کمي ازحقا يق ناگفته وتاريخي سرزمين خراسان
استاد صباح
تاريخ اسما عيليه ، زندگى و اند يشه ناصرخسرو و حسن صباح
اسماعيليه به عنوان يكى از جوامع عمده شيعه، تاريخ طولا نى و پرحادثهاى داشته است كه به صدر اسلام مىرسد، يعنى همان دورهاى كه فرق و گروهها و مكتبهاى مختلف اسلا مى به تدوين مواضع عقيد تى خود اشتغال داشتند. در بين فرق متعدد متقدم شيعه كه همه قائل به مرجعيت رهبرى اهل بيت پيامبر (ص) در جامعه مسلمانان بودند، تشيع امامى، كه ميراث مشترك شيعيان اثناعشرى و اسماعيلى بود، تا زمان امام جعفر صادق اهميت و اعتلاى خاصى كسب كرده بود. شيعيان امامى، تحت رهبرى امامان خود، مفهوم مشخصى از مرجعيت مذهبى را كه مؤيد به تأييد الهى بود تدوين كردند و طبق آن برخى از علويان فاطمى را كه صاحب چنين مرجعيتى مىشناختند، به امامت خويش پذ يرا شد ند و تبعيت از تعاليم اين امامان علوى فاطمى از اخلا ف امام حسين را در كانون اصول عقائد خود قرار دادند اين مفهوم شيعى امامى از مرجعيت مذهبى در واقع در نظريه امامت جاى گرفت كه بعد نيز از اصول اساسى اعتقادات اسماعيليه گرديد. اسماعيليان كه به نام اسماعيل، فرزند امام جعفر صادق به اين نام خوانده شدهاند ـ نامى كه ملل و نحلنويسان متقدم مانند حسن بن موسى نوبختى و سعد بن عبدالله در اصل بر آنان نهادند ـ در طول تاريخ پرپيچ و تابشان به چند ين شاخه عمده و گروههاى كوچك تر منقسم شدند و ا ين انشقاقها نيز عموما بر محور جانشينى برحق و مشروع در امامت مىچرخيد. با رحلت امام جعفر صادق در سال 148ق / 765م، شيعيان پيرو آن حضرت به چند گروه تقسيم شدند كه از آن ميان دو گروه را مىتوان اولين گروههاى اسماعيلى به حساب آورد. اين گروهها كه از دعوى اسماعيل بن جعفر صادق يا فرزند ش محمد بن اسماعيل حمايت مىكردند، بعدها توسط مؤلفان كتب فرق و ملل و نحل، خاصه نوبختى و عبدالله كه از اماميه بودند و از انشقاقات داخلى تشيع بيش از مؤلفان اهل سنت اطلاع داشتند، با نامهاى «الاسماعيليه الخالصه» و «المباركية» از يكد يگر متمايز گرديدند. در هر صورت، اين شيعيان، كه مانند ديگر شيعيان امامى مركز فعاليتشان در كوفه بود و برخى از آنان در آنجا احتمالا با ابوالخطاب، نيز همكارىهاى انقلابى داشتند، بعد از رحلت امام صادق از ديگر شيعيان امامى افتراق جستند. از تاريخ يكصد ساله بعدى نخستين گروههاى اسماعيلى اطلاعات زيادى در د ست نيست؛ زيرا از آن دوره تقريبا هيچ گونه منبع اسماعيلى به جا نمانده است. از منابع متأخر هم فقط اد ريس عمادالد ين (متوفاى 872 ق / 1468م)، نوزدهمين داعى مطلق شاخه مستعلوى ـ طيبى در يمن، در عيون الاخبار خود، كه تنها تاريخ جامع اسماعيلى به تأليف يك اسماعيلى است، مطالبى درباره دوره پيش از فاطمى تاريخ اسماعيليه، كه به «دور الستر» معروف است، دارد كه او هم مرحله آغازين نهضت اسماعيليه را در سيطره ابهام باقى مىگذارد. نهضت اسماعيليه در اواسط قرن سوم ق / نهم م به صورت يك جنبش سياسى ـ دينى انقلابى بر ضد نظام خلافت عباسى در صحنه تاريخ ظاهر شد. خود اسماعيليان اين جنبش را «دعوت» يا «الدعوة الهاد ية» مى ناميد ند. طبق تحقيقات جديد اسماعيلى، اكنون مسجل شده است كه پس از درگذ شت محمد بن اسماعيل، هفتمين امام اسماعيليه، تعدادى رهبران مركزى كه در ميان گروههاى كوچك اسماعيلى آن زمان موقعيت مهمى داشتند و احتمالا امامان يكى از آن گروهها بودند، به طور پنهانى براى ايجاد يك جنبش واحد و گسترده اسماعيلى به طور موروثى فعاليت مىكردند. اين رهبران ابتدا براى سه نسل تقيه كردند و علنا به دعوى امامت برنخاستند، كه صرفا تد بيرى احتياطى براى مصون ماند ن از تعقيب و سياست عبا سيان و عمال آنان بوده است. در اين دوره، رهبران مركزى تبليغات خود را بر مدار عقيده اصلى بزرگ ترين گروه از اسماعيليان نخستين كه به مهدويت محمد بن اسماعيل قائل بودند، گذاشتند و خود را صرفا حجت يا نماينده تام الاختيار مهدى غائب معرفى كردند، آن هم نزد تعداد كمى از محارم و اصحابشان؛ زيرا عامه پيروان نهضت هيچ گونه اطلاعاتى از هويت اين رهبران و مركز فعاليتشان كه بالاخره از خراسان و جنوب عراق به شهر سلميه در شام انتقال پيدا كرده بود، نداشتند. بدين ترتيب، جنبش اسماعيلى قرن سوم ق / نهم م ـ كه بر انتظار ظهور قريب الوقوع مهدى محمد بن اسماعيل كه مى بايست حكومت عد ل را در جهان مستقر سازد و خلا فت را نيز به آل على كه حقوق مشروعشان را عباسيان غصب كرده بودند منتقل سازد، تمركز يافته بود ـ جاذ به فوقالعادهاى براى گروههاى محروم از طبقات اجتماعى مختلف داشت. از جمله اين گروهها بايد از كشاورزان فاقد زمين در عراق و قبيله نشينان بد وى در يمن و عربستان كه منافع آنان با منافع طبقات ممتاز شهرنشين و د ستگاه متمركز حكومتى عباسيان متفاوت بود، ياد كرد. پيام د ينى ـ سياسى دعوت اسماعيليه كه اينك به صورت يك جنبش پوياى اجتماعى ضد عباسيان و نظام آنان در آمده بود، توسط تعداد زيادى داعى در ميان طبقات اجتماعى گوناگون و در مناطق پراكنده از آسياى مركزى تا شمال آفريقا انتشار يافت. دعوت اسماعيلى به خصوص در جنوب عراق، فارس، منطقه جبال، خراسان و ماوراءالنهر و نيز در شرق عربستان (بحرين)، يمن و بالاخره افريقيه در شمال آفريقا استقرار يافت، به طورى كه تا سالهاى 280ق / 890م يك نهضت واحد و انقلابى كه از سلميه رهبرى مىشد، جايگزين گروههاى متقد م كوچك كه پايگاهشان در كوفه بود، شده بود. در سال 286ق / 899م، هنگامى كه عبدالله المهدى، مؤسس بعدى خلا فت فاطمى در سلميه، به رهبرى دعوت رسيده بود، نهضت اسماعيليه به دو جناح رقيب و متخاصم تقسيم شد. يك جناح به رهبرى مركزى دعوت وفادار ماند ند و ادعاى عبدالله المهدى، چهارمين رهبر بعد از محمد بن اسماعيل در دور الستر، را مبنى بر اينكه امامت در واقع در ميان اجداد او نسل به نسل منتقل شده تا به او رسيده است، پذ يرا شد ند. اين گروه، كه بعدها اسماعيليان فاطمى خوانده شدند، قائل به تداوم د ر امامت گشتند. جناح د يگرى، كه ابتدا تحت رهبرى حمدان قرمط بودند، بر اعتقاد اصلى خو به مهد ويت محمد بن اسماعيل باقى ماندند. نام «قرامطه» از اين به بعد به ويژه به اين شيعيان هفت امامى (سبعيه) مخالف وجه د ين كه عبدالله المهدى و پيشينيان و نيز جانشينيان او را در سلسله خلفاى فاطمى به امامت قبول نداشتند، اطلاق مىشد. قرامطه در همان سال 286ق / 899م، تحت رهبرى ابوسعيد جنابى دولتى در بحرين در شرق عربستان به دست آوردند. قرمطيان بحرين بعدها با فاطميان به جنگ و ستيز پرداختند. دولت قرمطى بحرين عاقبت در سال . 470ق / 1077م منقرض گرديد. موفقيت دعوت اوليه اسماعيليه با استقرار دولت فاطمى در سال 297ق / 909م در شمال آفريقا به اوج خود رسيد. دوره فاطمى را اغلب به «عصر طلا يى» اسماعيليه وصف كردهاند. جنبش انقلابى و دعوت اسماعيليان نخستين سرانجام به تأسيس دولتى منجر شده بود كه امام ا سماعيلى در رأس آن قرار داشت و طى همين دوره، تفكر و ادبيات اسماعيلى به اوج اعتلاى خود رسيدند . تأسيس خلافت فاطميان در واقع پيروزى بزرگى براى تمامى شيعه بود؛ زيرا اينك براى اولين بار، پس از على (ک)، آنان شاهد جلوس يك امام علوى از اهل بيت بر مسند رهبرى يك دولت مهم اسلامى بودند. با پيروزى فاطميان، امام اسماعيلى قدرت عباسيان و تفسير اهل سنت از اسلام را به چالش خواند و تعبير شيعى خود را از اسلام رسما عرضه داشت. اينك مذهب اسماعيله نيز مكان خود را در ميان جوامع تفسيرى دولتمدار در جهان اسلام پيدا كرده بود. در اين شرايط، اسماعيليان براى اولين بار در تاريخ خود مىتوانستند بدون ترس از تعقيب و آزار در محدوده قلمرو فاطميان طبق موازين دينى خود عمل كنند، و حال آنكه در بيرون اين قلمرو كماكان ناچار بودند چون گذشته به تقيه بپردازند. خلفا و امامان فاطمى پس از رسيدن به قدرت، فعاليتهايشان را در امور دعوت اسماعيلى متوقف نساختند. آنان با اين هدف كه مرجعيت دينى و اقتدار سياسى خود را بر همه امت مسلمان و حتى ديگر امتها گسترش دهند، سازمان دعوت و شبكه داعيان خود را كه هم در داخل و هم د ر خارج قلمرو فاطميان به فعاليت مشغول بودند، حفظ كردند. فاطميان، به ويژه پس از آنكه در سال 362ق / 973م مقر دولتشان به شهر قاهره در مصر انتقال يافت، توجه خود را به امور دعوت بيشتر معطوف كردند. قاهره كه پس از فتح مصر به دست خود فاطميان بنيان گذاشته شده بود، پايگاه سازمان پيچيده مبتنى بر سلسله مراتب دعوت اسماعيلى گرديد. فاطميان همچنين نهادهاى علمى و تعليمى خاصى براى تربيت داعيان و آموزش اسماعيليان عادى بر پاى داشتند كه از آن ميان مىتوان از مؤسسه دارالعلم و مجالس درسى كه براى تعليم اصول عقايد اسماعيليه يعنى حكمت بود و به «مجالس الحكمة» شهرت يافت، نام برد. فاطميان از آغاز دولتشان به مسائل شرعى نيز توجه خاص داشتند، و ادبيات اسماعيلى دوره فاطمى پيوسته بر جدايىناپذيرى ظاهر و باطن و بر رعايت شريعت و توجه به معناى درونى آن تأكيد داشته است. اما هنگام روى كار آمدن فاطميان هنوز يك مكتب فقهى متمايز اسماعيلى وجود نداشت، زيرا تا آن زمان اسماعيليان جزء يك نهضت انقلابى و محرمانه بودند و قوانين و احكام سرزمينهايى را كه در آنجا مىزيستند مراعات مىكردند. با استقرار خلافت فاطمى نياز به تدوين فقه اسماعيلى نيز براى اولين بار پديدار گشت و اين امر با اجراى احكام فقه شيعه كه در اختيار بود، آغاز گشت.
تدوين يك مكتب فقهى اسماعيلى عمدتا حاصل كوششهاى چند دههاى قاضى ابوحنيفه نعمان بن محمد (متوفاى 363ق / 974م) بود كه عالمترين فقيه دوره فاطمى محسوب مىگردد. وى فقه اسماعيلى را با جمعآورى منظم احاديث موثقى كه از اهلبيت، خاصه امامان باقر و صادق ، روايت شده بود، بر مبناى آثار كلينى و ديگر محدثان و مؤلفان متقدم شيعى و بعضا سنى تدوين كرد. مساعى قاضى نعمان سرانجام در تأليف كتاب دعائم الاسلام به اوج خود رسيد و اين كتاب قانوننامه رسمى فقه دولت فاطمى گرديد . در فقه اسماعيلى نيز، به صورتى كه قاضى نعمان پرداخته بود، اصل نظريه امامت اهميتى محورى داشت و اين به دولت فاطميان مشروعيت اسلامى مىداد. در نتيجه، مرجعيت و اقتدار و قول يك امام علوى معصوم و تعاليم او سومين منبع فقه اسماعيلى، پس از قرآن مجيد و سنت نبوى، گرديد. قاضى نعمان، كه خود سمتهاى «داعى الدعاة» يعنى رياست دعوت اسماعيلى و نيز «قاضى القضاة» دولت فاطمى را همزمان در اختيار داشت و بدين ترتيب مسئوليت اجراى شريعت و تأويل باطنى آن را به عهده داشت، همچنين پايهگذار خاندانى از قاضى القضاتها در دولت فاطمى گرديد. دعوت و جامعه يكپارچه اسماعيلى روزگار فاطميان در سال 487ق / 1904م به دو شاخه متخاصم مستعلويه و نزاريه تقسيم شد. اين انشقاق بر سر جانشين خليفه و امام فاطمى، المستنصر بالله، كه در آن سال در گذشت، رخ داد. المستنصر هرگز نص امامت و خلافت از فرزند بزرگش نزار كه به جانشينى خود منصوب كرده بود، نگرفته بود. اما برادر كوچكتر نزار با دسيسه وزير قدرتمند فاطمى، بر مسند خلافت فاطمى نشانده شد. اسماعيليان نزارى سرنوشت كاملا متفاوتى داشتهاند. اسماعيليان خراسان كه تا سال 487ق / 1094م تحت رهبرى حسن صباح قرار گرفته بودند، در مشاجره مستعلوى ـ نزارى از حقوق نزار حمايت كرد ند. حسن صباح كه سياست مستقلى در پيش گرفته بود، در آن زمان انقلاب گستردهاى را برضد حكومت تركان سلجوقى تدارك مىديد و موفق شده بو د دولت مستقلى در قلب قلمرو سلجوقي تأسيس نمايد. وى در اين زمان يك دعوت مستقل نزارى را نيز بنيانگذارى كرد و روابطش را با پايگاه دعوت در قاهره و حكومت فاطمى قطع كرد. نزاريان در دوران حكومت حسن صباح (متوفاى 518ق / 1124م) و جانشينان او در الموت مشغول فعاليتهاى انقلابى خود و زنده ماندن در يك محيط خصمانه بودند. در نتيجه، جامعه نزاريان خراسان متكلمان و فقهاى زيادى به بار نياورد كه در خور مقايسه با داعيان عالم روزگار فاطمى باشند. گذشته از اين، حسن صباح از ابتدا زبان فارسى را به جاى عربى زبان دينى نزاريان فارسىزبان كرد و به همين جهت نزاريان خراسان و ايران به معنايى از ادبيات اسماعيلى دوره فاطمى ـ كه كلا، به استثناى آثار ناصرخسرو، به زبان عربى كتابت شده بود ـ بريده شدند، هرچند آثار عربى روزگار فاطمى در دسترس نزاريان شام كه زبان عربى را به كار مىبردند، قرار داشت. در چنين اوضاع و احوالى نزاريان ادبيات مشابهى پديد نياوردند و اكثر نوشتههاى محدود آنان نيز يا در حملات مغول از ميان رفت يا بعدها در دوره ايلخانيان نابود گرديد. علىرغم شرايط نامساعد، اسماعيليان نزارى يك سنت ادبى پرداختند و بعضى از مسائل كلامى كماكان در كانون تفكر آنان در دوره الموت قرار داشت. حسن صباح خود متكلمى دانشمند بود و اعتبار تأسيس يك كتابخانه بزرگ در قلعه الموت اندكى پس از آنكه آنجا را در سال 483ق / 1090م به دست آورد، به او مىرسد. بعدها قلعههاى نزارى ديگر در ديلم و خراسان و شام با مجموعههايى از كتاب و ابزارهاى علمى مجهز شدند. در زمينه اعتقادات، نزاريان از آغاز همچنان بر نظريه امامت، يا وجوب تعليم از سوى معلمى صادق، تأكيد مىورزيدند. در چنين اوضاع و احوالى براى خارجيان اين ادراك پيدا شد كه نزاريان دعوت جديدى در مقابل دعوت قديم دوره فاطمى آغاز كرده بودند. اما اين دعوت جديد در واقع همان عقيده متقدم شيعه به امامت بود كه اكنون در قالب جديدى ارائه شده بود و به نام «نظريه تعليم» خوانده مىشد . اين نظريه كه توسط حسن صباح به صورتى پرتوانتر در يك رساله كلامى از نو بيان گرديده بود، شالوده تمام تعاليم بعدى نزاريه را در دوره الموت فراهم آورد و بدين علت خارجيان نزاريان را «تعليميه» نيز مىناميدند. چالش عقلانى كه اين عقيده، كه در عين حال مشروعيت خليفه عباسى را به عنوان سخنگوى روحانى مسلمانان مجددا به پرسش مىكشيد، در برابر دستگاه اهل سنت قرار داد، موج تبليغات مجادلهآميز جديدى را برضد اسماعيليان برانگيخت. بسيارى از متكلمان ، كه سركرده آنان ابوحامد محمد غزالى (متوفاى 505ق / 1111م) بود، اكنون اسماعيليان و نظريه تعليم ايشان را مورد حمله قرار دادند. اسماعيليان نزارى در قلاع كوهستانى خود از علم و دانش نيز حمايت مىكردند و اين حمايت را به دانشمندان غير اسماعيلى نيز تعميم مىدادند، از جمله تعدادى علماى اهل سنت و شيعه اثناىعشرى و حتى غير مسلمانان. اين دانشمندان غير اسماعيلى، به خصوص در پى آغاز فتوحات مغولان، به قلاع نزارى در خراسان و سپس شمال ايران پناه جسته، از كتابخانههاى نزارى بهرهمند مىگشتند. در واقع، حيات فكرى جامعه نزارى بر اثر سرازير شدن دانشمندان خارجى به داخل آن در طى دهههاى واپسين دوره الموت قوه و تحرك خاصى پيدا كرد. برجستهترين فرد از مي ان اين دانشمندان خارجى خواجه نصير الدين طوسى (متوفاى 672ق / 1274م) بود كه سه دهه را در قلاع نزاريه گذراند كه از پربارترين دوران زندگى اين عالم بزرگ بود . طى اين مدت كه خواجه نصيرالدين آثار زيادى از جمله تأليفات بزرگ خود در اخلاق را پديد آورد، رسالاتى هم در باب اصول عقايد نزاريه نوشت كه مهمترين آنها همان كتاب روضة التسليم منسوب به او است. در واقع، محققان معاصر بيش از هر منبع ديگر بر مبناى اين كتاب است كه تفكر نزاريه دوره الموت را مورد بررسى قرار دادهاند. با حملات مغول در سال 654ق / 1256م، دولت نزاريه منقرض گرديد و نزاريان براى هميشه اقتدار و اهميت سياسي خود را از دست دادند، ولى جوامع نزارى و سلسله امامان آنها پاىبرجا باقى ماندند. از آن تاريخ به بعد، نزاريان به صورت جوامع و گروههاى متفرق، به طور پنهانى و با مراعات دقيق تقيه، در مناطق مختلف به خصوص آسياى مركزى، شبه قاره هند، افغانستان، ايران، سوريه (شام)، سواحل شرقى آفريقا، و در دهههاى اخير در كشورهاى اروپايى و شمال آمريكا به سر بردهاند. بدين ترتيب، اسماعيليه به عنوان يك جامعه شيعى كه نظريه امامت محور اصلى تعاليمشان بود، پديدار گشتند، و اين نظريه شالوده سنتهاى مختلف عقلانى و ادبى اى را كه آنان در سراسر تاريخ پرحادثه خود در قرون وسطا پر داختند، تشكيل مىداده است. آنچه ما اكنون درباره تاريخ و اصول عقايد اسماعيليه مىدانيم تا چند دهه قبل دانسته نبود، زيرا اسماعيليان تقريبا منحصرا بر مبناى منابع و شرحهايى مورد بررسى قرار مىگرفتند كه غير اسماعيليان، كه اغلب نسبت به آنان نظريات دشمنانه داشتند، نوشته بودند. در تحت چنين شرايطى، افسانهها و اتهامات نادرست گوناگونى نيز درباره اسماعيليه رواج پيدا كرده بود اسماعيليان، به عنوان انقلابىترين فرقه شيعه با اهدافى دينى ـ سياسى كه معطوف به براندازى خلافت عباسيان و استقرار حكومت امامان اسماعيلى بود، از آغاز كارشان دشمنى دستگاه خلافت عباسى را برانگيختند. با تأسيس دولت فاطمى، اين مخاصمات شديدا افزايش پيدا كرد، به طورى كه دستگاه خلافت عباسى به سلسله اقداماتى پرداخت كه به تبليغات رسمى و گسترده ضد اسماعيلى منجر گرديد. هدف از اين برنامه تبليغاتى طولانى آن بود كه كل نهضت اسماعيليه را از سرچشمه آن از اعتبار ساقط كند تا بتوان اسماعيليان را به عنوان ملاحده و كسانى كه از راه حقيقى دين به دور افتادهاند، محكوم ساخت. در اين ميان، اروپاييان قرون وسطا نيز داستانهاى خيالآميز خود را درباره اسماعيليان پديد آوردند. اروپاييان آن دوره، علىرغم آنكه صليبيون طى دو قرن با تعدادى از جوامع مسلمان در خاور ميانه از نزديك تماس حاصل كردند، تقريبا در جهل كامل از اسلام و تقسيمات درونى آن به عنوان يك دين باقى ماندند. در واقع، اسماعيليان نزارى در شام اولين جامعه شيعى بودند كه صليبيون از آغاز قرن ششم ق / دوازدهم م با آنها برخوردهاى مختلفى پيدا كرده بودند. اما اندكى بعد، در دوره راشدالدين سنان (متوفاى 589ق / 1193م)، مهمترين داعى نزاريه شام، بود كه سياحان غربى و وقايعنگران جنگهاى صليبى شروع به گردآورى اخبار و اطلاعات پراكندهاى درباره نزاريان شام كردند. آنان به ويژه تحت تأثير گزارشها و شايعات اغراقآميزى بودند كه درباره مأموريت هاى فدائيان نزارى كه در راه از ميان برداشتن دشمنان مهم جامعه خود معمولا جان مىباختند، شايع شده بود. در هر صورت، صليبيون و ناظران اروپايى آنان نيز در اين زمان متوسل به قوه تخيلات خود شدند تا براى رضايت خاطر خودشان علل جانبازى فدائيان نزارى را توجيه كنند. تا اواسط قرن هفتم ق / سيزدهم م تعدادى از وقايعنگاران صليبى و ديگر منابع اروپايى كه همچنان درباره اسلام و اسماعيليه در جهل كامل باقى مانده بودند، مدعى شدند كه اطلاعات درخور اعتمادى درباره سياستها و اعمال كاملا محرمانه اسماعيليان نزارى و رهبر آنان، شيخ الجبل، به ويژه در مورد استخدام و تعليم و تربيت فدائيان ايشان، كسب كردهاند. اين اطلاعات، يا به طور دقيقتر افسانههايى كه به افسانههاى «حشاشين» معروفيت يافتهاند، تدريجا و مرحله به مرحله تكامل يافتند و سرانجام به صورت روايتى كه سياح معروف ايتاليايى، ماركوپولو، آن را مشهور و عامهپسند كرد، به اوج خود رسيد. تحت تأثير اين افسانهها، اسماعيليان نزارى در منابع اروپايى قرون وسطا و بعد از آن به شكل فرقهاى از آدمكشانى معتاد به حشيش تصوير شدند كه هدفى جز جنايات بدون هدف نداشتند. بدين ترتيب، «افسانه سياه» ضد اسماعيلى تعداد ازنويسندگان را كه ريشه دشمنى با اسماعيليه داشت، اكنون « افسانههاى حشاشين» اروپاييان كه از جهل و تخيلات واهى سرچشمه مىگرفت، تكميل مىكرد و اين دو رشته افسانه قرنها در شرق و غرب به عنوان توصيفهاى دقيق تعاليم و اعمال اسماعيليه، تا حدود نيم قرن قبل، در جريان بود. شرقشناسان اكنون براى اولين بار در غرب اسماعيليه را يك فرقه مسلمان شيعى شناختند. پيروان اين فرقه كه پس از شيعيان دوازدهامامى دومين جماعت بزرگ مسلمان شيعى مذهب را تشكيل مىدهند، امروزه به عنوان اقليتى دينى در بيش از بيست و پنج كشور در آسيا، آفريقا، اروپا و آمريكاى شمالى پراكندهاند. پيروان اسماعيلى تا قبل از تأسيس خلا فت فاطمى تشكيلات سياسى ـ مذهبى منظمى نداشتند. از همينرو در سرزمينهاى مختلف به طور پراكنده مىزيستند و به منظور حفظ جان خود ناچار از مخفىكارى و تقيه بودند و همين امر سبب شد كه اتهامات وافسانهها و دريافتهاى نادرست درباره تعاليم و اعمال آنها شايع شود و ابهامات فراوانى در پيش روى محققان قرار گيرد. منسوب كردن اسماعيليه به مزد كيان و زرتشتيان، يا انتساب آنها به يهود از سوى القادر بالله، بيست و ششمين خليفه عباسى (422ـ 467 ه ق) حاكى از استمرار خصومت حكام عباسى حتى پس از تشكيل دولت فاطمى مىباشد. عباسيان كه بهحق اين فرقه را رقيب سرسخت سياسى مذهبى خود مىدا نستند، از همان ابتدا براى از ميان بردن آنان از هيچ تلاشى دريغ نمىكردند؛ ولى با همه اين تلاشها، فاطميان موفق شدند قسمتهاى زيادى از بخش غربى مناطق تحت نفوذ عباسى را از چنگ آنان خارج كرده، دولت مستقلى تأسيس كنند. به عنوان نمونه، در ميان شورش قرامطه، عبدالله مهدى كه در سجلماسه از شهرهاى مغرب در سال 296 موقعيتى يافته بود، در سال 302 ملوك مغرب را كه از سوى خلفاى عباسى حكومت مىراندند، درمانده و مغلوب كرد و بر سراسر ممالك مناطق مغرب و آفريقا و صقليه غالب شد. عبدالله مهدى كه ابتدا خود را داعى اسماعيلى و بعدها فرزند اسماعيل بنجعفر و «امام» معرفى كر ده بود، مدعى بود كه ميان او و محمد بن اسماعيل، سه امام مستور بودهاند. تلاش القادر بالله عباسى در مخدوش كردن سلسله نسب فاطميان مصر اقدامى كاملا سياسى بود . او در بغداد شهادت نامهاى به امضاى معتبران، سادات، قاضيان و دانشمندان تهيه كرد كه ـ مذهب فرزندان مهدى مخالف شرع است و ايشان در انتساب خويش به جعفر صادق دروغگويند . مضمون چنين شهادت نامهاى در شرح حال «حاكم» كه امام پنجم از اولاد مهدى بود، نيز در تاريخ آمده است. بعدها خواجه نظام الملك، وزير متعصب سلجوقيان، همين سياست را پى گرفت و همواره خطر تهد يد كننده اسماعيليان را گوشزد مىكرد و از هيچ تلاشى براى مقابله با آنها دريغ نمىورزيد، او در نوشتههاى خود همواره اين فرقه را به فرق و جنبشهاى افراطى و خطرناك تشبيه مىكرد . با همه اين فراز ونشيبهاى سياسى ـ اجتماعى كه ازآغاز شكل گيرى، مكتب اسماعيلى همواره گريبان گير آن بود، پيروان اسماعيلى ـ به ويژه سران آنان ـ سرسختانه بر عقايد خويش پافشارى كرده، به امر تبليغ و دعوت مردم به آيين خود تأكيد داشتند. حجت معروف اسماعيليه كه همزمان با انقراض سلسله تركان غزنوى و روى كار آمد ن تركمانان سلجوقى درخراسان فعاليت خود را آغاز كرد، ناصرخسرو قباديانى است. او يكى از از بزرگ ترين داعيان روزگا ر مستنصر بود كه نقش اساسى در ترويج كيش اسماعيلى در مناطق مختلف خراسان در قرن پنجم داشت. نيم نگاهى به زند گانى و افكار اين متكلم و فيلسوف اسماعيلى ما را با تاريخ و سير تطور اند يشههاى اين مكتب بيشتر آشنا مىسازد.
اسماعيليان و روزگار حكيم قباديان پيش از اين گفتيم كه به دلايل مختلفى، آثار مكتوب و مستندات مفيدى پيرامون فرقه اسماعيليه در اختيار پژوهشگران نيست. اين مشكل تا قبل از قرنچهارم ـ پيش ازتأسيس دولت مستقل اسماعيلى ـ جدىتر ومشهود تر است؛ به طورى كه شايد بهغيرازامالكتاب كتاب د يگرى ازاين دوره به د ست نيامده باشد و تنها نقل قولهاى پراكنده مورخان از آن روزگار مىتواند ما را به گونهاى غبارآلود و گسسته با تاريخ اوليه اسماعيليان آشنا سازد. تاريخ شكلگيرى اسماعيليان درخراسان و ايران و نحوه فعاليت آنها تا پيش از اين تاريخ نيز به همين سرگذ شت د چار بوده است. با تكيه بر روايت ابن ند يم پيرامون شروع دعوت اسماعيلى، چنين دانسته مىشود كه اسماعيليان در قرن سوم در مناطق خراسان وجود داشتهاند. مصطفى غالب نيز در كتاب خود قضايايى از فعاليت اسماعيليه در اواخر قرن دوم هجرى نقل كرده است. «داعيان اسماعيليه كمى پيش از سال 286ه ق در غرب خراسان ظاهر شدند» . د فترى در اين باره مىنويسد: آغاز دعوت اسماعيلى در بخشهاى شمالغربى و غرب مركزى خراسان ـ يعنى منطقهاى كه اعراب عموما آن را جبال مىخواندند ـ در دهه 260ق. بود. خلف حلاج، اولين داعى جبال، از سوى د ستگاه رهبرى نهضت اسماعيلى، بدانجا فرستاده شده بود. خلف خويشتن را در ناحيه ريه يك جامعه شيعى مهم از قد يم در آنجا وجود داشت، مستقر ساخت. وى براى مد تى طولا نى پايگاه دعوت اسماعيلى در ناحيه جبال بود. در زمان جانشينان خلف، دعوت اسماعيلى در شهرهاى جبال گسترش يافت. گزارشهاى پراكنده ديگر پيرامون اسماعيليه خراسان در قبل از قرن چهارم، حاكى از حضور آنان در اين سرزمين است. ولى با وجود اين نقلهاى تاريخى، هنوز هم ابهامات زيادى در اين دوره موجود مىباشد كه احتياج به بررسى وتحقيق وسيع دارد. تاريخ اسماعيليان و داعيان آنها بعد از قرن چهارم، واضح تر و مستند تر است. از داعيان بزرگ اسماعيلى در اين روزگار مىتوان به ابويعقوب سجستان اشاره كرد. او كه در واقع ادامهدهنده تفكر فلسفى استاد خود نسفى بود، در زمانى كوتاه بارزترين سخنگوى اين مكتب در ميان اسماعيليان سرزمينهاى شرقى شناخته شد و جنبههاى اين سنت را در كتب متعد دى كه از او به جا مانده است، مورد تحقيق و توضيح قرار داد. داعى حميدالد ين كرمانى نيز چند دهه پس از سجستانى نظام ديگرى از تفكر فلسفى را بنيان نهاد كه منشأ آن نيز تشيع اسماعيلى و فلسفه يونانى بود كه از طريق آثار فارابى وابن سينا به اند يشه فلاسفه راه يافته بود. كرمانى كه عالم ترين متكلم دوره فاطمى بود، اند كى پس ازسال 411ق درگذ شت. او درنواحى مركزى وغربى خراسان وهمچنين درعراق بهگسترش دعوت اسماعيلى اشتغال داشت و به همين سبب به «حجةالعراقين» اشتهار يافت. ناصرخسرو نيز آخرين عضو برجسته آن گروه از داعيان سرزمينهاى شرق بود كه به همان مكتب فلسفى اسماعيلى تعلق داشت. آنچه پيش روي داريد مرورى است بر زند گانى و افكار اين داعى اسماعيلى.
زندگانى حكيم قباديان تا سال 437ق حكيم ناصر بن خسرو بن حارث قباد يانى بلخى مروزى، ملقب و متخلص به «حجت» در ماه ذيقعده سال 394ق مطابق 382ش در قباديان بلخ تولد يافت . خانوادهاش از كارگزا ران حكومت و صاحب ضياع وعقار بودند. از دوران جوانى ناصر خسرو جز اشاراتى كه خود در تأليفاتش آورده است اطلاع د يگرى در د ست نيست. وى بخشى از جوانى را در بارگاه غزنويان و جانشينان آنها يعنى سلجوقيان شغل دولتى داشت. او در مقد مه سفرنامه خود مى نويسد: «من مردى دبير پيشه بودم و از جمله متصرفان در اموال و عمال سلطانى و به كارهاى ديوانى مشغول بودم و مد تى در آن شغل مباشرت نموده و در ميان اقران شهرتى يافته بودم » . ناصر از مقربان درگاه سلطان محمود غزنوى و پسرش مسعود بوده است. او در نوشتههايش مىگويد : «من بارگاه ملوك و سلاطين عجم ديدهام، چون سلطان محمود غزنوى و پسرش مسعود» او عهد جوانى را به عيش و عشرت و ميگسارى گذراند و خود در اين باره اظهار پشيمانى مىكند. در قصيدهاى با لحن طنزگونهاى مىنويسد كه در بهار زند گى چون خر به سبزه رفته است و ميگسارىها كرده است و هميشه چشم به صله توانگران مىدوخته و از مستمندان دورى مىكرده و زبان خود به هزل وبيهوده گويى گشوده بوده است. او در مقام مرور بر ايام گذشته خطاب به خويش چنين مىگويد: با خويشتن شماركن اىهوشيار پير تا برتو نوبهار چهمايه گذشت وتير تا آنجا كه مىنويسد: آن كردى از فساد كه گر يادت آيد آن رويت سياه گردد و تيره شود ضمير دين را طلب نكردى ودنيا زدست شد همچون سبوستر نه خميرى ونه فطير البته زند گانى دربارى ناصر مانع از تحصيل علوم و فنون متداول در عصر خويش نبوده است . از اين رو از ابتداى جوانى در اين راه تلاش فراوان كرده است. به طورى كه از آثارش برمىآيد، در نه سالگى قرآن و احاديث بسيارى را حفظ كرد و پنج سال در تحصيل علم صرف و لغت و عروض وقافيه بهسر برد. در 32 سالگى مشكلا ت تورات و انجيل را نزد فضلا آموخت. او تقريبا در تمام علوم عقلى و نقلى زمان خود از علوم يونانى، و علم كلام و حكمت، تبحر پيدا كرد. وى در كتاب زادالمسافرين ا شارات مكررى به نظرات و اسامى فلا سفه يونانى مثل سقراط، افلاطون، ارسطو وساير فلا سفه واند يشمندان مىكند ودربرخى موارد آنهارا با مبانى علمى خويش رد مىنمايد. ناصر زمانى كه در مصر اقامت داشته است، حساب و هند سه و جبر و مقابله تدريس مىكرده و در عيذاب چند ماهى خطيب شهر شده است. اين حكيم اسماعيلى مذهب در نقاشى نيز سررشته داشته و در موقع اقامت در فلج (در عربستان) براى رفع نيازمندى، با نقاشى و نقش محراب كسب معيشت مىكرده است. تحولى عظيم در زندگى ناصر ناصرخسرو با وجود فضاى تعصبآلود جامعه خود با اعتقادات سياسى ـ مذهبى حاكم بر آن موافق نبود و همواره براى پذ يرش معتقدات رايج در بين مردم به دنبال دليلى روشن و قانع كننده مىگشت و از تقليد كوركورانه پرهيز داشت و همين امر سبب نوعى افراط در سلوك فكرى وى شده بود؛ به طورى كه مىپرسيد: چرا پنج نماز بر مسلمانان واجب شده است؟ گاه مىگفت: ... دارو نخورم هرگز، بىحجت و بىبرهان. اين در حالى بود كه در آن روزگار عقل گرايى و پرسش پيرامون شريعت محكوم بود. وى در ترسيم فضاى حاكم بر آن دوران مىنويسد: «گفتند كه موضوع شريعت نه به عقل است. زيرا كه به شمشير شد اسلام مقرر» . بد ين گونه وى هميشه در رنج و ناراحتى به سر مىبرد و د چار سردرگمى و حيرت بود؛ تا اين كه سرانجام د ستخوش تحول روحى عظيمى شد كه مسير زند گى آيندهاش را به كلى تغيير داد. زمانى در سال 437ق در جوزجان خوابى د يد كه سبب شد به دنبال درك حقيقت و عقيده ناب رود و آسايش و امكانات خود را فدا سازد و از شغل د يوانى خويش در بلخ استعفا كند و به همراه يكى از برادرانش سفر آغاز نمايد. اين سفر تقريبا هفت سال طول كشيد. اين دوران در واقع براى وى مبدأ زند گى جديدى گرديد. زيرا در اين مدت از مناطق مختلف خراسان، فلسطين، طرابلس، بحرين، شامات و د يگر كشورها ديد ن كرد و با متفكران اد يان و مذاهب مختلف مباحثه نمود. در قاهره با عقايد باطنيان آشنا شد؛ استدلالهاى آنان را در حل معضلات علمى خويش پذيرفت و چونان تشنه آب يافته، از اين ملاقات مسرور شد. در نوشتههايش نسبت به اين موضوع چنين مىسرايد: شهرى كه من آنجا چو رسيدم خردم گفت اينجا بهطلب حاجت و زين منزل مگذ ر رفتم بر دربانش و گفتم سخن خويش گفتا مبر اندوه كه شد، كانت گوهر گرايش به مذهب اسماعيلي اينكه ناصر خسرو پيش از گرايش به مذهب اسماعيلى چه مذهبى داشته است، مشخص نيست. محققانى همچون ايوانف و كربن معتقدند كه وى پيش از عزيمت به مصر مذهب اثناعشرى داشته است. از طرفى، از اشارات مختلف خود او برمىآيد كه قبل از سفر به مصر پيرو يكى از مذاهب رايج در خراسان بوده است. زيرا پس از بازگشت به خراسان اغلب از گمراهى و باطل گذشتن عهد جوانى، اظهار يأس و پشيمانى مىكند و آشنايىاش را با آل پيغمبر (ص) مربوط به دوران پيرى خود مىداند و مىگويد: ز پيرى برنجست هر كس مگر من كه از وى رسيدم به آل پيمبر احتمال شيعه بود ن اوتنها بدان سبب شهرت يافته كه محيط خراسان درقرن چهارم به علت يك محيط شيعى شناخته شده است. زيرا سياستهاى د ستگاه غزنوى مخالف گرايشهاى شيعى بوده است؛ مگر آ ن كه ناصر خسرو با تقيه روزگار سپرى كرده باشد. ناصر خسرو سه سال (تا ذىحجه 441ق) در قاهره ماند و در اين مد ت به د يدار مستنصر نايل آمد و احتمالا با مؤيدالد ين نيز رابطه دوستى برقرار نمود و پس از تعليمات لازم و طى درجات باطنيه و مراتب مستجيب و ماذون و داعى، از طرف ابوتميم معد بن على المستنصر بالله ، حجت خراسان گرديد. بازگشت و تبليغ كيش اسماعيلى به اين ترتيب ناصرخسرو يكى از داعيان اسماعيلى، به دعوت مرد م خراسان به مذهب اسمعيلى و بيعت گرفتن از آنها با خلفاى فاطمى مصر مأمور شد. او در روز سه شنبه و در سال 441ق به قصد بازگشت به وطن خويش به سمت افغانستان حركت كرد و سرانجام پس از عبور شهرهاى مختلف، كه به تفصيل در سفرنامه از آن ياد مى كند، در روز شنبه بيست و ششم جمادى الثانى (444ق) وارد شهر بلخ (مزارشريف در شمال افغانستان) شد. ناصر پس از اقامت در بلخ ضمن ترك دنيا و عبادت خداوند با سعى و كوشش تمام به نشر عقايد اسماعيلى و دعوت به سوى بيعت با فاطميان پرداخت. با توجه به شهرت ناصرخسرو در فلسفه و حكمت و مهارت وى در بحث و جدل و مناظره و تسلط او بر علوم مختلف، پيشرفت زيادى در دعوت اسماعيليه كرده بود؛ ولى به سبب همين مسئله و مناظرههاى وى با علماى اهل سنت بر اثر فشار شديد آنها و به اتهام بدد ينى و پيروى از مذهب قرامطه و كفر و الحاد و رفض و تهمتهاى ديگر كه آن زمان متوجه اسماعيليان بود مجبور به فرار از بلخ مىشود و براى درامان ماند ن از تعقيب د شمنان خود به مازندران كه قبل از اين داراى حكومت مستقل شيعى بود و مردم آن اكثرا تمايلات شيعى داشتند پناه برد. دعوت ناصر در مازند ران با موفقيت قرين بود و عده بسيارى از مردم آنجا به كيش اسماعيلى گرويدند؛ تا جايى كه باعث شد فرقه خاصى از اسماعيليان به نام ناصريه در اين نواحى بهوجود آيد.
تبعيد و آخرين سالهاى زندگى ناصرخسرو به سبب شرايط و اوضاع نامعلومى به قصبه يمگان (منطقهاى كوهستانى در جيحون عليا) پناه برد. تاريخ دقيقى از اين انتقال در دست نيست، ولى بىشك قبل از سال 453ق، صورت گرفته است. زيرا در اين تاريخ، كتاب فلسفى زادالمسافرين را ـ كه در دوران تبعيد نوشته بود ـ به پايان رسانيد. ناصر در قصبه يمگان براى مدت پانزده سال ماند و آثارى از شعر و نثر پديد آورد و در آنجا از حمايت امير بد خشان، على بن اسد بن حارث اسماعيلى مذهب، برخوردار شد و حتى به درخواست وى در سال 462ق در جواب سؤالات خواجه ابوالهيثم احمد بن حسن جرجانى از امير بد خشان، كتاب جامع الحكمتين را به رشته تحرير درآورد. ناصر در آنجا نيز به تبليغات اسماعيلى خود ادامه داد و در همان حال مكاتبات خود را با داعى الدعات مؤيدالدين و مركز دعوت فاطمى در قاهره حفظ مىكرد. شواهدى وجود دارد كه زند گانى ناصر در يمگان به سختى سپرى مىشد. او در قصايدى كه در يمگان سروده است اغلب از تبعيد و فقر و پيرى شكوه مىكند و يمگان را همچون زندان مىداند . ناصرخسرو تا آخر عمر خود در يمگان زند گى كرد و سرانجام در تاريخ نامعلومى بعد از سال 465ق درگذ شت. در بيشتر منابع رسمى، د يرترين سال مرگ او را سال 481ق ياد كردهاند. اين در حالى است كه در بعضى از منابع نزارى تاريخ درگذ شت او به سال 498ق ثبت شده است. مؤلف مجمع الفصحا تاريخ وفات او را 534 ق مىنويسد. بد ين ترتيب، عمر ناصر به صد و چهل سال مىرسد. اين امر مورد ترديد جدى است. مقبره او بر فراز تپه كوچكى در فيضآباد بدخشان قرار دارد .كتيبهاى بر مرمت و نوسازى اين مقبره به سال 1109ق گواهى مىدهد. ساكنان محلى كه مقبره را همچون زيارتگاه پاس مىدارند مدعىاند كه ساداتى از اعقاب ناصرخسرو هستند. در نهايت شگفتى همه آنها سنيان متعصبى هستند كه به شدت اسماعيليان بدخشان و مناطق ديگر را از آمدن به زيارت مقبره منع مىكنند. آنها معتقدند كه جدشان ناصر يك پير صوفى و مانند خودشان سنىمذهب بود و هيچ رابطهاى با اسماعيليه نداشته است. اين در حالى است كه اسماعيليان امروز بد خشان از ناصر خسرو به « سيد ناصر» نام مىبرند و هنوز براى او احترام زيادى قائلاند وبعضى از آثار وى را حفظ كردهاند . بعد از مرگ ناصر دعوت اسماعيليه تا زمان عبدالملك عطاش و آغاز دعوت جديد به وسيله حسن صباح، د چار ركود شد. كتا ب نامه ناصرخسرو ابوالمعالى محمد حسينى علوى، نخستين شخصيتى است كه درباره ناصرخسرو نكاتى در كتاب بيان الا د يان نگاشته است. اين كتاب پيرامون اد يان و مذاهب است و در سال 485ق بهپايان رسيده است. اين نويسنده سنىمذهب در عصر ناصرخسرو مىزيسته و از ناصر بسيار ناخرسند بوده است . به همين علت او را ملعون مىخواند و معتقد است كه ناصر باعث گمراهى بسيارى ازمردم شده است وتأليفاتش كفرآلود و الحاد گونه است. وجود چنين منابعى گواه آن است كه نسبتهاى ناروا و تعصبآلود و گاه خرافى در زمان خود ناصرخسرو رايج بوده است و با تأسف، با گذ شت زمان بر شمار آن افزوده شده است. از نمونه زندگىنامههاى دروغين ناصرخسرو، سفرنامهاى است كه نسخه آن در پامير كشف شده است. اين سفرنامه شرح حال افسانهآميزى است كه هيچ گونه مناسبتى با سفرنامه حقيقى ندارد. همچنين نزاريان هند داستان عجيبى از زند گانى ناصر ساخته و به قلم خود او نسبت دادهاند و در آن، وى را در شمار پيروان مذهب اسماعيليان نزارى برشمردهاند؛ در حالى كه مذهب نزارى پس از درگذ شت ناصر پديد آمده است. نيز يك رساله مذهبى نزارى به اين زند گىنامه پيوسته و مجموع كتاب را «كلام پير» نام نهاده است. شرح حالى كه نزاريان بد ين طريق از ناصر خسرو پديد آوردهاند، در هند و پامير شهرت و انتشار چشمگير يافته است. شايد اين همان رسالهاى باشد كه تقىزاده از آن چنين ياد مىكند: رساله سرگذ شت شخصى منسوب به ناصرخسرو، كه به عربى نوشته شده و به رساله «الندامة ا لى زاد القيامة» موسوم گرديده، كاملا ضعيف و مشكوك و قسمت بزرگ آن، كه پر از افسانههاى جن و طلسم و تسخيرات يا خلط اشخاص و ازمنه و مملو از تناقضات تاريخى است، قطعىالبطلان است. ادوارد براون، نخستين محققى كه نسخه خطى كتابخانه ديوان هند و سفرنامههاى مختلف منسوب به ناصر را بررسى كرده است، مىنويسد: درباره شخصيت ناصرخسرو افسانههاى بسيارى پد يد آمده است و مأخذ اين افسانهها غالبا شرح حال ساختگى و بىاساس اوست كه درآغاز د يوان چاپ تبريز وى به طبع رسيده است. بنابراين بسيارى از اين زندگينامهها درخور اطمينان نبوده، در نظر محققان از اعتبار علمى برخوردار نيست. معرفى آثار زاد المسافرين :اين كتاب كه دو نسخه از آن شناسايى شده است، در سال 1922م به همت بذل الرحمن و با نظارت اى. گ. براون، در چاپخانه كاويانى برلين منتشر گرديده است. ناصرخسرو در اين اثر سعى كرده است كتاب را براى خوانند گان عمومى و مخصوصا شاگردانش ـ البته جز آنهايى كه اسماعيلى خالص بودند ـ بنويسد. چنين خصيصهاى باعث شده كه اين اثر در ميان جامعه تسنن باقى بماند و يك رساله فلسفى بهشمار آيد. زاد المسافرين مشتمل بر 27 گفتار در مباحث حكمت و فلسفه است. مباحث اصلى آن عبارت است از: حواس ظاهر و باطن، جسم و اقسام آن، جوهر و عرض، هيولا و صورت، حركت و انواع آن، حدوث عالم، اثبات صانع، ثواب و عقاب و رد مذهب تناسخ. ناصرخسرو در گفتار اول كتاب، هدف از تأليف آن را اينگونه بيان مىكند: ...مقصود ما از تأليف اين كتاب آن است كه مر خردمندان را معلوم كنيم كه آمدن مردم اندرين عالم ازكجاست وكجا همى شود و اين علمى است دشوار هم بگذراندن و هم به اندر يافتن... . از نكات خواند نى اين كتاب گفتارهاى عتابآميز وى نسبت به عقايد محمد بن زكرياى رازى (م313ق) مىباشد. همچنين در اين كتاب به وي اشاره مىكند و از او به احترام و تكريم ياد مىنمايد. اين اثر در روزگار تبعيد ناصرخسرو در سال 453ق در يمگان به رشته تحرير درآمده است. جامع الحكمتين :اين اثر به نثرپارسى و درسال 462ق به خواهش امير بدخشان و در پاسخ به قصيده خواجه ابوالهيثم احمد بن حسن جرجانى نوشته شده است. ناصرخسرو در مقام علت نامگذارى كتاب به جامع الحكمتين مىنويسد: چون بنياد اين كتاب بر گشايش مشكلات دينى و معضلات فلسفى بود، نام نهادم مر اين كتاب را به جامع الحكمتين و سخن گفتم اندرو با حكماى دينى به آيات كتاب خداى تعالى و اخبار رسول او (ص) و با حكماى فلسفى و فضلاى منطقى به برهانهاى عقلى و مقدمات منتج مفرج. از آنچ حكمت را خزينه خاطر خاتم ورثة الا نبياست و شمتى از حكمت نيز اندر كتب قد ماست . در اين كتاب از اثبات صانع و همچنين طرح ديد گاههاى معتزله، كراميه و فلاسفه در توحيد و مباحثى پيرامون تعريف من و نفس و عقل، خواص ماده، جنس و نوع، طبيعت كلى، مدرك و ادراك و دهها موضوع متنوع ديگر بحث شده است. خوان الاخوان : اين اثر مركب از صد فصل به نام صف (مهمانان بر سر سفره) و در بردارنده مسايل اعتقادى، كلامى است. بخشهاى عمده كتاب مباحث نبوت، معاد، روح ونفس، نفس كلى و ثواب و عقاب است كه شباهت زيادى به كتاب زادالمسافرين دارد. به گفته ايوانف: احتمالا اين اثر نسخه ابتدايى همان كتاب باشد يا يادداشتهاى آن است كه بعدها تأليف يافته است؛ زيرا موضوعاتش مانند زادالمسافرين است؛ جز اينكه زادالمسافرين از نوعى انسجام و نظم ويژه برخوردار مىباشد . ايوانف معتقد است اين كتاب رابطه زيادى با مذهب اسماعيلى ندارد و درواقع با نوعى ديد گاه سنى ـ مثل سايرآثار نويسن ه ـ نوشته شده است و در آن چيزى كه يك فرد سنى مذهب را ناراحت كند، ديده نمىشود. وجه دين :اين كتاب در تأويلات احكام شريعت بر طريقه اسماعيليان نوشته شده است. ناصر در اين كتاب آيات و احاد يث بسيارى را بر مشرب اسماعيلى به تأويل كشانده است. بعضى معتقدند كه اين كتاب ترجمه آثار كهن و برجسته اسماعيلى عهد فاطميان است، لكن به سبب تغيير كلى لحن آن، به ماهيت كتاب اصلى نمىتوان پى برد. ناصر علت نامگذارى كتاب را به وجه د ين اينگونه بيان مىكند: ...نام نهاديم مر اين كتاب را روى د ين، از بهر آن كه همه چيزها را مردم به روى توان شناخت و خرد مندى كه اين كتاب را بخواند دين را بشناسد... . اين اثر در 51 گفتار تنظيم شده است. از گفتار سيزدهم تأويل أع ذ بالله من الشيطان الرجيم و آنگاه تأويل بسم الله الرحمن الرحيم و سپس آداب و د ستورهاى فقهى يكايك به روش اسماعيلى شرح و تأويل مىگردد. روشنايى نامه :اين اثر رساله منظومى در پند و اندرز و حكمت و دربردارنده 592 بيت و مباحث آن عبارت است از: عقل كل، نفس كل، آفرينش افلاك و كواكب، فطرت و شرف انسان، جوهر و عرض، حواس ظاهر، صفات كمال بنىآدم، مذمت دوستان ريايى، مذهب سفيهان و... . ايوانف معتقد است كه «احتمالا اين اثر نخستين اثر منظوم ناصرخسرو باشد» . اينكتاب به گفته خود ناصر، در مدت يك هفته تأليف گرديده است. اين نوشته از سوى اته، خاورشناس آلمانى، در 1879م براى اولين بار به چاپ رسيد؛ وى بعدها همين اثر را به زبان آلمانى برگرداند و در قالب شعر عرضه نمود. به عقيده وى، روشنايى نامه در روز عيد فطر سال 440 ق در قاهره سروده شده است، ولى اين نظر هنوز تثبيت نشده است و تاريخ تأليف آن معلوم نيست. سعادت نامه: در بردارنده سى باب و به همان سبك روشنايىنامه در پند وحكمت منظوم است. محققان در انتساب اين كتاب به ناصرخسرو ترديد جدى دارند. ايوانف مىگويد: به احتمال نزديك به يقين يكى از مثنوىهاى معروف و قد يمى ناصرخسرو، سعاد تنامه است و شايد هم اين اثر به كوشش يكى از شاگردان وى و با نظارت او نوشته شده باشد. به هر تقد ير، اين اثر از نظر محتوا در مرتبه پايينتر از روشنايىنامه است. گشايش و رهايش :اين كتاب رساله حكيم ناصرخسرو در پاسخ سى پرسش اعتقادى است كه از سوى فردى اظهار شده است. به همين مناسبت اين مجموعه را گشايش و رهايش نام نهاده است. از مسائل اين كتاب، جبر واختيار، حد وث وقد م عالم، خلق قرآن، مباحث نفس، هستى، جوهر و هيولا است. اين اثر بدون شك از نوشتههاى ناصرخسرو است. زيرا در دو جاى كتاب خوان الاخوان بدان اشاره كرده است. سفرنامه :اين كتاب احتمالا اولين اثر نثرگونه حكيم قباديان است كه در مسافرت هفت ساله خود آن را نگاشته است. در آن، حوادث سفرهاى خود به نقاط جهان را توضيح داده است. اين كتاب براى پژوهشگران يكى از بهترين سندهاى فرهنگى ـ اجتماعى جهان اسلام در آن زمان است. سفرنامه ناصرخسرو با مهارت خاصى تنظيم يافته و در تهيه آن از الكامل ابن اثير استفاده شده است و در شيوه نگارش تاريخ، گويا از بيهقى الگو گرفته شده و نمونه بعضى لغات و عبارات آن در سفرنامه به كار رفته است. سفرنامهاى كه اكنون در د ست همگان قرار گرفته و چند ين بار تجد يد چاپ شده است برگرفته از دو نسخه خطى است كه در كتابخانه ملى پاريس نگه دارى مىشود. خاورشناس نامى، شارل هانرى اوگوست شفر (1820ـ 1898م) نخستين بار در سال 1881م آن را چاپ كرده است. ناصرخسرو شاعرى است كه هنر شاعرى را به استخدام عقايد خويش گرفته است. به همين علت ديوان اشعارش مجموعه مضامين قرآنى، احاديث نبوى، سخنان بزرگان و در بردارنده پندها و اندرزها و مطالب عالى فلسفى است. در سراسر اين ديوان كم ترين مد حى از افراد ـ جز مدح مذهبى خلفاى فاطمى ـ يا وصف زن و دلبستگىهاى عادى زند گى ديده نمىشود؛ هر چه هست سخن از خرد است . هيچ گاه در گرداب لفاظىهاى پوشالى نمىافتد و تصنع و آرايشگرى با طبع او سا زگار نيست . كم تر شاعرى مىتوان يافت كه مانند ناصرخسرو از كلمه خرد و متراد فهاى آن استفاده كرده باشد. او در آغاز قصايدش توصيفى از طبيعت و سپس شكايت از سرنوشت و بىوفايى دنيا و درد و رنجهاى خود به ميان آورده است و آنگاه به پند و اندرز ونصايح مىپردازد و در نهايت اشعارش را با تمجيد از مستنصر بالله به پايان مىبرد. ايوانف معتقد است كه بىشك در ميان اشعار ناصرخسرو اشعار جعلى نيز وجود دارد، به ويژه اشعارى كه در بردارنده عقايد ملحدانه و كفرآميز است. تقىزاده در مقد مه خود بر ديوان ناصرخسرو مىنويسد: «او داراى دو ديوان است كه هر كدام كامل تر از ديوان بحترى و عنصرى مىباشد. علاوه بر د يوان اشعار فارسى يك ديوان اشعار عربى نيز داشته است» . ايوانف اين نظر تقىزاده رابا اطمينان رد مىكند. امير دولتشاه سمرقندى تعداد ابياتش را سىهزار بيت دانسته است، ولى د يوان امروزين او 11047 بيت بيشتر نيست. با تأسف هنوز اثرى از نسخه كتاب بستان العقول يا بستان العقل، كه خود ناصر در كتاب زادالمسافرين از آن نام مىبرد، همچنين از كتاب دليلالمتحيرين، كه مؤلف بيان الا د يان به ناصر نسبت مىدهد، در دست نيست. ناصرخسرو در زاد المسافرين از مصنفات خود نام برده و گفته است كه در آنها عقايد محمد بن زكريا را به تفصيل رد كرده و به زودى تصنيف تازهاى در رد گفتار او خواهد نگاشت. وى كتابهاى محمد زكريا را چند بار استنساخ و ترجمه كرده و نظرات او را رد نموده است. علاوه بر آنچه گذشت، آثار ديگرى چون: اكسير اعظم، قانون اعظم، المستوفى، دستور اعظم، تفسير قرآن، كنزالحقائق، و... به ناصر نسبت داده شده وبعضى از آنها در مآخذى همچون كشفالظنون و تذكره دولتشاه، به ناصر نسبت داده شده است كه پژوهش گران د ليل روشنى بر د رستى اين گفتار نيافته و از استناد آن به ناصر امتناع كردهاند. رساله د يگرى نيز در تسخير كواكب به نام سرالاسرار منسوب به ناصر در اوايل ديوان او، چاپ هند، آمده است كه بىشك غلط است. از د يوان عربى ناصر هم به طور مد ون يا با اشعار متفرقه، اثرى در د ست نيست.
حسن صبا ح وحقايق تاريخي خراسان زمين دژالموت که حسن صباح آن را به عنوان ستاد فرماندهی و پایگاه مرکزی خود برگزید. برصخرهای بلند. در کوهستانی قرار داشت که دست یافتن به آن بسیار مشکل بود. به گفته زکریای رازی صاحب کتاب آثار البلا د و اخبار العباد دژ الموت در آن د زران ناحیه پر د رختی بود و اهل د یلم که به جنگجویی و دلاوری معروف بودند. درآنجا زند گی می کردند. بنا به گفته یاقوت حموی صاحب کتاب {معجم البلدان}به دلیل این که دژ الموت درقزوین واقع بود.کلید دروازه د یلمان محسوب می شد.الموت امروزه نام یکی از بخشهای کوهستانی شمال قزوین است.این بخش از شمال به کوهستان مازند ران واز جنوب به طالقان و از مشرق به گردنه ای معروف به شیر بشم و از مغرب به چهار ناحیه و رود بار محمد زمان و خشکه محدود است. حمد الله مستوفی در اثر برخود نزهه القلوب طول و عرض جغرافیایی قلعه الموت را تعیین کرده است و می نویسد: طولش از جزیره خالدات 85 درجه و 37 دقیقه و عرض آن از خط استوا36 درجه و 21 دقیقه است. عطا ملک جوینی کوهی را که قلعه الموت بر فراز آن ساخته شده به شتری که زانو زده و گردن خود را بر زمین نهاده.تشبیه کرده است. واژه الموت از دو جز ترکیب شده است:جز اول اله وجز دوم اموت .واژه{اله} هنوز در زبان مردم رودبار الموت و همسایگان آنان زنده و به معنی عقاب است.اغلب کشاورزان الموتی برای نفرین به مرغانی که به زراعت آنان آسیب می رسانند.می گویند: اله تره بزنه یعنی عقاب تو را بزند. علاوه بر این. در ترکیب بعضی از نامهای محلی این واژه به چشم می خورد؛از جمله اله نشین بند یعنی بند عقاب نشین که تپه بلندی در نزدیکی زوارک در بالای رود بار الموت است. در متون قد یمی از جمله کتاب التفهیم فی صناعه التنجیم اثرابو ریحان بیرونی {اله} به معنی عقاب آمده است. جز دوم این ترکیب یعنی{اموت} را بیشتر مورخان مصدر آموختن دانسته اند. می گویند زمانی یکی از امیران دیلم هنگام شکار.عقابی را به پرواز در آورد.عقاب بر آن صخره بلند نشست و امیر آن مقام را شایسته ساختن د ژی دید و قلعه ای مستحکم بر آن بلندی بنا کرد. به این دلیل نام دژ را{آله آموخت} گذاشت که به مرور زمان و بر اثر کثرت استعمال به الموت تبدیل شد.دژ الموت به قول حمد الله مستوفی در عهد{متوکل عباسی} و به دست الداعی الی الحق{حسن ابن زید} که رهبر زید یه در شمال بود بنا شد.عطا ملک جوینی که به همراه لشکریان مغول به دژ الموت وارد شده و کتابخانه معروف آن را مطالعه و بررسی کرده است. درباره الموت می گوید: ملوک دیلم را که ارجستان آل جستان گفتندی.یکی از ایشان در سنه سته و اربعین و ماتین بر این کوه عمارتی آغاز کرد و ملوک دیلم را بدان افتخار بودست و شیعه اسماعیلیه را استظهار بدان.از خلال منابع تاریخی بر می آید که دژ الموت در سده دوم هجری قمری بنا شده و در زمان حسن صباح قلعه ای مستحکم و آباد بوده است. قلعه الموت پس از علویان مازندران که بنا کننده آن بودند به تصرف مرد آویج و آل زیار و پس از آن آل بویه درآمد و پس از آن آل بویه سلجوقیان آن را تصرف کردند. در زمان رسید ن حسن صباح به الموت قلعه الموت در دست علوی مهدی بود که از طرف سلطان ملکشاه سمت امارت قلعه را داشت.{حسین قائنی}،از داعیان زیرک حسن صباح، مامور نفوذ به قلعه الموت شد. وی با علوی مهدی رییس سربازان سلجوقی طرح دوستی ریخت و آنجا را به مذهب اسماعیلی دعوت کرد .زما ی که علوی مهدی فرمانده قلعه با خبر شد که عده ای از نگهبانان و سربازان تحت فرمان او به اسماعیلیان ملحق شده اند،حیله ای اند یشید تا خود را از خطر شورش آنان در امان نگه دارد.او در ظاهر، دعوت حسین قائنی را پذ یرفت تا اسماعیلیان را کا ملا شناسایی کند.علوی مهدی با این حیله سربازانی را که دعوت اسماعیلیان را پذ یرفته بودند شناخت و ایشان را به بهانه های گوناگون از دژ بیرون فرستاد و دروازه قلعه را محکم بست و گفت: دژ از آن سلطان است و بیگانه را به درون آن راه نیست. در عین حال اوضاع مناطق اطراف دژ و اثر عمیق تبلیغات داعیان اسماعیلی بر مردم ساکن در اطراف دژ و حتا سربازان داخل دژ بر علوی مهدی پوشیده نبود.پس از گفتگو و وساظت حسین قائنی رانده شده گان دوباره به دژ وارد شد ند ولی کاملا واضح بود که دیگر از علوی مهدی اطاعت نمی کردند. پس از گذ شت چند روز از این مساله حسن صباح در شب چهارشنبه ششم رجب 483 ه.ق به همراه عده ای از طرفدارانش با نام مستعار دهخدا وارد دژ شد و پس از چند روز علوی مهدی را ازکار بر کنار کرد.علوی مهدی که توان مقابله و مقاومت را در خود نمی دید از د ژ بیرون رفت و قلعه ا لموت بدون خونریزی به تصرف حسن صباح بدین مضمون به عهده رئیس مظفر،امیر اسماعیلی دژ گردکوه در سمنان نوشت :رئیس مظفر حفظه الله مبلغ سه هزا ر دینار بهای دژ الموت به مهدی رساند. مهدی علوی هنگام خروج از قلعه الموت برات را گرفت ولی پیش خود فکر کرد که چه طور امکان دارد مردی مثل رئیس مظفر که در دستگاه سلجوقی دارای جاه و مقام است به نامه و برات یک نفر شورشی ضد حکومت و اسماعیلی مذهب اعتنا کند.او غافل از این بود که رئیس مظفر مد تها پیش از این دعوت حسن صباح را پذ یرفته و به کیش اسماعیلیان در آمده است.علوی مهدی در پی گرفتن و نقد کردن برات بر نیامد تا این که پس از مد تی تنگدست شد و برای امتحان برات را نزد رئیس مظفر برد و او هم در حال خط ببوسید و زر بداد . پیروان حسن صباح یک تصادف محض را در تاریخ به حساب کرامات او گذاشتند و آن این است که واژه الموت اله-اموت ال،ه،الف، م، و،ت-1-30-5-1-40-6-400 به حساب ابجد با سال ورود حسن به دژ یعنی 483 ق برابر است . حسن صباح پس از تصرف قلعه الموت قبل از انجام هر کار استحکامات قلعه را تعمیر و بازسازی کرد و به تدارک امکانات زند گی در آنجا پرداخت.او برای حل مشکل آب که مساله ای حیاتی در مقابله با محاصره بود د ستور داد از کوه مجاور اندجرود جوی آبی بکشند و آب را به الموت بیاورند.همچنین به فرمان او آب انبارهای بسیار بزرگ که آثار آن هنوز هم باقی مانده است در دل سنگ کند ند و آب را ذخیره کردند. کندن چاه آبی در د ل صخره نیز آغاز شد. پس از استحکام دژ اسلحه و آذوقه فراوان به قلعه بردند و برای مقابله با حمله و محاصره سپاه سلجوقی که دیر یا زود انجام می گرفت آماده شدند.در آن روزها فقط هفتاد تن در دژ اقامت داشتند. وقتی حکومت سلجوقی به محل اقامت حسن صباح پی برد دستور نابودی او را صادر کرد ولی قدرت حسن صباح را دست کم گرفت و به قوای محلی دستور داد به قلعه حمله کنند و حسن و پیروانش را نابود سازند. امیر یورنتاش که ا لموت و رود بار را به عنوان اقطاع ا ز ملکشاه گرفته بود به الموت حمله کرد. حمله یورنتاش اولین حمله از حملات پایان ناپذیر سلاطین سلجوقی به الموت و سایر قلاع اسماعیلی بود که به دلیل مقاومت سرسختانه اسماعیلیان با شکست مواجه شد. یورنتاش پی در پی به دژالموت تاخت و چون از تصرف آن مایوس شد به مردم عادی و کشاورزان اطراف قلعه حمله کرد و به غارت و کشتار آنان پرداخت.ساکنان قلعه الموت مردانه با محاصره کنند گان می جنگید ند ولی اند ک اندک به دلیل کاهش میزان خواربار و آذوقه کار بر ایشان سخت شد و هر فرد تنها آن قدر غذا می خورد که توان ایستادن بر باروی دژ را داشته باشد. حسن صباح برای تقویت روحیه اسماعیلیان سا کن دژ به آنان گفت: از خدمت امام مستنصر با الله، به من خبر رسید که رفیقان از این موضع انتقال نکنند که اقبال در این مقام به ایشان روی آورد . به د لیل این که یورنتاش اقطاع دار الموت و رود بار در سرکوب کرد ن حسن صباح و یارانش کاری از پیش نبرده بود در اوائل سال 485 ق ارسلان تاش از فرماندهان بزرگ سپاه سلجوقی با لشکری بی رحم مامور دفع اسماعیلیان و تسخیر دژ الموت شد.ارسلان تاش قلعه را کاملا در محاصره گرفت و کار را بر دژنشینان سخت تر کرد. حسن صباح در یکی از شبهای سخت محاصره پیکی نزد دهدار بوعلی فرستاد و درخواست نیروی کمکی کرد . دهدار بوعلی از داعیان فعال اسماعیلی بود وعده زیادی را در قزوین، طالقان و کوهپایه ری دعوت کرده و به مذهب اسماعیلی در آورده بود.اوبا سیصد نفر از افراد زبده، با سلاح و آذوقه کافی برای یاری حسن صباح حرکت کرد . آنها در تاریکی شب خود را به پای الموت رساند ند و به کمک ساکنان قلعه و همراهی مردم محل که از ظلم و تعدی سپاه سلجوقی به تنگ آمده بودند به لشکریان ا رسلان تاش شبیخون زدند و جمعی را کشتند و مابقی را منهزم کرد ند. اسماعیلیان غنایم فراوان از اسلحه گرفته تا اطعمه و اشربه،غلات و حتی لباس به د ست آوردند و آنها را به قلعه الموت انتقال دادند. این اولین پیروزی ساکنان دژ الموت بر سپاه سلجوقی و آغاز راهی سخت و طولا نی بود. پس از این پیروزی، حسن صباح با یک برنامه ریزی د قیق و حساب شده تمام قلعه های حوزه رود بار الموت را تصرف کرد و حسین قائنی را که از داعیان ورزیده و سیاستمدار بود، به قهستان در جنوب خراسان فرستاد. قائنی توانست کنترل مجموعهای از قلاع قهستان را بر اساس همان الگوی حسن صباح در تصرف دژ الموت، به دست بگیرد و این منطقه را به یکی از نقاط مهم دعوت اسماعیلیه در دل خراسان بزرگ که مراکز مهم حکومت سلجوقیان بود تبد یل کند . در شرایطی که حسن صباح در حال تثبیت قدرت نوپای خود در الموت بود،المستنص با الله،امام اسماعیلیان، در سال 487 ق در گذ شت و احمد مستعلی به کمک قدرت و نفوذ امیر الجیوش بدر الجمالی بر تخت خلافت تکیه زد495-487 ق و به این ترتیب، جنگ بین نزار و مستعلی در گرفت. نزار به اسکندریه رفت و از هواخواهان خویش کمک طلبید و با نیرویی که مستعلی برای سرکوبی او اعزام کرده بود، جنگید ولی شکست خورد و اسیر شد. نزار را با غل و زنجیر به قاهره بردند و زندانی کرد ند. بعد از این نیزدیگر نامی از او برده نشد ولی اسماعیلیان خراسان و در راس آنان حسن صباح از اسم و شهرت نزار به عنوان جانشین بر حق مستنصر استفاده کردند ونهضت عظیمی به نام نزاریان پدید آورد ند. حسن صباح با زیرکی خاص خود،از نزارو مساله نص نزار به مثابه دست آویزی برای اعلام استقلال عمل خویش استفاده کرد. نزار عملا وجود نداشت و کاری از د ست او بر نمی آمد ولی از نام او در بین اسماعیلیان بهره برداری می شد و این همان چیزی بود که حسن صباح می خواست .حسن صباح به عنوان حجت اعظم رابط میان پیروان وامام اسماعیلی شد و توانست اند یشه های خویش را که عامه اسماعیلیان بدو معتقد بودند، جلوه دهد. به این ترتیب، موضوع امامت د ست کم برای مدت حیات وی حل شد و از این زمان به بعد،اسماعیلیان خراسان به نزاری معروف شدند .حسن صباح معتقد بود که تنها عقل برای شناخت واجب الوجود و حقایق دین کافی نیست زیرا همه عقلای عالم درعقل شریک هستند و اگر حکم عقل دراین ابواب کافی بود، نمی بایست اختلافی بین آنها به وجود آید.پس به دلیل این که حکم عقل ی نیست،به ناچار مردم به وجود امام و راهنما نیازمند ند. حسن صباح می گفت که مردم باید در هر زمان به تعلیم امام زمان متعلم و متد ین باشند. وی در برابر مخالفین که به عقیده او اعتراض می کردند،این پرسش را وسیله غلبه قرار می داد: خرد بس یا نه؟؛ یعنی این که اگر عقل و خرد در خدا شناسی کافی است،هر کس که عقل و خردی دارد، معترض را بر او انکاری نمی رسد. پس اگر پاسخ می دادند که خرد کافی نیست،آن وقت جواب می شنیدند که پس معلمی لا زم می آید و آن معلم،امام زمان است و چون و جوب تعلیم را اثبات می کرد . در واقع اثبات امامت نزار به هر وسیله ممکن، اصل اساسی و مهم اعتقادی اسماعیلیا ن شد؛ زیرا بر حق بودن ود را در اثبات این امر می دیدند و با مخالفان ایت مساله مثل ملک افضل وامر بن مستعلی به سختی برخورد می کردند. حسن صباح به دلیل سخت گیری در اجرای قوانین شرع مقدس اسلام و ایجاد کانون مقاومت در برابر استبداد خشن و افسار گسیخته ترکمانان سلجوقی، موفق شد در جریان دعوت جدید که مستقل از فاطمیان عمل می کرد، افرادی را به مذهب اسماعیلیان نزاری در آورد؛ از جمله دهدار ابوالغنائم درود گر که به الموت رفت و در آنجا ساکن شد. ابوالفتوح حسن بن عبد الملک الحمدانی ، خواهرزاده حسن صباح، تا سنین پیری به فتوی وتدریس بنا بر روش اهل سنت و جماعت روزگار می گذراند و شاگردانی ا تربیت نیز کرده بود. او حتی عده ای از مردم را به تهمت الحاد به دست امرا و حکام قزوین اعدام کرد. ابوالفتوح در اواخر عمر قبول مذهب اسماعیلی نزاری کرد و پس از این که علمای قزوین بر کفر و الحاد او فتوا دادند، از شهر گریخت و به الموت رفت و از بزرگان آن طایفه شد. مسعود زور آبادی از علمای بزرگ خراسان و شاگرد خواجه ابوالمعالی جوینی امام الحرمین نیز در پیری قبول مذهب نزاری کرد و به قلعه طبس گیلکی در قهستان رفت. همان طور که گفتیم، حسن صباح مد تی در د ستگاه دولت سلجوقی خدمت کرده و به فراست پی برده بود که نقاط آسیب پذ یر این حکومت شخص ملکشاه و خواجه نظام الملک هستند و نابودی یکی از این دو تن ضربه ای مهلکی بر ارکان دولت سلجوقی وارد می سازد. ملکشاه، سمبل سلطنت و قدرت امرای نظامی و روسای قبایل بود و خواجه نظام الملک محور وزارت و نماینده اشراف اهل قلم بود که به همراه پسران، دامادها و افراد تربیت شده خود در مدارس نظامیه تمام امور را قبضه کرده و مملکت را به میل خود اداره می کرد .افراد و اقوام خواجه نظام الملک که به یاری نفوذ و قدرت او به جاه و مقام رسیده بودند، به پشتیبانی او مرتکب ستمگریها و زیاده رویهای فراوان می شد ند و مردم را اذیت و آزار می کردند. تا این که یکی از اهالی مرو از مظالم نواده خواجه فرزند جمال الدین بن نظام الملک که حاکم مرو بود، به ملکشاه شکایت کرد. ملکشاه که از نفوذ بیش از حد خواجه نظام الملک در ارکان حکومت سلجوقی بیمناک بود، ماموری نزد خواجه نظام الملک فرستاد و به او پیغام داد :مگر با من در ملک شریک هستی که بی مشورت من هر تصرف که خواهی می کنی و ولایات و اقطاع به فرزندان خود می دهی؟ ببینی که فرمان دهم د ستار از سرت بردارند . پیام آورند گان که از مخالفان خواجه نظام الملک بودند، پاسخ او را با اضافات و شاخ و برگ فراوان به گوش سلطان رساندند و او هم سخت غضبناک شد وتاج الملک ابوالغنایم را به جای خواجه نظام الملک به وزارت منصوب کرد .در واقع، خواج ه نظام الملک بزرگترین، باهوش ترین و سرسخت ترین دشمن اسماعیلیان نزاری بود و د شمنی میان او و حسن صباح، علا وه برمسائل سیاسی و اختلا فات مذهبی، به روابط این دو در دوران خد مت حسن صباح در دولت سلجوقی بر می گشت. نزاریان و پیشوای آنان، حسن صباح، نیز اندیشه نابود کرد ن خواجه نظام الملک را در سر داشتند. درباره انگیزه آنان عده ای از مورخان قتل طاهر نجار را که به تهمت کشتن موذ ن ساوه ای و با اصرار خواجه نظام الملک انجام گرفت، بهانه و محرک اصلی می دانند. گروهی دیگر از مورخان اعدام شرف ال ابور بود و د ین طوسی را به د ستور خواجه نظام الملک بهانه انتقام جویی از خواجه معرفی می کنند. شرف الد ین که استاد سابق مدرسه نظامیه نیشابور بود و به مذهب اسماعیلیه ایمان آورده بود و طی مدت زمان کمی موفق شده بود عده زیادی را به آیین اسماعیلیه در آورد.
فعالیت شرف الد ین به وسیله جلال الدوله، حاکم ، به اطلاع خواجه نظام الملک رسید و او هم د ستور بازداشت و محاکمه شرف الدین را صادر کرد. حاکم نیشابور شرف الد ین را د ستگیر و شکنجه کرد تا وی نام همراهان و پیروان خود را فاش کند ولی بی فایده بود . سرانجام شرف الد ین را در مقابل مد رسه نظامیه به دار زد ند. خبر اعدام شرف الد ین پس از چند روز در قلعه الموت به حسن صباح رسید. وی که به شدت خشمگین و بی تحمل شده بود، تصمیم به قتل خواجه نظام الملک گرفت. از این زمان پای فدائیان اسماعیلی به تاریخ باز می شود و لرزه بر اندام تمامی مخالفان آنان می اندازد. حسن صباح گروه فدائیان را به منظور کسب سلطه سیاسی و مقابله با اقدامات سیاسی- نظامی د ستگاه سلجوقی پدید آورد و گاه حتی آنها را جانشین داعیان و مبلغان می ساخت. وی به تجربه دریافته بود که کار کرد وشمشیر فدایی در زمان و مکان معین کاری می کند که فصاحت، بلاغت و سخنان بهترین داعی اسماعیلی از پس آن بر نمی آید. در این زمان، ملکشاه سلجوقی به قصد ملا قات با المقتدی با الله ، خلیفه عباسی، عازم بغداد بود و در این سفر، خواجه نظام الملک را- که دیگر مقامی نداشت- همراه خود برد. بو طاهر ا رانی یکی از اولین فدائیان الموت که مامور کشتن خواجه نظام الملک شده بود، در لباس د رویشی دوره گرد اردوی سلطان را سایه به سایه تعقیب می کرد و منتظر فرصت مناسبی بود. اردوی ملکشاه در راه خود به سمت بغداد، وارد صحنه در نزدیکی شهر کرمانشاه شد. ملکشاه و خواجه نظام الملک برای شکار از اردو خارج شدند و بو طاهر ارانی نیز در گوشه ای از اردوگاه در انتظار بازگشت شکار خود نشست .بلا فاصله پس از بازگشت سلطان و خواجه نظام الملک، بوطاهر ارانی به بهانه دادن عرض حال و شکوائیه،از صف محافظان و فر زندان خواجه نظام الملک عبور کرد و در یک حرکت غافلگیرانه کارد خود را کشید و به طرفه العینی، چند ین ضربه کاری بر خواجه وارد کرد. اطرافیان خواجه نظام الملک بوطاهر را در د م به قتل رساندند و خواجه نظام الملک نیز یک روز پس از این حادثه در دوازدهم رمضان سال 485 ق در گذ شت. می گویند زمانی که خبر قتل خواجه نظام الملک در الموت به حسن صباح رسید، بسیار خوشحال شد و گفت: قتل هذا الشیطان اول السعاده: قتل این شیطان آغاز سعاد ت است.این ترور سیاسی سرآغاز حملات خونینی بود که اسماعیلیان نزاری به رهبری حسن صباح انجام دادند. در این جنگ ترسناک که در هر جا امکان وقوع داشت، سلاطین، امرا، سرکرد گان و حتی آن د سه از فقیهان و عالمان د ینی که به عقاید اسماعیلیان حمله و آنان را تکفیر می کردند و قتل و سرکوب آنها را واجب می شمردند، در معرض ضربات خنجر فدائیان اعزامی از الموت قرار گرفتند . یکی از این افراد ابومسلم رازی بود که در زمان سفر حسن صباح به الموت و پس از بازگشت از مصر برای د ستگیری او سعی بسیار کرده بود و در سال 488 ق به د ست فدائیان کشته شد. روزی حسن صباح به رئیس ابوالفضل گفت: ای رئیس، ماخولیا مرا بود یا تو را؟ آش معطر و زعفران مرا می بایست یا تو را؟ د یدی که چون دو یار مساعد یافتم، چگونه به سخن خود عمل کردم. سلطنت ملکشاه بد ون خواجه نظام الملک مدت زیادی طول نکشید. وی چهل روز پس از مرگ خواجه نظام الملک در گذ شت. علت مرگ ملکشاه را تبی دانسته اند که پس از افراط در خوردن گوشت شکار و استحمام د چار آن شد. ولی مورخان نزدیک به عهد ملکشاه مرگ او را بر اثر مسمومیت می دانند. مولف گمنام کتاب مجمل التواریخ و القصص که اثر خود را در 520 ق نوشته است، در مورد مرگ ملکشاه می گوید، دارو دادند ش، علی بن زید بیهقی مولف کتاب تاریخ بیهقی که اثر خود را در زمان سلجوقیان تالیف کرده است، می گوید: او را زهر داده اند بر دست خادمی .پس از مرگ ملکشاه و خواجه نظام الملک، همچنان که یگانگی سلطان و وزیر باعث آن همه شکوه و عظمت امپراتوری سلجوقی شده بود، رقابت پسران ملکشاه با یکد یگر امپراتوری بزرگ سلجوقی را رو به تجزیه و ضعف برد. جنگ و جدال بین برکیارق، محمد و برادر تنی وی سنجر و سایر اعضای خاندان سلجوقی که مدعی سلطنت بودند، بارها تکرار شد.هرج و مرج سیاسی ناشی از جنگ قدرت بین سلجوقیان به حسن صباح فرصت می داد تا مراکز جدیدی را تصرف کند و قلمرو نفوذ خود را توسعه دهد. از جمله مکانهایی که حسن صباح با استفاده از این فرصت تصرف کرد، دژ لمسر{ لمبسر} بود. این دژ قبل از دوران اسلامی نیز برپا و آباد بوده است. قلعه لمسر امروزه در 16 کیلومتری شاهرود و د ر شمال شرقی قزوین واقع است و فقط صد و چهل متر از سطح شاهرود ارتفاع دارد. طول قلعه یکصد و هشتاد گز و عرض آن شصت گز است.
پس از قتل خواجه نظام الملک و ملکشاه دو تن از امیران محلی به نام رساموج ولامسالار نسبت به حسن صباح اظهار انتقاد کردند ولی قلعه لمسر{یا لمبسر} را به اسماعیلیا ن تحویل ندادند. پس از چندی، آنها عصیان کردند و تصمیم گرفتند قلعه را به امیر علی نوشتگین از امرای سلجوقی تحویل دهند. حسن صباح که به وسیله جاسوسان خود از قصد آنان خبردار شده بود، پس از مذاکره با رساموج پذ یرفت که آنها قلعه را برای خود نگه دارند و چیزی هم به اسماعیلیان ندهد ولی آن نقطه حساس سوق الجیشی را به سلاجقه نیز تسلیم نکنند؛ زیرا با این کار، الموت که ستاد فرماندهی حسن صباح بود، در معرض خطر جدی قرار می گرفت. وقتی حسن صباح پافشاری رساموج و لامسالار را در طریق عصیان دید، کیا بزرگ امید ، کیا جعفر ، کیا بوعلی وکیا گرشاسف را به همراه عده ای از فدائیان کارد زن و کمند انداز که مبارزانی بی باک بودند و از اسماعیلیان مومن به شمار می رفتند، مامور تصرف دژ لمسريا لمبسر کرد. این گروه در شب بیستم صفر 489 ق به طور ناگهانی به قلعه حمله بردند و تمام افرادی را که قصد مقاومت داشتند، به همراه دو امیر قلعه به قتل رساند ند و بد ون داد ن تلفات این دژ مهم و استراتژیک را تصرف کردند.در آن زمان جز چند خانه و حصاری که بر بالای تپه ای قرار داشت، چیزی در د ژ د یده نمی شد. به دستور حسن صباح از نینه رود که شاخه ای از شاهرود است نهری به طول دو فرسخ و نیم در سنگ کندند و به این طریق، آب دژ را تامین کردند. در دژ لمسر یا لمبسرآسیابهایی برای تامین آرد، باغهای متعد د، آب انبار و مخازن ذ خیره یخ داشت . سپس، حسن صباح مردم اطراف دژ را نیز مطیع ساخت و کيا بزرگ را به ریاست و حکومت قلعه منصوب کرد .حسن صباح در زمان جنگ قد رت میان سلجوقیان، زیر پوشش حمایت از برکیار و نابود کرد ن تعدادی از مخالفان او و آزادی نسبی که بر اثر آن برای اسماعیلیان نزاری ایجاد شده بود، فرصتی یافت تا موقعیت د فاعی خود را بیش از پیش استحکام بخشد. او به تصرف دژهای اطراف الموت پرداخت و بیش از پنجاه قلعه بزرگ و کوچک را در دره الموت رودبار، اشکور، طارم، قهستان و دامغان تسخیر کرد. البته حسن صباح در صد د تصرف قلاع و د ژهایی بر می آمد که در میان کوههای بلند و دره های صعب العبور قرار گرفته بودند و توان مقاومت در برابر سیل تهاجمات سپاه سلجوقی را داشتند . یکی از مهمترین قلعه هایی که خارج از حوزه الموت به تصرف اسماعیلی در آمد، دژ گرد کوه در نزد یکی سمنان و در جناح چپ قلعه الموت بود. حسن صباح یکی از پیروان خود به نام امیر مظفر را که فردی زیرک و سیا ستمدار بود، مامور تصرف دژ گرد کوه کرد. امیر مظفر در زمان ملکشاه سلجوقی ص حب خراج بود و قبل از تسلط حسن صباح بر الموت، از اعتقادات او آگاه شدند، به دامغان مهاجرت کرد و از آنجا که فردی متمول بود، املاک و مستغلا ت زیادی خرید و در دامغان سکونت نمود. پس از این بود که حسن صباح به دلیل اهمیت د ژ گرد کوه و نزد یکی امیر مظفر به آن، د ستور تصرف قلعه را داد. دژ گرد کوه و اطراف آن متعلق به امیرداد حبشی بود که به اقطاع از ملکشاه گرفته بود و به د لیل سابقه دوستی و آشنایی قد یم با رئیس مظفر مباشرت اقطاع خود را در دامغان و سمنان به او سپرده بود. رئیس مظفر امور دژ را سر و سامان بخشید و گرد کوه را تعمیر و بازسازی کرد و از کیسه خود هزینه زیادی صرف مرمت و استحکام دژ کرد. این اقدامات رئیس مظفر همزمان بود با تصرف دژ لمسر در سال 489 ق به د ست کیا بزرگ امید. امیرداد حبشی مد تی پس از استقرار رئیس مظفر در گرد کوه در گذ شت و اسماعیلیان صاحب اختیار اصلی دژ گرد کوه شد ند. الموت که اکنون مرکز فرماندهی اسماعیلیان نزاری بود، از جناح چپ ایمن گشت و با وجود تجربه و کاردانی و سیاست رئیس مظفر، کار دعوت و تبلیغ در دامغان، قومس و قهستان برای اسماعیلیان آسانتر شد. پس از مرگ ملکشاه سلجوقی و قتل خواجه نظام الملک و جنگ قدرت بین فرزندان ملکشاه قزل ساروق که دژ قهستان را در محاصره داشت، د ست از محاصره برداشت و ا رسلا ن تاش هم محاصره الموت را رها کرد. این دوران طلا یی برای فعالیت اسماعیلیان تا زما ن مرگ برکیارق در498 ق ادامه داشت. در این دوران ضربات تیغ فدائیان اسماعیلی باعث ایجاد و ترس و وحشت در بین امرا و سرداران نظمی و علما و بزرگان اهل د یوان سلجوقی شده بود و هیچ کدام جرئت نداشتند که بدون محافظ از منزل خارج شوند. بزرگان دولت سلجوقی در زیر لباس خود زره بر تن می کردند و در دوران برکیارق از سلطان اجازه خواستند تا از ترس فدائیان اسماعیلی با زره و اسلحه بر درگاه سلطان حاضر شوند. این مساله در دوران سلطان محمد سلجوقی که پس از مرگ برکیارق مستقلاً به سلطنت پرداخت، ادامه داشت. سلطان محمد سلجوقی به خوبی درک کرده بود که اگر بخواهد به عنوان سلطانی مقتدر در قلمرو سلجوقي حکومت کند، باید اسماعیلیان نزاری و رهبر آنان حسن صباح را به عنوان سرسخت ترین مخالف حکومت خود نابود کند؛ بنابراین، اقدامات ضد اسماعیلی را با شد ت فراوانی د نبال کرد و سپاهیان خود را به پای قلاع اسماعیلیه در نقاط مختلف روانه ساخت. وی طی هفت سال درگیری با اسماعیلیان، توانست فقط دو قلعه شاه دژو خان لنجان را تصرف کند. اسماعیلیانی که در قلعه شاه دژ و خان لنجان اقامت دا شتند، عمده قوای سلجوقی را به فرماندهی محمد بن ملکشاه به خود مشغول داشتند و در نتیجه، قوای اصلی آنان در الموت د ست نخورده باقی ماند و آنان فرصت کافی برای تقویت بنیه نظامی و دفاعی خود برای نبردهای آینده به دست آوردند . سلطان محمد پس از تصرف شاه دژ، از کار اسماعیلیان و سرکوب آنان غافل نشد و احمد بن نظام الملک را با سپاهی بزرگ و مجهز برای تسخیر و نابودی الموت اعزام داشت. اسماعیلیان در قلاع مستحکم خود در الموت، رود بار، قزوین، شاهرود، قهستان، قلعه ناظر ، طنبورک بهبهان، منصور کوه و استوناوند آماده د فع حملا ت سپاهیان سلجوقی بودند. در این شرایط، با وجو د این که حسن صباح فعالا نه در پی د فاع از قلاع اسماعیلی و استحکام آنها در برابر تهاجمات پی در پی سلجوقیان بود، از نابود کردن مخالفان خود باز نمی ایستاد و برق تیغ فدائیان در مناطق مختلف د شمنان را به وحشت می انداخت.از جمله در سال 498 ق یعنی سال جلوس سلطان محمد سلجوقی، رئیس سبزوار را کشتند. در سال 502 ق نیزعبیدالله خطیب قاضی که از دشمنان سرسخت اسماعیلیان بود و حکم به قتل تعدادی از آنان داده بود، با وجود اینکه زره می پوشید، سلاح حمل می کرد و گروهی سوار مسلح از او حفاظت می کرد ند، در هنگام نماز جمعه با ضربت کارد یک فدائی جسور و بی باک به قتل رسید. پیش از این نیز دو تن از علما یعنی ابوالعلا و قاضی عبدالله را در سال 495 ق ترور کرده بود ند. در سال 513 ق سبک جرجانی دانشمند اهل جرجان نیز به دلیل اهانت به حضرت علی بن ابی طالب اولین امام که مورد قبول تمامی فرق شیعه بود و دادن نسبتهای ناشایست به ایشان، به د ستور حسن صباح به قتل رسید. گفتیم که احمد بن نظام الملک با د ستور سلطان محمد و در پی انتقام خون پد ر با لشکریان خود، قلعه الموت را در محاصره کامل گرفت و به دلیل این که کاری از پیش نبرد، پی آزار دهات اطراف الموت را به تهمت نزدیکی با اسماعیلیان و یاری داد ن آنها به باد قتل و غارت گرفت. او پس از هشت ماه به دلیل سرمای سخت از منطقه الموت گریخت و مد تی نگذشت که در 499 ق مزه کارد فدائیان را چشید .در جریان همین حملا ت، حسن صباح زن و د ختر خویش را به دژ گرد کوه نزد رئیس مظفر فرستاد تا در آنجا با پشم ریسی نان خود را تامین کنند. پس از ناکامی احمد بن نظام الملک،سلطان محمد، سپاه د یگری به فرماندهی قارن بن شهریار به جنگ اسماعیلیان فرستاد. قارن از پاد شاهان محلی مازند ران بود.او با یک سپاه دوازده هزار نفری ،از سربازان د یلم و گیلان و امیران محلی متوجه الموت شد ولی اسماعیلیان ، قارن و سپاه او را نیز درهم شکستند و متواری ساختند .سلطان محمد ، علی الرغم رآی عده ای از مشاوران خود که درگیری و نبرد با حسن صباح را بیهوده می دانستند ، تصمیم گرفته بود به هر قیمتی که شد، حسن صباح و پیروانش را نابود کند و با وجود دو شکست سنگین سرداران سلجوقی از اسماعیلیان، د ست از حملات علیه آنها برنداشت. سلطان محمد این باراتابک شیرگیرحاکم آبه و ساوه را که متهوری د یوانه بود، با سپاهی بزرگتر و مجهزتر از سپاهیان قبلی به پای دیوارهای الموت فرستاد و حتی لشکریان مخصوص خود را تحت فرمان او قرار داد.اتابک شیر گیر، بیرون شهر قزوین اردو زد و با لشکریان خود به دژ الموت و لمبسر حمله کرد ولی جز قتل و غارت مردم بی گناه اطراف کاری از پیش نبرد. سپس به قزوین بازگشت و با کمک لشکریان امدادی گیلا ن و دیلمان و عده ای از اطرافیان سلطان، بار د یگر الموت را مورد حمله قرار داد، ولی به د لیل شبیخونهای مکرر اسماعیلیان و تلفات سنگین موفق به انجام کاری نشد . لشکریان سلجوقی حلقه محاصره را تنگ تر کردند و تمام راههای منتهی به منطقه الموت را بستند و جلوی ارسال هرگونه آذ وقه را گرفتند. از آنجا که در اطراف قلاع ا لموت کسی زند گی نمی کرد و د ست لشکریان سلجوقی هم به ساکنان ا لموت و سایر دژها نمیرسید تا عقده شکست از اسماعیلیان را بر سر آنان خالی کنند ، سپاهیان اتابک شیر گیر در پای صخره د شنام و ناسزا می گفتند و بر اسماعیلیان لعنت می فرستادند . اسماعیلیان نیز چنین پاسخ می دادند : ( لعنت نیکان و اهل طاعت و عباد ت میان ما و شما بر آن کس باد که خیانت بیشتر کند و بر خلق خدا بیداد روا دارد و بر آنکه دروغ بیشتر گوید و از مسلمانی دورتر باشد . ) سلطان محمد تا دم مرگ قلاع اسماعیلیان را در محاصره داشت و پیوسته برای اتابک شیرگیر نیرو و آذوقه می فرستاد . جیره غذای روزانه قلعه نشینان به مقدار کمی جو محد ود شده بود ؛ با وجود این ، آنها با شجاعت و جسارت تمام دفاع میکردند و لحظه ای از برج و بارقلعه دور نمی شد ند . کار محاصره و تنگی آذوقه به جایی رسید که اسماعیلیان مجبور به تغذ یه از تراشه چوب و تخم ریشه گیاهان شد ند . پایداری اسماعیلیان سرانجام نتیجه داد و در اول محرم سال 511 ق ، زمانی که خبر مرگ سلطان محمد به لشگریان سلجوقی رسید ، آنها لوازم ، آذ وقه و اردوگاه خویش را گذاشتند و پراکنده شدند . اسماعیلیان که پس از فرار به سربازا ن سلجوقی از قلاع پایین آمده بودند ، از خبر مرگ سلطان محمد آگاه شدند و با تمام قوا به لشگریان در حال فرار سلجوقی حمله کردند . تعداد زیادی از افراد اتابک شیرگیر را کشتند ؛گروهی را در الموت رود غرق کردند و فراریان را تا طالقان تعقیب کردند و کشتند .این پیروزی بزرگ حیثیت و نفوذ حسن صباح و اسماعیلیان را بیشتر کرد و آنان را نیر ومند تر ساخت . د شمنان آنان هم د ریافتند که حسن صباح و پیروانش فرا تر از عده ای شورشی هستند که در قلعه کوهی سنگر گرفته باشند . پس از مرگ سلطان محمد ابن ملکشاه سنجر که تا آن زمان امیر خراسان بود ، ( محمود ) فرزند سلطان مستوفی را برکنار کرد و خود در سال 511 فرمانروای بلا منازع مملکت سلجوقیان شد . سنجر آخرین پادشاه قدرتمند سلجوقی بود که در طول بیست سال حکومت در خراسان و چهل و یک سال سلطنت با فراز و نشیب های فراوان روبرو شد . قهستان که یکی از مراکز مهم اسماعیلیا ن در خارج از حوزه الموت بود ، در سال 497 ق مورد حمله سپاهیان سنجر قرار گرفت . بزغش فرمانده سپاه سلجو قی ، پیش از این در سال 494 ق قهستان و طبس را مورد حمله قرار داد ولی با دریافت رشوه هنگفتی محاصره را ترک گفت و اسماعیلیان هم دوباره برج و بار قلاع خود را تعمیر و مستحکم کرد ند . بزغش سه سال بعد ( 497 ق) با گردآوری نیروی بزرگی از داوطلبان که به امید غارت و بد ست آورد ن غنیمت از قلاع اسماعیلی دور او جمع شده بودند ، بار دیگر به قهستان و طبس حمله کرد ولی به توصیه سلطان سنجر با مردم از در صلح در آمد ؛ این مسئله باعث تنفر مردم منطفه از سنجر شد .در سال 511 ق شرایط سیا سی جامعه کاملا به نفع حسن صباح بود؛ زیرا در درون حکومت سلجوقی، درگیری بر سر قدرت و موضوع جانشینی از مسائل اصلی بود و با وجود رقیبان متعدد، به سود سنجر نبود تا جبهه سخت و پرهزینه جنگ بااسماعیلیان را- که با توجه به تجارب قبلی بی نتیجه بود- دوباره بگشاید. چرا که سنجر در آغاز فرمانروایی، به دنبال تحکیم سلطنت و حکومت خود بود و حسن صباح نیز پس از چند سال نبرد سنگین و خونین با محمد سلجوقی، اندیشه تحکیم مواضع و دژهای اسماعیلیان را داشت و جنگ به سود هیچ کدام از آنها نبود . سلطان سنجر با توجه به بد نامی اسماعیلیان در جامعه آن زمان و مخالفت سرسختانه و خصمانه علمای اهل سنت و جماعت با آنان، در راه آشتی و صلح با اسماعیلیان به کندی و احتیاط قد م بر می داشت ولی حسن صباح با اجرای نقشه ای سلطان سنجر را تسلیم و حاضر به صلح کرد. شبی که سلطان خسته و مست از بزم شبانگاهی در خوابگاه اختصاصی خود خفته بود، حسن صباح به وسیله یکی از جاسوسان خود که خاد م دربار سلجوقی بود، کاردی را در پیش تخت سنجر بر زمین کوبید. وقتی که سنجر از خواب بیدار شد و آن کارد را در خوابگاه اختصاصی خود یافت، ترس وحشت سراپای وجودش را گرفت و به فکر فرو رفت .
او نمی توانست این کار را به کسی نسبت دهد؛ به همین د لیل، این حاد ثه را مخفی کرد تا این که پیغامی بد ین مضمون از جانب حسن صباح به سنجر رسید: اگر بد سلطان می خواستیم و نظر خیر نمی داشتیم، آن کارد را درب به زمین د رشت نشاندند، در سینه نرم او استوار می کردند . پس از این واقعه سنجر که از نفوذ اسماعیلیان در دربار خود به هراس افتاده بود، به شرط صلح با آنان را پذ یرفت:اول این که قلعه تازه بنا نکنند؛ دوم این که سلاح و تجهیزات جنگی نخرند؛ سوم این مرد م را بر عقید ت خود دعوت نکنند.سنجر حتی چهار هزار دینار از درآمد املاک خود را در قومس برای حسن صباح تعیین کرد به صورت مستمری به الموت پرداخت می شد. اسماعیلیان نزاری همچنین اجازه یافتند تا در پای دژ گرد کوه از کاروانهای عبوری مالیات راه بگیرند. به این ترتیب، برای اولین بار بین سلجوقیان و اسماعیلیان نزاری صلح برقرار شد.این قرار داد بیشتر عهد نامه عدم تعرض یا به قول سیاسیون امروز، همزیستی مسالمت آمیز دو قدرت مهم در کنار هم بود. قتل جوهر خاد م سلطان سنجر ملقب در سال 534 ق و غلام وی عباس حاکم ری که بر علیه سنجر سلجوقی سر به شورش برداشته بود و در ری و اطراف آن مرد م را به اسم سرکوب اسماعیلیان غارت وکشتار می کرد؛ قتل داوود بن محمود بن محمد سلجوقی رقیب سلطان سنجر به دست فدائیان اسماعیلی در سال 537 ق و نیز قتل آ ق سنقر والی ترشیز که بر سنجر شوریده بود در سال 540 ق، به خوبی بیانگر همکاری میان حسن صباح و سنجر است. در واقع پس از مرگ سلطان محمد سلجوقی، د شمن سرسخت اسماعلیان و ترس سنجر از کارد بران فدائیان، امر دعوت و قد رت اسماعیلیان نزاری بالا گرفت و مناطق بسیاری مطیع و منقاد حسن صباح گشت. هریک از قلاع اسماعیلیه که در نقاط صعب العبور قرار داشت، مرکزی برای تبلیغ و دعوت آئین اسماعیلیان نزاری بود. آنان تحت نظر رئیس قلعه که محتشم خوانده می شد و زیر نظر مستقیم حسن صباح در الموت، آماده مبارزه بودند. در واقع ، حسن صباح کاری را که هیچ کدام از داعیان اسماعیلی موفق به انجام آن نشده بودند،انجام داد و آن ایجاد مراکز مستحکم سیاسی،اقتصادی و نظامی بود که شرایط یک دولت مقتدر را در برابر مخالفان متعصب اسماعیلیان داشت. این عماو به همان اندازه در خراسان و بلا د شرقی امپراتوری اسلامی اهمیت داشت که تاسیس خلا فت فاطمی در شمال آفریقا به د ست عبیدالله مهدی . مبارزات و درگیری های حسن صباح محدود به د شمن سلجوقیان نبود، وی به د شمنان آشتی ناپذ یری که در خارج از مرزها داشت، فکر می کرد. در شهر قاهره، مرکز خلا فت فاطمیان، خلیفه ای حکومت می کرد که از نسل مستعلی و غاصب حق و مقام نزار بود و بین او و پیروان نزار به رهبری حسن صباح نفرت و د شمنی خاصی وجود داشت. در سال 515 ق افضل وزیر نیرومند و فرمانده سپاه فاطمیان که پس از پد رش بدرالجمالی به قد رت رسیده و گرداننده واقعی حکومت فاطمیان بود ، به د ست سه نفر از فدائیان که خود را از الموت به قاهره رسانده بودند، کشته شد و زمانی که خبر کشته شدن افضل به الموت رسید، حسن صباح د ستور داد تا هفت شبانه روز بشارت زدند و از مردم پذیرایی کرد ند.از آغاز قد رت گرفتن اسماعیلیان نزاری در الموت تا پایان دوره قدرتمندی آنها چیزی در حدود صد و هفتاد سال، کارد و خنجر فدائیان اسماعیلی سایه مرگ را همواره بر سر پادشاهان، وزرا، امرای نظامی، خلفا، فقها، قضات گسترده بود. حسن صباح زمانی از کارد بران فدائیا خود استفاده می کرد که برای از میدان به د ر کرد ن حریف راه د یگری نداشت و مذاکره ونصیحت به جایی نمی رسید. او به عنوان رهبر اسماعیلیان نزاری ترور و قتل سیاسی را پایه گذاری نکرد، بلکه آن را به عنوان یک ابزار مهم سیاسی مطرح ساخت و به کار برد . ترور و نابودی مخالفان برای فدائیان اسماعیلی چیزی بیش از یک عمل سیاسی بود.این کار حالتی روحانی و مقد س داشت و دارای مراسم و شعائر و شرایط خاص بود و همه نمی توانستند به مقام فدائی دست یابند.در طول دورانی که حسن صباح درقلعه الموت اقامت داشت، چهل و هشت تن از وزراء امرای لشکری و روحانیون به ضربه کارد فدائیان از پای در آمد ند.از این عده پانزده تن از روحانیون و قضات بودند که با فتوا ها و احکام خویش مردم و دولت سلجوقی را بر ضد اسماعیلیان تحریک می کردند دوازده نفر از امرای لشکری که اکثرا ترک سلجوقی و همگی از بزرگ مالکان بودند وعملا با اسماعیلیا ن وارد جنگ شده بودند یازده نفر والی، رئیس و صاحب منصب عالی مقام دولت سلجوقی و خلافت عباسی پنج نفر از امیران و مالکان و پنج نفر وزیر که معروفترین آنها خواجه نظام الملک طوسی و دو پسرش بود ند .دولت قد رتمندی که حسن صباح در دره الموت ایجاد کرد و با وسایل مختلف در سراسر قلمرو سلجوقی و حتی خارج از آن توسعه یافت، دولتی بود با حالتی ویژه که سرزمین های آن از یکد یگر جدا و پراکنده بود. حکومت اسماعیلیان ا لموت واجد لوازم یک دولت مستقل بود قد رت نظامی موثری داشت که به وسیله آن از اتباع و قلمرو خود د فاع می کرد؛ سکه زرد می کرد؛ با شاهان سلجوقی و دیگر حکام وارد مذاکره و گفتگو می شد و پیمان صلح منعقد می کرد. دستگاه اداری خاص خود را داشت که توسط داعی محل یا محتشم و رئیس دژ اداره می شد. حسن صباح برای توسعه دعوت مذهب اسماعیلیان نزاری در جامعه آن روزگار با وجود د شمنان سرسختی مثل سلجوقیان، روحانیون اهل سنت و جماعت و خلفای عباسی چاره ای جز اعمال مقررات سخت و خشن و پایبندی کامل به قوانین شرعی نداشت؛ چرا که اگر عاد ت به شراب خواری و میل مفرط به عیش و عشرت واصولا تخطی از قوانین شرع مقد س اسلام در جامعه می رخنه کند مانند لکه روغن در روی آب پهن می شود؛اداره افراد جامعه را سست می کند و باعث شکست و اسارت آنان می شود. اگر حسن صباح در این زمینه سخت گیری نمی کرد، رشته امور از د ستش خارج می شد و این بهترین حربه بود تا مخالفان او در سرزمین های اسلامی اسماعیلیان را گروهی بی د ین و عشرت طلب معرفی کنند. در واقع، از عوامل مهم موفقیت حسن صباح، زهد، پاکدامنی و دین داری وی بود. در مدت حیات حسن صباح، هیچ کس در قلمرو او شراب نخورد و می در خم نریخت. او حتی فردی را که بر بالای قلعه ا لموت نای زده بود، بیرون کرد و د یگر به قلعه راه نداد و دو پسر خویش را به اتهام شرا ب خمر و قا تل اعدام کرد .در بیست و ششم ماه ربیع الثانی سال 518 ق حسن صباح بیمار شد. این بیماری بیشتر ناشی از فعالیت زیاد و کهولت سن بود. وی نزد یک به صد سال زند گی کرده بود و مرگ و تسلیم شدن بسیاری از د شمنان خود و ضعف و پراکند گی امپراتوری سلجوقی را به چشم دیده بود. حسن در ابتدا می خواست به بیماری اعتنا نکند ولی از آنجا که مرگ قانون لایتغیر طبیعت است و برای همگان حق است و با آن جدال نمی توان کرد، جانشین خود کیا بزرگ امید را که از مد تها پیش انتخاب کرده بود، از دژ لمبسر به الموت فراخواند او را رسماً به جای خود منصوب کرد. دهدار بو علی مسئول امر دعوت و تبلیغ و امور د یوان را در د ست راست و حسن آدم قصرانی را در د ست چپ وکیا جعفر را که متصدی امور سپاهیا ن بود، روبه روی خود نشاند و وصیعت کرد آنها با نظر کیا برزگ امید تا ظهور امام، امور اسماعیلیان نزاری را اداره کنند. دوران اقامت حسن صباح در الموت از زمان ورود تا مرگش در518 ق، سی و پنج سال طول کشید. می گویند در طی این مدت فقط دو بار بر بام خانه خود رفت و باقی اوقات را به مطالعه و تد وین مبانی عقید تی قیام خود و رسید گی به امور مختلف پیروانش صرف کرد .بعد ازين كه هلا كو بر قلاع اسماعيليه مستولي گرديد تمام آثار مكتوب ، كه در آن قلاع بود از بين رفت و هر زمان كه حكومت هاي وقت بر يك قلعه اسماعيلي مستولي ميشد ند ، هر كتاب و هر نوشته اي را كه مربوط به مذهب اسماعيلي بود از بين ميبردند. حسن صباح ، فقط يك نهضت مذهبي نبوده است وآن مرد ميخواسته است كه مرد م را از تحت سلطه خلفاي عباسي ، يا كساني كه از سلاطين و امراي محلي بودند اگر از خلفاي عباسي گوش شنوا داشتند برهاند. حسن صباح يك عبا روي لباس كوتاه خود در بر ميكرد و براي خواندن نماز به مسجد ميرفت و در ان روز هم براي خواند ن نماز به مسجد رفت. بعد از نماز همه نشستند و خداوند الموت يا شيخ الجبل بر پا ايستاد و گفت : اي براد ران شما اطلاع داريد كه شيعيان ما را از خود نميدانند ولي ما آنها را از خود جدا نميدانيم. بين ما و آنها يك وجه مشترك وجود دارد و آن هم اينست كه هم آنها و هم ما در انتظار مهدي موعود هستيم و عقيده داريم بعد از آنكه مهدي موعود ظهور كرد دنياي ما جهاني خواهد شد كه در آن عدالت حكمفرمائي خواهد نمود. ليكن ما علاوه بر عقيده به ظهور مهدي موعود معتقد يم كه بايد قوميت را نيز احياء كنيم... فاطميان از د سته اى از اسماعيليه هستند كه امامت را در فرزندان محمد بن اسماعيل جارى مى دانند. آنان امامان را به دو قسم مستور و ظاهر تقسيم مى كنند. پس از امامان هفتگانه ، يعنى شش امام اول اماميه و محمد بن اسماعيل ، نوبت به امامان مستور مى رسد. امامان به طور مخفيانه مرد م را به آيين اسماعيلى دعوت مى كردند و اطلاعات قابل ملاحظه اى از وضعيت آنها در د ست نيست . آخرين امام اين دوره عبدالله يا عبيدالله ملقب به المهدى بالله 322 ق ، است . او پس از اينكه در سال 286 ق به امامت اسماعيليان رسيد، امامت و دعوت خود را آشكار كرد و بد ين ترتيب دوره امامان ظاهر فرا رسيد. المهدى حكومت فاطميان را در سال 297 ق در مغرب تاء سيس كرد. حكومت فاطمى در سال 356 ق با تصرف مصر و شام ، بخش بزرگى از جهان اسلام را به تصرف در آورد و تا سال 567 ق حكومت مقتد رى داشتند .پس از اينكه هشتمين امام ظاهر، مستنصر بالله ، در سال 487 ق از د نيا رفت ، وزير مقتد ر او افضل به قصد حفظ موقعيت خويش ، نزار فرزند ارشد مستنصر و وليعهد او را از خلا فت محروم كرد و جوان ترين برادر او مستعلى را جايگزين وى ساخت . اين كار باعث تفرقه در ميان اسماعيليه و انشعاب آنها به دو گروه نزاريه و مستعليه شد.اكثر اسماعيليه مصر و همه جماعت اسماعيليه يمن و گجرات و بسيارى از اسماعيليان شام امامت مستعلى را پذ يرفتند، ولى گروه بزرگى از اسماعيليان شام و تمامى اسماعيليان عراق و ايران وافغا نستا ن و ماوراء النهر نزار را جانشين بر حق پدرش دانستند.
قلعه الموت ------------------------- قلعه لمسر اين قلعه که معروفترين قلعه به شمار می رود برفراز كوهي است كه اطراف آن را پرتگاههاي عظيم و بريد گيهاي شگفت فرا گرفته است. اين كوه از نرمه گردن (ميان نرمهلات و گرمارود) شروع شده و به طرف مغرب ادامه پيدا كرده است. صخرههاي پيرامون قلعه كه رنگ سرخ و خاكستري دارند، در جهت شمال شرقي به جنوب غربي كشيده شدهاند. پيرامون دژ از هر چهار سو پرتگاه است و تنها راه د سترسي به آن، راه بسيار باريكي است كه در جانب شمال آن قرار دارد. قلعه الموت را مردم محل «قلعه حسن» مينامند. اين قلعه از دو بخش غربي و شرقي تشكيل شده است. هر بخش، به دو بخش: قلعه پايين و قلعه بالا تقسيم شده است كه در اصطلاح محلي، آنها را «جورقلا» و «پيازقلا» مينامند. طول قلعه حدود يک صد و بيست متر و عرض آن در نقاط مختلف بين ده تا سی و پنج متر متغير است. ديوار شرقي قلعه بالا يا قلعه بزرگ كه از سنگ و ملا ط گچ ساخته شده است، كم تر از ساير قسمتها آسيب د يده است. طول آن حدود ده متر و ارتفاع آن بين چهار تا پنج متر است. در طرف جنوب، در داخل صخره اتاقي كنده شده كه محل نگهباني بوده است. در جانب شرقي اين اتاق، ديواري به ارتفاع دو متر وجود دارد كه پي آن در سنگ كنده شده و پشت كار آن نيز از سنگ وگچ بنا شده است و نماي آن از آخر ميباشد. در جانب شمال غربي قلعه بالا نيز دو اتاق در داخل سنگ كوه كندهاند. در اتاق اول، چاله آب كوچكي قرار دارد كه اگر آب آن را كاملاً تخليله بكنند، دوباره آبدار ميشود. احتمال ميدهند كه اين چاله با حوض جنوبي ارتباط داشته باشد. در پاي اين اتاق، ديوار شمالي قلعه به طول دوازده متر و پهناي يک متر قرار دارد كه از سطح قلعه پايينتر واقع شده است و پرتگاه مخوفي دارد. در جانب جنوب غربي اين قسمت قلعه، حوضي به طول هشت متر و عرض پنج متر در سنگ كندهاند كه هنوز هم بر اثر بارند گيهاي زمستان و بهار پر از آب ميشود. در كنج جنوب غربي اين حوض، درخت تاك كهن سالي كه هم چنان سبز و شاداب است، لب توجه ميكند. اهالي محل معتقدند كه آن را «حسن صباح» كاشته است. اين قسمت از قلعه همان محلي است كه حسن صباح مدت سی و پنج سال در آن اقامت داشته و پيروان خود را رهبري مي نموده است. در جانب شرقي قلعه، پاسداران قلعه و افراد خانوادههاي آنها ساكن بودهاند در حال حاضر، آثار كمي از ديوار جنوبي اين قسمت باقي مانده است. در جانب شمال اين د يواره، ده آخور براي چارپايان، در داخل سنگ كوه كنده شده است. گذ شته از آثار د يوار جنوبي، ديوار غربي اين قسمت به ارتفاع دو متر هم چنان پابرجاست؛ ولي از ديوار شرقي اثري ديده نميشود. در اين سمت، سه آب انبار كوچك در دل سنگ كندهاند و چند اتاق نيز در سنگ ساخته شده كه در حال حاضر ويران شدهاند. بين دو قسمت قلعه؛ يعني قلعه بالا و پايين، ميدانگاهي قرار دارد كه بر گرداگرد آن، د يواري محوطه قلعه را به دو قسمت تقسيم كرده است. در حال حاضر، در ميان ميدان آثار فراواني به صورت تودههاي سنگ وخاك مشاهده ميشود كه بيشك باقي مانده بناها و ساختمانهاي فراواني است كه در اين محل وجود داشته و ويران گشتهاند. بهطور كلي بايد گفت، قلعهالموت كه دو قلعه بالا و پايين را در بر ميگيرد، به صورت بناي سترگي بر فراز صخرهاي سنگي بنا شده و ديوارهاي چهارگانه آن به تبعيت از شكل و وضع صخرهها ساخته شدهاند؛ از اين رو عرض آن بهخصوص در قسمتهاي مختلف فرق ميكند. از برجهاي قلعه، سه برج گوشههاي شمالي و جنوبي و شرقي همچنان برپاياند و برج گوشه شرقي آن سالمتر است. دروازه و تنها راه ورود به قلعه در انتهاي ضلع شمال شرقي قرار دارد. مدخل راه منتهي به دروازه، از پاي برج شرقي است و چند متر پايينتر از آن واقع شده است. در اين محل، تونلي به موازات ضلع جنوب شرقي قلعه به طول شش متر و عرض دو متر و ارتفاع دو متر در دلسنگهاي كوه كنده شده است. با گذ شتن از اين تونل، برج جنوبي قلعه و د يوار جنوب غربي آن، كه روي شيب تخته سنگ ساخته شده است، مايان ميگردد. اين ديوار بر د شت وسيع گازرخان كه در جنوب قلعه قرار دارد، مشرف است؛ به نحوي كه دره الموت رود از آن ديده ميشود. راه ورود به قلعه با گذ شتن از كنار برج شرقي و پاي ضلع جنوب شرقي، به طرف برج شمالي ميرود. از آنجا كه راه ورود آن در امتداد ديوار، ميان دو برج شمالي و شرقي، واقع شده است استحكامات اين قسمت، از ساير قسمتها مفصل تر است و آثار برجهاي كوچك تري در فاصله دو برج مزبور ديده ميشود. د يوارهاي اطراف قلعه و برجها، در همه جا، داراي يك د يوار پشت بندي است كه هشت متر ارتفاع دارد و به موازات د يوار اصلي بنا شده است و ضخامت آن به د متر ميرسد. از آنجا كه در تمام طول سال، گروه زيادي در قلعه سكونت داشته و به آب بسيار نياز داشتهاند؛ سازند گان قلعه با هنرمندي خاصي اقدام به ساخت آب انبارهايي كردهاند و به كمك آب روهايي كه در دل سنگ كندهاند، از فاصله دور، آب را بر اين آب انبارها سوار مينمودهاند.در پاي كوهالموت، در گوشه شمال شرقي، غار كوچكي كه از آب رو (مجرا)هاي قلعه بوده، د يده ميشود. آب قلعه از چشمه «كلد ر» كه در دامنه كوه شمال قلعه قرار دارد، تأمين ميشده است. مصالح قسمتهاي مختلف قلعه، سنگ (از سنگ كوههاي اطراف)، گچ، خشت، كاشي و ورق هاي سفالي است. خشت هاي بنا كه مربع شكل و به ضلع بيست و يک سانتي متر و ضخامت پنج سانتي مترند، در روكار بنا به كار برده شدهاند. در ساختمان ديوارها، براي نگهداري ديوارها و متصل كردن قسمتهاي جلو برجها به قسمتهاي عقب، در داخل كار، كلا فهاي چوبي به طور افقي به كار بردهاند. از جمله قطعات كوچك كاشي كه در ويرانههاي قلعه به د ست آمده، قطعهاي است به رنگ آبي آسماني با نقش آد مي كه قسمتي از چشم و ابرو و بيني آن كاملاً واضح است. امروزه در دامنه جنوبي كوه هود كان كه در شمال كوه قلعهالموت واقع شده است، خرابههاي بسياري ديده ميشود كه نشان ميدهد روزگاري بر جاي اين خراب هها، ساختمانهاي بسياري وجود داشته است. در حال حاضر، اهالي محل خرابههاي اين محوطه را د يلمان ده، اغوزبن، خرازرو و زهيركلفي مينامند. همچنين در سمت غرب قلعه، قبرستاني قد يمي معروف به «اسبه كله چال» وجود دارد كه در بالاي تپه مجاور آن، بقاياي چند كوره خشت پزي نمايان است. در قله كوه هود كان نيز پيه سوزهاي سفالين كهن به د ست آمده است. سال بناي قلعهالموت در كتاب نزههالقلوب حمدالله مستوفي، دوصد و چهل و شش ه ـ .ق ذ كر شده كه همزمان با خلا فت المتوكل خليفه عباسي ميباشد. از آنجا كه نام قلعهالموت و ساير قلعههاي اسماعيليان با نام «حسن صباح»، با اين فرقه ، ارتباط مستقيم دارد، بجا خواهد بود تا به اختصار كلياتي درباره چگونگي پيدايش فرقه اسماعيليه و آغاز فعاليت چشمگير آن به رهبري «حسن صباح» يادآوري گردد: اسماعيليه فرقهاي از مذهب شيعه است كه معتقدان به آن، امامت را پس از امام جعفر صادق (صد و چهل و هشت ه ـ. ق) برحق پسر بزرگ او اسماعيل ابن جعفر (صد وچهل و سه ه ـ ق) مي دانند و آن را هم به اسماعيل ختم ميكنند؛ مگر شعبه قرامطه از اين فرقه كه امامت را منتهي به پسر او محمد بن اسماعيل مي شمردند. فرقه اسماعيليه كه در قرن دوم هـ.ق تأسيس شد، در طي تاريخ، به جهات متفاوت و گاه در شهرهاي مختلف، به نامهاي گوناگون، مانند: فاطميان، باطنيان يا باطنيه، تعليميه، فداييان ، سبعيه يا هفت امامي مشهور شده است؛ قرامطه عنوان خاص فرقه مجزا و مستقلي از آنهاست. بقاياي فرقه اسماعيليه هنوز در ايران و افغانستان و تركستان و هند و سوريه و شرق آفريقا وجود دارند. اسماعيليه بعد از وفات امام جعفر صادق در حيات اسماعيل در باب امامت اسماعيل ابنجعفر اصرار كردهاند و به سبب اعتقاد به امامت اسماعيل، به نام اسماعيليه مشهور شدهاند. اين فرقه شيعه، كه از آنها به نام «الاسماعيليه الخاصه» تعبير شده، ظاهراً در اوايل تأسيس خود؛ يعني در قرن دوم ه ـ .ق، در مبادي و اصول با فقههاي د يگر شيعه تفاوت چنداني نداشتهاند؛ الا اين كه اقدام امام جعفر صاد ق را در عزل اسماعيل از امامت و نصب پسر معصوم منصوص مقرب امامت او نمي شمردند و تغيير را هم در تعيين امام، روا نميشناختند. به هرحال، اسماعيليه در اوايل چندان موقع و شهرت مهمي نداشتند، و ليكن بعدها و مخصوصاً در حدود قرن سوم هـ.ق به بعد، اين فرقه به تد ريج صاحب مقالات خاصي شدند. يكي از اولاد اسماعيل، به نام محمدابن اسماعيل، معروف به محمد مكتوم، و اعقاب او چندي در خراسان و قندهار به نشر دعوت خويش پرداختند و عاقبت به هند رفتند. پسر د يگر اسماعيل به نام علي، به شام و مغرب رفت و در آنجا به تبليغ دعوت اهتمام نمود. باري، اعقاب اسماعيل كه ائمه مستور بود ند، از پايگاههاي خويش داعيان به اطراف گسيل مي كردند و طريقه اسماعيليه را ترويج مينمودند. در حدود سال دوصد و نود و هفت ه ـ . ق عبيدالله ابن محمد نامي ملقب به مهدي، كه خود را از اولا د فاطمه زهرا و از اعقاب محمد بن اسماعيل بن جعفر ميدانست، در شمال آفريقا به دعوي خلا فت برخاست و به ترويج مبادي اسماعيليه پرداخت. اعقاب او نيز هم چنان در اين امر اهتمام تمام به جاي آورد ند و د ستگاه تبليغاتي مرتبي را براي جلب عامه به وجود آوردند. مخصوصاً هشتمين خليفه مصر، به نام مستنصر، برد خليفه قائم عباسي به تحريك پرداخت و به وسيله يكي از پيروان خويش، به نام ارسلان بساسيري، او را از بغداد براند- اما ظهور طغرل بيگ و ورود او به بغداد، خلا فت عباسيان را نجات داد. معهذا، دعوت مبلغان فاطميان در شهرهاي ايران و عراق وخراسان به نشر و ترويج طريقه اسماعيليه اهتمام كردند. كار تبليغ چندان بالا گرفت كه در عهد سامانيان در ماوراءالنهر و خراسان نيز پيشرفتهايي نموده بودند و بعضي از اميران ساماني مانند ابوعلي سيمجور و اميرك طوسي به اين مذهب تمايل يافته بودند. در عهد غزنويان نيز- با وجود آنكه محمود غزنوي و پسرش مسعود غزنوي در دفع و تعقيب اسماع ليان اهتمام داشتند ، فرستاده خليفه فاطمي، به وسيله محمود و قتل حسنك وزير به دست مسعود نمونه آن است- افراد فرقه در بعضي شهرها به نشر دعوت اسماعيليه پرداختند. در خراسان، عبدالملك عطاش و پسرش ابن عطاش به نشر دعوت اشتغال جستند. عاقبت با ظهور حسن صباح دعوت «جد يد» اسماعيليه در خراسان نيز رواج و انتشار تمام يافت. اسماعيليه خراسان وايران به ا سماعيليه جد يد يا نزاريه معروفاند و علت آن است كه خليفه مستنصر ابتدا پسر بزرگ خود نزار را به امامت برگزيد و بعد او را عزل كرد و پسر د يگرش مستعلي را انتخاب كرد. بعد از مستنصر، بين نزار و مستعلي رقابت درگرفت و اسماعيليه افغانستان ، عراق و ايران، برخلا ف اسماعيليه شام و مصر و آفريقا، كه امامت مستعلي را قبول كردند، هم چنان به امامت نزاراحترام قائل شدند. بعد از كشته شد ن نزار، نوادهاش را پنهاني به الموت بردند و پرورد ند و به وسيله حسن صباح به نشر آن دعوت پرداختند و دولت خداوندان الموت يا كياهاي الموت را تشكيل دادند. فداييان آنها در خراسان و عراق اضطراب به وجود آوردند و حتي يك بار سنجر را و يك د فعه صلاحالدين ايوبي و هم چنين يك بار امام فخر رازي را تهديد كرد ند و خواجه نظامالملك طوسي وزير و هم قزلارسلان را به قتل رساند ند و در جنگهاي صليبي، بعضي از اميرا ن مسيحي را هلاك كردند. بعد از سقوط الموت به د ست هلا كو د ر سال 654 ه ـ. ق با وجود تصريح جويني در تاريخ جهانگشاي به قلع و استيصال ركنالد ين و اولاد او- ائمه ا سماعيليه جد يد به طور مستتر و متواري در آذربايجان و عراق و ايران وافغانستان هم چنان فعاليت كردند. رهبروامام حا ضراين فرقه اکنون آقاخان بوده که با تعقل وخرد مندي اين مذ هب را هدايت وارشاد مينما يد به اساس رهبري سالم وعالما نه درشرايط فعلي درسراسرد نيا اسما عيليه ها با هيچ کس مخالف نبوده وهم هيچکسي با ايشا ن مخالفت نداشته درصلح وصفا زند گي وعبا د ت لا يزال راانجام مي دهند ورهبري افغانستا ن آنرا خانواده سيد ناد رشاه (سيد شاه نا صرنادري وسيد منصورنادري) به عهده داشتند .
January 9th, 2005
برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
تاريخ اسما عيليه ، زندگى و اند يشه ناصرخسرو و حسن صباح
اسماعيليه به عنوان يكى از جوامع عمده شيعه، تاريخ طولا نى و پرحادثهاى داشته است كه به صدر اسلام مىرسد، يعنى همان دورهاى كه فرق و گروهها و مكتبهاى مختلف اسلا مى به تدوين مواضع عقيد تى خود اشتغال داشتند. در بين فرق متعدد متقدم شيعه كه همه قائل به مرجعيت رهبرى اهل بيت پيامبر (ص) در جامعه مسلمانان بودند، تشيع امامى، كه ميراث مشترك شيعيان اثناعشرى و اسماعيلى بود، تا زمان امام جعفر صادق اهميت و اعتلاى خاصى كسب كرده بود. شيعيان امامى، تحت رهبرى امامان خود، مفهوم مشخصى از مرجعيت مذهبى را كه مؤيد به تأييد الهى بود تدوين كردند و طبق آن برخى از علويان فاطمى را كه صاحب چنين مرجعيتى مىشناختند، به امامت خويش پذ يرا شد ند و تبعيت از تعاليم اين امامان علوى فاطمى از اخلا ف امام حسين را در كانون اصول عقائد خود قرار دادند اين مفهوم شيعى امامى از مرجعيت مذهبى در واقع در نظريه امامت جاى گرفت كه بعد نيز از اصول اساسى اعتقادات اسماعيليه گرديد. اسماعيليان كه به نام اسماعيل، فرزند امام جعفر صادق به اين نام خوانده شدهاند ـ نامى كه ملل و نحلنويسان متقدم مانند حسن بن موسى نوبختى و سعد بن عبدالله در اصل بر آنان نهادند ـ در طول تاريخ پرپيچ و تابشان به چند ين شاخه عمده و گروههاى كوچك تر منقسم شدند و ا ين انشقاقها نيز عموما بر محور جانشينى برحق و مشروع در امامت مىچرخيد. با رحلت امام جعفر صادق در سال 148ق / 765م، شيعيان پيرو آن حضرت به چند گروه تقسيم شدند كه از آن ميان دو گروه را مىتوان اولين گروههاى اسماعيلى به حساب آورد. اين گروهها كه از دعوى اسماعيل بن جعفر صادق يا فرزند ش محمد بن اسماعيل حمايت مىكردند، بعدها توسط مؤلفان كتب فرق و ملل و نحل، خاصه نوبختى و عبدالله كه از اماميه بودند و از انشقاقات داخلى تشيع بيش از مؤلفان اهل سنت اطلاع داشتند، با نامهاى «الاسماعيليه الخالصه» و «المباركية» از يكد يگر متمايز گرديدند. در هر صورت، اين شيعيان، كه مانند ديگر شيعيان امامى مركز فعاليتشان در كوفه بود و برخى از آنان در آنجا احتمالا با ابوالخطاب، نيز همكارىهاى انقلابى داشتند، بعد از رحلت امام صادق از ديگر شيعيان امامى افتراق جستند. از تاريخ يكصد ساله بعدى نخستين گروههاى اسماعيلى اطلاعات زيادى در د ست نيست؛ زيرا از آن دوره تقريبا هيچ گونه منبع اسماعيلى به جا نمانده است. از منابع متأخر هم فقط اد ريس عمادالد ين (متوفاى 872 ق / 1468م)، نوزدهمين داعى مطلق شاخه مستعلوى ـ طيبى در يمن، در عيون الاخبار خود، كه تنها تاريخ جامع اسماعيلى به تأليف يك اسماعيلى است، مطالبى درباره دوره پيش از فاطمى تاريخ اسماعيليه، كه به «دور الستر» معروف است، دارد كه او هم مرحله آغازين نهضت اسماعيليه را در سيطره ابهام باقى مىگذارد. نهضت اسماعيليه در اواسط قرن سوم ق / نهم م به صورت يك جنبش سياسى ـ دينى انقلابى بر ضد نظام خلافت عباسى در صحنه تاريخ ظاهر شد. خود اسماعيليان اين جنبش را «دعوت» يا «الدعوة الهاد ية» مى ناميد ند. طبق تحقيقات جديد اسماعيلى، اكنون مسجل شده است كه پس از درگذ شت محمد بن اسماعيل، هفتمين امام اسماعيليه، تعدادى رهبران مركزى كه در ميان گروههاى كوچك اسماعيلى آن زمان موقعيت مهمى داشتند و احتمالا امامان يكى از آن گروهها بودند، به طور پنهانى براى ايجاد يك جنبش واحد و گسترده اسماعيلى به طور موروثى فعاليت مىكردند. اين رهبران ابتدا براى سه نسل تقيه كردند و علنا به دعوى امامت برنخاستند، كه صرفا تد بيرى احتياطى براى مصون ماند ن از تعقيب و سياست عبا سيان و عمال آنان بوده است. در اين دوره، رهبران مركزى تبليغات خود را بر مدار عقيده اصلى بزرگ ترين گروه از اسماعيليان نخستين كه به مهدويت محمد بن اسماعيل قائل بودند، گذاشتند و خود را صرفا حجت يا نماينده تام الاختيار مهدى غائب معرفى كردند، آن هم نزد تعداد كمى از محارم و اصحابشان؛ زيرا عامه پيروان نهضت هيچ گونه اطلاعاتى از هويت اين رهبران و مركز فعاليتشان كه بالاخره از خراسان و جنوب عراق به شهر سلميه در شام انتقال پيدا كرده بود، نداشتند. بدين ترتيب، جنبش اسماعيلى قرن سوم ق / نهم م ـ كه بر انتظار ظهور قريب الوقوع مهدى محمد بن اسماعيل كه مى بايست حكومت عد ل را در جهان مستقر سازد و خلا فت را نيز به آل على كه حقوق مشروعشان را عباسيان غصب كرده بودند منتقل سازد، تمركز يافته بود ـ جاذ به فوقالعادهاى براى گروههاى محروم از طبقات اجتماعى مختلف داشت. از جمله اين گروهها بايد از كشاورزان فاقد زمين در عراق و قبيله نشينان بد وى در يمن و عربستان كه منافع آنان با منافع طبقات ممتاز شهرنشين و د ستگاه متمركز حكومتى عباسيان متفاوت بود، ياد كرد. پيام د ينى ـ سياسى دعوت اسماعيليه كه اينك به صورت يك جنبش پوياى اجتماعى ضد عباسيان و نظام آنان در آمده بود، توسط تعداد زيادى داعى در ميان طبقات اجتماعى گوناگون و در مناطق پراكنده از آسياى مركزى تا شمال آفريقا انتشار يافت. دعوت اسماعيلى به خصوص در جنوب عراق، فارس، منطقه جبال، خراسان و ماوراءالنهر و نيز در شرق عربستان (بحرين)، يمن و بالاخره افريقيه در شمال آفريقا استقرار يافت، به طورى كه تا سالهاى 280ق / 890م يك نهضت واحد و انقلابى كه از سلميه رهبرى مىشد، جايگزين گروههاى متقد م كوچك كه پايگاهشان در كوفه بود، شده بود. در سال 286ق / 899م، هنگامى كه عبدالله المهدى، مؤسس بعدى خلا فت فاطمى در سلميه، به رهبرى دعوت رسيده بود، نهضت اسماعيليه به دو جناح رقيب و متخاصم تقسيم شد. يك جناح به رهبرى مركزى دعوت وفادار ماند ند و ادعاى عبدالله المهدى، چهارمين رهبر بعد از محمد بن اسماعيل در دور الستر، را مبنى بر اينكه امامت در واقع در ميان اجداد او نسل به نسل منتقل شده تا به او رسيده است، پذ يرا شد ند. اين گروه، كه بعدها اسماعيليان فاطمى خوانده شدند، قائل به تداوم د ر امامت گشتند. جناح د يگرى، كه ابتدا تحت رهبرى حمدان قرمط بودند، بر اعتقاد اصلى خو به مهد ويت محمد بن اسماعيل باقى ماندند. نام «قرامطه» از اين به بعد به ويژه به اين شيعيان هفت امامى (سبعيه) مخالف وجه د ين كه عبدالله المهدى و پيشينيان و نيز جانشينيان او را در سلسله خلفاى فاطمى به امامت قبول نداشتند، اطلاق مىشد. قرامطه در همان سال 286ق / 899م، تحت رهبرى ابوسعيد جنابى دولتى در بحرين در شرق عربستان به دست آوردند. قرمطيان بحرين بعدها با فاطميان به جنگ و ستيز پرداختند. دولت قرمطى بحرين عاقبت در سال . 470ق / 1077م منقرض گرديد. موفقيت دعوت اوليه اسماعيليه با استقرار دولت فاطمى در سال 297ق / 909م در شمال آفريقا به اوج خود رسيد. دوره فاطمى را اغلب به «عصر طلا يى» اسماعيليه وصف كردهاند. جنبش انقلابى و دعوت اسماعيليان نخستين سرانجام به تأسيس دولتى منجر شده بود كه امام ا سماعيلى در رأس آن قرار داشت و طى همين دوره، تفكر و ادبيات اسماعيلى به اوج اعتلاى خود رسيدند . تأسيس خلافت فاطميان در واقع پيروزى بزرگى براى تمامى شيعه بود؛ زيرا اينك براى اولين بار، پس از على (ک)، آنان شاهد جلوس يك امام علوى از اهل بيت بر مسند رهبرى يك دولت مهم اسلامى بودند. با پيروزى فاطميان، امام اسماعيلى قدرت عباسيان و تفسير اهل سنت از اسلام را به چالش خواند و تعبير شيعى خود را از اسلام رسما عرضه داشت. اينك مذهب اسماعيله نيز مكان خود را در ميان جوامع تفسيرى دولتمدار در جهان اسلام پيدا كرده بود. در اين شرايط، اسماعيليان براى اولين بار در تاريخ خود مىتوانستند بدون ترس از تعقيب و آزار در محدوده قلمرو فاطميان طبق موازين دينى خود عمل كنند، و حال آنكه در بيرون اين قلمرو كماكان ناچار بودند چون گذشته به تقيه بپردازند. خلفا و امامان فاطمى پس از رسيدن به قدرت، فعاليتهايشان را در امور دعوت اسماعيلى متوقف نساختند. آنان با اين هدف كه مرجعيت دينى و اقتدار سياسى خود را بر همه امت مسلمان و حتى ديگر امتها گسترش دهند، سازمان دعوت و شبكه داعيان خود را كه هم در داخل و هم د ر خارج قلمرو فاطميان به فعاليت مشغول بودند، حفظ كردند. فاطميان، به ويژه پس از آنكه در سال 362ق / 973م مقر دولتشان به شهر قاهره در مصر انتقال يافت، توجه خود را به امور دعوت بيشتر معطوف كردند. قاهره كه پس از فتح مصر به دست خود فاطميان بنيان گذاشته شده بود، پايگاه سازمان پيچيده مبتنى بر سلسله مراتب دعوت اسماعيلى گرديد. فاطميان همچنين نهادهاى علمى و تعليمى خاصى براى تربيت داعيان و آموزش اسماعيليان عادى بر پاى داشتند كه از آن ميان مىتوان از مؤسسه دارالعلم و مجالس درسى كه براى تعليم اصول عقايد اسماعيليه يعنى حكمت بود و به «مجالس الحكمة» شهرت يافت، نام برد. فاطميان از آغاز دولتشان به مسائل شرعى نيز توجه خاص داشتند، و ادبيات اسماعيلى دوره فاطمى پيوسته بر جدايىناپذيرى ظاهر و باطن و بر رعايت شريعت و توجه به معناى درونى آن تأكيد داشته است. اما هنگام روى كار آمدن فاطميان هنوز يك مكتب فقهى متمايز اسماعيلى وجود نداشت، زيرا تا آن زمان اسماعيليان جزء يك نهضت انقلابى و محرمانه بودند و قوانين و احكام سرزمينهايى را كه در آنجا مىزيستند مراعات مىكردند. با استقرار خلافت فاطمى نياز به تدوين فقه اسماعيلى نيز براى اولين بار پديدار گشت و اين امر با اجراى احكام فقه شيعه كه در اختيار بود، آغاز گشت.
تدوين يك مكتب فقهى اسماعيلى عمدتا حاصل كوششهاى چند دههاى قاضى ابوحنيفه نعمان بن محمد (متوفاى 363ق / 974م) بود كه عالمترين فقيه دوره فاطمى محسوب مىگردد. وى فقه اسماعيلى را با جمعآورى منظم احاديث موثقى كه از اهلبيت، خاصه امامان باقر و صادق ، روايت شده بود، بر مبناى آثار كلينى و ديگر محدثان و مؤلفان متقدم شيعى و بعضا سنى تدوين كرد. مساعى قاضى نعمان سرانجام در تأليف كتاب دعائم الاسلام به اوج خود رسيد و اين كتاب قانوننامه رسمى فقه دولت فاطمى گرديد . در فقه اسماعيلى نيز، به صورتى كه قاضى نعمان پرداخته بود، اصل نظريه امامت اهميتى محورى داشت و اين به دولت فاطميان مشروعيت اسلامى مىداد. در نتيجه، مرجعيت و اقتدار و قول يك امام علوى معصوم و تعاليم او سومين منبع فقه اسماعيلى، پس از قرآن مجيد و سنت نبوى، گرديد. قاضى نعمان، كه خود سمتهاى «داعى الدعاة» يعنى رياست دعوت اسماعيلى و نيز «قاضى القضاة» دولت فاطمى را همزمان در اختيار داشت و بدين ترتيب مسئوليت اجراى شريعت و تأويل باطنى آن را به عهده داشت، همچنين پايهگذار خاندانى از قاضى القضاتها در دولت فاطمى گرديد. دعوت و جامعه يكپارچه اسماعيلى روزگار فاطميان در سال 487ق / 1904م به دو شاخه متخاصم مستعلويه و نزاريه تقسيم شد. اين انشقاق بر سر جانشين خليفه و امام فاطمى، المستنصر بالله، كه در آن سال در گذشت، رخ داد. المستنصر هرگز نص امامت و خلافت از فرزند بزرگش نزار كه به جانشينى خود منصوب كرده بود، نگرفته بود. اما برادر كوچكتر نزار با دسيسه وزير قدرتمند فاطمى، بر مسند خلافت فاطمى نشانده شد. اسماعيليان نزارى سرنوشت كاملا متفاوتى داشتهاند. اسماعيليان خراسان كه تا سال 487ق / 1094م تحت رهبرى حسن صباح قرار گرفته بودند، در مشاجره مستعلوى ـ نزارى از حقوق نزار حمايت كرد ند. حسن صباح كه سياست مستقلى در پيش گرفته بود، در آن زمان انقلاب گستردهاى را برضد حكومت تركان سلجوقى تدارك مىديد و موفق شده بو د دولت مستقلى در قلب قلمرو سلجوقي تأسيس نمايد. وى در اين زمان يك دعوت مستقل نزارى را نيز بنيانگذارى كرد و روابطش را با پايگاه دعوت در قاهره و حكومت فاطمى قطع كرد. نزاريان در دوران حكومت حسن صباح (متوفاى 518ق / 1124م) و جانشينان او در الموت مشغول فعاليتهاى انقلابى خود و زنده ماندن در يك محيط خصمانه بودند. در نتيجه، جامعه نزاريان خراسان متكلمان و فقهاى زيادى به بار نياورد كه در خور مقايسه با داعيان عالم روزگار فاطمى باشند. گذشته از اين، حسن صباح از ابتدا زبان فارسى را به جاى عربى زبان دينى نزاريان فارسىزبان كرد و به همين جهت نزاريان خراسان و ايران به معنايى از ادبيات اسماعيلى دوره فاطمى ـ كه كلا، به استثناى آثار ناصرخسرو، به زبان عربى كتابت شده بود ـ بريده شدند، هرچند آثار عربى روزگار فاطمى در دسترس نزاريان شام كه زبان عربى را به كار مىبردند، قرار داشت. در چنين اوضاع و احوالى نزاريان ادبيات مشابهى پديد نياوردند و اكثر نوشتههاى محدود آنان نيز يا در حملات مغول از ميان رفت يا بعدها در دوره ايلخانيان نابود گرديد. علىرغم شرايط نامساعد، اسماعيليان نزارى يك سنت ادبى پرداختند و بعضى از مسائل كلامى كماكان در كانون تفكر آنان در دوره الموت قرار داشت. حسن صباح خود متكلمى دانشمند بود و اعتبار تأسيس يك كتابخانه بزرگ در قلعه الموت اندكى پس از آنكه آنجا را در سال 483ق / 1090م به دست آورد، به او مىرسد. بعدها قلعههاى نزارى ديگر در ديلم و خراسان و شام با مجموعههايى از كتاب و ابزارهاى علمى مجهز شدند. در زمينه اعتقادات، نزاريان از آغاز همچنان بر نظريه امامت، يا وجوب تعليم از سوى معلمى صادق، تأكيد مىورزيدند. در چنين اوضاع و احوالى براى خارجيان اين ادراك پيدا شد كه نزاريان دعوت جديدى در مقابل دعوت قديم دوره فاطمى آغاز كرده بودند. اما اين دعوت جديد در واقع همان عقيده متقدم شيعه به امامت بود كه اكنون در قالب جديدى ارائه شده بود و به نام «نظريه تعليم» خوانده مىشد . اين نظريه كه توسط حسن صباح به صورتى پرتوانتر در يك رساله كلامى از نو بيان گرديده بود، شالوده تمام تعاليم بعدى نزاريه را در دوره الموت فراهم آورد و بدين علت خارجيان نزاريان را «تعليميه» نيز مىناميدند. چالش عقلانى كه اين عقيده، كه در عين حال مشروعيت خليفه عباسى را به عنوان سخنگوى روحانى مسلمانان مجددا به پرسش مىكشيد، در برابر دستگاه اهل سنت قرار داد، موج تبليغات مجادلهآميز جديدى را برضد اسماعيليان برانگيخت. بسيارى از متكلمان ، كه سركرده آنان ابوحامد محمد غزالى (متوفاى 505ق / 1111م) بود، اكنون اسماعيليان و نظريه تعليم ايشان را مورد حمله قرار دادند. اسماعيليان نزارى در قلاع كوهستانى خود از علم و دانش نيز حمايت مىكردند و اين حمايت را به دانشمندان غير اسماعيلى نيز تعميم مىدادند، از جمله تعدادى علماى اهل سنت و شيعه اثناىعشرى و حتى غير مسلمانان. اين دانشمندان غير اسماعيلى، به خصوص در پى آغاز فتوحات مغولان، به قلاع نزارى در خراسان و سپس شمال ايران پناه جسته، از كتابخانههاى نزارى بهرهمند مىگشتند. در واقع، حيات فكرى جامعه نزارى بر اثر سرازير شدن دانشمندان خارجى به داخل آن در طى دهههاى واپسين دوره الموت قوه و تحرك خاصى پيدا كرد. برجستهترين فرد از مي ان اين دانشمندان خارجى خواجه نصير الدين طوسى (متوفاى 672ق / 1274م) بود كه سه دهه را در قلاع نزاريه گذراند كه از پربارترين دوران زندگى اين عالم بزرگ بود . طى اين مدت كه خواجه نصيرالدين آثار زيادى از جمله تأليفات بزرگ خود در اخلاق را پديد آورد، رسالاتى هم در باب اصول عقايد نزاريه نوشت كه مهمترين آنها همان كتاب روضة التسليم منسوب به او است. در واقع، محققان معاصر بيش از هر منبع ديگر بر مبناى اين كتاب است كه تفكر نزاريه دوره الموت را مورد بررسى قرار دادهاند. با حملات مغول در سال 654ق / 1256م، دولت نزاريه منقرض گرديد و نزاريان براى هميشه اقتدار و اهميت سياسي خود را از دست دادند، ولى جوامع نزارى و سلسله امامان آنها پاىبرجا باقى ماندند. از آن تاريخ به بعد، نزاريان به صورت جوامع و گروههاى متفرق، به طور پنهانى و با مراعات دقيق تقيه، در مناطق مختلف به خصوص آسياى مركزى، شبه قاره هند، افغانستان، ايران، سوريه (شام)، سواحل شرقى آفريقا، و در دهههاى اخير در كشورهاى اروپايى و شمال آمريكا به سر بردهاند. بدين ترتيب، اسماعيليه به عنوان يك جامعه شيعى كه نظريه امامت محور اصلى تعاليمشان بود، پديدار گشتند، و اين نظريه شالوده سنتهاى مختلف عقلانى و ادبى اى را كه آنان در سراسر تاريخ پرحادثه خود در قرون وسطا پر داختند، تشكيل مىداده است. آنچه ما اكنون درباره تاريخ و اصول عقايد اسماعيليه مىدانيم تا چند دهه قبل دانسته نبود، زيرا اسماعيليان تقريبا منحصرا بر مبناى منابع و شرحهايى مورد بررسى قرار مىگرفتند كه غير اسماعيليان، كه اغلب نسبت به آنان نظريات دشمنانه داشتند، نوشته بودند. در تحت چنين شرايطى، افسانهها و اتهامات نادرست گوناگونى نيز درباره اسماعيليه رواج پيدا كرده بود اسماعيليان، به عنوان انقلابىترين فرقه شيعه با اهدافى دينى ـ سياسى كه معطوف به براندازى خلافت عباسيان و استقرار حكومت امامان اسماعيلى بود، از آغاز كارشان دشمنى دستگاه خلافت عباسى را برانگيختند. با تأسيس دولت فاطمى، اين مخاصمات شديدا افزايش پيدا كرد، به طورى كه دستگاه خلافت عباسى به سلسله اقداماتى پرداخت كه به تبليغات رسمى و گسترده ضد اسماعيلى منجر گرديد. هدف از اين برنامه تبليغاتى طولانى آن بود كه كل نهضت اسماعيليه را از سرچشمه آن از اعتبار ساقط كند تا بتوان اسماعيليان را به عنوان ملاحده و كسانى كه از راه حقيقى دين به دور افتادهاند، محكوم ساخت. در اين ميان، اروپاييان قرون وسطا نيز داستانهاى خيالآميز خود را درباره اسماعيليان پديد آوردند. اروپاييان آن دوره، علىرغم آنكه صليبيون طى دو قرن با تعدادى از جوامع مسلمان در خاور ميانه از نزديك تماس حاصل كردند، تقريبا در جهل كامل از اسلام و تقسيمات درونى آن به عنوان يك دين باقى ماندند. در واقع، اسماعيليان نزارى در شام اولين جامعه شيعى بودند كه صليبيون از آغاز قرن ششم ق / دوازدهم م با آنها برخوردهاى مختلفى پيدا كرده بودند. اما اندكى بعد، در دوره راشدالدين سنان (متوفاى 589ق / 1193م)، مهمترين داعى نزاريه شام، بود كه سياحان غربى و وقايعنگران جنگهاى صليبى شروع به گردآورى اخبار و اطلاعات پراكندهاى درباره نزاريان شام كردند. آنان به ويژه تحت تأثير گزارشها و شايعات اغراقآميزى بودند كه درباره مأموريت هاى فدائيان نزارى كه در راه از ميان برداشتن دشمنان مهم جامعه خود معمولا جان مىباختند، شايع شده بود. در هر صورت، صليبيون و ناظران اروپايى آنان نيز در اين زمان متوسل به قوه تخيلات خود شدند تا براى رضايت خاطر خودشان علل جانبازى فدائيان نزارى را توجيه كنند. تا اواسط قرن هفتم ق / سيزدهم م تعدادى از وقايعنگاران صليبى و ديگر منابع اروپايى كه همچنان درباره اسلام و اسماعيليه در جهل كامل باقى مانده بودند، مدعى شدند كه اطلاعات درخور اعتمادى درباره سياستها و اعمال كاملا محرمانه اسماعيليان نزارى و رهبر آنان، شيخ الجبل، به ويژه در مورد استخدام و تعليم و تربيت فدائيان ايشان، كسب كردهاند. اين اطلاعات، يا به طور دقيقتر افسانههايى كه به افسانههاى «حشاشين» معروفيت يافتهاند، تدريجا و مرحله به مرحله تكامل يافتند و سرانجام به صورت روايتى كه سياح معروف ايتاليايى، ماركوپولو، آن را مشهور و عامهپسند كرد، به اوج خود رسيد. تحت تأثير اين افسانهها، اسماعيليان نزارى در منابع اروپايى قرون وسطا و بعد از آن به شكل فرقهاى از آدمكشانى معتاد به حشيش تصوير شدند كه هدفى جز جنايات بدون هدف نداشتند. بدين ترتيب، «افسانه سياه» ضد اسماعيلى تعداد ازنويسندگان را كه ريشه دشمنى با اسماعيليه داشت، اكنون « افسانههاى حشاشين» اروپاييان كه از جهل و تخيلات واهى سرچشمه مىگرفت، تكميل مىكرد و اين دو رشته افسانه قرنها در شرق و غرب به عنوان توصيفهاى دقيق تعاليم و اعمال اسماعيليه، تا حدود نيم قرن قبل، در جريان بود. شرقشناسان اكنون براى اولين بار در غرب اسماعيليه را يك فرقه مسلمان شيعى شناختند. پيروان اين فرقه كه پس از شيعيان دوازدهامامى دومين جماعت بزرگ مسلمان شيعى مذهب را تشكيل مىدهند، امروزه به عنوان اقليتى دينى در بيش از بيست و پنج كشور در آسيا، آفريقا، اروپا و آمريكاى شمالى پراكندهاند. پيروان اسماعيلى تا قبل از تأسيس خلا فت فاطمى تشكيلات سياسى ـ مذهبى منظمى نداشتند. از همينرو در سرزمينهاى مختلف به طور پراكنده مىزيستند و به منظور حفظ جان خود ناچار از مخفىكارى و تقيه بودند و همين امر سبب شد كه اتهامات وافسانهها و دريافتهاى نادرست درباره تعاليم و اعمال آنها شايع شود و ابهامات فراوانى در پيش روى محققان قرار گيرد. منسوب كردن اسماعيليه به مزد كيان و زرتشتيان، يا انتساب آنها به يهود از سوى القادر بالله، بيست و ششمين خليفه عباسى (422ـ 467 ه ق) حاكى از استمرار خصومت حكام عباسى حتى پس از تشكيل دولت فاطمى مىباشد. عباسيان كه بهحق اين فرقه را رقيب سرسخت سياسى مذهبى خود مىدا نستند، از همان ابتدا براى از ميان بردن آنان از هيچ تلاشى دريغ نمىكردند؛ ولى با همه اين تلاشها، فاطميان موفق شدند قسمتهاى زيادى از بخش غربى مناطق تحت نفوذ عباسى را از چنگ آنان خارج كرده، دولت مستقلى تأسيس كنند. به عنوان نمونه، در ميان شورش قرامطه، عبدالله مهدى كه در سجلماسه از شهرهاى مغرب در سال 296 موقعيتى يافته بود، در سال 302 ملوك مغرب را كه از سوى خلفاى عباسى حكومت مىراندند، درمانده و مغلوب كرد و بر سراسر ممالك مناطق مغرب و آفريقا و صقليه غالب شد. عبدالله مهدى كه ابتدا خود را داعى اسماعيلى و بعدها فرزند اسماعيل بنجعفر و «امام» معرفى كر ده بود، مدعى بود كه ميان او و محمد بن اسماعيل، سه امام مستور بودهاند. تلاش القادر بالله عباسى در مخدوش كردن سلسله نسب فاطميان مصر اقدامى كاملا سياسى بود . او در بغداد شهادت نامهاى به امضاى معتبران، سادات، قاضيان و دانشمندان تهيه كرد كه ـ مذهب فرزندان مهدى مخالف شرع است و ايشان در انتساب خويش به جعفر صادق دروغگويند . مضمون چنين شهادت نامهاى در شرح حال «حاكم» كه امام پنجم از اولاد مهدى بود، نيز در تاريخ آمده است. بعدها خواجه نظام الملك، وزير متعصب سلجوقيان، همين سياست را پى گرفت و همواره خطر تهد يد كننده اسماعيليان را گوشزد مىكرد و از هيچ تلاشى براى مقابله با آنها دريغ نمىورزيد، او در نوشتههاى خود همواره اين فرقه را به فرق و جنبشهاى افراطى و خطرناك تشبيه مىكرد . با همه اين فراز ونشيبهاى سياسى ـ اجتماعى كه ازآغاز شكل گيرى، مكتب اسماعيلى همواره گريبان گير آن بود، پيروان اسماعيلى ـ به ويژه سران آنان ـ سرسختانه بر عقايد خويش پافشارى كرده، به امر تبليغ و دعوت مردم به آيين خود تأكيد داشتند. حجت معروف اسماعيليه كه همزمان با انقراض سلسله تركان غزنوى و روى كار آمد ن تركمانان سلجوقى درخراسان فعاليت خود را آغاز كرد، ناصرخسرو قباديانى است. او يكى از از بزرگ ترين داعيان روزگا ر مستنصر بود كه نقش اساسى در ترويج كيش اسماعيلى در مناطق مختلف خراسان در قرن پنجم داشت. نيم نگاهى به زند گانى و افكار اين متكلم و فيلسوف اسماعيلى ما را با تاريخ و سير تطور اند يشههاى اين مكتب بيشتر آشنا مىسازد.
اسماعيليان و روزگار حكيم قباديان پيش از اين گفتيم كه به دلايل مختلفى، آثار مكتوب و مستندات مفيدى پيرامون فرقه اسماعيليه در اختيار پژوهشگران نيست. اين مشكل تا قبل از قرنچهارم ـ پيش ازتأسيس دولت مستقل اسماعيلى ـ جدىتر ومشهود تر است؛ به طورى كه شايد بهغيرازامالكتاب كتاب د يگرى ازاين دوره به د ست نيامده باشد و تنها نقل قولهاى پراكنده مورخان از آن روزگار مىتواند ما را به گونهاى غبارآلود و گسسته با تاريخ اوليه اسماعيليان آشنا سازد. تاريخ شكلگيرى اسماعيليان درخراسان و ايران و نحوه فعاليت آنها تا پيش از اين تاريخ نيز به همين سرگذ شت د چار بوده است. با تكيه بر روايت ابن ند يم پيرامون شروع دعوت اسماعيلى، چنين دانسته مىشود كه اسماعيليان در قرن سوم در مناطق خراسان وجود داشتهاند. مصطفى غالب نيز در كتاب خود قضايايى از فعاليت اسماعيليه در اواخر قرن دوم هجرى نقل كرده است. «داعيان اسماعيليه كمى پيش از سال 286ه ق در غرب خراسان ظاهر شدند» . د فترى در اين باره مىنويسد: آغاز دعوت اسماعيلى در بخشهاى شمالغربى و غرب مركزى خراسان ـ يعنى منطقهاى كه اعراب عموما آن را جبال مىخواندند ـ در دهه 260ق. بود. خلف حلاج، اولين داعى جبال، از سوى د ستگاه رهبرى نهضت اسماعيلى، بدانجا فرستاده شده بود. خلف خويشتن را در ناحيه ريه يك جامعه شيعى مهم از قد يم در آنجا وجود داشت، مستقر ساخت. وى براى مد تى طولا نى پايگاه دعوت اسماعيلى در ناحيه جبال بود. در زمان جانشينان خلف، دعوت اسماعيلى در شهرهاى جبال گسترش يافت. گزارشهاى پراكنده ديگر پيرامون اسماعيليه خراسان در قبل از قرن چهارم، حاكى از حضور آنان در اين سرزمين است. ولى با وجود اين نقلهاى تاريخى، هنوز هم ابهامات زيادى در اين دوره موجود مىباشد كه احتياج به بررسى وتحقيق وسيع دارد. تاريخ اسماعيليان و داعيان آنها بعد از قرن چهارم، واضح تر و مستند تر است. از داعيان بزرگ اسماعيلى در اين روزگار مىتوان به ابويعقوب سجستان اشاره كرد. او كه در واقع ادامهدهنده تفكر فلسفى استاد خود نسفى بود، در زمانى كوتاه بارزترين سخنگوى اين مكتب در ميان اسماعيليان سرزمينهاى شرقى شناخته شد و جنبههاى اين سنت را در كتب متعد دى كه از او به جا مانده است، مورد تحقيق و توضيح قرار داد. داعى حميدالد ين كرمانى نيز چند دهه پس از سجستانى نظام ديگرى از تفكر فلسفى را بنيان نهاد كه منشأ آن نيز تشيع اسماعيلى و فلسفه يونانى بود كه از طريق آثار فارابى وابن سينا به اند يشه فلاسفه راه يافته بود. كرمانى كه عالم ترين متكلم دوره فاطمى بود، اند كى پس ازسال 411ق درگذ شت. او درنواحى مركزى وغربى خراسان وهمچنين درعراق بهگسترش دعوت اسماعيلى اشتغال داشت و به همين سبب به «حجةالعراقين» اشتهار يافت. ناصرخسرو نيز آخرين عضو برجسته آن گروه از داعيان سرزمينهاى شرق بود كه به همان مكتب فلسفى اسماعيلى تعلق داشت. آنچه پيش روي داريد مرورى است بر زند گانى و افكار اين داعى اسماعيلى.
زندگانى حكيم قباديان تا سال 437ق حكيم ناصر بن خسرو بن حارث قباد يانى بلخى مروزى، ملقب و متخلص به «حجت» در ماه ذيقعده سال 394ق مطابق 382ش در قباديان بلخ تولد يافت . خانوادهاش از كارگزا ران حكومت و صاحب ضياع وعقار بودند. از دوران جوانى ناصر خسرو جز اشاراتى كه خود در تأليفاتش آورده است اطلاع د يگرى در د ست نيست. وى بخشى از جوانى را در بارگاه غزنويان و جانشينان آنها يعنى سلجوقيان شغل دولتى داشت. او در مقد مه سفرنامه خود مى نويسد: «من مردى دبير پيشه بودم و از جمله متصرفان در اموال و عمال سلطانى و به كارهاى ديوانى مشغول بودم و مد تى در آن شغل مباشرت نموده و در ميان اقران شهرتى يافته بودم » . ناصر از مقربان درگاه سلطان محمود غزنوى و پسرش مسعود بوده است. او در نوشتههايش مىگويد : «من بارگاه ملوك و سلاطين عجم ديدهام، چون سلطان محمود غزنوى و پسرش مسعود» او عهد جوانى را به عيش و عشرت و ميگسارى گذراند و خود در اين باره اظهار پشيمانى مىكند. در قصيدهاى با لحن طنزگونهاى مىنويسد كه در بهار زند گى چون خر به سبزه رفته است و ميگسارىها كرده است و هميشه چشم به صله توانگران مىدوخته و از مستمندان دورى مىكرده و زبان خود به هزل وبيهوده گويى گشوده بوده است. او در مقام مرور بر ايام گذشته خطاب به خويش چنين مىگويد: با خويشتن شماركن اىهوشيار پير تا برتو نوبهار چهمايه گذشت وتير تا آنجا كه مىنويسد: آن كردى از فساد كه گر يادت آيد آن رويت سياه گردد و تيره شود ضمير دين را طلب نكردى ودنيا زدست شد همچون سبوستر نه خميرى ونه فطير البته زند گانى دربارى ناصر مانع از تحصيل علوم و فنون متداول در عصر خويش نبوده است . از اين رو از ابتداى جوانى در اين راه تلاش فراوان كرده است. به طورى كه از آثارش برمىآيد، در نه سالگى قرآن و احاديث بسيارى را حفظ كرد و پنج سال در تحصيل علم صرف و لغت و عروض وقافيه بهسر برد. در 32 سالگى مشكلا ت تورات و انجيل را نزد فضلا آموخت. او تقريبا در تمام علوم عقلى و نقلى زمان خود از علوم يونانى، و علم كلام و حكمت، تبحر پيدا كرد. وى در كتاب زادالمسافرين ا شارات مكررى به نظرات و اسامى فلا سفه يونانى مثل سقراط، افلاطون، ارسطو وساير فلا سفه واند يشمندان مىكند ودربرخى موارد آنهارا با مبانى علمى خويش رد مىنمايد. ناصر زمانى كه در مصر اقامت داشته است، حساب و هند سه و جبر و مقابله تدريس مىكرده و در عيذاب چند ماهى خطيب شهر شده است. اين حكيم اسماعيلى مذهب در نقاشى نيز سررشته داشته و در موقع اقامت در فلج (در عربستان) براى رفع نيازمندى، با نقاشى و نقش محراب كسب معيشت مىكرده است. تحولى عظيم در زندگى ناصر ناصرخسرو با وجود فضاى تعصبآلود جامعه خود با اعتقادات سياسى ـ مذهبى حاكم بر آن موافق نبود و همواره براى پذ يرش معتقدات رايج در بين مردم به دنبال دليلى روشن و قانع كننده مىگشت و از تقليد كوركورانه پرهيز داشت و همين امر سبب نوعى افراط در سلوك فكرى وى شده بود؛ به طورى كه مىپرسيد: چرا پنج نماز بر مسلمانان واجب شده است؟ گاه مىگفت: ... دارو نخورم هرگز، بىحجت و بىبرهان. اين در حالى بود كه در آن روزگار عقل گرايى و پرسش پيرامون شريعت محكوم بود. وى در ترسيم فضاى حاكم بر آن دوران مىنويسد: «گفتند كه موضوع شريعت نه به عقل است. زيرا كه به شمشير شد اسلام مقرر» . بد ين گونه وى هميشه در رنج و ناراحتى به سر مىبرد و د چار سردرگمى و حيرت بود؛ تا اين كه سرانجام د ستخوش تحول روحى عظيمى شد كه مسير زند گى آيندهاش را به كلى تغيير داد. زمانى در سال 437ق در جوزجان خوابى د يد كه سبب شد به دنبال درك حقيقت و عقيده ناب رود و آسايش و امكانات خود را فدا سازد و از شغل د يوانى خويش در بلخ استعفا كند و به همراه يكى از برادرانش سفر آغاز نمايد. اين سفر تقريبا هفت سال طول كشيد. اين دوران در واقع براى وى مبدأ زند گى جديدى گرديد. زيرا در اين مدت از مناطق مختلف خراسان، فلسطين، طرابلس، بحرين، شامات و د يگر كشورها ديد ن كرد و با متفكران اد يان و مذاهب مختلف مباحثه نمود. در قاهره با عقايد باطنيان آشنا شد؛ استدلالهاى آنان را در حل معضلات علمى خويش پذيرفت و چونان تشنه آب يافته، از اين ملاقات مسرور شد. در نوشتههايش نسبت به اين موضوع چنين مىسرايد: شهرى كه من آنجا چو رسيدم خردم گفت اينجا بهطلب حاجت و زين منزل مگذ ر رفتم بر دربانش و گفتم سخن خويش گفتا مبر اندوه كه شد، كانت گوهر گرايش به مذهب اسماعيلي اينكه ناصر خسرو پيش از گرايش به مذهب اسماعيلى چه مذهبى داشته است، مشخص نيست. محققانى همچون ايوانف و كربن معتقدند كه وى پيش از عزيمت به مصر مذهب اثناعشرى داشته است. از طرفى، از اشارات مختلف خود او برمىآيد كه قبل از سفر به مصر پيرو يكى از مذاهب رايج در خراسان بوده است. زيرا پس از بازگشت به خراسان اغلب از گمراهى و باطل گذشتن عهد جوانى، اظهار يأس و پشيمانى مىكند و آشنايىاش را با آل پيغمبر (ص) مربوط به دوران پيرى خود مىداند و مىگويد: ز پيرى برنجست هر كس مگر من كه از وى رسيدم به آل پيمبر احتمال شيعه بود ن اوتنها بدان سبب شهرت يافته كه محيط خراسان درقرن چهارم به علت يك محيط شيعى شناخته شده است. زيرا سياستهاى د ستگاه غزنوى مخالف گرايشهاى شيعى بوده است؛ مگر آ ن كه ناصر خسرو با تقيه روزگار سپرى كرده باشد. ناصر خسرو سه سال (تا ذىحجه 441ق) در قاهره ماند و در اين مد ت به د يدار مستنصر نايل آمد و احتمالا با مؤيدالد ين نيز رابطه دوستى برقرار نمود و پس از تعليمات لازم و طى درجات باطنيه و مراتب مستجيب و ماذون و داعى، از طرف ابوتميم معد بن على المستنصر بالله ، حجت خراسان گرديد. بازگشت و تبليغ كيش اسماعيلى به اين ترتيب ناصرخسرو يكى از داعيان اسماعيلى، به دعوت مرد م خراسان به مذهب اسمعيلى و بيعت گرفتن از آنها با خلفاى فاطمى مصر مأمور شد. او در روز سه شنبه و در سال 441ق به قصد بازگشت به وطن خويش به سمت افغانستان حركت كرد و سرانجام پس از عبور شهرهاى مختلف، كه به تفصيل در سفرنامه از آن ياد مى كند، در روز شنبه بيست و ششم جمادى الثانى (444ق) وارد شهر بلخ (مزارشريف در شمال افغانستان) شد. ناصر پس از اقامت در بلخ ضمن ترك دنيا و عبادت خداوند با سعى و كوشش تمام به نشر عقايد اسماعيلى و دعوت به سوى بيعت با فاطميان پرداخت. با توجه به شهرت ناصرخسرو در فلسفه و حكمت و مهارت وى در بحث و جدل و مناظره و تسلط او بر علوم مختلف، پيشرفت زيادى در دعوت اسماعيليه كرده بود؛ ولى به سبب همين مسئله و مناظرههاى وى با علماى اهل سنت بر اثر فشار شديد آنها و به اتهام بدد ينى و پيروى از مذهب قرامطه و كفر و الحاد و رفض و تهمتهاى ديگر كه آن زمان متوجه اسماعيليان بود مجبور به فرار از بلخ مىشود و براى درامان ماند ن از تعقيب د شمنان خود به مازندران كه قبل از اين داراى حكومت مستقل شيعى بود و مردم آن اكثرا تمايلات شيعى داشتند پناه برد. دعوت ناصر در مازند ران با موفقيت قرين بود و عده بسيارى از مردم آنجا به كيش اسماعيلى گرويدند؛ تا جايى كه باعث شد فرقه خاصى از اسماعيليان به نام ناصريه در اين نواحى بهوجود آيد.
تبعيد و آخرين سالهاى زندگى ناصرخسرو به سبب شرايط و اوضاع نامعلومى به قصبه يمگان (منطقهاى كوهستانى در جيحون عليا) پناه برد. تاريخ دقيقى از اين انتقال در دست نيست، ولى بىشك قبل از سال 453ق، صورت گرفته است. زيرا در اين تاريخ، كتاب فلسفى زادالمسافرين را ـ كه در دوران تبعيد نوشته بود ـ به پايان رسانيد. ناصر در قصبه يمگان براى مدت پانزده سال ماند و آثارى از شعر و نثر پديد آورد و در آنجا از حمايت امير بد خشان، على بن اسد بن حارث اسماعيلى مذهب، برخوردار شد و حتى به درخواست وى در سال 462ق در جواب سؤالات خواجه ابوالهيثم احمد بن حسن جرجانى از امير بد خشان، كتاب جامع الحكمتين را به رشته تحرير درآورد. ناصر در آنجا نيز به تبليغات اسماعيلى خود ادامه داد و در همان حال مكاتبات خود را با داعى الدعات مؤيدالدين و مركز دعوت فاطمى در قاهره حفظ مىكرد. شواهدى وجود دارد كه زند گانى ناصر در يمگان به سختى سپرى مىشد. او در قصايدى كه در يمگان سروده است اغلب از تبعيد و فقر و پيرى شكوه مىكند و يمگان را همچون زندان مىداند . ناصرخسرو تا آخر عمر خود در يمگان زند گى كرد و سرانجام در تاريخ نامعلومى بعد از سال 465ق درگذ شت. در بيشتر منابع رسمى، د يرترين سال مرگ او را سال 481ق ياد كردهاند. اين در حالى است كه در بعضى از منابع نزارى تاريخ درگذ شت او به سال 498ق ثبت شده است. مؤلف مجمع الفصحا تاريخ وفات او را 534 ق مىنويسد. بد ين ترتيب، عمر ناصر به صد و چهل سال مىرسد. اين امر مورد ترديد جدى است. مقبره او بر فراز تپه كوچكى در فيضآباد بدخشان قرار دارد .كتيبهاى بر مرمت و نوسازى اين مقبره به سال 1109ق گواهى مىدهد. ساكنان محلى كه مقبره را همچون زيارتگاه پاس مىدارند مدعىاند كه ساداتى از اعقاب ناصرخسرو هستند. در نهايت شگفتى همه آنها سنيان متعصبى هستند كه به شدت اسماعيليان بدخشان و مناطق ديگر را از آمدن به زيارت مقبره منع مىكنند. آنها معتقدند كه جدشان ناصر يك پير صوفى و مانند خودشان سنىمذهب بود و هيچ رابطهاى با اسماعيليه نداشته است. اين در حالى است كه اسماعيليان امروز بد خشان از ناصر خسرو به « سيد ناصر» نام مىبرند و هنوز براى او احترام زيادى قائلاند وبعضى از آثار وى را حفظ كردهاند . بعد از مرگ ناصر دعوت اسماعيليه تا زمان عبدالملك عطاش و آغاز دعوت جديد به وسيله حسن صباح، د چار ركود شد. كتا ب نامه ناصرخسرو ابوالمعالى محمد حسينى علوى، نخستين شخصيتى است كه درباره ناصرخسرو نكاتى در كتاب بيان الا د يان نگاشته است. اين كتاب پيرامون اد يان و مذاهب است و در سال 485ق بهپايان رسيده است. اين نويسنده سنىمذهب در عصر ناصرخسرو مىزيسته و از ناصر بسيار ناخرسند بوده است . به همين علت او را ملعون مىخواند و معتقد است كه ناصر باعث گمراهى بسيارى ازمردم شده است وتأليفاتش كفرآلود و الحاد گونه است. وجود چنين منابعى گواه آن است كه نسبتهاى ناروا و تعصبآلود و گاه خرافى در زمان خود ناصرخسرو رايج بوده است و با تأسف، با گذ شت زمان بر شمار آن افزوده شده است. از نمونه زندگىنامههاى دروغين ناصرخسرو، سفرنامهاى است كه نسخه آن در پامير كشف شده است. اين سفرنامه شرح حال افسانهآميزى است كه هيچ گونه مناسبتى با سفرنامه حقيقى ندارد. همچنين نزاريان هند داستان عجيبى از زند گانى ناصر ساخته و به قلم خود او نسبت دادهاند و در آن، وى را در شمار پيروان مذهب اسماعيليان نزارى برشمردهاند؛ در حالى كه مذهب نزارى پس از درگذ شت ناصر پديد آمده است. نيز يك رساله مذهبى نزارى به اين زند گىنامه پيوسته و مجموع كتاب را «كلام پير» نام نهاده است. شرح حالى كه نزاريان بد ين طريق از ناصر خسرو پديد آوردهاند، در هند و پامير شهرت و انتشار چشمگير يافته است. شايد اين همان رسالهاى باشد كه تقىزاده از آن چنين ياد مىكند: رساله سرگذ شت شخصى منسوب به ناصرخسرو، كه به عربى نوشته شده و به رساله «الندامة ا لى زاد القيامة» موسوم گرديده، كاملا ضعيف و مشكوك و قسمت بزرگ آن، كه پر از افسانههاى جن و طلسم و تسخيرات يا خلط اشخاص و ازمنه و مملو از تناقضات تاريخى است، قطعىالبطلان است. ادوارد براون، نخستين محققى كه نسخه خطى كتابخانه ديوان هند و سفرنامههاى مختلف منسوب به ناصر را بررسى كرده است، مىنويسد: درباره شخصيت ناصرخسرو افسانههاى بسيارى پد يد آمده است و مأخذ اين افسانهها غالبا شرح حال ساختگى و بىاساس اوست كه درآغاز د يوان چاپ تبريز وى به طبع رسيده است. بنابراين بسيارى از اين زندگينامهها درخور اطمينان نبوده، در نظر محققان از اعتبار علمى برخوردار نيست. معرفى آثار زاد المسافرين :اين كتاب كه دو نسخه از آن شناسايى شده است، در سال 1922م به همت بذل الرحمن و با نظارت اى. گ. براون، در چاپخانه كاويانى برلين منتشر گرديده است. ناصرخسرو در اين اثر سعى كرده است كتاب را براى خوانند گان عمومى و مخصوصا شاگردانش ـ البته جز آنهايى كه اسماعيلى خالص بودند ـ بنويسد. چنين خصيصهاى باعث شده كه اين اثر در ميان جامعه تسنن باقى بماند و يك رساله فلسفى بهشمار آيد. زاد المسافرين مشتمل بر 27 گفتار در مباحث حكمت و فلسفه است. مباحث اصلى آن عبارت است از: حواس ظاهر و باطن، جسم و اقسام آن، جوهر و عرض، هيولا و صورت، حركت و انواع آن، حدوث عالم، اثبات صانع، ثواب و عقاب و رد مذهب تناسخ. ناصرخسرو در گفتار اول كتاب، هدف از تأليف آن را اينگونه بيان مىكند: ...مقصود ما از تأليف اين كتاب آن است كه مر خردمندان را معلوم كنيم كه آمدن مردم اندرين عالم ازكجاست وكجا همى شود و اين علمى است دشوار هم بگذراندن و هم به اندر يافتن... . از نكات خواند نى اين كتاب گفتارهاى عتابآميز وى نسبت به عقايد محمد بن زكرياى رازى (م313ق) مىباشد. همچنين در اين كتاب به وي اشاره مىكند و از او به احترام و تكريم ياد مىنمايد. اين اثر در روزگار تبعيد ناصرخسرو در سال 453ق در يمگان به رشته تحرير درآمده است. جامع الحكمتين :اين اثر به نثرپارسى و درسال 462ق به خواهش امير بدخشان و در پاسخ به قصيده خواجه ابوالهيثم احمد بن حسن جرجانى نوشته شده است. ناصرخسرو در مقام علت نامگذارى كتاب به جامع الحكمتين مىنويسد: چون بنياد اين كتاب بر گشايش مشكلات دينى و معضلات فلسفى بود، نام نهادم مر اين كتاب را به جامع الحكمتين و سخن گفتم اندرو با حكماى دينى به آيات كتاب خداى تعالى و اخبار رسول او (ص) و با حكماى فلسفى و فضلاى منطقى به برهانهاى عقلى و مقدمات منتج مفرج. از آنچ حكمت را خزينه خاطر خاتم ورثة الا نبياست و شمتى از حكمت نيز اندر كتب قد ماست . در اين كتاب از اثبات صانع و همچنين طرح ديد گاههاى معتزله، كراميه و فلاسفه در توحيد و مباحثى پيرامون تعريف من و نفس و عقل، خواص ماده، جنس و نوع، طبيعت كلى، مدرك و ادراك و دهها موضوع متنوع ديگر بحث شده است. خوان الاخوان : اين اثر مركب از صد فصل به نام صف (مهمانان بر سر سفره) و در بردارنده مسايل اعتقادى، كلامى است. بخشهاى عمده كتاب مباحث نبوت، معاد، روح ونفس، نفس كلى و ثواب و عقاب است كه شباهت زيادى به كتاب زادالمسافرين دارد. به گفته ايوانف: احتمالا اين اثر نسخه ابتدايى همان كتاب باشد يا يادداشتهاى آن است كه بعدها تأليف يافته است؛ زيرا موضوعاتش مانند زادالمسافرين است؛ جز اينكه زادالمسافرين از نوعى انسجام و نظم ويژه برخوردار مىباشد . ايوانف معتقد است اين كتاب رابطه زيادى با مذهب اسماعيلى ندارد و درواقع با نوعى ديد گاه سنى ـ مثل سايرآثار نويسن ه ـ نوشته شده است و در آن چيزى كه يك فرد سنى مذهب را ناراحت كند، ديده نمىشود. وجه دين :اين كتاب در تأويلات احكام شريعت بر طريقه اسماعيليان نوشته شده است. ناصر در اين كتاب آيات و احاد يث بسيارى را بر مشرب اسماعيلى به تأويل كشانده است. بعضى معتقدند كه اين كتاب ترجمه آثار كهن و برجسته اسماعيلى عهد فاطميان است، لكن به سبب تغيير كلى لحن آن، به ماهيت كتاب اصلى نمىتوان پى برد. ناصر علت نامگذارى كتاب را به وجه د ين اينگونه بيان مىكند: ...نام نهاديم مر اين كتاب را روى د ين، از بهر آن كه همه چيزها را مردم به روى توان شناخت و خرد مندى كه اين كتاب را بخواند دين را بشناسد... . اين اثر در 51 گفتار تنظيم شده است. از گفتار سيزدهم تأويل أع ذ بالله من الشيطان الرجيم و آنگاه تأويل بسم الله الرحمن الرحيم و سپس آداب و د ستورهاى فقهى يكايك به روش اسماعيلى شرح و تأويل مىگردد. روشنايى نامه :اين اثر رساله منظومى در پند و اندرز و حكمت و دربردارنده 592 بيت و مباحث آن عبارت است از: عقل كل، نفس كل، آفرينش افلاك و كواكب، فطرت و شرف انسان، جوهر و عرض، حواس ظاهر، صفات كمال بنىآدم، مذمت دوستان ريايى، مذهب سفيهان و... . ايوانف معتقد است كه «احتمالا اين اثر نخستين اثر منظوم ناصرخسرو باشد» . اينكتاب به گفته خود ناصر، در مدت يك هفته تأليف گرديده است. اين نوشته از سوى اته، خاورشناس آلمانى، در 1879م براى اولين بار به چاپ رسيد؛ وى بعدها همين اثر را به زبان آلمانى برگرداند و در قالب شعر عرضه نمود. به عقيده وى، روشنايى نامه در روز عيد فطر سال 440 ق در قاهره سروده شده است، ولى اين نظر هنوز تثبيت نشده است و تاريخ تأليف آن معلوم نيست. سعادت نامه: در بردارنده سى باب و به همان سبك روشنايىنامه در پند وحكمت منظوم است. محققان در انتساب اين كتاب به ناصرخسرو ترديد جدى دارند. ايوانف مىگويد: به احتمال نزديك به يقين يكى از مثنوىهاى معروف و قد يمى ناصرخسرو، سعاد تنامه است و شايد هم اين اثر به كوشش يكى از شاگردان وى و با نظارت او نوشته شده باشد. به هر تقد ير، اين اثر از نظر محتوا در مرتبه پايينتر از روشنايىنامه است. گشايش و رهايش :اين كتاب رساله حكيم ناصرخسرو در پاسخ سى پرسش اعتقادى است كه از سوى فردى اظهار شده است. به همين مناسبت اين مجموعه را گشايش و رهايش نام نهاده است. از مسائل اين كتاب، جبر واختيار، حد وث وقد م عالم، خلق قرآن، مباحث نفس، هستى، جوهر و هيولا است. اين اثر بدون شك از نوشتههاى ناصرخسرو است. زيرا در دو جاى كتاب خوان الاخوان بدان اشاره كرده است. سفرنامه :اين كتاب احتمالا اولين اثر نثرگونه حكيم قباديان است كه در مسافرت هفت ساله خود آن را نگاشته است. در آن، حوادث سفرهاى خود به نقاط جهان را توضيح داده است. اين كتاب براى پژوهشگران يكى از بهترين سندهاى فرهنگى ـ اجتماعى جهان اسلام در آن زمان است. سفرنامه ناصرخسرو با مهارت خاصى تنظيم يافته و در تهيه آن از الكامل ابن اثير استفاده شده است و در شيوه نگارش تاريخ، گويا از بيهقى الگو گرفته شده و نمونه بعضى لغات و عبارات آن در سفرنامه به كار رفته است. سفرنامهاى كه اكنون در د ست همگان قرار گرفته و چند ين بار تجد يد چاپ شده است برگرفته از دو نسخه خطى است كه در كتابخانه ملى پاريس نگه دارى مىشود. خاورشناس نامى، شارل هانرى اوگوست شفر (1820ـ 1898م) نخستين بار در سال 1881م آن را چاپ كرده است. ناصرخسرو شاعرى است كه هنر شاعرى را به استخدام عقايد خويش گرفته است. به همين علت ديوان اشعارش مجموعه مضامين قرآنى، احاديث نبوى، سخنان بزرگان و در بردارنده پندها و اندرزها و مطالب عالى فلسفى است. در سراسر اين ديوان كم ترين مد حى از افراد ـ جز مدح مذهبى خلفاى فاطمى ـ يا وصف زن و دلبستگىهاى عادى زند گى ديده نمىشود؛ هر چه هست سخن از خرد است . هيچ گاه در گرداب لفاظىهاى پوشالى نمىافتد و تصنع و آرايشگرى با طبع او سا زگار نيست . كم تر شاعرى مىتوان يافت كه مانند ناصرخسرو از كلمه خرد و متراد فهاى آن استفاده كرده باشد. او در آغاز قصايدش توصيفى از طبيعت و سپس شكايت از سرنوشت و بىوفايى دنيا و درد و رنجهاى خود به ميان آورده است و آنگاه به پند و اندرز ونصايح مىپردازد و در نهايت اشعارش را با تمجيد از مستنصر بالله به پايان مىبرد. ايوانف معتقد است كه بىشك در ميان اشعار ناصرخسرو اشعار جعلى نيز وجود دارد، به ويژه اشعارى كه در بردارنده عقايد ملحدانه و كفرآميز است. تقىزاده در مقد مه خود بر ديوان ناصرخسرو مىنويسد: «او داراى دو ديوان است كه هر كدام كامل تر از ديوان بحترى و عنصرى مىباشد. علاوه بر د يوان اشعار فارسى يك ديوان اشعار عربى نيز داشته است» . ايوانف اين نظر تقىزاده رابا اطمينان رد مىكند. امير دولتشاه سمرقندى تعداد ابياتش را سىهزار بيت دانسته است، ولى د يوان امروزين او 11047 بيت بيشتر نيست. با تأسف هنوز اثرى از نسخه كتاب بستان العقول يا بستان العقل، كه خود ناصر در كتاب زادالمسافرين از آن نام مىبرد، همچنين از كتاب دليلالمتحيرين، كه مؤلف بيان الا د يان به ناصر نسبت مىدهد، در دست نيست. ناصرخسرو در زاد المسافرين از مصنفات خود نام برده و گفته است كه در آنها عقايد محمد بن زكريا را به تفصيل رد كرده و به زودى تصنيف تازهاى در رد گفتار او خواهد نگاشت. وى كتابهاى محمد زكريا را چند بار استنساخ و ترجمه كرده و نظرات او را رد نموده است. علاوه بر آنچه گذشت، آثار ديگرى چون: اكسير اعظم، قانون اعظم، المستوفى، دستور اعظم، تفسير قرآن، كنزالحقائق، و... به ناصر نسبت داده شده وبعضى از آنها در مآخذى همچون كشفالظنون و تذكره دولتشاه، به ناصر نسبت داده شده است كه پژوهش گران د ليل روشنى بر د رستى اين گفتار نيافته و از استناد آن به ناصر امتناع كردهاند. رساله د يگرى نيز در تسخير كواكب به نام سرالاسرار منسوب به ناصر در اوايل ديوان او، چاپ هند، آمده است كه بىشك غلط است. از د يوان عربى ناصر هم به طور مد ون يا با اشعار متفرقه، اثرى در د ست نيست.
حسن صبا ح وحقايق تاريخي خراسان زمين دژالموت که حسن صباح آن را به عنوان ستاد فرماندهی و پایگاه مرکزی خود برگزید. برصخرهای بلند. در کوهستانی قرار داشت که دست یافتن به آن بسیار مشکل بود. به گفته زکریای رازی صاحب کتاب آثار البلا د و اخبار العباد دژ الموت در آن د زران ناحیه پر د رختی بود و اهل د یلم که به جنگجویی و دلاوری معروف بودند. درآنجا زند گی می کردند. بنا به گفته یاقوت حموی صاحب کتاب {معجم البلدان}به دلیل این که دژ الموت درقزوین واقع بود.کلید دروازه د یلمان محسوب می شد.الموت امروزه نام یکی از بخشهای کوهستانی شمال قزوین است.این بخش از شمال به کوهستان مازند ران واز جنوب به طالقان و از مشرق به گردنه ای معروف به شیر بشم و از مغرب به چهار ناحیه و رود بار محمد زمان و خشکه محدود است. حمد الله مستوفی در اثر برخود نزهه القلوب طول و عرض جغرافیایی قلعه الموت را تعیین کرده است و می نویسد: طولش از جزیره خالدات 85 درجه و 37 دقیقه و عرض آن از خط استوا36 درجه و 21 دقیقه است. عطا ملک جوینی کوهی را که قلعه الموت بر فراز آن ساخته شده به شتری که زانو زده و گردن خود را بر زمین نهاده.تشبیه کرده است. واژه الموت از دو جز ترکیب شده است:جز اول اله وجز دوم اموت .واژه{اله} هنوز در زبان مردم رودبار الموت و همسایگان آنان زنده و به معنی عقاب است.اغلب کشاورزان الموتی برای نفرین به مرغانی که به زراعت آنان آسیب می رسانند.می گویند: اله تره بزنه یعنی عقاب تو را بزند. علاوه بر این. در ترکیب بعضی از نامهای محلی این واژه به چشم می خورد؛از جمله اله نشین بند یعنی بند عقاب نشین که تپه بلندی در نزدیکی زوارک در بالای رود بار الموت است. در متون قد یمی از جمله کتاب التفهیم فی صناعه التنجیم اثرابو ریحان بیرونی {اله} به معنی عقاب آمده است. جز دوم این ترکیب یعنی{اموت} را بیشتر مورخان مصدر آموختن دانسته اند. می گویند زمانی یکی از امیران دیلم هنگام شکار.عقابی را به پرواز در آورد.عقاب بر آن صخره بلند نشست و امیر آن مقام را شایسته ساختن د ژی دید و قلعه ای مستحکم بر آن بلندی بنا کرد. به این دلیل نام دژ را{آله آموخت} گذاشت که به مرور زمان و بر اثر کثرت استعمال به الموت تبدیل شد.دژ الموت به قول حمد الله مستوفی در عهد{متوکل عباسی} و به دست الداعی الی الحق{حسن ابن زید} که رهبر زید یه در شمال بود بنا شد.عطا ملک جوینی که به همراه لشکریان مغول به دژ الموت وارد شده و کتابخانه معروف آن را مطالعه و بررسی کرده است. درباره الموت می گوید: ملوک دیلم را که ارجستان آل جستان گفتندی.یکی از ایشان در سنه سته و اربعین و ماتین بر این کوه عمارتی آغاز کرد و ملوک دیلم را بدان افتخار بودست و شیعه اسماعیلیه را استظهار بدان.از خلال منابع تاریخی بر می آید که دژ الموت در سده دوم هجری قمری بنا شده و در زمان حسن صباح قلعه ای مستحکم و آباد بوده است. قلعه الموت پس از علویان مازندران که بنا کننده آن بودند به تصرف مرد آویج و آل زیار و پس از آن آل بویه درآمد و پس از آن آل بویه سلجوقیان آن را تصرف کردند. در زمان رسید ن حسن صباح به الموت قلعه الموت در دست علوی مهدی بود که از طرف سلطان ملکشاه سمت امارت قلعه را داشت.{حسین قائنی}،از داعیان زیرک حسن صباح، مامور نفوذ به قلعه الموت شد. وی با علوی مهدی رییس سربازان سلجوقی طرح دوستی ریخت و آنجا را به مذهب اسماعیلی دعوت کرد .زما ی که علوی مهدی فرمانده قلعه با خبر شد که عده ای از نگهبانان و سربازان تحت فرمان او به اسماعیلیان ملحق شده اند،حیله ای اند یشید تا خود را از خطر شورش آنان در امان نگه دارد.او در ظاهر، دعوت حسین قائنی را پذ یرفت تا اسماعیلیان را کا ملا شناسایی کند.علوی مهدی با این حیله سربازانی را که دعوت اسماعیلیان را پذ یرفته بودند شناخت و ایشان را به بهانه های گوناگون از دژ بیرون فرستاد و دروازه قلعه را محکم بست و گفت: دژ از آن سلطان است و بیگانه را به درون آن راه نیست. در عین حال اوضاع مناطق اطراف دژ و اثر عمیق تبلیغات داعیان اسماعیلی بر مردم ساکن در اطراف دژ و حتا سربازان داخل دژ بر علوی مهدی پوشیده نبود.پس از گفتگو و وساظت حسین قائنی رانده شده گان دوباره به دژ وارد شد ند ولی کاملا واضح بود که دیگر از علوی مهدی اطاعت نمی کردند. پس از گذ شت چند روز از این مساله حسن صباح در شب چهارشنبه ششم رجب 483 ه.ق به همراه عده ای از طرفدارانش با نام مستعار دهخدا وارد دژ شد و پس از چند روز علوی مهدی را ازکار بر کنار کرد.علوی مهدی که توان مقابله و مقاومت را در خود نمی دید از د ژ بیرون رفت و قلعه ا لموت بدون خونریزی به تصرف حسن صباح بدین مضمون به عهده رئیس مظفر،امیر اسماعیلی دژ گردکوه در سمنان نوشت :رئیس مظفر حفظه الله مبلغ سه هزا ر دینار بهای دژ الموت به مهدی رساند. مهدی علوی هنگام خروج از قلعه الموت برات را گرفت ولی پیش خود فکر کرد که چه طور امکان دارد مردی مثل رئیس مظفر که در دستگاه سلجوقی دارای جاه و مقام است به نامه و برات یک نفر شورشی ضد حکومت و اسماعیلی مذهب اعتنا کند.او غافل از این بود که رئیس مظفر مد تها پیش از این دعوت حسن صباح را پذ یرفته و به کیش اسماعیلیان در آمده است.علوی مهدی در پی گرفتن و نقد کردن برات بر نیامد تا این که پس از مد تی تنگدست شد و برای امتحان برات را نزد رئیس مظفر برد و او هم در حال خط ببوسید و زر بداد . پیروان حسن صباح یک تصادف محض را در تاریخ به حساب کرامات او گذاشتند و آن این است که واژه الموت اله-اموت ال،ه،الف، م، و،ت-1-30-5-1-40-6-400 به حساب ابجد با سال ورود حسن به دژ یعنی 483 ق برابر است . حسن صباح پس از تصرف قلعه الموت قبل از انجام هر کار استحکامات قلعه را تعمیر و بازسازی کرد و به تدارک امکانات زند گی در آنجا پرداخت.او برای حل مشکل آب که مساله ای حیاتی در مقابله با محاصره بود د ستور داد از کوه مجاور اندجرود جوی آبی بکشند و آب را به الموت بیاورند.همچنین به فرمان او آب انبارهای بسیار بزرگ که آثار آن هنوز هم باقی مانده است در دل سنگ کند ند و آب را ذخیره کردند. کندن چاه آبی در د ل صخره نیز آغاز شد. پس از استحکام دژ اسلحه و آذوقه فراوان به قلعه بردند و برای مقابله با حمله و محاصره سپاه سلجوقی که دیر یا زود انجام می گرفت آماده شدند.در آن روزها فقط هفتاد تن در دژ اقامت داشتند. وقتی حکومت سلجوقی به محل اقامت حسن صباح پی برد دستور نابودی او را صادر کرد ولی قدرت حسن صباح را دست کم گرفت و به قوای محلی دستور داد به قلعه حمله کنند و حسن و پیروانش را نابود سازند. امیر یورنتاش که ا لموت و رود بار را به عنوان اقطاع ا ز ملکشاه گرفته بود به الموت حمله کرد. حمله یورنتاش اولین حمله از حملات پایان ناپذیر سلاطین سلجوقی به الموت و سایر قلاع اسماعیلی بود که به دلیل مقاومت سرسختانه اسماعیلیان با شکست مواجه شد. یورنتاش پی در پی به دژالموت تاخت و چون از تصرف آن مایوس شد به مردم عادی و کشاورزان اطراف قلعه حمله کرد و به غارت و کشتار آنان پرداخت.ساکنان قلعه الموت مردانه با محاصره کنند گان می جنگید ند ولی اند ک اندک به دلیل کاهش میزان خواربار و آذوقه کار بر ایشان سخت شد و هر فرد تنها آن قدر غذا می خورد که توان ایستادن بر باروی دژ را داشته باشد. حسن صباح برای تقویت روحیه اسماعیلیان سا کن دژ به آنان گفت: از خدمت امام مستنصر با الله، به من خبر رسید که رفیقان از این موضع انتقال نکنند که اقبال در این مقام به ایشان روی آورد . به د لیل این که یورنتاش اقطاع دار الموت و رود بار در سرکوب کرد ن حسن صباح و یارانش کاری از پیش نبرده بود در اوائل سال 485 ق ارسلان تاش از فرماندهان بزرگ سپاه سلجوقی با لشکری بی رحم مامور دفع اسماعیلیان و تسخیر دژ الموت شد.ارسلان تاش قلعه را کاملا در محاصره گرفت و کار را بر دژنشینان سخت تر کرد. حسن صباح در یکی از شبهای سخت محاصره پیکی نزد دهدار بوعلی فرستاد و درخواست نیروی کمکی کرد . دهدار بوعلی از داعیان فعال اسماعیلی بود وعده زیادی را در قزوین، طالقان و کوهپایه ری دعوت کرده و به مذهب اسماعیلی در آورده بود.اوبا سیصد نفر از افراد زبده، با سلاح و آذوقه کافی برای یاری حسن صباح حرکت کرد . آنها در تاریکی شب خود را به پای الموت رساند ند و به کمک ساکنان قلعه و همراهی مردم محل که از ظلم و تعدی سپاه سلجوقی به تنگ آمده بودند به لشکریان ا رسلان تاش شبیخون زدند و جمعی را کشتند و مابقی را منهزم کرد ند. اسماعیلیان غنایم فراوان از اسلحه گرفته تا اطعمه و اشربه،غلات و حتی لباس به د ست آوردند و آنها را به قلعه الموت انتقال دادند. این اولین پیروزی ساکنان دژ الموت بر سپاه سلجوقی و آغاز راهی سخت و طولا نی بود. پس از این پیروزی، حسن صباح با یک برنامه ریزی د قیق و حساب شده تمام قلعه های حوزه رود بار الموت را تصرف کرد و حسین قائنی را که از داعیان ورزیده و سیاستمدار بود، به قهستان در جنوب خراسان فرستاد. قائنی توانست کنترل مجموعهای از قلاع قهستان را بر اساس همان الگوی حسن صباح در تصرف دژ الموت، به دست بگیرد و این منطقه را به یکی از نقاط مهم دعوت اسماعیلیه در دل خراسان بزرگ که مراکز مهم حکومت سلجوقیان بود تبد یل کند . در شرایطی که حسن صباح در حال تثبیت قدرت نوپای خود در الموت بود،المستنص با الله،امام اسماعیلیان، در سال 487 ق در گذ شت و احمد مستعلی به کمک قدرت و نفوذ امیر الجیوش بدر الجمالی بر تخت خلافت تکیه زد495-487 ق و به این ترتیب، جنگ بین نزار و مستعلی در گرفت. نزار به اسکندریه رفت و از هواخواهان خویش کمک طلبید و با نیرویی که مستعلی برای سرکوبی او اعزام کرده بود، جنگید ولی شکست خورد و اسیر شد. نزار را با غل و زنجیر به قاهره بردند و زندانی کرد ند. بعد از این نیزدیگر نامی از او برده نشد ولی اسماعیلیان خراسان و در راس آنان حسن صباح از اسم و شهرت نزار به عنوان جانشین بر حق مستنصر استفاده کردند ونهضت عظیمی به نام نزاریان پدید آورد ند. حسن صباح با زیرکی خاص خود،از نزارو مساله نص نزار به مثابه دست آویزی برای اعلام استقلال عمل خویش استفاده کرد. نزار عملا وجود نداشت و کاری از د ست او بر نمی آمد ولی از نام او در بین اسماعیلیان بهره برداری می شد و این همان چیزی بود که حسن صباح می خواست .حسن صباح به عنوان حجت اعظم رابط میان پیروان وامام اسماعیلی شد و توانست اند یشه های خویش را که عامه اسماعیلیان بدو معتقد بودند، جلوه دهد. به این ترتیب، موضوع امامت د ست کم برای مدت حیات وی حل شد و از این زمان به بعد،اسماعیلیان خراسان به نزاری معروف شدند .حسن صباح معتقد بود که تنها عقل برای شناخت واجب الوجود و حقایق دین کافی نیست زیرا همه عقلای عالم درعقل شریک هستند و اگر حکم عقل دراین ابواب کافی بود، نمی بایست اختلافی بین آنها به وجود آید.پس به دلیل این که حکم عقل ی نیست،به ناچار مردم به وجود امام و راهنما نیازمند ند. حسن صباح می گفت که مردم باید در هر زمان به تعلیم امام زمان متعلم و متد ین باشند. وی در برابر مخالفین که به عقیده او اعتراض می کردند،این پرسش را وسیله غلبه قرار می داد: خرد بس یا نه؟؛ یعنی این که اگر عقل و خرد در خدا شناسی کافی است،هر کس که عقل و خردی دارد، معترض را بر او انکاری نمی رسد. پس اگر پاسخ می دادند که خرد کافی نیست،آن وقت جواب می شنیدند که پس معلمی لا زم می آید و آن معلم،امام زمان است و چون و جوب تعلیم را اثبات می کرد . در واقع اثبات امامت نزار به هر وسیله ممکن، اصل اساسی و مهم اعتقادی اسماعیلیا ن شد؛ زیرا بر حق بودن ود را در اثبات این امر می دیدند و با مخالفان ایت مساله مثل ملک افضل وامر بن مستعلی به سختی برخورد می کردند. حسن صباح به دلیل سخت گیری در اجرای قوانین شرع مقدس اسلام و ایجاد کانون مقاومت در برابر استبداد خشن و افسار گسیخته ترکمانان سلجوقی، موفق شد در جریان دعوت جدید که مستقل از فاطمیان عمل می کرد، افرادی را به مذهب اسماعیلیان نزاری در آورد؛ از جمله دهدار ابوالغنائم درود گر که به الموت رفت و در آنجا ساکن شد. ابوالفتوح حسن بن عبد الملک الحمدانی ، خواهرزاده حسن صباح، تا سنین پیری به فتوی وتدریس بنا بر روش اهل سنت و جماعت روزگار می گذراند و شاگردانی ا تربیت نیز کرده بود. او حتی عده ای از مردم را به تهمت الحاد به دست امرا و حکام قزوین اعدام کرد. ابوالفتوح در اواخر عمر قبول مذهب اسماعیلی نزاری کرد و پس از این که علمای قزوین بر کفر و الحاد او فتوا دادند، از شهر گریخت و به الموت رفت و از بزرگان آن طایفه شد. مسعود زور آبادی از علمای بزرگ خراسان و شاگرد خواجه ابوالمعالی جوینی امام الحرمین نیز در پیری قبول مذهب نزاری کرد و به قلعه طبس گیلکی در قهستان رفت. همان طور که گفتیم، حسن صباح مد تی در د ستگاه دولت سلجوقی خدمت کرده و به فراست پی برده بود که نقاط آسیب پذ یر این حکومت شخص ملکشاه و خواجه نظام الملک هستند و نابودی یکی از این دو تن ضربه ای مهلکی بر ارکان دولت سلجوقی وارد می سازد. ملکشاه، سمبل سلطنت و قدرت امرای نظامی و روسای قبایل بود و خواجه نظام الملک محور وزارت و نماینده اشراف اهل قلم بود که به همراه پسران، دامادها و افراد تربیت شده خود در مدارس نظامیه تمام امور را قبضه کرده و مملکت را به میل خود اداره می کرد .افراد و اقوام خواجه نظام الملک که به یاری نفوذ و قدرت او به جاه و مقام رسیده بودند، به پشتیبانی او مرتکب ستمگریها و زیاده رویهای فراوان می شد ند و مردم را اذیت و آزار می کردند. تا این که یکی از اهالی مرو از مظالم نواده خواجه فرزند جمال الدین بن نظام الملک که حاکم مرو بود، به ملکشاه شکایت کرد. ملکشاه که از نفوذ بیش از حد خواجه نظام الملک در ارکان حکومت سلجوقی بیمناک بود، ماموری نزد خواجه نظام الملک فرستاد و به او پیغام داد :مگر با من در ملک شریک هستی که بی مشورت من هر تصرف که خواهی می کنی و ولایات و اقطاع به فرزندان خود می دهی؟ ببینی که فرمان دهم د ستار از سرت بردارند . پیام آورند گان که از مخالفان خواجه نظام الملک بودند، پاسخ او را با اضافات و شاخ و برگ فراوان به گوش سلطان رساندند و او هم سخت غضبناک شد وتاج الملک ابوالغنایم را به جای خواجه نظام الملک به وزارت منصوب کرد .در واقع، خواج ه نظام الملک بزرگترین، باهوش ترین و سرسخت ترین دشمن اسماعیلیان نزاری بود و د شمنی میان او و حسن صباح، علا وه برمسائل سیاسی و اختلا فات مذهبی، به روابط این دو در دوران خد مت حسن صباح در دولت سلجوقی بر می گشت. نزاریان و پیشوای آنان، حسن صباح، نیز اندیشه نابود کرد ن خواجه نظام الملک را در سر داشتند. درباره انگیزه آنان عده ای از مورخان قتل طاهر نجار را که به تهمت کشتن موذ ن ساوه ای و با اصرار خواجه نظام الملک انجام گرفت، بهانه و محرک اصلی می دانند. گروهی دیگر از مورخان اعدام شرف ال ابور بود و د ین طوسی را به د ستور خواجه نظام الملک بهانه انتقام جویی از خواجه معرفی می کنند. شرف الد ین که استاد سابق مدرسه نظامیه نیشابور بود و به مذهب اسماعیلیه ایمان آورده بود و طی مدت زمان کمی موفق شده بود عده زیادی را به آیین اسماعیلیه در آورد.
فعالیت شرف الد ین به وسیله جلال الدوله، حاکم ، به اطلاع خواجه نظام الملک رسید و او هم د ستور بازداشت و محاکمه شرف الدین را صادر کرد. حاکم نیشابور شرف الد ین را د ستگیر و شکنجه کرد تا وی نام همراهان و پیروان خود را فاش کند ولی بی فایده بود . سرانجام شرف الد ین را در مقابل مد رسه نظامیه به دار زد ند. خبر اعدام شرف الد ین پس از چند روز در قلعه الموت به حسن صباح رسید. وی که به شدت خشمگین و بی تحمل شده بود، تصمیم به قتل خواجه نظام الملک گرفت. از این زمان پای فدائیان اسماعیلی به تاریخ باز می شود و لرزه بر اندام تمامی مخالفان آنان می اندازد. حسن صباح گروه فدائیان را به منظور کسب سلطه سیاسی و مقابله با اقدامات سیاسی- نظامی د ستگاه سلجوقی پدید آورد و گاه حتی آنها را جانشین داعیان و مبلغان می ساخت. وی به تجربه دریافته بود که کار کرد وشمشیر فدایی در زمان و مکان معین کاری می کند که فصاحت، بلاغت و سخنان بهترین داعی اسماعیلی از پس آن بر نمی آید. در این زمان، ملکشاه سلجوقی به قصد ملا قات با المقتدی با الله ، خلیفه عباسی، عازم بغداد بود و در این سفر، خواجه نظام الملک را- که دیگر مقامی نداشت- همراه خود برد. بو طاهر ا رانی یکی از اولین فدائیان الموت که مامور کشتن خواجه نظام الملک شده بود، در لباس د رویشی دوره گرد اردوی سلطان را سایه به سایه تعقیب می کرد و منتظر فرصت مناسبی بود. اردوی ملکشاه در راه خود به سمت بغداد، وارد صحنه در نزدیکی شهر کرمانشاه شد. ملکشاه و خواجه نظام الملک برای شکار از اردو خارج شدند و بو طاهر ارانی نیز در گوشه ای از اردوگاه در انتظار بازگشت شکار خود نشست .بلا فاصله پس از بازگشت سلطان و خواجه نظام الملک، بوطاهر ارانی به بهانه دادن عرض حال و شکوائیه،از صف محافظان و فر زندان خواجه نظام الملک عبور کرد و در یک حرکت غافلگیرانه کارد خود را کشید و به طرفه العینی، چند ین ضربه کاری بر خواجه وارد کرد. اطرافیان خواجه نظام الملک بوطاهر را در د م به قتل رساندند و خواجه نظام الملک نیز یک روز پس از این حادثه در دوازدهم رمضان سال 485 ق در گذ شت. می گویند زمانی که خبر قتل خواجه نظام الملک در الموت به حسن صباح رسید، بسیار خوشحال شد و گفت: قتل هذا الشیطان اول السعاده: قتل این شیطان آغاز سعاد ت است.این ترور سیاسی سرآغاز حملات خونینی بود که اسماعیلیان نزاری به رهبری حسن صباح انجام دادند. در این جنگ ترسناک که در هر جا امکان وقوع داشت، سلاطین، امرا، سرکرد گان و حتی آن د سه از فقیهان و عالمان د ینی که به عقاید اسماعیلیان حمله و آنان را تکفیر می کردند و قتل و سرکوب آنها را واجب می شمردند، در معرض ضربات خنجر فدائیان اعزامی از الموت قرار گرفتند . یکی از این افراد ابومسلم رازی بود که در زمان سفر حسن صباح به الموت و پس از بازگشت از مصر برای د ستگیری او سعی بسیار کرده بود و در سال 488 ق به د ست فدائیان کشته شد. روزی حسن صباح به رئیس ابوالفضل گفت: ای رئیس، ماخولیا مرا بود یا تو را؟ آش معطر و زعفران مرا می بایست یا تو را؟ د یدی که چون دو یار مساعد یافتم، چگونه به سخن خود عمل کردم. سلطنت ملکشاه بد ون خواجه نظام الملک مدت زیادی طول نکشید. وی چهل روز پس از مرگ خواجه نظام الملک در گذ شت. علت مرگ ملکشاه را تبی دانسته اند که پس از افراط در خوردن گوشت شکار و استحمام د چار آن شد. ولی مورخان نزدیک به عهد ملکشاه مرگ او را بر اثر مسمومیت می دانند. مولف گمنام کتاب مجمل التواریخ و القصص که اثر خود را در 520 ق نوشته است، در مورد مرگ ملکشاه می گوید، دارو دادند ش، علی بن زید بیهقی مولف کتاب تاریخ بیهقی که اثر خود را در زمان سلجوقیان تالیف کرده است، می گوید: او را زهر داده اند بر دست خادمی .پس از مرگ ملکشاه و خواجه نظام الملک، همچنان که یگانگی سلطان و وزیر باعث آن همه شکوه و عظمت امپراتوری سلجوقی شده بود، رقابت پسران ملکشاه با یکد یگر امپراتوری بزرگ سلجوقی را رو به تجزیه و ضعف برد. جنگ و جدال بین برکیارق، محمد و برادر تنی وی سنجر و سایر اعضای خاندان سلجوقی که مدعی سلطنت بودند، بارها تکرار شد.هرج و مرج سیاسی ناشی از جنگ قدرت بین سلجوقیان به حسن صباح فرصت می داد تا مراکز جدیدی را تصرف کند و قلمرو نفوذ خود را توسعه دهد. از جمله مکانهایی که حسن صباح با استفاده از این فرصت تصرف کرد، دژ لمسر{ لمبسر} بود. این دژ قبل از دوران اسلامی نیز برپا و آباد بوده است. قلعه لمسر امروزه در 16 کیلومتری شاهرود و د ر شمال شرقی قزوین واقع است و فقط صد و چهل متر از سطح شاهرود ارتفاع دارد. طول قلعه یکصد و هشتاد گز و عرض آن شصت گز است.
پس از قتل خواجه نظام الملک و ملکشاه دو تن از امیران محلی به نام رساموج ولامسالار نسبت به حسن صباح اظهار انتقاد کردند ولی قلعه لمسر{یا لمبسر} را به اسماعیلیا ن تحویل ندادند. پس از چندی، آنها عصیان کردند و تصمیم گرفتند قلعه را به امیر علی نوشتگین از امرای سلجوقی تحویل دهند. حسن صباح که به وسیله جاسوسان خود از قصد آنان خبردار شده بود، پس از مذاکره با رساموج پذ یرفت که آنها قلعه را برای خود نگه دارند و چیزی هم به اسماعیلیان ندهد ولی آن نقطه حساس سوق الجیشی را به سلاجقه نیز تسلیم نکنند؛ زیرا با این کار، الموت که ستاد فرماندهی حسن صباح بود، در معرض خطر جدی قرار می گرفت. وقتی حسن صباح پافشاری رساموج و لامسالار را در طریق عصیان دید، کیا بزرگ امید ، کیا جعفر ، کیا بوعلی وکیا گرشاسف را به همراه عده ای از فدائیان کارد زن و کمند انداز که مبارزانی بی باک بودند و از اسماعیلیان مومن به شمار می رفتند، مامور تصرف دژ لمسريا لمبسر کرد. این گروه در شب بیستم صفر 489 ق به طور ناگهانی به قلعه حمله بردند و تمام افرادی را که قصد مقاومت داشتند، به همراه دو امیر قلعه به قتل رساند ند و بد ون داد ن تلفات این دژ مهم و استراتژیک را تصرف کردند.در آن زمان جز چند خانه و حصاری که بر بالای تپه ای قرار داشت، چیزی در د ژ د یده نمی شد. به دستور حسن صباح از نینه رود که شاخه ای از شاهرود است نهری به طول دو فرسخ و نیم در سنگ کندند و به این طریق، آب دژ را تامین کردند. در دژ لمسر یا لمبسرآسیابهایی برای تامین آرد، باغهای متعد د، آب انبار و مخازن ذ خیره یخ داشت . سپس، حسن صباح مردم اطراف دژ را نیز مطیع ساخت و کيا بزرگ را به ریاست و حکومت قلعه منصوب کرد .حسن صباح در زمان جنگ قد رت میان سلجوقیان، زیر پوشش حمایت از برکیار و نابود کرد ن تعدادی از مخالفان او و آزادی نسبی که بر اثر آن برای اسماعیلیان نزاری ایجاد شده بود، فرصتی یافت تا موقعیت د فاعی خود را بیش از پیش استحکام بخشد. او به تصرف دژهای اطراف الموت پرداخت و بیش از پنجاه قلعه بزرگ و کوچک را در دره الموت رودبار، اشکور، طارم، قهستان و دامغان تسخیر کرد. البته حسن صباح در صد د تصرف قلاع و د ژهایی بر می آمد که در میان کوههای بلند و دره های صعب العبور قرار گرفته بودند و توان مقاومت در برابر سیل تهاجمات سپاه سلجوقی را داشتند . یکی از مهمترین قلعه هایی که خارج از حوزه الموت به تصرف اسماعیلی در آمد، دژ گرد کوه در نزد یکی سمنان و در جناح چپ قلعه الموت بود. حسن صباح یکی از پیروان خود به نام امیر مظفر را که فردی زیرک و سیا ستمدار بود، مامور تصرف دژ گرد کوه کرد. امیر مظفر در زمان ملکشاه سلجوقی ص حب خراج بود و قبل از تسلط حسن صباح بر الموت، از اعتقادات او آگاه شدند، به دامغان مهاجرت کرد و از آنجا که فردی متمول بود، املاک و مستغلا ت زیادی خرید و در دامغان سکونت نمود. پس از این بود که حسن صباح به دلیل اهمیت د ژ گرد کوه و نزد یکی امیر مظفر به آن، د ستور تصرف قلعه را داد. دژ گرد کوه و اطراف آن متعلق به امیرداد حبشی بود که به اقطاع از ملکشاه گرفته بود و به د لیل سابقه دوستی و آشنایی قد یم با رئیس مظفر مباشرت اقطاع خود را در دامغان و سمنان به او سپرده بود. رئیس مظفر امور دژ را سر و سامان بخشید و گرد کوه را تعمیر و بازسازی کرد و از کیسه خود هزینه زیادی صرف مرمت و استحکام دژ کرد. این اقدامات رئیس مظفر همزمان بود با تصرف دژ لمسر در سال 489 ق به د ست کیا بزرگ امید. امیرداد حبشی مد تی پس از استقرار رئیس مظفر در گرد کوه در گذ شت و اسماعیلیان صاحب اختیار اصلی دژ گرد کوه شد ند. الموت که اکنون مرکز فرماندهی اسماعیلیان نزاری بود، از جناح چپ ایمن گشت و با وجود تجربه و کاردانی و سیاست رئیس مظفر، کار دعوت و تبلیغ در دامغان، قومس و قهستان برای اسماعیلیان آسانتر شد. پس از مرگ ملکشاه سلجوقی و قتل خواجه نظام الملک و جنگ قدرت بین فرزندان ملکشاه قزل ساروق که دژ قهستان را در محاصره داشت، د ست از محاصره برداشت و ا رسلا ن تاش هم محاصره الموت را رها کرد. این دوران طلا یی برای فعالیت اسماعیلیان تا زما ن مرگ برکیارق در498 ق ادامه داشت. در این دوران ضربات تیغ فدائیان اسماعیلی باعث ایجاد و ترس و وحشت در بین امرا و سرداران نظمی و علما و بزرگان اهل د یوان سلجوقی شده بود و هیچ کدام جرئت نداشتند که بدون محافظ از منزل خارج شوند. بزرگان دولت سلجوقی در زیر لباس خود زره بر تن می کردند و در دوران برکیارق از سلطان اجازه خواستند تا از ترس فدائیان اسماعیلی با زره و اسلحه بر درگاه سلطان حاضر شوند. این مساله در دوران سلطان محمد سلجوقی که پس از مرگ برکیارق مستقلاً به سلطنت پرداخت، ادامه داشت. سلطان محمد سلجوقی به خوبی درک کرده بود که اگر بخواهد به عنوان سلطانی مقتدر در قلمرو سلجوقي حکومت کند، باید اسماعیلیان نزاری و رهبر آنان حسن صباح را به عنوان سرسخت ترین مخالف حکومت خود نابود کند؛ بنابراین، اقدامات ضد اسماعیلی را با شد ت فراوانی د نبال کرد و سپاهیان خود را به پای قلاع اسماعیلیه در نقاط مختلف روانه ساخت. وی طی هفت سال درگیری با اسماعیلیان، توانست فقط دو قلعه شاه دژو خان لنجان را تصرف کند. اسماعیلیانی که در قلعه شاه دژ و خان لنجان اقامت دا شتند، عمده قوای سلجوقی را به فرماندهی محمد بن ملکشاه به خود مشغول داشتند و در نتیجه، قوای اصلی آنان در الموت د ست نخورده باقی ماند و آنان فرصت کافی برای تقویت بنیه نظامی و دفاعی خود برای نبردهای آینده به دست آوردند . سلطان محمد پس از تصرف شاه دژ، از کار اسماعیلیان و سرکوب آنان غافل نشد و احمد بن نظام الملک را با سپاهی بزرگ و مجهز برای تسخیر و نابودی الموت اعزام داشت. اسماعیلیان در قلاع مستحکم خود در الموت، رود بار، قزوین، شاهرود، قهستان، قلعه ناظر ، طنبورک بهبهان، منصور کوه و استوناوند آماده د فع حملا ت سپاهیان سلجوقی بودند. در این شرایط، با وجو د این که حسن صباح فعالا نه در پی د فاع از قلاع اسماعیلی و استحکام آنها در برابر تهاجمات پی در پی سلجوقیان بود، از نابود کردن مخالفان خود باز نمی ایستاد و برق تیغ فدائیان در مناطق مختلف د شمنان را به وحشت می انداخت.از جمله در سال 498 ق یعنی سال جلوس سلطان محمد سلجوقی، رئیس سبزوار را کشتند. در سال 502 ق نیزعبیدالله خطیب قاضی که از دشمنان سرسخت اسماعیلیان بود و حکم به قتل تعدادی از آنان داده بود، با وجود اینکه زره می پوشید، سلاح حمل می کرد و گروهی سوار مسلح از او حفاظت می کرد ند، در هنگام نماز جمعه با ضربت کارد یک فدائی جسور و بی باک به قتل رسید. پیش از این نیز دو تن از علما یعنی ابوالعلا و قاضی عبدالله را در سال 495 ق ترور کرده بود ند. در سال 513 ق سبک جرجانی دانشمند اهل جرجان نیز به دلیل اهانت به حضرت علی بن ابی طالب اولین امام که مورد قبول تمامی فرق شیعه بود و دادن نسبتهای ناشایست به ایشان، به د ستور حسن صباح به قتل رسید. گفتیم که احمد بن نظام الملک با د ستور سلطان محمد و در پی انتقام خون پد ر با لشکریان خود، قلعه الموت را در محاصره کامل گرفت و به دلیل این که کاری از پیش نبرد، پی آزار دهات اطراف الموت را به تهمت نزدیکی با اسماعیلیان و یاری داد ن آنها به باد قتل و غارت گرفت. او پس از هشت ماه به دلیل سرمای سخت از منطقه الموت گریخت و مد تی نگذشت که در 499 ق مزه کارد فدائیان را چشید .در جریان همین حملا ت، حسن صباح زن و د ختر خویش را به دژ گرد کوه نزد رئیس مظفر فرستاد تا در آنجا با پشم ریسی نان خود را تامین کنند. پس از ناکامی احمد بن نظام الملک،سلطان محمد، سپاه د یگری به فرماندهی قارن بن شهریار به جنگ اسماعیلیان فرستاد. قارن از پاد شاهان محلی مازند ران بود.او با یک سپاه دوازده هزار نفری ،از سربازان د یلم و گیلان و امیران محلی متوجه الموت شد ولی اسماعیلیان ، قارن و سپاه او را نیز درهم شکستند و متواری ساختند .سلطان محمد ، علی الرغم رآی عده ای از مشاوران خود که درگیری و نبرد با حسن صباح را بیهوده می دانستند ، تصمیم گرفته بود به هر قیمتی که شد، حسن صباح و پیروانش را نابود کند و با وجود دو شکست سنگین سرداران سلجوقی از اسماعیلیان، د ست از حملات علیه آنها برنداشت. سلطان محمد این باراتابک شیرگیرحاکم آبه و ساوه را که متهوری د یوانه بود، با سپاهی بزرگتر و مجهزتر از سپاهیان قبلی به پای دیوارهای الموت فرستاد و حتی لشکریان مخصوص خود را تحت فرمان او قرار داد.اتابک شیر گیر، بیرون شهر قزوین اردو زد و با لشکریان خود به دژ الموت و لمبسر حمله کرد ولی جز قتل و غارت مردم بی گناه اطراف کاری از پیش نبرد. سپس به قزوین بازگشت و با کمک لشکریان امدادی گیلا ن و دیلمان و عده ای از اطرافیان سلطان، بار د یگر الموت را مورد حمله قرار داد، ولی به د لیل شبیخونهای مکرر اسماعیلیان و تلفات سنگین موفق به انجام کاری نشد . لشکریان سلجوقی حلقه محاصره را تنگ تر کردند و تمام راههای منتهی به منطقه الموت را بستند و جلوی ارسال هرگونه آذ وقه را گرفتند. از آنجا که در اطراف قلاع ا لموت کسی زند گی نمی کرد و د ست لشکریان سلجوقی هم به ساکنان ا لموت و سایر دژها نمیرسید تا عقده شکست از اسماعیلیان را بر سر آنان خالی کنند ، سپاهیان اتابک شیر گیر در پای صخره د شنام و ناسزا می گفتند و بر اسماعیلیان لعنت می فرستادند . اسماعیلیان نیز چنین پاسخ می دادند : ( لعنت نیکان و اهل طاعت و عباد ت میان ما و شما بر آن کس باد که خیانت بیشتر کند و بر خلق خدا بیداد روا دارد و بر آنکه دروغ بیشتر گوید و از مسلمانی دورتر باشد . ) سلطان محمد تا دم مرگ قلاع اسماعیلیان را در محاصره داشت و پیوسته برای اتابک شیرگیر نیرو و آذوقه می فرستاد . جیره غذای روزانه قلعه نشینان به مقدار کمی جو محد ود شده بود ؛ با وجود این ، آنها با شجاعت و جسارت تمام دفاع میکردند و لحظه ای از برج و بارقلعه دور نمی شد ند . کار محاصره و تنگی آذوقه به جایی رسید که اسماعیلیان مجبور به تغذ یه از تراشه چوب و تخم ریشه گیاهان شد ند . پایداری اسماعیلیان سرانجام نتیجه داد و در اول محرم سال 511 ق ، زمانی که خبر مرگ سلطان محمد به لشگریان سلجوقی رسید ، آنها لوازم ، آذ وقه و اردوگاه خویش را گذاشتند و پراکنده شدند . اسماعیلیان که پس از فرار به سربازا ن سلجوقی از قلاع پایین آمده بودند ، از خبر مرگ سلطان محمد آگاه شدند و با تمام قوا به لشگریان در حال فرار سلجوقی حمله کردند . تعداد زیادی از افراد اتابک شیرگیر را کشتند ؛گروهی را در الموت رود غرق کردند و فراریان را تا طالقان تعقیب کردند و کشتند .این پیروزی بزرگ حیثیت و نفوذ حسن صباح و اسماعیلیان را بیشتر کرد و آنان را نیر ومند تر ساخت . د شمنان آنان هم د ریافتند که حسن صباح و پیروانش فرا تر از عده ای شورشی هستند که در قلعه کوهی سنگر گرفته باشند . پس از مرگ سلطان محمد ابن ملکشاه سنجر که تا آن زمان امیر خراسان بود ، ( محمود ) فرزند سلطان مستوفی را برکنار کرد و خود در سال 511 فرمانروای بلا منازع مملکت سلجوقیان شد . سنجر آخرین پادشاه قدرتمند سلجوقی بود که در طول بیست سال حکومت در خراسان و چهل و یک سال سلطنت با فراز و نشیب های فراوان روبرو شد . قهستان که یکی از مراکز مهم اسماعیلیا ن در خارج از حوزه الموت بود ، در سال 497 ق مورد حمله سپاهیان سنجر قرار گرفت . بزغش فرمانده سپاه سلجو قی ، پیش از این در سال 494 ق قهستان و طبس را مورد حمله قرار داد ولی با دریافت رشوه هنگفتی محاصره را ترک گفت و اسماعیلیان هم دوباره برج و بار قلاع خود را تعمیر و مستحکم کرد ند . بزغش سه سال بعد ( 497 ق) با گردآوری نیروی بزرگی از داوطلبان که به امید غارت و بد ست آورد ن غنیمت از قلاع اسماعیلی دور او جمع شده بودند ، بار دیگر به قهستان و طبس حمله کرد ولی به توصیه سلطان سنجر با مردم از در صلح در آمد ؛ این مسئله باعث تنفر مردم منطفه از سنجر شد .در سال 511 ق شرایط سیا سی جامعه کاملا به نفع حسن صباح بود؛ زیرا در درون حکومت سلجوقی، درگیری بر سر قدرت و موضوع جانشینی از مسائل اصلی بود و با وجود رقیبان متعدد، به سود سنجر نبود تا جبهه سخت و پرهزینه جنگ بااسماعیلیان را- که با توجه به تجارب قبلی بی نتیجه بود- دوباره بگشاید. چرا که سنجر در آغاز فرمانروایی، به دنبال تحکیم سلطنت و حکومت خود بود و حسن صباح نیز پس از چند سال نبرد سنگین و خونین با محمد سلجوقی، اندیشه تحکیم مواضع و دژهای اسماعیلیان را داشت و جنگ به سود هیچ کدام از آنها نبود . سلطان سنجر با توجه به بد نامی اسماعیلیان در جامعه آن زمان و مخالفت سرسختانه و خصمانه علمای اهل سنت و جماعت با آنان، در راه آشتی و صلح با اسماعیلیان به کندی و احتیاط قد م بر می داشت ولی حسن صباح با اجرای نقشه ای سلطان سنجر را تسلیم و حاضر به صلح کرد. شبی که سلطان خسته و مست از بزم شبانگاهی در خوابگاه اختصاصی خود خفته بود، حسن صباح به وسیله یکی از جاسوسان خود که خاد م دربار سلجوقی بود، کاردی را در پیش تخت سنجر بر زمین کوبید. وقتی که سنجر از خواب بیدار شد و آن کارد را در خوابگاه اختصاصی خود یافت، ترس وحشت سراپای وجودش را گرفت و به فکر فرو رفت .
او نمی توانست این کار را به کسی نسبت دهد؛ به همین د لیل، این حاد ثه را مخفی کرد تا این که پیغامی بد ین مضمون از جانب حسن صباح به سنجر رسید: اگر بد سلطان می خواستیم و نظر خیر نمی داشتیم، آن کارد را درب به زمین د رشت نشاندند، در سینه نرم او استوار می کردند . پس از این واقعه سنجر که از نفوذ اسماعیلیان در دربار خود به هراس افتاده بود، به شرط صلح با آنان را پذ یرفت:اول این که قلعه تازه بنا نکنند؛ دوم این که سلاح و تجهیزات جنگی نخرند؛ سوم این مرد م را بر عقید ت خود دعوت نکنند.سنجر حتی چهار هزار دینار از درآمد املاک خود را در قومس برای حسن صباح تعیین کرد به صورت مستمری به الموت پرداخت می شد. اسماعیلیان نزاری همچنین اجازه یافتند تا در پای دژ گرد کوه از کاروانهای عبوری مالیات راه بگیرند. به این ترتیب، برای اولین بار بین سلجوقیان و اسماعیلیان نزاری صلح برقرار شد.این قرار داد بیشتر عهد نامه عدم تعرض یا به قول سیاسیون امروز، همزیستی مسالمت آمیز دو قدرت مهم در کنار هم بود. قتل جوهر خاد م سلطان سنجر ملقب در سال 534 ق و غلام وی عباس حاکم ری که بر علیه سنجر سلجوقی سر به شورش برداشته بود و در ری و اطراف آن مرد م را به اسم سرکوب اسماعیلیان غارت وکشتار می کرد؛ قتل داوود بن محمود بن محمد سلجوقی رقیب سلطان سنجر به دست فدائیان اسماعیلی در سال 537 ق و نیز قتل آ ق سنقر والی ترشیز که بر سنجر شوریده بود در سال 540 ق، به خوبی بیانگر همکاری میان حسن صباح و سنجر است. در واقع پس از مرگ سلطان محمد سلجوقی، د شمن سرسخت اسماعلیان و ترس سنجر از کارد بران فدائیان، امر دعوت و قد رت اسماعیلیان نزاری بالا گرفت و مناطق بسیاری مطیع و منقاد حسن صباح گشت. هریک از قلاع اسماعیلیه که در نقاط صعب العبور قرار داشت، مرکزی برای تبلیغ و دعوت آئین اسماعیلیان نزاری بود. آنان تحت نظر رئیس قلعه که محتشم خوانده می شد و زیر نظر مستقیم حسن صباح در الموت، آماده مبارزه بودند. در واقع ، حسن صباح کاری را که هیچ کدام از داعیان اسماعیلی موفق به انجام آن نشده بودند،انجام داد و آن ایجاد مراکز مستحکم سیاسی،اقتصادی و نظامی بود که شرایط یک دولت مقتدر را در برابر مخالفان متعصب اسماعیلیان داشت. این عماو به همان اندازه در خراسان و بلا د شرقی امپراتوری اسلامی اهمیت داشت که تاسیس خلا فت فاطمی در شمال آفریقا به د ست عبیدالله مهدی . مبارزات و درگیری های حسن صباح محدود به د شمن سلجوقیان نبود، وی به د شمنان آشتی ناپذ یری که در خارج از مرزها داشت، فکر می کرد. در شهر قاهره، مرکز خلا فت فاطمیان، خلیفه ای حکومت می کرد که از نسل مستعلی و غاصب حق و مقام نزار بود و بین او و پیروان نزار به رهبری حسن صباح نفرت و د شمنی خاصی وجود داشت. در سال 515 ق افضل وزیر نیرومند و فرمانده سپاه فاطمیان که پس از پد رش بدرالجمالی به قد رت رسیده و گرداننده واقعی حکومت فاطمیان بود ، به د ست سه نفر از فدائیان که خود را از الموت به قاهره رسانده بودند، کشته شد و زمانی که خبر کشته شدن افضل به الموت رسید، حسن صباح د ستور داد تا هفت شبانه روز بشارت زدند و از مردم پذیرایی کرد ند.از آغاز قد رت گرفتن اسماعیلیان نزاری در الموت تا پایان دوره قدرتمندی آنها چیزی در حدود صد و هفتاد سال، کارد و خنجر فدائیان اسماعیلی سایه مرگ را همواره بر سر پادشاهان، وزرا، امرای نظامی، خلفا، فقها، قضات گسترده بود. حسن صباح زمانی از کارد بران فدائیا خود استفاده می کرد که برای از میدان به د ر کرد ن حریف راه د یگری نداشت و مذاکره ونصیحت به جایی نمی رسید. او به عنوان رهبر اسماعیلیان نزاری ترور و قتل سیاسی را پایه گذاری نکرد، بلکه آن را به عنوان یک ابزار مهم سیاسی مطرح ساخت و به کار برد . ترور و نابودی مخالفان برای فدائیان اسماعیلی چیزی بیش از یک عمل سیاسی بود.این کار حالتی روحانی و مقد س داشت و دارای مراسم و شعائر و شرایط خاص بود و همه نمی توانستند به مقام فدائی دست یابند.در طول دورانی که حسن صباح درقلعه الموت اقامت داشت، چهل و هشت تن از وزراء امرای لشکری و روحانیون به ضربه کارد فدائیان از پای در آمد ند.از این عده پانزده تن از روحانیون و قضات بودند که با فتوا ها و احکام خویش مردم و دولت سلجوقی را بر ضد اسماعیلیان تحریک می کردند دوازده نفر از امرای لشکری که اکثرا ترک سلجوقی و همگی از بزرگ مالکان بودند وعملا با اسماعیلیا ن وارد جنگ شده بودند یازده نفر والی، رئیس و صاحب منصب عالی مقام دولت سلجوقی و خلافت عباسی پنج نفر از امیران و مالکان و پنج نفر وزیر که معروفترین آنها خواجه نظام الملک طوسی و دو پسرش بود ند .دولت قد رتمندی که حسن صباح در دره الموت ایجاد کرد و با وسایل مختلف در سراسر قلمرو سلجوقی و حتی خارج از آن توسعه یافت، دولتی بود با حالتی ویژه که سرزمین های آن از یکد یگر جدا و پراکنده بود. حکومت اسماعیلیان ا لموت واجد لوازم یک دولت مستقل بود قد رت نظامی موثری داشت که به وسیله آن از اتباع و قلمرو خود د فاع می کرد؛ سکه زرد می کرد؛ با شاهان سلجوقی و دیگر حکام وارد مذاکره و گفتگو می شد و پیمان صلح منعقد می کرد. دستگاه اداری خاص خود را داشت که توسط داعی محل یا محتشم و رئیس دژ اداره می شد. حسن صباح برای توسعه دعوت مذهب اسماعیلیان نزاری در جامعه آن روزگار با وجود د شمنان سرسختی مثل سلجوقیان، روحانیون اهل سنت و جماعت و خلفای عباسی چاره ای جز اعمال مقررات سخت و خشن و پایبندی کامل به قوانین شرعی نداشت؛ چرا که اگر عاد ت به شراب خواری و میل مفرط به عیش و عشرت واصولا تخطی از قوانین شرع مقد س اسلام در جامعه می رخنه کند مانند لکه روغن در روی آب پهن می شود؛اداره افراد جامعه را سست می کند و باعث شکست و اسارت آنان می شود. اگر حسن صباح در این زمینه سخت گیری نمی کرد، رشته امور از د ستش خارج می شد و این بهترین حربه بود تا مخالفان او در سرزمین های اسلامی اسماعیلیان را گروهی بی د ین و عشرت طلب معرفی کنند. در واقع، از عوامل مهم موفقیت حسن صباح، زهد، پاکدامنی و دین داری وی بود. در مدت حیات حسن صباح، هیچ کس در قلمرو او شراب نخورد و می در خم نریخت. او حتی فردی را که بر بالای قلعه ا لموت نای زده بود، بیرون کرد و د یگر به قلعه راه نداد و دو پسر خویش را به اتهام شرا ب خمر و قا تل اعدام کرد .در بیست و ششم ماه ربیع الثانی سال 518 ق حسن صباح بیمار شد. این بیماری بیشتر ناشی از فعالیت زیاد و کهولت سن بود. وی نزد یک به صد سال زند گی کرده بود و مرگ و تسلیم شدن بسیاری از د شمنان خود و ضعف و پراکند گی امپراتوری سلجوقی را به چشم دیده بود. حسن در ابتدا می خواست به بیماری اعتنا نکند ولی از آنجا که مرگ قانون لایتغیر طبیعت است و برای همگان حق است و با آن جدال نمی توان کرد، جانشین خود کیا بزرگ امید را که از مد تها پیش انتخاب کرده بود، از دژ لمبسر به الموت فراخواند او را رسماً به جای خود منصوب کرد. دهدار بو علی مسئول امر دعوت و تبلیغ و امور د یوان را در د ست راست و حسن آدم قصرانی را در د ست چپ وکیا جعفر را که متصدی امور سپاهیا ن بود، روبه روی خود نشاند و وصیعت کرد آنها با نظر کیا برزگ امید تا ظهور امام، امور اسماعیلیان نزاری را اداره کنند. دوران اقامت حسن صباح در الموت از زمان ورود تا مرگش در518 ق، سی و پنج سال طول کشید. می گویند در طی این مدت فقط دو بار بر بام خانه خود رفت و باقی اوقات را به مطالعه و تد وین مبانی عقید تی قیام خود و رسید گی به امور مختلف پیروانش صرف کرد .بعد ازين كه هلا كو بر قلاع اسماعيليه مستولي گرديد تمام آثار مكتوب ، كه در آن قلاع بود از بين رفت و هر زمان كه حكومت هاي وقت بر يك قلعه اسماعيلي مستولي ميشد ند ، هر كتاب و هر نوشته اي را كه مربوط به مذهب اسماعيلي بود از بين ميبردند. حسن صباح ، فقط يك نهضت مذهبي نبوده است وآن مرد ميخواسته است كه مرد م را از تحت سلطه خلفاي عباسي ، يا كساني كه از سلاطين و امراي محلي بودند اگر از خلفاي عباسي گوش شنوا داشتند برهاند. حسن صباح يك عبا روي لباس كوتاه خود در بر ميكرد و براي خواندن نماز به مسجد ميرفت و در ان روز هم براي خواند ن نماز به مسجد رفت. بعد از نماز همه نشستند و خداوند الموت يا شيخ الجبل بر پا ايستاد و گفت : اي براد ران شما اطلاع داريد كه شيعيان ما را از خود نميدانند ولي ما آنها را از خود جدا نميدانيم. بين ما و آنها يك وجه مشترك وجود دارد و آن هم اينست كه هم آنها و هم ما در انتظار مهدي موعود هستيم و عقيده داريم بعد از آنكه مهدي موعود ظهور كرد دنياي ما جهاني خواهد شد كه در آن عدالت حكمفرمائي خواهد نمود. ليكن ما علاوه بر عقيده به ظهور مهدي موعود معتقد يم كه بايد قوميت را نيز احياء كنيم... فاطميان از د سته اى از اسماعيليه هستند كه امامت را در فرزندان محمد بن اسماعيل جارى مى دانند. آنان امامان را به دو قسم مستور و ظاهر تقسيم مى كنند. پس از امامان هفتگانه ، يعنى شش امام اول اماميه و محمد بن اسماعيل ، نوبت به امامان مستور مى رسد. امامان به طور مخفيانه مرد م را به آيين اسماعيلى دعوت مى كردند و اطلاعات قابل ملاحظه اى از وضعيت آنها در د ست نيست . آخرين امام اين دوره عبدالله يا عبيدالله ملقب به المهدى بالله 322 ق ، است . او پس از اينكه در سال 286 ق به امامت اسماعيليان رسيد، امامت و دعوت خود را آشكار كرد و بد ين ترتيب دوره امامان ظاهر فرا رسيد. المهدى حكومت فاطميان را در سال 297 ق در مغرب تاء سيس كرد. حكومت فاطمى در سال 356 ق با تصرف مصر و شام ، بخش بزرگى از جهان اسلام را به تصرف در آورد و تا سال 567 ق حكومت مقتد رى داشتند .پس از اينكه هشتمين امام ظاهر، مستنصر بالله ، در سال 487 ق از د نيا رفت ، وزير مقتد ر او افضل به قصد حفظ موقعيت خويش ، نزار فرزند ارشد مستنصر و وليعهد او را از خلا فت محروم كرد و جوان ترين برادر او مستعلى را جايگزين وى ساخت . اين كار باعث تفرقه در ميان اسماعيليه و انشعاب آنها به دو گروه نزاريه و مستعليه شد.اكثر اسماعيليه مصر و همه جماعت اسماعيليه يمن و گجرات و بسيارى از اسماعيليان شام امامت مستعلى را پذ يرفتند، ولى گروه بزرگى از اسماعيليان شام و تمامى اسماعيليان عراق و ايران وافغا نستا ن و ماوراء النهر نزار را جانشين بر حق پدرش دانستند.
قلعه الموت ------------------------- قلعه لمسر اين قلعه که معروفترين قلعه به شمار می رود برفراز كوهي است كه اطراف آن را پرتگاههاي عظيم و بريد گيهاي شگفت فرا گرفته است. اين كوه از نرمه گردن (ميان نرمهلات و گرمارود) شروع شده و به طرف مغرب ادامه پيدا كرده است. صخرههاي پيرامون قلعه كه رنگ سرخ و خاكستري دارند، در جهت شمال شرقي به جنوب غربي كشيده شدهاند. پيرامون دژ از هر چهار سو پرتگاه است و تنها راه د سترسي به آن، راه بسيار باريكي است كه در جانب شمال آن قرار دارد. قلعه الموت را مردم محل «قلعه حسن» مينامند. اين قلعه از دو بخش غربي و شرقي تشكيل شده است. هر بخش، به دو بخش: قلعه پايين و قلعه بالا تقسيم شده است كه در اصطلاح محلي، آنها را «جورقلا» و «پيازقلا» مينامند. طول قلعه حدود يک صد و بيست متر و عرض آن در نقاط مختلف بين ده تا سی و پنج متر متغير است. ديوار شرقي قلعه بالا يا قلعه بزرگ كه از سنگ و ملا ط گچ ساخته شده است، كم تر از ساير قسمتها آسيب د يده است. طول آن حدود ده متر و ارتفاع آن بين چهار تا پنج متر است. در طرف جنوب، در داخل صخره اتاقي كنده شده كه محل نگهباني بوده است. در جانب شرقي اين اتاق، ديواري به ارتفاع دو متر وجود دارد كه پي آن در سنگ كنده شده و پشت كار آن نيز از سنگ وگچ بنا شده است و نماي آن از آخر ميباشد. در جانب شمال غربي قلعه بالا نيز دو اتاق در داخل سنگ كوه كندهاند. در اتاق اول، چاله آب كوچكي قرار دارد كه اگر آب آن را كاملاً تخليله بكنند، دوباره آبدار ميشود. احتمال ميدهند كه اين چاله با حوض جنوبي ارتباط داشته باشد. در پاي اين اتاق، ديوار شمالي قلعه به طول دوازده متر و پهناي يک متر قرار دارد كه از سطح قلعه پايينتر واقع شده است و پرتگاه مخوفي دارد. در جانب جنوب غربي اين قسمت قلعه، حوضي به طول هشت متر و عرض پنج متر در سنگ كندهاند كه هنوز هم بر اثر بارند گيهاي زمستان و بهار پر از آب ميشود. در كنج جنوب غربي اين حوض، درخت تاك كهن سالي كه هم چنان سبز و شاداب است، لب توجه ميكند. اهالي محل معتقدند كه آن را «حسن صباح» كاشته است. اين قسمت از قلعه همان محلي است كه حسن صباح مدت سی و پنج سال در آن اقامت داشته و پيروان خود را رهبري مي نموده است. در جانب شرقي قلعه، پاسداران قلعه و افراد خانوادههاي آنها ساكن بودهاند در حال حاضر، آثار كمي از ديوار جنوبي اين قسمت باقي مانده است. در جانب شمال اين د يواره، ده آخور براي چارپايان، در داخل سنگ كوه كنده شده است. گذ شته از آثار د يوار جنوبي، ديوار غربي اين قسمت به ارتفاع دو متر هم چنان پابرجاست؛ ولي از ديوار شرقي اثري ديده نميشود. در اين سمت، سه آب انبار كوچك در دل سنگ كندهاند و چند اتاق نيز در سنگ ساخته شده كه در حال حاضر ويران شدهاند. بين دو قسمت قلعه؛ يعني قلعه بالا و پايين، ميدانگاهي قرار دارد كه بر گرداگرد آن، د يواري محوطه قلعه را به دو قسمت تقسيم كرده است. در حال حاضر، در ميان ميدان آثار فراواني به صورت تودههاي سنگ وخاك مشاهده ميشود كه بيشك باقي مانده بناها و ساختمانهاي فراواني است كه در اين محل وجود داشته و ويران گشتهاند. بهطور كلي بايد گفت، قلعهالموت كه دو قلعه بالا و پايين را در بر ميگيرد، به صورت بناي سترگي بر فراز صخرهاي سنگي بنا شده و ديوارهاي چهارگانه آن به تبعيت از شكل و وضع صخرهها ساخته شدهاند؛ از اين رو عرض آن بهخصوص در قسمتهاي مختلف فرق ميكند. از برجهاي قلعه، سه برج گوشههاي شمالي و جنوبي و شرقي همچنان برپاياند و برج گوشه شرقي آن سالمتر است. دروازه و تنها راه ورود به قلعه در انتهاي ضلع شمال شرقي قرار دارد. مدخل راه منتهي به دروازه، از پاي برج شرقي است و چند متر پايينتر از آن واقع شده است. در اين محل، تونلي به موازات ضلع جنوب شرقي قلعه به طول شش متر و عرض دو متر و ارتفاع دو متر در دلسنگهاي كوه كنده شده است. با گذ شتن از اين تونل، برج جنوبي قلعه و د يوار جنوب غربي آن، كه روي شيب تخته سنگ ساخته شده است، مايان ميگردد. اين ديوار بر د شت وسيع گازرخان كه در جنوب قلعه قرار دارد، مشرف است؛ به نحوي كه دره الموت رود از آن ديده ميشود. راه ورود به قلعه با گذ شتن از كنار برج شرقي و پاي ضلع جنوب شرقي، به طرف برج شمالي ميرود. از آنجا كه راه ورود آن در امتداد ديوار، ميان دو برج شمالي و شرقي، واقع شده است استحكامات اين قسمت، از ساير قسمتها مفصل تر است و آثار برجهاي كوچك تري در فاصله دو برج مزبور ديده ميشود. د يوارهاي اطراف قلعه و برجها، در همه جا، داراي يك د يوار پشت بندي است كه هشت متر ارتفاع دارد و به موازات د يوار اصلي بنا شده است و ضخامت آن به د متر ميرسد. از آنجا كه در تمام طول سال، گروه زيادي در قلعه سكونت داشته و به آب بسيار نياز داشتهاند؛ سازند گان قلعه با هنرمندي خاصي اقدام به ساخت آب انبارهايي كردهاند و به كمك آب روهايي كه در دل سنگ كندهاند، از فاصله دور، آب را بر اين آب انبارها سوار مينمودهاند.در پاي كوهالموت، در گوشه شمال شرقي، غار كوچكي كه از آب رو (مجرا)هاي قلعه بوده، د يده ميشود. آب قلعه از چشمه «كلد ر» كه در دامنه كوه شمال قلعه قرار دارد، تأمين ميشده است. مصالح قسمتهاي مختلف قلعه، سنگ (از سنگ كوههاي اطراف)، گچ، خشت، كاشي و ورق هاي سفالي است. خشت هاي بنا كه مربع شكل و به ضلع بيست و يک سانتي متر و ضخامت پنج سانتي مترند، در روكار بنا به كار برده شدهاند. در ساختمان ديوارها، براي نگهداري ديوارها و متصل كردن قسمتهاي جلو برجها به قسمتهاي عقب، در داخل كار، كلا فهاي چوبي به طور افقي به كار بردهاند. از جمله قطعات كوچك كاشي كه در ويرانههاي قلعه به د ست آمده، قطعهاي است به رنگ آبي آسماني با نقش آد مي كه قسمتي از چشم و ابرو و بيني آن كاملاً واضح است. امروزه در دامنه جنوبي كوه هود كان كه در شمال كوه قلعهالموت واقع شده است، خرابههاي بسياري ديده ميشود كه نشان ميدهد روزگاري بر جاي اين خراب هها، ساختمانهاي بسياري وجود داشته است. در حال حاضر، اهالي محل خرابههاي اين محوطه را د يلمان ده، اغوزبن، خرازرو و زهيركلفي مينامند. همچنين در سمت غرب قلعه، قبرستاني قد يمي معروف به «اسبه كله چال» وجود دارد كه در بالاي تپه مجاور آن، بقاياي چند كوره خشت پزي نمايان است. در قله كوه هود كان نيز پيه سوزهاي سفالين كهن به د ست آمده است. سال بناي قلعهالموت در كتاب نزههالقلوب حمدالله مستوفي، دوصد و چهل و شش ه ـ .ق ذ كر شده كه همزمان با خلا فت المتوكل خليفه عباسي ميباشد. از آنجا كه نام قلعهالموت و ساير قلعههاي اسماعيليان با نام «حسن صباح»، با اين فرقه ، ارتباط مستقيم دارد، بجا خواهد بود تا به اختصار كلياتي درباره چگونگي پيدايش فرقه اسماعيليه و آغاز فعاليت چشمگير آن به رهبري «حسن صباح» يادآوري گردد: اسماعيليه فرقهاي از مذهب شيعه است كه معتقدان به آن، امامت را پس از امام جعفر صادق (صد و چهل و هشت ه ـ. ق) برحق پسر بزرگ او اسماعيل ابن جعفر (صد وچهل و سه ه ـ ق) مي دانند و آن را هم به اسماعيل ختم ميكنند؛ مگر شعبه قرامطه از اين فرقه كه امامت را منتهي به پسر او محمد بن اسماعيل مي شمردند. فرقه اسماعيليه كه در قرن دوم هـ.ق تأسيس شد، در طي تاريخ، به جهات متفاوت و گاه در شهرهاي مختلف، به نامهاي گوناگون، مانند: فاطميان، باطنيان يا باطنيه، تعليميه، فداييان ، سبعيه يا هفت امامي مشهور شده است؛ قرامطه عنوان خاص فرقه مجزا و مستقلي از آنهاست. بقاياي فرقه اسماعيليه هنوز در ايران و افغانستان و تركستان و هند و سوريه و شرق آفريقا وجود دارند. اسماعيليه بعد از وفات امام جعفر صادق در حيات اسماعيل در باب امامت اسماعيل ابنجعفر اصرار كردهاند و به سبب اعتقاد به امامت اسماعيل، به نام اسماعيليه مشهور شدهاند. اين فرقه شيعه، كه از آنها به نام «الاسماعيليه الخاصه» تعبير شده، ظاهراً در اوايل تأسيس خود؛ يعني در قرن دوم ه ـ .ق، در مبادي و اصول با فقههاي د يگر شيعه تفاوت چنداني نداشتهاند؛ الا اين كه اقدام امام جعفر صاد ق را در عزل اسماعيل از امامت و نصب پسر معصوم منصوص مقرب امامت او نمي شمردند و تغيير را هم در تعيين امام، روا نميشناختند. به هرحال، اسماعيليه در اوايل چندان موقع و شهرت مهمي نداشتند، و ليكن بعدها و مخصوصاً در حدود قرن سوم هـ.ق به بعد، اين فرقه به تد ريج صاحب مقالات خاصي شدند. يكي از اولاد اسماعيل، به نام محمدابن اسماعيل، معروف به محمد مكتوم، و اعقاب او چندي در خراسان و قندهار به نشر دعوت خويش پرداختند و عاقبت به هند رفتند. پسر د يگر اسماعيل به نام علي، به شام و مغرب رفت و در آنجا به تبليغ دعوت اهتمام نمود. باري، اعقاب اسماعيل كه ائمه مستور بود ند، از پايگاههاي خويش داعيان به اطراف گسيل مي كردند و طريقه اسماعيليه را ترويج مينمودند. در حدود سال دوصد و نود و هفت ه ـ . ق عبيدالله ابن محمد نامي ملقب به مهدي، كه خود را از اولا د فاطمه زهرا و از اعقاب محمد بن اسماعيل بن جعفر ميدانست، در شمال آفريقا به دعوي خلا فت برخاست و به ترويج مبادي اسماعيليه پرداخت. اعقاب او نيز هم چنان در اين امر اهتمام تمام به جاي آورد ند و د ستگاه تبليغاتي مرتبي را براي جلب عامه به وجود آوردند. مخصوصاً هشتمين خليفه مصر، به نام مستنصر، برد خليفه قائم عباسي به تحريك پرداخت و به وسيله يكي از پيروان خويش، به نام ارسلان بساسيري، او را از بغداد براند- اما ظهور طغرل بيگ و ورود او به بغداد، خلا فت عباسيان را نجات داد. معهذا، دعوت مبلغان فاطميان در شهرهاي ايران و عراق وخراسان به نشر و ترويج طريقه اسماعيليه اهتمام كردند. كار تبليغ چندان بالا گرفت كه در عهد سامانيان در ماوراءالنهر و خراسان نيز پيشرفتهايي نموده بودند و بعضي از اميران ساماني مانند ابوعلي سيمجور و اميرك طوسي به اين مذهب تمايل يافته بودند. در عهد غزنويان نيز- با وجود آنكه محمود غزنوي و پسرش مسعود غزنوي در دفع و تعقيب اسماع ليان اهتمام داشتند ، فرستاده خليفه فاطمي، به وسيله محمود و قتل حسنك وزير به دست مسعود نمونه آن است- افراد فرقه در بعضي شهرها به نشر دعوت اسماعيليه پرداختند. در خراسان، عبدالملك عطاش و پسرش ابن عطاش به نشر دعوت اشتغال جستند. عاقبت با ظهور حسن صباح دعوت «جد يد» اسماعيليه در خراسان نيز رواج و انتشار تمام يافت. اسماعيليه خراسان وايران به ا سماعيليه جد يد يا نزاريه معروفاند و علت آن است كه خليفه مستنصر ابتدا پسر بزرگ خود نزار را به امامت برگزيد و بعد او را عزل كرد و پسر د يگرش مستعلي را انتخاب كرد. بعد از مستنصر، بين نزار و مستعلي رقابت درگرفت و اسماعيليه افغانستان ، عراق و ايران، برخلا ف اسماعيليه شام و مصر و آفريقا، كه امامت مستعلي را قبول كردند، هم چنان به امامت نزاراحترام قائل شدند. بعد از كشته شد ن نزار، نوادهاش را پنهاني به الموت بردند و پرورد ند و به وسيله حسن صباح به نشر آن دعوت پرداختند و دولت خداوندان الموت يا كياهاي الموت را تشكيل دادند. فداييان آنها در خراسان و عراق اضطراب به وجود آوردند و حتي يك بار سنجر را و يك د فعه صلاحالدين ايوبي و هم چنين يك بار امام فخر رازي را تهديد كرد ند و خواجه نظامالملك طوسي وزير و هم قزلارسلان را به قتل رساند ند و در جنگهاي صليبي، بعضي از اميرا ن مسيحي را هلاك كردند. بعد از سقوط الموت به د ست هلا كو د ر سال 654 ه ـ. ق با وجود تصريح جويني در تاريخ جهانگشاي به قلع و استيصال ركنالد ين و اولاد او- ائمه ا سماعيليه جد يد به طور مستتر و متواري در آذربايجان و عراق و ايران وافغانستان هم چنان فعاليت كردند. رهبروامام حا ضراين فرقه اکنون آقاخان بوده که با تعقل وخرد مندي اين مذ هب را هدايت وارشاد مينما يد به اساس رهبري سالم وعالما نه درشرايط فعلي درسراسرد نيا اسما عيليه ها با هيچ کس مخالف نبوده وهم هيچکسي با ايشا ن مخالفت نداشته درصلح وصفا زند گي وعبا د ت لا يزال راانجام مي دهند ورهبري افغانستا ن آنرا خانواده سيد ناد رشاه (سيد شاه نا صرنادري وسيد منصورنادري) به عهده داشتند .
January 9th, 2005
برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
مسایل تاریخی
- علی رستمینقش پیش نهاده هایی تاریخی وسامان یابی های بعدی قدرت درتأسیس وافول حزب دموکراتیک خلق افغانستان(حزب وطن)
- تتبع و نگارش امان معاشر، خبرنگار آزادجهاد و جنگ در افغانستان قبل از آمدن قطعات شوری به حمایت پاکستان و رهبری امریکا آغاز شد
- سیداحسان واعظیبخش دوم نقش سازنده و ماندگارببرک کارمل در مسیر تاریخ
- سیداحسان واعظینقش سازنده و ماندگارببرک کارمل در مسیر تاریخ
- داکتر حمیدالله مفیدفرود دو ستاره درخشان از کهکشان اندیشه وخرد
- علی رستمی ببرک کارمل بااندیشه عدالت خواهانه به خاموشی رفت
- گزارنده به پارسی دری: عزیز آریانفرآریایی ها یا تورک ها؟
- عبدالو کیل کوچی دسامبردر آیینهء تاریخ
- عبدالو کیل کوچیمحمود بریالی ابر مرد جنبش چپ وترقی خواه افغانستان
- محمد عوض نبی زادهنا یب سالارمحمد حسین خان پیکارجوی رزمگاه میوند وغزنیگک
- خلیل وداد چگونه س.د.ج.ا. به س.خ. ج.ا. تعویض شد
- مترجم: ا. م. شیریانقلاب اکتبر! استالین. نوسازی- کودتای لیبرالی
- نویسنده: نجیب سرغندوی نهضت خدایی خدمتگاری و نقش آن دربیداری پشتونها
- گزارنده به پارسی دری: عزیز آریانفرتوران
- حسن پیمانامیرتیمورموئسس سبک اصیل هنر معماری وحامی فرهنگ ومدنیت آسیای وسطی قسمت-6
- حزب کارایران(توفان)انقلاب اکتبر ناقوس مرگ سرمایه داری بود
- ظهو رالدين دبرېالي انقلاب دکاليزې په وېاړ
- زمان هوتکبمناسبت هفدهمین سالشهادت داکترنجیب الله
- رحمت اله رواندشهید داکتر نجیب اله داوولسم تلین په یاد
- جلال بايانی کاوشگرشـــهيد داکتر نجيب الله
- جلال بايانی کاوشگرهفده سال قبل درقلب افغانستان کابل حماسه تاريخ رخ داد
- نصیراحمد – مهمند پیړی،پیړی زغم او پیچ دی وګالل شی
- داکتر حبیب منګل دافغانستان دخپلواکۍ غورزنګ ته لنډه کتنه
- نویسنده : مهرالدین مشیدروزی که زمامداران ناکاره در سایۀ آن صرف احساس فربهی کرده اند
- حسن پیمانامیرتیمور موئسس سبک اصیل هنر معماریوحامی فرهنگ ومدنیت آسیای وسطی5
- برگردان و تبصره از دکتر خلیل ودادحقایقِ تلخِ جنگِ 1979-1991 افغانستان از زبان نظامیان شوروی پیشین
- عبدالوکیل کوچی نگاه مختصری به تاریخ کوشانی ها
- انجنیر فضل احمد افغان شاه امان الله غازی و خط سیاه دیورند
- میر عنایت الله سادات معضلۀدیورند
- تتبع ونگارش؛تلخیص وترجمه: ازحسن پیمانامیر تیمور موسس سبک اصیل هنر معماری وحامی فرهنگ ومدنیت آ سیای وسطی قسمت(4)
- امان معاشر؛ خبرنگار آزادهشت ثور آوردن مجاهدین رو بزوال از کوه ها به قدرت جنرال دستم
- ا. م. شیریزادروز لنین، روز شرمندگی ما
- عتیق الله مولویزادهاز دین پروری، تا دین فروشی!!
- حسن پیمان امیرتیمور موسس سبک اصیل هنر معماری وحامی فرهنک ومدنیت آسیای وسطی قسمت 3
- نوشته کریم پوپل تاریخ نوروز کهن
- نجم کاويانیيادی از نوروز در کابل قديم
- تتبع ونگارش-ترجمه وتلخیص: ازحسن پیمانامیرتیمور موسس سبک اصیل هنرمعماری وحامی فرهنگ ومدنیت اسیای وسطی-2-
- دوکتور امین برین زوریدوکتور امین برین زوری
- برگردان و تبصره از دکتر خلیل ودادیهودیت در افغانستان
- ارسالی صمیمیبازگشت «لنین» به «خجند»
- حسن پیمانشمۀ ازخدمات وکارنامه های امیرتیموردرأئینۀ تأریخ
- سلیمان راوشجشن سده
- حسن پیمانتأریخ وخدمات زنده ومشهود امپراتوری تیموریان محال است به فراموشی سپرده شود
- تتبع و نگارش امان معاشر، خبرنگار آزادمناسبات سابق دولت افغانستان و اتحاد شوروی آمدن قوت های نظامی اتحاد شوروی در ششم جدی به افغانستان
- سرلوڅ مرادزی برتانوي هند او برتانوي پنجاب، د پښتنو د ویښتیا دښمنان !
- سرلوڅ مرادزی برتانوي هند او برتانوي پنجاب، د پښتنو د ویښتیا دښمنان !
- عتیق الله مولوی زادهزندگی از کاخ تا کا نتینر!
- سرلوڅ مرادزیبرتانوي هند او برتانوي پنجاب دواړه، د پښتنو د ویښتیا ضد !
- سرلوڅ مرادزیډیورنډ کرښه، څپڅپاند دریځونه او پنځم ستون
- نویسنده : مهرالدین مشیدبالاخره امریکایی ها سر به بالین بیمار نظامیان پاکستانی این بازوی زرهی تروریزم جهانی نهادند
- عبدالوکیل کوچید سامبر نقطه عطف درتاریخ جنبش داد خواهانه مردم افغانستان
- سرلوڅ مرادزی ډیورڼد کرښه، څپڅپاند دریځونه او پنځم ستون دوهمه برخه
- انجنیر فضل احمد افغانخط سیاۀ دیورند مولود دسایس انګلیس و روسیه
- سرلوڅ مرادزی ډیورنډ کرښه، څپڅپاند دریځونه او پنځم ستون
- فرزاد رمضاني بونششناسايي يا عدم شناسايي ديورند؟
- انجینر محمود صافی دافغانستان دتاریخ ځلانده ستوری احمد خان « احمد شاه بابا » درانی کال
- سید ذا کر شاه ( ســــــــــادات) (( د ډیورند کرښې غندل یا د پاکستان ســـــــره دښمنی))
- سرلوڅ مرادزی ډیورنډ کرښه او څرګند دریځونه
- بیداربمناسبت کنفرانس بین المللی لندن و عدم پذیرش دیورند خط فاصل
- سرلوڅ مرادزی ډیورنډ کرښه او روستۍ پراختیاوې
- عزیز آریانفرنیاز تاریخی به بازگشت به توافقات ژنو
- سرلوڅ مرادزی ډیورنډ کرښه او روستۍ پراختیاوې
- سرلوڅ مرادزید ډیورند کرښې پریکړه به، لروبر افغانان خپله کوي
- ارسالی صمیمیبرگی از تاریخ جنگ جهانی دوم/ چگونه مسکو تسلیم آلمان ها نشد
- میر عنایت الله سادات نگاهی به تاریخ آریانا
- محمدنبی عظیمی جنگ جلال آباد بخش آخر
- جلال بايانیبزرگ مردان تاریخ
- محمدنبی عظیمیجنگ جلال آباد بخش دوازدهم
- شبيراحمد طالب وزيران اوخاطرې
- رسول پويانجايگاه هرات در مدنيت خراسان
- محمدنبی عظیمیسفر دیگر به جلال آباد
- عزیزه عنایت خامۀ درفرا راه آزادی !
- نصیراحمد - مهمنددافغانستان دخپلواکی دبیرته اخیستلو دشهیدانواوغازیانوپه یاد
- دوکتور جلال بايانی « روح شاه غازی امان الله شاد و پر نور باد »
- انجنیر ظهو رالدین اندیشپراو دا
- محمدنبی عظیمیتعرض متقابل قوای مسلح افغانستان
- نوشته کریم پوپل اشغال و تاراج کابل از زمان تاسیس الی امروز
- سلیمان راوششهروندان شهر (جندان)
- محمدنبی عظیمی درحاشیه تعرض متقابل
- رسول پویاننقش استعمار در تخریب تمدن خراسان
- رسول پویانخراسان بعد از فروپاشی امپراتوری تيموريان
- رسول پویان ریشه های خراسان کهن
- محمدنبی عظیمیجنگ جلال آباد بخش هشــــــــــــــــتم
- محمدنبی عظیمیجنگ جلال آباد بخـــش هفتـــــــــــــم
- ا. م. شیریپراودا در ۱۰۰ سالگی: زنده و رزمنده
- اسدالله جعفریمیلاد گل سرخ
- عبدالحی نزهت افزودن دشواری کارعاقلانه نیست
- فوادشاه امان الله خان غازى از نظر احمد شاه مسعود كى بود؟
- انجنېر ظهو رالدین اندېشپر فا شیزم د بري ورځ یعنی دامپرېا لیزم دنیمی تنی ښخول په شوري سوسېا لیستي هېواد کی
- نویسنده : مهرالدین مشید نباید بیش از این بهایی برای ویرانی این سرزمین پرداخت
- محمدنبی عظیمیجنگ جلال آباد بخش ششم
- نوشته صوفی کریم فیضانی حملات اعراب در افغانستان
- انجنیر ظهورالدین اندیشد افغا نستان د خلک دمو کراتیک گوند داد شهیدا نو او اتلانو دسور گوند ټولو غړو ته له پو رته نه تر کښته پو رې
- محمدنبی عظیمیجنگ جلال آباد بقیه بخش پنجم
- نبی حیدری معلم جنک یا صلح
- محمدنبی عظیمی جنگ جلال آباد بقیه بخش چهارم
- تهیه وترتیب:میرمحمدشاه رفیعیچهره امروزی تپه مرنجان ورازهای تاریخی آن
- محمدنبی عظیمیجنگ جلال آباد -- 4
- محمدنبی عظیمی جنگ جلال آباد - 3-
- سلیمان راوشتندیس های بامیان مجسمه های بودا نیستند
- حسن پیمانبیادبودسلسال وشهمامه تندیسهای بودا دو همبزم ودو همسنگ
- حسن پیمانافشارخونین وقتلهای زنجیره یی انگیزۀ اتحادخلقهای تحت استبداد
- محمدنبی عظیمی جنگ جلال آباد
- رحمت اله رواند روسانو يرغل او وتل دواړه تېروتني وې
- احمدولي بدخشياداي ديني به قربانيان فاجعة افشار
- محمدنبی عظیمیجنگ جلال آباد
- عتیق گلشمه ازجنایات بعضی گروه های ماوئیستها درافغانستان
- محمد نبی عظیمیچرا از مرگ می ترسید ؟
- جمعه خان صوفيلر وبر دوه افغان که يو افغان؟ (يوولسمه او آخري برخه)
- جمعه خان صوفيلر و بر دوه افغان که يو افغان؟ (اتمه برخه)
- عبدالو کیل کوچی فرخنده باد چهل وهفتمین سالگرد تاسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان ، حزب قهرمانان وشهیدان !
- حمید محویتآتر بی نوایان
- تتبع و نگارش امان معاشر، خبرنگار آزادآمدن قوت های نظامی اتحاد شوروی به افغانستان
- تهیه کننده : عبدالقدیر میرزاییسقوطِ یک امپراتوری!
- محمد عارف عرفان رازهای حقیقی دعوت ارتش شوروی
- حمید محویدر بارۀ [کشته شدن پلخانوف(؟)]
- محمدنبی عظیمیجنگ جلال آباد
- صدیق رهپو طرزیما و نو آوری، تجدد و مدرنیزم
- جمعه خان صوفيلر و بر دوه افغان که يو افغان؟ (پنځمه برخه)
- داکترآریننام ببرک کارمل جاویدانه است زیرا توده های مردم آنرا ستوده اند
- عبدالو کیل کوچیپنجمین سالگرد وفات محمود بریالی را گرامی میداریم
- صدیق رهپو طرزیدیورند: سر و صدا برای هیچ
- محمدنبی عظیمیسپیده ها این جا آرام انــد
- محمد عوضازمكتب مبارزهء رفيق ببرك كارمل بياموزيم
- علی رستمیببرک کارمل ستارهء درخشان مبارزِ عدالتخواهء کشور
- عبدالو کیل کوچیببرک کارمل بزرگ مرد تاریخ
- دوکتور نثار احمد صدیقینام ببرک کارمل جاودان و روانش شاد باد
- جمعه خان صوفيلر و بر دوه افغان که يو افغان؟(٢ مه برخه)
- عزیز آریانفرچگونه دهلیز واخان ایجاد و به زور به افغانستان داده شد
- جمعه خان صوفيلر و بر: دوه افغان که يو افغان؟
- انجنېر ظهورالدين اندېشبه افتخار سالګرد انقلاب پېروزمند و زنجير شکن سوسياليستی اکتبر
- گزارشگر از انگلیسی به پارسی: صدیق رهپو طرزیده اسطوره در مورد افغانستان
- انجنېر ظهورالدين انديشبمناسبت سالمرګ انقلابی دلير وانديشمند خلل ناپذير
- از کریم پوپل روش سیاسی دولتها وملیتهای افغانستان در طول تاریخ
- عدالتدشمن هرگز وارد شهر لنين نخواهد شد!
- عبدالو کیل کوچی ماندگاران تاریخ
- نصیراحمد – مهمنددافغانستان دخپلواکی دبیرته اخیستلو
- سليمان راوش به پیشواز 28 ـ اسد
- انجنېر ظهورالدين اندېشدافغانستان دخلکو دملی_ازادی بخښونکي انقلاب دکاليزی په وياړ
- گزارنده: عزیز آریانفرمقاله دوم نقش دولت «کیرپاند» در با هم آمیزی فرهنگ های آسیای میانه
- عزیز آریانفرشاهنشاهی پنج صد ساله تاجیکی- ایرانی کیرپاند در مرزهای باختری چین
- حامدعلمیرساله روزشمار وقایع افغانستان از سال 1747 الی اخیر سال 2010
- نوشته کریم پوپلظهور وزوال اردوهای افغانستان
- عبدالصمد ازهراسرار مرگ میوندوال بخش دوازدهم وپایانی
- عبدالصمد ازهراسرار مرگ میوندوال بخش 11
- گزارشگر از زبان انگلیسی به پارسی صدیق رهپو طرزیباستانشناسی افغانستان از کهن ترین روزگار تا دوران تیموریان
- عبدالصمد ازهراسرار مرگ میوندوال بخش دهم
- سرلوڅ مرادزیلندن کې ډيورند جرګه د پنجاب پر سر کلک ګوزار
- تهیه کننده:امان معاشر نامه ی خواجه حافظ شیرازی برای امیر تیمور
- عبدالصمد ازهرخود کشی یا قتل بخش نهم
- محمدنبی عظیمی لحظاتی با ازهر بزرگوار
- محمدنبی عظیمی آیا روزی تاریخ حــــرب کشور ما نوشته خواهد شد؟
- عبدالصمد ازهر اسرار مرگ میوندوال بخش نهم
- ازهر عبدالصمداسرار مرگ میوندوال بخش هشتم
- محمد همایون سرخابی شهر غلغله در ماتم نبود بودای بزرگش هنوز میگرید
- عبدالصمد ازهراسرار مرگ میوندوالبخش هفتم
- محمدنبی عظیمیتا لحظهء انــــتقال مسؤولیت
- گزارش از انگلیسی به پارسی صدیق رهپو طرزیباستانشناسی افغانستان از کهن ترین روزگار تا دوران تیموریان
- عبدالصمد ازهراسرار مرگ میوندوال بخش ششم
- اسدالله جعفریآیاافشار باردیگر تکرار خواهد شد؟
- سید عبدالقدوس «سید»جنگ افشار
- خلیل الله سکندریواقعیت های پنهان در ماجرا های عیان افغانستان
- محمد همایون سرخابی نگاه مختصری پیرامون زندگی پرافتخار ظهیرالدین محمد بابر
- عبدالصمد ازهراسرار مرگ میوندوال بخش پنجم
- محمد عالم افتخارسید جمال الدین افغانی ؛ اَبَر انسانی که از نو باید شناخت !
- سرلوڅ مرادزی پاچاخان د بهرنیو پوهانو په نظر کې
- صدیق رهپو طرزیباستانشناسی افغانستان از کهن ترین روزگار تا دور تیموریان
- میرعنایت الله سادات نظری بر موافقتنامه ای دیورند
- عبدالصمد ازهرخودکشی یا قتل؟ بخش چهارم
- نویسنده : مهرالدین مشیدامریکا و بازی بزرگ در کشوری که دشنۀ مقاومت گلوی هر مهاجمی را شگافته است
- عبدالصمد ازهرخودکشی یا مرگ بخش های دوم و سوم
- تتبع و نگارش امان معاشر، خبرنگار آزاد آمدن قوت های نظامی اتحاد شوروی به افغانستان
- ا. م. شیریبمناسبت زادروز استالین
- عبدالصمد ازهرخودکشی یا مرگ
- نویسنده: ولادیمیر پلاستون ببرک کارمل تا آخرین نفس های خود به حقانیتِ راهی که خود انتخاب نموده بود باور داشت
- ع.رستمی ببرک کارمل نماد وحدت!
- ر. حسنهفته اول دسامبر یاد آور روز های فقدان دو شخصیت مبارز نستوه کشور
- نوشته از ع. بصیر دهزادبخاطر 14چهاردهمین سالگرد وفات شادروان ببرک کارمل
- عبدالو کیل کوچی گرامی وجاویدان باد نام وخاطره تابناک زنده یاد ببرک کارمل
- عبدالو کیل کوچی چهارمین سالروز وفات زنده یاد محمود بریالی را گرامی میداریم
- احمدشاه سرخابییادی از جاودان یاد ببرک کارمل و برادر و همرزم فقید ش محمود بریالی!
- سرورددیورند کرښه دتکړه پوهانو وځیړ نو ته ضرورت لري
- عزیز آریانفردرنگی بر سر نام کشور ما- افغانستان
- عزیز آریانفرراز نهانی نامه دوست محمد خان به نیکلای یکم- امپراتور روسیه
- عزیز آریانفرآیین نامه داخلی انقلابیون جوان افغان (جوانان افغان)
- شباهنگ راددر یادمان کمونیست رزمنده «ارنستو چه گوارا»
- دکتر بیژن بارانکوچ آریاییها از شمال خزر
- سرلوڅ مرادزی د تاریخ پاڼه : کوز پښتانه او د افغانستان خپلواکي
- سليمان راوش تجاوزانگليس ، روس و امريکا بر افغانستان يا يک دروغ بزرگ
- اکادمیسن دستگیر پنجشیریحملات بر نیروهای چپ و پیامد های آن
- عزیز آریانفرگستره «اروآسیای میانه بزرگ»
- احسان لمر یادی از خانوادهء ناظر صفر
- داکتر . و .ع . خاکسترفراز های از زند ه گی یهودان در افغانستان
- نوشته صدیق رهپو طرزیتمدن «سند ـ هلمند» آغاز گر تاریخ ما
- انجنیر زلمی نصرت مهمندافغانستان د«جواهر لعل نهرو»له نظره!
- لیکونکی : نجم الدین « سعیدی »دعلامه دوکتورمحمد سعید « سعید افغانی»د «۲۵» تلین په ویاړ !
- سيد احسان " واعظی"تمدن های آريانای کهن و خراسان باستان
- آصفه صبابه مناسبت سی امین سال شهادت شاد روان محمدطاهربدخشی
- عبدالوکیل کوچیفرخنده باد چهل و پنجمین سالگرد تاسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان ، حزب قهرمانان وشهیدان !
- مرادزیستر پاچا خان : ملي هویت ، خپلواکي ، ملي ژبه او تعلیم
- علی رستمی چهل وپنجمین سالکرد حزب دموکراتیک خلق افغانستا ن را گرامی داشت !
- داود کرنزی بمناسبت سومین سالگرد وفات رفیق بریالی
- یعقوب هادینام و نیکوئی های رفیق ببرک کارمل جاودان باد
- سید احسان واعظی شخصیت نام اوری که باتاریخ زیست
- ترجمه و تحشیه از خلیل وداداز انقلاب اکتوبر تا انقلاب ثور
- سيد احسان " واعظی"تمدن هاي آرياناي كهن و خر اسان باستان
- احسان واعظی جايگاه والا و ارزشمند فيض محمد کاتب هزاره دربازتاب رويدادهای سياسی و تاريخ نگاری کشور
- رحمت اله رواند سنبلی نهمه نیټه د پښتنو اوبلوڅو د پیوستون د ورځی په یاد
- مرادزئ د وږي ۹ مه د پښتونستان ورځ
- نوشته : میرمحمد شاه "رفیعی"آرزوهای فراموش ناشده شهدای به خون خفته
- صديق وفا لويَه جَرگه ها ونقش ارزشمند آن در ساختار اجتماعی- سياسی وقانون گذاری افغانستان
- صديق وفا لويَه جَرگه ها ونقش ارزشمند آن در ساختار اجتماعی- سياسی وقانون گذاری افغانستان
- پژوهش: ظاهردقیق ماسترعلوم سیاسیحکومت مجاهدین(!)وبرکناری نقابهای تقدس آنان
- محمد عوض نبی زا د ه سی ومین سالروز شهادت علامه محمد اسمعیل مبلغ فرخنده و گرامی باد
- دکتورخلیل وداد (بارش)خاطرات مهندس هُلندی فان لوتسنبورگ ماس
- محمد عوض نبی زا دهدرويش علي خان هزاره اولین نایب الحکومهءهرات دردولت درانیها
- میرعبدالواحد ساداتسخنی چند پیرامون شخصیت والای غبار
- محمد عوض نبی زا ده بنیادعلیخان هزاره مبارزهمیشه درسنگرو یکی ازمدافعین راستین استقلال کشور
- محمد عوض نبی زا دهشیرمحمدخان هزاره جنگاورقهرمان و یکی از فاتحین اصلی معرکهءمیوند
- ترجمه و تحشیهء دکتور خلیل وداد نخستین مداخلهء نظامی شوروی به افغانستان
- سیدحسن رشاددو یاد و دو خاطره
- گزارنده به دری: عزیز آریانفرافغانستان در مراحل نخست توسعه مستقل (سال های دهه 1920)
- محمد عوض نبی زا ده میر یزدان بخش بهسودی نماد ازایمان و مقاومت ،قربانی توطیه و پیمان شکنی
- محمد عوض نبی زا د ه یکصد وپا نزدهمین سا لیا د شهادت میرمحمدعظیم بیگ سه پای
- نسیم جویا جویاــ پرچم شجاعت و نبرد مردم افغانستان به خاطر ازادی,عدالت وترقی
- محمد عوض نبی زا دهچهل و سومین سا لگرد وفات زنده یاد برات علی تا ج یکی ازپیشآهنگان ، نهضت مشروطه خواه و دموکرات گرامی باد
- محمد عوض نبی زا دهیکصدوپنجمین سال تولد فرقه مشرفتح محمد خان میر زاد یکی از پیش قراولان جنبش مشروطیت کشور فرخنده باد!
- محمد عوض نبی زا دهبیست و ششمین سا لیا د وفات محمد ابراهیم گا و سواریکی ازپیشگامان نهضت دهقا نی وضد استبداد گرامی با د!
- جنرال محمد یاسین امیریهشتاد سال از تولد ببرک کارمل شخصیت استثنایی تاریخ معاصرکشورمی گذرد
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- محمدعوض نبي زاده نقش و مقام مردم هزاره دردولت و جامعه طی دوونیم قرن اخیر
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- تهيه ، تدوين وپژوهش (راد مرد)چگونه آمريکا شکارافراطيون شد؟(قسمت ششم)
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- مشعلشخصيتي که با تاريخ عمر خواهد کرد
- تهيه ، تدوين وپژوهش )راد مرد)چگونه آمريکا شکارافراطيون شد؟ (قسمت پنجم)
- تهيه ، تدوين وپژوهش (راد مرد)چگونه آمريکا شکارافراطيون شد؟ (قسمت چهارم)
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- محمدعوض نبی زاده یادی ازمبارزقهرمان عبدالخالق شهید
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- تهيه ، تدوين وپژوهش )راد مرد)تاريخ سخن ميگويد: چگونه آمريکا شکارافراطيون شد؟ )قسمت سوم (
- تهيه ، تدوين وپژوهش (راد مرد)چگونه آمريکا شکارافراطيون شد؟ (قسمت دوم )
- تهيه ، تدوين وپژوهش )راد مرد)تاريخ سخن ميگويد: چگونه آمريکا شکارافراطيون شد؟
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- دپلوم انجنیر خلیل الله معروفی جوانمرد لک بخش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- نصرت شاد يادي از “ مولانا “ ملانصرالدين !
- محمدعوض نبی زاده معرفی مختصریکعده ازمبارزین شاخص مردم هزاره درجنبیشهای ضد استبدادی و استعماری
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- ويرايش وگردآورنده جانبازنبردنخستين سلطنت يک زن ازسلاله غزنويان در جهان اسلام
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- ظريفيبه بها نهء هشتا دهفتمین سالگرد استرداد استقلال افغانستان
- آتوسا سلطان زاده فيلسوفاني كه پيامبر شدند !
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- دوکتور.م. پکتیا وا ل بمنا سبت هشتا دو هفت مین سا لګر د استر دا د استقلا ل ملی افغانستا ن
- محمدعوض نبی زاده هزاره جات یا هزارستان ازدیدگاه ونظر مورخین
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- نصرت شاد توماس هابس متفكر و فلسفه سياسي دولت
- عليشاد لربچه ژان ژاك روسو
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- عليشاد لربچه زنون ؛ اهل كيتون
- نوشتهء: زمری کاسی شناسنامهء يکتن ازمشروطه خواهان، يک مبارز گمنـــام و افشای يک ترورسياسی ديگر؛
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- رستاخيزمروري برواژه تاريخ
- جليل پرشوردرمورد هفت وهشت ثور
- رستاخيزمروري برواژه تاريخ
- جليل پر شوردر مورد هفت وهشت ثور
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- رستاخيزمروري برواژه تاريخ
- جليل پرشور در مورد هفت و هشت ثور(بخش شـشم)
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- جليل پرشور در مورد هفت وهشت ثور بخش چهارم
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- جليل پرشوردر موردهفتم وهشتم ثور
- جليل پرشوردر مورد هفتم وهشتم ثور
- جليل پرشوردر موردهفتم وهشتم ثور
- سراج الدین ادیبروز جهانی کارگر وتشکیل سازمان بینالمللی کار
- سراج الدین ادیب جهان در آیینه ء رویداد های تاریخ (اول تا 31 می )
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- محمد وليبرگ های از تاريخ روابط خارجي افغانستـــــــــــــــــــان
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- محمد وليبرگ های از تاريخ روابط خارجي افغانستـــــــــــــــــــان
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- محمدوليبرگ های از تاريخ روابط خارجي افغانستـــــــــــــــــــان
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- سراج الدين اديبجهان در آئينهء رويدادهای تاريخي
- سراج الدين اديبجهان در آئينهء رويدادهای تاريخي
- سراج الدين اديبجهان در آئينهء رويدادهای تاريخي
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- کريم حقوقابونصر فارابي ارسطوی شرق
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- سراج الدين اديبجهان در آيينهء رويدادهای تاريخ بخش سوم
- سراج الدين اديبجهان در آيينهء رويدادهای تاريخ بخش دوم
- سراج الدين اديبجهان در آيينهء رويدادهای تاريخ بخش نخست
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- رضا شادابهویت قومی هزاره ها و سادات هزاره
- ارسالي آرش فروزی با مبارز آتشين راه نجات مردم داکتر محمودی آشنا شويم
- سراج .اديبجهان در آئينهء رويدادهای تاريخ
- دوکتورمحمد شعيب مجددیمسابقه تير اندازی در زمان تيموريان هرات
- سراج الدين اديبجهان در آیینه ء رویداد های تاریخ بخش سوم
- سراج الدين اديبجهان در آیینه ء رویداد های تاریخ بخش دوم
- سراج الدين اديبجهان در آیینه ء رویداد های تاریخ بخش نخست
- اسکاریحسن صباح وجنبش اسماعيليه
- دستگيرصادقيغارت ميراثهای فرهنگي و تاريخي
- صباحچگونه ابوریحان بیرونی قاره آمريکا را کشف کرد؟
- داکتر وفاهوشی مین مردی که تاريخ را رقم زد
- صباحاولين سفير زن درتاريخ کابل زمين
- صباحگوشه ي ا ززندگي جاودانه مرد خراسان
- استادصباحابوالفضل بيهقی مورخ امپراتوري غزنويان
- سراج الدين اديببمناسبت 86 مین سال استقلال افغانستان
- تهيه و تدوين از بصيرشررتاريخ ، آزادي ،صلح واستقلا ل
- عينيسيرتاريخي فاجعه ملي ومجرمين جنگي
- رسالتروزا زن بحث انگيزتاريخ
- استادصباحميمنه د راورا ق تاريخ
- ارسالي بنفشه ميتراسفر تاريخي وهنري د ردنياي باستا ن
- استادصباحچهل سال اسماعیلیه بعد از وفات حسن صباح
- استادصباحتاريخ عمومي اسماعیلیه هاواوضاع خراسا ن
- نبشهءايشرداسالاحمدالله هندوی افغانستانیم؟!
- تهيه و ترتيب از اشرف بهروزفشرده اي از تاريخ فرانسه
- انجنيرغلام سخي ارزگانيبه بهانه يي گرامي داشت از روز جهاني مادر
- ارسالي جواد نصريانزن در آنسوي تاريخ
- ارسالي بنفشه ميتراسفر تاريخي وهنري د ردنياي باستا ن
- استادصباحيعقوب ليث صفاري مرد خرد وپيکا ر
- ارسالي صيقلرويدادها ي تاريخي
- ارسالي بنفشه ميتراآخرين تغييرات سياسي جهان در دهه پسين سده دوهزار عيسايي
- ارسالي فرحت شکوهمندگفتار بزرگان
- ارسالي بنفشه ميتراسفر تاريخي وهنري د ردنياي باستا ن
- ارسالي بنفشه ميترامجموعه ای از دانستنی ها
- گردآورنده وتلخيص استادصباحسفر تاريخي وهنري د ردنياي باستا ن
- استادصباحگسترش فرقه اسماعیلیه در قرن اخیر
- نسرین مفیدردپای زن افغان در تاریخ
- نسرين مفيدهشتم مارچ روز جهاني زن در پهنای تاريخ
- ارسالي محبوب شاملعقايد اسماعيليه
- ارسالي ميلاد بهزادتاریخچه کتاب و کتابخانه در عهد با ستا ن
- ارسالي نسترن نيلابمروري برآيين کا تو ليک
- ارسالي شامل سالارد رمورد زرتشت و زرتشتیا ن چه میدانیم؟
- ارسالي فريدون کيومرثمهاتما گاندی منجی صلح وپيام آورآزادي
- ارسالي بکتاش نهيردرباره اصطلاح شيعه
- استاد صباحکمي ازحقا يق ناگفته وتاريخي سرزمين خراسان
- ارسالي جواد نصريانتاريخ ظهور و مؤسس مذهب معتزله
- ارسالي اميد برهاناهل حديث و حنابله
- ارسالي جواد نصريانوهابيت چگونه بوجودآمد؟
- استاد صباحتاريخ مذ هب اسماعيليه
- ارسالي دانش آرزوتاریخ اروپا
- ارسالي اميد آهنگربابل درکجا واقع بود؟
- ارسالي جواد نصريانپنج دهه از تصویب اعلاميه جهاني حقوق بشر ميگذرد
- ارسالي اميد آهنگرامپراتوری اسکندر چه وسعت داشت ؟
- ارسالي عمران مهربانچه نيرويي ملتها را به حرکت در مي آورد؟
- ارسالي ميلاد دوستچه کسی می تواند تاریخ بنو یسد؟
- ارسالي مشهيد مهوشبِنِدِتو كروچه
- ارسالي اميد آزموننظرمن در باره تاريخ
- ارسالي مشهيد اميلسا ما نيان
- ارسالي داکتر بصيرجنگ نفت
- ارسالي احمد منصور آگاهنهروآزاده مرد آزادي
- ارسالي وليد نصرياندرتاريخ ا مريکا چه گذشته است؟
- استاد صباحلحظه يي دردهليزهاي تاريخ
- ارسالي سالار هوشمندبه بها نه، سالروز ترور مهاتما گاندی
- ارسالي داکتربصيرتاريخ و هويت ملي ما
- ارسالي شامل صباحلحظه يي با تاريخ
- دستگير صادقيگراميداشت از مبارزات قهرمانانهً مردم با شهامت افغانستان در حفظ استقلال کشور