بخشی از آن به سرمایهٔ ثابت و بخش دیگر آن به سرمایهٔ متغیر، یا به‌عبارت دیگر بخشی از آن به ابزار کار و مواد اولیه و بخش دیگر آن به نیروی کار، تبدیل می‌گردد. ولی باید در نظر داشت که هم‌زمان با انباشت سرمایه، نظام‌های تولید قدیمی، شکل‌های جدید تولید و ماشین‌ها، یا به‌عبارت دیگر، همان‌گونه که دیده شد، تمام آن عناصری که موجب افزایش تولید و کاهش بهای نیروی کار می‌شوند، تکامل می‌یابند. به‌تدریج که انباشت سرمایه افزایش می‌یابد، از بخش متغیر آن کاسته می‌شود، در حالی که به بخش ثابت آن افزوده می‌گردد. یعنی افزایش ساختمان ها، ماشین‌ها، مواد جنبی آن و مواد اولیهٔ کار مشاهده می‌گردد، اما هم‌زمان و به‌نسبت این افزایش، انباشت سرمایه نیاز به نیروی کار و بازو را کاهش می‌دهد. با کاهش نیاز به نیروی کار، تقاضا برای آن نیرو نیز کم می‌شود و در نهایت بهای آن نیز کاهش می‌یابد. در نتیجه، هرچه بیشتر انباشت سرمایه پیشرفت می‌کند، دستمزدها بیشتر کاهش می‌یابند. انباشت سرمایه به‌وسیلهٔ رقابت و اعتبار (وام)، ابعاد گسترده‌ای به‌خود می‌گیرد. اعتبار موجب می‌شود شمار بزرگی از سرمایه‌ها خود به‌خود در هم ادغام شوند، یا اگر بهتر بگوییم، در سرمایه‌ای ذوب می‌شوند که از هر یک از آن‌ها به‌تنهایی قوی‌تر است. رقابت برعکس، جنگی است که همهٔ سرمایه‌ها بین خود دارند؛ این تنازع بقاء است که از آن سرمایه‌هایی باز هم قوی‌تر بیرون می‌آیند که قوی بودن شرط پیروز شدن آن‌ها است. 
 
بنابراین، انباشت سرمایه شمار بزرگی از بازوها را زائد می‌سازد؛ بدین معنا که موجب پیدایش مازادی نسبی (و نه مطلق) در میان جمعیت کارگران می‌شود.[****] 
  
«و در حالی که پیشرفت انباشت ثروت بر پایهٔ سرمایه‌داری الزاماً یک مازاد نسبی کارگری به‌وجود می‌آورد، این مازاد به‌نوبهٔ خود نیرومندترین اهرمی برای انباشت می‌شود که خود شرط وجودی تولید سرمایه‌داری در حالت توسعهٔ کامل است. مازاد کارگری یک لشگر صنعتی ذخیره را تشکیل می‌دهد که به‌شکل مطلق، به‌همان اندازه به سرمایه تعلق دارد که گویی سرمایه آن را به هزینهٔ خود تربیت و منضبط کرده باشد. آن لشگر، مادهٔ انسانی همواره در دسترس و قابل بهره‌برداری را برای به وجود آوردن ارزش افزوده فراهم می‌کند. این فقط تحت نظام صنعت بزرگ است که به‌وجود آمدن یک مازاد جمعیت کارگری، به نیروی محرکهٔ دائم تولید ثروت تبدیل می‌گردد.»  

این لشگر صنعتی ذخیره، این مازاد جمعیت کارگری، را می‌توان به‌صورت کلی به سه حالت تقسیم کرد: حالت شناور، حالت نهفته و حالت راکد. کارگران متعلق به نخستین حالت، بیش از دو حالت دیگر دستمزد دریافت می‌کنند، کمتر از دیگر حالت‌ها از نبود کار رنج می‌برند، و در عین حال کار کمتر دشواری را انجام می‌دهند. واپسین حالت، برعکس، از کارگرانی تشکیل یافته است که نسبت به دیگر حالت‌ها به‌ندرت به‌کار گمارده می‌شوند، و اگر هم به‌کار گمارده شوند، کارهایی خواهد بود که خسته‌کننده‌تر و مشمئز‌کننده‌تر از بقیهٔ کار ها است و پائین‌ترین دستمزدی را که به یک کار انسانی تعلق می‌گیرد، دریافت می‌کنند. این حالت اخیر از همه بیشتر رخ می دهد؛ نه فقط به‌دلیل گردان بزرگی از آن‌ها که هر ساله در اثر پیشرفت صنعت ایجاد می‌شود، بلکه به‌ویژه به این دلیل که آن حالت متعلق به کسانی است که بیش از دیگران پر زاد و ولد هستند، و این مطلب در عمل نیز نشان داده شده است.  

آدام اسمیث می‌گوید: «به‌نظر می‌رسد که فقر یاری‌دهندهٔ نسل است.» بر اساس گفتهٔ گالیانی، کشیش مبادی آداب و موشکاف، این مطلب حتی یک مشیت الهی به‌ویژه خردمندانه است، «زیرا پروردگار موجب به‌دنیا آمدن شمار بیشتری از انسان‌هایی می‌شود که ساده‌ترین حرفه‌ها را انجام می‌دهند.» لینگ به‌کمک آمار نشان می‌دهد که «فقر، حتی اگر تا این حد رسیده باشد که موجب گرسنگی و بیماری‌های همه‌گیر شود، به‌جای آن‌که توسعهٔ جمعیت را متوقف کند، آن را افزایش می‌دهد.»

«در زیر این سه حالت، فقط آخرین پس‌ماندهٔ اضافه‌جمعیت نسبی می‌ماند که در جهنم فقر دائم زندگی می‌کند. اگر ولگردها، تبهکاران، روسپیان، گدایان و تمام آن‌هایی که را به‌معنی واقعی کلمه پرولتاریای گدایان [*****] یا لومپن پرولتاریا را تشکیل می‌دهند، کنار بگذاریم، این قشر اجتماعی از سه گروه تشکیل می‌شود. نخستین گروه از کارگرانی تشکیل شده است که قادر به کارند. کافی است که نظری به آمار فقیران دائمی انگلستان بیافکنیم تا ببینیم که تودهٔ آن‌ها در هر بحران افزایش می‌یابد و با هر رونق دوباره، کاهش پیدا می‌کند. گروه دوم شامل یتیمان و کودکان تنگدستان مساعدت‌شده می‌شود. آن‌ها کاندیداهای ارتش صنعتی ذخیره هستند که توده‌هایشان در زمان‌های پر رونق اقتصادی در ارتش فعال ثبت نام می‌کنند. گروه سوم شامل مغضوبین، تنزل‌یافتگان و آن‌هایی می‌شود که قادر به هیچ کاری نیستند. از یک سو آن‌ها کسانی هستند که به‌علت تقسیم کار، از شغل‌شان که به آن‌ها امکان زندگی می‌داد محروم شده‌اند؛ سپس شامل کسانی می‌شود که سنشان از حد طبیعی زندگی کاری یک کارگر فراتر رفته است، و سرانجام قربانیان صنعت، مانند علیلان، بیماران و بیوه‌ها، که شمارشان با افزایش ماشین‌های خطرناک، بهره‌برداری از معادن، کارخانه‌های مواد شیمیایی وغیره، رو به‌افزایش است.

«فقر دائم میهمان‌سرای علیلان ارتش فعال کار و بار مردهٔ ارتش صنعتی ذخیره است، و به آن علت ایجاد می‌شود که  به‌وجود آورندهٔ اضافه‌جمعیت نسبی است. ضرورت آن از ضرورت اضافه‌جمعیت نسبی ناشی می‌شود. فقر دائم، مانند اضافه‌جمعیت نسبی، شرط وجودی تولید سرمایه‌داری و توسعهٔ ثروت است.

«بنابراین هنگامی که به کارگران سفارش می‌شود شمارشان را با نیازهای سرمایه وفق دهند، انسان به نادانی اقتصادی این موعظه پی می‌برد . این خود مکانیسم تولید و انباشت سرمایه است که دائماً این شمار را با نیازهای خود تطبیق می‌دهد. نخستین کلام این تطبیق، به‌وجود آوردن یک اضاف‌جمعیت نسبی، یا ارتش صنعتی ذخیره است؛ واپسین کلام آن، فقر و بدبختی فزایندهٔ ارتش فعال کار، بار مردهٔ فقر دائم است.

«قانونی که بر اساس آن توسعهٔ نیروی تولیدکنندهٔ اجتماعی کار به‌تدریج موجب کاهش هزینهٔ نیروی کار به‌سبب کارآیی فزاینده و تودهٔ فزایندهٔ ابزار تولید می‌گردد، این قانونی که انسان اجتماعی را در حالت تولید بیشتر با کار کمتر قرار می‌دهد، در نظام سرمایه‌داری ـــ که در آن، این ابزار تولید نیستند که در خدمت کارگر قرار دارند بلکه این کارگر است که در خدمت ابزار تولید قرار دارد ـــ به نتیجه‌ای کاملاً بر عکس می‌رسد، و آن هم این است که هرچه ابزار تولید از لحاظ قابلیت‌ها و توان‌شان کامل‌تر می‌شوند، شمار کارگران بیکار افزایش می‌یابد و در نتیجهٔ آن، شرایط وجودی مزدبگیر و فروش نیروی کار ناپایدارتر می‌گردد.»  

تجزیه وتحلیل تولید ارزش افزوده نشان داد که در نظام سرمایه‌داری، تمام شیوه‌های افزایش نیروی مولد کار به‌زیان شخص کارگر گسترش می‌یابد؛ که تمام ابزارهای افزایش تولید به ابزارهای بردگی و استثمار تولیدکننده تبدیل می‌شود؛ که این ابزار با معلول کردن کارگر، او را به یک انسان جزئی و به زائده‌ای از ماشین تبدیل می‌کند؛ که کار را از محتوایش خالی می‌کند و آن را به یک ابزار درد و رنج تبدیل می‌کند؛ که کارگر را با محروم کردنش از توان‌های ذهنی کار، منزوی می‌کند و علم و دانش را در نظر او به قدرتی بیگانه و مخاصم تبدیل می‌کند؛ که شرایطی را که در آن باید کار کند هرچه بیشتر غیرطبیعی می‌کند؛ که او را طی کارش، تحت استبدادی به‌همان اندازه فرومایه که نفرت انگیز قرار می‌دهد؛ که زمان کار را برای او تا اندازه‌ای طولانی می‌کند که دیگر وقتی برای زندگی کردنش باقی نمی‌ماند؛ که همسر و فرزندانش را به زیر چرخ‌های ژاگرنوت [******] خدا ـ سرمایه می‌اندازد.

«ج. اورتس، راهبی از اهالی ونیز و یکی از عمده‌ترین اقتصاددانان سدهٔ هجدهم، در تناقص ذاتی تولید سرمایه‌داری یک قانون عمومی و طبیعی می‌بیند که ثروت اجتماعی را تنظیم می‌کند. او می‌گوید: «به‌جای طراحی نظام‌های بی‌فایده برای خوشبختی خلق‌ها، من به جست‌و‌جوی علت بدبختی آن‌ها اکتفا می‌کنم…. در یک ملت، خوبی و بدی اقتصادی همواره در تعادل هستند؛ وفور دارایی برخی با نبود دارایی دیگران برابر است. ثروت زیاد شمار کوچکی از افراد همواره با محرومیت مایحتاج شمار بسیار بزرگ‌تری همراه است.» او می‌افزاید که ثروت یک ملت با جمعیتش مطابقت دارد و فقر و بدبختی آن با ثروتش. کار شماری از افراد موجب بطالت شماری دیگر می‌شود. تنگدستان و وقت‌گذرانان، ثمرهٔ وجود ثروتمندان و اقشار زحمتکش اند.

«ده سال پس از اورتس، یکی از بلندمرتبگان کلیسا به‌نام تاونسند، با بی‌رحمی تمام از فقر و تنگدستی به‌مثابه شرط لازم ثروت تجلیل می‌کرد: «اجبار قانونی کار موجب درد و رنج، خشونت و سروصدای بیش از حد می‌شود، در حالی که گرسنگی نه‌تنها فشاری آرام، بی‌سروصدا و دائمی وارد می‌آورد، بلکه هم‌چنین به‌عنوان محرک طبیعی صنعت و کار، موجب نیرومندترین تلاش‌ها خواهد شد.»  بنابراین، بر اساس نظریهٔ تاونسند، لازم نیست گرسنگی دائمی را در کارگر به‌وجود آورد، اصل جمعیت، [*******] که به‌ویژه نزد تنگدستان فعال است، خود مسألهٔ گرسنگی را برعهده خواهد گرفت.» به‌نظر می‌رسد این یک قانون طبیعی است که تنگدستان همواره به‌میزانی مال‌اندیش نباشند، به‌گونه‌ای که همواره شماری کافی از آن‌ها برای انجام مشمئزکننده‌ترین و نکبت‌بارترین کارهای جماعت وجود داشته باشد. بدین‌سان، سرمایهٔ خوشبختی انسانی به‌گونهٔ قابل‌توجهی افزایش یافته است، ظریف‌ترین‌شان از این کارهای شاق و طاقت‌فرسا رهایی می‌یابند و می‌توانند بدون نگرانی به مشغولیاتی والاتر بپردازند…. قوانین تنگدستان [********] موجب از بین رفتن هم‌آهنگی و زیبایی، تقارن و نظم، این نظامی که پروردگار و طبیعت در دنیا به‌وجود آورده‌اند، می‌شود.»

«اگر کشیش ونیزی در قضا و قدر اقتصادی بدبختی، دلیل وجودی صدقهٔ مسیحی، تجرد کشیشان، وجود صومعه‌ها و غیره را می‌بیند، پدر روحانی انگلیسی در آن بهانه‌ای برای محکوم کردن یاوری‌های داده شده به تنگدستان یافته است.

«استورک می‌گوید: “پیشرفت ثروت اجتماعی، این طبقهٔ مفید جامعه را به‌وجود می‌آورد … که خود را با ملال‌آور‌ترین، پست‌ترین و مشمئزکننده‌ترین مشغولیات سرگرم می‌کند؛ در یک کلام، هر آن‌چه که در زندگی ناخوشایند و ذلت‌آور است، بر روی دوش خود می‌گیرد، و بدین‌سان، سرگرمی، شادی روح و وقار متداول شخصیتی را برای طبقات دیگر فراهم می‌کند.” سپس، پس از آن‌که از خود می‌پرسد این تمدن سرمایه‌داری، با بدبختی و انحطاطی که به توده‌ها تحمیل می‌کند، چه امتیازی در مقایسه با وحشی‌گری عرضه می‌کند، به این نتیجه می‌رسد که او فقط می‌تواند یک امتیاز بیابد، و آن هم امنیت است!»

«سرانجام دستوت دوتراسی به‌سادگی اظهار می‌دارد: «ملت‌های فقیر، این همان جایی است که خلق در آرامش است؛ و ملت های ثروتمند، این همان جایی است که خلق معمولاً فقیر است.»

ادامه دارد

—————————
[*] در این جا، کافیرو به تعبیر یک عبارت از «پیش درآمد اساسنامهٔ انترناسیونال»، که مارکس مسؤول نگاشتن آن بود، اقدام کرده است. این عبارت در متن فرانسوی اساسنامه به‌صورت ناکامل آمده بود. ما چون در این‌جا فقط به متن انگلیسی عبارت که توسط مترجم فرانسوی کتاب ارائه شده است دسترسی داریم، آن را در اختیار خوانندگان قرار می‌دهیم:

«The economical subjection of the man of labour to the monopolizer of the means of labour, that is the source of life, lies in the bottom of servitude in all of its forms….”

[**] واژهٔ رانت، که به‌معنای عایدی سرمایه است، یعنی آن‌چه که سرمایه تولید می‌کند، در واقع مفهوم اشتباهی را بیان می‌نماید که می‌خواهد سرمایه را به‌عنوان تولیدکننده نشان دهد. (مترجم فرانسوی)

[***] Luther

[****] مارکس دربارهٔ مازاد جمعیت کارگران می‌گوید: «قانون تنزل نسبی سرمایهٔ متغیر و کاهش هم‌تراز آن در زمینهٔ تقاضای کار، به تولید یک مازاد جمعیت نسبی می‌انجامد. ما آن را از این جهت نسبی می‌نامیم که این مازاد از یک افزایش مثبت و مطلق جمعیت کارگران سرچشمه نمی‌گیرد بلکه از آن جهت که نسبت به نیازهای سرمایه، بخشی از جمعیت کارگران زائد و غیرقابل استفاده گردیده است و در نتیجه یک مازاد را تشکیل می‌دهد.» (مترجم فرانسوی)

[*****] Lumpenproletariat

[******] ارابهٔ خدایان هندی جاگاناتا، ویشنو، بالابادرا، که مورد پرستش مردم بودند. (یادداشت ناشر)

[*******] در این‌جا، غرض آن قانونی است که به مالتوس نسبت داده شده است و بر اساس آن جمعیت جهان سریع‌تر از مواد غذایی در دسترس رشد می‌کند.

منتشره مِهر: سایت هواداران حزب تودهٔ ایران 








November 26th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
معرفی و نقد کتب