دلم تنگ شده
نگارنده : زلمی رزمی نگارنده : زلمی رزمی

این مطلب نه طنزاست ، نه داستان ، نه شعر، نه قصه است ونه نمایشنامه،هرچه هست فریاددل و جان عده ای از هم میهنان ماست که با هجوم مافیای پشم وریش ودوکانداران دین و مذهب براریکه قدرت وبیزاری ازمحدودیت فکری وجنگ ووحشی گری آنان،از زادگاه وخانه وکاشانه خود آواره شده یاد میهن وخاطرات زندگی درمیهن بخشی اززندگی روزانه شان است و بایک اتفاق کوچک مثل تماشای یک عکس فامیلی،دیداریک دوست،شنیدن یک آهنگ قدیمی وحتی خوردن غذایی هوای وطن بسرشان زده و بیاد کوچه های خالی،بوی کاهگل وچهره های درهم شکسته هموطنان شان اشک حسرت میریزندو باخود میگویند ایکاش وطن می بودم درمحفلی که عده ای ازهموطنان ماحضورداشتندازآنهاپرسش بعمل آمد، دلتان برای چه چیزی درکشورتنگ شده؟

آنچه در زیر می خوانیدجواب آنهاست که بعنوان نمونه حضورتان پیشکش مینمایم

 

دلم برای خانواده ، دوستان وآشنایان وهمسایه های ما تنگ شده

دلم برای دیدوبازدید روزهای عیدتنگ شده

دلم برای آفتاب گرم ،آسمان صاف و آبی و ستاره های درخشان وطنم تنگ شده

دلم برای درخت عکاسی داخل حویلی ما تنگ شده

دلم برای میله های نوروزی تنگ شده

دلم برای حمام عمومی وچاپی کردن ومشت مالی که درحمام میدادند تنگ شده

دلم برای کوچه های قدیمی شهرکابل تنگ شده، کوچه هایی که شاروالی موترآب پاشی نداشت وسقای محل فی سبیل الله آنرا آب پاشی میکرد

دلم برای روزگاری که ازجنگ ووحشیگری وجهادوجهادگری خبری نبودوکس نمیدانست کلاشینکوف وراکت انداز

و ترور و انفجارچیست،تنگ شده است

دلم برای روزهایی که نهی ازمنکر اطفال را سرنمیزد،گوش وبینی دخترکان بی پناه را نمی برید و شکم زنان حامله را باشمیرپاره نمیکرد،تنگ شده

دلم برای سینماهای کابل و آهنگ های قدیمی هندی که ازشیریخ فروشی ها پخش میشد تنگ شده است

دلم برای کنسرت احمدظاهردرکمپ وزارت مالیه تنگ شده

دلم برای کمپ ها ونندارتون ها وآتشبازی منطقه جشن تنگ شده

 دلم برای میله های پغمان واستالف، میله گل نارنج جلال آباد وگل سرخ مزار تنگ شده

   دلم برای مادرم تنگ شده

 دلم برای همکارانم تنگ شده

 دلم برای توت شیوه کی وجالی گرفتن وتوت تکاندن تنگ شده

 دلم برای شورنخودوکچالو وخربوزه خوردن های چمن حضوری تنگ شده

 دلم برای ژیگلوگک های دهن دروازه مکتب دختران وپرزه گویی های شان تنگ شده

 دلم برای میوه وترکاری خریدن ازسرخرتنگ شده

 دلم برای صف نانوایی ونان سیاه سیلوی مرکزتنگ شده

 دلم برای شب های مهتابی بندقرغه تنگ شده

 دلم برای عطرگلها،بوی گیاهان وسبزی جات تازه طبیعی وبدون موادکمیاوی وطنم تنگ شده

 دلم برای شعارهای زنده باد و مرده باد آقایان چپ و دلخوری های سیاسی شان تنگ شده

 دلم برای نمازجماعت مسجدپل خشتی تنگ شده

 دلم برای معلم مکتبم که میگفت : بچه ها درس ومشق وکارخانگی تان یادتان نرودکه ازنان شب واجب تراست، تنگ شده

 دلم برای آهنگ  (شادکن جان من که غمگین است) استادسرآهنگ و(می کشیدآزادوامشب هیچ کس بیگانه نیست) استادرحیم بخش که هرروز ازرادیوپخش میشد،تنگ شده

 دلم برای آوازخوانان محلی بیلتون وسلام وشیرغزنوی وبازگل بدخشی و... تنگ شده

 دلم برای روزهای خانه تکانی ولم دادن زیرآفتاب بهاری که کیفی شگفت داشت، تنگ شده

 دلم برای پدرو مادرم تنگ شده،پدرو مادری که حالادراین دنیانیستندتاباچشمان خودببینند که چگونه بیست سال

    مهاجرت میتواند فرزندان شان را به اندازه هزارسال پیرکند

آری هموطن دوست داشتنی من! همه دل تنگیم

اگرامروز وطن مالوف خود را ترک کرده،سکونت دردیاربیگانگان راترجیح داده ایم بخاطرفرارازحاکمیت افراطیون مذهبی

    و بیزاری ازمحدودیت فکری ووحشت ودهشت آنان می باشد اما آیا کوچ و پراگندگی درسرزمین های بیگانه باید پایدار بماند؟

 زمان اقتضای ماندگاری درازمدت کوچندگان را ندارد،پرندگان مهاجربایدبه آشیانه مالوف خودبازگردند، آنچه که بازگشت و

   دسترسی بیک زندگی امن و انسانی را امکان پذیرمی کند،همدلی و هم آهنگی و مبارزه متحدو یکپارچه ما و وظیفه بسیارسنگینی است که قبل ازهمه خود ما برعهده داریم.


October 17th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسايل اجتماعي