لحظه يي دردهليزهاي تاريخ
استاد صباح استاد صباح


تاریخ از لحاظ لغوی به واژه‌ای اطلاق می‌شود که شامل اطلاعاتی راجع به گذشته است. مانند تاریخ زمین‌شناسی کره زمین. زمانیکه تاریخ به عنوان یک زمینه و رشته مطالعه و تحصیل مطرح می‌شود به معنای تاریخ بشری است که گذشته ثبت شده جوامع بشری می‌باشد. واژه تاریخ از کلمه یونانی historia؛ شرحی از پرسشها و جستارهای شخصی گرفته شده و از لحاظ ریشه شناسی با کلمه انگلیسی story مرتبط است. مورخان از منابع مختلفی همچون سوابق نوشته یا چاپ شده؛ مصاحبه (تاریخ شفاهی) و باستان شناسی استفاده می‌نمایند. اشتراک در گوناگونی روشها ممکن است در برخی دوره‌ها بیش از سایر دوره‌ها باشد و مطالعه تاریخ رسم و رسوم و شیوه خاص خودش را دارد. (تاریخ شناسی؛ تاریخ تاریخ؛ را مشاهده کنید). به حوادث و اتفاقاتی که قبل از نگارشهای انسانها اتفاق افتاده اند؛ ما قبل تاریخ یا پیش تاریخ گفته می‌شود.
تاريخ باستان همواره با دوره هاى اساطيرى و گم شده، در ابهام و رمزينگى گره خورده است. در تاريخ مالكه هاى مبهمى هم هست كه شناخت و باورش نيازمند بررسى كاوش هاى باستان شناسانه و نظريه هاى ترديدآميز تاريخى است. دوره هاى پيش از مهاجرت آريايى ها ، در اين محدوده مى گنجد و تاريخ عيلام با مركزيت شهر باستانى و پرآوازه بلخ كه قدمتى چندين هزار ساله دارد، مهم ترين حلقه مفقوده زنجيره تاريخ باستان است. حتى دوره هاى بعدتر، همچون دوره پادشاهى ماد را هم تنها مى توان از لابه لاى دست نوشته هاى ضدونقيض مورخان يونانى پيدا كرد.

اما يكى از مهم ترين مولفانى كه با تحقيق و تتبع به عيلام باستان نگاهى از دور افكنده و كوشيده است گوشه هايى از تاريكى اين دوره تاريخى را روشنايى ببخشايد جورج كامرون است كه كتاب معروف خود « در سپيده دم تاريخ» را به بررسى تكه هاى گمشده پازل تاريخ خراسان اختصاص داده است. اين شرق شناس آمريكايى با دستمايه قراردادن باور هاى كهن و اساطير بازمانده كوشيده است عيلام باستان و دوره پادشاهى شاهان افسانه اى اين سرزمين را از زير تل هزاران سال فراموشى بيرون كشد و تصاوير سياه و سفيد تازه اى را همچون آپاراتچى بر پرده سفيد ديوار روبه رويمان بيفكند. شايد چون به خاطر مشاركت در حفارى هاى باستان شناسى به ويژه در بيستون و تخت جمشيد از اهميت توجه به باستان شناسى در تاريخ و استفاده از آن در نظريه هاى تاريخى آگاه بوده است و بدين جهت است كه دياكونوف كه تاريخ ماد را به زيبايى از نو روح و حيات دميده است، وى را بزرگترين كارشناس تاريخ عيلام معرفى مى كند. تلاش كامرون در بازتاباندن زواياى تاريك باستانى اين سرزمين، آميزه اى است از نگره هاى باستان شناسانه، زبان شناسانه و البته تاريخى كه در پيوند باهم گره اى از گره هاى درهم تنيده ابهام تاريخ عيلام را مى گشايند. به اين ترتيب كتابى نوشته مى شود كه تاريخ باستان شرقرا اين بار نه از قيام كوروش و حتى بر سرير قدرت نشاندن ديااكوى مادى بلكه از زمانى آغاز مى كند كه كاسيان و لولوبيان در پناه كوهستان هاى فلات آريانا، نشو و نما مى يافتند و آشور و بابل در قلب بين النهرين مى كوشيدند، زوايايى از تاريخ همسايه خود، عيلام را بر الواح گلى حك كنند. شايد به عنوان سرزمينى مفتوحه و گاه حتى فاتح! اما تاريخ عيلام به جهت نزديكى به سرزمين پارسوماش به عنوان مهد و موطن يكى از قدرتمند ترين امپراتورى هاى تاريخ جهان باستان يعنى هخامنشيان و يكى از نام آورترين پادشاهان افسانه اى يعنى كوروش كبير، اهميتى دوچندان دارد و شناخت تحولات تاريخى اين سرزمين مسلماً خالى از لطف نخواهد بود. در واقع با روشن ساختن اين گوشه هاى مبهم تاريخى است كه مى توان به استنتاج هاى تازه اى دست يافت. از جمله قدمت سرزمين ماو به تبع آن تمدن نهفته در اين فلات كه مسلماً عيلام در تولد و تطور آن نقش ماندگار و موثرى ايفا كرده است و ماد ها و پارس ها تنها به بازتوليد و پرورش آن اهتمام ورزيده اند. البته بهره گيرى شاهان سلسله هاى تنومند تاريخى از زبان كهن عيلامى در يكى دو سه كتيبه به جا مانده، خود نشانگر اهميت ماجراست. اما واقعيت اين است كه بخش عمده اى از تاريخ باستان ما در دل شهر هاى ويران شده مفقوده اى است كه به تدريج از دل خاك سر بر مى آورند و آنچنان غبار گرفته و ويران شده اند كه شناخت و كالبدشكافى شان محتاج سال ها مطالعه و تحقيق است. اما بى گمان خود تصاوير تازه اى از تاريخ از ياد رفته را زنده مى كنند.
كامرون كتاب خود را با بررسى جغرافياى اقليمى سرزمين آرياناآغاز مى كند: «آريانا فلاتى با فرورفتگى هاى بزرگ و فراوان است كه در پناه دو رشته كوه قرار گرفته كه شكوهمندانه از بلندى هاى هزار شاخه ارمنستان در شمال هلال خصيب امتداد يافته اند» و بخش مهمى از اين جغرافياى تاريخى، در گوشه جنوب غربى خراسان قرار گرفته است. آنجا كه حلقه اتصال شرق دور با بين النهرين كهن است و حتى گاه بخشى از ناحيه بابل باستانى محسوب مى شود. اما شهر پرآوازه بلخ خود ويژگى هاى جغرافيايى منحصر به فردى دارد. بسيارى از سفالينه هاى كشف شده به كهن ترين دوره باستان شناسى بين النهرين معروف به دوره العبيد تعلق دارند. اما بى گمان در دوره هاى تاريخى جلوتر مردم عيلام براى نوشتن از الفبا و نوشتار سومرى سود جستند. كامرون در كتاب خود با نگاهى باستان شناسانه مى كوشد زبان، خط و نوشتار مردم عيلام كهن را با مدد از واژه نامه هاى آشورى بازمانده بشكافد و مثلاً به اين نتيجه برسد كه نام واقعى و بومى عيلام حلتمتى (Haltamti) بوده است كه به مرور به گونه هاى مختلف ادا شده است و بعد ها با مطالعه بيشتر، عناصر مشخصه زبان عيلامى را در گروه زبان هاى قفقازى قرار مى دهد و البته به شباهت هاى آن با گويش تاميلى دراويدى در جنوب هند هم اشاره مى كند. شايد اين دستاورد هاى تمدنى، از سوى اقوام پراكنده در فلات پهناور مااز جمله كاسى ها، گوتيان، هاليدى ها و هورى ها به عيلام باستان منتقل شده است. اقوام پراكنده اى كه هرگز يك خانواده قومى واحد را درآريانای باستان نساختند.


تاریخ افغانستان

حدود دوهزار سال پیش از میلاد مسیح، سرزمین هندوکش (افغانستان) مورد هجوم اقوام آریایی که از دره های پامیر سرازیر شده بودند قرار گرفت و به تصرف این اقوام در آمد. روشن نیست پیش از تهاجم آریایی‌ها چه کسانی در این سرزمین ساکن بوده‌اند. بطلمیوس و دیگر جغرافيه ‌دانان باستان از سرزمینی که در جنوب هندوکش بین کویر نمک فارس (ایران امروز) در غرب و رود سند در شرق واقع بوده، به نام «آریانا» یاد کرده‌اند.قدیمی‌ترین اثر مکتوبی که در آن از سرزمین هندوکش ذکر به عمل آمده، اوستا کتاب مقدس زرتشت است. نام باکتریا (بلخ امروزی) به عنوان زادگاه زرتشت یاد شده است.

هخامنشیان

باکتریا در حدود ۵۴۰ قبل از میلاد. توسط کورش هخامنشی فتح و به امپراتوری پارس پیوست. بعدها داریوش قسمتهای بیشتری از آن را فتح کرد. افغانستان کنونی در دوران داریوش هفت ساتراپی داشت و اهمیت استراتژیک زیادی داشت. در اواسط قرن چهارم قبل از میلاد فتوحات هخامنشی فروکش کرد و برخی از نواحی جنوب و شرق به تدریج از امپراتوری هخامنشی جدا شدند.


حمله اسکندر

پس از شکست پارس‌ها از لشکریان اسکندر و فتح پایتخت هخامنشی، داریوش سوم به شرق متواری گشت و توسط بسوس، والی بلخ، کشته شد.در سال ۳۲۹ قبل از میلاد.، اسکندر مقدونی پا به سرزمین هندوکش که تاریخ‌نویسان یونانی آن را پاراپامیسوس (Parapomisus) گفته‌اند نهاد. اسکندر هرات را تصرف و بعد از سپری نمودن زمستان در سیستان، وارد ناحیه‌ای شد که به نامش اسکندریه (قندهار امروزی) نامیده شد. لشکریان اسکندر پس از اشغال غزنه و کابل، در شمال کابل (غوربند) شهرک دیگری را نیز به نام اسکندریه‌ی قفقاز بنا نهادند. اسکندر با سپاهیان خود وارد مناطق حاصل‌خیز آسیای مرکزی شد و می‌گويند با دختر یکی از خان‌های محلی نیز ازدواج کرد. اسکندر به مدت یک سال در دشت‌های آسیای مرکزی سرگردان بود و با هجوم جنگجویان این مناطق مواجه می‌گشت و تعدادی از سپاهیانش را نیز به علت سرما و کمبود خواروبار از دست داد.پس از خروج اسکندر از باکتریا، برخی از سردارانش امپراتوری کوچکی تشکیل داده و مدت دوصد سال بر این سرزمین حکم راندند. از دو قرن سلطه یونانیها بر باکتریا چیزی به جز بعضی از سکه‌های آن زمان باقی نمانده است.

کوشانیان

در قرن اول میلادی، قبایل صحراگرد یوئه-چی که از جانب شمال وارد باکتریا شده بودند یونانی‌ها را تارومار کرده، باکتریا را تصرف نمودند و سلسله‌ی کوشان را بنا نهادند. کوشانی‌ها که تجربه‌ی حکومت نداشتند، امپراتوری خویش را بر ویرانه‌های امپرتوری یونانی بنا نهاده و دوباره سکه‌های یونانی و حتی الفبای یونانی را متداول ساختند.کوشانیها تا اواسط قرن اول میلادی شهرهای کابل و قندهار را نیز تسخیر کرده و امپراطوری خویش را وسعت بخشیدند. در این دوران دین بودایی نیز توسط آشوکا به این سرزمین وارد شد. در دوران حکمرانی کنشکا، مبلغان آئین بودایی از طریق آسیای مرکزی به چین سفر نموده و در پخش و اشاعه‌ی این آیین تلاشهای زیادی کردند. دوره‌ی کوشانی‌ها را می‌توان دوره‌ی تمدن جدیدی برای افغانستان محسوب کرد: این خاندان در پیکرتراشی پیشرفت‌های بسیاری کرد و بت‌های ۳۵ و ۵۳ متری بامیان که توسط طالبان نابود شدند از یادگارهای همین دوره بودند. خاندان کوشان در حوالی سال ۲۲۰ میلادی، زمانی که خاندانهای کوچکی اینجا و آنجا سر بلند کرده و برخی از نقاط را تصرف نمودند منقرض گشت. انقراض خاندان کوشانی پایان یک عصر یا دوره شکوفایی فرهنگی و هنری بود که دیگر هیچگاه در افغانستان تکرار نشد.

ساسانیان

در قرن سوم میلادی ارشیر اول سلسله مقتدر و نیرومند ساسانی را بنیاد نهاد که تا چهار قرن دوام آورد. شاهان ساسانی امپراتوری خویش را تا رود سند و آسیای مرکزی وسعت دادند. درحالی که ساسانیان سرگرم گسترش امپراطوری خود بودند، هونها بازماندگان بی قدرت کوشانی را در هم کوبیده و مدت کمتر از یک قرن بر افغانستان حاکم شدند.در قرن ششم میلادی خسرو انوشیروان ساسانی هونها را از باکتریا راند و این منطقه بار دیگر به امپراطوری ساسانی پیوست.پس از قدرت گرفتن دین اسلام در عربستان و تصمیم پیامبر اسلام به ترویج آن در دیگر کشورها، اعراب در سال ۳۲ ه‍.ق (۶۵۲ میلادی) پس از شکست یزدگرد سوم ایران را فتح و سلسله ساسانی منقرض گشت. پس از انقراض ساسانیان، اعراب مسلمان به بهانه انتشار دین اسلام همسایگان را مورد تاخت و تاز قرار داده، دارایی ها را به نام غنیمت تاراج، جوانان را به غلامی، زنان را به کنیزی و پیرمردان را بنام زندیق کشتند.


حمله مسلمانان

در سال ۴۷ هجری قمری (۶۶۷ میلادی) اعراب از طریق هرات از آمودریا گذشتند، ولی تا سال ۹۱ هجری قمری (۷۰۹ میلادی) که بر سرزمینهای باکتریا و ورارود مسلط شوند با مقاومت شدید مردم روبرو شدند و در برخی موارد تلفات سنگین جانی را نیز متحمل شدند. در کابل اعراب با ایستادگی جوانی بنام رستمداد کابلی روبرو شده چندین شبانه روز در محاصره ماندند، آخر قوای تازه دم اعراب تحت فرماندهی یکی از سرداران عرب به نام لیس ابن قیس معروف به شاه دوشمشیره به کمک سپاهیان رسیدند.
لیس بن قیس در محلی که امروز سفارت ایران و وزارت خارجه افغانستان قرار دارند پنج‌هزار نفر را در یک روز سر برید.

طاهریان و صفاریان

در اواخر قرن سوم ه‍.ق (قرن نهم میلادی) سلسله طاهریان روی ‌کار آمد و تا حدی بر اعراب چیره شد، دولت مستقل طاهریان تا سال ۲۵۹ هجری قمری (۸۷۲ میلادی) تقریبا تمام افغانستان امروزی و قسمتی از ایران امروز را در دست داشتند و آن‌گاه توسط صفاریان سرنگون شد. صفاریان سیستان نخستین خانواده بومی بودند که دست اعراب را از سرزمین شان کوته ساخته و برای نخستین بار زبان فارسی (دری) را جایگزین زبان عربی ساختند. در نهایت صفاریان به دست سامانیان سرنگون شدند.

سامانیان

سامانیان در سال ۳۰۸ هجری قمری (۹۲۰ میلادی) از مرکز اقتدارشان بخارا، بر امپراتوری وسیعی که از مرزهای هند تا حوالی بغداد گسترش داشت حکم می‌راندند. با قدرت گرفتن ترکان در دربار سامانی اقتدار این سلسله رو به ضعف نهاده و در پایان زیر نفوذ غلامان ترک در آمدند. مشهورترین چهره در میان این غلامان الپتگین است که در سال ۳۵۱ هجری قمری (۹۶۲ میلادی) علیه سروران سامانی خود در غزنه دست به شورش زد و خود را فرمانروای غزنه معرفی کرد، و به این ترتیب سلسله غزنویان را بنیاد نهاد.


غزنویان

سلطان محمود سومین و مقتدر ترین حکمران این دودمان دامنه امپراتوری خود را از غرب تا بخشهای وسیعی از ایران و در شرق تا رود گنگ توسعه داد. محمود تحت نام جهاد هفده مرتبه به هندوستان حمله نمود و در هر مرتبه این دیار را غارت و تاراج نموده به غزنی بر میگشت. محمود یک نابغه نظامی بود ولی از امور دیوانی و دولتداری بویی نمی‌برد، با یاری وزرای دانشمند و فاضل خود امور دیوان‌داری و جمع آوری مالیات را پیش می‌برد. یکی از این وزرای فاضل و مدبر امیر حسنک پسر میکال معروف به حسنک وزیر بود. محمود شهر غزنی را توسعه داد و آراست و در آن مراکز آموزشی و حوزه‌های علمی دایر نمو د. آن‌گاه از همه نام آوران و دانشوران و سخندانان عصر دعوت شد تا در غزنی مقیم شوند. می‌گویند در دربار محمود چهارصد شاعر و عالم جمع شده بودند، عنصری بلخی، فرخی سیستانی، مسجدی مروزی و دانشمند و تاریخنگار بلند آوازه دوران ابوریحان بیرونی از آن جمله بودند.محمود را یک مسلمان خشک و متعصب گفته اند، می‌گویند که در مذهب سنت سخت تعصب داشت، همچنان با آنهایی‌که اشتیاق به فرهنگ ایران قبل از اسلام داشتند نیز میانه خوبی نداشت. سامانیان که قبل از غزنویان دولت مستقل خود را در بخارا داشتند، زبان فارسی جایگزین زبان عربی ساختند و ازان به عنوان زبان رسمی استفاده می‌کردند، اما محمود برای اینکه دل خلیفه بغداد را خوش داشته باشد، دوباره زبان عربی را در قلمرو خویش زبان دولتی ساخت و به تمام کاتبان و دیوانداران دستور داد تا مراسلات را به زبان عربی بنویسند. سلطان محمود که خود یک ترک و در ضمن یک سنی متعصب بود، زحمت سی ساله خالق شاهنامه بی بدیل حضرت ابوالقاسم فردوسی را کمترین ارزش نداده بلکه همه ای نامردمی را نیز بر وی روا داشت، پورسینا نیز نسبت بی الطفاتی و کج خلقی محمود خانه و کاشانه را ترک نموده به آل بویه پناه آورد.سلطان محمود در سال ۴۲۱ هجری قمری (۱۰۳۰ میلادی) در گذشت. پس از وفات محمود ستاره اقبال دودمان غزنو ی افول کرد. طی ۱۲۵ سال بعدی مبارزه قدرت در میان فرمانروایان دوازده گانه غزنوی همچنان ادامه داشت. سلسله غزنویان که به تدریج در اثر جنگهای رهبران آن از پا در آمده بود سرانجام جای خود را به غوریان داد.

غوریان

در سال ۵۳۵ هجری قمری (۱۱۴۰ میلادی) غوریان شهر با شکوه غزنی را که زمانی لقب عروس شهرها را داشت به تصرف خود درآوردند. علاالدین غوری معروف به جهانسوز این شهر زیبا را به آتش کشیده اجساد سلاطین غزنوی مگر محمود و پسرش مسعود را از قبرها بیرون کشید و سوزاند.غوریان که همواره خواب رسیدن به سرزمین زرخیز هندوستان را می‌دیدند، بعد از ویران ساختن غزنی در اسرع وقت رهسپار هندوستان شدند. یکی از غلامان ترک غوریان بنام قطب الدین تخت و تاج دهلی را تصاحب کرد و پس از وی غلامان ترک به مدت یک قرن این تخت و تاج را در اختیار داشتند.

مغولان

در قرن هفتم هجری قمری (سیزدهم میلادی) یکی از روسای قبایل مغول بنام چنگیزخان، قوم خود را تحت نظم و انظباطی شدید بصورت نیروی جنگنده‌ای مقتدر در آورد. مهاجمان مغول سوار بر اسپهای تیزتک و ریزاندام از صحرای مغلستان بطرف جنوب سرازیر شدند و همچون گردباد توفنده کوهها و دشتهای پیش روی خود را درهم پیچیدند، و هرآنچه راکه بر سر راه خود یافتند، از شهرها گرفته تا مراکز بازرگانی، قبرها و همه آثار تمدنهای پیشین، مزارع و کشتزارها، شبکه های آبیاری و آبرسانی، و بالاخره همه انسانها را از دم تیغ و زیر سم ستوران خود گذراندند و در پشت سرخود سرزمینی سوخته و تهی و ويران باقی گذاشتند. وقتی شهر بی برج و باروی بلخ تسلیم مغولها گردید، چنگیزخان فرمان داد تا همه‌ی اهل شهر را، از کوچک و بزرگ، از دم تیغ بگذرانند و تمام بناها و آثار و مدرسه ها و مسجدهای بیشمار آن، یکسره ویران کنند. شهر هرات نیز به همین سرنوشت دچار شد.در پشت سر چنگیزخان همه ای آنچه که مانده بود ویرانی بود و مرگ. شمار جمعیت کاهش یافته و شهرهای بزرگ به تلهایی از خاک و سنگ بدل شده بود. شنهای روان پهنه مخروبه این شهرها و ویرانه های دیگر را که زمانی مزارعی آباد بودند انباشته و همه نهرها و قناتها و چاها را پر کرده بودند. سرزمین کنونی افغانستان حتا صدسال بعد نيز همچنان اسیر مغولان بود. رهبران محلی عموما ترکانی بودند که از طرف اربابان مغول خود برای اداره امور این سرزمینها گماشته شده بودند. پس از مرگ چنگیز پسرش اوکتای به جای وی نشست، و آنگاه که امپراتوری مغول تجزیه و متلاشی می‌شد، این سرزمین کوهستانی به هلاکو نوه چنگیزخان واگذار شد.

آل کرت

پس از سقوط مغول‌ها در قرن هشتم هجری‌قمری (چهاردهم میلادی) آل کرت هرات که بازماندگان سلسله غوریان بودند فرصت یافتند در فاصله سالهای ۷۳۳ هجری قمری (۱۳۳۲ میلادی) تا ۷۷۲ هجری قمری/۱۳۷۰ میلادی مستقلاً بر سرزمین خویش حکومت کنند. اما حکومت مستقل ایشان به دست تیمور لنگ، از نواده گان دختری چنگیزخان که قبایل ترک تحت فرمان خود در مقرش در سمرقند به قصد جهانگشایی به حرکت در آورده بود سر نگون شد.

تیموریان

تیمورلنگ چندین بار این سو تا آنسوی هندوکش را زیر سم ستوران خود گذراند؛مشهورترین لشکرکشیهای وی در ۸۰۱ هجری قمری (۱۳۹۸ میلادی) انجام شد که طی آن هندوستان فتح و دهلی غارت گردید، و یکبار دیگر پس از چنگیز این نواحی دستخوش چپاول و ویرانی شد. با مرگ تیمور در سال ۸۰۷ هجری قمری (۱۴۰۵ میلادی)، پسر چهارمش شاهرخ ، پس از یکسال جنگ و رقابتهای خانواده گی، حکومت هرات و نیز ماورءنهر را بدست گرفت. وی هرات را به عنوان پایتخت خود بر گزید، حصارهای آنرا مرمت و بازسازی کرد و در آن بناهای مجللی ساخت، و این شهر بصورت مرکز مهم سیاسی و بازرگانی منطقه در آمد. در این سالها معما ران، نقاشان، علما و محققان و موسیقی دانان مورد تکریم و تجلیل فراوان قرار گرفتند. بزرگترین هنرمند میناتوریست استاد کمال الدین بهزاد، در حدود سال ۸۴۴ هجری قمری (۱۴۴۰ میلادی) در هرات تولد یافت و در دربار سلطان حسین بایقرا ، آخرین شاهزاده ای تیموری، زنده گی کرد.
بخش اعظم دوره صدساله حکومت تیموریان در افغانستان شاهد رونق و رفاه و پیشرفت این کشور بود. اما امپراتوری تیموریان نیز تدریجا به سوی زوال میرفت؛ و یکبار دیگر، با زوال اقتدار فرمانروایان خارجی، مردم و رهبران بومی این سرزمین امکان آنرا یافتند که تجدید قوا کنند و برای بدست گرفتن حکومت سرزمین خود سر برآورند.
یکی ازین رهبران، شخصی بنام بهلول لودی بود. لودی در سال ۸۵۵ هجری قمری (۱۴۵۱میلادی) تاج و تخت دهلی را نیز تصاحب کرد و سلسله لودی را که هفتاد و پنج سال دوام کرد تاسیس نمود.ظهیرالدین محمد بابر بزرگترین فرزند عمر شیخ شاهزاده تیموری بود که بر فرغانه حکم می‌راند. ولی پس از آن‌که بر جای پدر خود نشست، ترکان ازبک تمامی ملک و موطن وی را تصرف کردند، وی در سال ۹۱۰ هجری قمری (۱۵۰۴ میلادی)، شکست خورده و پریشان، به همراه چند صد نفر از وفادارانش سفری را به امید فتوحات احتمالی آغاز کرد که آخر مؤسس امپراتوری مغولان هند شد.
ظهیرالدین مانند جدش تیمور لنگ ترک بود و به ترک بودنش مباهات میکرد و همچنان مدعی بود که نوه چنگیزخان است. او شهر کابل رابرای آب و هوای مطبوع و اهمیت بازرگانی و سوق جیشی آن به عنوان مرکز خویش برگزید. بعد از فتح هند دیگر هیچگاه به کابل بر نگشت، اما بنا به وصیت خود، جسدش را بعد از مرگ به این شهر آورده و در باغی که خودش بنام باغ بابر (این باغ تا هنوز به همین نام موجود است) دایر کرده بود منتقل و دفن نمودند.
پس از مرگ بابر ستاره اقبال امپراتوری تازه تأسیس یافته مغول برای مدت بیست سال در حضیض بود. یکی از بسته گان لودیها شخصی بنام فرید شیر شاه سوری تخت و تاج هند را از همایون فرزند و جانشین با بر تصاحب نمود، و سلسله ای را بنام سوریها را بنیان گذاشت. همایون مدت پانزده سال در تبعيد بسر برد و عاقبت به کمک ایران قندهار و کابل را دو باره بدست آورد.
در سال ۹۶۲ هجری قمری (۱۵۵۵ میلادی، دهلی را نیز دوباره به کف آورد. اکبر شاه پسر همایون بعد از پدرش به تخت نشست و امپراتوری مغولان هند را دوباره تثبیت ساخت. اکبرشاه بسال ۱۰۱۴ هجری قمری (۱۶۰۵ میلادی، چشم از جهان فرو بست، و پسرش جهانگیر بر جایش نشست.
در این دوره است که باز رهبران محلی اینجا و آنجا سر بلند کرده از هر طرف صدای استقلال خواهی بگوش می‌رسد. در دوره حکومت شاه جهان، شاعر جنگجوی مشهور پشتون بنام خوشحال خان ختک از کوههای سلیمان سر برآورد.
خوشحال در چندین مصاف با مغولان جنگید. شاه جهان حکومت پشاور را به خوشحال خان بخشید، اما اورنگزیب بعد از آنکه پدرش شاه جهان را خلع و خود بر مسند امپراتوری مغول تکیه زد تمام صلاحیتهای خوشحال را محدود نموده آخر او را به زندان افگند. حکومت طولانی اورنگزیب همراه با شورشهای مداوم قبایل پشتون مواجه بود؛ خوشحال خان در گروگان سپاهیان مغول بود و ایشان هم همواره تلاش میکردند تا شورش قبایل را سرکوب نمایند، او حتی در زندان نیز عمیقترین انزجار و تنفر خود را توسط اشعارش نسبت به مغولان تبارز میداد.
خوشحال بعد از دوسال از زندان رها شد و بقیه عمر خود را در مبارزه علیه ایشان سپری نمود ، او همیشه سعی می‌کرد تا اقوام پراگنده پشتون را علیه مغولان متحد سازد. با مرور زمان شالوده‌های امپراتوری مغولان هند بر اثر سوء تدبیرهای اورنگزیب سست گشت، و این امپرتوری در فاصله کوتاهی پس از مرگ اورنگزیب در سال ۱۱۱۸ هجری قمری (۱۷۰۷ میلادی) تجزیه شد و از هم پاشید. در فروپاشی امپراتوری مغولان هند افغانها بی تأثیر نبودند. طی دوصد سالی که مغولان حکومت هند را در دست داشتند، شهرهای مرزی افغانستان از سه سو مورد کمکش و محل منازعه بودند: مغولها از یک سو ، ایرانیها از سمت غرب ، و ترکا ن ازبک از سمت شمال. کابل ، هرات و قندهار بارها میان این مدعیان متخاصم دست به دست شدند.

در سال ۱۱۲۰ هجری قمری (۱۷۰۸ میلادی) پشتونهای غلزایی سلطه ای ایران بر قندهار را برانداختند ؛ در هرات نیز پشتونهای ابدالی همین کار را کردند. با گذشت چند سال این قبایل چنان قدرتمند گشتند که محمود افغان مشهور به شاه محمود هوتکی بر بخشهای وسیعی از ایران نیز برای مدتی حکم میراند. اما از آنجاییکه ایشان قلمرو خویش را بیش از حد توانشان بسط و توسعه داده بودند حکومتشان چندان نپایید و بزودی برچیده شد.نادرشاه افشار از اهالی خراسان بود که سلطه هوتکیان را بر ایران در هم شکست و سراسر ایران را تحت رهبری و اقتدار خود در آورد.
نادرشاه به بهانه تعقیب برخی از سران غلزایی که به کابل فرار کرده بودند به سال ۱۱۵۱ هجری قمری (۱۷۳۷ میلادی) کابل را تصرف و با سپاه گران مرکب از ایرانیها و قبایل افغان رهسپار هند گردید. نادر پس از رفتن خزانه‌های هند به پایتخت خود مشهد بازگشت.احمدخان سدوزایی ، یکی از سران قبیله پشتونهای ابدالی از جمله امرای نادرشاه بود.
وی چنان مورد اعتماد نادر بود که به فرماندهی نیروی ۴۰۰۰ نفره ای محافظ او گماشته شد. در سال ۱۱۶۰ هجری قمری (۱۷۴۷ میلادی) نادر بدست سران سپاه ایرانی خود به قتل رسید احمدخان پس ازین حادثه خود را به قندهار رساند، و در آنجا خود را امیر یعنی رئیس همه ای قبایل خواند و حکومت افغانستان را بدست گرفت.
October 15th, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل تاریخی