گوشه ي ا ززندگي جاودانه مرد خراسان
صباح
آن گرما گرم تابستان سال 127 هجري، كه عبدالرحمن پسر مسلم، جوان 19 ساله، سوار بر اسب، آهسته از دروازه شمالي كوفه بيرون آمد و بسوي شمال رهسپار ميشد، در آن دوردست، در سرزمين خراسان، نصر پسر سيار كناني ليثي از سه سال پيش باز پنجه ستمگري خود را در سينههاي خونين مردم رنج ديده فرو برده بود. عبدالرحمن جوان رعناي ميانه قد باريك اندامي بود كه جامه بسيار ساده، اما پاكيزهاي، در بر و دستار بيرنگي بر سر داشت. اسب كوهپيكر او در زير رانش چون تودهاي از سيم در حركت بود و اين جوان چالاك بر فراز آن ره نورد نجيب، نقشهاي برجسته باستاني خسرو دوم ساساني و شبديز را در طاق بستان بياد ميآورد. عبدالرحمن يك سال بود كه از سرزمين خويش دور شده و نزد ابراهيم ابن محمد از خاندان عباسي به كوفه رفته بود. اين جوان دلير و هوشمند و فرزانه از خانداني كهن و از روستايي بنام سنجرد، از ناحيه فريدن بود. پدرانش همه از طبقه آزادان بودند. جدش گودرز از بازماندگان بزرگمهر پسر بختگان، حكيم دانشمند معروف دربارخسرو اول انوشيروان بود. پيش ازآنكه عبدالرحمن بجهان آيد پدرش مسلم، در برابر وضع ناگواري كه ستمگريهاي پي در پي فرمانروايان بيگانه در آن سرزمين فراهم كرده بود، ديگر نتوانست تاب آورد و هر چه داشت فروخت و دست زن و فرزند خود را گرفت و بنه كن بشهر مرو رفت، كه در آن زمان جايگاه جوانمردان خراسان بود و هر كس بايشان پناه ميبرد روزگاري آسوده مييافت. مسلم در بيرون شهر مرو در روستاي «ماخان» زميني خريد و خانهاي ساخت و خاندان خود را در آنجا نشاند. در سال 109 كه عبدالرحمن بجهان آمد روستاي ماخان در سه فرسنگي شهر مرو كه اين كودك در آنجا چشم باز كرده بود با چند روستاي ديگر از آن پدرش بود. مسلم، پدر عبدالرحمن، در ميان جوانمردان مرو به مقام بسيار بلندي رسيده بود و ايشان بطوع و رغبت وي را براهنمايي و پيشوايي خود اختيار كرده بودند. عبدالرحمن در اين محيط جوانمردي و بزرگواري، در ميان دلاوران معروف ، رشد كرده و كم كم جوان برومندي شده بود. مردم مرو و جوانمردان آن ديار پس از مسلم اميدشان به پسر رشيد او بود كه، چون وارد زندگي شد كنيه «ابومسلم» را اختيار كرد و اينك ديگر «ابومسلم عبدالرحمن خراساني» در همه خراسان به جوانمردي و فتوت و بخشندگي و ميهن پرستي معروف بود. در آن زمان جوانمردان مرو پسران خود را از خردسالي و از همان روزهاي اول كه به مدرسه ميرفتند و خط ميآموختند، به مسلك و مرام خود آشنا ميكردند. و از همان آغاز زندگي، به آيين قديم، سواري و تيراندازي و مشتزني و شمشيرزني و كمنداندازي و نيزهاندازي و زوبينبازي را بايشان ياد ميدادند. عبدالرحمن جوان در اين فنون از همسالان خود برتري يافته بود. در زماني كه ابومسلم هنوز كودكي خردسال بود،در ميان جوانمردان جنب و جوش شگفتي ديده ميشد. فرمانروايان بيگانه بيدادگري خود را به منتهي درجه رسانده بودند . خاندان اموي از دمشق كارگزاران خونخوار ستمگري بنواحي مختلف ميفرستادند و ايشان را بر جان و مال و عرض و ناموس مردم سيه روزگار ، كه نزديك صد سال بود گرفتار بودند، مسلط ميكردند. اين كارگزاران بيگانه، به بهانه اينكه بايد در سال مبلغهاي گزاف خراج و مقدارهاي فراوان ارمغان و هديه از كالاهاي اين نواحي به دمشق بفرستند، به هيچ چيز مردم ابقا نميكردند و از هيچ گونه بيدادگري و غارتگري شرم نداشتند.
يگانه نيرويي كه در سراسر خراسان هنوز پايداري ميكرد و در برابر اين غارتگران بيگانه ايستاده بود، همان جوانمردان بودند كه مركزشان شهر مرو بود و در آنجا نقشه ايستادگي و پايداري خود را ميكشيدند و بدست افراد خود و بيشتر جواناني كه در آغاز جواني بودند بنواحي مختلف شرق و غرب و شمال و جنوب ميفرستادند. در ميان اين جوانان، عبدالرحمن پسر مسلم يعني ابومسلم خراساني به رازداري و هوش و دلاوري بر همه برتري داشت. پدرش مسلم مخصوصا در پرورش وي دقت بسيار كرده بود، و براي اينكه اين پسر رشيد، كه از آغاز كودكي اميدهاي بسيار را بخود جلب كرده بود از همان زمان كارآزموده شود، مسلم در هفت سالگي او را به «عيسي پسر موسي سراج» كه از سران جوانمردان بود، سپرد تا با خود به كوفه ببرد و در اين سفر اين كودك نوآموز را برموز كار خود آشنا كند. جوانمردان كه دشمنان فطري خاندان اموي بودند، روابط بسيار نزديك بهم زده بودند كه اندك اندك باتحاد و پيوستگي كامل رسيده بود. پيشوايان علويان بيشتر در كوفه گرد آمده بودند و شهر كوفه مركزمخالفت با امويان شده بود و بهمين جهت جوانمردان خراسان همواره به كوفه آمد و رفت ميكردند و از آن جمله جوانمردان مرو نيز پي در پي فرستادگاني از سران خود و كساني كه كاملاً محرم بودند به كوفه ميفرستادند. كودك هفت ساله، همينكه با سرپرست و آموزگار خود وارد كوفه شد جزو گروهي درآمد كه هواخواهان ابراهيم پسر محمد از بازماندگان عباس ابن عبدالمطلب بودند و ميكوشيدند كسي را ازين خاندان بر جاي خليفه اموي بگمارند و بدينگونه دست بيدادگري و يغماگري خاندان اموي و فرستادگان ايشان را كوتاه كنند. ابومسلم از آن زمان تا 19 سالگي، يعني مدت دوازده سال، در ميان پيروان ابراهيم روزبروز خود را براي رهايي كشور خويش از چنگال بيگانگان آماده تر ميكرد. در اين زمان پياپي براي انجام مأموريتهاي خويش به خراسان ميرفت و باز بكوفه برميگشت. در يكي از سفرهايي كه به خراسان رفته بود دختر ابوالنجم عمران بن اسمعيل طايي را، كه از سران محتشم اين نهضت بود، بزني گرفت و پس از آن زن ديگري بنام فاطمه گرفت و سپس زن ديگري بنام اسماء بهمسري اختيار كرد و فرزنداني كه داشت از همين اسماء بود. در اين سفرها گاهي ابومسلم، در اطراف خراسان، بديدار خويشاوندانش كه پس از هجرت پدرش همچنان در آن نواحي مانده بودند، ميرفت. از آن جمله درسفري كه به فريدن رفته بود با يكي از خويشاوندانش عيسي پسر معقل بن عمير، كه جد ابودلف عجلي امير معروف باشد، روابط نزديك يافت و با او به آذربايجان رفت و چون عيسي گرفتار شد ابومسلم غله او را فروخت و بهاي آنرا با خود به كوفه برد و پس از آنكه عيسي آزاد شد آن تنخواه را بوي داد وبدين وسيله اين مرد را كه توانگر و توانا بود بياري خود و هواخواهان اين نهضت جلب كرد. در همين زمان كه ابراهيم بن محمد بمكه رفته بود ابومسلم براي ديدار وي و پيشرفت كارهاي خود نزد او به آن شهر رفت. درين زمان پيروان امام محمد بن علي پدر ابراهيم، كه اندك اندك بر شماره ايشان در خراسان افزوده شده بود. عدهاي از ايشان به كوفه آمده وفاداري و هواخواهي خويش را اعلام كرده بودند و ميبايست كسي را به رياست ايشان برگزينند و به خراسان بفرستند تا دعوت خاندان عباسي را آشكار كند و پيداست كه ابومسلم مناسبترين كس براي اين كار بود. وي را رسماً برياست « خراسان» و آشكار كردن دعوت عباسيان برگزيدند و بدينگونه بار ديگر با سليمان بن كثير حراني كه او هم درين زمينه مأموريت ديگر داشت رهسپار خراسان شد.
ابومسلم از سال 124، كه پانزده ساله بود، در ميان پيروان اين نهضت مقام بلندي بدست آورده بود. درين سال با گروهي از خراسان بازبسوي كوفه راهي شد و در آنجا پسران معقل بن عمير عجلي، يعني عيسي و ادريس نيز نيرويي تدارك ديده بودند و ابومسلم با عاصم پسر ادريس كه دربند بود نهاني ديدار كرد و او را نيز بخويش جلب كرد. در اين زمان باز براي پيشرفت كار خود سفرهاي ديگر بموصل و نصيبين و «آمد» كرد و از هرگونه پافشاري و استقامت براي اينكه كار ياران خويش را نيرو دهد و دعوت عباسيان را در هر دياري اعلام كند خودداري نميكرد. نخست در يكي از سفرهايي كه در 124 بخراسان كرده بود، دعوت خويش را آشكار كرد و مردم را بخويش خواند و جمعي از جوانمردان و دلاوران خراسان را گرد آورد وبر نصر بن سيار كناني، كه از سوي امويان در آن ديار حكمراني ميكرد، برخاست و پس از كشمكش، نصر گريزان شد و ابومسلم صاحب اختيار خراسان گشت و چندي بر آن سرزمين حكمراني كرد تا اينكه بحكم ضرورت باز سفري بحجاز رفت و چون وي از خراسان رفت نصر سيار از نهانگاه بيرون آمد و دوباره خراسان را بد ست گرفت و از 125 تا سال 130 بار ديگر بر آن سرزمين استيلا داشت. سرانجام چون ابومسلم عبدالرحمن پيشواي جوانمردان خراسان، همه وسايل كار خويش را مهيا ساخت و در نواحي مختلف مانند حجاز و جزيره و عراق و آسياي صغير و جبال و ري و اصفهان با همدستان خود اتحاد استواري كرد و همه با يكديگر عهد كردند، بار ديگر بسوي خراسان رهسپار شد كه دعوت خويش را يكباره اعلان كند و بدين گونه خراساني را كه صد سال بود در زير پنجه غارتگران و بيدادگران بيگانه ميناليد و رنج ميكشيد از آن تيرهروزي رهايي بخشد. در آن گرماگرم تابستان سال 128 بود كه اين جوانمرد مروزي از خاندان آزاد مردان فريدن ، سوار بر اسب سفيد تناور زورمند خود، از شهر كوفه بيرون آمد. اين جوان نوزده ساله اينك يكي از مردان تواناي روزگار شده بود. از شهر «آمد» در آسياي صغير گرفته تا كنار رود جيحون دليران و دلاوران روزگار و همه كساني كه در راه آزادي ميكوشيدند با او يار شده و به دستياري با او سوگند ياد كرده بودند. براي آنكه توجه دشمنان و بدخواهان را جلب نكند تا چند فرسنگ يكه و تنها راه شمال را پيمود. اما هر چه ازكوفه دور ميشد گويي بر شماره آشنايان هم پيمان او ميفزود زيرا كه در هر آبادي بزرگ و كوچك تني چند به پيشواز او بيرون ميآمدند و او را بخانه محتشم ترين كسي كه در آن آبادي بود ميبردند و باندازهاي كه لازم بود درآنجا ميماند و راز را در ميان مينهاد و قراري را كه ميبايست با ايشان ميگذاشت. در شهرها نيز جوانمرد خراساني درنگي ميكرد و با پيشوايان و بزرگان پيماني ميبست. چون بسرزمين نيشابور رسيد شبي در روستايي در كاروانسرايي افتاد و چون از كاروانسرا بمهمي بيرون رفت گروهي از اوباشان، كه در آن كاروانسرا بودند و اين جوانمرد خراساني را نميشناختند، درازگوشي را كه با او بود و بنه او را ميبرد دم بريدند. چون بازگشت از كاروانسرادار نام آن روستا را پرسيد. گفت : بوياباد ابومسلم گفت اگر اين جا را «گندآباد» نكنم ابومسلم نباشم و چون چندي پس از آن بر خراسان دست يافت بخاطر آن سرشكستگي مردم آن روستا را ادب كرد! جوانمرد خراساني در ميان اين همه تعصب و غيرتي كه داشت روانشناس نيز بود و از كساني كه در سر راه او بودند آزمايشهاي شگفت ميكرد. يكي از سران خراسان، مردي توانگر و نيرومند از خاندانهاي كهن «فادوسپان» نام داشت و از دهقانان محتشم آن سرزمين بود. روزي ابومسلم پياده بر در خانه او رفت و با يك تن ازخدمتگزاران وي گفت: «خداوند اين سراي را بگوي كه پيادهاي آمده و از تو شمشيري و هزار دينار چشم دارد». فادوسپان با همسر خويش كه زني فرزانه بود راي زد. زن گفت: «تا اين مرد بجايي قوي دل نباشد بدين گونه جرأت نكند». فادوسپان آن خواهش را برآورد و چون ابومسلم بر خراسان استيلا يافت فادوسپان دهقان را مزدهاي نيكو داد. بد ين گونه ابومسلم كار خود را بر پايهاي استوار نهاد.
روز آدينه 21 رمضان 129 بيمقدمه در شهر مرو دعوت خود را آشكار كرد. درهمان نخستين گام، نفرتي كه مردم خراسان از نصر پسر سياركناني حكمران بيگانه داشتند سبب شد كه هركس دلي و رگي و حسي داشت باين جوانمرد خراساني گرويد. ابومسلم عبدالرحمن پسر مسلم جوانمرزاده خراساني، كه پدرانش از فريدن برخاسته بودند وخود در روستاي مرو بجهان آمده بود، در آن روزي كه براي رهايي قيام كرد بيست سال داشت. مردي بود ميانه قد، گندمگون، زيباروي، شيرين سخن، گشاده روي، با چشماني درشت، پيشاني گشاده، و ريشي پرپشت زيبا، موها بلند، پشت او فراخ، رانها وساقهاي پايش كوتاه بود. بانگي پست و آهسته داشت، بزبان تازي و پارسي بسيار فصيح سخن ميگفت و شعر بسيار بياد داشت. در كارها داناتر ازو كسي نبود. جز بوقت نميخنديد و روي خوش نميكرد و از حال خويش برنميگشت. اگر هم وي را پيشرفت بزرگ روي ميداد شادي نميكرد و چون دشواري روي ميداد غمگين نميشد. چون خشم ميآورد دگرگوني آشكار نميكرد. به همنشيني با زنان چندان ميل نداشت و گويند تنها سالي يك بار مايل ميشد. اين جوانمرد بزرگ نام در غيرت و مردي از سختترين مردم روزگار خود بود. با اين وسايل، با اين افزار و اسباب مادي و معنوي بود كه دعوت خويش را آشكار كرد. از آن روز او را «صاحب الدعوه» لقب دادند دعوت وي در آن زمان چنان جنبش بزرگي فراهم كرد كه بعدها نوشتهاند عده بسياري از مردم خراسان كه پيش از او هنوز اسلام نياورده بودند بدست او مسلمان شدند. مقصود وي ازين دعوت بيهيچ شكي رهايي ديارستم كشيده اوو گرفتار در پنجه بيگانگان بود. وي ميكوشيد كشور نياكانش را ازين گرفتاري صد ساله در چنگال ستمگران بيگانه رها كند و از دست خاندان بيدادگر و نابكاري چون خاندان اميه بدرآورد و دست كساني را كه بر جان و مال مردم چيره شده بودند كوتاه كند و فرمانروايي را بكساني دهد كه چون خود را نعمت پرورده و ريزهخوار اين سرزمين ميدانستند كفران نعمت نميكردند و با نعمتدهندگان خود راه خلاف نميرفتند. روزي كه دعوت جوانمرد خراساني آشكار شد و جنبشي كه سالها بود وطن پرستان در زير پرده آماده ميكردند از پرده بيرون افتاد، دهقانان خراسان يك يك روي باو ميآوردند و دعوتش ميپذيرفتند. در تابستان 129 ابومسلم و يارانش آشكارا بر بيگانگان قيام كردند. در آن زمان در خراسان گروهي از مردم يمن هم ميزيستند كه درآغاز استيلاي بيگانگان بآنجا هجرت كرده بودند. و حتي اين گروه از مردم دعوت او را پذيرفتند و باو گرويدند. درزمستان همان سال جوانمرد خراساني با گروهي بيشمار از لشگريان خود وارد شهر مرو شد و مردم شهر با شادي هر چه بيشتر او را در آغوش خود گرفتند و شهر را براي پذيرايي او آذين بستند. از سال 130 دست نصر پسر سيار فرمانرواي بيگانه از خراسان كوتاه شد. در پاييز سال بعد ابومسلم و يارانش پيروزمندانه وارد شهر نيشابورشدند كه در آن زمان مانند دروازهاي در ميان مشرق و مغرب بود و بيگانگان بهر قيمتي بود آنرا از دست نميدادند. از آن پس ايران و پس از آن عراق و جزيره و آسياي صغير، بد ست ابومسلم و هواخواهان يا ياران او افتاد. مروان پسر محمد، خليفه اموي در دمشق هم چنان مست غرور و بيدادگري خويش بود و به نامههاي پي در پي، كه نصر پسر سيار ليثي كناني حكمران خراسان ميفرستاد و او را از خطر بزرگي بيم ميداد اعتنا نميكرد. همين كه خبر دعوت ابومسلم درماه رمضان 129 به كوفه رسيد مردم آن شهر نيز كه از ديرباز منتظر رسيدن اين خبر بودند از جاي خويش برخاستند و دو تن از عباسيان يعني ابوالعباس و برادرش ابوجعفر منصور را به پيشوايي خويش برگزيدند و از آنجا نيز به قيامي سخت آغاز كردند. فرماندهان لشگريان مروان اموي پي در پي در برابر سپاهيان عباسيان از پاي درميآمدند و شكست ميخوردند و سرانجام ابوالعباس در 12 ربيعالثاني 132 هجري مردم را بخلافت خود دعوت كرد و گروهي بسيار از هر ناحيه و مخصوصاً خراسان دعوت او را پذيرفتند و بيعت كردند. مروان خود با لشگري رهسپار شده بود كه با او درافتد و او را از ميان بردارد اما در جنگي كه در كنار رود «زاب عليا» روي داد ، مروان شكست خورد و گريخت و همچنان سرگردان از اينجا بآنجا ميگشت تا اينكه در مصر عليا از پاي درآمد و باين طريق خلافت امويان بپايان رسيد. ابوالعباس، در نتيجه دليريها و دلاوريهاي بيباكانه و جانفشانيهاي شبانروزي كه در مدت هشت سال پي در پي از 124 تا 132 جوانمردان خراسان و پيشواي بزرگشان ابومسلم كرده بودند، بخلافت نشست و بدينگونه عبدالله بن محمد معروف بسفاح نخستين كسي ازين خاندان بود كه مردم بدست خود به حكمراني نشاندند تا اينكه ديارخويش را از دست بيدادگران و خونخواران بيگانه رهايي دهند. نخستين وزيري كه درين دربار نوخاسته بكار گماشتند يك تن ازهمان همپيمانان ابومسلم و يارانش «ابوسلمه حفص بن سليمان خلال » بود. اما چون وي آن چنانكه ميبايست درپشتيباني از منافع وطنش نميكوشيد ابومسلم در 15 رجب 132 او را بسزاي پيمانشكني اش رساند و جهان را ازو تهي كرد و پس از آنكه «ابوجهم بن عطيه» چندي وزارت كرد سرانجام خالد پسر برمك را كه از بلخ بود و از هر حيث وطنپرست آن روزگار به وي اعتماد داشتند، به وزيري برگزيدند و وي نياي خاندان معروف برمكيانست كه نه تنها در سياست و جهانداري و از بزرگترين مردان تاريخ بود، بلكه در بخشش و مردانگي و گشاده د ستي و جوانمردي نيز از بزرگان جهان بشمار رفتهاند و تا پنجاه و چهار سال پس از آن هم اختيار كارهاي خلافت در دست مردان كاردان و بزرگوار اين خاندان بوده است. از سوي ديگر ابومسلم همچنانكه بزور شمشير و سرپنجه مردانه خود حكمراني خراسان را گرفته و بر خود مسلم ساخته بود، تا سال 137 يعني تا پنج سال از آغازخلا فت عباسيان نيز حكمراني مطلق و فرمانروايي خراسان را داشت. اين مرد بزرگ در اين هفت سالي كه فرمانفرماي مهمترين ناحيه كشور پدران خويش بود نه تنها هرگونه وسايل آسايش مردم و امنيت آن سرزمين را فراهم ساخت چنانكه تا قرنها پس از آن، دوره حكمراني وي بر سر زبانهاي خرد و بزرگ مردم خراسان مثل شده بود، بلكه در آباداني آن ناحيه نيز كوشش بسيار كرد، چنانكه چندين ساختمانهاي مهم از خويش به يادگار گذاشت و بناهاي چند در سمرقند ساخت، از آن جمله ديوار بزرگي گرداگرد شهر فراهم كرد و كمتر شهري از خراسان و ماوراءالنهر بود كه در آنجا ساختمان مهمي به يادگار دوره حكمراني اوباقي نمانده بود. در برابر تاخت و تازهايي كه بيگانگان و دشمنان ميكردند، سرداران بزرگ و فرماندهان لشگر او مردانگيهاي فراوا ن كردهاند، از آن جمله «سباع بن نعمان ازدي» و «زياد پسر صالح خزاعي» در ميدانهاي جنگ آن زمان مردي خويش را ثابت كردهاند. زياد پسر صالح در ذيحجه سال 133 لشکريان چين را، كه به مرزهاي ما تاخته بودند شكست سختي داد. ابومسلم در دعوتي كه از مردم ديار خويش ميكرد پرستش خود را نسبت باخراسان باستان و بخصوص آيين كهن آن آشكار ميساخت و خود را جانشين گذ شتگان ميخواند. «مقنع» و «باطنيان» كه پس از وي آمدهاند همان اصول را در پيش گرفته و وي را راهنماي بزرگ خود دانستهاند. هيچ يك از مرداني كه در تاريخ دورههاي اسلامي قد برافراشتهاند، در دل مردم ، مانند او جاي نگرفتهاند. بيهوده نيست كه قرنها پس از وي باز نام او در زبانها مانده و كتابهاي فراوان در شرح مردانگيها و دليريها و جوانمرديهاي وي بنام «ابومسلمنامه» نوشتهاند. مطالبي كه در اين داستانها آمده و آنچه در ذهن مردم اين سرزمين از ديرباز مانده است همه، يادگارهايي از صفات مردانه جوانمرد خراسان است. راستي ابومسلم هرگز در برابر هيچ دشواري سست نشده و هرگز هيچ مانعي، هر چه هم بزرگ بوده است، نتوانسته عزم مردانه و همت دليرانه و پشتكار و جسارت دلاوري او را مانع شود. اين مرد بزرگ، تدبير و فرزانگي را با جرأت و دليري توام كرده بود و بهمين جهتست كه در داستانهاي بيشماري كه بنام او نوشتهاند وي را توانايي نيرومند و دانايي هوشمند جلوه دادهاند.
درين ميان كه عبدالرحمن پسر مسلم، پهلوان بزرگ روزگار، در خراسان با آن همه دانايي و توانايي اساس نيكبختي مردم و رهايي از چنگال ستمگران و غارتگران بيگانه ميريخت، سفاح نخستين خليفه عباسي درگذشت و برادر كهترش ابوجعفر عبدالله كه معروف به منصور دوانقي بود در 13 ذيحجه 136 بجاي او نشست. منصور مردي خيانتپيشه و لئيم و دوروي و بدنهاد بود. همينكه بخلافت نشست، درصدد برآمد پهلوان خراسان را از ميان بردارد. هر چه روزگار بيشتر ميگذشت جوانمرد خراسان در كار خويش بيشتر نيرو ميگرفت و اينك كار بجايي رسيده بود كه ميليونها مردم آن سرزمين زرخيز او را بجان و دل ميپرستيدند و همه آسايش و شادي و سربلندي خود را از وي ميدانستند و وجود اين مرد دلسوز و دلاور را براي خود نعمتي بزرگ و موهبت و رهآورد آسمان ميشمردند. خليفه بدعهد نميتوانست وي را تا بدين اندازه توانا و زورمند ببيند. ميپنداست هر چه وي بزرگتر شود و هر چه در دل مردم ديار خود بيشتر جاي كند رقيبي بزرگتر در برابر او خواهد شد. چون بدل خويش نظر ميفكند و بدعهدي و پيمانشكني خود را ميديد و نابكاريهاي نهاني خود را مينگريست ميپنداشت كه جوانمردزاده امروزي هم چون اوست. سرانجام از در دوستي درآمد و به خيانت، وي را با لحني مهربان نزد خويش خواند تا در كارهاي مهم با وي راي زند. جوانمرد خراسان بهمان پاكي نهاد وسادگي كه داشت اين دعوت مهربان را، كه در اندرون آن هزاران بدخواهي و شرارت و كينهجويي نهفته بود، باور كرد و از سرزمين خراسان، از آن سرزميني كه در آنجا زاده و اين همه آنرا دوست داشته و تا اين اندازه بآن خدمت كرده بود، رهسپار شد و شتابان خود را بدربار خلافت رساند. سردار بزرگي كه با آن همه كوشش وجانفشاني خاندان ناتواني را بر پادشاهي بزرگترين كشورهاي جهان نشانده بود، هنوز از رنج راه دراز نياسوده بود كه ابوجعفر عبدالله معروف به منصور، خليفه ناجوانمرد و لئيم نقشه كشتن او را ميكشيد. سرانجام هنگامي كه جز وي كس ديگر در دربار خليفه نبود در 24 شعبان 137، كه تازه پنج سال و چهار ماه و دوازده روز از خلافت عباسيان ميگذشت، و اين خاندان به نيروي شمشير همان جوانمرد خراساني به فرمانروايي نشسته بود، به فرمان آن مرد پيمان شكن، در همان دستگاه خلافت از پشت سر زخمي جانكاه برو زدند و بدين گونه يكي از بزرگترين مردان خراسان در 28 سالگي از پاي در آمد و جهان ازو تهي ماند. اما پس از 1229 سال هنوز لبها و دلها از ياد او تهي نيست و هرگز نيز تهي نخواهد شد.
منبع : داستاني از سعيد نفيسي درگسترش زبان فارسي وآرشيف نويسنده
September 4th, 2005
برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
آن گرما گرم تابستان سال 127 هجري، كه عبدالرحمن پسر مسلم، جوان 19 ساله، سوار بر اسب، آهسته از دروازه شمالي كوفه بيرون آمد و بسوي شمال رهسپار ميشد، در آن دوردست، در سرزمين خراسان، نصر پسر سيار كناني ليثي از سه سال پيش باز پنجه ستمگري خود را در سينههاي خونين مردم رنج ديده فرو برده بود. عبدالرحمن جوان رعناي ميانه قد باريك اندامي بود كه جامه بسيار ساده، اما پاكيزهاي، در بر و دستار بيرنگي بر سر داشت. اسب كوهپيكر او در زير رانش چون تودهاي از سيم در حركت بود و اين جوان چالاك بر فراز آن ره نورد نجيب، نقشهاي برجسته باستاني خسرو دوم ساساني و شبديز را در طاق بستان بياد ميآورد. عبدالرحمن يك سال بود كه از سرزمين خويش دور شده و نزد ابراهيم ابن محمد از خاندان عباسي به كوفه رفته بود. اين جوان دلير و هوشمند و فرزانه از خانداني كهن و از روستايي بنام سنجرد، از ناحيه فريدن بود. پدرانش همه از طبقه آزادان بودند. جدش گودرز از بازماندگان بزرگمهر پسر بختگان، حكيم دانشمند معروف دربارخسرو اول انوشيروان بود. پيش ازآنكه عبدالرحمن بجهان آيد پدرش مسلم، در برابر وضع ناگواري كه ستمگريهاي پي در پي فرمانروايان بيگانه در آن سرزمين فراهم كرده بود، ديگر نتوانست تاب آورد و هر چه داشت فروخت و دست زن و فرزند خود را گرفت و بنه كن بشهر مرو رفت، كه در آن زمان جايگاه جوانمردان خراسان بود و هر كس بايشان پناه ميبرد روزگاري آسوده مييافت. مسلم در بيرون شهر مرو در روستاي «ماخان» زميني خريد و خانهاي ساخت و خاندان خود را در آنجا نشاند. در سال 109 كه عبدالرحمن بجهان آمد روستاي ماخان در سه فرسنگي شهر مرو كه اين كودك در آنجا چشم باز كرده بود با چند روستاي ديگر از آن پدرش بود. مسلم، پدر عبدالرحمن، در ميان جوانمردان مرو به مقام بسيار بلندي رسيده بود و ايشان بطوع و رغبت وي را براهنمايي و پيشوايي خود اختيار كرده بودند. عبدالرحمن در اين محيط جوانمردي و بزرگواري، در ميان دلاوران معروف ، رشد كرده و كم كم جوان برومندي شده بود. مردم مرو و جوانمردان آن ديار پس از مسلم اميدشان به پسر رشيد او بود كه، چون وارد زندگي شد كنيه «ابومسلم» را اختيار كرد و اينك ديگر «ابومسلم عبدالرحمن خراساني» در همه خراسان به جوانمردي و فتوت و بخشندگي و ميهن پرستي معروف بود. در آن زمان جوانمردان مرو پسران خود را از خردسالي و از همان روزهاي اول كه به مدرسه ميرفتند و خط ميآموختند، به مسلك و مرام خود آشنا ميكردند. و از همان آغاز زندگي، به آيين قديم، سواري و تيراندازي و مشتزني و شمشيرزني و كمنداندازي و نيزهاندازي و زوبينبازي را بايشان ياد ميدادند. عبدالرحمن جوان در اين فنون از همسالان خود برتري يافته بود. در زماني كه ابومسلم هنوز كودكي خردسال بود،در ميان جوانمردان جنب و جوش شگفتي ديده ميشد. فرمانروايان بيگانه بيدادگري خود را به منتهي درجه رسانده بودند . خاندان اموي از دمشق كارگزاران خونخوار ستمگري بنواحي مختلف ميفرستادند و ايشان را بر جان و مال و عرض و ناموس مردم سيه روزگار ، كه نزديك صد سال بود گرفتار بودند، مسلط ميكردند. اين كارگزاران بيگانه، به بهانه اينكه بايد در سال مبلغهاي گزاف خراج و مقدارهاي فراوان ارمغان و هديه از كالاهاي اين نواحي به دمشق بفرستند، به هيچ چيز مردم ابقا نميكردند و از هيچ گونه بيدادگري و غارتگري شرم نداشتند.
يگانه نيرويي كه در سراسر خراسان هنوز پايداري ميكرد و در برابر اين غارتگران بيگانه ايستاده بود، همان جوانمردان بودند كه مركزشان شهر مرو بود و در آنجا نقشه ايستادگي و پايداري خود را ميكشيدند و بدست افراد خود و بيشتر جواناني كه در آغاز جواني بودند بنواحي مختلف شرق و غرب و شمال و جنوب ميفرستادند. در ميان اين جوانان، عبدالرحمن پسر مسلم يعني ابومسلم خراساني به رازداري و هوش و دلاوري بر همه برتري داشت. پدرش مسلم مخصوصا در پرورش وي دقت بسيار كرده بود، و براي اينكه اين پسر رشيد، كه از آغاز كودكي اميدهاي بسيار را بخود جلب كرده بود از همان زمان كارآزموده شود، مسلم در هفت سالگي او را به «عيسي پسر موسي سراج» كه از سران جوانمردان بود، سپرد تا با خود به كوفه ببرد و در اين سفر اين كودك نوآموز را برموز كار خود آشنا كند. جوانمردان كه دشمنان فطري خاندان اموي بودند، روابط بسيار نزديك بهم زده بودند كه اندك اندك باتحاد و پيوستگي كامل رسيده بود. پيشوايان علويان بيشتر در كوفه گرد آمده بودند و شهر كوفه مركزمخالفت با امويان شده بود و بهمين جهت جوانمردان خراسان همواره به كوفه آمد و رفت ميكردند و از آن جمله جوانمردان مرو نيز پي در پي فرستادگاني از سران خود و كساني كه كاملاً محرم بودند به كوفه ميفرستادند. كودك هفت ساله، همينكه با سرپرست و آموزگار خود وارد كوفه شد جزو گروهي درآمد كه هواخواهان ابراهيم پسر محمد از بازماندگان عباس ابن عبدالمطلب بودند و ميكوشيدند كسي را ازين خاندان بر جاي خليفه اموي بگمارند و بدينگونه دست بيدادگري و يغماگري خاندان اموي و فرستادگان ايشان را كوتاه كنند. ابومسلم از آن زمان تا 19 سالگي، يعني مدت دوازده سال، در ميان پيروان ابراهيم روزبروز خود را براي رهايي كشور خويش از چنگال بيگانگان آماده تر ميكرد. در اين زمان پياپي براي انجام مأموريتهاي خويش به خراسان ميرفت و باز بكوفه برميگشت. در يكي از سفرهايي كه به خراسان رفته بود دختر ابوالنجم عمران بن اسمعيل طايي را، كه از سران محتشم اين نهضت بود، بزني گرفت و پس از آن زن ديگري بنام فاطمه گرفت و سپس زن ديگري بنام اسماء بهمسري اختيار كرد و فرزنداني كه داشت از همين اسماء بود. در اين سفرها گاهي ابومسلم، در اطراف خراسان، بديدار خويشاوندانش كه پس از هجرت پدرش همچنان در آن نواحي مانده بودند، ميرفت. از آن جمله درسفري كه به فريدن رفته بود با يكي از خويشاوندانش عيسي پسر معقل بن عمير، كه جد ابودلف عجلي امير معروف باشد، روابط نزديك يافت و با او به آذربايجان رفت و چون عيسي گرفتار شد ابومسلم غله او را فروخت و بهاي آنرا با خود به كوفه برد و پس از آنكه عيسي آزاد شد آن تنخواه را بوي داد وبدين وسيله اين مرد را كه توانگر و توانا بود بياري خود و هواخواهان اين نهضت جلب كرد. در همين زمان كه ابراهيم بن محمد بمكه رفته بود ابومسلم براي ديدار وي و پيشرفت كارهاي خود نزد او به آن شهر رفت. درين زمان پيروان امام محمد بن علي پدر ابراهيم، كه اندك اندك بر شماره ايشان در خراسان افزوده شده بود. عدهاي از ايشان به كوفه آمده وفاداري و هواخواهي خويش را اعلام كرده بودند و ميبايست كسي را به رياست ايشان برگزينند و به خراسان بفرستند تا دعوت خاندان عباسي را آشكار كند و پيداست كه ابومسلم مناسبترين كس براي اين كار بود. وي را رسماً برياست « خراسان» و آشكار كردن دعوت عباسيان برگزيدند و بدينگونه بار ديگر با سليمان بن كثير حراني كه او هم درين زمينه مأموريت ديگر داشت رهسپار خراسان شد.
ابومسلم از سال 124، كه پانزده ساله بود، در ميان پيروان اين نهضت مقام بلندي بدست آورده بود. درين سال با گروهي از خراسان بازبسوي كوفه راهي شد و در آنجا پسران معقل بن عمير عجلي، يعني عيسي و ادريس نيز نيرويي تدارك ديده بودند و ابومسلم با عاصم پسر ادريس كه دربند بود نهاني ديدار كرد و او را نيز بخويش جلب كرد. در اين زمان باز براي پيشرفت كار خود سفرهاي ديگر بموصل و نصيبين و «آمد» كرد و از هرگونه پافشاري و استقامت براي اينكه كار ياران خويش را نيرو دهد و دعوت عباسيان را در هر دياري اعلام كند خودداري نميكرد. نخست در يكي از سفرهايي كه در 124 بخراسان كرده بود، دعوت خويش را آشكار كرد و مردم را بخويش خواند و جمعي از جوانمردان و دلاوران خراسان را گرد آورد وبر نصر بن سيار كناني، كه از سوي امويان در آن ديار حكمراني ميكرد، برخاست و پس از كشمكش، نصر گريزان شد و ابومسلم صاحب اختيار خراسان گشت و چندي بر آن سرزمين حكمراني كرد تا اينكه بحكم ضرورت باز سفري بحجاز رفت و چون وي از خراسان رفت نصر سيار از نهانگاه بيرون آمد و دوباره خراسان را بد ست گرفت و از 125 تا سال 130 بار ديگر بر آن سرزمين استيلا داشت. سرانجام چون ابومسلم عبدالرحمن پيشواي جوانمردان خراسان، همه وسايل كار خويش را مهيا ساخت و در نواحي مختلف مانند حجاز و جزيره و عراق و آسياي صغير و جبال و ري و اصفهان با همدستان خود اتحاد استواري كرد و همه با يكديگر عهد كردند، بار ديگر بسوي خراسان رهسپار شد كه دعوت خويش را يكباره اعلان كند و بدين گونه خراساني را كه صد سال بود در زير پنجه غارتگران و بيدادگران بيگانه ميناليد و رنج ميكشيد از آن تيرهروزي رهايي بخشد. در آن گرماگرم تابستان سال 128 بود كه اين جوانمرد مروزي از خاندان آزاد مردان فريدن ، سوار بر اسب سفيد تناور زورمند خود، از شهر كوفه بيرون آمد. اين جوان نوزده ساله اينك يكي از مردان تواناي روزگار شده بود. از شهر «آمد» در آسياي صغير گرفته تا كنار رود جيحون دليران و دلاوران روزگار و همه كساني كه در راه آزادي ميكوشيدند با او يار شده و به دستياري با او سوگند ياد كرده بودند. براي آنكه توجه دشمنان و بدخواهان را جلب نكند تا چند فرسنگ يكه و تنها راه شمال را پيمود. اما هر چه ازكوفه دور ميشد گويي بر شماره آشنايان هم پيمان او ميفزود زيرا كه در هر آبادي بزرگ و كوچك تني چند به پيشواز او بيرون ميآمدند و او را بخانه محتشم ترين كسي كه در آن آبادي بود ميبردند و باندازهاي كه لازم بود درآنجا ميماند و راز را در ميان مينهاد و قراري را كه ميبايست با ايشان ميگذاشت. در شهرها نيز جوانمرد خراساني درنگي ميكرد و با پيشوايان و بزرگان پيماني ميبست. چون بسرزمين نيشابور رسيد شبي در روستايي در كاروانسرايي افتاد و چون از كاروانسرا بمهمي بيرون رفت گروهي از اوباشان، كه در آن كاروانسرا بودند و اين جوانمرد خراساني را نميشناختند، درازگوشي را كه با او بود و بنه او را ميبرد دم بريدند. چون بازگشت از كاروانسرادار نام آن روستا را پرسيد. گفت : بوياباد ابومسلم گفت اگر اين جا را «گندآباد» نكنم ابومسلم نباشم و چون چندي پس از آن بر خراسان دست يافت بخاطر آن سرشكستگي مردم آن روستا را ادب كرد! جوانمرد خراساني در ميان اين همه تعصب و غيرتي كه داشت روانشناس نيز بود و از كساني كه در سر راه او بودند آزمايشهاي شگفت ميكرد. يكي از سران خراسان، مردي توانگر و نيرومند از خاندانهاي كهن «فادوسپان» نام داشت و از دهقانان محتشم آن سرزمين بود. روزي ابومسلم پياده بر در خانه او رفت و با يك تن ازخدمتگزاران وي گفت: «خداوند اين سراي را بگوي كه پيادهاي آمده و از تو شمشيري و هزار دينار چشم دارد». فادوسپان با همسر خويش كه زني فرزانه بود راي زد. زن گفت: «تا اين مرد بجايي قوي دل نباشد بدين گونه جرأت نكند». فادوسپان آن خواهش را برآورد و چون ابومسلم بر خراسان استيلا يافت فادوسپان دهقان را مزدهاي نيكو داد. بد ين گونه ابومسلم كار خود را بر پايهاي استوار نهاد.
روز آدينه 21 رمضان 129 بيمقدمه در شهر مرو دعوت خود را آشكار كرد. درهمان نخستين گام، نفرتي كه مردم خراسان از نصر پسر سياركناني حكمران بيگانه داشتند سبب شد كه هركس دلي و رگي و حسي داشت باين جوانمرد خراساني گرويد. ابومسلم عبدالرحمن پسر مسلم جوانمرزاده خراساني، كه پدرانش از فريدن برخاسته بودند وخود در روستاي مرو بجهان آمده بود، در آن روزي كه براي رهايي قيام كرد بيست سال داشت. مردي بود ميانه قد، گندمگون، زيباروي، شيرين سخن، گشاده روي، با چشماني درشت، پيشاني گشاده، و ريشي پرپشت زيبا، موها بلند، پشت او فراخ، رانها وساقهاي پايش كوتاه بود. بانگي پست و آهسته داشت، بزبان تازي و پارسي بسيار فصيح سخن ميگفت و شعر بسيار بياد داشت. در كارها داناتر ازو كسي نبود. جز بوقت نميخنديد و روي خوش نميكرد و از حال خويش برنميگشت. اگر هم وي را پيشرفت بزرگ روي ميداد شادي نميكرد و چون دشواري روي ميداد غمگين نميشد. چون خشم ميآورد دگرگوني آشكار نميكرد. به همنشيني با زنان چندان ميل نداشت و گويند تنها سالي يك بار مايل ميشد. اين جوانمرد بزرگ نام در غيرت و مردي از سختترين مردم روزگار خود بود. با اين وسايل، با اين افزار و اسباب مادي و معنوي بود كه دعوت خويش را آشكار كرد. از آن روز او را «صاحب الدعوه» لقب دادند دعوت وي در آن زمان چنان جنبش بزرگي فراهم كرد كه بعدها نوشتهاند عده بسياري از مردم خراسان كه پيش از او هنوز اسلام نياورده بودند بدست او مسلمان شدند. مقصود وي ازين دعوت بيهيچ شكي رهايي ديارستم كشيده اوو گرفتار در پنجه بيگانگان بود. وي ميكوشيد كشور نياكانش را ازين گرفتاري صد ساله در چنگال ستمگران بيگانه رها كند و از دست خاندان بيدادگر و نابكاري چون خاندان اميه بدرآورد و دست كساني را كه بر جان و مال مردم چيره شده بودند كوتاه كند و فرمانروايي را بكساني دهد كه چون خود را نعمت پرورده و ريزهخوار اين سرزمين ميدانستند كفران نعمت نميكردند و با نعمتدهندگان خود راه خلاف نميرفتند. روزي كه دعوت جوانمرد خراساني آشكار شد و جنبشي كه سالها بود وطن پرستان در زير پرده آماده ميكردند از پرده بيرون افتاد، دهقانان خراسان يك يك روي باو ميآوردند و دعوتش ميپذيرفتند. در تابستان 129 ابومسلم و يارانش آشكارا بر بيگانگان قيام كردند. در آن زمان در خراسان گروهي از مردم يمن هم ميزيستند كه درآغاز استيلاي بيگانگان بآنجا هجرت كرده بودند. و حتي اين گروه از مردم دعوت او را پذيرفتند و باو گرويدند. درزمستان همان سال جوانمرد خراساني با گروهي بيشمار از لشگريان خود وارد شهر مرو شد و مردم شهر با شادي هر چه بيشتر او را در آغوش خود گرفتند و شهر را براي پذيرايي او آذين بستند. از سال 130 دست نصر پسر سيار فرمانرواي بيگانه از خراسان كوتاه شد. در پاييز سال بعد ابومسلم و يارانش پيروزمندانه وارد شهر نيشابورشدند كه در آن زمان مانند دروازهاي در ميان مشرق و مغرب بود و بيگانگان بهر قيمتي بود آنرا از دست نميدادند. از آن پس ايران و پس از آن عراق و جزيره و آسياي صغير، بد ست ابومسلم و هواخواهان يا ياران او افتاد. مروان پسر محمد، خليفه اموي در دمشق هم چنان مست غرور و بيدادگري خويش بود و به نامههاي پي در پي، كه نصر پسر سيار ليثي كناني حكمران خراسان ميفرستاد و او را از خطر بزرگي بيم ميداد اعتنا نميكرد. همين كه خبر دعوت ابومسلم درماه رمضان 129 به كوفه رسيد مردم آن شهر نيز كه از ديرباز منتظر رسيدن اين خبر بودند از جاي خويش برخاستند و دو تن از عباسيان يعني ابوالعباس و برادرش ابوجعفر منصور را به پيشوايي خويش برگزيدند و از آنجا نيز به قيامي سخت آغاز كردند. فرماندهان لشگريان مروان اموي پي در پي در برابر سپاهيان عباسيان از پاي درميآمدند و شكست ميخوردند و سرانجام ابوالعباس در 12 ربيعالثاني 132 هجري مردم را بخلافت خود دعوت كرد و گروهي بسيار از هر ناحيه و مخصوصاً خراسان دعوت او را پذيرفتند و بيعت كردند. مروان خود با لشگري رهسپار شده بود كه با او درافتد و او را از ميان بردارد اما در جنگي كه در كنار رود «زاب عليا» روي داد ، مروان شكست خورد و گريخت و همچنان سرگردان از اينجا بآنجا ميگشت تا اينكه در مصر عليا از پاي درآمد و باين طريق خلافت امويان بپايان رسيد. ابوالعباس، در نتيجه دليريها و دلاوريهاي بيباكانه و جانفشانيهاي شبانروزي كه در مدت هشت سال پي در پي از 124 تا 132 جوانمردان خراسان و پيشواي بزرگشان ابومسلم كرده بودند، بخلافت نشست و بدينگونه عبدالله بن محمد معروف بسفاح نخستين كسي ازين خاندان بود كه مردم بدست خود به حكمراني نشاندند تا اينكه ديارخويش را از دست بيدادگران و خونخواران بيگانه رهايي دهند. نخستين وزيري كه درين دربار نوخاسته بكار گماشتند يك تن ازهمان همپيمانان ابومسلم و يارانش «ابوسلمه حفص بن سليمان خلال » بود. اما چون وي آن چنانكه ميبايست درپشتيباني از منافع وطنش نميكوشيد ابومسلم در 15 رجب 132 او را بسزاي پيمانشكني اش رساند و جهان را ازو تهي كرد و پس از آنكه «ابوجهم بن عطيه» چندي وزارت كرد سرانجام خالد پسر برمك را كه از بلخ بود و از هر حيث وطنپرست آن روزگار به وي اعتماد داشتند، به وزيري برگزيدند و وي نياي خاندان معروف برمكيانست كه نه تنها در سياست و جهانداري و از بزرگترين مردان تاريخ بود، بلكه در بخشش و مردانگي و گشاده د ستي و جوانمردي نيز از بزرگان جهان بشمار رفتهاند و تا پنجاه و چهار سال پس از آن هم اختيار كارهاي خلافت در دست مردان كاردان و بزرگوار اين خاندان بوده است. از سوي ديگر ابومسلم همچنانكه بزور شمشير و سرپنجه مردانه خود حكمراني خراسان را گرفته و بر خود مسلم ساخته بود، تا سال 137 يعني تا پنج سال از آغازخلا فت عباسيان نيز حكمراني مطلق و فرمانروايي خراسان را داشت. اين مرد بزرگ در اين هفت سالي كه فرمانفرماي مهمترين ناحيه كشور پدران خويش بود نه تنها هرگونه وسايل آسايش مردم و امنيت آن سرزمين را فراهم ساخت چنانكه تا قرنها پس از آن، دوره حكمراني وي بر سر زبانهاي خرد و بزرگ مردم خراسان مثل شده بود، بلكه در آباداني آن ناحيه نيز كوشش بسيار كرد، چنانكه چندين ساختمانهاي مهم از خويش به يادگار گذاشت و بناهاي چند در سمرقند ساخت، از آن جمله ديوار بزرگي گرداگرد شهر فراهم كرد و كمتر شهري از خراسان و ماوراءالنهر بود كه در آنجا ساختمان مهمي به يادگار دوره حكمراني اوباقي نمانده بود. در برابر تاخت و تازهايي كه بيگانگان و دشمنان ميكردند، سرداران بزرگ و فرماندهان لشگر او مردانگيهاي فراوا ن كردهاند، از آن جمله «سباع بن نعمان ازدي» و «زياد پسر صالح خزاعي» در ميدانهاي جنگ آن زمان مردي خويش را ثابت كردهاند. زياد پسر صالح در ذيحجه سال 133 لشکريان چين را، كه به مرزهاي ما تاخته بودند شكست سختي داد. ابومسلم در دعوتي كه از مردم ديار خويش ميكرد پرستش خود را نسبت باخراسان باستان و بخصوص آيين كهن آن آشكار ميساخت و خود را جانشين گذ شتگان ميخواند. «مقنع» و «باطنيان» كه پس از وي آمدهاند همان اصول را در پيش گرفته و وي را راهنماي بزرگ خود دانستهاند. هيچ يك از مرداني كه در تاريخ دورههاي اسلامي قد برافراشتهاند، در دل مردم ، مانند او جاي نگرفتهاند. بيهوده نيست كه قرنها پس از وي باز نام او در زبانها مانده و كتابهاي فراوان در شرح مردانگيها و دليريها و جوانمرديهاي وي بنام «ابومسلمنامه» نوشتهاند. مطالبي كه در اين داستانها آمده و آنچه در ذهن مردم اين سرزمين از ديرباز مانده است همه، يادگارهايي از صفات مردانه جوانمرد خراسان است. راستي ابومسلم هرگز در برابر هيچ دشواري سست نشده و هرگز هيچ مانعي، هر چه هم بزرگ بوده است، نتوانسته عزم مردانه و همت دليرانه و پشتكار و جسارت دلاوري او را مانع شود. اين مرد بزرگ، تدبير و فرزانگي را با جرأت و دليري توام كرده بود و بهمين جهتست كه در داستانهاي بيشماري كه بنام او نوشتهاند وي را توانايي نيرومند و دانايي هوشمند جلوه دادهاند.
درين ميان كه عبدالرحمن پسر مسلم، پهلوان بزرگ روزگار، در خراسان با آن همه دانايي و توانايي اساس نيكبختي مردم و رهايي از چنگال ستمگران و غارتگران بيگانه ميريخت، سفاح نخستين خليفه عباسي درگذشت و برادر كهترش ابوجعفر عبدالله كه معروف به منصور دوانقي بود در 13 ذيحجه 136 بجاي او نشست. منصور مردي خيانتپيشه و لئيم و دوروي و بدنهاد بود. همينكه بخلافت نشست، درصدد برآمد پهلوان خراسان را از ميان بردارد. هر چه روزگار بيشتر ميگذشت جوانمرد خراسان در كار خويش بيشتر نيرو ميگرفت و اينك كار بجايي رسيده بود كه ميليونها مردم آن سرزمين زرخيز او را بجان و دل ميپرستيدند و همه آسايش و شادي و سربلندي خود را از وي ميدانستند و وجود اين مرد دلسوز و دلاور را براي خود نعمتي بزرگ و موهبت و رهآورد آسمان ميشمردند. خليفه بدعهد نميتوانست وي را تا بدين اندازه توانا و زورمند ببيند. ميپنداست هر چه وي بزرگتر شود و هر چه در دل مردم ديار خود بيشتر جاي كند رقيبي بزرگتر در برابر او خواهد شد. چون بدل خويش نظر ميفكند و بدعهدي و پيمانشكني خود را ميديد و نابكاريهاي نهاني خود را مينگريست ميپنداشت كه جوانمردزاده امروزي هم چون اوست. سرانجام از در دوستي درآمد و به خيانت، وي را با لحني مهربان نزد خويش خواند تا در كارهاي مهم با وي راي زند. جوانمرد خراسان بهمان پاكي نهاد وسادگي كه داشت اين دعوت مهربان را، كه در اندرون آن هزاران بدخواهي و شرارت و كينهجويي نهفته بود، باور كرد و از سرزمين خراسان، از آن سرزميني كه در آنجا زاده و اين همه آنرا دوست داشته و تا اين اندازه بآن خدمت كرده بود، رهسپار شد و شتابان خود را بدربار خلافت رساند. سردار بزرگي كه با آن همه كوشش وجانفشاني خاندان ناتواني را بر پادشاهي بزرگترين كشورهاي جهان نشانده بود، هنوز از رنج راه دراز نياسوده بود كه ابوجعفر عبدالله معروف به منصور، خليفه ناجوانمرد و لئيم نقشه كشتن او را ميكشيد. سرانجام هنگامي كه جز وي كس ديگر در دربار خليفه نبود در 24 شعبان 137، كه تازه پنج سال و چهار ماه و دوازده روز از خلافت عباسيان ميگذشت، و اين خاندان به نيروي شمشير همان جوانمرد خراساني به فرمانروايي نشسته بود، به فرمان آن مرد پيمان شكن، در همان دستگاه خلافت از پشت سر زخمي جانكاه برو زدند و بدين گونه يكي از بزرگترين مردان خراسان در 28 سالگي از پاي در آمد و جهان ازو تهي ماند. اما پس از 1229 سال هنوز لبها و دلها از ياد او تهي نيست و هرگز نيز تهي نخواهد شد.
منبع : داستاني از سعيد نفيسي درگسترش زبان فارسي وآرشيف نويسنده
September 4th, 2005
برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
مسایل تاریخی
- علی رستمینقش پیش نهاده هایی تاریخی وسامان یابی های بعدی قدرت درتأسیس وافول حزب دموکراتیک خلق افغانستان(حزب وطن)
- تتبع و نگارش امان معاشر، خبرنگار آزادجهاد و جنگ در افغانستان قبل از آمدن قطعات شوری به حمایت پاکستان و رهبری امریکا آغاز شد
- سیداحسان واعظیبخش دوم نقش سازنده و ماندگارببرک کارمل در مسیر تاریخ
- سیداحسان واعظینقش سازنده و ماندگارببرک کارمل در مسیر تاریخ
- داکتر حمیدالله مفیدفرود دو ستاره درخشان از کهکشان اندیشه وخرد
- علی رستمی ببرک کارمل بااندیشه عدالت خواهانه به خاموشی رفت
- گزارنده به پارسی دری: عزیز آریانفرآریایی ها یا تورک ها؟
- عبدالو کیل کوچی دسامبردر آیینهء تاریخ
- عبدالو کیل کوچیمحمود بریالی ابر مرد جنبش چپ وترقی خواه افغانستان
- محمد عوض نبی زادهنا یب سالارمحمد حسین خان پیکارجوی رزمگاه میوند وغزنیگک
- خلیل وداد چگونه س.د.ج.ا. به س.خ. ج.ا. تعویض شد
- مترجم: ا. م. شیریانقلاب اکتبر! استالین. نوسازی- کودتای لیبرالی
- نویسنده: نجیب سرغندوی نهضت خدایی خدمتگاری و نقش آن دربیداری پشتونها
- گزارنده به پارسی دری: عزیز آریانفرتوران
- حسن پیمانامیرتیمورموئسس سبک اصیل هنر معماری وحامی فرهنگ ومدنیت آسیای وسطی قسمت-6
- حزب کارایران(توفان)انقلاب اکتبر ناقوس مرگ سرمایه داری بود
- ظهو رالدين دبرېالي انقلاب دکاليزې په وېاړ
- زمان هوتکبمناسبت هفدهمین سالشهادت داکترنجیب الله
- رحمت اله رواندشهید داکتر نجیب اله داوولسم تلین په یاد
- جلال بايانی کاوشگرشـــهيد داکتر نجيب الله
- جلال بايانی کاوشگرهفده سال قبل درقلب افغانستان کابل حماسه تاريخ رخ داد
- نصیراحمد – مهمند پیړی،پیړی زغم او پیچ دی وګالل شی
- داکتر حبیب منګل دافغانستان دخپلواکۍ غورزنګ ته لنډه کتنه
- نویسنده : مهرالدین مشیدروزی که زمامداران ناکاره در سایۀ آن صرف احساس فربهی کرده اند
- حسن پیمانامیرتیمور موئسس سبک اصیل هنر معماریوحامی فرهنگ ومدنیت آسیای وسطی5
- برگردان و تبصره از دکتر خلیل ودادحقایقِ تلخِ جنگِ 1979-1991 افغانستان از زبان نظامیان شوروی پیشین
- عبدالوکیل کوچی نگاه مختصری به تاریخ کوشانی ها
- انجنیر فضل احمد افغان شاه امان الله غازی و خط سیاه دیورند
- میر عنایت الله سادات معضلۀدیورند
- تتبع ونگارش؛تلخیص وترجمه: ازحسن پیمانامیر تیمور موسس سبک اصیل هنر معماری وحامی فرهنگ ومدنیت آ سیای وسطی قسمت(4)
- امان معاشر؛ خبرنگار آزادهشت ثور آوردن مجاهدین رو بزوال از کوه ها به قدرت جنرال دستم
- ا. م. شیریزادروز لنین، روز شرمندگی ما
- عتیق الله مولویزادهاز دین پروری، تا دین فروشی!!
- حسن پیمان امیرتیمور موسس سبک اصیل هنر معماری وحامی فرهنک ومدنیت آسیای وسطی قسمت 3
- نوشته کریم پوپل تاریخ نوروز کهن
- نجم کاويانیيادی از نوروز در کابل قديم
- تتبع ونگارش-ترجمه وتلخیص: ازحسن پیمانامیرتیمور موسس سبک اصیل هنرمعماری وحامی فرهنگ ومدنیت اسیای وسطی-2-
- دوکتور امین برین زوریدوکتور امین برین زوری
- برگردان و تبصره از دکتر خلیل ودادیهودیت در افغانستان
- ارسالی صمیمیبازگشت «لنین» به «خجند»
- حسن پیمانشمۀ ازخدمات وکارنامه های امیرتیموردرأئینۀ تأریخ
- سلیمان راوشجشن سده
- حسن پیمانتأریخ وخدمات زنده ومشهود امپراتوری تیموریان محال است به فراموشی سپرده شود
- تتبع و نگارش امان معاشر، خبرنگار آزادمناسبات سابق دولت افغانستان و اتحاد شوروی آمدن قوت های نظامی اتحاد شوروی در ششم جدی به افغانستان
- سرلوڅ مرادزی برتانوي هند او برتانوي پنجاب، د پښتنو د ویښتیا دښمنان !
- سرلوڅ مرادزی برتانوي هند او برتانوي پنجاب، د پښتنو د ویښتیا دښمنان !
- عتیق الله مولوی زادهزندگی از کاخ تا کا نتینر!
- سرلوڅ مرادزیبرتانوي هند او برتانوي پنجاب دواړه، د پښتنو د ویښتیا ضد !
- سرلوڅ مرادزیډیورنډ کرښه، څپڅپاند دریځونه او پنځم ستون
- نویسنده : مهرالدین مشیدبالاخره امریکایی ها سر به بالین بیمار نظامیان پاکستانی این بازوی زرهی تروریزم جهانی نهادند
- عبدالوکیل کوچید سامبر نقطه عطف درتاریخ جنبش داد خواهانه مردم افغانستان
- سرلوڅ مرادزی ډیورڼد کرښه، څپڅپاند دریځونه او پنځم ستون دوهمه برخه
- انجنیر فضل احمد افغانخط سیاۀ دیورند مولود دسایس انګلیس و روسیه
- سرلوڅ مرادزی ډیورنډ کرښه، څپڅپاند دریځونه او پنځم ستون
- فرزاد رمضاني بونششناسايي يا عدم شناسايي ديورند؟
- انجینر محمود صافی دافغانستان دتاریخ ځلانده ستوری احمد خان « احمد شاه بابا » درانی کال
- سید ذا کر شاه ( ســــــــــادات) (( د ډیورند کرښې غندل یا د پاکستان ســـــــره دښمنی))
- سرلوڅ مرادزی ډیورنډ کرښه او څرګند دریځونه
- بیداربمناسبت کنفرانس بین المللی لندن و عدم پذیرش دیورند خط فاصل
- سرلوڅ مرادزی ډیورنډ کرښه او روستۍ پراختیاوې
- عزیز آریانفرنیاز تاریخی به بازگشت به توافقات ژنو
- سرلوڅ مرادزی ډیورنډ کرښه او روستۍ پراختیاوې
- سرلوڅ مرادزید ډیورند کرښې پریکړه به، لروبر افغانان خپله کوي
- ارسالی صمیمیبرگی از تاریخ جنگ جهانی دوم/ چگونه مسکو تسلیم آلمان ها نشد
- میر عنایت الله سادات نگاهی به تاریخ آریانا
- محمدنبی عظیمی جنگ جلال آباد بخش آخر
- جلال بايانیبزرگ مردان تاریخ
- محمدنبی عظیمیجنگ جلال آباد بخش دوازدهم
- شبيراحمد طالب وزيران اوخاطرې
- رسول پويانجايگاه هرات در مدنيت خراسان
- محمدنبی عظیمیسفر دیگر به جلال آباد
- عزیزه عنایت خامۀ درفرا راه آزادی !
- نصیراحمد - مهمنددافغانستان دخپلواکی دبیرته اخیستلو دشهیدانواوغازیانوپه یاد
- دوکتور جلال بايانی « روح شاه غازی امان الله شاد و پر نور باد »
- انجنیر ظهو رالدین اندیشپراو دا
- محمدنبی عظیمیتعرض متقابل قوای مسلح افغانستان
- نوشته کریم پوپل اشغال و تاراج کابل از زمان تاسیس الی امروز
- سلیمان راوششهروندان شهر (جندان)
- محمدنبی عظیمی درحاشیه تعرض متقابل
- رسول پویاننقش استعمار در تخریب تمدن خراسان
- رسول پویانخراسان بعد از فروپاشی امپراتوری تيموريان
- رسول پویان ریشه های خراسان کهن
- محمدنبی عظیمیجنگ جلال آباد بخش هشــــــــــــــــتم
- محمدنبی عظیمیجنگ جلال آباد بخـــش هفتـــــــــــــم
- ا. م. شیریپراودا در ۱۰۰ سالگی: زنده و رزمنده
- اسدالله جعفریمیلاد گل سرخ
- عبدالحی نزهت افزودن دشواری کارعاقلانه نیست
- فوادشاه امان الله خان غازى از نظر احمد شاه مسعود كى بود؟
- انجنېر ظهو رالدین اندېشپر فا شیزم د بري ورځ یعنی دامپرېا لیزم دنیمی تنی ښخول په شوري سوسېا لیستي هېواد کی
- نویسنده : مهرالدین مشید نباید بیش از این بهایی برای ویرانی این سرزمین پرداخت
- محمدنبی عظیمیجنگ جلال آباد بخش ششم
- نوشته صوفی کریم فیضانی حملات اعراب در افغانستان
- انجنیر ظهورالدین اندیشد افغا نستان د خلک دمو کراتیک گوند داد شهیدا نو او اتلانو دسور گوند ټولو غړو ته له پو رته نه تر کښته پو رې
- محمدنبی عظیمیجنگ جلال آباد بقیه بخش پنجم
- نبی حیدری معلم جنک یا صلح
- محمدنبی عظیمی جنگ جلال آباد بقیه بخش چهارم
- تهیه وترتیب:میرمحمدشاه رفیعیچهره امروزی تپه مرنجان ورازهای تاریخی آن
- محمدنبی عظیمیجنگ جلال آباد -- 4
- محمدنبی عظیمی جنگ جلال آباد - 3-
- سلیمان راوشتندیس های بامیان مجسمه های بودا نیستند
- حسن پیمانبیادبودسلسال وشهمامه تندیسهای بودا دو همبزم ودو همسنگ
- حسن پیمانافشارخونین وقتلهای زنجیره یی انگیزۀ اتحادخلقهای تحت استبداد
- محمدنبی عظیمی جنگ جلال آباد
- رحمت اله رواند روسانو يرغل او وتل دواړه تېروتني وې
- احمدولي بدخشياداي ديني به قربانيان فاجعة افشار
- محمدنبی عظیمیجنگ جلال آباد
- عتیق گلشمه ازجنایات بعضی گروه های ماوئیستها درافغانستان
- محمد نبی عظیمیچرا از مرگ می ترسید ؟
- جمعه خان صوفيلر وبر دوه افغان که يو افغان؟ (يوولسمه او آخري برخه)
- جمعه خان صوفيلر و بر دوه افغان که يو افغان؟ (اتمه برخه)
- عبدالو کیل کوچی فرخنده باد چهل وهفتمین سالگرد تاسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان ، حزب قهرمانان وشهیدان !
- حمید محویتآتر بی نوایان
- تتبع و نگارش امان معاشر، خبرنگار آزادآمدن قوت های نظامی اتحاد شوروی به افغانستان
- تهیه کننده : عبدالقدیر میرزاییسقوطِ یک امپراتوری!
- محمد عارف عرفان رازهای حقیقی دعوت ارتش شوروی
- حمید محویدر بارۀ [کشته شدن پلخانوف(؟)]
- محمدنبی عظیمیجنگ جلال آباد
- صدیق رهپو طرزیما و نو آوری، تجدد و مدرنیزم
- جمعه خان صوفيلر و بر دوه افغان که يو افغان؟ (پنځمه برخه)
- داکترآریننام ببرک کارمل جاویدانه است زیرا توده های مردم آنرا ستوده اند
- عبدالو کیل کوچیپنجمین سالگرد وفات محمود بریالی را گرامی میداریم
- صدیق رهپو طرزیدیورند: سر و صدا برای هیچ
- محمدنبی عظیمیسپیده ها این جا آرام انــد
- محمد عوضازمكتب مبارزهء رفيق ببرك كارمل بياموزيم
- علی رستمیببرک کارمل ستارهء درخشان مبارزِ عدالتخواهء کشور
- عبدالو کیل کوچیببرک کارمل بزرگ مرد تاریخ
- دوکتور نثار احمد صدیقینام ببرک کارمل جاودان و روانش شاد باد
- جمعه خان صوفيلر و بر دوه افغان که يو افغان؟(٢ مه برخه)
- عزیز آریانفرچگونه دهلیز واخان ایجاد و به زور به افغانستان داده شد
- جمعه خان صوفيلر و بر: دوه افغان که يو افغان؟
- انجنېر ظهورالدين اندېشبه افتخار سالګرد انقلاب پېروزمند و زنجير شکن سوسياليستی اکتبر
- گزارشگر از انگلیسی به پارسی: صدیق رهپو طرزیده اسطوره در مورد افغانستان
- انجنېر ظهورالدين انديشبمناسبت سالمرګ انقلابی دلير وانديشمند خلل ناپذير
- از کریم پوپل روش سیاسی دولتها وملیتهای افغانستان در طول تاریخ
- عدالتدشمن هرگز وارد شهر لنين نخواهد شد!
- عبدالو کیل کوچی ماندگاران تاریخ
- نصیراحمد – مهمنددافغانستان دخپلواکی دبیرته اخیستلو
- سليمان راوش به پیشواز 28 ـ اسد
- انجنېر ظهورالدين اندېشدافغانستان دخلکو دملی_ازادی بخښونکي انقلاب دکاليزی په وياړ
- گزارنده: عزیز آریانفرمقاله دوم نقش دولت «کیرپاند» در با هم آمیزی فرهنگ های آسیای میانه
- عزیز آریانفرشاهنشاهی پنج صد ساله تاجیکی- ایرانی کیرپاند در مرزهای باختری چین
- حامدعلمیرساله روزشمار وقایع افغانستان از سال 1747 الی اخیر سال 2010
- نوشته کریم پوپلظهور وزوال اردوهای افغانستان
- عبدالصمد ازهراسرار مرگ میوندوال بخش دوازدهم وپایانی
- عبدالصمد ازهراسرار مرگ میوندوال بخش 11
- گزارشگر از زبان انگلیسی به پارسی صدیق رهپو طرزیباستانشناسی افغانستان از کهن ترین روزگار تا دوران تیموریان
- عبدالصمد ازهراسرار مرگ میوندوال بخش دهم
- سرلوڅ مرادزیلندن کې ډيورند جرګه د پنجاب پر سر کلک ګوزار
- تهیه کننده:امان معاشر نامه ی خواجه حافظ شیرازی برای امیر تیمور
- عبدالصمد ازهرخود کشی یا قتل بخش نهم
- محمدنبی عظیمی لحظاتی با ازهر بزرگوار
- محمدنبی عظیمی آیا روزی تاریخ حــــرب کشور ما نوشته خواهد شد؟
- عبدالصمد ازهر اسرار مرگ میوندوال بخش نهم
- ازهر عبدالصمداسرار مرگ میوندوال بخش هشتم
- محمد همایون سرخابی شهر غلغله در ماتم نبود بودای بزرگش هنوز میگرید
- عبدالصمد ازهراسرار مرگ میوندوالبخش هفتم
- محمدنبی عظیمیتا لحظهء انــــتقال مسؤولیت
- گزارش از انگلیسی به پارسی صدیق رهپو طرزیباستانشناسی افغانستان از کهن ترین روزگار تا دوران تیموریان
- عبدالصمد ازهراسرار مرگ میوندوال بخش ششم
- اسدالله جعفریآیاافشار باردیگر تکرار خواهد شد؟
- سید عبدالقدوس «سید»جنگ افشار
- خلیل الله سکندریواقعیت های پنهان در ماجرا های عیان افغانستان
- محمد همایون سرخابی نگاه مختصری پیرامون زندگی پرافتخار ظهیرالدین محمد بابر
- عبدالصمد ازهراسرار مرگ میوندوال بخش پنجم
- محمد عالم افتخارسید جمال الدین افغانی ؛ اَبَر انسانی که از نو باید شناخت !
- سرلوڅ مرادزی پاچاخان د بهرنیو پوهانو په نظر کې
- صدیق رهپو طرزیباستانشناسی افغانستان از کهن ترین روزگار تا دور تیموریان
- میرعنایت الله سادات نظری بر موافقتنامه ای دیورند
- عبدالصمد ازهرخودکشی یا قتل؟ بخش چهارم
- نویسنده : مهرالدین مشیدامریکا و بازی بزرگ در کشوری که دشنۀ مقاومت گلوی هر مهاجمی را شگافته است
- عبدالصمد ازهرخودکشی یا مرگ بخش های دوم و سوم
- تتبع و نگارش امان معاشر، خبرنگار آزاد آمدن قوت های نظامی اتحاد شوروی به افغانستان
- ا. م. شیریبمناسبت زادروز استالین
- عبدالصمد ازهرخودکشی یا مرگ
- نویسنده: ولادیمیر پلاستون ببرک کارمل تا آخرین نفس های خود به حقانیتِ راهی که خود انتخاب نموده بود باور داشت
- ع.رستمی ببرک کارمل نماد وحدت!
- ر. حسنهفته اول دسامبر یاد آور روز های فقدان دو شخصیت مبارز نستوه کشور
- نوشته از ع. بصیر دهزادبخاطر 14چهاردهمین سالگرد وفات شادروان ببرک کارمل
- عبدالو کیل کوچی گرامی وجاویدان باد نام وخاطره تابناک زنده یاد ببرک کارمل
- عبدالو کیل کوچی چهارمین سالروز وفات زنده یاد محمود بریالی را گرامی میداریم
- احمدشاه سرخابییادی از جاودان یاد ببرک کارمل و برادر و همرزم فقید ش محمود بریالی!
- سرورددیورند کرښه دتکړه پوهانو وځیړ نو ته ضرورت لري
- عزیز آریانفردرنگی بر سر نام کشور ما- افغانستان
- عزیز آریانفرراز نهانی نامه دوست محمد خان به نیکلای یکم- امپراتور روسیه
- عزیز آریانفرآیین نامه داخلی انقلابیون جوان افغان (جوانان افغان)
- شباهنگ راددر یادمان کمونیست رزمنده «ارنستو چه گوارا»
- دکتر بیژن بارانکوچ آریاییها از شمال خزر
- سرلوڅ مرادزی د تاریخ پاڼه : کوز پښتانه او د افغانستان خپلواکي
- سليمان راوش تجاوزانگليس ، روس و امريکا بر افغانستان يا يک دروغ بزرگ
- اکادمیسن دستگیر پنجشیریحملات بر نیروهای چپ و پیامد های آن
- عزیز آریانفرگستره «اروآسیای میانه بزرگ»
- احسان لمر یادی از خانوادهء ناظر صفر
- داکتر . و .ع . خاکسترفراز های از زند ه گی یهودان در افغانستان
- نوشته صدیق رهپو طرزیتمدن «سند ـ هلمند» آغاز گر تاریخ ما
- انجنیر زلمی نصرت مهمندافغانستان د«جواهر لعل نهرو»له نظره!
- لیکونکی : نجم الدین « سعیدی »دعلامه دوکتورمحمد سعید « سعید افغانی»د «۲۵» تلین په ویاړ !
- سيد احسان " واعظی"تمدن های آريانای کهن و خراسان باستان
- آصفه صبابه مناسبت سی امین سال شهادت شاد روان محمدطاهربدخشی
- عبدالوکیل کوچیفرخنده باد چهل و پنجمین سالگرد تاسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان ، حزب قهرمانان وشهیدان !
- مرادزیستر پاچا خان : ملي هویت ، خپلواکي ، ملي ژبه او تعلیم
- علی رستمی چهل وپنجمین سالکرد حزب دموکراتیک خلق افغانستا ن را گرامی داشت !
- داود کرنزی بمناسبت سومین سالگرد وفات رفیق بریالی
- یعقوب هادینام و نیکوئی های رفیق ببرک کارمل جاودان باد
- سید احسان واعظی شخصیت نام اوری که باتاریخ زیست
- ترجمه و تحشیه از خلیل وداداز انقلاب اکتوبر تا انقلاب ثور
- سيد احسان " واعظی"تمدن هاي آرياناي كهن و خر اسان باستان
- احسان واعظی جايگاه والا و ارزشمند فيض محمد کاتب هزاره دربازتاب رويدادهای سياسی و تاريخ نگاری کشور
- رحمت اله رواند سنبلی نهمه نیټه د پښتنو اوبلوڅو د پیوستون د ورځی په یاد
- مرادزئ د وږي ۹ مه د پښتونستان ورځ
- نوشته : میرمحمد شاه "رفیعی"آرزوهای فراموش ناشده شهدای به خون خفته
- صديق وفا لويَه جَرگه ها ونقش ارزشمند آن در ساختار اجتماعی- سياسی وقانون گذاری افغانستان
- صديق وفا لويَه جَرگه ها ونقش ارزشمند آن در ساختار اجتماعی- سياسی وقانون گذاری افغانستان
- پژوهش: ظاهردقیق ماسترعلوم سیاسیحکومت مجاهدین(!)وبرکناری نقابهای تقدس آنان
- محمد عوض نبی زا د ه سی ومین سالروز شهادت علامه محمد اسمعیل مبلغ فرخنده و گرامی باد
- دکتورخلیل وداد (بارش)خاطرات مهندس هُلندی فان لوتسنبورگ ماس
- محمد عوض نبی زا دهدرويش علي خان هزاره اولین نایب الحکومهءهرات دردولت درانیها
- میرعبدالواحد ساداتسخنی چند پیرامون شخصیت والای غبار
- محمد عوض نبی زا ده بنیادعلیخان هزاره مبارزهمیشه درسنگرو یکی ازمدافعین راستین استقلال کشور
- محمد عوض نبی زا دهشیرمحمدخان هزاره جنگاورقهرمان و یکی از فاتحین اصلی معرکهءمیوند
- ترجمه و تحشیهء دکتور خلیل وداد نخستین مداخلهء نظامی شوروی به افغانستان
- سیدحسن رشاددو یاد و دو خاطره
- گزارنده به دری: عزیز آریانفرافغانستان در مراحل نخست توسعه مستقل (سال های دهه 1920)
- محمد عوض نبی زا ده میر یزدان بخش بهسودی نماد ازایمان و مقاومت ،قربانی توطیه و پیمان شکنی
- محمد عوض نبی زا د ه یکصد وپا نزدهمین سا لیا د شهادت میرمحمدعظیم بیگ سه پای
- نسیم جویا جویاــ پرچم شجاعت و نبرد مردم افغانستان به خاطر ازادی,عدالت وترقی
- محمد عوض نبی زا دهچهل و سومین سا لگرد وفات زنده یاد برات علی تا ج یکی ازپیشآهنگان ، نهضت مشروطه خواه و دموکرات گرامی باد
- محمد عوض نبی زا دهیکصدوپنجمین سال تولد فرقه مشرفتح محمد خان میر زاد یکی از پیش قراولان جنبش مشروطیت کشور فرخنده باد!
- محمد عوض نبی زا دهبیست و ششمین سا لیا د وفات محمد ابراهیم گا و سواریکی ازپیشگامان نهضت دهقا نی وضد استبداد گرامی با د!
- جنرال محمد یاسین امیریهشتاد سال از تولد ببرک کارمل شخصیت استثنایی تاریخ معاصرکشورمی گذرد
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- محمدعوض نبي زاده نقش و مقام مردم هزاره دردولت و جامعه طی دوونیم قرن اخیر
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- تهيه ، تدوين وپژوهش (راد مرد)چگونه آمريکا شکارافراطيون شد؟(قسمت ششم)
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- مشعلشخصيتي که با تاريخ عمر خواهد کرد
- تهيه ، تدوين وپژوهش )راد مرد)چگونه آمريکا شکارافراطيون شد؟ (قسمت پنجم)
- تهيه ، تدوين وپژوهش (راد مرد)چگونه آمريکا شکارافراطيون شد؟ (قسمت چهارم)
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- محمدعوض نبی زاده یادی ازمبارزقهرمان عبدالخالق شهید
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- تهيه ، تدوين وپژوهش )راد مرد)تاريخ سخن ميگويد: چگونه آمريکا شکارافراطيون شد؟ )قسمت سوم (
- تهيه ، تدوين وپژوهش (راد مرد)چگونه آمريکا شکارافراطيون شد؟ (قسمت دوم )
- تهيه ، تدوين وپژوهش )راد مرد)تاريخ سخن ميگويد: چگونه آمريکا شکارافراطيون شد؟
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- دپلوم انجنیر خلیل الله معروفی جوانمرد لک بخش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در كوچه هاى خون و اّتش (جلد دوم)
- نصرت شاد يادي از “ مولانا “ ملانصرالدين !
- محمدعوض نبی زاده معرفی مختصریکعده ازمبارزین شاخص مردم هزاره درجنبیشهای ضد استبدادی و استعماری
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- ويرايش وگردآورنده جانبازنبردنخستين سلطنت يک زن ازسلاله غزنويان در جهان اسلام
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- ظريفيبه بها نهء هشتا دهفتمین سالگرد استرداد استقلال افغانستان
- آتوسا سلطان زاده فيلسوفاني كه پيامبر شدند !
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- دوکتور.م. پکتیا وا ل بمنا سبت هشتا دو هفت مین سا لګر د استر دا د استقلا ل ملی افغانستا ن
- محمدعوض نبی زاده هزاره جات یا هزارستان ازدیدگاه ونظر مورخین
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- نصرت شاد توماس هابس متفكر و فلسفه سياسي دولت
- عليشاد لربچه ژان ژاك روسو
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- عليشاد لربچه زنون ؛ اهل كيتون
- نوشتهء: زمری کاسی شناسنامهء يکتن ازمشروطه خواهان، يک مبارز گمنـــام و افشای يک ترورسياسی ديگر؛
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- رستاخيزمروري برواژه تاريخ
- جليل پرشوردرمورد هفت وهشت ثور
- رستاخيزمروري برواژه تاريخ
- جليل پر شوردر مورد هفت وهشت ثور
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- رستاخيزمروري برواژه تاريخ
- جليل پرشور در مورد هفت و هشت ثور(بخش شـشم)
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- جليل پرشور در مورد هفت وهشت ثور بخش چهارم
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- جليل پرشوردر موردهفتم وهشتم ثور
- جليل پرشوردر مورد هفتم وهشتم ثور
- جليل پرشوردر موردهفتم وهشتم ثور
- سراج الدین ادیبروز جهانی کارگر وتشکیل سازمان بینالمللی کار
- سراج الدین ادیب جهان در آیینه ء رویداد های تاریخ (اول تا 31 می )
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- محمد وليبرگ های از تاريخ روابط خارجي افغانستـــــــــــــــــــان
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- محمد وليبرگ های از تاريخ روابط خارجي افغانستـــــــــــــــــــان
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- محمدوليبرگ های از تاريخ روابط خارجي افغانستـــــــــــــــــــان
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- سراج الدين اديبجهان در آئينهء رويدادهای تاريخي
- سراج الدين اديبجهان در آئينهء رويدادهای تاريخي
- سراج الدين اديبجهان در آئينهء رويدادهای تاريخي
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- کريم حقوقابونصر فارابي ارسطوی شرق
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- سراج الدين اديبجهان در آيينهء رويدادهای تاريخ بخش سوم
- سراج الدين اديبجهان در آيينهء رويدادهای تاريخ بخش دوم
- سراج الدين اديبجهان در آيينهء رويدادهای تاريخ بخش نخست
- گرد اّورنده و مترجم: غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- غفار عريفگذر در کوچه هاي خون و آتش
- رضا شادابهویت قومی هزاره ها و سادات هزاره
- ارسالي آرش فروزی با مبارز آتشين راه نجات مردم داکتر محمودی آشنا شويم
- سراج .اديبجهان در آئينهء رويدادهای تاريخ
- دوکتورمحمد شعيب مجددیمسابقه تير اندازی در زمان تيموريان هرات
- سراج الدين اديبجهان در آیینه ء رویداد های تاریخ بخش سوم
- سراج الدين اديبجهان در آیینه ء رویداد های تاریخ بخش دوم
- سراج الدين اديبجهان در آیینه ء رویداد های تاریخ بخش نخست
- اسکاریحسن صباح وجنبش اسماعيليه
- دستگيرصادقيغارت ميراثهای فرهنگي و تاريخي
- صباحچگونه ابوریحان بیرونی قاره آمريکا را کشف کرد؟
- داکتر وفاهوشی مین مردی که تاريخ را رقم زد
- صباحاولين سفير زن درتاريخ کابل زمين
- صباحگوشه ي ا ززندگي جاودانه مرد خراسان
- استادصباحابوالفضل بيهقی مورخ امپراتوري غزنويان
- سراج الدين اديببمناسبت 86 مین سال استقلال افغانستان
- تهيه و تدوين از بصيرشررتاريخ ، آزادي ،صلح واستقلا ل
- عينيسيرتاريخي فاجعه ملي ومجرمين جنگي
- رسالتروزا زن بحث انگيزتاريخ
- استادصباحميمنه د راورا ق تاريخ
- ارسالي بنفشه ميتراسفر تاريخي وهنري د ردنياي باستا ن
- استادصباحچهل سال اسماعیلیه بعد از وفات حسن صباح
- استادصباحتاريخ عمومي اسماعیلیه هاواوضاع خراسا ن
- نبشهءايشرداسالاحمدالله هندوی افغانستانیم؟!
- تهيه و ترتيب از اشرف بهروزفشرده اي از تاريخ فرانسه
- انجنيرغلام سخي ارزگانيبه بهانه يي گرامي داشت از روز جهاني مادر
- ارسالي جواد نصريانزن در آنسوي تاريخ
- ارسالي بنفشه ميتراسفر تاريخي وهنري د ردنياي باستا ن
- استادصباحيعقوب ليث صفاري مرد خرد وپيکا ر
- ارسالي صيقلرويدادها ي تاريخي
- ارسالي بنفشه ميتراآخرين تغييرات سياسي جهان در دهه پسين سده دوهزار عيسايي
- ارسالي فرحت شکوهمندگفتار بزرگان
- ارسالي بنفشه ميتراسفر تاريخي وهنري د ردنياي باستا ن
- ارسالي بنفشه ميترامجموعه ای از دانستنی ها
- گردآورنده وتلخيص استادصباحسفر تاريخي وهنري د ردنياي باستا ن
- استادصباحگسترش فرقه اسماعیلیه در قرن اخیر
- نسرین مفیدردپای زن افغان در تاریخ
- نسرين مفيدهشتم مارچ روز جهاني زن در پهنای تاريخ
- ارسالي محبوب شاملعقايد اسماعيليه
- ارسالي ميلاد بهزادتاریخچه کتاب و کتابخانه در عهد با ستا ن
- ارسالي نسترن نيلابمروري برآيين کا تو ليک
- ارسالي شامل سالارد رمورد زرتشت و زرتشتیا ن چه میدانیم؟
- ارسالي فريدون کيومرثمهاتما گاندی منجی صلح وپيام آورآزادي
- ارسالي بکتاش نهيردرباره اصطلاح شيعه
- استاد صباحکمي ازحقا يق ناگفته وتاريخي سرزمين خراسان
- ارسالي جواد نصريانتاريخ ظهور و مؤسس مذهب معتزله
- ارسالي اميد برهاناهل حديث و حنابله
- ارسالي جواد نصريانوهابيت چگونه بوجودآمد؟
- استاد صباحتاريخ مذ هب اسماعيليه
- ارسالي دانش آرزوتاریخ اروپا
- ارسالي اميد آهنگربابل درکجا واقع بود؟
- ارسالي جواد نصريانپنج دهه از تصویب اعلاميه جهاني حقوق بشر ميگذرد
- ارسالي اميد آهنگرامپراتوری اسکندر چه وسعت داشت ؟
- ارسالي عمران مهربانچه نيرويي ملتها را به حرکت در مي آورد؟
- ارسالي ميلاد دوستچه کسی می تواند تاریخ بنو یسد؟
- ارسالي مشهيد مهوشبِنِدِتو كروچه
- ارسالي اميد آزموننظرمن در باره تاريخ
- ارسالي مشهيد اميلسا ما نيان
- ارسالي داکتر بصيرجنگ نفت
- ارسالي احمد منصور آگاهنهروآزاده مرد آزادي
- ارسالي وليد نصرياندرتاريخ ا مريکا چه گذشته است؟
- استاد صباحلحظه يي دردهليزهاي تاريخ
- ارسالي سالار هوشمندبه بها نه، سالروز ترور مهاتما گاندی
- ارسالي داکتربصيرتاريخ و هويت ملي ما
- ارسالي شامل صباحلحظه يي با تاريخ
- دستگير صادقيگراميداشت از مبارزات قهرمانانهً مردم با شهامت افغانستان در حفظ استقلال کشور