جنگ جلال آباد -- 4
محمدنبی عظیمی محمدنبی عظیمی

    

       درمحل قومانده جبهه شرق : 

   در تعمیر ترمینل میدان هوایی ملکی ونظامی جلال آباد که درفاصله دوکیلومتری قرارگاه قول اردوی نمبر یک اردو    - جایی که درگذشتهء نه چندان دور وضع الجیش فرقه یازده بود--  قرار دارد، با استقبال افسران و جنرالانی که امور فرماندهی جبهه شرق را به دوش دارند، مواجه می شوم. بسیاری هارا می شناسم ، زیرا از جملهء افسران ریاست ها وادارات وزارت دفاع یا ستر درستیز اند و همه با هم به قول معروف دراین سال های پر از اشک وخون " کنده به دوزخ برده ایم " ؛ برخی هارا که نمی شناسم از سوی جنرال دلاور برایم معرفی می گردند. در جملهء کسانی که برای خیر مقدم گفتن دراین جا جمع شده اند، شخص بلند بالا ولاغر اندامی را می بینم که یونیفورم کوماندویی بدون علایم افسری پوشیده و از لحظهء ورودم لبخند گاه محسوس وگه نامحسوسی برلب دارد . نمی دانم به چه می خندد ، شاید به من که تازه واردم وممکن از فرط ترس وهیجان، چهره ام سفید و بی روح شده باشد. مثل این که آدم مهمی هم هست؛ زیرا شانه به شانه قوماندان عمومی جبهه قدم برمی دارد، زیر چشمی حرکات مرا می پاید و گهگاهی به این سرباز و آن افسر با ایما واشاره چشم وابرو، هدایتی می دهد ویا دستوری صادر می کند. نمی دانم جنرال است یا دگروال ؟ با خود می گویم هرکس که هست بگذار باشد. چنین آدمی با چنین چهره جذاب و صمیمی ، دشمن تو که نمی تواند باشد؛ اما قوماندان عمومی با فراست است و همین که نگاه استفهام آمیز مرا متوجه وی می بیند ، می گوید: مگر تو رفیق منوکی منگل را نمی شناسی؟. وای ! عجب آدم خرفی هستم..آخر اگر از سنگ وچوب هم بپرسی وی را می شناسند. چه کسی والی ومنشی ولایت واز همه مهم تر، همصنفی و نزدیکترین دوست داکتر نجیب الله رییس جمهور کشور را که قدرت نا محدودی دارد وحتی جنرال ها را می تواند به سیلی بزند وادب کند ، نمی شناسد؟  دستش را که به سویم دراز شده است با صمیمیت می فشارم و جای پای یک لبخند " ژوکوند " گونه یی را در صورتش به تماشا می نشینم وزیرلب با خود می گویم : عاقبتم به خیر!  

البته حاجت به معرفی جنرال فضل احمد قوماندان قول اردوی نمبر یک و رییس ارکان جبهه نیست. زیرا سال ها می شود که این افسربا تمکین، فهیم و خبیر درامور نظامی را از نزدیک می شناسم . این جنرال کارآزموده وجنگ دیده درست دربحبوحهء جنگ ،  درهمین روز های دشوار پس از شهادت شادروان بارکزی فرمانده پیشین قول اردوی مرکزی که توسط یکی از محافظینش در نخستین روز حمله مجاهدین پیشین در منطقه سرخ دیوار به ضرب گلوله به قتل رسید، به صفت قوماندان قول اردوی نمبر یک برگزیده شد. یکی از چهره های شاخص دیگری که موجودیتش مایهء دلگرمی ام  می شود و درهمین جا ایستاده است، جنرال رحمت الله رؤوفی است. افسر جوان، با تجربه و دلیری از قوماندانی عمومی گارد خاص که فرماندهی قطعات وجزوتام های آن قوا را به عهده داشته ویکی از قطعاتش جناح چپ فرودگاه را دفاع   می کند.

  دراین میان با دگروال هوایی جهانگیر خان آشنا می شنوم. دگروال جهانگیر آمرمفرزه  میدان هوایی جلال آباد است. او نیز لاغر اندام است و بلند بالا. آدم چست وچالاکی به نظر می خورد . چنان تیارسی ایستاده است که انگار با یک حرکت نا به جا و کوچک اش آسمان به زمین می افتد. پس این طورجهانگیر خان؟ یعنی همه کارها آماده است و تو برای اجرای هر کار وهر دستوری حاضر هستی ؟ اگر این طور است ، پس وظیفه ات نبود که اندکی سروصورت وقیافهء ( قیافه ، در ترمنولوژی نظامی آن زمان به آراسته و پیراسته بودن لباس وسرووضع سرباز وافسر گفته می شد. مثلاً اگر یک دکمه جمپر یونیفورم سربازی باز می بود، به او می گفتند : " قیافه ات خراب است " وبنابراین مطابق قانون خدمات داخله وجزای عسکری برایش ازپهره جبری گرفته تا 24 ساعت حبس و یا محرومیت ازرخصتی های روز جمعه داده می شد. ) سربازان را کنترول می کردی ؟ این چه حال است؟ مگر از خط پیشترین مدافعه به اندازه 500 متر فاصله نداریم؟ آیا با کرمچ وچپلک و بوت نیم ساق می توان جنگید؟ از سوی دیگر کو اسلحه این سربازان وافسران؟ چرا هرکسی سلاحی به شانه ندارد؟ چرا هرافسر قرارگاه دست کم تفنگچه دستی اش را بر کمر نبسته است ؟ اگر همین حالا مدافعه شق شود؟ اگر همین حالا یکی خاین شود و به دشمن راه دهد؟ چه کسانی از قرارگاه و افسران آن دفاع خواهند کرد؟

 لحظاتی بعد قوماندان عمومی جبهه و منوکی منگل با من خدا حافظی می کنند و روانه کابل می شوند. دوست عزیزم عارف صخره و چند افسر دیگر همراهش که برای اجرای پاره یی از امور بدانجا آمده بودند ، نیز با من خداحافظی کرده وبا آنان همراه می شوند. بدون فوت وقت به اتاق فرماندهی که مجهز با وسایل ارتباط سیمدار وبیسیم با تک تک جزوتام ها و ارتباط زاس ( دستگاه محرم مخابره ) با ستر درستیز و قوماندانی اعلی است، می روم.  از رییس ارکان جبهــــــه     می پرسم آیا وضع اجازه می دهد تا همین حالا بدون فوت وقت جلسه اوپراتیفی را که درآن فرماندهان جزوتام ها و قطعات اشتراک  می داشته باشند، دایر کنیم ؟ می گوید ، جمع شدن آنان دراین وقت روز که هنوز مفکوره دشمن معلوم نیست، درست نخواهد بود، وانگهی همان طوری که دیدید هر زرهپوشی که به این جا می آید ویا از این جا می رود با ده ها مین هاوان همراهی می شود. بنابراین بهتر است تا تاریک شدن هوا صبر کنید. حرفش را می پذیرم و جلسه قرارگاه را بدون قومندانان جبهه ها دایر می کنم؛ تا تصویر روشنی از وضع موجود وآن چه درنخستین روز وروزهای این جنگ بزرگ رخ داده است، داشته باشم :

 درابتدا گزارش مسؤول کشف را می شنوم . وی درباره مفکوره دشمن و تغییراتی که در مدت 24 ساعت گذشته در گروپمان دشمن به وقوع پیوسته است ، سخن می زند. او می گوید :با وصف ضربات کوبنده قوای هوایی وراکتی وتوپچی قوای مسلح جمهوری افغانستان متأسفانه تا هنوز هم مفکوره دشمن درباره اشغال شهر جلال آباد وبرپایی حکومت مؤقت مجاهدین دراین شهر ، تغییر نکرده است . به همین خاطر به اساس معلومات به دست آمده از منابع گوناگون کشف ، امروز نیزجنرال های پاکستانی فشار فراوانی توسط توپچی دورمنزل، توپ های بی پسلگد ، راکت های سکر وهاوان ها بالای خطوط پیشترین، محل قومانده جبهه ، قرارگاه قول اردو و اهداف مهم دیگری مانند فابریکه برق، ساختمان ولایت، ادارات دولتی، شفاخانه  های ملکی ونظامی، پل ها واهداف مهم دیگر به منظور شق نمودن یکی از خطوط مدافعه ، وارد نمودن تلفات سنگین به نیرو های ما و پایین آوردن مورال ومعنویات سربازان و همشهریان استفاده می کنند. اگر چه دیروز پس از وارد شدن ضربه ء  اسکات در منطقه "کان وکترغی" به تعداد پنجاه تن از باند گروپ حکمتیار کشته وزخمی شده وبرای چندین ساعت بی نظمی وسردرگمی در جبهه آنان پدیدار گردید؛ اما جنرالان پاکستانی به زودی جلو فرار وپانیک آنان را گرفته ووضع را به حالت عادی درآوردند. راه کابل – جلال آباد تا همین اکنون باز است ؛ ولی دشمن درنظر دارد تا درظرف چند ساعت آینده بالای پوسته های تنگی ابریشم حمله نموده وجلو آمدن قطاراکمالاتی را که به سروبی رسیده است، بگیرد. پیشنهاد می شود تا ضربات آتشی هوایی، راکتی وتوپچی را بالای این اهداف... دراین کوردینات ها ... منظور بدارید.

  اگرچه سخنان مسؤول کشف اندکی آفاقی و به اصطلاح نظامیان شابلونی به نظر می رسند؛ اما من بر سبیل عادت گزارش وی را با پرسش هایم قطع نمی کنم. نکته ها وپرسش هایم را می گذارم برای نتیجه گیری واز آمر اوپراسیون جبهه می خواهم نخست به اختصار وطور فشرده درباره حوادث نخستین روز حمله مجاهدین  و نظامیان پاکستانی گزارش ارائه کند وبعد درباره چگونه گی حالت ووضعیت وجابه جایی (نظام محاربوی ) قطعات وجزوتام های دوست معلومات بدهد. ( در ترمنولوژی نظامی قوت های دوست به قوت های خودی گفته می شود و درخریطه وضعیت به رنگ آبــی نشان داده می شود. شاید به همین سبب درگذشته این نیرو ها را قوت های " آبی " نیز می گفتند. اما قوت های طرف مقابل یا جانب متعرض را صاف وساده  قوت های" دشمن " می گویند وبه رنگ سرخ درخریطه وضعیت رسم می کنند.) آمر اوپراسیون که افسر برجسته واکادمی خوانده یی است چنین گزارش می دهد :

 " طوری که می دانید پیش ازعودت قطعات محدود نظامی اتحاد شوروی به کشور شان ، رییس آی. اس. آی و تیمی از نظامیان خبره وآگاه در مسایل افغانستان ستراتیژی عملیاتیی را طرح وپلان کرده بودند که  مربوط می شد به اجرای عملیات های پیش از خروج وبعد از خروج نیروهای شوروی از افغانستان. هدف آن ستراتیژی سقوط حکومت کابل بود. و باید کابل به حال محاصره توسط نیرو های مختلف مجاهدین که از چهار طرف فشار وارد می کردند، درآورده می شد و با قحطی غله ومواد سوخت و قلت افراد واجد شرایط برای جلب واحضار مواجه می شد. آن ها باید راه های اکمالاتی به خصوص راه سالنگ را بعد از عودت قطعات شوروی می بستند ، به کاروان های اکمالاتی حــــــمله می کردند، میدان های هوایی را زیر فشار می گرفتند، طیاره های باربری وترانسپورتی را توسط ستنگر سقوط می دادند و حتی بالای قشله ها و قرارگاه های قطعات حملات چریکی را به راه می انداختند تا کابل چاره یی به جز تسلیـمی نمی داشت.

 اما، این طور نشد، بعد از خروج نیروهای دوست ( واژه ء " دوست " به قوت های محدود اتحاد شوروی و کشور هایی  که از انقلاب ثور حمایه می کردند، نیز درآن زمان اطلاق می شد. ) قوای مسلح افغانستان با پایمردی از استقلال ملی وتمامیت ارضی کشور دفاع کرد و پلان های آی. اس. آی . نقش بر آب گردید. بنابراین جنرال حمید گل رییس استخبارات  پاکستان و یکی از حامیان پرشور مجاهدین را، شهر جلال آباد به دلایل فراوانی شیفته و فریفتهء خود ساخت :  یکی این که موقعیت آن در درون منقار طوطی قرار داشت واز خط مرزی پاکستان فاصله زیادی نداشت وتقویت نیروها واکمالات مجاهدین به خط مقدم جبهه به آسانی وبدون وقفه صورت گرفتـه می توانست و دولت مؤقت مجاهدین که تازه درپاکستان تشکیل شده بود پس از فتح جلال آباد توسط مجاهدین و نیروهای پاکستانی می توانست به آسانی وارد این شهر شود. واما تهاجم بزرگ مجاهدین ونیروهای ملیشه پاکستانی که توسط شانزده جنرال پاکستانی سوق واداره می شدند،  بلا فاصله پس از یک ماه بعد از خروج نیروهای شوروی ازافغانستان به تاریخ 16 حوت 1367 آغاز گردید. گفتنی است که درآن زمان متأسفانه به تازه گی خط مدافعه فارم غازی آباد ،کامه ، رودات واستقامت کان وکترغی را از دست داده بودیم واین مناطق درکنترول نیروهای ما نبود؛ ولی قوت های ما در منطقه سرخ دیوار گارنیزیون نظامی داشت که جزوتام های فرقه یازده قول اردوی مرکز درآن جا مستقر بوده ومعروض حملات روز افزون مجاهدین بودند.

  ساعت هفت صبح  تاریخ شانزده حوت ، به اساس راپور های کشف در حدود ده هزار تن از تنظیم های مختلف مجاهدین همراه با ملیشه های پاکستانی و رزمنده گان داوطلب عربی پوسته های امنیتی سرخ دیوار را زیر آتش انداخت های شدید راکت وتوپچی قرار داده ، به پوسته های امنیتی تقرب کرده واین پوسته ها را به سقوط مواجه ساختند. قوماندان جدید فرقه دگروال محمد احسان نتوانست وضع را تثبیت کند وبه همین سبب از طریق دریا با یک تعداد افسران خود را به کامه رسانید ولی تا همین اکنون نیز نتوانسته است خود را به جلال آباد برساند.... "

  اما من چون این داستان را از زبان جنرال  گل حبیب آمر سیاسی قول اردو نیز درنخستین روز محاربه شنیده ام؛ بنابراین با ملایمت سخنان وی را قطع کرده واز وی می خواهم تا درباره موقعیت وحالت کنونی قطعات وجزوتام ها گزارش بدهد. آمر اوپراسیون جبهه چوب اشاره را بر داشته به سوی خریطه وضعیت که درمقابل من در تخته یی آویزان است رفته وچنین گزارش می دهد :

 " به جناح چپ میدان هوایی یا قرار گاه عمومی جبهه ، قریه "خوش گنبد" واقع است. از این قریه نیرو های گارد ملی که درراس آن جنرال رحمت الله رؤوفی قرار دارد، دفاع می کند. اما قسمت بزرگ این قریه که جناح چپ آن به دریای کامه می پیوندد، دردست مجاهدین است وبخش کوچک آن که فقط پنجصد متر از سرک قیر ومیدان هوایی فاصله دارد، خط فاصل میان ما و نیروهای مجاهدین را دراین استقامت تشکیل می دهد. نیروهای لوای 37 کوماندو ولوای 8 سرحدی استقامت جنوب میدان  یعنی استقامت ثمرخیل را که از میدان هوایی سه صد متر فاصله داشته ودرواقع خط اساسی مدافعه را تشکیل می دهند، دفاع می کنند. درغرب میدان به فاصله چهارصد پنجصد متری نهرک کوچکی که از جنوب به سوی شمال جاری است، خط پیشترین قوت های ما است که توسط قوت های گارد ملی ، سارندوی ، و اعضای حزبی ولایتی ننگر هار دفاع می گردد. دراستقامت چپر هار لوای پانزده زرهدار و غند قومی جوزجان مربوط دگرمن رسول ( مشهور به رسول بی خدا )، سارندوی ننگرهار وقطعه دیسانت قول اردوی نمبر1 ودراستقامت بهسود وکامه قول اردوی نمبر 1  دفاع  می کنند. برخی از این خطوط بسیار آسیب پذیر اند ؛ زیرا  به صورت عاجل پس از حمله مجاهدین اشغال و تحکیم شده اند.  درشمال غرب شهر درجوار فابریکه برق درونته قرارگاه وبرخی از جزوتام های  فرقه 9 جابه جا شده است که درحقیقت خط دوم مدافعه را تشکیل می دهد."

 پس ازآن امر اوپراسیون درباره ترکیب قوا ووسایط سخن می گوید و تناسب قوت هارا که با برتری قوت های توپچی وراکتی کاملاً به نفع نیروهای مدافعه کننده بود، برمی شمارد که بعداً به آن دربخش دیگری خواهم پرداخت. پس از ختم سخنان وی پرسش هایی از نماینده توپچی جنرال عبدالرزاق می نمایم. او می گوید با توپچی دست داشته می تواند وظایف داده شده را به صورت مکمل انجام دهد؛ اما مهمات توپچی بسیار کم است وباید چارهء اساسی برای آن سنجیده شود. زیرا توسط چند بال هلیکوپتر هرگز نمی توان حتی یک برخ جبه خانه را اکمال نمود . اوشکایت داشت می کرد که همین که اندکی فشار دشمن بیشتر می شود، قوماندانان برخی از قطعات وجزوتام ها کوردینات داده می روند و آتش توپچی یا ضربات هوایی وراکتی ( سکات ) طلب می کنند. درحالی که تمام قوت ها در تشکیل خویش هاوان وراکت انداز های وسط وثقیل دارند و مسافه دشمن نیز آنقدر دور نیست که آتش اسلحه دست داشته شان مؤثر نباشد. آمرین تخنیک ولوژستیک نیز از کندی اکمالات شکایت داشتند و ازعدم کفایت ذخایر مواد مادی در صورت بسته شدن راه اکمالاتی کابل – جلال آباد.

 من این گزارش هارا نه به صورت سرسری؛ بل به دقت می شنوم وبرای خود یاد داشت می بردارم تا درخلوت درباره نارسایی های آن ها فکرکنم وچاره یی بیندیشم .از گزارش های آمرین صنوف قوت ها بر می آمد که متأسفانه مدافعه در بیشتراستقامت ها از پویایی وسیالیت لازم برخوردار نیست. چون مدافعه به صورت عاجل اتخاذ شده بود، خطوط اشغال شده در بسیاری نقاط محکوم ایجاد شده واراضی به نفع دشمن است. وانگهی چون در ایجاد مواضع خپوری ها و خطوط مدافعه بنابر شرایط نخستین لحظات حمله ؛ بیشتر از جرها وچقوری های طبیعی استفاده شده بود، بنابرآن مانور نیروهای ما به آسانی برای دشمن قابل دید بود و هرحرکتی افشا می شد.  از سوی دیگر جبهه بسیار تنگ بود و تعداد سربازان زیاد. نظام محاربوی خط اصلی مدافعه در بسیاری موارد به حال یک خط بود؛ نه به حال دو خط وبه صورت مارپیچ     ( زیگزاگ ) و به همین سبب تلفات قوت ها بیشتر بود. خط دوم جبهه را قرار گاه فرقه 9 با کمیت چند افسر وسرباز تشکیل می داد که در هیچ شکلی از اشکال در صورت بروزحوادث غیر قابل پیش بینی نمی توانست دربرابر دشمن مقاومت کند. درجبهه قوای احتیاط وجود نداشت و قوماندان عمومی جبهه شرق درشرایط یک حمله بزرگ ووسیع دیگر، هرگز نمی توانست جلو نفوذ دشمن را بگیرد. کم از کم حتی یک برخ جبه خانه اسلحه ثقیل وجود نداشت و کمبود مواد مادی به خصوص ممر شدیداً حس می شد. دسپلین وانظباط عالی نظامی مراعات نمی شد و صد ها افسر و سرباز درعقب جبهه منتظر آمدن هلیکوپتر ها می بودند تا به هر شکلی که امکان می داشت- حتی با دادن رشوه به انظباطان ومؤظفین - خودهارا به کابل رسانیده واز میدان جنگ فرار کنند.

  بدینترتیب وضع چندان هم - آن طوری که درمرکز پنداشته می شد- دلخواه نیست. هرلحظه یی که می گذرد، سوال مرگ وزنده گی یک کتلهء عظیم انسان ها، سوال هست وبود یک رژیم مترقی و ملیون ها انسانی که چشم به راه صلح و امنیت ورفاه اند، مطرح می شود. از سوی دیگر نمی توانم تغییرات چندانی در غیاب قوماندان عمومی در جبهه بیاورم. درجنگ گاه کوچکترین تغییر درنظام محاربوی قوت ها می تواند سخت مؤثر واقع شود و سنگ بنای پیروزی را بگذارد؛ اما گاهی هم اندکترین تغییر درجا به جایی واستعمال نادرست قوت ها سبب هم پاشیده گی می شود و حتی شکست .            

 ازخود می پرسم ، حالا اگر قوماندان جبهه می بودی چه می کردی ؟ نمی دانم ؛ ولی آن چه مسام است این مسأله است که این قریه ء خوش گنبد کذایی را حتماً وهمین امشب  تصرف می کردم تا دست کم جناح چپ قوت ها و به ویژه محل سوق واداره جبهه شرق به دریا وصل و از حمله جناحی دشمن که می تواند سخت خطرناک باشد، جلوگیری می شد . دیگر این که شاید هم از همین لحظه به فکر تصرف قوت ها می افتیدم. آخر مگر از این همه سرباز وافسری  که درعقب جبهه مانند ولگردان ول می گردند وبرای رفتن به کابل سرودست همدیگر را می شکنند، نمی توان یک نیرویی به وجود آورد که پوسته های کم اهمیت امنیتی را اشغال  ووظایف تأمیناتی را اجرا کنند؟  واز سربازانی که بدین طریق تصرف می شوند  ( تصرف قوا ) دست کم یک تولی حتی یک کندک احتیاط به وجود آورد که احتیاط جبهه را تشکیل دهد و در صورت نفوذ دشمن به یکی از خطوط مدافعه فوراً داخل محاربه شده و از فروپاشی خط مدافعه جلوگیری نمایند؟  نکته مهم دیگراین خواهد بود که مگر قوت های ما مجبور اند که درمقابل هر فیراسلحه ثقیل دشمن بدون دیدن و کشف هدف با ده ها ماین هاوان ومرمی توپچی و راکت به دشمن جواب بدهند؟ یا باید برای حالات عادی رژیم انداخت تعیین گردد  و مهمات تصرف شده توپچی، برای روز مبادا ذخیره گردند ؟ بنابراین مگر ضرورت تأمین یک دسپلین شدید درزمینه تصرف قوا ووسایط وجود ندارد؟ مسایل دیگری نیز بودند که مایه آزارم شده  بودند . مسایلی که حل فوری می طلبید و حل آن ها باعث زدایش دغدغهء خاطر. مثلاً از گزارش آمر کشف خوشم نیامده بود. معلوم بود که وی عناصر مهم این گزارش را فقط از گوش سپردن به مکالمه  دشمن شنیده است  که می تواند به منظور فریب قوت های ما سازماندهی شده باشد. مگر پاکستانی ها درچال وفریب شهره آفاق نیستند؟  و یا این گزارشی باشد از سخنان اجنتانی که فقط شایعات سرچوک را به عنوان راپور تقدیم مقامات کشف می کنند  هرچه که باشد این مسأله دیگر به روشنی روز روشن است که تا همین اکنون هیچ اقدامی برای گرفتن یک یا دوتن اسیر صورت نگرفته است و هیچ  محاربه ء کوچک ویا کمینی به منظور به میدان کشیدن قابلیت حرکت ومانور دشمن یا مفکورهء آن پلان نشده است. حتی شک دارم که کشف از طریق ترصد نیز پیوسته ودوامدار وپیگیرانه صورت نگیرد. مسأله مهم دیگر مردم اند. والی ولایت دراین جا، رییس کمیته ولایتی دراین جا، پس چه کسی کار با اهالی را سازماندهی می کند؟ چه کسی مشکلات مردم را بر طرف می سازد و چگونه ارتباط با اهالی وحمایت شان از دولت انجام می پذیرد ؟

  به هر حال ، باید اعتراف کنم که با وصف این همه نا به هنجاری ها، مقاومت قوت های ما درچنین حالت وکیفیتی دربرابر تهاجم بزرگ دشمن بی نظیر بوده و.به یک حماسه بزرگ و بی بدیل تبدیل شده است. این مقاومت وتوقف حمله دشمن درنخستین روز نبرد باعث شده است که مورال و معنویات سربازان وافسران عالی تر وبلند تربرود؛ هرچند احساس می شود که نیرو های خط مقدم جبهه به کلی خسته شده اند وباید هرچه زودتر تعویض گردند.

 اما، حالا که خوشبختانه قوماندان جبهه نیستی، بهتر است هیچ تغییری در نظام محاربوی قوت ها وارد نکنی. بهتر است تا وضع موجود را به هرقیمیتی که هست حفظ کنی. فقط یک هفته ! تا چشم برهم بزنی یک هفته تیر می شود ، مگر نه ؟ نزدیک است که تسلیم این فکر شوم ؛ اما لحظه یی نمی گذرد که صدایی در گوش هایم می پیچد :  مگر یک هفته مدت کمی است؟ مگر هر لحظه یی که می گذرد، مانند آن نیست که روی انبار باروت نشسته باشی. تو صبر می کنی ؛ ولی آیا دشمن صبر می کند؟ آیا سوچ وکلید انفجار این انبارمخوف دراختیار دشمن نیست؟ آیا امید بستن به مدافعه کنونی یک توهم میانتهی نیست ؟ چه کسی تضمین می کند که با این رژیم امنیتی ضععیفی که جهانگیرخان مسؤول آن است، همین حالا ، یک ساعت بعد ویا همین امشب دشمن دست وپای مارا بسته نکند؟ وانگهی این سربازانی که امنیت ما را به دوش دارند، از فلتر امنیت دولتی گذشته اند؟ می پرسم چه کسی  مسؤول امنیت دولتی ولایت ننگرهاراست؟  می گویند : عمر معلم. خیلی خوب ، این عمر معلم هرکسی که هست باید همین حالا بیاید وبه پرسش های بی شماری پاسخ بدهد.              

 دغدغه دیگر:  محل سوق واداره عمومی در چند قدمی جبهه  واین هم کرامت دیگری از "کرامات شیخ ما" : ازکرامات شیخ ما این است / قند را خورد وگفت شیرین است./   این محل آن قدر به خط پیشترین نزدیک است که درصورت وزش باد صدای گفتگوی مجاهدین را می شنوی . حالا اگر لای هر تعلیمنامه ویا کتاب تکتیک را باز کنی، می بینی که چنین انتخابی یک خبط بزرگ تکتیکی وکفر محض درهنر جنگیدن است. این قدر نزدیکی محل سوق واداره به خط اول مدافعه  فقط یک حرکت به شدت متهورانه  تلقی شده می تواند وبس که اسیر شدن ویا کشته شدن اعضای قرارگاه و نابودی محل سوق واداره می تواند نتیجه ء آن باشد . به گفته شاعر شیرین کلام کمال اصفهانی: باش تا صبح دولتت بدمد / کین هنوزاز نتایج سحر است./

 ولی از سوی دیگر این مسأله نیز پذیرفتنی می نماید که درآن لحظات سرنوشت سازی که مسأله مرگ وزنده گی درمیان بود، انتخاب محل قومانده در چنین مکانی باعث شده باشد که قوت ها در خط موجود بایستند ؛ زیرا اگر محل قومانده جبهه در وضع الجیش دایمی فرقه یازده ویا در جوار فابریکه برق درونته انتخاب می شد ، درآن صورت هیچ کسی وهیچ چیزی جلو گریز گریز سربارانی را که به یک نفس از سرخ دیوار تا خط موجود خود را رسانیده بودند، نمی گرفت.به همین سبب است که دردل به جرأت وشهامت دوست وهمکار عزیزم سترجنرال آصف دلاور و سوق واداره عالی وی آفرین می گویم.

   گزارش ها که تمام می شود ، تازه متوجه می شوم که  گرما بیداد می کند. هنوز ده صبح است ولییونیفورم نظامی به تن همه چسیده است و جای پای شیار های عرق برجبین هرکسی هویدا. یگانه وسیله سرد کننده هوا دراین اتاق بزرگ فقط یک کولر"کند نسیونر"  کهنه روسی است. از باد پکه های برقی که باد سردی نمی وزد. از بیرون صدای انفجار ها به صورت پیوسته ولاینقطع به گوش می خورد. یاورم حساب کرده است : از لحظهء پایین شدن از هلیکوپتر تا اکنون دوصد وسی وسه انفجار از اثر اصابت ماین های هاوان دشمن در قرب وجوار محل قومانده قوماندان عمومی جبهه شرق. اما حساب تلفات را نمی داند. اصولاً آمار تلفات را هنگام دادن گزارش اوپراتیفی درعصر روز می دهند. شاید برای این که دهن به دهن نقل نشود و بالای مورال سربازان تاثیر منفی به جا گذارد.  

حیران هستم که چه کنم ؟ پرسشی ازعلامه اقبال لاهوری به یادم می آید: پس چه باید کرد ای اقوام شرق ؟ اگر دست به سیاه وسفید نزنم وبه خط سرنوشت نگاه کنم، پس وظیفه دفاع از تمامیت ارضی واستقلال این کشور چه می شود؟ مگر من مانند هر سرباز وافسر این سرزمین وظیفه ندارم که حتی با سرنوشت وتقدیر بجنگم و نگذارم پای کثیف دشمنان منحوس وطن به این سرزمین گذاشته شود؟ وانگهی این اعتمادی که رییس جمهور برمن نموده ودر حساس ترین جبهات مسؤولیت دفاع را – ولو برای یک روز -  به من سپرده است ، چه می شود؟ آری ، حتی اگر برای یک روز هم مسؤولیتی به تو سپرده شود باید آن را به امانتداری وشایسته گی انجام بدهی. پس باید کاری کرد ودست زیر الاشه ننشست. فقط باید با احتیاط عمل کرد، مترصد وضعیت بود و از آن به نفع قوت های خویش سود برد.

 درچنین حالتی چشمم به چهرهء دگرمن وسیم می خورد . او پسر دگرجنرال محمد عظیم خان یکی از افسران برجسته رژیم شاهی است . همو جنرال با عزتی که پیش از 7 ثور 1357 قوماندان قول اردوی قندهار بود. وسیم افسرفهمیده ومهذبی است که تحصیلات دانشگاهی دارد ودرریاست اوپراسیون ستردرستیز به نسبت داشتن خط ورسم خوب، چشم وچراغ همه است. اکثر کروکی های اراضی ، خریطه های وضعیت، جدول ها و آمارهای  ریاست اوپراسیون به خط زیبای وی نوشته ویا رسم شده اند. وسیم خان را که می بینم ناگهان به این فکر می افتم که باید این قریه "خوش گنبد "را چندین بار وبه مقیاس بسیار بزرگ رسم کرد، تا بهتر دیده شود و بتوانم درمورد باز پس گرفتنش از دشمن قرار بدهم. کروکی به زودی آماده می شود و من جنرال رحمت الله رؤوفی را وظیفه را وظیفه می دهم  تا در طول شب گام به گام و خطوه به خطوه پیش برود و خط مؤرب دفاعی را حتماً وهمین امشب به کنار دریا وصل کند.                                    درجلسه اوپراتیفی که شام روز برگزار می شود، از رییس ارکان جبهه می خواهم تا سحرگاه به میدان هلیکوپترها رفته و تمام سربازان وافسرانی را که منتظر آمدن هلیکوپتر ها هستند، توسط تولی انظباط قول اردو محاصره وهمه شان را در قرارگاه قول اردو تحت نظارت قرار بدهد. درضمن روی این موضوع فکر کند که آیا می توانیم پوسته های یکی از جزوتام های فرقه یازده در استقامت بهسود را به این سربازان که به زودی تسلیح وتجهیز خواهند شد، بسپاریم ؟ بعد به آمر کشف وظیفه می دهم تا کشف را با ایجاد کمین ها، ترصد دوامدار، گرفتن اسیر واستنطاق از آنان، پیدا کردن فریکانس وسایط مخابره شان وگوش سپردن به گفتگوی آنان، ترصد شباروزی حرکات شان و استخدام اجنت های مورد اعتماد – زن ومرد – فعال واکتیف ساخته از حالت کنونی نجات دهد. به اوپراسیون وظیفه می دهم تا  پلان امنیت ومدافعه قرارگاه ، خدمات قراول، گزمه وپهره،  وترصد دوامدار را یک بار دیگرحاضر ساخته به ملاحظه شخص خودم برساند. همچنان یک میل کلاشینکوف واسلحه کمری به تمام افسران قرار گاه توزیع نمایند واز افسران نیز می خواهم تا حتی درهنگام خواب سلاح کمری شان را از خود دور نکرده ودر دسترس خویش بگذارند. بعد با رییس امنیت دولتی ننگرهار محمد عمر معلم صحبت می کنم واز وی می خواهم تا تک تک سربازان وافسرانی را که مؤظف به تأمین امنیت قرارگاه جبهه هستند، حتماً از فلتر امنیتی بگذراند.همچنین همکاری و مساعی مشترک وی را با ارگان کشف جبهه جلب می کنم.

  سرانجام روز با تار شب درمی آمیزد؛ ولی از نسیم شبانگاهی خبری نیست. گرما همچنان بیداد می کند. انداخت های دشمن کم شده است: یاور ثبت کرده است :  از صبح تا حالا 3567 انفجار ماین هاوان ، توپ بی پسلگد و توپچی دورمنزل دشمن در بالای خطوط اول مدافعه ، قرارگاه عمومی جبهه، قول اردوی نمبر یک ، شهر جلال آباد و فابریکه برق درونته. یا حضرت اجل ؟ این همه مهمات از کجا شد؟ مگر مجاهدین توان آن را دارند که برای یک روز این همه مهمات – دست کم چهار هزار ماین و گلوله توپ -  را اکمال کنند؟ مگر این کار، کارستان نیست و کار یک اردوی منظم ؟

 موش ها و آدم ها :                                                                                                

 باری، بعد از صرف غذا به اتاق کوچکی می روم که درهمان زیر زمینی برایم تخصیص داده اند. یک چپرکت سیمی ، یک کوت بند برای آویختن لباس، یک میز وچوکی ویک تلفون زاس . روی بسترم می افتم و حس می کنم که بعد از سبک وسنگین کردن وضع و سپردن وظایف به مسؤولین از نگرانی هایم کاسته شده است. درست تر بگویم از ترس هایم.    نمی دانم چرا به یاد بیت هایی از یک سروده زیبای زنده یاد نادر نادر پور می افتم : اگرروزی کسی از من بپرسد / که دیگر قصدت ازاین زنده گی چیست؟ / بدو گویم که چون می ترسم از مرگ / مرا راهی به جز از زنده گی نیست./

پس ، چه خوش است با تمام قد دراز کشیدن. به ویژه پس از یک روزی که آفتاب با بی رحمی تمام برکوی وبرزن ودشت ودمن تابیده و آدم وعالم را از فرط دمه و گرما به فغان وادار ساخته باشد. چه خوش است که موزه های سنگین را ازپا درآوری، پاهای عرق پر وبویناک را شستشو دهی ، بالای بسترت دراز بکشی و بدانی که دیگر خطری زنده گیت را تهدید نمی کند و مرگ بسیار دور است وبرای این که خواب به سراغت بیاید، کتابی را ورق بزنی و یا به موسیقی دلپذیری گوش بسپاری .

   سرانجام خواب،  پاورچین پاورچین به سراغم می آید. تصادفاً رمانی که دردست دارم" موش ها وآدم ها" ی جان شتاین بک است. ازهمو نویسنده سوسیالیستی که " خوشه های خشم " را نوشته بود. کتاب کوچکی است با پشتی محکم وضخیمی از مقوا.  چشمانم پت می شوند ونزدیک است کتاب ازدستم بیفتد. عینکم را لای صفحه یی که می خواندم، می گذارم وکتاب را می بندم. می خواهم بار دیگرچشمانم راببندم ودر بحر بیکران خواب ورویا شنا کنم که ناگهان چشمم به سقف اتاق می افتد. عنکبوتی در کنج سقف ، درست به همان پهلویی که خوابیده ام، تار تنیده است.کمی بیشتر به سقف خیره   می شوم وعنکبوت را حتی درهمان سایه روشن اتاق تشخیص می دهم. جثهء بزرگی دارد. لختی نمی گذرد که وجودش رابرای انجام کاری جمع وجور می کند وخود را از وسط تور بالا می کشد. بعد با آویختن ازتارنازکی که همین حالا تنیده است، می خواهد خویشتن را به وسط سقف برساند؛ اما پیش از آن که به آن جا برسد، سقوط می کند وبه فاصلهء یک متر ازسقف درهوا آویزان می ماند. درست بالای سرم !

 دراین میان حضور یک موجود زنده کوچک خاکستری رنگ را بالای بسترم حس می کنم. چشمانش می درخشند ودندان های ریز وسفیدش برق می زنند. او با چشمان بسیار ریزش به صورتم زل زده است ومن چنان مبهوت شده ام که تکان خوردن وواکنش نشان دادن فراموشم شده است.  پیکرش کمی از گربهء دست آموز خانه گی کوچکتر است؛ اما گربه نیست. به موش هایی که تا همین هنگام دیده ام نیز شباهتی ندارد. سرش کاملاً بی مو، دمش سرخ رنگ وبسیار دراز به نظر می خورد. چشمان موذی بی رحم وخون گرفته یی دارد ودندان های سپید ودرازش پیرنگی اند از دندان های موجود دیگری به نام سمور. آیا این موش خرما است یا موش کور؟ اما مسلماً که خفاش نیست. زیرا که دست وپایش به هم وصل نیستند و بال هم ندارد تا مثل خفاش پرواز کند. برخلاف دست وپای کوتاه دارد و چیزی را به شدت می جود. دراین میان  صدای جویدن وبه هم خوردن دندان های بی شماری را درکف اتاق می شنوم وحضور چند موجود دیگری را نیزحس   می کنم. تصور می کنم لشکری از موش های کور به این اتاق هجوم آورده وطعمه می طلبند. سر بلند می کنم و هفت هشت تا موش بزرگی را می بینم که با آزمندی مشغول یافتن چیزی برای جویدن وبلعیدن هستند. آیا این از فرط خشم است یا از شدت اشمئزاز که اولین شی دم دستم را که همان رمان "موش ها وآدم ها" است به شدت هرچه تمام به سوی این رمهء جسور وبی حیا  پرتاب  می کنم ؟ صدای شکستن شیشه های عینکم که بلند می شود، محافظم با شتاب داخل اتاق  می شود.کلید برق را می زند. اتاق غرق نور می شود ودر پرتو آن پیکر غرق درخون موش کور فربه وبزرگی را     می بینم که هنوز هم گوشه یی از پیک کلاه تعلیمی یی را می جود.

  جهانگیر خان با شتاب پیدا می شود وپس از یافتن دوسه غار موش و پرکردن آن از شیشه و سنگ و سنگواره که شخصاً انجام می دهد، می کوشد تا اتفاقی را که رخ داده است توجیه کند :" این ها کورموش های صحرایی اند که دراطراف فرودگاه زنده گی می کردند. اما حالا ازبس که درمیدان های جنگ تلفات داده اند، با کندن دهلیز های تو درتووکج وپیچ زیرزمینی خود را به این جا رسانیده اند و نه تنها شب ها بل روز ها نیز این جا وآن جا ظاهر می شوند و هرچه دم دست شان باشد می جوند ومی خورند. موش هارا چه می کنید که حتی مارها نیز همین محل را پناهگاه مطمینی یافته اند و در سوراخ سنبه های این تعمیر مخفی شده اند." اما من با خود می گویم : دگروال صاحب هرچه می خواهد دل تنگنت بگو؛ ولی هم من می دانم وهم تو که این وضعیت فقط وفقط نتیجه قانونمند این همه کثافت ونکبتی است که از درودیوار این زیرزمینی می بارد.

 بخش پنجم :

   ادامه دارد


March 22nd, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل تاریخی