زندگی از کاخ تا کا نتینر!
عتیق الله مولوی زاده عتیق الله مولوی زاده

 

 سدنی آسترالیا

 

هرقوم وملتی برا ی خودش تقویم و روز شماری دارد که حساب وکتاب زندگی اش را براساس آن انجام میدهد، از تقویم چینی گرفته تا تقویم مسیحی واسلامی و هجری و آفتابی ومهتابی .. ولی یک تقویم دیگری هم بین ملت ها، براساس جریانات وحوادث تاریخی، حوادث از تلخی ها و، خوشی ها وناخوشی ها وعزت ها وذلت ها ...شکل میگیرد، البته خدای عالم هم به این تقویم توجه کرده وبیشتر، ازاین دریچه با بندگانش سخن گفته است .. مانند اینکه میگوید ای بنی اسرئیل یاد بیاورید روزی راکه، شمارا از ظلم فرعونیان نجات دادیم ... و از این یاد بیاورید ها... در قرآن زیاد است ...که بیانی از همین تقویم حوادث دارد و یا هم اشاره به اینکه آدمی زادگان حوادث وواقعات سرنوشت ساز خود را نباید فراموش کنند، جریانات تاریخی مربوط به سرنوشت خودرا ازیادنبرند، و یاهم اشاره به اهمیت تاریخ درزندگی انسانی، گرچه این حرف هارا منطق دگم و ایمان بسته ولاکی سلفیت( وهابیت ) نمی پذیرد !! واین گونه مباحث را یکجا در قالب بدعت میگذارد وراهی جهنم میکند ولی بحمد الله که تعداد خردمندان در این دنیا بیشتر ازبی خردان است و سخن ماهم باهمان بخش از صاحبان عقل و خرد میباشد وگرنه همان قول قالو سلاما قرآن بهترین راه حل در برابر این گروه بی منطق و ازخدای بی خبراست که نیازی به بحث استدلال ندارند. حالا گذشته ازاین حرف ها، روزی، من هم به دنبال تقویم حوادث کشورم میگشتم که در این ماه یعنی در ماه دوازدهم سال مسیحی چه واقعات مهمی در سرزمین مصیبت بارافغانستان رخ داده است، د راولین نگاه به دو واقعه مهم، برخوردم، که هردو واقعه برایم جالب بود، اولش مرگ دردمندانه ببرک کارمل رئیس جمهور ورهبر حزب دیموکراتیک خلق افغانستان و آخرش هم تشکیل شورای بی پایه و بی اساس بنام حل وعقد استاد برهان الدین ربانی ! که بسیار مزه دار وخنده آ وراست !!( بعدا به تفصیل نقد میشود)

اگربه حوادث و جریانات تاریخی نگاه کنیم می بینیم که هرجنبش وحرکتی، چه سیاسی و فرهنگی مرحله آغاز و یایان دارد، مرحله درخشش ومرحله افول، مرحله رشد وکمال مرحله که همه به او توجه دارند و مرحله که همه او را فراموش میکنند، من و قتی به زندگی کارمل توجه میکنم این مراحل از فراز ونشیب را درزندگی او خوب می بینم، و یادم از فریاد های خشمگین از عزم آهنین و گام های استوار او می آید که با چه انرژ ی و قدرت وچه ایمانی قوی و محکم و عزم راسخ، فریاد مرگ بر امپریالیزم را سرمی داد وگلوپاره میکرد ودرآن شعارش که فشرده از ایمانش بود بس، راسخ واستوار گام بر داشت وبه پیش رفت، او برای آزادی وعدالت و برچیدن ظلم و استبداد، قیام کرد تاآخرهم ایستاد وسر انجام هم در کانتینر که نشانی از راست گوئی وصداقتش بود د رعالم غربت ومحرومیت جان باخت، نه مانند من تن پرور راحت طلب که به دست یابی به هوای نفس و رسیدن به جای نرم و لقمه چرب، خودم را ازهمه حوادث و درد و رنج مردمم کنارکشیدم و به این نقطه از کره زمین رساندم، ویا مانند بعضی از منافقین و دروغگویان پرادعای اسلام و جهاد، که خدا و رسول را وسیله برای در آمد و چپاول و غارت کردن و برای رسیدن به اهداف دنیائی، از هرخباثت وجنایت و پستی دریغ نکردند، گرچه منافقین سیاه دل، مرحلۀ آخرزندگی او را (زندگی درکانتینر) نشان از ذلت و زبونی او قلمداد میکنند د رحالیکه خوب میدانند که زندگی کانتینری او بود، که او را شهره آ فاق کرد و زبان زد خاص وعام نمود، مردم ما، اززندگی شاهان ورهبران گذشته این ملت چیزی بیاد ندارند، اینکه در کجا زیستند وچطور مردند برای شان فرقی نمیکند ولی زندگی کانتینری کارمل به عنوان یک حادثه ثبت شده درتاریخ وجز خاطرات این نسل است که به نسلهای آینده این ملت منتقل میشود ...مخالفین و دشمنان فکری اش، همراهی وهمپیمانی او را با کشورشوراها ( اتحاد جماهیرشوری سوسیالستی) نقل ونبات مجالس خود کرده بودند و او را به عنوان یک انسان کافر نامسلمان کمونست روسی، بی ایمان میکوبیدند و خودرا علم بردار آزادی استقلال عزت و شرف و اسلام ناب محمدی قلمداد میکردند ولی در این رابطه یک مطلب را فراموش کردند و یاهم نخواستند به آن اعتراف کنند که ببرک کارمل، تنها راستگوترین وبی ریا ترین رئیس جمهور درتاریخ افغانستان بوده است او هیچگاه دروغ نگفت وریا نکرد او درایمانش صادق و راست بود، او نگفت که من حکومت اسلامی می آورم که بعد خلافش را کرد ه باشد او هیچگاه از خدا و قرآن و پیامبر به عنوان وسیله برای فریب مردم استفاده نکرد، او از اول گفت برای نجات این کشور از فلاکت سیاسی و اقتصادی سوسیالیزم را انتخاب کرده است و درراه انتخاب کرده خودش، ازهیچ جدو جهدی دریغ نورزید، حتی دعوت او از عساکرو قشون سرخ شوروی، با ایمان او د رتضا د نبود، زیرا در آن زمان تنها کشورشوراها بود که از مبازرات جنبش های آزادیخواه د رسراسر جهان حمایت میکرد، درفش سرخ برافراشته در مسکو مایه افتخارومباهات هر سوسیالست و آزادیخواهی در جهان بود، و او بنابرشرائط خاص سیاسی ودینی وفرهنگی حاکم بر جامعه، به اجبار به سوسیالیسم پناه برد، واگر هم قبول کنیم که سو سیالیزم راه غلط و نادرستی بود، باز هم، اینکه او چرا به این مهلکه افتاد مسئولیتش به عهده ما بود، ما یعنی ما مسلمانان ما مدعیان راه راست وراه حقیقت، ما یعنی اولیاء دین کسانیکه خود را وارث رسول معرفی میکردند( العلماء ورثته الانبیا) سوال از اینجا چنین مطرح میشود که آیا این دین ومذهبی که ما بنامش سینه چا ک میکنیم وخود را پیروش می دانیم، آنقدر شفاف وبا صفا وجذاب بود که مورد پذیرش روشنفکران و دردمندانی مانند کارمل واقع میشد، و آیا تآثیرات مثبت این دین درزندگی ما مومنین درحدی درخشنده وعالی بود که موجب دلگرمی وجذب دیگران میگردید، باتوجه به وضعیت فلاکت بار دین درآنروزگار، اگرشما جای او بودید چه میکردید، حتما می فرما ئید، که اسلام، همان اسلام سنتی با ولایت جناب ملا ومولوی، اسلام ضد علم ودانش، ضد ترقی و پیشرفت، ضد آ زادی ضد کرامت انسانی ! همان اسلامیکه یک انسان نااهل فاسد بی احساس خوشگذران را بنام شاه، سایه خدا معرفی کرد واورا به مدت 40 سال برمردم بیچاره ما تحمیل نمود، هما ن اسلامی که فقروپریشانی و بدبختی و فلاکت جامعه را کار خداوند و خارج از اداره انسان معرفی نمود، همان اسلامیکه به جز تو جیه ظلم وتو صیه به صبرو تسلیمی مظلوم، کار دیگری نداشت، همان اسلامیکه زن را به عنوان موجود شیطانی معرفی کرد وازنعمت نوشتن وخواندن وعلم ودانش که از کمالات انسانیت محسوب میشود، محرومش نمود،همان اسلامیکه مبلغینش علما سو ء، خودفروخته مزدور وبی مایه، که اصلا چیزی بنام درد مردم و درد ملت، نمی فهمیدند واگر میخواستید دراین موارد با ایشان صحبت کنید بلافاصله خوا ب شان می آمد وعلاقمند به این مباحث نبودند، اسلامیکه تنها چند نفر محدود از پیروانش، بنام علمای اسلام ورهبران دینی(1) در مخالفت با نظام حاکم برجامعه تحت فشار قرار گرفتند وزندانی وتبعید شدند و بقیه به عنوان دعا گویان نظام وسلطنت امرارمعاش میکردند، در آن زمان صدائی از سنگری باهویت دین و اسلام که علیه بیدادگری نظام شاهی، از حقوق مردم دفاع میکرد، وجود نداشت، تانسل جوان ودر دمند کشوردرآن سنگر قرارمیگرفتند وبدامن کمونیسم سقوط نمیکردند، آ یا قرائت دین اززبان اولیائ دین برای یک روشنفکر دانشگاه رفته قابل قبول بود، ایا روشنفکر افغان میتوانست قبول کند که، خداوند زمین را روی شاخ گاو قرارداده و گاو هم درپشت ماهی وماهی روی آب است هروقتیکه گاو قسمتی ازبدن خودرا تکان میدهد، زلزله در زمین رخ میدهد!! این تفسیر آیه از قرآن است که دراکثر از تفسیر ها موجود است.، منتها مشکل کارمل این بود که خداوند برایش عقل داده بود که به مزخرفات دینی اینچنینی ایمان نداشت او قبول نمکیرد که خداوند سایه داشته باشد و بعدا سایه اش در وجود شاه، ازخزانه ملت دزدی کند ظلم کند ستم کند، کارمل درک کرده بود که مصیبت فقروبدبختی جامعه افغانستان کارخدانیست، خدانمیخواهد که جمع ازبند گانش فقیر باشند، مریض باشند، آنطوریکه شما نمیخواهید فرزندان تان برادارن تان و حتی دوستان تان فقیر وبیچاره وبدبخت باشند، در حالیکه رابط خدا با بندگانش هزارهزار مرتبه مهربانانه تراز روابط ما انسانها ست، چطور ممکن است بگویم فقر جامعه ما کارخداست وجزصبرچاره دیگری ندارد، کارمل ریشه فقررا در نظام حاکم برجامعه سراغ کرده بودوبرای برچنیدنش به دنبال سوسیالیزم رفت ویا شاید هم بگوئید که خوب، کارمل میتوانست اخوانی میشد!! بابرادران یکجا کارمیکرد اولا با کمال تاسف که اخوانی ها به عنوان عکس العمل ازجناح چپ وارد میدان شدند و قتیکه بسیار دیر بود وچپی ها بصورت جدی نقاط کلیدی و حیاتی جامعه را گرفته بودند، اخوانی ها وقتی وارد معرکه شدند که کارمل به عنوان یک مارکسیست وتئوریسن مارکسیسم در جامعه، رهبری حزب قدرت مند مانند پرچم را داشت. وچندین سال از کاروان ما جلو بودند وازجانبی دیگر، برادران از همان اول با عینک وبینش کافرومسلمان به میدان آ مدند، به استثناچند نفر محدود بنام استادوپروفیسور، که معلوم هم نبودند کجا تشریف دارند، اکثریت دیگر از اعضا وهوادران نهضت اسلامی بهره کافی از دانش اسلامی نداشتند و هیچ برنامه مدون ومشخصی برای تربیت اسلامی جوانان وجود نداشت ومتاسفانه که تا کنون هم وجود ندارد، دارونداروما دروادی علم وفرهنگ ما همان رساله چند صفحه ای بنام، ما چه میگوئیم، نوشته سید قطب شهید و کتاب فیلسوف نماهای آیت الله مکارم شیرازی و برهان قرآن نوشته صدرالدین بلاغی بود که مولوی محمد نبی محمد ی رهبر حرکت اسلامی افغانستان قسمت های ازآن را بصورت قرآن حفظ کرده بود ودرسخنرانی تاریخی شان در مجلس شورای افغانستان بدون تغیر و تحریف آنرا قرائت نمود! که شنوندگان بی سواد مثل من انگشت حسرت به د ندان گرفتند که جناب مولوی صاحب عجیب سخنرانی دقیق وحساب شده ایراد نمودند !!، آثار دکتور علی شریعتی د رآن زمان اخوانی پسند نبود، زیرا بزرگان ما زیرگوشکی میگفتند که شریعتی گرایشات سو سیالستی دارد، ونوشته هایش بدرد مسلمانان نمیخورد، چون آمپریالیسم ونظام سرمایه داری را در سخنرانیش رسوامیکند!! بعد ها فهمیدیم که بیچاره بزرگان ما زبان شریعتی را نفهمیده اند و ازدرک بیان و کلام آن پیام آور جدید عاجزاند البته کتب وآثار گرانبهای ازعلما ودانشمندان افغانی خودمان به مانند کتاب های ورقه وگلشا وداستان یوسف و زلیخا ولیلی و مجنون وشرین وفرهاد و اخیرا کتاب تلسکوب قرآن و هفت جام(7) معرفت درباب خداشناسی تالیف علامه زمان و مولوی عطاالله فیضانی !! ازنظرها دور بود وکمتر مورد استفاده نسل جوان کشور قرار گرفت، این بی دانشی وفقرفرهنگی موجب شد که خشونت و روحیه کشت وکشتار ازهمان اول به عنوان نسخه عملی برادران جهادی روی دست گرفته شود، و امکانات هرگونه گفتگو، بحث وجدل فکری را برروی نسل روشنفکر افغانی بسته نماید، هرکه خشونتش بیشتربود، درجه ایمان و اسلامیتش بالاترحساب میشد و بصورت مسلمان انقلابی جلوه میکرد، مگر سیدال شعله ای نبود که توسط برادرحکمتیار در پوهنتون کابل، شکمش با چا قو پاره پاره شد وبیچاره به جرم مبارزه و عدالت خواهی از دنیا رفت، وبرادر هم به عنوان جوان مسلمان انقلابی خوبتروبهترجا افتاد، درحالیکه اگر منطقی درکارمیبود، میفهمید که مشکل فکر واندیشه را نمیشود با چا قو وتفنگ و کشتن وبستن حل نمود، و قرآن با پیامر درین مورد به تندی صحبت میکند، ومیگوید آیا تومردم را برای پذیرش دینت، مجبور میکنی؟ که دین تورا قبول کنند،!! خداوند به رسولش میخواهد بگوید که تو چکاره هستی که مردم را ودار به ایمان می کنی !! این قول خدا کجا وچاقوکشی برادر کجا!!، ولی آنچه واضح و آشکار است اینکه، اگر کارمل با ما یکجا میشد حتما این افتخار را نمیداشت که پایان عمرش را درکانتینر سپری کند، او هم به مانند ما، به نازونعمت وآب ونانی میرسید و به بهانه های مختلف در داخل وخارج ازکشور صاحب جاه وبارگاهی میبود، که افتخار زندگی درکانتینررا نمی داشت، وامروز، زندگی کانتینری اومایه شرم و رسوائی دیگران نمیشد!!، این خصیصه بی احساسی و بی مسئو لیتی وخوشگذرانی نه تنها درعلمای سنتی مسلمان که حتی در ادبا و شعرا و فرهنگیان مسلمان کشور نیز کاملا محسوس بود، بطور مثال شخصیت روشنفکروادیب بنام رسیده کشور، که این همه تعریف وتمجید از شخصیت علمی ادبی شان صورت میگیرد، بیشتراز زندگی مبارک خودرا، در خدمت دربار سپری نمودند، شما یک بند شعر ومقاله اعتراضی درباب بی عدالتی وظلم حاکم برجامعه، در طول پادشاهی و حیات پربرکت اعلیحضرت، از ایشان سراغ ندارید، ولی سروده های شان در مذمت ومحکومیت کمونیسم ولشکرکشی کشورشوراها، بس فراوان ودلپذیروبه هرگوشی از شرق تا به غرب عالم هم رسیده است و لی اگر راستش را بگویم، این سرودهای او دردوران جهاد، ارزش آنچنانی نزد مردم افغانستان نداشته و ندارد، زیرا فضا و جو ضد روسی و ضد کمونستی دوران جها د مردم افغانستان علیه ارتش متجاوز شوروی به حدی داغ و پررنگ بود که حتی حیوانات این عالم، هم برحاکمیت کمونیسم نعره نفرت سرمیدادند، چه رسد به انسانها و خاصتا که آن سرودها (دوران جهاد) شنونده های در مقامات بالا داشته بود و به هر بند ومصرعش باران سیم وزر نصیب میشد (2)، و لی برعکس درآن طرف خط شعرا وادبا چپی کمونست، درد مند و انقلابی بودند، که از مردم سخن می گفتند وناله مردم را داشتند، بارق شفیعی و سلیمان لایق و ده ها تن دیگر از قلم بدستان مربوط به جناح چپ، ضد نظام سلطنت وشاهی بسیار زیبا می نوشتند وزیبا می سرودند، حالا انسان روشنفکر درد مند، آزاده، کدام یک را می پسندد و کدام یک از این شعرا، را مردم پسند و خداپسند، تشخیص میدهد!! جوابش روشن و واضح است، ولی ما که خیلی علیه او(کارمل ) داد زدیم نه تنها علیه او بلکه علیه بسیاری انسانهای خوشنام ودلسوزدیگر مانند مرحوم دکتور محمدیوسف، مرحوم محمد هاشم میوندوال، ماکه غیر ازخودمان کس دیگر را مسلمان نمی دانستیم، بیاد دارم برج عقرب سال 1351 را، تظاهرات بزرگی، ازتمامی گروهای سیاسی که د ر پل باغ عمومی، مرکز شهر کابل برگذار شده بود، هرگروه بیرق و مردم خودش را داشت کمونست ها، مساواتی ها( به رهبری محمدهاشم میوندوال ) اخوانی ها، بزرگترین جمعیت را مساواتی ها داشتند که مرحوم محمد هاشم میوند وال سخن رانی تاریخیش(4) را درهمان روز ودرهمانجا ایرادکرد، میوندوال کمونست نبود، انسان مومن و متدین بود، منتها حکومت دینی را قبول نداشت ومیگفت وقتی دین وحکومت یکجاشود آبروی دین ازبین میرود و قدسیت خود را ازدست میدهد، بیچاره میوندوال دلش برای دین میسوخت، و لی اخوانیها بااو به مانند کافر برخورد میکردند، درآن روز، وقتی اخوانیها می دیدند که بیشترین جمعیت مردم به دور میوند وال جمع شده اند وبه سخنرانی اوگوش میدهند، برای تخریب و برهم زدن نظم و اختلال درسخنرانی او شعار های بیمعنی وپوچ، از بلند گوهای پرقدرت سرمیدادند ومن هنوز یکی از آن شعرهارا بخاطر دارم ( جاسوس پریروز، صدراعظم دیروز، مبارزامروز، شرمنده فردا، میوند وال بی خدا !! و یا شعاریکه کمونست ها خطاب به اخوانیها میدادند.. ترسم که به کعبه نرسی اخوانی  این راه تو میروی به انگلستان است!!

 این شعار د رآن روزها بس تلخ و ناگواربگوش میرسید ولی حالا چه شعار با مزه ودلنشین شد .

وقتی ما مسلمانان با انگیزه جهاد علیه کفر به میدان، رفتیم آ یابراستی آنچنان بود که میگفتیم، براستی خداگونه عمل کردیم، براستی عدالت اسلامی را حد اقل دربین خودمان ودر ساحه نفوذ و قدرت مان عملی کردیم !! آیا قدرت وتوانمندی ما ریشه در ایمان واعتقاد ما به خدا داشت ویا به جاهای دیگر و کمک های پنهان و آشکار، زورمندان دیگری مانند ایالات متحده آمریکا و هم پیمانانش در سطح جهان، درحالیکه ناظران غربی ازطریق پاکستان جنگ و جهاد مارا لحظه به لحظه ترصد میکردند، همینکه اندکی تنور جنگ سرد میشد بلافاصله هیزم جدید برآتش و به تندور میرختند، موشک های استنگر به عنوان سلاح استراتیژیک، برای اولین بار ازشانه رهبران جهادی وبنیاد گرای ما علیه هواپیماهای روسی فیرشد، منتها بعد از فیروشلیک استنگرشعارشادباشش را باصدای بلند الله اکبر ما میدادیم وآیه قرآن(( و مارمیت اذ رمیت و لکن الله رما ))میخواندیم و میگفتم ای مجاهدین اسلام، ایمان تانرا سست نکنید درست است که موشک استنگر هواپیمای سوخوی روسی را سقوط داد ولی متوجه باشید که عامل اصلیی نصرت و کمک الهی است که به سراغ ما می آید، ما بندگان بیجاره و بی خبر از دنیا و معاملا ت پشت پرده، باز، فریاد الله اکبرهم سرمیدادیم وکنفرانس های پیروزی باهلهله و بازهم شعار جهاد تا فتح مسکو را بلند میکردیم، منتها غربی ها با تحلیل از او ضاع با دقت همه مسائل را تحت نظرداشتند، در آنروزها از جناب ریگن رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا گرفته، تا مجلس سنا، وزارت خارجه و سفارت اسلام آباد و اعضای سی آی آی سازمان جاسوسی آمریکا همه از مومینن وبنیاد گراها بودند، ادبیات معمول درآن روزها، تنها ایمان به خدابود، بین سخنرانی های رهبران مجاهدین و سفیر آمریکا دراسلام آباد کمترفرقی موجود بود، زیرا همه از ایمان وقدرت خداوند وپیروزی حق برباطل سخن میگفتند، ازکلمه دیموکراسی خبری نبود، غربی ها فهمیده بودند که مجاهدین را از این کلمه کفری ( دیموکراسی ) خوش نمی آ ید وبرای خوشی خاطرشان بکارگیری کلمه، دیموکراسی، را برا ی مدتی، تا پایان حکومت شوراها تعطیل کرده بودند، جنگ مردم افغانستان علیه شوروی ها آنقدر حسابشده ودقیق بود که وقتی استاد برهان الدین ربانی به عنوان رئیس مجاهدین به آمریکا رفت سناتورهای امریکائی جمعیتی ! اورا به مجلس سنا بردند وهنگامیکه ایشان درآن مجلس درافشانی میکردند، یکی ازسناتوران مجلس سنا که جمعیتی بود! به عنوان حمایت جدی از سفر رهبر محبوبش، باکلاه و پکول، برسر، شعار بلند الله اکبرسرداد وبافریاد الله اکبر ازسخنان استاد ربانی حمایت میکرد، صدای الله اکبربا کلاه پکول در مجلس سنای آیالات متحده آمریکا نشانه هائی از گرایشات رهبران آمریکا به اسلام تلقی میشد !! و ما بیچاره فریب خورده ها درلباس نمی گنجیدیم، که نا م خدا اسلام، رو به پیشرفت است،چون صدای الله اکبر از مجلس سنا بلند میشود و سناتور آمریکائی کلاه پکول بر سرمیکند و آن صدا ما را آنقدر احمق ساخت که جناب مولوی محمد یونس خالص یکی دیگر ازرهبران مجاهدین، دردیدارش از کاخ سفید و ملاقاتش باریگن اسرار داشت که او را به اسلام دعوت کند!! و آی اس آی برای خرساختن ما بیچاره ها در پشاور تبلیغ میکرد که نماز شب بخوانیم و دعا کنیم که خداوند در دل ریگن رئیس جمهور آمریکا محبت وعشق اسلام را جا دهد و دعوت مولوی خالص را قبول کند و مسلمان شود زیرا او مالک دلهاست و اینکار نزد خداوند مشکل نیست، که صبح ازخواب بلند شوید و از رادیوها بشنوید که جناب ریگن رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا، کلمه تشهد برزبان جاری کرد و مسلمان شد!! و آنگاه قدرت بزرگی به مانند آمریکا مرکز خلافت اسلامی و با یک تهدید همه دنیا مسلمان و دین خدا سراسر عالم را فرا خواهد گرفت، که بحمدالله نشد !! وگرنه اینبار جنگ سوم جهانی با انگیزه اسلامی وجهادی و قدرت اتمی ایالات متحده اسلامی آمریکا، ریشه آدمی زاد را از کره زمین بر میچید!! و چه فاجعه هولناکی که واقع میشد، بحمدالله نشد که نشد !!، بیان این قصه ها خبرازآن میدهد که بیچاره رهبران ما د رعالم بی خبری وساده اندیشی توان رهبری جنگ به آن بزرگی را نداشتند، رهبری جنگ را قدرت های دیگری انجام میداد و این فرصتی پیش آمد که مخالفین اتحادجماهیرشوری آنروزبصورت عام و آیالات متحده بصورت خاص ازوجود ما به عنوان نیروهای جنگی وملیشائی خود بصورت غیر مستقیم استفاده کنند، دردوران جهاد رهبران ما بصورت عموم همه چیزرا به خوشبینی و انشا الله حساب میکردند، وقتی درپشاور بودم، ازیکی از شخصیت های جهادی پرسیدم،، که بعد ازخروج روسها ورفتن مجاهدین به کابل چه خواهد شد زیرا مجاهدین تجربه حکومت داری ندارند و این مشکل بزرگی درآینده خواهد بود، د رجواب گفت، جای هیچ تشویشی نیست برادران عرب می آیند و در هر وزارت وریاست به عنوان مشاور در کنارما کار خواند کرد، وما انشا الله در این موردمشکلی نخواهیم داشت .غرضم از نبشتن این موضوع این است که با توجه به وضعیت وجایگاه دین، درجامعه ما، اسلام نمیتوانست به عنوان منجی و راه نجات برای انسان آگاه و روشنفکرقابل قبول باشد وانسان سرگردان آنروز، گم شده خودرا در جاده و صراط مستقیم دین سراغ کند، زیرا ایمان روشنفکر با ایمان من بیچاره فرق میکرد ایمان من باورداشتن جاهلانه به یک سلسله اعتقادات موهوم که بصورت ارثی از پدروخانواده برایم منتقل شده بود و بیشترش مایه ترس ازخشم پدر وقهرخدا، را داشت، بود ولی ایمان روشنفکر ایمان ترس نبود، روشنفکر مرحله ترس را پشت سرکرده بود به مرحله بالاتری رسیده بودکه مرحله عقلانیت بود و بر اساس عقل، منطق هرمزخرفی را بنام دین قبول نمیکرد، برهان و دلیل میخواست بنأ کارمل به عنوان انسان راستگو و بی ریا، به اندیشه وفکرش خیانتی نکرد و از صداقت وراستیش بود که به عنوان رئیس جمهور ورئیس یک حزب قدرت مند، پایان عمر ش را درکانتینر سپری کرد، زندگی او درکانتینر نشانه از پاکی و صداقت او بود اگر او هم، نه به اندازه برادرمجاهد کبیر 180 ملیون دالر، تنها یک ملیون دالر دزدی میکرد! بخوبی میتوانست زندگی غیر کانتینری برا ی خودش داشته باشد و با خانواده اش در یکی از کشورهای بیرونی راحت و آرام زندگی کند و لی زندگی او درشهر حیرتان در کانتینر، نه تنها مایه عزت ووقار او بلکه مایه شرمندگی و رسوائی دزدان مکار و حیله گر بنام جهاد ومجاهدین شد، زندگی او درکانتینر، مایه نفرت و انزجاراز کسانی گردیدکه برادران شان ا زخزانه ملت 180 ملیون دالر دزدیدند و بی شرمانه هم اعتراف میکنند که برادران کرزی و فهیم صاحب پول قرضی خودرا به کابل بانک پرداخت کردند!! و هیچکس هم نیست که فریاد زند آی وجدان مرده های کثیف بی ایمان، بس است یک مقدارشرم وحیاهم چیز خوبیست، آخر شما با کدام صلاحیت وقانون این همه پول را از بانک برداشت کردید، که حالا زیرنام قرض از بازپرداختش سخن میگویید و با کمال تا سف که همین جناب دزد وقتی با هیکل وصورتی از از دو زخیان، زنده، درروی زمین، سخن میگوید وبا الحمد لله سخنش را آغازمیکند، البته الحمد لله ایشان با الحمد لله شکم گرسنه ها فرق میکند، الحمد لله که ایشان می فرمایند رسیدن به آن جاه ومقام و قدرت ظاهری و دست یابی به صد ها ملیون دالر و از آن الحمد لله است که اگر هرکافر وملحدی را هم آنقدر مال ومنال نصیب کند، تمام عمر به جز الحمد لله حر ف دیگری برزبان نمی آرد، میخواهم بگویم که اینها بودند وهستند، که دین خدا را سبک ساختند ابروی جهاد رابردند مجاهدین راستین رابدنام کردند،مردم مارا به سطح جهان بی آبرو وبی عزت ساختند ! درحالیکه مجاهدین اصلی که تفنگ بر شانه داشتند، شبهاوروزها را باشکم گرسنه بنام خدا و دفاع از ناموس سپری کردند، هیچ سهمی دراین همه چوروچپاول نداشتند، همین حالا دربازار وروی سرک های کابل کیله فروشی میکنند بیوه زنان شهدا کچکول گدائی برگردن دارند و به لقمه نانی محتاج اند ولی اینها بودند که همان پابرهنه ها وشکم گرسنگان همان افتخارآفرینان بنام مجاهدین را هم بی وقاروبی عزت کردند، آری زندگی ومرگ کارمل درکانتینر مایه ننگ این دزدان است که مرد م ببینند یک انسان در مقام رهبری حزب و ریاست جمهوری وبگفته این آقایان کافر،کمونست، زندگی درعالم غربت وبیچاره گی وتنگد ستی می میرد، وباافتخاراز این دنیا میرود وبرای مردمش میگوید من ازین دنیا میروم وهیچ ملک وزمین خانه شرکت بلند منزل درداخل و خارج از خود بجا نگذاشتم، میخواستم برای شما کاری کنم شمارا از فقر ازمرض از بیکاری و تنگدستی نجات بخشم و لی به آن خواستم موفق نشدم وهمه دنیا با بهره گیری ازاحساسات دینی و ایمانی شما علیه من استفاده کرد ومرا ازاهدافم و خدمتیکه میخواستم انجام دهم بازداشت، ولی شما میدانید که خیانت هم نکردم وهیچکس هم نمیتواند ثابت کند که وی دروغ گفت ملیون دالررا دزدید به خارج ازکشور انتقال داد در دبی در قطر در آلمان کانادا آمریکا وحتی در مسکو سرمایه گذاری کرد، درحالیکه بگقته ما ا و ایمان به قیامت هم نداشت یعنی ترس از انکه روز گاری د رعالم دیگر با او حساب و کتا ب میشود، نداشت، دست ودلش بازبود آیه قرآن (فمن یعمل مثقال ذره خیرایره ومن یعمل مثقال ذره شرایره) را،هرروز د رنمازهای پنجگانه قرائت نمیکرد ولی بازهم او دزدی نکرد خیانت نکرد بناموس هموطنان خودش وحتی به ناموس ما که دشمانش بودیم تجاوزنکرد، برادرش دخترش دامادش هیچ کدام از موقف و مقام او نتوانستند استفاده سو ء کنند، محمود بریالی برادرش را بخاطر تصاحب یک نمره زمین اخطارداد (5) و لی دزدان وچپاول گران دین فروش زور گیر شاید ادعا کنند که او نیروهای ارتش سرخ را به افغانستان آ ورد ومردم را کشت و کشور را ویران کرد، بلی این یک واقیعت است که هیچکس را یارای انکار ازان نیست ولی، این حربه علیه او تازمانی شنونده و کارآئی داشت که مشت ما در این طرف بازنشده بود، برادان جهادی ما معامله نکرده بودند، آنروزیکه این برادران درکاخ سفید با برادر ریگن قول همیاری وهمکاری دادند و اسناد دوستی وهمکاری امضاکردند،  دیگردعوت از نیروهای ارتش سرخ شوری برای کارمل مایه شرم و ننگ محسوب نمیشود، برادران در رقابت بین هم آنقدر به پای بوسی کاخ سفید رفتند والتماس کردند، تابتوانند خودشان را به عنوان مخلصین له الدین درآن آنجا ثبت نام کنند ولی، کاخ سفید با شناختی که از آقایون داشت، هیچ یکی را تحویل نگرفت، و این 15 سال است که برادران برای آمریکا گریه وزاری میکنند ولی نتیجه نمیدهد، چون تاریخ مصرف شان گذشته است اینها حتی بدرد کرزی هم نمیخورند.

 کسی(6)که بگفته خودش بیست سال را درخدمت سازمان سی آی ا گذرانیده است وپابند هیچ قید وبند شرعی ودینی نبوده و نیست و سالیان سال در جبهات مجاهدین ازشرق تا غرب همه جارفت وبا همه کس دید، این جناب در تنظیم جمعیت اسلامی افغانستان در پشاور به عنوان رئیس کمیته سیاسی ایفای وظیفه میکرد، درحالیکه بیچاره برادر مسلمان مومن خوشنام با تقوا، به تمام معنی انسان وارسته آگاه به مسائل روز، مسلط به زبان انگلیسی به عنوان معاون این جاسوس شراب خوار بی ایمان تعین بود، برای همگان این سوال مطرح بود که چرا باده نوش بی نماز بی روزه جاسوس، رئیس دفتر میشود وانسان وارسته و زاهد با تقوا میشود معاون، رمز کار در کجاست؟ ما بیچاره ها بعدا فهمیدیم که جنا ب استاد معظم رهبر خردمند جمعیت اسلامی افغا نستان، بآ آگاهی کامل ایشان را به ریاست دفتر سیاسی گماشته اند تا این جاسوس درگذارشات خود به کاخ سفید یک توجه به جمعیت اسلامی داشته باشند!! و حتی به زعم استاد، جمعیت اسلامی توانسته بود به شکلی درسازمان سی آی ای، رخنه کند، ویک عضومهم سیاه را در خدمت بیگیرد، ما بیچاره ها د رقرآن خوانده بودیم ( ان اکرمکم عندالله اتقاکم ) بهترین شما در پیشگاه خدا متقی ترین شماست، ولی دیدیم که برعکس معزز ترین ما نزد استاد بی ایمان ترین مابود و آن جاسوس، آنقدر دروظیفه اش ثابت ماند تا سرانجام کارش رابا موفقیت انجام داد !!!، و حالا با یک چشم کور و سیمای کریه به عنوان دپلومات وزارت خارجه در سفارت خانه های افغانستان ازبیکاری خمیازه میکشد و گرنه چطور ممکن است که یک حزب وجمعیت به اصطلاح اسلامی یک آدم باده خوار بی نماز بی روزه وجاسوس را به عنوان رئیس دفتر خودش تعین کند، انگیزه دیگر استاد ازین کاراین بود که برای خارجی ها برسانند که جمعیت اسلامی افغانستان برعکس حزب اسلامی حکمتیار بنیاد گرانیست، دست ودلش بازاست و درآینده میشود به این جمعیت امید بست و معامله کرد، و اگرهم لازم شود بدون مشکل شراب قرمز را بنام آ ب انار سرمیکشد ودرپایان کاربعد از40 سال مبارزه، چه افتضاحی بالاتر که امروز د لقلک های بی هویت خوشخط وخال با کمال بی شرمی میگویند ما به همراه آمر صاحب درجبهه بودیم و لی جمعیتی نبودم و جمعیتی بودن را برای خودشان عارمیدانند شما باور کنید که همین آقایون اگر نزد ارباب بزرگ شان بنشیند با کمال جرئت میگویند ما مسلمان هم نبودیم ونیستم !! برای آنکه میدانند که روند حاکم بر جریان سیاسی در افغانستان، روند آمریکائیست  وغیردینیست، .

بعد ازورود مجاهدین به کابل برای اولین بار دولت استاد ربانی میخواست هیآتی را به تا جکستان بفرستد پادشاه اصلی کابل دستور فرمودند که اعضای هیات ازکسانی باشند که ریش های بلند نداشته باشند تا مقامات تاجکی که همه کمونست هستند از هیات افغانی وحشت نکنند بیچاره غافل از اینکه کمونست ها ی تاجک ریش هائی را دیده اند که ریش های هیآت افغانی به حساب هم نمی آید، مارکس، لینن، کاسترو چگوارا، همه ریش داشتند واین دستور پادشاه کابل بیان گر آن بود که ما بیجاره ها قضایای عالم را آنچنان سطحی تصور میکردیم که با استراتیژی پشم و ریش میخواستیم مسائل و مشکل کشور مان را حل وفصل کنیم.،

آری مردم می بینند و قضاوت میکنند که آ یا اینها راست گفتند که بنام دفاع از آزادی و استقلال کشور، پرچم جهاد در راه خدا را بلند کردند و در نتیجه و پایان کار در هرروستا و قشلاق یک آمریکائی وانگلیسی را بر مقدرات مردم ما حاکم نمودند، آری انسان های آزاد ومسخ ناشده داوری خواهند کرد که این فرزندان گدا پیشه و اسقاط خوران مرده شو، بزورسرنیزه های آمریکائی وناتو، برمقدرا ت این ملت حاکم شدند و از خزانه پر ازخیرات گبروتر سا، که به عنوان بازسازی وکمک به ملت بیچاره افغانستان جمع گردیده بود، صدها ملیون دالررا دزدیدند و با چه بی شرمی و رسوائی ازهمان پول های به غارت برده بنام پدران شان مسجد و معبد هم بنا کردند، من وقتی مسجد جدید التاسیس را در کارته پروان در شهرکابل دیدم که از پول به یغما رفته این ملت اعمار شده بود،برا ی شیاطن بخصوص آن شیطان بزرگ جناب ابلیس تبریک گفتم، گفتم آی ابلیس ! مبارک بادت از بنای زیبا ودلکشی که در این منطقه از شهر برایت اعمارگردیده است واسمش را مسجد گذاشتند، واو درجوابم گفت مبارکم باد،ای یار عزیز! سالیان درازیست که ندیدمت ولی احوالت را داشتم، که برای زندگی چندروزی به آخر دنیا رفتید و، گفت مبارکم باد، نه از خانه زیبا که تو می بینی که من ازین خانه ها زیاد دیدم وزیاد دارم ولی مبارکم باد، که بندگان خدا برای عبادت و پرستش خدای شان به خانه من، می آ یند و خانه من را، خانه خدای شان میدانند، ومن ازاین بابت بس مفتخرو شادکامم !!، شما رابه خدا درکدام دین ومذهبیست که مسجد ش از پول دزدی بنا شود، ایا خدای پاک وسبحان، نماز ونیاز د رچنان مسجدی را قبول میکند آ یا رحمت خدا شامل کسانی میشود که درچنین مسجدی نمازبخوانند وآیا فرشتگان رحمت، درچنین جائی برای دعای بندگان خدالبیگ میگویند و آیا خداوند برای اینکه من حقه باز مکار حیله گر بی ایمان بی وجدا ن، دزد، بنام او مسجدی را ازپول خیانت خباثت بناکردم، راضی خواهد شد و ازحساب وعقاب من در روزجزا منصرف خواهد شد!!

جواب این همه پرسش ها را میگذاریم به همان ذات یکتا درهمان روز .....

 

-----------------------------------------------------..................................

(1) صبغته الله مجددی، سید اسماعیل بلخی، مولوی عبدالوهاب پنجشیر

(2) --------------------------------------------------------- یکی ازدوستان نزدیک جناب استاد داستانی در مجلسی نقل میکرد که من بگوش های خودم شنیدم، کسی .. برای دوستش این چنین میگفت، یکی از روزها بدیدن استاد خلیلی به خانه اش رفتم، در مهمانخانه باجنا ب استاد نشسته بودیم و ضمن صرف چای، از اوضاع واحوال کشور صحبت میکردیم، در جریان صحبت متوجه شدم که پرده های دروپنجره مهمانخانه استاد بس زیبا و قشنگ است ومن تا انوقت همچو پارچه های زیبا وپرده به آن ساخت در جائی ندیده بودم، زیبائی پرده ها وادارم کرد که از استاد بپرسم که این پرده ها را ازکجا تهیه کرده اند، سوالم را ازاستا د پرسیدم و استا د خندید وگفت این پرده ها هم داستان دارد و آن اینکه جمعه شب قبل، درخانه نشسته بودم، حدودا ساعت 10 شب بود از ارگ برایم تلفن آمد وقتی جواب گفتم متوجه شدم که شاه است و با صدای بسیار نارام از من خواست که باعجله خودم را به ارگ برسانم، من کمی حیران شدم چه خبراست که شاه د راین وقت من را به ارگ میخواهد،، باعجله خودم رابه ارگ رساندم و به حضورشاه رفتم، دیدم شاه بسیار ناراحت و عصبانی است، حالش را پرسیدم، برایم گفت که ملکه خانم شاه با او جنگ کرده و در اطاقش خودرا زندانی کرده است وشاه هرقدر التماس میکند او جوابش را نمی دهد وشاه میترسد از اینکه نکند ملکه دست به خودکشی و یاکار خطرناک دیگری بزند که خدای ناکرده آبروی سایه خدارا برزمین ریزد، شاه از استاد خلیلی خواسته بود که اگر بتواند ملکه را راضی کند که دروازه را باز کند و زمینه صحبت و آشتی را با او مساعد کند، استاد هم با بسم اله و دعا و شعر وقصیده وهر چه کمالی که داشت، همه را از پشت درب اتاق بکار میگیرد،تا ملکه راضی میشود و دررا به روی استاد باز میکند، استاد کنار ملکه همان، ماد ر معنوی ملت !! می نشیند و به درد دل ملکه گو ش میدهد، معمولا شکایا ت ملکه از ورود مهمانا ن، ناخواسته وپری پیکری بود که در خفا به ارگ شاهی آورده میشدند و جناب اعلیحضرت به عنوان پدر معنوی ملت از آنها بهره جنسی میبردند، که مواردی هم استثناء به بیرون در ز میکرد و خبر ش بگوش ملکه میرسید و موجب ناراحتی وبر آ شفتگی شان میشد و این بار هم تکرا راز مکررات قبلی بود، که ملکه معظمه را به خشم آ ورده بود، استاد که خود ازفضیلت استادی برخوردار بود و میدانست که ملکه را چطور آرام کند، با استفاده از همان کمالا ت، او را آرام و زمینه ملاقات وآشتی پدر ومادر معنوی ملت را در ساعت 12 شب مهیا نمودند، با وساطت استاد مصالحه لازم انجام گرفت واستاد با موفقیت کامل به خانه خودش برگشت، شب گذشت و بعد از ظهر، روز فردا جناب استاد برای احوال پرسی ذات ملوکانه، اعلیحضرت محمد ظاهرشاه، راهی ارگ ریاست جمهوری شدند، استاد گفت و قتی شاه را دیدم خو شحال وسرحال به نظر مرسید بسیا رتشکر کرد و معلوم بودکه ذات ملوکانه شب خوبی را سپری کرده است بعدا شاه دستور فرمودند تا پرده هائی ایرا که اخیرا ازایتا لیا برایشان آورده اند و برای استفاده ارگ، اندکی کوتاه است، به عنوان هدیه خدمت استاد تقدیم کنند و آنچنان کردند و این همان پرده هائی است که شما می بینید و دا ستانش هم آنچنا ن، این بود زندگی و مصروفیت شخصیت های مسلمان علمی و ادبی کشور که این همه القاب و افتخار برایش داده میشود، زندگی درکنارشاه زندگی در کنا رضیاءالحق و لقبی دروغین و بی اساس مشاور ضیا ءالحق یعنی جنرال محمد ضیاء الحق به عنوان رئیس نظامی پاکستان، باداشتن این همه سازمانهای جاسوسی عریض و طویل بنام آی اس آی می آید یک آدم سالخورده فرتوت، مریض، دور از جریانات وطن بنام جناب خلیلی الله خلیلی را، مشاورخودبرمیگز یند، و درمسائل افغانستان به عنوان مهم ترین مسائل مهم جهانی از ایشان مشوره میگیرند!! ----

(3) ----------------------------------------------------------------------------انجنیز محمد اسحاق معاون کمیته سیاسی جمعیت اسلامی افغانستان درپشاوربود وی ازمبارزین و اعضای اصلی نهضت اسلامی و از محدود کسانی بود که آبرو وعزت خودرا حفظ کرد و بااعتقادات خودش بازی نکرد وبا وجود توانائی سراسر عمرش را با پاکی و زهد سپری کرد، دردوران زندگی پشاور وگرمای طاقت فرسای آن یکی ازدوستانش برای او پیشنهادکرده که ایرکندیشن جاپانی خوبی را رابرایش هدیه کند، جناب شان اول موافقت کرده بودند، و لی فردای روز، از پذیرش آن منصرف گردید وقتی دوستش علت را پرسیده بود جنا ب انجنیر صاحب گفته بود، ابتدا، ناملایمات و گرمای سوزان پشاور وادارم کرد که قبول کنم ولی بعدا متوجه شدم، ایستادن نزد استاد برهان الدین ربانی و مطالبه پول برق ایرکندیشن به مراتب دشوار تر از گرمای پشاور برایم تمام میشود، ترجیح دادم که همان گرمی راقبول کنم و از هوای خنک و دل نشنین ایرکندیشن منصرف شوم !!، ولی متا سفانه که از این نمونه انسان ها بسیار بسیارکم داشتیم، وکمبودی چنین انسانهای وارسته بود که مصیبت این چنینی دامن مارا فراگرفت و ملت مارا به روز سیاه شاند

(4)

(5) ----------------------------------------------------------------------------مرحوم میوندوال درآن روز با تشریح اوضاع واحوال نابسامان کشور و بانتقاد شدید از دستگاهای حاکم، قانون اساسی نظام را ازجیبش بیرون کرد وآن را برزمین زد وگفت حداقل مسئولن این دولت مطابق با همین قانون ساخته خودشان عمل کنند وبه داد این مرد م برسند، که این لحن شدید میوند وال با شعارهای به عنوان تائید مورد استقبال هزاران تن از شنوندگانش واقع شد .

(6) ----------------------------------------------------------------------------- درپنجصد متری ارگ ریاست حمهوری کابل مقابل ساختمان رادیو تلویزون کابل قطعه زمینی بود مربوط به شهرداری ویا شاروالی کابل، محمود بریالی درزمان قدرت خودش وریاست جمهوری برادرش میخواست آن زمین را از طریق شاروالی خریداری کند و برای خودش خانه بسازد قبل ازانجام کار ببرک کارمل رئیس جمهور افغانستان از نیت و قصد محمود بریالی خبردار میشود، بلا درنک او را نزد خودش میی طلبد وبرایش اخطار میدهد که اگر خبر رسد که ایشان زمین را گرفته و درآن خانه اعمار نموده است ازافغانستان اورا تبعید مینماید که حتی اززندگی در کشور محروم شود و محمود بریالی آن تهدید را جدی گرفت وازخریدن آن زمین منصرف شد .... از قضای روزگار که مجاهدین وارد کابل شدند ویک تن از شخصیت های کذائی که بنام مولوی حمزه که مخالفینش اورا حمزه گاو یادمیکردند، بادیدن این زمین در 500 متری کاخ ریاست جمهوری تصمیم گرفت که دران خانه اعمارکند جناب مولوی حمزه با عجله وترس اینکه کس دیگری زودتر از ایشان آن زمین را نگیرد، فردای روز بنای تهداب گذاشت و به صورت قلعه های بلند وگلی کاررا شروع نمود چند هفته نگذشته بود که با تلاش وکار شبانه روزی دیوار قلعه بلند شد ومنظره عجیبی را درآن منطقه ایجاد کرد، کارقلعه هم چنان ادامه داشت که جناب برادر حکمتار کابل را راکت باران نمود و با اصابت راکت درداخل ریاست جمهوری مولوی حمزه نامراد از قلعه وخانه جدید به خانه اصلیش رهسپار گردید، درهمان روزگاربود که یکی از حزبی های بلندپایه و بنیاد گرا ی حزب دیموکراتیک خلق افغانستان برایم گفت این همان زمینی است که ببرک کارمل، درزمان ریاست جمهوریش، محمود بریالی اخطارداد ولی مولوی صاحب همزه به بسیار ساده گی درآ ن زمین بنا ی قلعه را نهاد..

(7) ----------------------------------------------------------------------------

این آدم همان مسعود خلیلی فرزند استاد خلیلی معروف است که سالیان درازی را در جبهات بین مجاهدین سپری کرد و ازافراد مورد اعتماد احمدشاه مسعود، درجبهه پنجشیر به شمار میرفت !! و در پشاور هم سمت ریاست کمیته سیاسی جمعیت اسلامی رابه عهده داشت . زمانیکه نامبرده به عنوان سفیر افغانستان در هند ایفای وظیفه میکرد، خودش در صحبتی با جناب داکترصاحب حق شناس گفته بود که من بیش ازبیست سال است که با سازمان سیا کارمیکنم و لی هدفم خدمت به مردم وکشورم بوده نه پول و جاه و مقام ..حالا جناب شان خواستند که مسئولت خودرا درقبال وطن ومردم خود ازطرق کاردرسازمان سیا به انجام رسانند که واقعا مایه تقدیر وافتخار ایشان محسوب میشود!! --------

 


December 10th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل تاریخی