اسرار مرگ میوندوال بخش پنجم
عبدالصمد ازهر عبدالصمد ازهر

                                   خود کشی یا قتل

 

 

موضوع تمامی بخش های این نوشتار، مختص به قضیۀ خودکشی و مرگ میوندوال است. ما حوادث ، جریانات و حقایق مربوط به همان برهۀ مشخص تاریخی را تحت مطالعه داریم. این نه یک دفاعیه از رژیم داؤد است، نه از اتحاد شوروی و نه از آنچه بعد از داؤد رخ داده است.من انتقادهای خودرا در مورد داؤد، اتحاد شوروی و حاکمیت های بعد از 7 ثور 1357 داشته ام که در نوشته هایم انعکاس یافته اند. آنهایی که جریانات بعد از داؤد را با آن موضوع تحقیقات از میوندوال در هم می آمیزند و نابکاری های پساداؤد را دلیل بر اِعمال شکنجه در گذشته در برابر میوندوال می نمایانند، صرفاً در آب گل آلود ساختۀ شان ماهی میگیرند. جنایات و بدکرداری ها از جانب هرکسی که ارتکاب گردیده باشد، چه در دوره های ماقبل 7 ثور 1357 و چه در دوره های بعد ازان، مستوجب تقبیح و محکومیت می باشند. اگرگروه های "مجاهد" و "طالب" و "روشنفکرانی" که در تائید آنها قرار گرفته بودند و یا هنوز هم قرار دارند، گذشتۀ خودرا باز نگری میکنند یا نمی کنند؛ اعضای سابق حزب وطن ( سابقاً حزب دموکراتیک خلق افغانستان) خود شان امروز بیشتر از دگران، گذشتۀ حزب شان را، نقادانه بررسی و سیاست های نادرست و روش های خشن را محکوم میکنند. من درین نوشتاردردفاع از ح د خ ا در مرحلۀ اول جمهوری داؤدخان قرار داشته ام و معتقدم که دران وقت آن همکاری در تائید اهداف اعلان شدۀ داؤد کار بجا و درست بود. در غیر آن، تاریخ این حزب را محکوم میکرد که با وجود اعلان یک برنامۀ مترقی و وعدۀ یک دموکراسی واقعی (در نفی دموکراسی قلابی ظاهرشاه – مطابق به بیانات اولی) از جانب داؤد، حزب از پشتیبانی او طفره رفت و او را در مقابل نیروهای عقب گرا و ضد ترقی، تنها گذاشت.

 

آقای مهرین در بخش پنجم "کودتای نام نهاد میوندوال"، بدست آمدن پاره ای از"مدارک و اسناد" را در ارتباط به مرگ میوندوال، قسماً نتیجۀ " پدیدآیی دگرگونی ها و سرنگونی ها در جبهۀ مشترک کسانیکه میوندوال و بقیه شخصیت ها را به بند کشیده بودند"،و قسماً نتیجۀ کوشش های گره گشایانۀ علاقه مندان موضوع خاصة           ً" مصاحبه های آقای داؤد ملکیار با چند تن از مسئولین امور وقت" دانسته و به این " مدارک و اسناد " میپردازد.

طوریکه خواهیم دید عده ای بر پایۀ ارتباط خانواده گی( چون عمه گی و پدری) با آقای داؤد ملکیار، بعضی بر اساس تفاوت های ایدئولوؤیک ( به معیار کشور ما – دشمنی ایدئولوژیک ) ، برخی به سبب احساس خوف از مورد اتهام قرار گرفتن به دلیل ژست و اندازی که داؤد ملکیار حین مصاحبه اختیار نموده بود، و شماری دگر متشکل از ابن الوقت های حرفه یی که در هر رژیم برای خود جایی دست و پا میکنند و به خاطر تبرای خود از گذشته و اظهار حسن نیت ووفاداری به رژیم و اوضاع نو به اظهارات نادرست، اتهام زنی های ناروا و گردن بسته گی پرداخته اند. اما چون هیچ یک از این ادعاها پایه و اساسی ندارد در مباحث آتی پوچی، میان تهی بودن ، تضاد و بی منطقی بودن آنها را به نظاره می نشینیم. وقتی با دقت به مطالعۀ این مصاحبه‌های دست کاری شده بپردازید، متوجه می شوید آنانی که آنها را وسیله قرار داده از توطئۀ دیگران سخن میگویند، خود به توطئه چینی مبادرت می ورزند.

در مصاحبۀ محترمه سلطانه میوندوال که با آقای داؤد ملکیار انجام داده است، از نامۀ میوندوال یادآوری شده که به روز 8 میزان توسط عیسی نورزاد مدیر محبس دهمزنگ در مورد خواستن بعضی اشیای مورد ضرورتش ، به خانم میوندوال داداه شده است. معلوم است این نامه قبل ازانکه برای آخرین بار به غرض بازجویی برده شود نگاشته شده است. درین نامه قراری که ملاحظه می شود، نُه بار کلمۀ " مکرر" و نُه بار امضا ی میوندوال دیده می شود. این امر، برعکس ادعای آقای مهرین در بخش های بعدی (*) ، به وضاحت حالت بسیار بحرانی روانی میوندوال را شهادت میدهد.

من نمی خواهم در برابراظهارات یک خانم درد دیده ستیزه کنم. هر آنچه خانم میوندوال گفته است میتواند واقعاً برداشت های خودش بوده باشد و یا احتمالا ناشی از تلقین دگران بوده باشد. اما دران حالت متهیج روانی که بدون شک ازمواجه شدن ناگهانی با خبر خودکشی میوندوال برایش عاید گشته بود، و دران تاریکی که قبلاً خودش بیان نموده، دیدن لکه های جسد، با نوری که از چراغ دستی صدیق واحدی از پائین آن موتر می تابید، سوال برانگیز بوده میتواند. به تصور من برایش مشکل بوده که حتی لکه های میته یا لیورمورتیس را که در جسد هرمرده پدیدارمیشوند، دیده توانسته باشد. تصور یا دریافت خانم میوندوال از نرمی گردن و دست میوندوال شاید دقیق نبوده باشد. چنانچه خودش هم گفته است که " کلکهایش چنگ مانند شده بود که باز میشد پس بسته میشد". به شخی رفتن کالبد یا صُمل میتی از2 یا 6 ساعت تا 24 ساعت دوام میکند و در قسمت های مختلف جسد همزمان واقع نمی گردد. بعد ازان اعضای مختلف به نوبت (نه همزمان) دوباره به نرمش میگرایند.

به منظور بهتر روشن ساختن این موضوع که بعد از مرگ در کالبد انسان چه تغییراتی حادث میشوند معلومات فشرده ای را از مبحث انسایکلوپیدیای مرگ ومرد ن (1)، گرفته شده از ویکی پیدیا، نقل میکنم:

" تغییرات عمده ای که بعد از مرگ در جسد رخ میدهند :

خون، آغازبه جا بجا شدن در نقاط نزدیک به زمین میکند. اگر جسد به پُشت خوابیده باشد معمولا ً خون به قسمت های کفل ها و پشت جمع می شود. جلد رنگ معمول گلابیش را به نسبتی می بازد وکم رنگ میگردد که خون اکسیجن دار از عروق شعریه به اوردۀ کلان تجمع میکند. در دقایق تا ساعات بعد از مرگ بنا بر تجمع خون در بخش های پایانی جسم حادثۀ لیور مورتیس (2) رخ میدهد و آنچه لکه های میته خوانده میشوند ، ایجاد میگردند . موقعیت خون هنوز ثبات ندارد و با تغیر چگونه گی افتاده گی جسد موقعیت تجمع خون نیز تغییر می یابد. بعد از مرور چند ساعتی موقعیتی که خون اختیار کرده، ثابت می ماند و بیشتر تغییر نمی کند. این حادثه (ثابت ماندن موقعیت خون تجمع کرده) در فاصلۀ 8 تا 12 ساعت اتفاق می افتد.

جلد، دگر در کنترول عضلات قرار نداشته در برابر قوۀ جاذبه زمین تسلیم میگردد و اشکال نوی به خود گرفته باعث برامده گی بیشتر استخوان های برجسته میگردد. جسد به سرد شدن میرود.

در اثنای مرگ عضلات در استرخا ی کامل میباشند. این حالت بنام سستی یا شُلی ابتدایی (3) خوانده میشود. سپس عضلات سفت میشوند. دلیل آن شاید لخته گی پروتین عضلات یا تبادل ظرف های محتوی انرژی آ تی پی – آ دی تی(4) باشد.

این حادثۀ سخت شدن یا شخی عضلات را صُمل میتی یا ریگور مورتیس (4) می نامند و تمامی عضلات جسم را متأثر میگرداند. این عملیه از دو تا شش ساعت پس از مرگ شروع میشود و آغازش از چشم ها، گردن و فک ها میگردد. این توالی و به نوبت رفتن به صمل میتی، در اثر تفاوت مقدار لاکتیک اسید در عضلات مختلف می باشد که به درجات متفاوتِ گلوکوژن و تنوع انساج عضلاتی ارتباط میگیرد. در ظرف چهار تا شش ساعت دگر صمل میتی به عضلات دگر به شمول عضلات داخلی مثل قلب نیز سرایت میکند. در حالتی که هوا سرد باشد و یا متوفی قبل از مرگ به کار شاق فزیکی پرداخته باشد، عملیۀ صمل میتی سرعت می یابد. سرعت و آهسته گی صمل میتی نظر به سن، جنس، حالت فزیکی و ساختمان عضلی شخص متوفی متفاوت بوده میتواند.

بعداز 24 تا 48 ساعت، جسد دوباره از حالت شخی به حالت نرمی و شُلی ثانوی (5) ، تقریبا ً به عین ترتیبی که آغاز گردیده بود،باز میگردد. مدت زمانی که شخی جسد دوام میکند، بسته گی به عوامل متعدد بخصوص حرارت ماحول دارد. در بسیاری اطفال کوچک صمل میتی به علت کوچک بودن کتلۀ عضلات، به مشاهده نمی رسد. ( همان گونه که آغاز صمل میتی در تمام بدن همزمان نمی باشد، به نرمی گراییدن دوبارۀ اعضا نیز همزمان نبوده در برخی اولتر و در برخی دیرتر به مشاهده میرسد .)

درین جریان جسد به سردی میرود تا آنکه با درجۀ حرارت محیط برابر میگردد. و این پدیدۀ تبرد جسد به نام الگور مورتیس(6 ) یاد میگردد.

یگان جسد جوان احتمال دارد به صمل میتی دچار نشوند. معتقدات سنتی در بریتانیا ، فلپین و بعضی جاهای دگر، این نرم تنی را به قدرت های مهیب ماوراءالطبیعه نسبت میدهند.

این موضوع در بحث فوق الذکر صراحت دارد که تغییرات بعد از مرگ در کالبد وطول زمانی که آن تغییرات حادث میشوند، خاصة ً شخی ، با ساختمان عضلات، فعالیت قبل از مردن و هوا و محیطی که دران قرار دارد، ارتباط دارند . "

با مطالعۀ توضیحات علمی بالا، این عملیۀ به شخی رفتن کالبد و به نرمی رفتن دوباره و سرد شدن تا درجۀ برابر با حرارت محیط و همچنان به وجود آمدن لکه های میته، پروسۀ کاملا ً طبیعی است. البته لکه های میته با آثاری که از ضرب و شکنجه به وجود می آیند تفاوت دارند که درک این تفاوت با آن نوع مشاهدۀ خانم میوندوال (اگر واقعا ًنموده باشد) درحالت وارخطایی و ناراحتی روانی با یک نظر سرسری و نبود روشنی کافی میسرنمی باشد. معمولا ً طبیب عدلی درین مورد و همچنان در موارد درجۀ شخی و شلی، و گرمی و سردی کالبد نظر قاطع داده میتواند .

در مورد عملیۀ شنق یاغرغره نیز در ویکیپیدیا توضیحات مفصل وجود دارند. چند قسمت کوتاه را برای روشن ساختن موضوع نقل میکنم :

" غرغره عبارت از آویختن مرگبار شخصی به وسیلۀ بند یا طناب است. لغتنامۀ انگلیسی آکسفورد غرغره را کشتن کسی با آویختن ازگردن تعریف کرده اضافه میکند که در سابق به صلیب کشیدن و به سیخ کشیدن را نیز که جسم در حالت آویزان قرار میگرفت، به همین نام یادمیکردند .

بنا بر فقدان اصطلاح دقیق تر، غرغره را برای نشان دادن نوعی از خود کشیی نیز به کار میبرند که دران با بستن بند، طناب یا وسیلۀ مماثل در گردن و آویختن قسمی بدن (نیمه آویختن) یا تحمیل قسمی وزن بدن بالای آن بند، بی هوشی و سپس مرگ حادث میشود. این متود خودکشی بسیار زیاد در زندان ها و مؤسسات مشابه ، که دسترسی به وسایل حلق آویزی کامل وجود ندارد، طرف استفاده قرار میگیرد. استعمال اصطلاح حلق آویزی به این مفهوم به 1300 میلادی برمیگردد.

حلق آویزی شایع ترین متود خود کشی به صورت عام است. وسایل لازم برای ارتکاب خودکشی با این متود تقریبا به سهولت در دسترس هرشخص میباشد در حالیکه دسترسی به سلاح گرم یا سموم به ساده گی میسر نیست. این طریقه هم ساده و هم موفق است. چون برای خودکشی تعلیق کامل ضرور نیست، به همین دلیل این متود در میان انتحار کننده گان خیلی رایج میباشد. در مقایسه با آویختن کامل، یک نوع دیگرآویختن با گره زدن گردن و انداختن وزن بدن برین گره  ( آویختن قسمی) برای افزودن فشار به منظورخفک شدن، نیز مورد استفاده قرار گرفته می تواند. در حالات ارتکاب خودکشی به طریقه نیمه آویختن بدن، معمولا ًشخص در حالتی که پاهایش با زمین در تماس بوده، به شکل ایستاده یا کشال یافت میگردد. "

این مبحث به انواع حلق آویزی ها و عواملی که دران منجر به مرگ میشود ادامه داردکه آنا ً طرف بحث ما نیستند. اما تو ضیحات کوتاه بالا در فهم موضوع مورد بحث ممد واقع شده میتوانند .

در مصاحبه با عیسی نورزاد واقعاً نقاط جالبی میتوان یافت. با عیسی دو بار در تاریخ های کاملاً متفاوت مصاحبه صورت گرفته است. درین گزارش مصاحبۀ اول گُم است. تا جایی که به یاد دارم، دران مصاحبه که تلفونی بود عکس العمل بدی از طرف نورزاد نشان داده شده اظهارداشته بود که: "میوندوال یک جاسوس سی آی ای بود و خود را کشت" با این سخن مصاحبه قطع گردیده بود .

در مصاحبۀ دوم، عیسی نورزاد به یک آدم مطیع و مؤید سخنان داؤد ملکیار مبدل گشته است. میتوان دریافت که با او کار سیاسی زیاد صورت گرفته و یا به شکلی به او نمایش داده شده که مورد سوء ظن واحتمال توجیه اتهام قرار دارد و اورا برای یک مصاحبۀ فرمایشی آماده ساخته‌اند .

به این پرسش سوال برانگیز داؤد ملکیار توجه نمایید :

 " شب پیشتر که شما برایش کالا بردید ، خوش بود ؟"

مقصود پرسنده از شب پیشتر کدام شب است؟ میوندوال به تاریخ 8 میزان طی نامه ای از فامیلش تقاضای ارسال بعضی ضروریات را نموده ونورزاد به همان روز 8 میزان کالای متذکره را از خانۀ میوندوال برایش برده بود. حتی اگر در شب همان روز، قبل یا بعد از تحقیق برایش سپرده شده باشد، باز هم " شب پیشتر " نمیشود. ازین "شب پیشتر" طوریکه در آینده خواهیم دید ، در جایی که آقای مهرین استدلال هایی دارد مبنی براین که میوندوال کشته شده است، استفادۀ دگرگونه صورت گرفته است.

نورزاد اظهار میدارد که خود او شخصاً منظماً از سوراخ هایی که در دروازه ها ایجادکرده بود، محبوسین را مراقبت میکرد. او با این سخنش که در دهلیز تنها او میبود وکسی دیگر نمی بود، مسئولیت هر حادثه و هر پیش آمد را برعهده می گیرد. پس هر آنچه می گذ شت بدون اطلاع او بوده نمی توانست. تا جایی که اورا می شناختم آدم خوب و در اجرای وظیفه محتاط بود. تلاش میکرد اعتمادی که قدیر نورستانی براو نموده بود، خدشه دار نشود. او نمیتوانست درین ارتباط بر کسی اعتماد کند. همکارانش کارهای شان را در رابطه با این گروه زندانیان تحت نظارت مستقیم او انجام میدادند. اما داؤد ملکیار فوراً مطلبی را به دهنش میگذارد و گویا به یادش می آورد که در دفعۀ پیش ( مصاحبۀ قبلی ) نورزاد گفته بود که " کسانی بطور مشکوک در محبس رفت و آمد داشتند " و نورزاد میگوید بلی یکی نبی عظیمی بود و سپس ستار و ضیاء گارد را نیز بران می افزاید. بعد بدون ارتباط با جمله، دفعتاً فقرۀ "همراه فیض محمد وزیر داخله می آمدند" در اخیر جمله اش اضافه شده است. به این دیالوگ توجه فرمایید وجملات داؤد ملکیار را با دقت ارزیابی کنید:

"د. ملکیار- دفعۀ پیش به من گفتید که کسانی بطور مشکوک در محبس رفت و آمد داشتند، آیا در آن مورد شما (با مقامات بلندتر) در تماس شدید؟ ایا به قدیرخان گفتید که پسانها کدام واقعه یی رخ ندهد. آنها کیها بودند؟

ع. نورزاد- یکی نبی عظیمی بود.

د. ملکیار- همین نبی عظیمی که پسانها لوی درستیز و قومندان گارنیزیون کابل وقت داکتر نجیب الله بود؟

ع. نورزاد- بلی . یکنفردیگر بنام ستار ودیگرش قوماندان ضیا، قوماندان گارد.

همین ضیائی مشهور به گارد؟

بلی. من به قدیرخان گفتم که قوماندان ژاندارم را می گویم که اگر اینها به گپ من نکنند باز گلۀ تان نباشد. من در محبس نمی باشم. او همراه وزیر دفاع گپ زد وآمدن آنهارا قطع کرد . آنها همیشه( به محبس دهمزنگ) می آمدند .همرای فیض محمد وزیر داخله می آمدند."

داود ملکیار نمی پرسد که برای آنها کی اجازۀ دخول در محبس را میداد؟ آیا به مدیر محبس می گفتند که به کدام مقصد آمده اند؟ آیا نورزاد به مثابۀ مسئول درجه یک و شخصی که آنهمه اعتماد بر او شده بود، آن مهمانان نا خوانده را همراهی میکرد؟ یا شخص دیگری را توظیف می نمود آنها را همراهی نماید؟ این سه نفر را به خاطری گویا به یادش میدهد که به زعم ملکیار آنها پرچمی بوده اند ( در حالیکه ایشان دران وقت عضویت کدام سازمان حزبی را نداشتند ) و نام فیض محمد نیز به همین دلیل بران افزوده شده و یا به دهنش داده شده است. آیا وزیر داخله آنقدر بیکار بود که همیشه به محبس می آمد؟ بازدید از امور محبس دران وقت کارمدیریت عمومی محابس در چوکات قوماندانی عمومی ژاندارم و پولیس بود. قوماندان عمومی خودش نیز مسئولیت مستقیم باخبری از محابس راداشت و درین زمان مشخص بنا بر اهمیت زندانیان، قدیر خان شخصاً نیز وارسی میکرد. احتمال اینکه گاهی وزیر داخله نیز برای دیدن محبس و با خبری از وضع آن به آنجا رفته باشد، رد نمی گردد. طبیعی است که دران صورت مدیر محبس اورا در گشت وگذارش همراهی کرده خواهد بود تا اگر هدایتی میدهد آنرا در نظر بگیرد.

مصاحبه چنین ادامه می یابد:

" د.ملکیار- یعنی بعد از اینکه بندی ها را ( پس از تحقیق از وزارت داخله)پس می آوردند ، آنها چهار، صبح پنج صبح می آمدند ؟

ع. نورزاد- بلی هر وقت که دلشان میشد، میامدند.

د.ملکیار- پس، آیا امکان این احتمال میرود که یک وقت بعد از اینکه شما بندیها را داخل محبس ساخته اید ومیوند وال صاحب راهم دیده اید، کسی در بین ساعات چهار تا هشت صبح داخل اطاق او شده ومیوندوال را کشته باشد .آیا امکانش موجود است ؟

ع. نورزاد- والله امکانش بخاطری موجود است که انسان هیچ چیزی نیست. یک آدمی که افتاده باشد در یک اطاقی که دونفر یا چهار نفر داخل شوند یک نفر هیچ چیز کرده نمی تواند"

خوانندۀ محترم !  بنا به گفتۀ معروف " اگر در خانه کس هست، یک حرف بس است". تصور میکنم به مجردخواندن این دیالوگ به این حقیقت پی بردید که آقای ملکیار همان مطالبی که در دل دارد بر زبان نورزاد می نهد تا ازان زبان بشنود. ملکیار چرا نمی پرسد که پس در میان ساعات چهار و هشت صبح نظارت این محبوسین وجیبۀ کی بود؟ آیا طبق معمول درانجا پهره داری وجود نمی داشت؟ آیا در ساعات استراحتِ خودش گماشتۀ طرف اعتماد برای ادامۀ نظارت نداشت؟ آیا محبس به صورت عام واین دهلیزو اتاق های زندانیان خیلی مهم سیاسی بطور اخص، چنان بدون محافظ گذاشته می شدند که هرکس بدانجا رفته میتوانست وحتی آدم هم کشته میتوانست؟ این محبس بود یا کاروانسرای؟ خاصة ًاین بخش که متهمان تازه وارد یک قضیۀ بسیار جدی و خطیر که طرف توجه شخص رئیس جمهور نیزبود، دران قرار داشتند چه گونه میتوانست مورد بی توجهی قرار داشته باشد؟ معمولاً درهای اتاق های چنین زندانیان تجریدی و همچنان درهای دهلیز مربوطه نیزمقفول میباشند. باورم نمی آید نورزاد آنقدر سبکسر بوده باشد که چنین جواب های دور از منطق ارائه نماید. اگر واقعاً اوست که چنین گفته است پس همان طوریکه قبلاً گفتم با او کار صورت گرفته ، ترسانیده شده و برای جواب های فرمایشی آماده ساخته شده و چنان حرف هایی از او کشیده شده که نا فهمیده خودش را محکوم میکنند. اگر مصاحبۀ اولش را بدون تصرف نشر کنند، بر صحت قول من باور میکنید.

داؤد ملکیار بر نام هایی چون ضیاء ، عظیمی و ستار به خاطری تمرکز نموده است تاارتباطی میان آن‌ها و به ادعای ملکیا ر" قتل " میوندوال، به وجود آورد، ولی با تذکر این مطلب از جانب نورزاد که آمد و شد این اشخاص بنا بر امر وزیر دفاع قطع شده بود، رسیدن به هدف ملکیار باز هم به ناکامی مواجه میگردد.

مصاحبه ادامه دارد :

" د. ملکیار- شما در دفعه پیش، یاد کردید که شب آخر وضع میوند وال صاحب ( پس از آوردن او از وزارت داخله به محبس) خراب بود، حالت تشنج و لرزش داشت . از درد شکایت میکرد وشما پرسانش کردید که آزارتان دادند؟ لت تان کردند او گفت که بلی. شما چه گفتید؟

( ببینید این ملکیار است که آن حالت را تمثیل میکند و از نورزاد انتظار تائید دارد)

ع. نورزاد- وقتیکه او را آوردند، همان (وقت ) شب من از طرف اطاق موسی شفیق آمدم. دیدم که اورا نو آوردند. پرسان کردم که چطور هستین ؟ گفت، که بسیار خراب . نالش میکرد.. گفتم که لت تان کردند.گفت، که هیچ پرسان نکو . وضعش خوب نبود"

د. ملکیار- در سرورویشان زخم هم دیدید ؟

ع. نورزاد- نی

د.ملکیار اما نالش میکردند؟ دفعۀ پیش این را هم گفتید که میوندوال صاحب سرپاهایشان ایستاده شده نمی توانستند ، ایا او را برای راه رفتن کسی کمک کرد ؟. ( بازهم ملکیار یادش میدهد که چه باید بگوید)

ع. نورزاد .هان، هان. بلی "

مصاحبۀ اول نورزاد مصاحبه کننده را به هدفش نرسانیده با عصبیت و اتهامی نسبت به میوندوال، پایان یافته بود. با وجود زحمتی که کشیده بودند و اورا برای یک مصاحبۀ دوم آماده ساخته بودند، سخنان صریحی در تائید آنچه ملکیار به دهنش می گذارد، نمی زند. مثلاً در برابر این سوال نورزاد از میوندوال که " لت تان کردند؟ " جواب نورزاد از زبان میوندوال این بوده که " پرسان نکو". یا در مقابل پیش کردن این مطلب که گویا " سر پای شان ایستاده شده نمی توانستند" و آیا در چنین حالتی کمک می شدند؟ طبیعی بود که جواب باید بلی میبود. اما" نالش میکردند؟ " هم جوابی نمی‌گیرد .

اما حالت بد میوندوال نه به علت کدام بدرفتاری یا بی احترامی از جانب هیأت تحقیق بوده بلکه ناشی ازبحران روانیی بود که برایش دران شب، با مواجهه با واقعیت تلخ ادای شهادتِ توأم با عصبانیت و انزجار شاهد و شنیدن اعترافاتی چند، عاید گردیده بود که منجر به نوشتن اعترافش نیز شده بود. آن شهادت های حضوری و غیابی، واقعاً اورا در" وضع خراب " قرار داده بود. چنانچه ادامۀ تحقیق آن شب بنا بر همین دلیل که اوخودش اظهار داشته بود که حالتش بنا بر اظهارات تند و تلخ شاهد، ناگوار است و مطالبۀ استراحت نموده بود، گسُسته بود. در بارۀ گفتارشاهد که باعث برهم خوردن وضع روانی میوندوال شده بود در بخش بعدی تفصیل بیشتری با نقل آنچه در سال 1993 نوشته بودم، به مطالعه رسانیده می‌شود.

سوال بعدی مصاحبه کننده :

"د.ملکیار یکی از سوال هایی را مطرح می کنم که همیشه نزد خانمش موجود بودوپیش فامیلش موجود است . بعد از واقعۀ فوت میوندوال صاحب شما یگانه کسی بودید که هم در محبس بودید وهم در ولایت کابل. پرچمیهای که در آن وقت با پاچاگل سرباز و واحدی هیات تحقیق بودندوشکنجه میکردند، آیا در آن صحنۀ آخر نبودند وپای خود را کشیده بودند؟ ویا اینکه برای شان دیگر موضوعی نمانده بو د کار خودرا کرده بودند"

با زهم داؤد ملکیار بدون آنکه موردی داشته باشد، پای پرچمی ها را پیش میکشد وبه جای مصاحبه شونده، این اوست که به نورزاد تلقین میکند که پرچمی ها شکنجه میکردند وتوقع تائید دارد. اما از نورزاد درین رابطه جوابی دیده نمی شود - یا جوابی نداده و یا جواب مطابق میل نبوده کشیده شده است .

سوال اصلی و محور همه کنجکاوی ها باید در بارۀ خودکشی میبود. به خاطری که مرگ در محبس اتفاق افتاده و اولتر از همه این مدیر محبس بود که ادعا داشت این یک عمل خود کشی بود. داؤد ملکیار به چه دلیلی چنین سوالی را مطرح نه ساخته است؟ چرا با او در همان گفت و شنود تصفیۀ حساب نکرده قوت منطق خود رادراعتقادش بر این که میوندوال به قتل رسیده است، به نورزاد نشان نداده است؟ چرا در بارۀ مسئولیت او در حفاظت جان میوندوال و یا نقش او درکشتشن، پرسش هایی به عمل نیامده اند؟ تصور من این است که دران مورداگر کدام پرسشی هم مطرح کرده باشد، پاسخ دریافت شده به مذاق آقای ملکیار برابر نبوده، هدف وی را نشانه نه گرفته خواهد بود .

سوال های اساسی دیگر که باید پرسیده می‌شدند و با تمام اهمیت شان مطرح نشده اند عبارت اند از کنجکاوی در بارۀ مرستیال. حرف های زیادی بود که باید با عیسی در میان گذاشته می شد. در بارۀ چند روزی که مرستیال مصروف نوشتن اعترافاتش در درون سلولش بود، در بارۀ اینکه کسی آزارش داده بود یا نه، در بارۀ اینکه آیا ممکن بود دران مرحله نامه ای به برادر زاده اش در درون زندان و یا به نذیر سراج در بیرون زندان بفرستد، دربارۀ این که آیا دروازۀ اتاق او و همچنان از میوندوال مقفول میبود یا نه ، ...؟؟؟

آقای داؤد ملکیار خلاف ادعای اولیش، در پی کشف حقایق نه بلکه در پی تشکیل دوسیه بر سبک جورج بوش و تونی بلیر در مورد عراق بوده است. این نه یک کاوش علمی است، نه یک کار ژورنالیستیک ونه حتی یک صورت دعوی برای محاکم. این فقط دیده درایی و تحمیل نقاط نظرش بر دیگران به طریقۀ خصمانه است. زشت‌ تر اینکه چنین گردآورده شده های بی بنیاد و جعلیاتِ ملکیار به عنوان« مدارک گره گشایانه »، از جانب آقای نصیر مهرین برای نگارش تاریخ به کار گرفته شده‌اند.

همان گونه که در ابتدا گفته ام باز هم تکرار میکنم که من با داؤد ملکیار وبا تمام کسانی که به نحوی از انحا به سبب این واقعه آسیب دیده اند، احساس همدردی میکنم. من با محترمه پروین امینی دختر خان محمد خان مرستیال نیز که پیوسته مرا مورد فحش و استعمال الفاظ رکیک هم قرار میدهد، بیشتر احساس همدردی دارم به خاطری که او پدر مهربانش را از دست داده است؛ و خاصة ً که آنقدر از شکنجۀ مرستیال تبلیغ کرده اند که اگر من هم بجای او می بودم احتمالا ًعکس العمل خشن تر نشان میدادم. صرف نظر ازین که توطئۀ کودتا صحت داشت یا دروغ بود، در هردو حالت اگر شکنجه ای صورت گرفته باشد، مردود، قابل نکوهش ومستلزم

نشان دادن عکس العمل میباشد. اما به هیچ وجه درست و منطقی نیست بر بنیاداختلافات سیاسی به شکل مزورانه با بهتان و اتهام زنی ناروا هم واقعیت ها و حقایق تاریخی را واژگون سازند و هم جگرگوشه ها ، وابسته گان و دوستان قربانیان حادثه را علیه کسانی که هیچ نوع تقصیر نداشته با صفای وجدان و باطن پاک با مراعات آخرین امکاناتِ پیش آمد نیک و انسانی عمل نموده اند، تحریک نمایند.

ادامه دارد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

( *) مهرین در بخش هشتم نوشته اش چنین نگاشته است :

" میوندوال نیز " خوش " است که از زجرشکنجه های بیشتر وارهیده وکم ویا بیش زنده می ماند. آن احساس "خوشی" میوندوال را به رغم آیندۀ تاریک و نامعلوم، نخستین تماس با همسرش، مرهمی بر زخم ها و امیدی برای زیستن در زندان می شود. باید برایش گفته شده باشد که شما حالا می توانید ضروریات خویش را از خانه بخواهید. این پیام به او هم که بدون اجازۀ مقامات بالا میسر نبوده است، تا اندازه یی عملی می‌شود .

میوندوا ل عصر روز 8 میزان به همسرش نامه می نویسد. با آوردن ِ پیغام خانم سلطانه میوندوال وکتاب گاندی که شاید بخشی از آن را در ده روز پیش خوانده ، آرامشی یافته است. میوندوال با طلب چند دست لباس، کتاب گاندی، وغیره ضروریات، در واقع برای خویش آمادگی ایام محبوسیت را میگیرد ."

 

1     -Encyclopedia of death and dying, reference: Iserson, Kenneth V. Death to Dust: What Happens to Dead Bodies?

        2nd edition. Tucson, AZ: Galen Press, 2001

    2- Livormortis

    3- Primary flaccidity

4                     - ATP-ADT

    5- Rigormortis

    6- Secondary laxity (flaccidity)

7    - Algormortis

                                                                                                                        - 8

جناب ضیاء مجید طی نوشته ای تحت عنوان " کارنامه ئی دروغ و ابتذال" درشماره 136 جنوری 2011 سایت کابل نات در رد نوشته های مهرین و ادعای نورزاد چنین نوشته است :

"... حوزه ئی وظیفوی من، منحصر به گارد ریاست جمهوری بود که در محافظت از رئیس جمهوروتنظیم ساختار نظامی و نیروهای دفاعی گارد، در برابر خطر احتمالی، خلاصه میشد در حوزه ئی کار من که هم قوماندانی گارد و هم نظارت از کار ریاست دفتر جمهوری را در بر میگرفت، حجم کار به اندازه ای زیاد بود که فرصت "سرخاریدن " د ست نمیداد و بارها اتفاق میافتاد که چندین روز سپری میشد و من موفق نمیشدم حتا حمام بگیرم. بنابران نه از لحاظ پرنسیب های کاری به خود حق نمیدادم که در کار دیگران مداخله نمایم و نه وقت آن را داشتم که به محبس و یا جریان تحقیق زندانیان سرکشی نمایم.لذا این استناد نصیر مهرین را در مصاحبه ئی داود ملکیار با عیسی نورزاد که من به محبس رفت و آمد میکرده ام عا ری از حقیقت میدانم و به کلی رد مینمایم از جانب هم،داود خان چون به وجود اختلاف میان پرچمی ها و مرحوم میوندوال اگاه بود، وظیفه نگهداری و حفاظت از میوند وال را پس از دستگیری وی به قدیرنورستانی – قوماندان عمومی ژندارم و پولیس وزارت داخله سپرد. در این وقت عیسی نورزاد، خسربره ئی قدیر نورستانی، امر محبس کابل بود. گرچه شایعه هایی بر سر زبان ها انداخته شد که میوندوال از سوی پرچمی ها به قتل رسانیده شد ه تا بار مسوولیت قدیرنورستانی و عیسی نورزاد سبک تر گردد، ولی این شایعه ها به هیچ وجه نتوانستند قدیر نورستانی و عیسی نورزاد را از تیررس اشتباه و شککسانی که در امر تحقیق و محاکمه ئی متهمان کودتا دخیل بودند برطرف سازد. زیرا قدیر نورستانی و عیسی نورزاد، هردو مسوولان مستقیم نگهداری و حفاظت از میوندوال بودند که در این حالت اگر موضوع خود کشی منتفی باشد، امکان به قتل رسیدن میوندوال از طرف پرچمی ها ضعیف به نظر میرسد چون عیسی نورزاد بنابر مکلفیت وظیفه و مسوولیت مستقیمی که در مواظبت از میوندوال داشته، به باور من یکی از مهره های کلیدی است که به چند و چون قضیه ( خودکشی یا قتل میوند وال ) که در محبس واقع شده اگاهی دارد اما از ان جا که خود ریگ در کفش دارد ونمی تواند و یا نمی خواهد حقیقت را آفتابی سازد، با ارائه ئی دروغ هایی چون کشاندن پای دیگران، آنچه را که واقع شده ا ست، مخدوش مینماید . "

یادداشت این قلم: با حفظ احترامم به نویسنده، با این قسمت نوشتۀ شان که "داود خان چون به وجود اختلاف میان پرچمی ها و مرحوم میوندوال اگاه بود، وظیفه نگهداری و حفاظت از میوند وال را پس از دستگیری وی به قدیرنورستانی – قوماندان عمومی ژندارم و پولیس وزارت داخله سپرد." موافق نبوده، آنرا تصور نویسنده می پندارم. احتمالاً داؤدخان از تفاوت نظرها اطلاع داشته ولی آن تفاوت نظرها یا اختلاف دیدگاه ها چنان هم نبوده که داؤد ازان ناحیه احساس ناراحتی کرده باشد. آنچه مسلم است قاعدتاً نگهداری و حفاظت از محبوسین وظیفۀ پولیس و مسئولین محبس بوده که قدیر خان در رأس آن قرار داشت و شاید بنا بر همین دلیل داؤدخان در مورد حفاظت میوندوال بر قدیر خان تأکید نموده خواهد بود. قابل تذکر است که برخلاف وضع امروز که محابس به وزارت عدلیه ارتباط دارند، دران هنگام این مسئولیت از پولیس بود، وبرخلاف امروز که وزیر داخله همه کاره و در رأس پولیس قرار دارد، دران هنگام پُست قوماندان عمومی ژاندارم و پولیس وجود داشت که در ساحۀ مسئولیتش از استقلال زیادی برخوردار بود.


February 1st, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل تاریخی