زن در آنسوي تاريخ
ارسالي جواد نصريان ارسالي جواد نصريان


به استقبال از روز مادر
جان مي‌دهم به گوشة زندان سرنوشت سر را به تازيانة او خم نمي‌كنم افسوس بر دو روزه هستي نمي‌خورم زاري بر اين سراچه ماتم نمي‌كنم
\"زن 9 ماه کودکی را حمل میکند که متعلق به تمام هستی است. زن 9 ماه لحظه لحظه ی نفسش، عملش و هر دیدارش با این دنیا دو صدای طپش قلب دارد... زن این آفریننده ی موجودی ناتوان و کوچک، زن تنها پیام آور صدای آفرینش در هستی...این تنها مادر است که معتقد است جان یک کودک، جان یک فرزند از هر چیزی مهمتر است .جان یک کودک از هر جنگ و جدالی، هر ایمانی، هر عشقی مهمتر است... جان یک کودک از هر معصومیتی مهمتر است و مادر برای جان کودکش هر گناهی مرتکب میشود... مادر بودن را نه تو میفهمی و نه من! مادر بودن را تنها یک مادر میفهمد. همه وجودش درد است ، سینه پر شیر و بدن ناتوان از زایشی سخت اما هیچ دردی با لذت شیر دادن به کودکش برابری نمیکند. کودک نفسیست که مادر با آن زندست و هیچ مردی این واژه ها را تا ابد لمس نمیکند...\" جست وجوى رد پاى زن در ميان اسطوره هاى غبار گرفته و بى تاريخ، بى ترديد كارى است دشوار و گاه ناشدنى. اما نگاهى عميق تر به عمق داستان ها نشان مى دهد كه بايد از لابه لاى رمز ها به واقعيت ها پى برد. پرده ها را پس زد و حقيقت را ديد. حقيقتى كه در گذر زمان گم شده است. گاستون باشلار Gaston Bachlard جمله جالبى دارد كه حيات تاريخى انسان را از پس زمينه اسطوره وار تا به واقعيت تاريخى در بر مى گيرد، او مى گويد: «آدمى صحنه رمز ها است.» رمز هايى كه وقتى مى شكافى و هسته ها و معنا ها را در مى يابى، جلوه هاى تازه اى از ناگفته ها و خاموشى هاى ديرينه را در برابر نگاهت باز مى تابانند. اساطير به عنوان رمزينه وارترين بريده تاريخ بشر مملو از اين قبيل تجلياتند، تجلياتى كه گاه دست و پا بر هم ساييده اند و از پس قرون و سده ها به شكل هاى گونه گون بازمانده و خود را به اكنون رسانده اند و گاه در همان لايه هاى ديرينه سال فسيل شده اند! نگاهى گذرا به انبوهه اساطير ملت هاى مختلف و مجموعه باور هاى قومى و انديشه وارشان نشان مى دهد كه در گذشته هاى دور عنصر زمين، زايند گى و به دنبال ا ين دو، زن به عنوان نماد ا ين زا يند گى تا چه پا يه ارزشمند و پرستيدنى بوده است. هومر در نيايش هاى خود چنين آ واز سر مى دهد...: «من زمين را مى ستايم، مادر عالم كه نشستگاه هي استوار دارد، جده گرامى كه بر خوانش همه موجودات روزى مى خورند... اين تويى كه مى توانى به مردگان حيات ببخشى و نيز زندگى را از آ نان بازگيرى... نيكبخت آ نكه تو وى را به نيكخواهى ات بنوازى، براى چنين كسى كشتزار زندگى بسيار بر خواهد داد؛ در صحرا گله هايش فزونى خواهند يافت و خانه اش آكنده از مال و خواسته خواهد شد.»پر بيراه نخواهد بود اگر ميل انسان كهن را به تشكيل ساختار هاى مادرسالارانه و همچنين پرستش مادر _ الهه ها در ريشه هاى اين تقديس و بزرگ انگاشتن زمين و سخاوتمندى زاينده اش جست وجو كنيم. تا آنجا كه براساس قول پوزانياس، پلياد ها هفت خواهرى كه به مقام خدايى رسيده اند و صورت فلكى پروين را كه از هفت ستاره تشكيل شده، ساخته اند، در نيايشى براى زئوس زمين را به حق مادر خود مى خوانند: «اى زئوس بزرگ به يارى تو است كه زمين برمى دهد. ما به حق او را مادر خود مى خوانيم.» شايد نمايشنامه «شب هزار و يكم» تلنگر جالبى باشد براى پيدا كردن گمشده هاى تاريخى در دوردست اساطير، ماجراى حيات هراس آلود زنى كه براى بقاى خويش داستا نسرايى مى كند و شايد خويشتن خويشش را در دل همين داستان ها مى كارد تا بعد تر بشكفد و سكوت ديرينه اى را كه روى واقعيت ها نشسته است، بشكند. «اسنادى كه از گذشته باقى مانده نشان مى دهد دو شخصيت شهرناز و ارنواز «ول معطل» هستند و اصلاً معلوم نيست چه كاره هستند و براى چه هستند؟ در عوض، آنجا دو آشپز به نام هاى «ارمائيل» و «گرمائيل» هستند كه هر شب يكى از دو جوان را بايد نجات دهند.
من تصور مى كنم در نسخه قبلى اين داستان، شهرناز و ارنواز ا ين كار را مى كردند و ارمائيل و گرمائيل متعلق به دوره وارد شدن بعضى از تفكرات به فرهنگ شرق است. شهرزاد كسى است كه هر شب قصه مى گويد و يك نفر را نجات مى دهد و در واقع طرح داستان ضحاك است.» چنين باورى اميد تازه اى است براى پيدا كردن تكه هاى گمشده پازلى ناتمام از گذشته اسطوره وار تاريخ بشريت! نگاهى ظاهرى به اسطوره هاى شر ي زمين نشانگر چيرگى عنصر مردا نه است. اما شايد بتوان اين ا نگاره را زير سئوال برد درست زمانى كه به جست وجوى راستين رمز ها برخيزيم. در متون مذهبى زردشتى از هفت امشاسپند به عنوان دختران خدا نام برده مى شود. «اسپندارمذ» به معناى مهرورزى افزا ينده، بردبارى و فروتنى، «هئوروتات» به معناى رسايى كه زايش، بالندگى و خروش آب ها و چشمه ها در ذهن ها يادآور ا وست و «امرتات» (مرداد) به معناى بى مرگى و جاودا نگى كه رويش و بالندگى گياهان و سبزينگى، نماد باستانى آن است، هر سه عناصرى مونثند و پر بيراه نخواهد بود اگر اشه را هم اصالتاً مونث انگاريم. چرا كه مشخصه بارز او زيبايى اوست و بايد پذ يرفت كه از گذ شته هاى دور زن مظهر زيبايى قلمدا د مى شده است. شايد به تعبيرى اين سه امشاسپند از امشاسپندان كليدى و موثر نباشند اما از آنجا كه هسته و بن مايه هر سه آنها مهرورزى و عشق بى آلايش و ازخودگذشتگى و پروراندن و زايندگى است، بى گمان نشانگر نقش محورى آنها در كنه نگاه اسطوره اى خواهد بود. اسپندارمذ به عنوان دختر خدا نقشى جدى در كنه اسطوره باورى اين ديانت دارد و در زادروزش جشنى كهن براى زنان برگزار مى شده است. جشنى به نام اسفند گان كه ويژه زنان و زمين است. ابوريحان بيرونى در اثر ارزشمند خود «آثار الباقيه عين القرون الخاليه» درباره اين جشن باستانى مى نويسد: «ا ين جشن ويژه زنان بوده است و در آن از شوهران خويش پيشكش دريافت مى كرده اند، از ا ين رو آن را جشن مزدبگيران مى خوانده اند.» اسپندارمذ در واقع از زمين نگاهبانى مى كند و از آنجا كه زمين مانند زنان در زندگى انسان نقش بارورى و باردهى دارد، جشن اسفند گان براى ارزش نهادن به زنان نيكوكار برگزار مى شود. در گذشته و در برخى نقاط سرزمين خراسان در اين روز بانوان لباس هاى نو مى پوشيدند، زن هايى كه مهربان، پاكدامن، پرهيزگار و پارسا بوده اند و فرزندان نيكى زاده بودند، مورد ارج و تشويق قرار مى گرفتند. در روز جشن اسفند گان، زن ها از مردان خود پيشكش هايى دريافت مى كردند. آنها در ا ين روز از كارهاى هميشگى خود در خانه و زند گى معاف مى شدند و مردان و پسران كارهاى روزا نه زنان در خانه را در چنين روزى با شاد مانى انجام مى دادند. اكنون نيز زرتشتيان جشن اسفند گان را به نام روز زن و روز مادر جشن مى گيرند و مقام زنان نيكوكار و پاكدامن را گرامى مى دارند. به اين ترتيب و با برگزارى اين آيين نيكو آريايي هاي كهن خاطره شكوهمند عصر زرين مادرتبارى ديرينه خويش را پاس مى داشتند و به ياد مى آوردند كه در گذشته اسطوره اى خود، مادر الهگانى را مى پرستيده اند كه مظهر حيات و بالندگى بوده اند. باور به اين انگاره در برخى مكاتب گاه باعث رونق كشت و زرع و در برخى مكاتب ديگر باعث حرمت نهادن زايدالوصف به خاك و زمين مى شده است تا آنجا كه «پيامبرى سرخ پوست از قبيله priest rapids، به پيروانش سفارش مى كرد كه زمين را بيل نزنند، زيرا زخمگين كردن و بريدن اندام ها و دريدن و خراشيدن مادر همه ما آدميان، با كار هاى كشاورزى گناه است» و سلوك ضدكشاورزى اش را چنين بر حق جلوه مى داد: «از من اجازه مى خواهيد كه زمين را شخم كنيد؟ آ يا من در شكم مادرم چاقويى فرو مى برم؟ از من ا جازه مى خواهيد كه بيل زنيد و سنگ ها برداريد. آ يا پوست و گوشت ما درم را مى درم، آنچنان كه استخوان هايش نمايان شود؟ از من اجازه مى خواهيد كه علف را ببريد و بفروشيد، تا چون سفيد پوستان توانگر شويد. اما چگونه پرواى آن خواهم داشت كه گيسوان مادرم را ببرم؟» (رساله در تاريخ اديان _ ميرچا الياده _ ترجمه جلال ستارى _ انتشارات سروش ۱۳۷۲) در تاريخ اسطوره اى شرق زمين پرستش و ستايش ناهيد به عنوان الهه آب و زندگى، مهر تائيدى بر اين باور است كه زن در باور انسان كهن نشانه اى است از پاكى و نيرويى براى زايندگى. هر چند برخى پژوهشگران بر اين باورند كه پيدايش الهه اى به نام آناهيتا و با چنين كاركرد الهام يافته از ايشتار بين النهرينى است، اما اين موضوع چيزى از اهميت اين انگاره در فرهنگ ما نمى كاهد. رمزينگى اين پرستش از نگاهى و به تعبيرى شايد همچون فلسفه بسيارى از مذاهب به نوع و ساختار حيات شبانى آريا يى هاى نخستين بازمى گردد. آ ناهيتا به عنوان فزاينده گله و رمه در چنين جامعه اى ارج و منزلتى شگرف پيدا مى كند. زايش و نيروى زايندگى با الهام از چنين الهگا نى ميسر مى شده و در نتيجه مقام چنين خداوند گارانى را بالا تر مى برده است. تا آنجا كه «سوزان گويرى»، نگارنده كتاب «آ ناهيتا در اسطوره هاى آريايي» تحت تا ثير اين مقام والا به صراحت مى گويد: «سنت پرستش مادر _ خدايان، كهن ترين سنت مذهبى اقوام گوناگون در جهان قديم بوده است.» جان هينلز درباره قدرت ا ين الهه مادينه مى نويسد: «او منبع همه بارورى ها است، نطفه همه نران را پاك مى گرداند، رحم همه مادگان را تطهير مى كند و شير را در پستان مادران پاك مى سازد. در حالى كه در جايگاه آسمانى خود قرار دارد، سرچشمه درياى كيهانى است. او نيرومند و درخشان، بلندبالا و زيبا، پاك و آزاده توصيف شده است. در خور آزا د گى خويش تاج زرين هشت پره صد ستاره اى بر سر دارد، جامه اى زرين بر تن و گرد نبندى زرين بر گردن زيباى خود دارد.» و در ا دامه مى افزايد: « در باخترزمين ناهيد از ا حترامى عميق برخوردار بوده، سرچشمه زندگى به شمار آمده و سپاسگزارى عميق و صميمانه اى را به خود اختصاص داده و هنوز نيز چنين است.» اردشير دوم هخامنشى، مقتد را نه تثليثى را وارد ا نگاره هاى مذهبى زمانه خود كرد كه شالوده اش بر منزلت نهادن بر دو نيروى مادينه پرستيدنى يعنى مهر و ناهيد استوار شده بود. ابتكار او را نيز مى توان تكاپويى در جهت باز زنده سازى ديرينگى مادر محورى در فرهنگ پرستش آ دميان قلمداد كرد. از همين دوره است كه كم كم سايه روشنى از پيكره هاى الهگان ما د ينه بر ديواره هاى كتيبه ها ظاهر مى شود. در حالى كه پيش از ا ين هم پيكرهاى سفالينى از مادر خدا يان تمدن عيلامى از دل خاك سر بر آ ورده بود.«زن در عيلام مقامى عظيم داشت. هيچ مرد خانواده سلطنتى شايسته سلطنت شمرده نمى شد، مگر از اعقاب ملكه نخستين، خواهر شاه بنيانگذار سلسله بوده باشد. در واقع اين زنان خاندان سلطنتى بودند كه حق فرما نروا يى را به ارث مى بردند، ولى در عمل مردان خاندان سلطنتى وظايف ايشان را به عنوان فرمانروا انجام مى دادند.» اينجا است كه بايد ا نگاره طرح شده از سوى برخى از مورخان و اسطوره شناسان را بپذيريم. آنجا كه به بن پدرسالارا نه اساطير هند و اروپايى صحه نهاده وبهار مى نويسد: «خدا يان بزرگ هند و آريايي ، يونانى، رومى و نردى همه نرينه اند. اهميت ايزد بانوان نيرومندى چون آناهيتا در اساطير آريايي ها و هرا و آفروديت در اساطير يونان، در حدى وسيع نتيجه در آميختن اساطير اين قوم با اساطير اقوام بومى است كه در آنها الهه اى سخت نيرومند در مركز آ يين هاى دينى قرار داشته است.» بهار معتقد است كه پرستش ماد _ خدايان بيشتر با ساختار حيات كشاورزى منطبق خواهد بود. اين جا است كه بايد نقبى هم زد به گفتارى از ميرچا الياده آنجا كه مى گويد: «ا ين نظر با طيب خاطر پذيرفته شده كه زن كاشف برزيگرى بوده است... از سوى ديگر زن چون با ديگر مراكز بارورى كيهان _ زمين و ماه _ همدست بوده، خود از شان و منزلت توا نايى تاثير بر بارورى و قدرت پخش و نشر آن برخوردار مى شده است. بدين گونه نقش مقدم و ا ولاى زن در آغاز دوران كشاورزى، خاصه به هنگامى كه ا ين فن هنوز مزيت زنان و در تيول آ نان بود، نقشى كه هنوز زن در بعضى تمدن ها بر عهده دارد، توجيه مى شود. اما بايد پرسيد كه آيا ناهيد با عنوان تازه اش يعنى فزا ينده رمه و گله يادگارى از همين دوران و ا ين چنين جامعه اى است؟ شايد پاسخ به ا ين قبيل پرسش ها دشوار باشد چرا كه دانسته هاى ما از تاريخ اسطوره وار اندك است و پاسخ ها در ابهام مانده اند، شايد بايد منتظر كاوش هاى تازه باستان شناسى ماند براى پيدا كردن تكه هاى گمشده و تكميل پازل شكسته تاريخ! .
زن ووحشت اجتماعي بزرگترین دشمن رهایی زن ، مناسبات ظالمانه اجتماعی است نه مردها. ستمگری مرد بر زن یا ستمگری زن برمردهنگامی معنا مییابد که مناسبات اقتصادی واجتماعی ملزومات مادی و معنوی اشکال ستم را فراهم نماید. اشکالی ازفرهنگ برمبنای مناسبات تولیدی درمراحلی از تاریخ زندگی بشرنمایان است که فراخوروضع موجودتولید وبازتولیدمیشود. زن سالاری ،پدرسالاری ، یا مردسالاری درواقع کنش و واکنش درونی انسان زن ومرد نیستند بلکه فرایند روابط ومناسبات اجتماعی اند. سالارشدن وگردن فرازی زن یا مرد تقدیس ویا تحقیریکی توسط دیگری دردوره های مختلف ومتناوب تصویری جزکشمکش برسرمنافع و بهره کشی براساس مناسبات آن دوره بدست نمیدهد کشمکشی که برمحورتملک می چرخد.در این کاروزارنا برابر و ظالمانه کفه ی ترازو گاهی به نفع زنان است ومردان را سبک و سر بردار نزدیک میکند وگاهی به نفع مردان، زنان را اسیر و سنگ بر سار می کند. در هر صورت فارغ از تبعیضات جنسی وغیره این انسان است که قر بانی، قهر ، خشونت و نابرابری میشود. خشونت بخشی از ستم وبی عدالتی است خشونت وحشیگری بشریت غیر متمدن بر انسان متمدن است خشونت برزنان اوج این وحشیگریست.میتوان گفت زنان در طول تاریخ مورد ستم مضاعف بوده وهستند.اگر دریک جامعه ی نابرابر مردان بردگان وستمکشان صحن علمي جامعه بوده اند. زنان بردگان بی مزدکارخانگی کارگردانان پشت صحنه ،محکومان درحصارحرمسرای حاکمان، ومظلومان مستتردر حجاب ، وسکس بازار بیرحم سود آوری سرمایه . تطمیع ومقهورخدایان زمین و زر و زور بوده اند.اگرمردان گردن بریوغ ستم برده داران واربابان و زرمداران نهادند، زنان تازیانه تطمیع واسارت دررکاب حاکمان وعقدنامه مردان را با جان وجسم خریدند. و امروزه این ستم در اشکال گوناگون باز تولید وتشدید می شود.خشونت میراث ژنتیکی مردان نیست،جامعه طبقاتی مردان را به ابزارخشونت برزنان تبدیل میکند. خشونت آموختنی است.نفرت وپرخاشگری وجنگ طلبی بشرآموختنی است .همینطور عشق هم آموختنی است.خشونت در جامعه طبقاتی سیستماتیک است، مجموعه ای ازاین عناصردرارتباط بایگدیگرخشونت راپدید می آورند. نظام اجتماعی خشونت مضاعف بر زنان رااز طریق ایجاد کلیشه ها و پندارهای غلط، جامه عمل می پوشاند، مردان را به ابزاز اعمال سلطه بر زنان مبدل میکند. تقسیم کاراجباری ، نداشتن حق مالکیت، حق تعیین سرنوشت،حق انتخاب و... مواردی ازاین کلیشه هاهستند. زنان با نداشتن حق مالکیت سرنوشت محتوم خویش رابه اطاعت ازپدر، شوهر وپسرمیسپارند. تقسیم کار اجباری زنان را به بردگان بی مزد، زن پارسا ،مطیع وضعیفه تبدیل میکند.زنی که هویت انسانیش را از دست میدهدوفلسفه وجودیش را دو چیز میداند بی مزدکارکردن وتولیدمثل. از کشیک وخاخان وقاضی القضات گرفته تا هر کله خشکی دیگروی را به اطاعت مطلقه ازسه نوع مرد (پدر،شوهر،پسر) وماندن در برزخ اسارت گوشزد میکنند. ودر صورت عدم تمکین واطاعت، محکوم به تعزیز وشلاق ، خاری ، طرد از جامعه وحتا مرگ و نابودیست.سلب حق تعیین سرنوشت وحق انتخاب از زنان، بطور اتوماتیک بیش از نیمی از جامعه را به بردگان محکوم وفرمانبردارتبدیل میکند. وبدون شک سرنوشت نیمی دیگربهترازاین نمی شود. حق انتخاب، دادن اختیار به انسان است.سلب اختیار نفی هویت انسانی است. مبلغان تبعیض جنسی ونابرابری با گرفتن حق انتخاب از زن هویت انسانی زن را تباه میکنند. یک فرهنگ عقب مانده ، فسیلی درمقابل فرهنگ مدرن انسانی قراردارد فرهنگی که انسان را تحقیرمیکند انسان رابر اساس رسوبات فکری محدود وتقسیم میکند. تبعیضات جنسی ، ملی ، نژادی ،مذهبی ، فرقه ای و... را تبلیغ وترویج میکند ، جنگ ، شکنجه ، اعدام ، خشونت وکشتار انسانها را مشروعیت میدهد.منادیان مرتجع برای تامین اهداف خود وتاثیر گذاشتن وایجاد باور درمردم از رسانه های جمعی گرفته تامنبرودانشگاه و بقالی سرکوچه بهره برداری میکند.اینها طالبان ماضی مطلقند.و آفرینش خشونت را در دستورکار خود دارند . جنبشهای این جبهه را راسیسم ، لیبرالیسم ،شوینسم، ناسیونالیسم، نژاد پرستی و....تشکیل میدهند.بر ثروت جامعه چنگ انداخته اند وابزارهای قدرت را در دست دارند.
May 15th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل تاریخی