شهروندان شهر (جندان)
سلیمان راوش سلیمان راوش

این مختصر را از مقدمۀ یکی از نوشته هایم بر داشتم، تا حکایتی را برای شما گفته باشم.

 

در سبزستان بی پهنای قله نشینان ادب و ادبیات مهین ما، بسیار آمده اند سواران و پیادگانی از چهار سوی دشت های تاریخ، که مگر بر ستاوند ستیغ خرد فرازینه شوند، تا چونان دگر نیایشگران معبد عقل در تاریخ، بوسه بر رکاب رخشینه سوار آفتاب زنند، و جاویدانه کارگاه اندیشه  خویش را در پهنهء تاریخ با فریاد ناقوس مزامیر واژه های سپهرنشینان قلهء نور طرح اندازند، ودر صدای این ناقوس، خود نیز تا آنسوی مرز های آیندهء تاریخ، چون صدا  همیشه در شفقِ یاد ها پاینده مانده و فیروزه های درخششِ مزامیر کلام شان چون گلخوشه های پروین، ضلالت شبروان شب زده یی تاریخ را، شرق نمای وادی صبح باشند.

                        ولی چه سوگمندانه که، ازاین سواران وپیادگان، بسیار کسانی،  بی آنکه دربلندای آبی مقصود، درخشیده  باشند،  طلوع ناکرده، خاموش شدند و  در میانهء ابر پاره های دودی شامگاه زندگی،  غروب نموده و همانگونه که آمده بودند ، برفتند. چنانکه این آمد و رفت را در شعری از شاعری معاصری میخوانیم که میگوید:

                        «غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت

                         پیاده آمده بودم ، پیاده خواهم رفت»

                         قلۀ آفتابینه بارۀ تاریخ ادبیات ما نیز بسیارشاهد چنین رفت و برگشت هایی بوده است، و اما اندوهبارانه باید گفت که کمتر در برگهای تاریخ ادبیات معاصر خویش، نامی چونان ستیغ نشینان دیرینه سالهایی کهندژ فرهنگ خویش را می یابیم که بجای  سورۀ شب ، قرائت نسک  خورشید  نموده باشند.

                         آری؛ سوگمندانه، در سده های پسین، حجر پرستان اسود اندیش دراز آستین  درکهنسرای ادبیات و فرهنگ ما چنان  بسیار نقب زده و نقیب شده اند، که کوچه باغهای بهشت آرای کاجستان فرهنگ ما را با تبر جنون و تیشۀ پر خون سیاه اندیشی های خویش  ویران و راه را به بیراهه های پر از علف های نحس  خشکستان فرهنگ و هویت منتهی گردانیده اند.

                        بایدپنهان نکرد و گفت که، ویرانه ساختن کوچه باغها و بی هویت کردن  کهندژ ادبیات کشور ما  از روزگار ظهور  نامیمون تازیان آغاز یافته و پس از سقوط سامانیان و شاید هم پس از مثله کردن حسنک وزیر در زمانۀ آل ناصر و یا هم شاید پس از حمله چنگیزیان است که دیگر، دیوانه وار ویرانه ها را نیز میکاوند و " انگشت در کرده" اند تا به شدت، هر جا رادمردی را گردن به تاری بندند و برای دیناری خون پاکش بریزند تا  مزد  کثیف خونکاری خویش را دریابند. که هیهات؛ چنین میدارند، تا به امروز.

                         عطاملک جوینی را نثر آراینده ایست اندرین معنی که می نویسد:«... اکنون بسیط زمین عموماً و بلاد خراسان خصوصاً که مطلع سعادات و مبرات و موضع مرادات و خیرات بود، و منبع علما و مجمع فضلا ومربع  هنرمندان و مرتع خردمندان بود ... از پیرایه وجود متحلیان به حلیت هنر و آداب خالی شد. و جمعی که به حقیقت کذب و تزویر را وعظ و تذکیر دانند و زبان و خط ایغوری را فضل و هنر تمام شناسند. هریک از آبناءالسَوق در زی اهل فسق امیری گشته و هر مزدوری دستوری وهر مزوری وزیری و هر مُدبری دبیری... و هر مُسرفی مُشرفی وهرشیطانی نایب دیوانی و هر شاگردی پایگاهی خداوندحرمت و جاهی و هرفراشی صاحب دور باشی وهر جافیی کافیی و هر خسی کسی و هر خسیسی رئیسی و هر غداری قادری و هر دستاربندی، دانشمندی بزرگواری و هر حمالی از مساعدت روزگار، با فسحت حالی...

                        آزاده دلان گوش به مالــــش دادند

                        وزحسرت وغم سینه به نالش دادند

                        پشت هنر آن روز شکستست درست

                        کین بی هنران پشت به بالش دادند»

آری؛ بر مصداق کلام جوینی ، حال خراسان ( افغانستان ) به همان روال است که هشتصد سال قبل بوده. در طی این زمان اگر   سواران و پیادگان که در نیت ظاهر، در ردایی طواف آفتاب، خویشتن را می نمایاندند و می نمایانند، در نیت باطن ، آن داشتند و دارند که بجای بوسه به رکاب رخشینه سوار نور و غرور، دامن آویز ابلیس شب و شرارت و شقاوت و شهوت گردند و فتنهء مراد را از بام به کام کشانند وبا همین قصد از لجن بی ننگی  با زینه و زمینه شیطان، بالا روند تا:                                « بوسه بر رکاب قزل ارسلان زنند» و رکابدار و کاتب قدوم شاهان شب و شهوت شوند، و ما در تاریخ دیدیم که شدند و چنان ِ شهروندان شهر (جندان) و بر همانگونه طی حیات نمودند.شاید نرینه ویا مادینه یی از همین قماش پرسند که این شهروندان شهر(جندان) چه کسانی بوده اند که ما را به همرنگ بودن با آنها تهمت ها همیزنید. ابوسعیدعبدالحی بن ضحاک ابن محمودگردیزی درزین الاخبار، اندر باب جندانیان نویسد که: «... این مردمان جندان سه دین دارند چون روز آدینه باشد با مسلمانان به مسجد آدینه و نماز آدینه بکنند و بازگردند، و چون شنبه باشد با یهود پرستش کنند، و چون یکشنبه باشد، اندر کلیسا آیند و با ترسایان به رسم ایشان پرستش کنند و اگر کسی پرسد که چرا چنین کنید؟ گویند: این هر سه فریق مخالف یکدیگرند و هر کس همی گوید که حق به دست من است، پس ما با هر سه فریق موافقت می کنیم، مگر آن که حق را اندر آن یابیم...»


July 28th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل تاریخی