بِنِدِتو كروچه
ارسالي مشهيد مهوش
بندتو كروچه (1952 ـ 1866) شايد بزرگترين فيلسوف ـ يا لااقل بزرگترين فيلسوف ايده آليست ـ ايتاليايى دو قرن اخير بوده است. كروچه ايده آليستى هگلى بود و اعتقاد داشت كه همه فعاليتهاى انسان به سوى چهار آرمان (يا «مفهوم محضِ») زيبايى و حقيقت و سودمندى و نيكى معطوف است، و اين آرمانهاى چهارگانه، جنبه هاى مختلف آگاهى يا روح آدمى اند كه بتدريج به راهنمايى مفاهيم مذكور شكوفا مى شود. او اين مدعا را علاوه بر كارهاى فلسفى در زمينه زيبايى شناسى و اخلاق و سياست و فلسفه تاريخ، در آثار مفصل صرفاً تاريخى در حوزه تاريخ ادبى و فرهنگى و سياسى و اجتماعى اروپا و بويژه ايتاليا نيز بسط داده و پرورانده است. اصل در فلسفه كروچه بر فرقى اساسى بين معرفت تاريخى و معرفت علمى است. گزاره هاى علمى نه صادقند و نه كاذب; فقط سودمندند و كارشان در نظريه هاى علمى اين است كه ما را قادر به كنترل و پيش بينى پديده هاى طبيعى كنند. معرفت حقيقى فقط معرفت تاريخى است. مورخ (به تفكيك از وقايع نگار) به يارى مخيله با شخصيت افراد و يكايك رويدادهاى گذشته زندگى مى كند و آنها را به تجربه زيسته درمى يابد، و آنچه را روى داده است تجليات انديشه ها و احساسات و وجدانيات آدمى مى بيند و آن را از نو در انديشه و آگاهى خويش بازسازى يا «باز توليد» مى كند. به عقيده كروچه، همين «باطنيت» تجربه تاريخى است كه توصيف و تفسير و اصولا «درك درونى» تاريخ را امكان پذير مى سازد. از اين رو، چنانكه خواهيم ديد «هر تاريخى تاريخ معاصر» است، و اساساً تاريخ چيزى غير از روح يا آگاهى آدمى نيست.
تاريخ حقيقى تاريخ معاصر است
«تاريخ معاصر» معمولا تاريخ برهه اى از زمان نام مى گيرد كه اخيرترين گذشته ـ اعم از آخرين پنجاه سال، ده سال، يك ماه، يك روز، و حتا يك ساعت يا يك دقيقه ـ دانسته مى شود. ولى اگر بخواهيم دقيق سخن بگوييم، صفت «معاصر» تنها ممكن است به تاريخى اطلاق گردد كه بلافاصله پس از عملِ در حال انجام، و به عنوان آگاهى از آن عمل، به وجود مى آيد: يعنى مثلا تاريخ من در حين عمل نگارش اين صفحات كه عبارت باشد از انديشه من در نگارش كه ضرورتاً با كار نگارش مرتبط است. صفت «معاصر» اگر در اين مورد به كار رود، درست به كار رفته است، زيرا اين نيز مانند هر كنش روحى بيرون از ظرف زمان (يعنى اول و آخرِ) است و «مقارن» با كنشى شكل مى گيرد كه با آن مرتبط است و وجه امتيازش از آن، «ايده» است نه زمان. اما «تاريخ غير معاصر» يا «تاريخ گذشته»، تاريخى است حاضر نزد تاريخى كه قبلا شكل گرفته است و در مقام نقد آن تاريخ پا به عرصه وجود مى گذارد كه ممكن است مربوط به هزار سال يا يك ساعت پيش باشد.
ولى اگر دقيقتر بنگريم، مشاهده مى كنيم كه اين تاريخِ قبلا شكل گرفته نيز كه تاريخ «غير معاصر» يا «گذشته» ناميده مى شود يا ما ميل داريم آن را چنين بناميم، اگر واقعاً تاريخ باشد، يعني اگر معنايي بدهد و طبل ميان تهى نباشد، به همان وجه همعصراست و هيچ تفاوتى با آن ديگرى ندارد. همچنين مانند مورد پيشين، شرط وجودش اين است كه عملى كه تاريخ آن نقل مى شود، بايد در جان مورخ طنين افكند، يا (به تعبير مورخان حرفه اى) اسناد بايد پيش روى مورخ و قابل فهم باشند.
اينكه روايت يا سلسله اى از روايتها درباره فلان امر واقع، با خود آن وحدت يا اختلاط يافته باشد فقط بدين معناست كه معلوم شده آن امر واقع غناى بيشترى دارد، نه اينكه فعليت خود را از دست داده باشد ـ به سخن ديگر، آنچه پيشتر روايت يا قضاوتى بيش نبوده اكنون خودش از امور واقع و «سندى» است كه بايد مورد تفسير و قضاوت قرار گيرد. تاريخ نه هرگز از روايات، بلكه هميشه از اسناد ساخته مى شود، يا از روايتهايى كه تبديل به اسناد شده اند و از اين حيث درباره آنها بحث و تحقيق مى شود. بنابراين، هم تاريخ معاصر مستقيماً از زندگى برمى خيزد و هم تاريخى كه به آن غير معاصر گفته مى شود، زيرا روشن است كه تنها چيزى كه شخص را به پژوهش درباره فلان امر واقع گذشته برمى انگيزد، علاقه و توجه به زندگى در حال حاضر است. پس اين امر واقع گذشته نه پاسخگوى علاقه اى گذشته، بلكه پاسخگوى علاقه اى فعلى است، زيرا با علاقه به زندگى فعلى وحدت يافته است. اين قضيه در فرمولهاى تجربى مورخان بارها و بارها و به صد بيان تكرار شده است و اگر محتواى عميقتر موفقيت اين گفته پيش پا افتاده و ملال آور نيز نباشد كه تاريخ magister vitae )استاد يا معلم زنده گى( است، لااقل دليل آن است.
من به اين جهت يادآور اين صورتهاى مختلف فنون تاريخى شدم تا جنبه پارادكس از گزاره «هر تاريخ حقيقى معاصر است» زدوده شود. درستى اين گزاره را واقعيت كار تاريخنگارى بآسانى تأئيد مى كند و مصداقهاى فراوان و روشن آن را به دست مى دهد، ولى مشروط بر آنكه دچار اين اشتباه نشويم كه همه كارهاى مورخان را با هم يا دسته هايى از آنها را در هم و بر هم در نظر بگيريم و بخواهيم بر انسان يا خودمان به طور كلى و انتزاعى تطبيق دهيم و سپس بپرسيم چه علاقه فعلى ممكن است به نوشتن يا خواندن اينگونه تاريخها بينجامد، و مثلا سؤال كنيم كه كدام علاقه فعلى ممكن است به تاريخى وجود داشته باشد كه جنگ پلوپونزى يا وقايع مرتبط با هنر مكسيكو يا فلسفه عرب (اسلامى) را روايت مى كند. اين امور در اين لحظه در من علاقه اى برنمى انگيزند. بنابراين، آن تاريخها براى من در اين لحظه تاريخ نيستند و در بالاترين حد صرفاً عنوانهاى بعضى آثار تاريخى به شمار مى روند، و فقط در درون كسانى تاريخ بوده اند يا خواهند بود كه به آنها انديشيده اند يا خواهند انديشيد ـ يا در درون من هنگامى كه برحسب نيازهاى روحى خويش به آنها انديشيده ام يا خواهم انديشيد. ولى اگر خود را به تاريخ واقعى محدود سازيم، يعنى تاريخى كه كسى در حين عمل انديشيدن به آن مى انديشد، بآسانى ديده خواهد شد كه اين تاريخ با شخصى ترين و معاصرترين تاريخها كاملا يكى است. هنگامى كه تكامل فرهنگِ لحظه تاريخى من، مرا از مسأله تمدن يونان يا فلسفه افلاطون يا وجه خاصى از آداب مردم آتيكا (در يونان باستان) مستحضر مى سازد، آن مسأله به همان شيوه با هستى من مرتبط مى گردد كه تاريخ كارى كه به آن اشتغال دارم يا تاريخ ماجراى عاشقانه اى كه در زندگى ام پيش آمده است يا تاريخ خطرى كه تهديدم مى كند، و آن را با همان اضطراب بر مى رسم و در خويش همان غم را احساس مى كنم و پريشان مى شوم تا وقتى كه به حل مسأله كامياب گردم. حيات يونان در آن موقع در من حاضر و داراى فعليت است، و مرا همان گونه به خويش مى خواند و جذب مى كند و عذاب مى دهد كه پديدار شدن خصم يا دلدار يا فرزند دلبندى كه از ديدن او بر خود مى لرزم.
اكنون كه به ثبوت رسانديم كه «همعصرى» صفت ذاتى هر تاريخى است، نه ويژگى رده خاصى از تاريخها (چنانكه در رده بنديهاى تجربى به دلايل صحيح به آن قائل شده اند)، بايد نسبت تاريخ را با زندگى نسبت اتحاد بدانيم، ولى البته نه به معناى وحدت انتزاعى، بلكه اتحاد تركيبى كه ملازمه دارد هم با تمايز و هم با اتحاد طرفين. از اين رو، سخن از تاريخ فاقد اسناد همان گونه گزاف گويى است كه سخن از وجود چيزى كه درباره آن گفته شود كه فاقد يكى از شرطهاى ذاتى وجود است. تاريخِ بدون رابطه با سند، تاريخ غيرقابل تحقيق است; و چون واقعيت تاريخ به تحقيق پذيرى آن است، و روايتى كه تاريخ در آن شكل ملموس مى گيرد فقط تا جايى روايت تاريخى است كه شرح نقادانه اسناد (به معناى بازانديشى و آگاهى و خودآگاهى و غير آن) باشد، چنين تاريخى چون عارى از معنا و خالى از حقيقت است، به عنوان تاريخ، لاوجود است. چگونه ممكن است كسى تاريخى درباره نقاشى بنگارد كه آثارى را كه مى خواهد تكوينشان را نقادانه توصيف كند خود نديده و از آنها لذت نبرده است؟ و چگونه ممكن است كسى بدون تجربه هنريى كه نويسنده وجود آن را (در خواننده) مسلم مى گيرد، آثار مورد بحث را بفهمد؟ چگونه ممكن است تاريخ فلسفه وجود داشته باشد بدون آثار يا لااقل بخشهايى از آثار فيلسوفان؟ چگونه ممكن است تاريخى درباره يكى از رسوم، مثلا تواضع در مسيحيت يا مردانگى در آيين شهسوارى، وجود داشته باشد بدون توان دوباره زيستن يا، به عبارت بهتر، واقعاً دوباره زيستن با آن حالات خاص روح فردى؟
از سوى ديگر، پس از آنكه پيوند ناگسستنى زندگى و انديشه در تاريخ به وجود آمد، شبهه هايى كه در خصوص يقين و فايده تاريخ ابراز شده، همه در يك لحظه رخت بر مى بندند. چگونه ممكن است آنچه موجد فعليت روح ماست هرگز نامتيقن باشد؟ چگونه ممكن است معرفتى بى فايده باشد كه مشكلى را كه از بطن زندگى پديد آمده است حل مى كند؟
تاريخ و اسناد زنده
ولى آيا پيوند سند با روايت، يا زندگى با تاريخ، هرگز شكستنى است؟ به اين پرسش پاسخ مثبت داده شده در باب تاريخهايى كه اسنادشان مفقود است يا، به بيان كلى تر و بنيادى تر، تاريخهايى كه اسنادشان ديگر در روح آدمى زنده نيست. همين معنا همچنين بتلويح رسانده شده است هنگامى كه گفته اند همه ما خويشتن را نسبت به فلان يا بهمان بخش تاريخ در چنين موقعيتى مى بينيم. تاريخ نقاشى يونان باستان مانند همه تاريخهاى اقوامى كه درست نمى دانيم كجا زيسته اند يا انديشه ها و احساساتشان چه بوده يا كارهايى كه به انجام رسانده اند چگونه پديد آمده، تاريخ بدون سند است. همين طور است ادبيات و فلسفه هايى كه موضوعاتشان به ما دانسته نيست، يا حتا هنگامى كه در دستمان است و به خواندنشان قادريم، به سبب فقدان معلومات مكمل يا به علت بى رغبتى يا انصراف موقت، از درك روح آن ناتوانيم.
در اين موارد، اگر هنگامى كه آن پيوند مى گسلد، ديگر نتوان آنچه را باقى مى ماند تاريخ ناميد (زيرا تاريخ چيزى بجز آن پيوستگى نبوده است) و از آن پس فقط بتوان آن را تاريخ خواند به همان معنا كه كالبد بى جان انسان را انسان مى خوانيم، در اين صورت نيز نمى توان گفت آنچه به جاى مانده هيچ است (زيرا حتا جنازه را نمى توان گفت واقعاً هيچ است). اگر هيچ بود مساوى مى شد با اينكه بگوييم آن پيوند ناگسستنى است، زيرا بر هيچى هرگز اثرى مترتب نيست. ولى اگر هيچ نيست و چيزى است، پس روايت بدون سند چيست؟
تاريخ نقاشى يونان باستان بر طبق آنچه نقل شده و به ما رسيده است، يا آنگونه كه دانشمندان عصر ما اقدام به نگارش آن كرده اند، وقتى دقيق بررسى و تجزيه و تحليل شود، برمى گردد به رديفى از نامهاى نقاشان (آپولودوروس، پولوگنوتوس، زئوكسيس، آپِلس و ديگران) به علاوه مشتى حكايت از زندگى آنان و يك رشته موضوع نقاشى (آتش سوزى ترويا، مسابقه آمازون ها، نبرد ماراتون، آخيلئوس، افترا، و غير اينها) كه برخى جزئيات در ضمن توصيفات به جاى مانده درباره آن ها داده شده است; و يا برمى گردد و به سلسله اى از سخنان كه بتدريج از ستايش به نكوهش اين نقاشان و آثارشان مى رسد، به اضافه نامها و حكايتها و موضوعها و داوريهايى كه كمابيش بنابر توالى زمانى مرتب شده اند. اما نامهاى نقاشان بدون شناخت مستقيم آثارشان نامهايى بى محتواست; به همين وجه، حكايتها و وصف موضوعها و داوريها و ستايشها و نكوهشها و توالى زمانى نيز خالى از محتواست زيرا چيزى بجز يك رشته ارقام نيست و تطور و تكاملى در آن ديده نمى شود، و چون جاى عناصر سازنده در آن خالى است، در انديشه ما به فعليت نمى رسد. اگر آن الفاظ معنايى داشته باشند، به دليل همان اندك شناختى است كه بر پايه گسسته پاره هاى نقاشيهاى باستانى و منابع دست دومى كه به صورت نسخه برداريها به ما رسيده يا كارهاى مشابه در ساير هنرها يا شعر حاصل كرده ايم. به استثناى اين چيزهاى كوچك، خود نقاشى يونان باستان (در نزد ما) مشتى الفاظ ميان تهى بيش نيست. البته اگر بخواهيم، مى توانيم بگوييم كه (نقاشى يونان باستان) «عارى از محتواى متعين» است، زيرا منكر نيستيم كه وقتى از فلان نقاش نام مى بريم، درباره يكى از نقاشان و، به عبارت دقيقتر، يكى از نقاشان آتنى مى انديشيم; و وقتى واژه «نبرد» يا اسم «هلن» بر زبان مى آيد، درباره يكى از نبردها و، به عبارت دقيقتر، يكى از نبردهاى سربازان يونانى سنگين اسلحه، يا زنى زيبا مانند تنديسها يونان باستان مى انديشيم. نهايت اينكه تفاوت نمى كند درباره كدام يك از چيزهاى واقعى متعددى كه آن نامها تداعى مى كنند، فكر كنيم. به اين جهت، محتواى آنها نامتعين است، و اين عدم تعين به معناى تهى بودن آنهاست.
هر تاريخى جدا از اسناد زنده مربوط به آن، شبيه اين مثالها و، بنابراين، روايتى ميان تهى است، و چون ميان تهى است، عارى از حقيقت است. آيا حقيقت دارد يا ندارد كه نقاشى به نام پولوگنوتوس وجود داشت كه چهره ميلتيادس را نگاشت؟ به ما خواهند گفت كه حقيقت دارد، زيرا يك تن يا چند تن از كسانى كه او را مى شناختند و نقاشى مورد بحث را ديده بودند، به وجود آن گواهى داده اند. ولى بايد پاسخ دهيم كه قضيه براى اين يا آن گواه حقيقت داشته است، و براى ما نه راست است نه دروغ، يا (همان معنا به تعبيرى ديگر) راست است تنها بر پايه شهادت آن شهود ـ يعنى به دليل عارضى، حال آنكه حقيقت هميشه نيازمند دلايل ذاتى است. و چون قضيه مورد بحث راست نيست (نه راست است نه دروغ)، پس بى فايده است، زيرا جايى كه هيچ چيز نيست، براى شاه هم هيچ حقوقى نيست، و جايى كه اركان مسأله مفقود است، اراده مؤثر و نياز مؤثر به حل آن ـ و نيز امكان حل مسأله ـ مفقود است. بنابراين، نقل آن داوريهاى ميان تهى كاملا از جهت زندگى واقعى ما بى فايده است. زندگى يعنى اكنون، و تاريخى كه به صورت روايتى ميان تهى در آمده، يعنى گذشته: گذشته اى باز نيامدنى و باز نيافتنى كه اگر مطلقاً نيز چنين نباشد، مسلماً براى لحظه فعلى چنين است. الفاظِ ميان تهى مى مانند، و الفاظ ميان تهى اصواتند يا نشانه هاى نگاشته اى كه آنها را مى نمايانند، و الفاظ ميان تهى به يكديگر پيوستگى مى يابند و حفظ مى شوند، اما نه با عمل فكرى كه به آنها مى انديشد (چون در اين صورت بزودى پُر مى شدند)، بلكه با عمل اراده كه فكر مى كند حفظشان هر قدر هم تهى يا نيمه تهى باشند براى بعضى هدفهاى خود آن، مفيد است. پس روايت محض چيزى نيست مگر مجموعه اى از الفاظ يا فرمولهاى ميان تهى كه با عمل اراده به اظهار در مى آيند.
تاريخ مقدم بر وقايع نگارى است
با اين تعريف موفق شديم فرق حقيقى ـ نه كمتر و نه بيشتر ـ ميان تاريخ و وقايع نگارى را كه تاكنون بى نتيجه جستجو شده است، آشكار نماييم. جستجو بى نتيجه بوده است زيرا عموماً اين فرق را در كيفيت هر يك از امور واقعى مى جسته است كه موضوع هر يك از آنهاست. مثلا گفته اند وقايع نگارى امور واقع جزيى را گزارش مى كند، و تاريخ امور واقع كلى را; يا وقايع نگارى امور واقع خصوصى را ثبت مى كند، و تاريخ امور واقع عمومى را ـ غافل از اينكه كلى در عين حال همواره جزيى است، و جزيى، كلى; و عمومى هميشه در عين حال خصوصى است، و خصوصى، عمومى! يا گفته اند گزارش امور واقع بااهميت (يعنى چيزهاى فراموش نشدنى) متعلق به تاريخ است، و گزارش امور واقع بى اهميت متعلق به وقايع نگارى ـ غافل از اينكه اهميت امور به نسبت موقعيتى كه در آن قرار مى گيريم نسبى است، و براى كسى كه پشه او را مى آزارد رقصهاى آن حشره بسيار كوچك بسيار مهمتر از لشكركشى خشايارشاست! البته در قول به اين تمايزات غلط، احساس درستى وجود دارد كه معيار تفاوت بين تاريخ و وقايع نگارى را اين امر معرفى مى كند كه چه چيزى علاقه برمى انگيزد (امور كلى يا بزرگ) و چه چيزى علاقه برنمى انگيزد (امور جزيى يا خُرد)، و ما به اين احساس توجه داريم. همچنين احساس درستى ديده مى شود در كسانى كه مى گويند بين رويدادها در تاريخ پيوستگى نزديك وجود دارد، حال آنكه در وقايع نگارى رويدادها ناپيوسته به نظر مى رسند: به عبارت ديگر، در تاريخ نظم منطقى وجود دارد، در وقايع نگارى نظم صرفاً زمانى; يا تاريخ به عمق رويدادها نفوذ مى كند، وقايع نگارى به سطح يا برون محدود مى شود، و قس عليهذا. ولى اين تفاوتها به جاى اينكه انديشيده شوند، به قالب استعاره مى روند، و وقتى استعاره به منظور بيان انديشه به كار رود، آنچه را به دست آورده بوديم، پس از لحظه اى از دست مى دهيم. حقيقت اين است كه وقايع نگارى و تاريخ، دو نگرش روحى متمايزند، نه دو صورت مختلف تاريخ كه مكمل يكديگر باشند يا يكى از ديگرى تبعيت كند. تاريخ، وقايع نگارى زنده است، و وقايع نگارى، تاريخ مرده; تاريخ، تاريخ معاصر است، و وقايع نگارى، تاريخ گذشته; تاريخ در درجه اول عمل انديشه است، و وقايع نگارى عمل اراده. هر تاريخى كه ديگر انديشيده نباشد به وقايع نگارى تبديل مى شود، منتها در قالب الفاظى كلى كه روزگارى واقعيت و قدرت بيان داشتند. حتى تاريخ فلسفه وقتى نويسندگان و خوانندگانش كسانى باشند كه فلسفه نمى فهمند، وقايع نگارى است...
كشف فرق حقيقى بين وقايع نگارى و تاريخ، فرقى صورى (يعنى فرقى براستى واقعى) است، و نه تنها ما را از جستجوى عبث و خسته كننده فرقهاى مادى (يعنى فرقهاى خيالى) مى رهاند، بلكه امكان مى دهد يكى از پيش فرضهاى بسيار رايج را كه مى گويد وقايع نگارى مقدم بر تاريخ است، رد كنيم. يكى از نحويان قديم، ماريو ويتورينو، گفته است:
( selanna omirPى راگنع ياقو.tnus eatcaf eairotsih tsop ,ereuf )
اين گفته از آن زمان بارها تكرار گشته، تعميم يافته و كليت داده شده است. اما نتيجه تحقيق در خصلت و لذا تكوين دو رشته عمليات يا دو نگرش مورد بحث، دقيقاً عكس آن را نشان مى دهد: يعنى اول تاريخ مى آيد، سپس وقايع نگارى. اول موجود زنده مى آيد، سپس نعش. تاريخ را فرزند وقايع نگارى معرفى كردن، مانند آن است كه بگوييم زنده از مرده به دنيا مى آيد. كالبد بى جان پس مانده حيات است، همان گونه كه وقايع نگارى پس مانده تاريخ است....
خود روح، تاريخ است ولى بايد دليلى باشد كه وقايع نگارى و اسناد، منبع تاريخ و مقدم بر آن به نظر مى رسند. روح انسان بقاياى بى جان تاريخ، يعنى روايتها و وقايع نگاريهاى ميان تهى، را حفظ مى كند و نشانه هاى حيات و اسناد و مدارك را گرد مى آورد و مى كوشد آنها را بدون تغيير نگه دارد و اگر ضايع شوند، مرمت كند. نگهداشت آنچه تهى شده و مرده است، عمل اراده است. ولى انگيزه آن چيست؟ حماقت و پندار پوچ؟ اما ساختن مقبره و آرامگاه پندار پوچ و حماقت نيست; عمل ميرندگان است كه مى خواهند جاودانگى كارهاى افراد را به ثبوت برسانند. آنان مرده اند، ولى در ياد ما و در حافظه زمانهاى آينده همچنان زنده اند و زنده خواهند بود. گردآورى اسناد مرده و نوشتن تاريخهاى ميان تهى، عملى بر آمده از زنده بودن و در خدمت زندگى است. زمانى فرا خواهد رسيد كه آن اسناد و تاريخها به منظور باز توليد تاريخ گذشته، ولى غنى شده و فعليت يافته در روح ما، به كار آيند.
به اقتضاى شكوفندگى زندگى، تاريخ مرده حيات از سر مى گيرد و تاريخ گذشته فعليت مى يابد. يونانيان و روميان در آرامگاههايشان آرميدند تا هنگامى كه در عصر رنسانس پختگى نويافته روح اروپايى از خواب بيدارشان كرد. شكلهاى زمخت و خشن و ابتدايى تمدن همچنان از ياد رفته ماندند يا مورد بى اعتنايى قرار گرفتند يا درست فهم نشدند تا هنگامى كه مرحله جديد روح اروپايى كه رمانتيسم يا بازگشت نام گرفت با آنها «همدل» شد و علائق خويش را در آنها يافت. به همين سان، پهنه هاى بزرگى از تاريخ كه اكنون در نظر ما چيزى بجز وقايع نگارى نيستند و بسيارى از اسنادى كه امروز بى زبان و خاموشند، روزى به نور زندگى منور خواهند شد و باز با ما سخن خواهند گفت.
انگيزه اينگونه تجديد حيات از درون خود آن مى جوشد، و هيچ گنجينه اى از اسناد يا روايتها قادر به پديد آوردن آن نيست. حتا مى توان گفت كه اسناد و روايتهايى را كه بدون آن پراكنده و راكد مى ماندند، خود آن گرد مى آورد و به خود ارائه مى دهد. هرگز موفق به فهم فرايند مؤثر انديشه تاريخى نخواهيم شد مگر با مبدأ قرار دادن اين اصل كه تاريخ و سازنده تاريخ در هر لحظه، و ثمره كل تاريخ گذشته، چيزى بجز خود روح نيست. روح حامل سراسر تاريخ خويش است و با آن مقارنه پيدا مى كند. فراموش كردن جنبه اى از تاريخ و به ياد آوردن جنبه اى ديگر، جزء ضرب اهنگ زندگى روح است... روح بدون يارى جستن از آن عوامل خارجى كه روايات و اسناد ناميده مى شوند، به تاريخ جان مى بخشد و با آن زندگى مى كند; از آن عوامل خارجى ابزارهايى مى سازد و زمينه را براى دعوتى درونى آماده مى كند كه سپس همه را در جريان آن حل مى كند. اينكه «كارنامه گذشته» را غيرتمندانه حفظ مى كند، به همين منظور است....
December 7th, 2004
برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
بندتو كروچه (1952 ـ 1866) شايد بزرگترين فيلسوف ـ يا لااقل بزرگترين فيلسوف ايده آليست ـ ايتاليايى دو قرن اخير بوده است. كروچه ايده آليستى هگلى بود و اعتقاد داشت كه همه فعاليتهاى انسان به سوى چهار آرمان (يا «مفهوم محضِ») زيبايى و حقيقت و سودمندى و نيكى معطوف است، و اين آرمانهاى چهارگانه، جنبه هاى مختلف آگاهى يا روح آدمى اند كه بتدريج به راهنمايى مفاهيم مذكور شكوفا مى شود. او اين مدعا را علاوه بر كارهاى فلسفى در زمينه زيبايى شناسى و اخلاق و سياست و فلسفه تاريخ، در آثار مفصل صرفاً تاريخى در حوزه تاريخ ادبى و فرهنگى و سياسى و اجتماعى اروپا و بويژه ايتاليا نيز بسط داده و پرورانده است. اصل در فلسفه كروچه بر فرقى اساسى بين معرفت تاريخى و معرفت علمى است. گزاره هاى علمى نه صادقند و نه كاذب; فقط سودمندند و كارشان در نظريه هاى علمى اين است كه ما را قادر به كنترل و پيش بينى پديده هاى طبيعى كنند. معرفت حقيقى فقط معرفت تاريخى است. مورخ (به تفكيك از وقايع نگار) به يارى مخيله با شخصيت افراد و يكايك رويدادهاى گذشته زندگى مى كند و آنها را به تجربه زيسته درمى يابد، و آنچه را روى داده است تجليات انديشه ها و احساسات و وجدانيات آدمى مى بيند و آن را از نو در انديشه و آگاهى خويش بازسازى يا «باز توليد» مى كند. به عقيده كروچه، همين «باطنيت» تجربه تاريخى است كه توصيف و تفسير و اصولا «درك درونى» تاريخ را امكان پذير مى سازد. از اين رو، چنانكه خواهيم ديد «هر تاريخى تاريخ معاصر» است، و اساساً تاريخ چيزى غير از روح يا آگاهى آدمى نيست.
تاريخ حقيقى تاريخ معاصر است
«تاريخ معاصر» معمولا تاريخ برهه اى از زمان نام مى گيرد كه اخيرترين گذشته ـ اعم از آخرين پنجاه سال، ده سال، يك ماه، يك روز، و حتا يك ساعت يا يك دقيقه ـ دانسته مى شود. ولى اگر بخواهيم دقيق سخن بگوييم، صفت «معاصر» تنها ممكن است به تاريخى اطلاق گردد كه بلافاصله پس از عملِ در حال انجام، و به عنوان آگاهى از آن عمل، به وجود مى آيد: يعنى مثلا تاريخ من در حين عمل نگارش اين صفحات كه عبارت باشد از انديشه من در نگارش كه ضرورتاً با كار نگارش مرتبط است. صفت «معاصر» اگر در اين مورد به كار رود، درست به كار رفته است، زيرا اين نيز مانند هر كنش روحى بيرون از ظرف زمان (يعنى اول و آخرِ) است و «مقارن» با كنشى شكل مى گيرد كه با آن مرتبط است و وجه امتيازش از آن، «ايده» است نه زمان. اما «تاريخ غير معاصر» يا «تاريخ گذشته»، تاريخى است حاضر نزد تاريخى كه قبلا شكل گرفته است و در مقام نقد آن تاريخ پا به عرصه وجود مى گذارد كه ممكن است مربوط به هزار سال يا يك ساعت پيش باشد.
ولى اگر دقيقتر بنگريم، مشاهده مى كنيم كه اين تاريخِ قبلا شكل گرفته نيز كه تاريخ «غير معاصر» يا «گذشته» ناميده مى شود يا ما ميل داريم آن را چنين بناميم، اگر واقعاً تاريخ باشد، يعني اگر معنايي بدهد و طبل ميان تهى نباشد، به همان وجه همعصراست و هيچ تفاوتى با آن ديگرى ندارد. همچنين مانند مورد پيشين، شرط وجودش اين است كه عملى كه تاريخ آن نقل مى شود، بايد در جان مورخ طنين افكند، يا (به تعبير مورخان حرفه اى) اسناد بايد پيش روى مورخ و قابل فهم باشند.
اينكه روايت يا سلسله اى از روايتها درباره فلان امر واقع، با خود آن وحدت يا اختلاط يافته باشد فقط بدين معناست كه معلوم شده آن امر واقع غناى بيشترى دارد، نه اينكه فعليت خود را از دست داده باشد ـ به سخن ديگر، آنچه پيشتر روايت يا قضاوتى بيش نبوده اكنون خودش از امور واقع و «سندى» است كه بايد مورد تفسير و قضاوت قرار گيرد. تاريخ نه هرگز از روايات، بلكه هميشه از اسناد ساخته مى شود، يا از روايتهايى كه تبديل به اسناد شده اند و از اين حيث درباره آنها بحث و تحقيق مى شود. بنابراين، هم تاريخ معاصر مستقيماً از زندگى برمى خيزد و هم تاريخى كه به آن غير معاصر گفته مى شود، زيرا روشن است كه تنها چيزى كه شخص را به پژوهش درباره فلان امر واقع گذشته برمى انگيزد، علاقه و توجه به زندگى در حال حاضر است. پس اين امر واقع گذشته نه پاسخگوى علاقه اى گذشته، بلكه پاسخگوى علاقه اى فعلى است، زيرا با علاقه به زندگى فعلى وحدت يافته است. اين قضيه در فرمولهاى تجربى مورخان بارها و بارها و به صد بيان تكرار شده است و اگر محتواى عميقتر موفقيت اين گفته پيش پا افتاده و ملال آور نيز نباشد كه تاريخ magister vitae )استاد يا معلم زنده گى( است، لااقل دليل آن است.
من به اين جهت يادآور اين صورتهاى مختلف فنون تاريخى شدم تا جنبه پارادكس از گزاره «هر تاريخ حقيقى معاصر است» زدوده شود. درستى اين گزاره را واقعيت كار تاريخنگارى بآسانى تأئيد مى كند و مصداقهاى فراوان و روشن آن را به دست مى دهد، ولى مشروط بر آنكه دچار اين اشتباه نشويم كه همه كارهاى مورخان را با هم يا دسته هايى از آنها را در هم و بر هم در نظر بگيريم و بخواهيم بر انسان يا خودمان به طور كلى و انتزاعى تطبيق دهيم و سپس بپرسيم چه علاقه فعلى ممكن است به نوشتن يا خواندن اينگونه تاريخها بينجامد، و مثلا سؤال كنيم كه كدام علاقه فعلى ممكن است به تاريخى وجود داشته باشد كه جنگ پلوپونزى يا وقايع مرتبط با هنر مكسيكو يا فلسفه عرب (اسلامى) را روايت مى كند. اين امور در اين لحظه در من علاقه اى برنمى انگيزند. بنابراين، آن تاريخها براى من در اين لحظه تاريخ نيستند و در بالاترين حد صرفاً عنوانهاى بعضى آثار تاريخى به شمار مى روند، و فقط در درون كسانى تاريخ بوده اند يا خواهند بود كه به آنها انديشيده اند يا خواهند انديشيد ـ يا در درون من هنگامى كه برحسب نيازهاى روحى خويش به آنها انديشيده ام يا خواهم انديشيد. ولى اگر خود را به تاريخ واقعى محدود سازيم، يعنى تاريخى كه كسى در حين عمل انديشيدن به آن مى انديشد، بآسانى ديده خواهد شد كه اين تاريخ با شخصى ترين و معاصرترين تاريخها كاملا يكى است. هنگامى كه تكامل فرهنگِ لحظه تاريخى من، مرا از مسأله تمدن يونان يا فلسفه افلاطون يا وجه خاصى از آداب مردم آتيكا (در يونان باستان) مستحضر مى سازد، آن مسأله به همان شيوه با هستى من مرتبط مى گردد كه تاريخ كارى كه به آن اشتغال دارم يا تاريخ ماجراى عاشقانه اى كه در زندگى ام پيش آمده است يا تاريخ خطرى كه تهديدم مى كند، و آن را با همان اضطراب بر مى رسم و در خويش همان غم را احساس مى كنم و پريشان مى شوم تا وقتى كه به حل مسأله كامياب گردم. حيات يونان در آن موقع در من حاضر و داراى فعليت است، و مرا همان گونه به خويش مى خواند و جذب مى كند و عذاب مى دهد كه پديدار شدن خصم يا دلدار يا فرزند دلبندى كه از ديدن او بر خود مى لرزم.
اكنون كه به ثبوت رسانديم كه «همعصرى» صفت ذاتى هر تاريخى است، نه ويژگى رده خاصى از تاريخها (چنانكه در رده بنديهاى تجربى به دلايل صحيح به آن قائل شده اند)، بايد نسبت تاريخ را با زندگى نسبت اتحاد بدانيم، ولى البته نه به معناى وحدت انتزاعى، بلكه اتحاد تركيبى كه ملازمه دارد هم با تمايز و هم با اتحاد طرفين. از اين رو، سخن از تاريخ فاقد اسناد همان گونه گزاف گويى است كه سخن از وجود چيزى كه درباره آن گفته شود كه فاقد يكى از شرطهاى ذاتى وجود است. تاريخِ بدون رابطه با سند، تاريخ غيرقابل تحقيق است; و چون واقعيت تاريخ به تحقيق پذيرى آن است، و روايتى كه تاريخ در آن شكل ملموس مى گيرد فقط تا جايى روايت تاريخى است كه شرح نقادانه اسناد (به معناى بازانديشى و آگاهى و خودآگاهى و غير آن) باشد، چنين تاريخى چون عارى از معنا و خالى از حقيقت است، به عنوان تاريخ، لاوجود است. چگونه ممكن است كسى تاريخى درباره نقاشى بنگارد كه آثارى را كه مى خواهد تكوينشان را نقادانه توصيف كند خود نديده و از آنها لذت نبرده است؟ و چگونه ممكن است كسى بدون تجربه هنريى كه نويسنده وجود آن را (در خواننده) مسلم مى گيرد، آثار مورد بحث را بفهمد؟ چگونه ممكن است تاريخ فلسفه وجود داشته باشد بدون آثار يا لااقل بخشهايى از آثار فيلسوفان؟ چگونه ممكن است تاريخى درباره يكى از رسوم، مثلا تواضع در مسيحيت يا مردانگى در آيين شهسوارى، وجود داشته باشد بدون توان دوباره زيستن يا، به عبارت بهتر، واقعاً دوباره زيستن با آن حالات خاص روح فردى؟
از سوى ديگر، پس از آنكه پيوند ناگسستنى زندگى و انديشه در تاريخ به وجود آمد، شبهه هايى كه در خصوص يقين و فايده تاريخ ابراز شده، همه در يك لحظه رخت بر مى بندند. چگونه ممكن است آنچه موجد فعليت روح ماست هرگز نامتيقن باشد؟ چگونه ممكن است معرفتى بى فايده باشد كه مشكلى را كه از بطن زندگى پديد آمده است حل مى كند؟
تاريخ و اسناد زنده
ولى آيا پيوند سند با روايت، يا زندگى با تاريخ، هرگز شكستنى است؟ به اين پرسش پاسخ مثبت داده شده در باب تاريخهايى كه اسنادشان مفقود است يا، به بيان كلى تر و بنيادى تر، تاريخهايى كه اسنادشان ديگر در روح آدمى زنده نيست. همين معنا همچنين بتلويح رسانده شده است هنگامى كه گفته اند همه ما خويشتن را نسبت به فلان يا بهمان بخش تاريخ در چنين موقعيتى مى بينيم. تاريخ نقاشى يونان باستان مانند همه تاريخهاى اقوامى كه درست نمى دانيم كجا زيسته اند يا انديشه ها و احساساتشان چه بوده يا كارهايى كه به انجام رسانده اند چگونه پديد آمده، تاريخ بدون سند است. همين طور است ادبيات و فلسفه هايى كه موضوعاتشان به ما دانسته نيست، يا حتا هنگامى كه در دستمان است و به خواندنشان قادريم، به سبب فقدان معلومات مكمل يا به علت بى رغبتى يا انصراف موقت، از درك روح آن ناتوانيم.
در اين موارد، اگر هنگامى كه آن پيوند مى گسلد، ديگر نتوان آنچه را باقى مى ماند تاريخ ناميد (زيرا تاريخ چيزى بجز آن پيوستگى نبوده است) و از آن پس فقط بتوان آن را تاريخ خواند به همان معنا كه كالبد بى جان انسان را انسان مى خوانيم، در اين صورت نيز نمى توان گفت آنچه به جاى مانده هيچ است (زيرا حتا جنازه را نمى توان گفت واقعاً هيچ است). اگر هيچ بود مساوى مى شد با اينكه بگوييم آن پيوند ناگسستنى است، زيرا بر هيچى هرگز اثرى مترتب نيست. ولى اگر هيچ نيست و چيزى است، پس روايت بدون سند چيست؟
تاريخ نقاشى يونان باستان بر طبق آنچه نقل شده و به ما رسيده است، يا آنگونه كه دانشمندان عصر ما اقدام به نگارش آن كرده اند، وقتى دقيق بررسى و تجزيه و تحليل شود، برمى گردد به رديفى از نامهاى نقاشان (آپولودوروس، پولوگنوتوس، زئوكسيس، آپِلس و ديگران) به علاوه مشتى حكايت از زندگى آنان و يك رشته موضوع نقاشى (آتش سوزى ترويا، مسابقه آمازون ها، نبرد ماراتون، آخيلئوس، افترا، و غير اينها) كه برخى جزئيات در ضمن توصيفات به جاى مانده درباره آن ها داده شده است; و يا برمى گردد و به سلسله اى از سخنان كه بتدريج از ستايش به نكوهش اين نقاشان و آثارشان مى رسد، به اضافه نامها و حكايتها و موضوعها و داوريهايى كه كمابيش بنابر توالى زمانى مرتب شده اند. اما نامهاى نقاشان بدون شناخت مستقيم آثارشان نامهايى بى محتواست; به همين وجه، حكايتها و وصف موضوعها و داوريها و ستايشها و نكوهشها و توالى زمانى نيز خالى از محتواست زيرا چيزى بجز يك رشته ارقام نيست و تطور و تكاملى در آن ديده نمى شود، و چون جاى عناصر سازنده در آن خالى است، در انديشه ما به فعليت نمى رسد. اگر آن الفاظ معنايى داشته باشند، به دليل همان اندك شناختى است كه بر پايه گسسته پاره هاى نقاشيهاى باستانى و منابع دست دومى كه به صورت نسخه برداريها به ما رسيده يا كارهاى مشابه در ساير هنرها يا شعر حاصل كرده ايم. به استثناى اين چيزهاى كوچك، خود نقاشى يونان باستان (در نزد ما) مشتى الفاظ ميان تهى بيش نيست. البته اگر بخواهيم، مى توانيم بگوييم كه (نقاشى يونان باستان) «عارى از محتواى متعين» است، زيرا منكر نيستيم كه وقتى از فلان نقاش نام مى بريم، درباره يكى از نقاشان و، به عبارت دقيقتر، يكى از نقاشان آتنى مى انديشيم; و وقتى واژه «نبرد» يا اسم «هلن» بر زبان مى آيد، درباره يكى از نبردها و، به عبارت دقيقتر، يكى از نبردهاى سربازان يونانى سنگين اسلحه، يا زنى زيبا مانند تنديسها يونان باستان مى انديشيم. نهايت اينكه تفاوت نمى كند درباره كدام يك از چيزهاى واقعى متعددى كه آن نامها تداعى مى كنند، فكر كنيم. به اين جهت، محتواى آنها نامتعين است، و اين عدم تعين به معناى تهى بودن آنهاست.
هر تاريخى جدا از اسناد زنده مربوط به آن، شبيه اين مثالها و، بنابراين، روايتى ميان تهى است، و چون ميان تهى است، عارى از حقيقت است. آيا حقيقت دارد يا ندارد كه نقاشى به نام پولوگنوتوس وجود داشت كه چهره ميلتيادس را نگاشت؟ به ما خواهند گفت كه حقيقت دارد، زيرا يك تن يا چند تن از كسانى كه او را مى شناختند و نقاشى مورد بحث را ديده بودند، به وجود آن گواهى داده اند. ولى بايد پاسخ دهيم كه قضيه براى اين يا آن گواه حقيقت داشته است، و براى ما نه راست است نه دروغ، يا (همان معنا به تعبيرى ديگر) راست است تنها بر پايه شهادت آن شهود ـ يعنى به دليل عارضى، حال آنكه حقيقت هميشه نيازمند دلايل ذاتى است. و چون قضيه مورد بحث راست نيست (نه راست است نه دروغ)، پس بى فايده است، زيرا جايى كه هيچ چيز نيست، براى شاه هم هيچ حقوقى نيست، و جايى كه اركان مسأله مفقود است، اراده مؤثر و نياز مؤثر به حل آن ـ و نيز امكان حل مسأله ـ مفقود است. بنابراين، نقل آن داوريهاى ميان تهى كاملا از جهت زندگى واقعى ما بى فايده است. زندگى يعنى اكنون، و تاريخى كه به صورت روايتى ميان تهى در آمده، يعنى گذشته: گذشته اى باز نيامدنى و باز نيافتنى كه اگر مطلقاً نيز چنين نباشد، مسلماً براى لحظه فعلى چنين است. الفاظِ ميان تهى مى مانند، و الفاظ ميان تهى اصواتند يا نشانه هاى نگاشته اى كه آنها را مى نمايانند، و الفاظ ميان تهى به يكديگر پيوستگى مى يابند و حفظ مى شوند، اما نه با عمل فكرى كه به آنها مى انديشد (چون در اين صورت بزودى پُر مى شدند)، بلكه با عمل اراده كه فكر مى كند حفظشان هر قدر هم تهى يا نيمه تهى باشند براى بعضى هدفهاى خود آن، مفيد است. پس روايت محض چيزى نيست مگر مجموعه اى از الفاظ يا فرمولهاى ميان تهى كه با عمل اراده به اظهار در مى آيند.
تاريخ مقدم بر وقايع نگارى است
با اين تعريف موفق شديم فرق حقيقى ـ نه كمتر و نه بيشتر ـ ميان تاريخ و وقايع نگارى را كه تاكنون بى نتيجه جستجو شده است، آشكار نماييم. جستجو بى نتيجه بوده است زيرا عموماً اين فرق را در كيفيت هر يك از امور واقعى مى جسته است كه موضوع هر يك از آنهاست. مثلا گفته اند وقايع نگارى امور واقع جزيى را گزارش مى كند، و تاريخ امور واقع كلى را; يا وقايع نگارى امور واقع خصوصى را ثبت مى كند، و تاريخ امور واقع عمومى را ـ غافل از اينكه كلى در عين حال همواره جزيى است، و جزيى، كلى; و عمومى هميشه در عين حال خصوصى است، و خصوصى، عمومى! يا گفته اند گزارش امور واقع بااهميت (يعنى چيزهاى فراموش نشدنى) متعلق به تاريخ است، و گزارش امور واقع بى اهميت متعلق به وقايع نگارى ـ غافل از اينكه اهميت امور به نسبت موقعيتى كه در آن قرار مى گيريم نسبى است، و براى كسى كه پشه او را مى آزارد رقصهاى آن حشره بسيار كوچك بسيار مهمتر از لشكركشى خشايارشاست! البته در قول به اين تمايزات غلط، احساس درستى وجود دارد كه معيار تفاوت بين تاريخ و وقايع نگارى را اين امر معرفى مى كند كه چه چيزى علاقه برمى انگيزد (امور كلى يا بزرگ) و چه چيزى علاقه برنمى انگيزد (امور جزيى يا خُرد)، و ما به اين احساس توجه داريم. همچنين احساس درستى ديده مى شود در كسانى كه مى گويند بين رويدادها در تاريخ پيوستگى نزديك وجود دارد، حال آنكه در وقايع نگارى رويدادها ناپيوسته به نظر مى رسند: به عبارت ديگر، در تاريخ نظم منطقى وجود دارد، در وقايع نگارى نظم صرفاً زمانى; يا تاريخ به عمق رويدادها نفوذ مى كند، وقايع نگارى به سطح يا برون محدود مى شود، و قس عليهذا. ولى اين تفاوتها به جاى اينكه انديشيده شوند، به قالب استعاره مى روند، و وقتى استعاره به منظور بيان انديشه به كار رود، آنچه را به دست آورده بوديم، پس از لحظه اى از دست مى دهيم. حقيقت اين است كه وقايع نگارى و تاريخ، دو نگرش روحى متمايزند، نه دو صورت مختلف تاريخ كه مكمل يكديگر باشند يا يكى از ديگرى تبعيت كند. تاريخ، وقايع نگارى زنده است، و وقايع نگارى، تاريخ مرده; تاريخ، تاريخ معاصر است، و وقايع نگارى، تاريخ گذشته; تاريخ در درجه اول عمل انديشه است، و وقايع نگارى عمل اراده. هر تاريخى كه ديگر انديشيده نباشد به وقايع نگارى تبديل مى شود، منتها در قالب الفاظى كلى كه روزگارى واقعيت و قدرت بيان داشتند. حتى تاريخ فلسفه وقتى نويسندگان و خوانندگانش كسانى باشند كه فلسفه نمى فهمند، وقايع نگارى است...
كشف فرق حقيقى بين وقايع نگارى و تاريخ، فرقى صورى (يعنى فرقى براستى واقعى) است، و نه تنها ما را از جستجوى عبث و خسته كننده فرقهاى مادى (يعنى فرقهاى خيالى) مى رهاند، بلكه امكان مى دهد يكى از پيش فرضهاى بسيار رايج را كه مى گويد وقايع نگارى مقدم بر تاريخ است، رد كنيم. يكى از نحويان قديم، ماريو ويتورينو، گفته است:
( selanna omirPى راگنع ياقو.tnus eatcaf eairotsih tsop ,ereuf )
اين گفته از آن زمان بارها تكرار گشته، تعميم يافته و كليت داده شده است. اما نتيجه تحقيق در خصلت و لذا تكوين دو رشته عمليات يا دو نگرش مورد بحث، دقيقاً عكس آن را نشان مى دهد: يعنى اول تاريخ مى آيد، سپس وقايع نگارى. اول موجود زنده مى آيد، سپس نعش. تاريخ را فرزند وقايع نگارى معرفى كردن، مانند آن است كه بگوييم زنده از مرده به دنيا مى آيد. كالبد بى جان پس مانده حيات است، همان گونه كه وقايع نگارى پس مانده تاريخ است....
خود روح، تاريخ است ولى بايد دليلى باشد كه وقايع نگارى و اسناد، منبع تاريخ و مقدم بر آن به نظر مى رسند. روح انسان بقاياى بى جان تاريخ، يعنى روايتها و وقايع نگاريهاى ميان تهى، را حفظ مى كند و نشانه هاى حيات و اسناد و مدارك را گرد مى آورد و مى كوشد آنها را بدون تغيير نگه دارد و اگر ضايع شوند، مرمت كند. نگهداشت آنچه تهى شده و مرده است، عمل اراده است. ولى انگيزه آن چيست؟ حماقت و پندار پوچ؟ اما ساختن مقبره و آرامگاه پندار پوچ و حماقت نيست; عمل ميرندگان است كه مى خواهند جاودانگى كارهاى افراد را به ثبوت برسانند. آنان مرده اند، ولى در ياد ما و در حافظه زمانهاى آينده همچنان زنده اند و زنده خواهند بود. گردآورى اسناد مرده و نوشتن تاريخهاى ميان تهى، عملى بر آمده از زنده بودن و در خدمت زندگى است. زمانى فرا خواهد رسيد كه آن اسناد و تاريخها به منظور باز توليد تاريخ گذشته، ولى غنى شده و فعليت يافته در روح ما، به كار آيند.
به اقتضاى شكوفندگى زندگى، تاريخ مرده حيات از سر مى گيرد و تاريخ گذشته فعليت مى يابد. يونانيان و روميان در آرامگاههايشان آرميدند تا هنگامى كه در عصر رنسانس پختگى نويافته روح اروپايى از خواب بيدارشان كرد. شكلهاى زمخت و خشن و ابتدايى تمدن همچنان از ياد رفته ماندند يا مورد بى اعتنايى قرار گرفتند يا درست فهم نشدند تا هنگامى كه مرحله جديد روح اروپايى كه رمانتيسم يا بازگشت نام گرفت با آنها «همدل» شد و علائق خويش را در آنها يافت. به همين سان، پهنه هاى بزرگى از تاريخ كه اكنون در نظر ما چيزى بجز وقايع نگارى نيستند و بسيارى از اسنادى كه امروز بى زبان و خاموشند، روزى به نور زندگى منور خواهند شد و باز با ما سخن خواهند گفت.
انگيزه اينگونه تجديد حيات از درون خود آن مى جوشد، و هيچ گنجينه اى از اسناد يا روايتها قادر به پديد آوردن آن نيست. حتا مى توان گفت كه اسناد و روايتهايى را كه بدون آن پراكنده و راكد مى ماندند، خود آن گرد مى آورد و به خود ارائه مى دهد. هرگز موفق به فهم فرايند مؤثر انديشه تاريخى نخواهيم شد مگر با مبدأ قرار دادن اين اصل كه تاريخ و سازنده تاريخ در هر لحظه، و ثمره كل تاريخ گذشته، چيزى بجز خود روح نيست. روح حامل سراسر تاريخ خويش است و با آن مقارنه پيدا مى كند. فراموش كردن جنبه اى از تاريخ و به ياد آوردن جنبه اى ديگر، جزء ضرب اهنگ زندگى روح است... روح بدون يارى جستن از آن عوامل خارجى كه روايات و اسناد ناميده مى شوند، به تاريخ جان مى بخشد و با آن زندگى مى كند; از آن عوامل خارجى ابزارهايى مى سازد و زمينه را براى دعوتى درونى آماده مى كند كه سپس همه را در جريان آن حل مى كند. اينكه «كارنامه گذشته» را غيرتمندانه حفظ مى كند، به همين منظور است....
December 7th, 2004
برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
مسایل تاریخی
- علی رستمینقش پیش نهاده هایی تاریخی وسامان یابی های بعدی قدرت درتأسیس وافول حزب دموکراتیک خلق افغانستان(حزب وطن)
- تتبع و نگارش امان معاشر، خبرنگار آزادجهاد و جنگ در افغانستان قبل از آمدن قطعات شوری به حمایت پاکستان و رهبری امریکا آغاز شد
- سیداحسان واعظیبخش دوم نقش سازنده و ماندگارببرک کارمل در مسیر تاریخ
- سیداحسان واعظینقش سازنده و ماندگارببرک کارمل در مسیر تاریخ
- داکتر حمیدالله مفیدفرود دو ستاره درخشان از کهکشان اندیشه وخرد
- علی رستمی ببرک کارمل بااندیشه عدالت خواهانه به خاموشی رفت
- گزارنده به پارسی دری: عزیز آریانفرآریایی ها یا تورک ها؟
- عبدالو کیل کوچی دسامبردر آیینهء تاریخ
- عبدالو کیل کوچیمحمود بریالی ابر مرد جنبش چپ وترقی خواه افغانستان
- محمد عوض نبی زادهنا یب سالارمحمد حسین خان پیکارجوی رزمگاه میوند وغزنیگک
- خلیل وداد چگونه س.د.ج.ا. به س.خ. ج.ا. تعویض شد
- مترجم: ا. م. شیریانقلاب اکتبر! استالین. نوسازی- کودتای لیبرالی
- نویسنده: نجیب سرغندوی نهضت خدایی خدمتگاری و نقش آن دربیداری پشتونها
- گزارنده به پارسی دری: عزیز آریانفرتوران
- حسن پیمانامیرتیمورموئسس سبک اصیل هنر معماری وحامی فرهنگ ومدنیت آسیای وسطی قسمت-6
- حزب کارایران(توفان)انقلاب اکتبر ناقوس مرگ سرمایه داری بود
- ظهو رالدين دبرېالي انقلاب دکاليزې په وېاړ
- زمان هوتکبمناسبت هفدهمین سالشهادت داکترنجیب الله
- رحمت اله رواندشهید داکتر نجیب اله داوولسم تلین په یاد
- جلال بايانی کاوشگرشـــهيد داکتر نجيب الله
- جلال بايانی کاوشگرهفده سال قبل درقلب افغانستان کابل حماسه تاريخ رخ داد
- نصیراحمد – مهمند پیړی،پیړی زغم او پیچ دی وګالل شی
- داکتر حبیب منګل دافغانستان دخپلواکۍ غورزنګ ته لنډه کتنه
- نویسنده : مهرالدین مشیدروزی که زمامداران ناکاره در سایۀ آن صرف احساس فربهی کرده اند
- حسن پیمانامیرتیمور موئسس سبک اصیل هنر معماریوحامی فرهنگ ومدنیت آسیای وسطی5
- برگردان و تبصره از دکتر خلیل ودادحقایقِ تلخِ جنگِ 1979-1991 افغانستان از زبان نظامیان شوروی پیشین
- عبدالوکیل کوچی نگاه مختصری به تاریخ کوشانی ها
- انجنیر فضل احمد افغان شاه امان الله غازی و خط سیاه دیورند
- میر عنایت الله سادات معضلۀدیورند
- تتبع ونگارش؛تلخیص وترجمه: ازحسن پیمانامیر تیمور موسس سبک اصیل هنر معماری وحامی فرهنگ ومدنیت آ سیای وسطی قسمت(4)
- امان معاشر؛ خبرنگار آزادهشت ثور آوردن مجاهدین رو بزوال از کوه ها به قدرت جنرال دستم
- ا. م. شیریزادروز لنین، روز شرمندگی ما
- عتیق الله مولویزادهاز دین پروری، تا دین فروشی!!
- حسن پیمان امیرتیمور موسس سبک اصیل هنر معماری وحامی فرهنک ومدنیت آسیای وسطی قسمت 3
- نوشته کریم پوپل تاریخ نوروز کهن
- نجم کاويانیيادی از نوروز در کابل قديم
- تتبع ونگارش-ترجمه وتلخیص: ازحسن پیمانامیرتیمور موسس سبک اصیل هنرمعماری وحامی فرهنگ ومدنیت اسیای وسطی-2-
- دوکتور امین برین زوریدوکتور امین برین زوری
- برگردان و تبصره از دکتر خلیل ودادیهودیت در افغانستان
- ارسالی صمیمیبازگشت «لنین» به «خجند»
- حسن پیمانشمۀ ازخدمات وکارنامه های امیرتیموردرأئینۀ تأریخ
- سلیمان راوشجشن سده
- حسن پیمانتأریخ وخدمات زنده ومشهود امپراتوری تیموریان محال است به فراموشی سپرده شود
- تتبع و نگارش امان معاشر، خبرنگار آزادمناسبات سابق دولت افغانستان و اتحاد شوروی آمدن قوت های نظامی اتحاد شوروی در ششم جدی به افغانستان
- سرلوڅ مرادزی برتانوي هند او برتانوي پنجاب، د پښتنو د ویښتیا دښمنان !
- سرلوڅ مرادزی برتانوي هند او برتانوي پنجاب، د پښتنو د ویښتیا دښمنان !
- عتیق الله مولوی زادهزندگی از کاخ تا کا نتینر!
- سرلوڅ مرادزیبرتانوي هند او برتانوي پنجاب دواړه، د پښتنو د ویښتیا ضد !
- سرلوڅ مرادزیډیورنډ کرښه، څپڅپاند دریځونه او پنځم ستون
- نویسنده : مهرالدین مشیدبالاخره امریکایی ها سر به بالین بیمار نظامیان پاکستانی این بازوی زرهی تروریزم جهانی نهادند
- عبدالوکیل کوچید سامبر نقطه عطف درتاریخ جنبش داد خواهانه مردم افغانستان
- سرلوڅ مرادزی ډیورڼد کرښه، څپڅپاند دریځونه او پنځم ستون دوهمه برخه
- انجنیر فضل احمد افغانخط سیاۀ دیورند مولود دسایس انګلیس و روسیه
- سرلوڅ مرادزی ډیورنډ کرښه، څپڅپاند دریځونه او پنځم ستون
- فرزاد رمضاني بونششناسايي يا عدم شناسايي ديورند؟
- انجینر محمود صافی دافغانستان دتاریخ ځلانده ستوری احمد خان « احمد شاه بابا » درانی کال
- سید ذا کر شاه ( ســــــــــادات) (( د ډیورند کرښې غندل یا د پاکستان ســـــــره دښمنی))
- سرلوڅ مرادزی ډیورنډ کرښه او څرګند دریځونه
- بیداربمناسبت کنفرانس بین المللی لندن و عدم پذیرش دیورند خط فاصل
- سرلوڅ مرادزی ډیورنډ کرښه او روستۍ پراختیاوې
- عزیز آریانفرنیاز تاریخی به بازگشت به توافقات ژنو
- سرلوڅ مرادزی ډیورنډ کرښه او روستۍ پراختیاوې
- سرلوڅ مرادزید ډیورند کرښې پریکړه به، لروبر افغانان خپله کوي
- ارسالی صمیمیبرگی از تاریخ جنگ جهانی دوم/ چگونه مسکو تسلیم آلمان ها نشد
- میر عنایت الله سادات نگاهی به تاریخ آریانا
- محمدنبی عظیمی جنگ جلال آباد بخش آخر
- جلال بايانیبزرگ مردان تاریخ
- محمدنبی عظیمیجنگ جلال آباد بخش دوازدهم
- شبيراحمد طالب وزيران اوخاطرې
- رسول پويانجايگاه هرات در مدنيت خراسان
- محمدنبی عظیمیسفر دیگر به جلال آباد
- عزیزه عنایت خامۀ درفرا راه آزادی !
- نصیراحمد - مهمنددافغانستان دخپلواکی دبیرته اخیستلو دشهیدانواوغازیانوپه یاد
- دوکتور جلال بايانی « روح شاه غازی امان الله شاد و پر نور باد »
- انجنیر ظهو رالدین اندیشپراو دا
- محمدنبی عظیمیتعرض متقابل قوای مسلح افغانستان
- نوشته کریم پوپل اشغال و تاراج کابل از زمان تاسیس الی امروز
- سلیمان راوششهروندان شهر (جندان)
- محمدنبی عظیمی درحاشیه تعرض متقابل
- رسول پویاننقش استعمار در تخریب تمدن خراسان
- رسول پویانخراسان بعد از فروپاشی امپراتوری تيموريان
- رسول پویان ریشه های خراسان کهن
- محمدنبی عظیمیجنگ جلال آباد بخش هشــــــــــــــــتم
- محمدنبی عظیمیجنگ جلال آباد بخـــش هفتـــــــــــــم
- ا. م. شیریپراودا در ۱۰۰ سالگی: زنده و رزمنده
- اسدالله جعفریمیلاد گل سرخ
- عبدالحی نزهت افزودن دشواری کارعاقلانه نیست
- فوادشاه امان الله خان غازى از نظر احمد شاه مسعود كى بود؟
- انجنېر ظهو رالدین اندېشپر فا شیزم د بري ورځ یعنی دامپرېا لیزم دنیمی تنی ښخول په شوري سوسېا لیستي هېواد کی
- نویسنده : مهرالدین مشید نباید بیش از این بهایی برای ویرانی این سرزمین پرداخت
- محمدنبی عظیمیجنگ جلال آباد بخش ششم
- نوشته صوفی کریم فیضانی حملات اعراب در افغانستان
- انجنیر ظهورالدین اندیشد افغا نستان د خلک دمو کراتیک گوند داد شهیدا نو او اتلانو دسور گوند ټولو غړو ته له پو رته نه تر کښته پو رې
- محمدنبی عظیمیجنگ جلال آباد بقیه بخش پنجم
- نبی حیدری معلم جنک یا صلح
- محمدنبی عظیمی جنگ جلال آباد بقیه بخش چهارم
- تهیه وترتیب:میرمحمدشاه رفیعیچهره امروزی تپه مرنجان ورازهای تاریخی آن
- محمدنبی عظیمیجنگ جلال آباد -- 4
- محمدنبی عظیمی جنگ جلال آباد - 3-
- سلیمان راوشتندیس های بامیان مجسمه های بودا نیستند
- حسن پیمانبیادبودسلسال وشهمامه تندیسهای بودا دو همبزم ودو همسنگ
- حسن پیمانافشارخونین وقتلهای زنجیره یی انگیزۀ اتحادخلقهای تحت استبداد
- محمدنبی عظیمی جنگ جلال آباد
- رحمت اله رواند روسانو يرغل او وتل دواړه تېروتني وې
- احمدولي بدخشياداي ديني به قربانيان فاجعة افشار
- محمدنبی عظیمیجنگ جلال آباد
- عتیق گلشمه ازجنایات بعضی گروه های ماوئیستها درافغانستان
- محمد نبی عظیمیچرا از مرگ می ترسید ؟
- جمعه خان صوفيلر وبر دوه افغان که يو افغان؟ (يوولسمه او آخري برخه)
- جمعه خان صوفيلر و بر دوه افغان که يو افغان؟ (اتمه برخه)
- عبدالو کیل کوچی فرخنده باد چهل وهفتمین سالگرد تاسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان ، حزب قهرمانان وشهیدان !
- حمید محویتآتر بی نوایان
- تتبع و نگارش امان معاشر، خبرنگار آزادآمدن قوت های نظامی اتحاد شوروی به افغانستان
- تهیه کننده : عبدالقدیر میرزاییسقوطِ یک امپراتوری!
- محمد عارف عرفان رازهای حقیقی دعوت ارتش شوروی
- حمید محویدر بارۀ [کشته شدن پلخانوف(؟)]
- محمدنبی عظیمیجنگ جلال آباد
- صدیق رهپو طرزیما و نو آوری، تجدد و مدرنیزم
- جمعه خان صوفيلر و بر دوه افغان که يو افغان؟ (پنځمه برخه)
- داکترآریننام ببرک کارمل جاویدانه است زیرا توده های مردم آنرا ستوده اند
- عبدالو کیل کوچیپنجمین سالگرد وفات محمود بریالی را گرامی میداریم
- صدیق رهپو طرزیدیورند: سر و صدا برای هیچ
- محمدنبی عظیمیسپیده ها این جا آرام انــد
- محمد عوضازمكتب مبارزهء رفيق ببرك كارمل بياموزيم
- علی رستمیببرک کارمل ستارهء درخشان مبارزِ عدالتخواهء کشور
- عبدالو کیل کوچیببرک کارمل بزرگ مرد تاریخ
- دوکتور نثار احمد صدیقینام ببرک کارمل جاودان و روانش شاد باد
- جمعه خان صوفيلر و بر دوه افغان که يو افغان؟(٢ مه برخه)
- عزیز آریانفرچگونه دهلیز واخان ایجاد و به زور به افغانستان داده شد
- جمعه خان صوفيلر و بر: دوه افغان که يو افغان؟
- انجنېر ظهورالدين اندېشبه افتخار سالګرد انقلاب پېروزمند و زنجير شکن سوسياليستی اکتبر
- گزارشگر از انگلیسی به پارسی: صدیق رهپو طرزیده اسطوره در مورد افغانستان
- انجنېر ظهورالدين انديشبمناسبت سالمرګ انقلابی دلير وانديشمند خلل ناپذير
- از کریم پوپل روش سیاسی دولتها وملیتهای افغانستان در طول تاریخ
- عدالتدشمن هرگز وارد شهر لنين نخواهد شد!
- عبدالو کیل کوچی ماندگاران تاریخ
- نصیراحمد – مهمنددافغانستان دخپلواکی دبیرته اخیستلو
- سليمان راوش به پیشواز 28 ـ اسد
- انجنېر ظهورالدين اندېشدافغانستان دخلکو دملی_ازادی بخښونکي انقلاب دکاليزی په وياړ
- گزارنده: عزیز آریانفرمقاله دوم نقش دولت «کیرپاند» در با هم آمیزی فرهنگ های آسیای میانه
- عزیز آریانفرشاهنشاهی پنج صد ساله تاجیکی- ایرانی کیرپاند در مرزهای باختری چین
- حامدعلمیرساله روزشمار وقایع افغانستان از سال 1747 الی اخیر سال 2010
- نوشته کریم پوپلظهور وزوال اردوهای افغانستان
- عبدالصمد ازهراسرار مرگ میوندوال بخش دوازدهم وپایانی
- عبدالصمد ازهراسرار مرگ میوندوال بخش 11
- گزارشگر از زبان انگلیسی به پارسی صدیق رهپو طرزیباستانشناسی افغانستان از کهن ترین روزگار تا دوران تیموریان
- عبدالصمد ازهراسرار مرگ میوندوال بخش دهم
- سرلوڅ مرادزیلندن کې ډيورند جرګه د پنجاب پر سر کلک ګوزار
- تهیه کننده:امان معاشر نامه ی خواجه حافظ شیرازی برای امیر تیمور
- عبدالصمد ازهرخود کشی یا قتل بخش نهم
- محمدنبی عظیمی لحظاتی با ازهر بزرگوار
- محمدنبی عظیمی آیا روزی تاریخ حــــرب کشور ما نوشته خواهد شد؟
- عبدالصمد ازهر اسرار مرگ میوندوال بخش نهم
- ازهر عبدالصمداسرار مرگ میوندوال بخش هشتم
- محمد همایون سرخابی شهر غلغله در ماتم نبود بودای بزرگش هنوز میگرید
- عبدالصمد ازهراسرار مرگ میوندوالبخش هفتم
- محمدنبی عظیمیتا لحظهء انــــتقال مسؤولیت
- گزارش از انگلیسی به پارسی صدیق رهپو طرزیباستانشناسی افغانستان از کهن ترین روزگار تا دوران تیموریان
- عبدالصمد ازهراسرار مرگ میوندوال بخش ششم
- اسدالله جعفریآیاافشار باردیگر تکرار خواهد شد؟
- سید عبدالقدوس «سید»جنگ افشار
- خلیل الله سکندریواقعیت های پنهان در ماجرا های عیان افغانستان
- محمد همایون سرخابی نگاه مختصری پیرامون زندگی پرافتخار ظهیرالدین محمد بابر
- عبدالصمد ازهراسرار مرگ میوندوال بخش پنجم
- محمد عالم افتخارسید جمال الدین افغانی ؛ اَبَر انسانی که از نو باید شناخت !
- سرلوڅ مرادزی پاچاخان د بهرنیو پوهانو په نظر کې
- صدیق رهپو طرزیباستانشناسی افغانستان از کهن ترین روزگار تا دور تیموریان
- میرعنایت الله سادات نظری بر موافقتنامه ای دیورند
- عبدالصمد ازهرخودکشی یا قتل؟ بخش چهارم
- نویسنده : مهرالدین مشیدامریکا و بازی بزرگ در کشوری که دشنۀ مقاومت گلوی هر مهاجمی را شگافته است
- عبدالصمد ازهرخودکشی یا مرگ بخش های دوم و سوم
- تتبع و نگارش امان معاشر، خبرنگار آزاد آمدن قوت های نظامی اتحاد شوروی به افغانستان
- ا. م. شیریبمناسبت زادروز استالین
- عبدالصمد ازهرخودکشی یا مرگ
- نویسنده: ولادیمیر پلاستون ببرک کارمل تا آخرین نفس های خود به حقانیتِ راهی که خود انتخاب نموده بود باور داشت
- ع.رستمی ببرک کارمل نماد وحدت!
- ر. حسنهفته اول دسامبر یاد آور روز های فقدان دو شخصیت مبارز نستوه کشور
- نوشته از ع. بصیر دهزادبخاطر 14چهاردهمین سالگرد وفات شادروان ببرک کارمل
- عبدالو کیل کوچی گرامی وجاویدان باد نام وخاطره تابناک زنده یاد ببرک کارمل
- عبدالو کیل کوچی چهارمین سالروز وفات زنده یاد محمود بریالی را گرامی میداریم
- احمدشاه سرخابییادی از جاودان یاد ببرک کارمل و برادر و همرزم فقید ش محمود بریالی!
- سرورددیورند کرښه دتکړه پوهانو وځیړ نو ته ضرورت لري
- عزیز آریانفردرنگی بر سر نام کشور ما- افغانستان
- عزیز آریانفرراز نهانی نامه دوست محمد خان به نیکلای یکم- امپراتور روسیه
- عزیز آریانفرآیین نامه داخلی انقلابیون جوان افغان (جوانان افغان)
- شباهنگ راددر یادمان کمونیست رزمنده «ارنستو چه گوارا»
- دکتر بیژن بارانکوچ آریاییها از شمال خزر
- سرلوڅ مرادزی د تاریخ پاڼه : کوز پښتانه او د افغانستان خپلواکي
- سليمان راوش تجاوزانگليس ، روس و امريکا بر افغانستان يا يک دروغ بزرگ
- اکادمیسن دستگیر پنجشیریحملات بر نیروهای چپ و پیامد های آن
- عزیز آریانفرگستره «اروآسیای میانه بزرگ»
- احسان لمر یادی از خانوادهء ناظر صفر
- داکتر . و .ع . خاکسترفراز های از زند ه گی یهودان در افغانستان
- نوشته صدیق رهپو طرزیتمدن «سند ـ هلمند» آغاز گر تاریخ ما
- انجنیر زلمی نصرت مهمندافغانستان د«جواهر لعل نهرو»له نظره!
- لیکونکی : نجم الدین « سعیدی »دعلامه دوکتورمحمد سعید « سعید افغانی»د «۲۵» تلین په ویاړ !
- سيد احسان " واعظی"تمدن های آريانای کهن و خراسان باستان
- آصفه صبابه مناسبت سی امین سال شهادت شاد روان محمدطاهربدخشی
- عبدالوکیل کوچیفرخنده باد چهل و پنجمین سالگرد تاسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان ، حزب قهرمانان وشهیدان !
- مرادزیستر پاچا خان : ملي هویت ، خپلواکي ، ملي ژبه او تعلیم
- علی رستمی چهل وپنجمین سالکرد حزب دموکراتیک خلق افغانستا ن را گرامی داشت !
- داود کرنزی بمناسبت سومین سالگرد وفات رفیق بریالی
- یعقوب هادینام و نیکوئی های رفیق ببرک کارمل جاودان باد
- سید احسان واعظی شخصیت نام اوری که باتاریخ زیست
- ترجمه و تحشیه از خلیل وداداز انقلاب اکتوبر تا انقلاب ثور
- سيد احسان " واعظی"تمدن هاي آرياناي كهن و خر اسان باستان
- احسان واعظی جايگاه والا و ارزشمند فيض محمد کاتب هزاره دربازتاب رويدادهای سياسی و تاريخ نگاری کشور
- رحمت اله رواند سنبلی نهمه نیټه د پښتنو اوبلوڅو د پیوستون د ورځی په یاد
- مرادزئ د وږي ۹ مه د پښتونستان ورځ
- نوشته : میرمحمد شاه "رفیعی"آرزوهای فراموش ناشده شهدای به خون خفته
- صديق وفا لويَه جَرگه ها ونقش ارزشمند آن در ساختار اجتماعی- سياسی وقانون گذاری افغانستان
- صديق وفا لويَه جَرگه ها ونقش ارزشمند آن در ساختار اجتماعی- سياسی وقانون گذاری افغانستان
- پژوهش: ظاهردقیق ماسترعلوم سیاسیحکومت مجاهدین(!)وبرکناری نقابهای تقدس آنان
- محمد عوض نبی زا د ه سی ومین سالروز شهادت علامه محمد اسمعیل مبلغ فرخنده و گرامی باد
- دکتورخلیل وداد (بارش)خاطرات مهندس هُلندی فان لوتسنبورگ ماس
- محمد عوض نبی زا دهدرويش علي خان هزاره اولین نایب الحکومهءهرات دردولت درانیها
- میرعبدالواحد ساداتسخنی چند پیرامون شخصیت والای غبار
- محمد عوض نبی زا ده بنیادعلیخان هزاره مبارزهمیشه درسنگرو یکی ازمدافعین راستین استقلال کشور
- محمد عوض نبی زا دهشیرمحمدخان هزاره جنگاورقهرمان و یکی از فاتحین اصلی معرکهءمیوند
- ترجمه و تحشیهء دکتور خلیل وداد نخستین مداخلهء نظامی شوروی به افغانستان
- سیدحسن رشاددو یاد و دو خاطره
- گزارنده به دری: عزیز آریانفرافغانستان در مراحل نخست توسعه مستقل (سال های دهه 1920)
- محمد عوض نبی زا ده میر یزدان بخش بهسودی نماد ازایمان و مقاومت ،قربانی توطیه و پیمان شکنی
- محمد عوض نبی زا د ه یکصد وپا نزدهمین سا لیا د شهادت میرمحمدعظیم بیگ سه پای
- نسیم جویا جویاــ پرچم شجاعت و نبرد مردم افغانستان به خاطر ازادی,عدالت وترقی
- محمد عوض نبی زا دهچهل و سومین سا لگرد وفات زنده یاد برات علی تا ج یکی ازپیشآهنگان ، نهضت مشروطه خواه و دموکرات گرامی باد
- محمد عوض نبی زا دهیکصدوپنجمین سال تولد فرقه مشرفتح محمد خان میر زاد یکی از پیش قراولان جنبش مشروطیت کشور فرخنده باد!
- محمد عوض نبی زا دهبیست و ششمین سا لیا د وفات محمد ابراهیم گا و سواریکی ازپیشگامان نهضت دهقا نی وضد استبداد گرامی با د!
- جنرال محمد یاسین امیریهشتاد سال از تولد ببرک کارمل شخصیت استثنایی تاریخ معاصرکشورمی گذرد
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- محمدعوض نبي زاده نقش و مقام مردم هزاره دردولت و جامعه طی دوونیم قرن اخیر
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- تهيه ، تدوين وپژوهش (راد مرد)چگونه آمريکا شکارافراطيون شد؟(قسمت ششم)
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- مشعلشخصيتي که با تاريخ عمر خواهد کرد
- تهيه ، تدوين وپژوهش )راد مرد)چگونه آمريکا شکارافراطيون شد؟ (قسمت پنجم)
- تهيه ، تدوين وپژوهش (راد مرد)چگونه آمريکا شکارافراطيون شد؟ (قسمت چهارم)
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- محمدعوض نبی زاده یادی ازمبارزقهرمان عبدالخالق شهید
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- تهيه ، تدوين وپژوهش )راد مرد)تاريخ سخن ميگويد: چگونه آمريکا شکارافراطيون شد؟ )قسمت سوم (
- تهيه ، تدوين وپژوهش (راد مرد)چگونه آمريکا شکارافراطيون شد؟ (قسمت دوم )
- تهيه ، تدوين وپژوهش )راد مرد)تاريخ سخن ميگويد: چگونه آمريکا شکارافراطيون شد؟
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- دپلوم انجنیر خلیل الله معروفی جوانمرد لک بخش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- نصرت شاد يادي از “ مولانا “ ملانصرالدين !
- محمدعوض نبی زاده معرفی مختصریکعده ازمبارزین شاخص مردم هزاره درجنبیشهای ضد استبدادی و استعماری
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- ويرايش وگردآورنده جانبازنبردنخستين سلطنت يک زن ازسلاله غزنويان در جهان اسلام
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- ظريفيبه بها نهء هشتا دهفتمین سالگرد استرداد استقلال افغانستان
- آتوسا سلطان زاده فيلسوفاني كه پيامبر شدند !
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- دوکتور.م. پکتیا وا ل بمنا سبت هشتا دو هفت مین سا لګر د استر دا د استقلا ل ملی افغانستا ن
- محمدعوض نبی زاده هزاره جات یا هزارستان ازدیدگاه ونظر مورخین
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- نصرت شاد توماس هابس متفكر و فلسفه سياسي دولت
- عليشاد لربچه ژان ژاك روسو
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- عليشاد لربچه زنون ؛ اهل كيتون
- نوشتهء: زمری کاسی شناسنامهء يکتن ازمشروطه خواهان، يک مبارز گمنـــام و افشای يک ترورسياسی ديگر؛
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- رستاخيزمروري برواژه تاريخ
- جليل پرشوردرمورد هفت وهشت ثور
- رستاخيزمروري برواژه تاريخ
- جليل پر شوردر مورد هفت وهشت ثور
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- رستاخيزمروري برواژه تاريخ
- جليل پرشور در مورد هفت و هشت ثور(بخش شـشم)
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- جليل پرشور در مورد هفت وهشت ثور بخش چهارم
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- جليل پرشوردر موردهفتم وهشتم ثور
- جليل پرشوردر مورد هفتم وهشتم ثور
- جليل پرشوردر موردهفتم وهشتم ثور
- سراج الدین ادیبروز جهانی کارگر وتشکیل سازمان بینالمللی کار
- سراج الدین ادیب جهان در آیینه ء رویداد های تاریخ (اول تا 31 می )
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- محمد وليبرگ های از تاريخ روابط خارجي افغانستـــــــــــــــــــان
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- محمد وليبرگ های از تاريخ روابط خارجي افغانستـــــــــــــــــــان
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- محمدوليبرگ های از تاريخ روابط خارجي افغانستـــــــــــــــــــان
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- سراج الدين اديبجهان در آئينهء رويدادهای تاريخي
- سراج الدين اديبجهان در آئينهء رويدادهای تاريخي
- سراج الدين اديبجهان در آئينهء رويدادهای تاريخي
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- کريم حقوقابونصر فارابي ارسطوی شرق
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- سراج الدين اديبجهان در آيينهء رويدادهای تاريخ بخش سوم
- سراج الدين اديبجهان در آيينهء رويدادهای تاريخ بخش دوم
- سراج الدين اديبجهان در آيينهء رويدادهای تاريخ بخش نخست
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- رضا شادابهویت قومی هزاره ها و سادات هزاره
- ارسالي آرش فروزی با مبارز آتشين راه نجات مردم داکتر محمودی آشنا شويم
- سراج .اديبجهان در آئينهء رويدادهای تاريخ
- دوکتورمحمد شعيب مجددیمسابقه تير اندازی در زمان تيموريان هرات
- سراج الدين اديبجهان در آیینه ء رویداد های تاریخ بخش سوم
- سراج الدين اديبجهان در آیینه ء رویداد های تاریخ بخش دوم
- سراج الدين اديبجهان در آیینه ء رویداد های تاریخ بخش نخست
- اسکاریحسن صباح وجنبش اسماعيليه
- دستگيرصادقيغارت ميراثهای فرهنگي و تاريخي
- صباحچگونه ابوریحان بیرونی قاره آمريکا را کشف کرد؟
- داکتر وفاهوشی مین مردی که تاريخ را رقم زد
- صباحاولين سفير زن درتاريخ کابل زمين
- صباحگوشه ي ا ززندگي جاودانه مرد خراسان
- استادصباحابوالفضل بيهقی مورخ امپراتوري غزنويان
- سراج الدين اديببمناسبت 86 مین سال استقلال افغانستان
- تهيه و تدوين از بصيرشررتاريخ ، آزادي ،صلح واستقلا ل
- عينيسيرتاريخي فاجعه ملي ومجرمين جنگي
- رسالتروزا زن بحث انگيزتاريخ
- استادصباحميمنه د راورا ق تاريخ
- ارسالي بنفشه ميتراسفر تاريخي وهنري د ردنياي باستا ن
- استادصباحچهل سال اسماعیلیه بعد از وفات حسن صباح
- استادصباحتاريخ عمومي اسماعیلیه هاواوضاع خراسا ن
- نبشهءايشرداسالاحمدالله هندوی افغانستانیم؟!
- تهيه و ترتيب از اشرف بهروزفشرده اي از تاريخ فرانسه
- انجنيرغلام سخي ارزگانيبه بهانه يي گرامي داشت از روز جهاني مادر
- ارسالي جواد نصريانزن در آنسوي تاريخ
- ارسالي بنفشه ميتراسفر تاريخي وهنري د ردنياي باستا ن
- استادصباحيعقوب ليث صفاري مرد خرد وپيکا ر
- ارسالي صيقلرويدادها ي تاريخي
- ارسالي بنفشه ميتراآخرين تغييرات سياسي جهان در دهه پسين سده دوهزار عيسايي
- ارسالي فرحت شکوهمندگفتار بزرگان
- ارسالي بنفشه ميتراسفر تاريخي وهنري د ردنياي باستا ن
- ارسالي بنفشه ميترامجموعه ای از دانستنی ها
- گردآورنده وتلخيص استادصباحسفر تاريخي وهنري د ردنياي باستا ن
- استادصباحگسترش فرقه اسماعیلیه در قرن اخیر
- نسرین مفیدردپای زن افغان در تاریخ
- نسرين مفيدهشتم مارچ روز جهاني زن در پهنای تاريخ
- ارسالي محبوب شاملعقايد اسماعيليه
- ارسالي ميلاد بهزادتاریخچه کتاب و کتابخانه در عهد با ستا ن
- ارسالي نسترن نيلابمروري برآيين کا تو ليک
- ارسالي شامل سالارد رمورد زرتشت و زرتشتیا ن چه میدانیم؟
- ارسالي فريدون کيومرثمهاتما گاندی منجی صلح وپيام آورآزادي
- ارسالي بکتاش نهيردرباره اصطلاح شيعه
- استاد صباحکمي ازحقا يق ناگفته وتاريخي سرزمين خراسان
- ارسالي جواد نصريانتاريخ ظهور و مؤسس مذهب معتزله
- ارسالي اميد برهاناهل حديث و حنابله
- ارسالي جواد نصريانوهابيت چگونه بوجودآمد؟
- استاد صباحتاريخ مذ هب اسماعيليه
- ارسالي دانش آرزوتاریخ اروپا
- ارسالي اميد آهنگربابل درکجا واقع بود؟
- ارسالي جواد نصريانپنج دهه از تصویب اعلاميه جهاني حقوق بشر ميگذرد
- ارسالي اميد آهنگرامپراتوری اسکندر چه وسعت داشت ؟
- ارسالي عمران مهربانچه نيرويي ملتها را به حرکت در مي آورد؟
- ارسالي ميلاد دوستچه کسی می تواند تاریخ بنو یسد؟
- ارسالي مشهيد مهوشبِنِدِتو كروچه
- ارسالي اميد آزموننظرمن در باره تاريخ
- ارسالي مشهيد اميلسا ما نيان
- ارسالي داکتر بصيرجنگ نفت
- ارسالي احمد منصور آگاهنهروآزاده مرد آزادي
- ارسالي وليد نصرياندرتاريخ ا مريکا چه گذشته است؟
- استاد صباحلحظه يي دردهليزهاي تاريخ
- ارسالي سالار هوشمندبه بها نه، سالروز ترور مهاتما گاندی
- ارسالي داکتربصيرتاريخ و هويت ملي ما
- ارسالي شامل صباحلحظه يي با تاريخ
- دستگير صادقيگراميداشت از مبارزات قهرمانانهً مردم با شهامت افغانستان در حفظ استقلال کشور