توران
گزارنده به پارسی دری: عزیز آریانفر گزارنده به پارسی دری: عزیز آریانفر

پروفیسور داکتر الکساندر بویارف[1]

 

 

اوستا، اریایی ها[2] را به به نام «رزمندگان ارابه سوار» یاد می کند[3] و نام های قبایل آن ها را می آورد:  اری ها [(ایری ها)-گ.]،  تورها یا توری ها، خیانیان،  دان ها، ساریم ها sayrim،، ساین ها، ده ها. بر پایه افسانه های باستانی ایران، همه آن ها دارای یک ریشه اند که به یما (جمشید)  Yima [4] می رسند. 

 

[فَریدون،[5] یکی از بازماندگان جمشید-گ.] در آستانه مرگ، پادشاهی خود را میان پسرانش- ایرج، تور و سَلمَ (در اوستا سَیرم  Sayrim) تقسیم کرد. تور، سرزمین توران را که  در مرز چین بود، به دست آورد. یعنی سرزمین های آن سوی سغدیانا را. سرزمین هایی که در سده های میانه قبلی به عنوان اسپیجاب (Ispidzhab) [(معرب آن اسفیجاب-گ.)]، کانگ ده، فاراب، شاوگر  Shavgar و سورانSauran  شناخته شده اند. نام متاخر این سرزمین ها ترکستان شرقی است.[6]

 

آن چه مربوط به ملکیت سَلَم می گردد، مرزهای آن چندان روشن نیست. تنها می توان گمان برد که به او دشت های ترکستان غربی رسیده بود. این جا، در دوران باستان، ساک ها زندگی می کردند: سکایی ها یا ساک های هوما وارگا haumavarga  و ساک های «پارادریا» و پیش از آن ها آریایی های اوستایی.[7]

 

ساک های هوما ورگا (هومانوش)، یعنی ساک هایی که افشره (شربت) گوارای هوما haomu را تهیه می نمودند. ساک های پارادریا یعنی سکایی هایی که در آن سوی دریای کسپین زندگی می کنند. یونانیان آن ها را به عنوان ماساگت ها و ساورومات ها (sauromat) یا سافرومات ها- پسان ها سرمات ها بعدSarmatians) ) می شناختند.

 

کنون نام های قبایلی که آموزه های زرتشت را پذیرفته بودند، روشن است: توری ها[8]، سایرم ها، سایان ها و ده ها. این نام های تباری در گرداب های تاریخ ناپدید نگردیدند. نزدیک پس از یک هزار سال آن ها در نام های قبایل کوچی تکرار شدند.

 

 از دَه ها (دَها ها  daha) کوچروان دَهی یا دَهایی و نام کشور دَهِستان - ترکمنستان کنونی)

 

از سایرم (sayrim)- سارمات ها (Sarmatians) و نام کشورهای آسیایی و اروپایی (Sarmatia)، پدید آمده است که سرزمین مجارستان را در بر می گیرد.

 

از نام خیان ها یا خیون ها شاید نام تباری خون ها یا خونوها (هونوها) گرفته شده باشد [که هون های اروپایی از بازماندگان آن ها به شمار می روند-گ.].

 

از تورانی ها، نام یک منطقه نشیمنی به نام توران در سایان و نام سایان از کلمه ساین گرفته شده است.  در آن سو، توپونیم های آریایی بس فراوان می باشد: چشمه ارژَن (ارژان) و... از جمله اتنونیم (نام تباری) «بوریات» که «بهارت» [هندی-گ.] را به خاطر می آورد. این نام تباری و نام کوچروان خانه به دوش «آرات» را که یادآور «رات» روسی ( рать- میزبان)، می باشد، کسی مدت ها پیش از هند و آریایی ها به ارمغان آورده است.

 

در باره دان ها یا داناها چنین ابراز نظر شده است که آن ها از خانه به دوشان باختر  اورآسیا اند، باشندگان کشورهایی که در نام های رودخانه های شان، نام دان یا دانا شنیده می شود. مانند رودهای  دن، دنیپر، دنیستر و دانیوب. چنین بر می آید که این ها سروبنی ها و اباشیری ها بوده اند- توده هایی که خاستگاه های شان ریشه در فرهنگ میانه  های اروپا دارد.

 

توران، از زمانی نام کشورهای دشتی (استپی)- جای بودوباش کوچرو ها گردید که مرزهای خاوی آن به کشور چین رسید و نام توراندخت (توران+ دخت) یعنی دختر- دوشیزه تورانی را اریایی ها یک نام افسانه یی ساختند.

 

تورانی ها زمانی همسایه و خویشاوند آریایی ها بودند، اما پسان ها در امتداد استپ ها، پهنه ها و دامنه های کوه های پامیر و تیان شان به سوی خاور رهسپار شدند. شاید دلیل چنین چیزی نه چندان افزایش نفوس و نیاز به چراهگاه ها، بل ملاحظات نظامیگری بوده باشد. یعنی هنگامی که جنگ به گفته مارکس، به نوعی کار: نوعی پویایی با پرستیژ و معتبر، شکوهنده و تنها پیشه ممکن برای مردان راستین، مبدل می گردد؛ رزمجویی و جنگاوری بر همه پیشه ها چیرگی می یابد.

 

از صفوف این رزمندگان، بیشتر جوانانی که در خاورمیانه، آن ها را با نام «ماریان یا مریان»[9] (جنگجویان جوان مزدور) می خواندند، در عهد برنز به طبقه رزمجویان مبدل گردیدند، که به گفته تاتسیت (Tacitus) آن ها «به دست آوردن چیزی را که می توان با ریختن خون به چنگ آورد، با عرقریزی و کار، برای خود ننگ و رسوایی می شمردند». نیرو و توان این ها با اختراعات در زمینه جنگ افزارها تقویت گردید: ارابه، جنگ ابزارهای ویژه نبردهای نزدیک [(شمشیر و خنجر)-گ.] و رزم های دور [(تیر و کمان)-گ.]، زرهپوش (برگستوان) و...

 

جامعه رزمجویان و رزمندگان، چونانِ پیشگامان این پیشرفت ها، بی درنگ قدرت را از دست اشرافیت کهن ناتوان ربودند. چنین پنداشته می شود که نخست این گام را کاتاکومبی ها   catacombniks  (هندوآریایی) برداشتند، که قبلا مزدوران را عرضه می کردند، و کنون دیگر تجربه به دست آورده را برای گرفتن قدرت در میان همقبیله یی های شان به کار بستند. با قرار گرفتن در راس قبایل باشنده اورال جنوبی (سین دشتی ها)، آنان رهسپار [راه های ناشناخته-گ.] گردیدند تا «قهرمانانه» در پهنه های دشت های بیکران اروآسیا بتازند و فرمان برانند.

 

برخی از آن ها با جدا شدن و بریدن از بدنه اصلی قبایل، به مرزهای چین آمدند . «دیدار» فرهنگ ها و تمدن های مختلف همیشه صلح آمیز نبوده است. اما در این مورد، نتیجه متفاوت بود. چینی ها با خوشی «اسپ داری» و «ارابه داری» را پذیرفتند.[10]

 

...و بدیهی است، «آموزگاران» به گونه یی که پنداشته می شود، سین تشتی (سین دشتی) ها بوده باشند. اما در پس آن ها دیگران آمدند. مقارن با پایان عصر برنز وضع در مرزهای چین همانند وضعیتی گردید که امپراتوری روم در غروب قدرت در آن قرار گرفته بود.

 

یورش گسترده کوچروان به مرزهای امپراتوری، جنگ و تباهی را به ارمغان آورد. بسیج نیرو، توان  پادشاهی چین را بس می فرسود و به ته می کشاند. کار به جایی کشیده بود که حتا پیرمردان 73 ساله را هم به خدمت نظامی فرا می خواندند. به گونه یی که چینی ها گزارش می دهند، مردم تنها پس از مرگ به  آسایش دست نارس می رسیدند. یکی از این تهاجمات، برای پادشاهی یین کشنده و برای آینده چین از نگاه تاریخی مهم از کار برآمد. نزدیک به سده چهاردهم پیش از میلاد در استپ های استان شئن سی قبایل کوچرو «یون» یا «ژون»[11] سرازیر گردیدند.

منشای ژون ها نامشخص است، اما بنا به برخی از داده ها آن ها می توانند با ایرانیان ربط داشته باشند. زمینداری و کشاورزی مانع از آن نشد که ژون ها از «سرگرمی» های پیشین خود (جنگاوری) دست بردارند. تاریخ نویسان چینی گزارش می دهندکه ژون ها «قلب ببرها و گرگ ها» را دارند و پیهم درگیر نبردها اند.

 

پس از دوصد سال جنگ، آن ها به رهبری ائتلاف هشت قبیله بیشتر بومی : ین، شو (با شو)، آو، تسیان  Qiang ، پو PU، وی، لو، پئن، به گستره پادشاهی شان یا شانگ (یین) یورش بردند. در نبرد بزرگ ارتش شکست خورد و امپراتور کشته شد. بر روی ویرانه های امپراتوری در 1027 پیش از میلاد، فاتحان پادشاهی خود را پی ریختند که  چژو یا ژو نام گرفت.

 

چنین می پندارند که چژویی ها به گونه ریشه یی جهان درونی مردم چین را دگرگون ساختند و کمی هم جهان بیرونی آن ها را.  به باور لئو گومیلیف، از آن ها چینی ها «ریش های انبوه و بینی های بلند پیدا کردند. باید افزود که چهره های نسبتا برفلد در میان چینی های دارای چهره های مسطح نیز از آن ها است.

پس از حملات ژون ها، یورش های تازه یی رخ داد. از منابع مکتوب بر می آید که در سال های 900 - 800 پیش از میلاد در در مرزهای پادشاهی ژو (چین باستان)، قبایل خیان یون یا سیان یون (syanyun  ) ظاهر شدند. بنا به همه نشانه ها، آن  ها کوچرو بودند و به گمان غالب تورانی.[12]

 

سیان یونی ها در سال 771 پیش از میلاد به یک پیروزی بزرگ دست یافتند. پایتخت امپراتوری ژو سقوط کرد، و امپراتور کشته شد. وارث تاج و تخت به دوردست های کشور چین گریخت و حتی پایتخت نوی ساخت، اما نه او و نه بازماندگانش توانستند شکوه و عظمت پیشین را باز بیافرینند.

 

شیوه زندگانی ایرانیان دوره نخست بسیار کم از شیوه زندگانی تورانی ها تفاوت داشت. آن ها کوچرو  نه، بل که دامدار بودند و در دشت ها در جستجوی چراهگاه ها در تکاپو بودند و سرانجام در سیل بُر های رودخانه ها جایگزین شدند. آن ها پیاده می جنگیدند و تنها سرشناسان شان ارابه سوار بودند. تورانی ها، بنا به همه نشانه ها کوچرو بودند و در گذشته در گستره خاوری بودوباش اریایی ها (ایرانی ها) زندگی می کردند.

 

به پنداشت نویسندگان کتاب «ریشه های هندواروپایی قدیم در زبان قزاقی: اطلاعات فشرده فلسفی-زبانی و تاریخی-ریشه شناسیک»، خلیل سلیمانف و الیاس سلیمانف، آلماتی، 2010 http://www.twirpx.com/file/588360/  [همچنین نگاه شود به پایین این صفحه)] نام  دریاچه بلخاش از نام اوستایی وروکَش Vorukash گرفته شده است.[13]

در این جا، به گونه یی که روشن است، درگیری های خونینی میان آریایی ها و تیره های تورانی رخ داده بود. به گفته آن ها، پرشمارترین تیره ژوزzhuz   ارشد قزاق- «دولت» از بازماندگان دولوهای قدیم اندکه با بُلغار، بَلغارها و بالکارها (بلخارها؟) خویشاوند اند. (به این، باید قبایل یفتلی Ephtalites  (ابدالی)- نیاکان ترکمان ها، بخشی از ترک ها و افغان ها[14] را نیز  افزود. یعنی، هر دوی آن ها - از نوادگان تورانیان اند).  از نقطه نظر آواشناسی قزاقی دولو- تور اوستایی و dulat دولت- توران اوستایی است.

 

اسکیت ها[15] (ساک ها، سکایی ها):

در مرزهای هزاره های دوم- اول پیش از میلاد، در استپ ها اقتصاد نوع کوچروی رواج داشت، و اردوهای عشایری شکل می گرفت. بنا به همه نشانه ها، میهن آن ها استپ های آسیای میانه و ترکستان خاوری بود.

 

این جا، خاستگاه همه قبایل بومی شناخته شده، که معمولا پذیرفته شده است به اسکیت ها منسوب دانسته شوند، می باشد: اسکیت های اروپایی (برخاسته از آسیا) و سکایی های آسیای میانه، قزاقستان، ترکستان خاوری و کشور چین (خُتَن- شمال باختری چین).

 

پارسیان ساک ها را به «سکایی های پارادریا» یعنی سکایی های آن سوی دریای کسپین[16] (اسکیت ها و ساورومات هاSauromats )، «سکایی های تیگراهودا» ( tigrahauda) - - کلاه نوک تیزها یا کلاه بلندها- به خاطر پوشیدن کلاه های بلند، و «سکایی های هاوماورگا» (  humavarga) تقسیم می کردند. سکایی های هاوماورگی (هاوما نوش) با آن پرآوازه بودند که همانند اریایی های اوستایی و ویدایی، نوشابه اهورایی توهم زا (hallucinogenic) ی هاوما  haomu- افشره را می ساختند. [(واژه ورگ شاید همانند با مصدر روسی «واریت» (جوشاندن و پزیدن) باشد و در این جا به معنای چنگ زدن یا کبچه زدن[17] است. می شود گفت هاوماپز یا هاوماساز)-گ].[18]

 

از این سنت (به گونه یی که از نقش و نگارهای یک فرش بر جامانده از پادشاهی هندوسکایی ها در باره آیین های مقدس دیده می شود) همین گونه سکایی های ترکستان خاوری و آسیای میانه نیز پیروی می کردند.

 

به گفته بانو پروفسور ناتالیا پولوسماک Polosmak – استاد تاریخ، این سنت از آیین های فرهنگی زرتشتیان است. همه شرکت کنندگان آیین، سپاهی بودند. آن ها چهره های موقر و خشن داشتند. در هنگام انجام مراسم، سراپا زرهپوش سوار بر اسپ های شان به سوی نیایشگاه که در آن آتش مقدس زباله می کشید و برافروخته بود، می شتافتند و دست های شان را با ژست ستایشگرانه (در این مورد پرستش آتش) به سوی آسمان بالا می بردند.

 

جلو نیایشگاه (محراب) پیشوای مذهبی می ایستاد- یک کاهن(ارباد یا اربات erbad /Arbat) با پکه یا پنکه پوستی قارچ مانند در دست، که با آن سکایی ها آتش را باد می زدند و سپس پیمانه هایی از نوشیدنی مقدس هاوما haomu دریافت می داشتند که با سرکشیدن آن در خلسه و نشه فرو می رفتند و آن را حالتی برای گرفتن الهام الهی و جذبه می پنداشتند. [(نوعی میگساری و یاده پیمایی مذهبی)-گ.].

 

همین گونه فرش دیگر هندی هم هست که در آن آیین های مقدس زرتشیان به تصویر کشیده شده است. این فرش از تپه های شانیوهای خونویی (شاهان هونویی) نوین اولا (اواخر سده یکم پیش از میلاد- اوایل سده یکم میلادی) در حفریات پولوسماک به دست آمده است. در این فرش، صحنه مراسم قربانی– تصویر یک جنگجوی یی که تن او دو پاره شده است، نشان داده شده است. در این تصویر، سپاهیان با جامه های کوتاه و بلند دیده می شوند. پاپوش ها و چکمه های آن ها کوتاه است. اما چکمه های دراز هم دیده می شود. درست مانند آن که در مهرهای هخامنشیان  «صحنه تبعید سکایی ها» بازتاب یافته بود.

 

در ترکستان خاوری و استپ های کشور چین (خُتَن) در آن دوره، بنا به همه نشانه ها کوچروان چیرگی داشتند که سیمای فرهنگی شان، سیمای فرهنگی ساک های پامیر خاوری را به خاطر می آورد. شاید نام های تیره های آن ها- ساین، توران، خیان (خیون) و زبان شان با داوری از روی ماندگارهای نوشتاری، ختنی- سکایی باشد- نام های بس کهن ایرانی باستان. از آن ها در ترکستان خاوری سه گویش زبان شان مانده است: دو گویش در غرب، یکی در خاور.

 

جنگاوران یکی از این قبایل ترکستان شرقی در مرز قرن های IX-VIII  به قلمرو تووا (جنوب روسیه) و حوضه دریاچه های بزرگ [(شمال باختری)-گ.] مغولستان تاختند. آن ها تاریخ چونانِ سازندگان تپه های ارژَن[19] - کوچروان اویوکUyuk  (درست تر آن می بود که این فرهنگ (Uyuk-Turano) خوانده می شد) و حد اقل به عنوان سازندگان نخستین امپراتوری کوچرو که قدرت آن ها از سوی بسیاری از توده های پیرامون شان به رسمیت شناخته شده بود.[20] از جمله توده های جنوب سیبری.

 

 شماری از کاراسوکی ها karasuk رفتند، و جای آن ها را نوادگان افاناسیفی ها afanasev گرفتند. با داوری از روی نام های محل ها، در شمار آفرینندگان فرهنگ ارژَن، قبایل توران و ساین  بودند. و شاید بهارت ها Bharat  که از همین جا نام بوریات گرفته شده است. شاید با آن ها، یا دقیق تر با فرزندان سازندگان تپه های ارژَن، اطلاعات در باره مردم دینلین پیوند داشته باشد.[21]

 

باشندگان باستانی این جاها آفاناسیفی ها و اوکونیف ها okunev بودند، که نخست زیر فرمان اشراف ارابه سوار- سازندگان هیرکسورها hereksur و سپس زیر فرمان رزمجویان سوارکار از جمع ساک ها درآمده بودند.

 

با داوری از روی آرتیفاکت ها (مصنوعات هنری) و سنت های خاکسپاری (تدفین در موقعیت دولا، خواباندن به پهلو و...)، آن ها پیوندها و رشته های خویشاوندی یی با باشندگان پیش از اسکیتی پیرامون حوضه دریای سیاه  نیز پیوندهای تنگاتنگی با سکایی های پامیر خاوری داشته اند.

 

ارژَنی ها ظاهر اروپایی نما (اروپوییدی) یا قفقازی نما (Caucasoid) داشتند، اما مراسم خاکسپاری مردگان شان از دیگر جوامع سکایی عشایری متفاوت بوده است. بستگان خود را در گورها به پهلو با پاهای خم می گذاشتند. (در گذشته ها آن ها را به پشت می خوابانیدند).

 

اما پادشاهی آن ها دیرپا نبود. بازماندگان ارژَنی ها نتوانستند «شکوه پادشاهی» را نگهدارند. شاید راز چنین افتی در مکانیسم ارث بری قدرت نهفته بوده باشد، که در آن یورت (yurt) با توجه به آداب و رسوم عشایری، میان فرزندان تقسیم می شد.

 

هر چه بود، اردوی متحده به سه بخش تقسیم گردید. برخی از آن ها بنا به گزارش منابع چینی به خاور رفته و همه تماس ها با خویشاوندان خود را از دست دادند. بر پایه منابع چینی، این ها دینلین های پیرامون دریاچه بایکال [(در اصل «بای کول» یعنی دریاچه ثروتمند)-گ.] بودند. شاید، از آن ها بوده که نام تباری بوریات ها مانده است. ( از واژه بهارات؟).[22]

 

گروه دیگر ایشان با اتباع خود، یعنی قبایل متحده خود به مرزهای چین رفتند. چینی آن ها را به نام دی ها (Di) می شناختند مگر گاهی هم  به نام، دینیلین یاد می کردند که با آن ها چندین بار جنگیدند.

 

دی ها و دینلینی ها بزرگترین پیروزی ها را در نبردها با چینی ها بر سر دشت های میانی چین در سده هفتم پیش از میلاد، به دست آوردند. اما در مرحله نهایی، جنگ را باختند و از مرزهای پادشاهی چین دور شدند. شاید در این هنگام بود که برخی از آن ها زبان تورکی را فرا گرفتند. در حالی که شمار دیگر ایشان زبان ایران را نگه داشتند.[23]

 

آن گروه از ارژَنی ها که در دشت های سرزمین مادری ماندگار شده بودند، وارثان سازندگان قرغان های ارژن- پس از یک سده یا یک سده و نیم، از دست همسایگان نیرومند خود شکست خوردند. شاید از دست یویی چیژی ها یا یوجی ها (Yueh)- نیاکان سغدیان که در آن برهه در این گوشه آسیا  نیرومند شده بودند.

 

هر چه باشد، سنت ساختن قرغان های پهن پیکر در این سرزمین از میان رفت. ارژن -2 ، حدود 100-150  سال پسان تر از ارژن -1  ساخته شده بود. یعنی حدود 730-680 سال پیش از میلاد. اما در آلتایی، در منطقه پازیریک به شکوفایی رسید. 

 

در سایان، سنت های خاکسپاری فرزندان فرهنگ ارژَنی از میان نرفت، بل با سازه های نوی تکمیل گردید. درست مانند سیبری جنوبی  (در مینوسی)، که یکی از گورها با پوشش قرمز است. آخرین گور،آشکارا یک موقعیت ممتاز را دارا است.

 

عشایر دارنده فرهنگ تورانی- اویوکی متناوبا در ترکیب امپراتوری یوجی ها و سپس  هونوها شامل بودند. شایان یادآوری است که جنگ با هونوها هیچ تاثیری بر شیوه زیستاری کوچروی آنان  به بار نیاورد- چیزی که نمی توان در باره پازیریکی های ( Pazyryks)[24] گفت.

 

روشن است که در پایان هزاره سوم پیش از میلاد هونوها لشکرکشی هایی به سایان و بر سر تسلط بر سایان نموده بودند که به اطاعت قبایل سیبری جنوبی از آنان و بیرون راندن گروه های شمالی یوجی ها به پایان رسید. این امر با یافته های باستان شناسی تایید شده است. در مرز هزاره های سوم و دوم پیش از میلاد فرهنگ پازیریک ناپدید شد، اما روندهای جهانشمول تعویض فرهنگ ها را عشایر باشنده فرورفتگی توران- اویوک (Uyuk-Turano ) یعنی لات ها لمس نمی کردند. آن ها با خاطر آسوده به سده های میانه و سپس به دوران نو «کوچیدند» و تا به این روز در سیمای تیلیوس ها (Teleuts) تبارز نمودند. دست سرنوشت همتباران آن ها را به شمال دشت های میانه چین افگند که در مهاجرت بزرگ توده ها مشارکت  ورزیدند. شاید پیشوند «تور- دور» نشانه ریشه های تباری کهن آن ها باشد که به اتنونیم (نام تباری) شان افزود می گردد. این ها قبایل هایلندوری (haylandury)، زیبندر (zebender  ) و دیگر قبایل باشند که در میان هون های اروپایی به خوبی شناخته شده اند.

 

همه آوندها گواه بر آن که قوم حاکم هونو (خونو) نیز از تورانیان بوده اند. سخن تنها بر سر همگون بودن تلفظ خونو (خون) و خیون یا خیان (hyaun) نیست. بل نیز در عناصر آشکارا اسکیتی است که در کلیت گستره هنر و فرهنگ مادی کهن این مردم جا خوش کرده بود.

 

 

 

 

           

 

 

 

گستره فرهنگ اندرونفی

 

 



[2] . اریایی ها- گروهی از تیره های سپیدپوست هندواروپایی بودند که از سرزمین نیمه افسانه یی ایریانم ویجا به آسیای میانه و پشته ایران سرازیر شدند. در زبان اوستایی، در فرگرد یکم وندیداد اوستا به صورت اَئیرییانم وَئِجو (Airiianəm vaēǰō)  گستره آریایی ها آمده و در یشت سیزدهم از مِهریشت (دهمین یشت از یشت‌های اوستا) به صورت اَئیریو شایانا (Airyō šayana) خانمان‌های آریایی آمده‌است. در پارسی میانه به صورت اِران‌شَهرrānshahr) و در پارسی نو به صورت ایران است. در سانسکریت، آریاورتهryāvarta مسکن آریایی ها، سرزمینی باستانی در شمال هند بوده‌است.

 

در اوستا، چندین جا کلمه اریا به کار رفته است. «جایگاه اریایی‌ها» airyō. šayana (یشت ۱۰٫۱۴)، در بردارنده ۶ نام است که ۴ تای آن ها شناخته شده است: "iškatəm pourutəmča mourum hārōyum gaomča suγδəm xᵛāirizəmča “Iskata, Pouruta, Margu, Haraiva, Gava-Sugda, Hvārazm. کوه اَیریو خشوثه (یشت ۸٫۶) در ایران خاوری است: "yaθa tiγriš mainya-asǡ yim aŋhaṱ ərəxšō xšviwi.išuš xšviwi.išvatəmō airyanąm airyō.xsuθaṱ hača garōiṱ xᵛ anvantəm avi gairīm" =  مثل تیر نوک تیزی که کماندار اِرِخشَ (آرش) پرتاب کرد، تیر تندرو، تندروترین آریایی‌ها، از کوه اَیریو خشوثه به کوه خوَنوَنت. جنگل (رَزورا، razurā، یشت ۱۵٫۳۲) که vīspe.aire.razuraya نامیده شد، جایی که کَوی هئوسرَوو Kavi Haosravō، وایو Vāyu را کشت. نام چهارم اَیریَنِم وَئیجو (airyanəm vaēǰō، پهلوی زرتشتی: ایران‌ویچ) بارها در متون به کار برده شده و در متون سغدی مانوی و پارتی تورفانی به صورت اَریان ویجن (ʾryʾn wyžn) آمده است.

 

در یونانی، هرودوت (۷٫۶۲) اظهار می‌دارد که مادی‌ها اَریویی (Arioi) نامیده می‌شدند. استفاده یونانیان از Areia لاتین Aria برای پارسی باستان، هریوه، هریوه بلوچی، ارمنی هریو به احتمال زیاد باعث سردرگمی بود.

 

واژه اَی ریَهَ ariya- در گاهان دیده نمی‌شود و تنها در بخش‌هایی که با نام اوستای متاخر نامیده شده است، به ویژه در یشت‌ها ظاهر می‌شود. در گاهان تنها به اَی ریَ‌مَن airyaman- بر می‌خوریم که معادل آریامان ayamán ودائی است که همچنین در ابتدای دعای معروف اَی ریِمَه ایشو aryəmā išyō که در آن «اِیریمَن مطلوب» طلب شده است، دیده می‌شود.»-برگرفته از ویکی پیدیا -گ.

 

 

[3] . Rataeshtar  راتشتار - یعنی [مردان-گ.] ایستاده بر روی ارابه.  راتا - چرخ، اشتار یا استار- ایستاده (بر روی ارابه). دیگر القاب شناخته شده آن ها از اوستا معلوم است. آن ها «صاحبان اسپان تندپا و رمه های دارای گوسفندان پر چربو»، «چراهگاه های پهناور» و «واگن های خوب» اند. «ریشار» Ritter - شوالیه های لهستانی و آلمانی نیز از همین راتشتار گرفته شده است. شاید «رات» سلاوی- میزبان هم از همین واژه برگرفته شده باشد.

یادداشت گزارنده: شاید واژه های راهدار و راهداری نیز ریشه در همین راتشتار داشته باشند.

 

[4] . انسان نخستین دیگر، نِمه (اوستایی: ییمه «جمشید») نیز پسر ویوَسوَنت است. تغییرات بعدی در دو سنت ایرانی و هندی دو شخصیت متفاوت از وی ساخته است. در ایران او نخستین شاه و فرمانروای دوران طلایی بی مرگی است که با ارتکاب گناهی نامعلوم مقام خود را از دست می دهد.

 

اما در هند، یَمه نخستین کس از آدمیان است که دستخوش مرگ شد و از این رو، شاه مردگان گشت. نام او به معنی توامان و هم شکم است و در هر دو سنت ایرانی و هندی از خواهر توامان وی یَمی (پهلوی: جَمیگ) نام برده شده است. لینکلن بر آن است که یَمه، نخستین شاه و پیش نمونه شاهان به دست برادرش، مَنو پیش نمونه روحانیون قربانی شد و از این قربانی جهان زاده شد. او این اسطوره را متعلق به هندواروپایی می داند. وی همچنین یکی دیگر از پیش نمونه های نخستین انسان را تَریته می داند که از قهرمانان پرآوازه عهد آریایی بود. نام وی لفظاً به معنای «سومین» است. او در هند قهرمانی است اژدهاکش و کسی است که سومه مقدس را می فشارد و می نوشد.

 

 در ایران این شخصیت در دو تن متجلی شده است. یکی ثَرینه (اثرط در متون بعدی) که شفابخش و آماده سازنده هوم مقدس است. لینکلن وی را نیز قهرمانی از دوره هندواروپایی می داند».- برگرفته از انترنت-گ.

 

[5] . فریدون از سیماهای اسطوره یی ایران - پادشاه پیشدادی که بر پایه شاهنامه فردوسی پسر آبتین و از تبار جمشید بود و با یاری کاوه آهنگر بر ضحاک ستمگر چیره شد و او را در کوه دماوند زندانی کرد. سپس خود پادشاه جهان گشت. فریدون در پایان خسروانی، جهان را به سه پسرش سلم، تور و ایرج بخشید. او ایران را به ایرج داد. ولی سلم و تور نیرنگ کردند و ایرج را به کشتند. فریدون پس از آگاهی از این رخداد، ایران را به منوچهر، نوه ایرج داد.- ویکی پیدیا.-گ.

[6] . کنون استان سینکیانگ چین.-گ.

[7] . سنگ‌نبشته هخامنشی بیستون، از چهار دسته سکا یاد کرده‌است:

سکا پَرَدرایه/داها (Dahā (= Sakā paradraya)/Dahae) (سکاهای آن سوی دریا: کریمه، دانوب)

سکا تیگره‌خوده/ماساژت‌ها (Sakā tigraxaudā/Massagetae) (سکاهای تیزخود، سکاهای ماورای سیحون)

سکا هئومه‌ورگه/امیرجیان‌ها (Sakā haumavargā/Amyrgians) (سکاهای هوم‌نوش، سکاهای ماورای جیحون)

سکا پَرَسوغودَم (Sakā para Sugudam) (سکاهای آن سوی سغد)

 

آن‌ها در نوشته‌های هرودوت موسوم به سکیث هستند. این نام از این جهت به این مردمان داده شده بود که سکیث در زبان یونانی به معنای پیاله‌است و این افراد همیشه پیاله‌ای با خود داشتند. هرودوت می‌افزاید که سکاهای اروپایی خود را سکُلُتث(Secolotes) می‌نامیدند. همین کلمه در زبان‌های اروپایی به سیت (Scythe) تبدیل شده‌است. در زبان عربی هم مورخین و جغرافی‌دانان دوران امپراتوری اسلامی آن‌ها را ساک نامیده‌اند.

 

به دقت آشکار نیست سکاها خود را چگونه می‌نامیدند، اما گمان قوی می‌رود که اسم آن‌ها همان سَکَ یا سَکا یا چیزی نزدیک به آن بوده‌است، چرا که نام‌هایی که توسط اقوام مختلف در نقاط مختلف دنیا برای اشاره به آنان به کار می‌رفته، همگی مشابه هستند. در فرهنگ شاهنامه، زیر واژه سگسار آمده‌است: «از مرز و بوم‌هایی که داهیان در آن جای گرفتند».  برگرفته از ویکی- پیدیا-گ.

 

...و در باره داهیان زیر کلمه سکزی می‌خوانیم:

«... داه گروهی بودند از آرین که در دشت خوارزم جای گرفتند و پس از آن در کنار جنوبی دریای خزر جایگیر شدند. از... آنان مردم به ستوه آمدند. پادشاه ایران گروه داه را پراکنده ساخت. یک دسته از آنان را به زابلستان کوچانید و آنان را سکزی خواندند... و دشت خوارزم داهستان نامیده شد که مخفف آن دهستان است و اکنون به دهستان معروف است و یک دسته از گروه داه را در زمینی جای دادند در طبرستان...».

 

به این ترتیب می‌توان گفت سنگسر که در نواحی جنوبی دریای خزر قرار دارد و امروزه به مهدی‌شهر معروف است، جزئی از سگسار باستانی است و سنگسری‌ها از بازماندگان داهیان و با مردم سیستان (سجستان) و خوارزمیان قدیم از یک نژاد می‌باشند و نیز نام سنگسر از نام همین قوم و واژه سگسار گرفته شده‌است.

 

شواهد ادبی:

 سکاها برای نخستین بار قرن هشتم پیش از میلاد در مدارک تاریخی ظاهر شدند .

 

سکاها در آغاز همراه دیگر مردم هند و اروپایی در یک جا می‌زیستند و بعدها به نقاط دیگر مهاجرت کردند. مهاجرت اقوام سکایی در دوران مهاجرت‌های بزرگ هند و اروپایی انجام شد. بعضی از قبایل آریایی جلگه‌های جنوب سیبری را ترک گفته، گروهی به طرف کوه‌های اورال و گروهی به سمت سیردریا و آمودریا رفتند، آن ها پس از گذشتن از کوه‌های تیانشان وارد سرزمین کاشغر شده، از آن جا سراسر ترکستان شرقی و دره‌های کوتچه و قره‌چار و توئن هوانگ را تا کانسو را به تصرف درآوردند و با خاک چین همسایه شدند.

 

 تا آن‏جا که مربوط به سکاهاست، آغاز تاریخ آنان را شاید بتوان حدود ۱۷۰۰ پیش از میلاد دانست، و آن هنگامی است که نخستین طوایف هند و اروپایی به ینی‌سئی‏ رسیدند. این مهاجران از ینی سئی به غرب آلتایی و به سوی قفقاز رفتند. آن‌ها اقتصاد ویژه خویش را به وجود آوردند، و برخی از آن ها به‏ صورت کشاورز در دره‏ های حاصلخیز سکونت اختیار کردند و گروهی دیگر به صورت‏ شکارچی و بدویان گله‏ دار، در دشت‏ها اقامت گزیدند. این مهاجران تازه‌وارد، تا آن زمان، هنر ریخته‌گری و استفاده از مس را به خوبی فرا گرفته بودند. بعضی از کوره‌های ریخته‌گری‏ آن ها که در اعماق زمین فرو رفته با قالب‌هایی که برای ساختن داس مورد استفاده قرار می گرفت، کشف شده‌است. آنان ظروفی با رنگ متمایل به قهوه‏ یی می‏ ساختند و بر روی آن ها طرح‌های‏ هندسی می‏ کشیدند، و برای قطع درختان از ابزار و و تبرهای مفرغی استفاده می‏ کردند.

 

کتیبه‌های آشوری مربوط به ۷۵۰-۷۰۰ پیش از میلاد از سکاها یاد کرده‌اند. آن ها در آن زمان در استپ‌های آسیای میانه زندگی می‌کردند و از تاثیر تمدن‌های بین‌النهرین بابل و آشور به دور بودند. آن‌ها تا حد زیادی تحت تاثیر تمدن برادران یک‌جانشین خود مادها و پارس‌ها قرار داشتند که در نواحی جنوب آن ها در فلات ایران زندگی می‌کردند. سکاها مانند قوم خویشاوند خود سرمتیان از جنبش‌های مزدایی و زردشتی‌گری که سرانجام توانست اعتقادات مادها و پارس‌ها را دگرگون کند، به دور بودند.

هرودوت در کتاب چهارم در مورد این مردمان می‌نویسد:

در مورد سکاها حکایت دیگری هست که به عقیده من بیشتر مورد اعتماد است. موافق این حکایت سکاها ابتدا در آسیا مسکن داشتند، بعد ماساگت‌ها آنان را بیرون رانده و سکاها از رود آراکس (همان جیحون) گذشته به زمین کیمری‌ها وارد شدند. چون عده سکاها زیاد بود، کیمری‌ها مشورت کردند که چه کنند. مردم عقیده‌داشتند که برای خاک خود را به خطر نیندازند، پادشاهان به عکس معتقد بودند که پایداری کنند. بین پادشاهانی که ترجیح می‌دادند بجنگند تا کشته شوند، اختلاف شد و به دو دسته تقسیم گشته با هم جنگیدند و همه کشته شدند. بعد مردم جسد آن ها را دفن و اراضی خود را رها کره و سکاها آن ها راگرفتند. هنوز هم در مملکت سکاها قلعه‌های کیمری وجود دارد... روشن است که سکاها در تعقیب کیمری‌ها راه را گم کرده وارد آسیا و مملکت ماد شدند، زیرا کیمری‌ها در طول دریا حرکت کردند و سکاها به سمت قفقاز رفته و داخل ماد شدند. این روایت بین یونانی‌ها و بربرها خیلی شایع است.

 

هرودوت در انتهای این گفتار از تهاجم سکاها به ایران در دوران هووخشتره مادی یاد کرده؛ در حالی که سپاه ماد نینوا پایتخت آشور را محاصره کرده بود. خبر تهاجم سکاها به آذربایجان هووخشتر را ناچار کرد از نینوا بازگشته تا از کشور خود دفاع کند، شکست مادها در جنگی که در نزدیکی دریاچه ارومیه واقع شد، موجب شد سکاها به قدرت اول آسیا بدل شوند. از تاخت و تاز و غارت‌های آنان در کتاب ارمیا از کتب مذهبی یهودیان نیز یاد شده‌است. چند سال بعد هووخشتر با کشتن رهبران آنان موفق به شکست‌شان شد. سکاها در روزگار مادها بارها به مرزهای ایران تاختند. آن‌ها گاه با آشور هم‌پیمان می‌شدند و زمانی به همراه مادها با آشوریان می‌جنگیدند. به دنبال حمله مجدد آشور به مادها، خشتریته برای پایان دادن به حملات آشور با ماننا و سکاها پیمان دوستی بست و عملاً با آشور وارد جنگ شد. بعد از سکاها، کیمری‌ها (یکی دیگر از قبایل صحرانشین شمال قفقاز) به منطقه شمال غرب ایران حمله کردند و در سر راه خود، دولت اورارتو در باختر دریاچه ارومیه و خاور آناتولی را نابود کردند.

 

هووخشتره بزرگ‌ترین پادشاه ماد در ده سال اول حکومتش موفق شد که رابطه خوبی با پروتوثیس پادشاه سکاها برقرار کند. هووخشتره ارتشش را به دو بخش پیاده نظام مجهز به نیزه و سواره نظام تیرانداز (شکلی که از سکاها آموخته بود) تقسیم کرد و دولت نیرومندی در ماد تشکیل داد. هووخشتره پس از انقیاد سکاها در ماد، گروهی از سکاها را به غرب ماد کوچ دادند و این سرزمین را به نام آنان سکزی یا ساکز خواندند که اکنون به سقز معروف است. گیرشمن می‌نویسد: سکاها در زمان اشغال ایران، سَقِز، ناحیه‌ای از کردستان را پایتخت خود قرار دادند. چنان که اثاری از ایشان در ان حوالی پیدا شده و گویند که کلمه (سقز)، مشتق اسم سکا است.

 

در اوایل دوران هخامنشیان درگیری‌های مرزی با سکاها ادامه داشت. در یکی از همین درگیری‌های مرزی کورش بزرگ بنیان‌گذار هخامنشیان در نبردی با گروهی از سکاهای خاوری به نام ماساژت‌ها در منطقه خیوه به سال ۵۲۹ پیش از میلاد کشته شد. بعدها داریوش بزرگ دیگر پادشاه هخامنشی درسال ۵۱۲-۵۱۴ پ. م برای تنبیه سکاها تا مرکز اروپا و حدود مولداوی امروزی پیشروی کرد. هرودوت نقل می‌کند که سکاها از راهکار کوچ نشینان استفاده نمودند و در عوض رویارویی و جنگیدن با سپاه هخامنشی گریختند و سپاه داریوش را تا داخل اعماق سرزمین‌های وحشی کشاندند. هرچند لشکرکشی داریوش نتوانست سکاها را زیر یوغ هخامنشیان درآورد. ولی آسیای غربی را برای سه قرن از حملات چادر نشینان سکایی در امان نگاه داشت.

 

در زمان اشکانیان و در حدود اواخر قرن دوم پیش از میلاد سکاهای کوچ‌نشین در مرزهای شرقی اشکانیان پیشروی کردند و نواحی قندهار و سیستان امروزی را تسخیر نمودند. سکاها از آن جا به کابل و پنجاب نیز نفوذ کردند. تسخیر سیستان دائمی بود، چنانچه نام سیستان در واقع به نام این اقوام برمی گردد. آن ها در این دوره مشکلات بزرگی برای اشکانیان بوجود آوردند و اشکانیان را تا سراشیبی سقوط پیش بردند. چنانچه فرهاد دوم (ح۱۳۸ یا ۱۳۷- ح۱۲۸ ق. م) در نبرد با سکاها کشته شد و جانشین او اردوان دوم (ح۱۲۸- ح۱۲۳ پ. م) نیز در نبرد با آنان به طرز مرگباری زخمی گردید. تنها در زمان مهرداد دوم بود (ح۱۲۳- ۸۷ پ. م) که اشکانیان توانستند بر سکاها غلبه یابند و مهرداد دوم سکاهای سیستان تحت فرمان اشکانیان درآورد.» برگرفته از ویکی- پیدیا-گ.

 

سکاها (سرمتی‌ها، اسکیت، ماساگت‌ها، آلان‌ها) گروهی از قبایل باستانی ایرانی شمالی بودند که در نوشته‌های کلاسیک مورخ‌ها به آلان‌ها معروف بودند. نامشان در زبان یونانی آلانوی، لاتین آلانی یا هالانی Alani or Halani یا یکی از آن ها آسائیویی Asaioi، رهوخولانویی Rhoxolanoi، آئورسویی Aorsoi، سیرکویی Sirakoi و آیزگس Iazyges ثبت شده است. در زمان‌های آغازین، انبوه آلانی‌ها در شمال دریای کاسپین و دریای سیاه زندگی می‌کردند. بعدها آن ها کریمه و قسمت قابل توجهی از قفقاز را تسخیر کردند.

 

بیشتر سکاها که آن ها هم به گویش شرقی سخن می‌گفتند، در نیمه اول هزاره پ. م از آسیای مرکزی حرکت کردند و در نقاط دوردست پراکنده شدند. مولفان یونانی و رومی حضور آن ها را از آسیای مرکزی تا کرانه‌های شمالی دریایی سیاه تائید کردند. در این منابع، سکاها که ترکیب نژادی یکدستی نداشتند، اسکیت و سرمت نامیده شده‌اند. در سده‌های ۷ و ۸ پ. م بخشی از قبایل سکایی از طریق قفقاز وارد نواحی شرقی آسیا شدند. این ها به بین النهرین، سوریه و جنوب فلسطین رفتند و حتی در فلسطین مستقر شدند.

 

منابع آشوری و بابلی نیز این نقل و انتقالات را تائید می‌کنند. گروه دیگری از سکاها تا کرانه چپ دانول پیش رفتنه بود. همین‌ها در برابر داریوش بزرگ مقاومت کردند. در حدود ۱۳۰ پ. م فشار دیگر قبایل در آسیای گروهی از سکاها را واداشت که آن جا را ترک کنند. بخشی از اینان به بین النهرین رسیدند و سلسله سکایی آدیابنه را بنیاد گذاشتند و گروهی دیگر در رخج اسکان گزیدند و از آن جا به هندوستان وارد شدند و یک امپراتوری بزرگ، اما کم دوام ایجاد کردند. گروهی از آن ها در سیستان امروزی که تنها بخش کوچکی از قلمرو سکایی هندوستان بود، ساکن شدند. نام آنان تا به امروز در نام این سرزمین حفظ شده است. سکاها خود را آریایی نژاد به شمار می‌آوردند و کلمه ایرانی باستان اَریه در نام «آلان» که بازماندگان آنان در سده‌های میانه در جلگه‌های جنوب روسیه و شمال قفقاز بر خود اطلاق می‌کردند و «اَیرَن» که نام یکی از دو گویش عمده زبان اوستی امروزی است، بازتاب یافته است.- برگرفته از انترنت.-گ.

[8] . از تور (اوستايي Tura، پهلوي Toj/Toz) براي نخستين بار در اوستاي كهن (يشت13/4-143) ياد گرديده و به روان مؤمنان مزداپرست آن درود فرستاده شده است. از آن پس نيز نام «تور» و «توراني» تنها و تنها در روايات ايراني، و از طريق آن، در متون يوناني آشكار و شناخته مي‌شود.

 

...آن چه از تورانيان كهن بر جاي مانده است، شمار بسیار نام شخص و مكان، كه تنها در متون زرتشتي و ايراني ياد گرديده، و همه ريشه و بار ايراني دارند (مانند: پشنگ، افراسياب، گرسيوز، اغريرث، گُروي، كهرم، سپهرم، اندريمان، سرخه، شيده، فرنگيس، منيژه، ويسه، فرشيدورد، لهاك، هومان، پيران، بارمان، پيلسم، گلباد، نستيهن، سيامك، شواسپ، ارجاسپ، ويدرفش، نامخواست و)، ببخی آشكار و مسلم است كه تورانيان عصر اوستايي، قوم/ قبيله‌ «ايراني» (آريايي به معناي عام) بوده‌اند. نام «تور» نيز خود واژه ايراني است و معناي «نيرومند وخشمگين» را دارد...عصر و گستره‌ یي كه تورانيان مي‌زيستند- (آسياي ميانه سده13پ.م.).-گ.

[9] . واژه ماریانِت- مزدور، اجیر، دست نشانده، هم پسان ها از همین ریشه ساخته شد-گ.

[10] . چنین بر می آید  که جنگاوران ارابه سوار «نسل اول» به دایره اشرافی های پادشاهی یین شان پذیرفته شده بودند. ظاهر شدن «نسل های بعدی» ارابه سواران در مرزهای چین، به جنگ های فزونشماری انجامید. اطلاعات از رساله نظامی «سیمافا» (Symafa ) ی چین باستان بر سازمان نظامی وقت ارتش چین روشنی می افگند، که از دشت نشینان وام گرفته شده بود.

[11] . قبایل یون (ژون)، دی ها و دینلین ها dinlin ، پروتوقبچاقی ها و بوماهای شمالی، توده هایی بودند که چینی های باستانی آن ها را چونانِ اروپایی نماهای شمالی می خواندند (مردمانی با چشمان رنگین، موهای بور یا قهوه یی روشن). با این هم، نویسندگان یوجی های بعدی (پروتوسغدی ها) و چینی دوره امپراتوری «هان»، آن ها را از هم تفکیک می کردند و میان شان فرق قایل بودند و چونان توده های جداگانه می پنداشتند.

 

دینلین ها، هزاران کیلومتر دورتر از مرزهای پادشاهی میانه زیرآسمانی چین (در منطقه آلتای- سایان) زندگی می کردند.

پروتوقبچاقی ها Protokypchak از سوی نویسندگان هانی چین از نظر زبانی چونان قبایل دینلینی (ایرانیان شمال خاوری!) و از دید نژادی (اروپایی نماهای شمالی واریانت اندرونفی!) اما نه مسکون، بل کوچرو، پرداز می گردند. (به سان تفاوتی که میان کوچروان اسیکتی هردوت (کاتیارها) و اسکیت های زمیندار  وجود داشت) !

 

یون ها یا ژون ها و دی ها با باشندگان انتروپولوژیک پامیری و پرگانه یی/ پرگنه یی [(معرب آن- فرغانه)-گ.] اویغورستان آن برهه - (دیل ها) تقریبا هیچ پیوندی نداشتند. تنها دست سرنوشت دو  گروه از دی ها را در دوره هان های چینی بعدی در جنوب سین کیانگ افکنده بود.

 

یون ها یا ژون ها  (یکی از شاخه های پارامادیاری  pramadyar)) در ربع نخست سده هشتم پیش از میلاد از جونگار  (  Junggar) آمده بودند.

 

دی ها که تُخاری زبان بودند، نیز چند سده پسان تر از راه جونگار پدیدار گردیدند.

 

در میان ژون ها از دید نژادی نوع اندرونفی  Andronovبیشتر بودند، در حالی که در میان دی ها هم همان اندرونفی ها چیرگی داشتند، اما در یک آمیزش ویژه با اروپاییان خاوری (هر چند چنین چیزی صرفا فرضی است!)

 

بوماها- boma همسایگان شمالی دینلین ها بودند. آن ها از دید ظاهری با دینلین ها همانند بودند، اما (بنا به داده های هانی های چینی) به زبان بیخی دیگری- (زبان پراسمودی) سخن می گفتند. بوماهایی هم  بودند (که در نزدیکی  چین می زیستند) و هیچ پیوندی با آلتاییان شمالی نداشتند.

 

پژوهشگران جدی، کرکتر ایرانی باستانی و اروپای شمالی دینلین ها و پروتوقبچاقی ها را می توانند تثبیت شده بپندارند. آن چه مربوط می گردد به بوماهای شمالی، ژون ها و دی ها، هیچ دلیلی وجود ندارد که آن ها را به عنوان چینی یا قفقازی بپنداریم. این سه گروه آشکار  نوستراتی (nostratiy) اند.

 

 فرهنگ کاراسوک (Karasuk)  پیش از سده های 13-9 قبل از میلاد رایج بود. عوض آن، به گونه یی که روشن است، فرهنگ دینلین- تاگار Tagar جایگزین شد.

 

کیت ها در واقع، بخش هایی از کاکراسوکی ها (kakrasuk) بودند. بوماها نیز همسایگان شمال باختری هم  کاراسوکی ها  و هم تاگاری ها بودند. درست مانند تشتی ها (دینلین های هونویی یا خونویی شده- قرغیزها!)

 

در عهد تشتی قبلی(سده ششم پیش از میلاد) شماری از بومایی ها به ژرفای جنگلزارهای شمالی- تایگا (taiga ) رانده شدند و در آن جا با باشندگان قدیمی تر آمیزش یافتند.

 

باشندگان بومی اویغورستان  (Uighuria)  اسیروییدی (assiroidy) نیستند، بل پامیری- فرغانه یی اند. با آن که، روی هم رفته، اروپاییدی جنوبی (evropeoidy) اند. از دید زبانی شاید بوروشاسی ( Burushasi ) باشند. درست پسان ها بود که تُخاری های زبانی، ایرانی ها و، سر انجام  هونی- تورکی ها به  این جا آمدند.

[12] . منابع چینی از ظاهر شدن دو قبیله بسیار به هم نزدیک به نام های «خیان یون» یا «سیان یون» و «خیون یون» در این هنگام در مرزهای شمالی چین در کرانه های جنوب خاوری بیابان گوبی سخن می راندند. در آینده از اثر آمیزش این دو قبیله با چینی ها، مردمی به  نام خونوها یا هونوها (نیاکان هون های بعدی اروپایی) به میان آمدند. بسیاری از پژوهشگران بر آن اند که این ها از خیانی ها یا خیونی هایی بودند که در گذشته در گستره توران بودوباش داشتند و سپس به مرزهای جنوب خاوری گوبی آمدند.-گ. 

[13] . گروهی از پژوهشگران بر این اند که نام دریاچه بلخاش- از بلخ گرفته شده است و بلخ فونوتیک سانسکریت و زبان تُخاری است. دریاچه بلخاش دامنه های شمالی کوه های تیان شان واقع است. دریای مقدس واروکش در اوستا

(دریای کسپین)- میهن نخستین و خاستگاه هندوآریایی ها شمرده می شود.

 

  در زند/ اوستا  حرف ب بریده و لامبادیزیشن/ روتسیسم واروخ/ وارک (بارک/ بَرَک) به جای بلخ دیده می شود. این گونه، شاید نام بلخ و بلخاش از وَروکَش یا  بَروکش (بَلوکش)- دریای کسپین گرفته شده است که با گذشت زمان به بلخ تبدیل شده است. با این هم، برای وجه تسمیه بلخ واریانت های دیگری هم آمده است. برای نمونه، در دایره المعارف «آریانا» در باره بلخ چنین آمده است:

در كتاب چهارم ودا (اتهرواودا)، از مردم بلهيكه و شاه آن ها سخن رفته است و در مهابهارات، داستان‏های حماسی هند، به‏شكل بهليكه ياد شده و در ادبيات سانسكريت به‏صورت بالهيكه (بلیکه یا بلهیکه)آمده است.

 

بلخ در اوستا تنها يك بار، آن هم در فرگرد اول ونديداد ذكر شده است؛ آن جا كه از ۱٦ قطعه سرزمين‏های آريايی ياد مى‏كند. بلخ در فهرست اين سرزمين‏ها، به‏صورت باخذی يا بخدى ناميده شده است و در بند هفتم، فرگرد اول ونديداد چنين گفته مى‏شود: «چهارمين كشور با نزهت كه من اهورامزدا آفريدم باخذی زيبا با درفش برافراشته است».

 

بلخ در فارسی قديم، به ويژه در كتيبه‏های داريوش، به‏صورت «باختريش» و «باختريا» آمده و در ايلامی «بكه - شی - ايش» يا «بيكتوری ايش» و در آكادی «باختر» و در يونانی «بكترا»، «باكتريا» و «باكتريانا» و در زبان چينی «با - هی - هيه» و در تاريخ «‏هان - وى»، «تاهيا» ناميده شده است.

 

نام اين شهر كهن، در پهلوی و فارسی ميانه به شكل «بخل»، «بهل» يا «بهل باميك» و در فارسی دری «بلخ بامی» و «بلخ» آمده است.

 

پُروفسور يوزف ماركوارت، بر مبنای جغرافيای موسی خورنى، تاریخ نویس ارمنی قرن پنجم ميلادى، مى‏نويسد:

 

«اين نام به پهلوى: «بهل باميك» (به‏معنای درخشنده) و به پارسی نو: «بلخ بامى» است. از زمان «ماراباس» ارمنى‏ها برای نام «باكتره»، عبارت «بهل پايتخت كوشنك» را به‏كار مى‏بردند. نام پارسی كهن آن «باخترش» بود، كه همين اسم و يا نوع توسعه يافته آن، در نزد ايرانيان غربی مدت مديدی وجود داشت، و همان طور كه نولدكه به‏حق از اشكال سريانی آن، نام‏های «باكتری‏ها» و «باكترى» را از كتاب قانون سرزمين‏ها، متعلق به آغاز قرن سوم ميلادى، استنتاج كرده است، اين نام نمى‏تواند از يونانی اشتقاق يافته باشد. شكل ايرانی آن نيز به كلمه عربى: «بَخْتَرى» (شتر بكتری = شتر باخترى) باز مى‏گردد».

 

گذشته از اين، آوازه و شهرتی كه بلخ به‏حق به‏دست آورده، چنان ديرينگی دارد كه اغلب آثار كهن به آن توجه داشته‏اند.

 

چنان كه گفته شد، در اوستا بلخ با صفت زيبا و پرچم‏های برافراشته (باخذيم سريرام - اردو درفشام) ياد شده، كه نشانه مدنيت و دولتمداری آن است؛ و «در پهلوی بلخ با صفت «باميك» ياد شده، كه به‏معنای درخشان و باشكوه و زيبا و روشن مى‏باشد؛ و به‏قول ويليام جكسون، در نسخه پهلوی اوستا، كه از سمرقند در قرن هشتم ميلادی به‏دست آمده، «بخل باميك» ناميده شده است؛ و دارمستتر مى‏گويد كه در زند اوستا ريشه اين كلمه «باميه» به‏معنای درخشان است.

 

اغلب جغرافی‏نگاران مسلمان قرون وسطی نيز برای اين كه بلخ از منظر زيبايی در دنيا نظير ندارد، در شگفت بودند؛ چنان كه «مطهر مقدسی در كتاب البدأ و التاريخ و مسعودی در مروج و الذهب آن را «بلخ الحسناء» و دقيقی «بلخ گزين» و البشاری در احسن التقاسيم «بلخ البهيه» و واعظ بلخی در فضايل بلخ «بلخ غراء» ناميده» و به زيبايی و شكوه و جلال ستوده‏اند. فرخی سيستانی مى‏گويد:

 

مرحبا ای «بلخ بامى» همره باد بهار-  از در نوشاد رفتی يا ز باغ نوبهار

ای خوشا آن نوبهار خرم نـوشاد بلخ-  خاصه اكنون كز درِ بلخ اندرون آمد بهار

نوبهار بلخ را در چشم من قيمت نماند-  تا بهار گوزگانان پيش من بگشاد بار

 

ثعالبی و البيرونى، نيز برای بلخ صفت بامی را آورده‏اند؛ و صاحب فضايل بلخ مى‏نويسد: «... بلخ را «بلخ بامى» نام است و بامی نام ملكی است و بعضی گويند بامى، نام دختر گشتاسب است».

 

مقدسی گويد در كتاب‏های عجم آن را «بلخ باشكوه» ناميده‏اند. شكوه و زيبايی بلخ شايد به آن دليل است كه به‏گفته ابن حوقل در آن جا انواع گل‏های زيبا با شكل و بو و رنگ‏های گوناگون مى‏روئيد كه در بسياری از جاهای ديگر نظير آن ها نيست.

 

به‏هر حال، «دارالفقاهه» و «قبة‏الاسلام» و «اُم‏البلاد» نيز از القاب ديگر بلخ هستند.

 

بلخ در لغت به‏معنای كدويی است كه در آن شراب كنند. در اين معنى سوزنی گفته:

بهـای يـاسمن و چكـريم فـرست امروز-  كه دوستيم دو «بلخ» شراب داد ايوار

 

در عربی درخت بلوط را بلخ گويند. در قاموس‏ها معانی ديگری نيز برای واژه بلخ بيان داشته‏اند كه بحث درباره يك يك آن ها مورد نظر ما نيست. منظور از واژه بلخ در اين جا نام شهری است مشهور از شهرهای خراسان بزرگ.

 

در ونديداد آمده است كه شهر باستانی بخدی (بلخ) را «اهورامزدا» آفريده؛ اما ابوعلی بلعمى، كه تاريخ طبری را در نيمه اوّل قرن سوم هجری به فارسى برگردانيده، درباره بنا و وجه تسميه بلخ چنين نوشته است: «گيومرث، روی بنهاد بدان نشان كه او را نموده بودند تا آن جا رسيد كه امروز شهر بلخ است... آرزو كرد كه آن جا شهری [بنا] كند، و مأواگاه خويش سازد... ».

 

محمدحسن خان اعتمادالسلطنه كه بلخ را پايتخت مملكت باختر يا باكتريانا مى‏داند، درباره وجه تسميه آن، چنين به نقل بعضی اقوال مى‏پردازد: «جمعی را عقيده اين است كه چون باختر در شمال شرقی مملكت ماد (عراق عجم) بوده و باختی يا باختو در لغت مادها معنی شمال داشته، از اين جهت آن مملكت موسوم به باختر شده است. برخی ديگر بر اين باور هستند كه بلخ در زبان بختو، كه حالا پشتو مى‏گويند، يعنی در زبان افغان ها، به معنی قلعه بوده. اگر اين گفته صحتى [داشته باشد]، بايد گفت چون پايتخت باختر قلعه داشته موسوم به اين اسم شده» است.

 

در باره وجه تسميه بلخ در كتاب فضايل بلخ نيز روايتی چنين آمده است: «... و سيد امام اجل، عالم شهيد، ابوالقاسم سمرقندی در كتاب تاريخ بلخ آورده است كه بلخ در اول وضع «برخ» بوده است و برخ نصيب و بهره باشد و بامی منسوب به بام؛ و معنی بام، مكان مرتفع باشد. يعنی مملكت و پادشاهی بلخ از رفيع‏تـرين انحای ملك اسـت. بعضی از مشايخ و علمای كوفـه بلخ را «مرجياباد» مى‏گفتند، به سبب آن كه ابوحنيفه را مرجئی مى‏ناميدند»-گ.

 

[14] . منظور از پشتون های غلزایی است که از بازماندگان یفتلی ها شمرده می شوند. در این حال، پشتون های ابدالی را هم گروهی از بازماندگان یفتلی ها یا اپتالیت ها می شمارند. هر چند، باور استواری هست که پشتون های درانی با پارس های ایرانی و پارسیوان های هراتی از یک ریشه و تبار اند. به گونه یی که ریچارد نلسون فرای نوشته است، پشتون در واقع، همان پارسو - پرسو یا پرثو است که با گذشت زمان به پشتو مبدل شده و با حرف ن جمع بسته شده است- پشتون.

[15] . داکتر شیشف در کتاب خاستگاه و پرورشگاه تاجیک ها می نویسد: در زبان روسی مصدری است به نام «اسکیتاتسیه» (مسافرت، سفر کردن) که از آن اسم هایی چون «اسکیتالیتس» (مسافر، کسی که پیوسته از جایی به جایی می کوچد)، «اسکیتانیا» (مسافرت، سفر، مسافری)، ساخته شده است. افزون بر شکل «اسکیتالیتس»، چنین بر می آید که در گذشته شکل کوتاه آن- «اسکیتتس» (سفری) موجود بوده باشد.

 

شوارتس می گوید که از همین رو، من برآنم که کلمه یونانی «اسکیفیس»، چیزی دیگری جز کلمه یونانی شده «اسکیتالیتس» نبوده است و کلمه اسکیف در گذشته به معنای توده خاصی نبوده، مگر تنها کوچیان را برعکس توده های مسکون اسکیف (اسکیت) می خوانده اند. به باور شوارتس اسکیت هایی که الکساندر (اسکندر) با آن ها در ترکستان در آغاز در خجند و سپس در نزدیکی بخارا سر وکار پیدا کرد، نیاکان سلاوی های کنونی بوده اند به ویژه سلاوی های خاوری.

 

آریان، اسکیت ها را به دو گروه اروپایی و آسیایی تقسیم می کند. زیر نام اسکیت های اروپایی، باید آن هایی را شناخت که در کرانه های راست سیر دریا می زیسته اند. آریان تنها در بخش سوم کتاب چهارم خود آنان را به گونه مستقیم اسکیت های آسیایی می نامد. او، زیر نام اسکیت های آسیایی، آنانی را می شناسد که به کرانه چپ سیر دریا کوچیده بودند، میان این رودخانه و آمو، جایی که امروز قرغیزها و قیساق ها بود و باش دارند. اسکیت های باشنده جنوب رود آمو را آریان ماساگیت ها می خواند.-گ.

[16] . در شمال افغانستان واژه پارادریا به به سرزمین های آن سوی رود آمو اطلاق می گردد.-گ.

[17] . کبچه زدن یا کفچه زدن-  در افغانستان، آیین شوردادن سمنک (سمنو) با کفگیرهای چوبی از سوی دوشیزگان جوان و بانوان در شب های پیش از نورزو، همراه با خواندن ترانه ویژه و نواختن دف است: «سمنک در جوش ما کبچه زنیم- دیگران در خواب ما دفچه زنیم». برای شنیدن ترانه سمنک با آواز بانو آزاده بسنده است در یوتوپ زده شود:  Azada Samanak -گ .

 

[18] . سومه در مراسم آیینی آریایی ها نقش مهمی داشت. امروزه زرتشتیان آن را هوم می نامند و جای گیاهی که در آن دوره برای تهیه نوشیدنی سومه به کار می رفت و عصاره آن قطعاً خواص سکرآور یا خلسه آفرین داشت، گیاه اِفِدرا را به کار می برند. ظاهراً گیاه اصلی پس از مهاجرت از مسکن نخستین آریایی ها، دیگر در دسترس آن ها نبود و ناچار شدند تا گیاهان دیگری جایگزین آن کنند. این گیاه هم قربانی بود و هم خدایی که نیایش می شد و قسمتی از حیوان قربانی شده در یَگنه را به او تقدیم می کردند.

 

پنداشته می شد که سومه درمانگر، توان افزا، دورکننده خشک سالی و نگهبان گله ها است. آن را در هاونی می سایند و پس از مخلوط کردن با چیز های دیگر (آب، شیر)، هم روحانیون و هم حاضران در مراسم از آن می نوشند.» برگرفته از ویکی پیدیا-گ.

[19] . . ارژَن (به آلمانی- Arzhan ، به انگلیسی-  Argen)- سایت باستانی یی است در جمهوری تووا در جنوب روسیه (در مرزهای شمال باختری مغولستان)، در نزدیکی شهر قزل در سرچشمه های رود ینی سی.

 

 به نوشته دانشمندان روسی، ارژَن، یک واژه ایرانی باستانی است به معنای چشمه مقدس یا بهار مقدس. همین اکنون هم جاهایی در شیراز و استان پارس «دشت ارژَن  و جنگل های دشت ارژَن» هست که از سوی یونسکو به عنوان یک پارک ملی ثبت شده است. شاید واژه  ارژَنگ (نگارنامه) هم با ارژَن بی ربط نباشد: ارژَنگ نام کتاب مصوری است که توسط مانی، مدعی پیامبری در زمان ساسانیان نگاشته شد.

 

[20] . تپه های ارژَن-1 و ارژَن- 2 : تپه ارژَن -1 در دوره پیش از جنگ جهانی دوم از سوی- گریازنف- باستانشاس شوروی پیشین کشف شده بود. تپه ارژَن -2 را چندی پیش باستان شناسان روسیه و آلمان گشودند. کشف  این دو یادمان باستانی، در جهان علم چونان یک پدیده شگفتی برانگیز ارزیابی گردید.

در تپه ارژَن -2 ، گورستان دست نخورده شاهی با مقدار هنگفت اشیای زرین یافت شد. همه این اشیا فراورده های هنری ساخته شده باهنروری بسیار بالا در «سبک جانوری» سنتی کوچروان اند. قدمت ارژَن-2 به سده های پنجم و ششم پیش از میلاد و قدمت ارژَن-1 ، 100-150 سال دیرین تر از ارژَن-2  است.

 

اس. کلاشتورنی S. Klyashtorny بر آن  است که در عهد باستان در آسیای مرکزی دو امپراتوری توده های کوچرو- امپراتوری یوجی ها Yueh (نیاکان سغدیان) و امپراتوری هونوها (خونوها) ایجاد گردیده بود. اما بنا به برخی از دلایل معتبر و مدلل، می توان استدلال نمود که شمار این امپراتوری ها به سه می رسیده است که نخستین امپراتوری آن امپراتوری توران بود. زمان تاسیس آن در مرز سده های نهم-هشتم پیش از میلاد بود. قورغان های پادشاهی ارژَن  1 و 2  (در سایان جنوبی) کاشفان پیشگام خود را با عظمت ساخت و ساز ساختمان زیرزمینی و فراوانی گنجینه های  طلایی خود در شگفتی اندر ساختند. بناهایی که در ساختمان آن ها شمار بسیاری از توده های زیر فرمان شاهان دست داشتند.

 

برای ساخت و ساز تپه ارژَن-1 (ارژَن واژه ایرانی است به معنای «چشمه مقدس» یا «بهار مقدس») که نیز در این جا واقع شده است، نزدیک به 6000 درخت زده شده بود. در مراسم خاکسپاری شاهنشاه، نمایندگان سیزده کشور همسایه با پادشاهان خود حضور یافته بودند. روی هم رفته گمان زده می شود که در مراسم نزدیک به 10000 نفر  شرکت ورزیده بودند. چنین بر می آید که شاه قدرت بسیار بزرگی داشت. قبایل حومه آلتای، فرورفتگی مینوسین، مغولستان باختری و قزاقستان خاوری از وی فرمان می بردند. او به سبک ایرانی، لقب شاه شاهان (شاهنشاه) داشت.

 

نام تباریethnonym  واقعی آن ها ناشناخته مانده است، اما شاید از روی توپونیم ها (نام های گیتایی) ی تا کنون حفظ شده توران و سایان (کنون نام های یک منطقه نشیمنی و یک کوه در جمهوری تووا)، بتوان گمان برد که آن ها قبایل «تور» و «سایان» بوده اند.

 

این امکان هست که نام چینی توده مرموز دینلین   Dinlin، راز اتنونیم باستانی تورانیان را بگشاید. دینلین ها در شمال آسیای مرکزی، به دور از مرزهای پادشاهی چین، می زیستند و در آن جا فرمان می راندند. دینلین ها و چینی ها در آن زمان با هم بر نخورده بودند. اما شاید برخی اطلاعات مبهم  در باره  دینلین ها به پادشاهی میانه چینی ها می رسیده است.

[21] . لئو گومیلیف (L.Gumilev)  طی یک مقاله مفصل، بررسی گسترده یی در باره مساله دینلین ها (dinlins )  انجام داده است. در این جا مساله مربوط به ژون ها ( zhuns) در  روشنی افکنی های تاریخدان سرشناش- س. کلیاشتورنی (Klyashtorny) آورده شده است.

[22] . بهارات ها- یکی از قبایل آریایی پیشرو  بودند که در فتح هند شرکت کردند. شاید اتنوژنیز یا منشای تباری   ethnogenesis  آن ها  به قبایل دارنده فرهنگ فئدودروفی  Fedorov  سر بکشد، که در گذشته در استپ های آسیای مرکزی و شرقی قزاقستان و تین شان به سر می بردند. نظر به افسانه های چینی، هنگامی که اردوی دینلینی ها پراکنده شد، برخی از آن ها به شرق به منطقه پیرامون بایکال رفتند و ناپدید شدند. شاید، تبار بوریاتی از آمیزش این هند و ایرانی ها با مغول ها پدید آمده باشد.

[23] . بر پایه روایات چینی ها یفتلی ها Eftalits و اویغورها [(باشندگان دره های کوهی- غور یا گور، گر یا غر در زبان های ایرانی و زبان روسی به معنای کوه است)-گ.] همخاستگاه و همریشه بودند، اما به زبان های مختلف سخن می گفتند. [(یفتلی ها به زبان ایرانی خاوری و اوغورها به زبان تورکی)-گ.]. نظر به شجره نامه های چینی، اویغورها از روی اصل و نسب، فرزندان دی ها یا  (Chidi)، بودند که پسان ها به نام تیلی هاTele  شهرت یافتند. 

 

در باره منشاء یفتلی ها Ephtalites  منابع چینی دو نسخه ارائه می دهند: بر پایه گزینه نخست، دودمان  فرمانروایان «ییده» (یفتلی ها) با یوجی ها از یک تبار اند. بر پایه گزینه دومی، یفتلی ها شاخه یی از قبایل گاوگووسی (gaogyuys یعنی اویغوری بودند. اما در این حال خاطر نشان می سازند که زبان آن ها،  نه با زبان گاوگووسی ها و نه با زبان تورکی همانند نبود. یعنی با زبان های توده های اویغوری و تورکی که به رغم یک رشته تفاوت ها با هم نزدیک بودند، یکی نبود. در رابطه با زبان اویغوری ها، آگاهان چینی اطلاع می دهند که این زبان تفاوت اندکی با زبان هونوها (خونوها) داشت.

 

هرگاه گزبنه دوم، یعنی خویشاوندی اویغورها و یفتلی ها را بپذیریم، آن گاه مناسبات خصمانه غیرعادی یفتلی ها با میراث سیاسی کوشانی ها روشن می شود. یفتلی ها، پس از فتح آسیای میانه و بیرون راندن کیداری ها (kidari)  (یوجی های کوچک)، خود را جانشینان کوشانیان بزرگ اعلام نکردند. ظاهرا، چنین چیزی پیامد درگیری های طولانی مدت بود، هنگامی که قدرت در منطقه آسیای مرکزی متعلق به مردم عشایری یوجی  Yueh بود.

[24] . پازیریک- یک واژه ایرانی قدیم است که از  پازیرک به معنای کبیر، عظیم گرفته شده است. شاید واژه «بزرگ» هم ریشه در همین پازیرک داشته باشد-گ.






November 21st, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل تاریخی