صدشاخه گل تقديمتان باد اي دختر هزاره
اسدالله جعفري اسدالله جعفري

بنام خدا

تبريك به سيما سمر

آنك فصل رقص اسب هاي كهر است تا يال هاي شان را كوپه كوپه بر شانه نسيم گسترانند وسينه بر خور شيد سايندوسم كوبان وشيهه زنان ،پروين هزارستان را تاخانه خورشيد برند.

آنك هنگامه ي آن است كه «رَخَش» را از هزارستان وكوه بابا، تاكوه قاق ركاب زد،و«سيما»ي« پري جان »را به نظاره نشست واز«سمر»[1] ورقي باز خواند

آنك به« سپيده» بايد خبر داد كه دامن پر چين بر تن كند وزلف بر شانه« نسيم »گستراند.

«نسترن» را بگوييد باعطر گيسويش باغ وبهار را مست كند تا هزاردستان ديگرگونه بخواند

به «نيلو فر» بگوييد جامه ي پرپينه اش را بر يال باد پيجاند كه پريان دريايي از گيسوي شان برايش پرنيان  هزار نقش بافته اند.

به «سارا »،«گلبهار»،«ليلي» و«قمر» بگوييد چشمان آهو وششان را سرمه وچادر گلنار شان برسركنند وكوزه را برشانه گرفته به طرف چشمه ودر ياروند تا گندمزاران ، زلف افشانند وكمر تاب دهند وهوهوكنان سربر عرش سايند.

به دختران آب وآبادي بگوييد ديگر دل واپس چشمه ومزرعه نباشند كه آسمان ديگر هرگز« سيما »در هم نمي كشند ابر بهم گره نمي بندد.

بعد ازاين عروس خاور بناز نقاب ازرخ برگيرد و چشمه ساران  چنان ازشوق زلال بجوشند كه گذشتگان به خوا ب هم نمي ديدند وفقط وفقط درفصل ها ي« سمر» مي خواندند.

بعد از اين  گندمزارن قامت حاصيل مي آرايند و شانه بركت بر پيچه ي خور شيد مي سايند

وقت آن رسيد كه چوپانان بر «ني لبك» هاي شان بدمند وحنجره رخوت را با ترانه بهار كنند

نوبت آن شده است كه دهقانان چكمه هاي شان را بر شانه تاريخ گذارند وبه گورستان تاريخ دفن كنند

آري بايد اين چنين بود وچنين شد،آخر دختر ي از هزارستان پاي بر شانه خورشيد نهاده وبر تاريك تاريخ ايستاده وگردن بند شرف بر گردن دارد وتاخ كرامت بر سر

او دختري است از ديار غزنين

از تبار شيرين وگلپري

ميراثدار ستاره وسحر

سيما سمر

خادم بشروعزيز عالم

دل هاي ترك خور را بهار است وشكم هاي آماسيده را نشتر

غم انسان در دل دارد وعشق اولاد آدم درسر

پيشاني فراخ دامن به پهناي تاريخ  رنج سربداران دارد وسينه ي پرازريحان وياس ولاله وشقايق.

اين چنين است كه او برنده ي بزرگ ترين جايزه بشري(جايزه بين المللى صلح )مي شود ودر ميان 160 نفر چون خورشيد مي تابد و بر اوج آسمان عزت وشرف مي ايستد.

اين افتخار در تاريخ وطن وتاريخ خلق هميشه در زنجير كشيده شده هزاره وشيعه افغانستان بي سابقه وافسانه اي است.

خدارا شكر كه اين قوم به زنجير كشيده شده ومغضوب ديقيانوس هاونمروديان ،شاهد بزرگ ترين رويداد تاريخ خود  هست ودختري ازدخترانش را ايستاده بر شانه خورشيد مي بينند

سيما سمر اولين زن هزاره وتنها زن هموطن ما است كه بر اساس خدمت به بشريت جايزه بين المللي صلح حقوق بشر رادر يافت مي كند

گذشته ي «سيما سمر» گواه صادق است كه او بر اساس همت والاو اعتماد به نفس وكوشش صادقانه وعشق به كمال ،توانسته است قله هاي كمال را فتح كند وبه مقام خادم  انسان نايل آيدوبه قهرمان وناجي بشر بدل گردد .

من به عنوان يك فرزند هزاره وطلبه ي كوچك اين افتخار وكرامت را به اين دختر هزارستان ومادر مهروشعر وشرف،تبريك مي گويم ومي گويم اي دختر هزارستان وشاهدخت وطن:

 من نه از مردان سياستم ونه از اربابان قدرت ونه از چمبرزنان بر گنج وخلوت نشينان برسجاده ،كه بر پايت طلاريزم وبر سرت دلار افشانم.

نه بل كه فرزند كوچك از هزارستان وطلبه ي بي نام نشان، در مشهدالرضا، اما ازباغ جانم واز گلزار لبانم صدشاخه گل تقديم تان مي كنم.

صدشاخه گل تقديمتان باد اي دختر هزاره

مشهدالرضا 2جوزا1387

 

المؤخرة المانعة

من به عنوان يك طلبه مي دانم كه سيماسمر در رعايت حجاب اسلامي وبعضي از شؤنات اسلام رسمي، اباحه گري هادارد اما اين اباحه گري هاي او باعث آن نمي شود كه ارزش هاي والاي انساني او وخدمات بزرگ اجتماعي وانسانيش را ناديده گرفت واورا بعنوان يك انسان بزرگ ،بزرگش نداشت ...

اين را براي آن نوشتم تا خشم آناني را كه سجاده بر دريا مي گسترانند واز محمد(ص) وعلي(ع) مسلمان تر اند ،برنتاباند

 



[1] سمر بمعناي افسانه نيز آمده است

 


May 22nd, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسايل اجتماعي