سال نوعیسوی متصادف با مرگ مادر
صالحه رشیدی صالحه رشیدی

, خواننده مهربان من , این چند سطر فقط درد دل من است , بخوانید و درک کنید که چه غم و اندوه گران را تحمل کرده به تنهایی رنج بردم , فریاد کشدم , اشک ریختم ,قلبم سرد شده و امیدی برای دو باره دیدن را از دست دادم , و این درد را چنان بدوش دارم که عیسوی ها برای سال نو شادمانی رقص و پایکوبی دارند و من هزار بار میمیرم که زمان و زمین چرا در این روز اول سال مادرم را به کام خود بعلید , این روز برایم به حدی دردناک و غم انگیز است که با تبسم و خوشی نا آشنا شدیم . آری ! غم و اندوه , درد تنهایی و درد مرگ مادر و پدر تلخ ترین غم است .
سه سال تمام شده , آغاز این سه سال که جشن تولد مسیح و سال نوی عیسوی است , گوشه و کنار کشور ها ,  شهر ها , قریه ها مزین با انواع و اقسام چراغ های و روشنایی دلفریب است ,  روان و تن من در آتش می سوزد و لحظه ی در ذهنم شکل می گیرد که مادرم در بیمارستان چهار صد بستر ارود  با مرگ و زندگی در گیر بود و این شب های طولانی و سرد زمستان را با دیو خود کام در جدال بود و من بی خبر و در بدترین حالت تنهایش ماندم نتوانستم دردش را تقسم کنم , چشمان جستجو گرش مرا می پالید اما جفای زمان بود که فاصله ها را بین ما ایجاد کرده و من در بدترین حالت نمی توانستم بسویش پرواز کنم . واقعن دردی که می کشم و نمی توانم باور کنم که مادر امروز در بین مادران نیست و من امید و تمنای خود را از دست دادیم , باورم نمی شود که این زمین از بلعیدن سیر شود , می بلعد تن های زیبای انسان های عزیزی چون مادر من و هزاران مادر دیگری که هیچ فرزندی تحمل و انتظار این روز شوم و تلخ را ندارد اما چنان بی خبر دامن می گیرد که فراموش نمی شود .
سرم گیج شده تمام واژه ها از ذهنم فرار کرده نمیدانم آغاز این روز پر ز درد را با کدام الفاظ و با چه احساسی نوشته کنم و چه را به بیان گیرم , لحظه تلخی را که با خبر دردناک و تحمل ناپذیر مرگ عزیز ترین موجود زندگیم  ( مادرم )را از طریق موج های تیلفون شنیدم و ساعت ها محو شده بودم , سرد هوا و رقص برف ها که از فراز آسمان بلغاریا می بارید تمام سر زمین بلغاریا مثل مادرم کفن سپید به تن کرد و چشمانم  سپیدی برف را سیاه تر از تار یکی شب می دید مادرم را در زمین کابل ( شهدا صالحین ) در خانه ی سرد و کوچک بی درو دیوار بردند با اشک نتوانستم مادرم دو باره بدست بیاورم ناگزیر به درد خانه اش رفتم فریاد زدم , اما مادرم جواب نداد خانه اش سرد بود بی یار و یاور در گوشه ی آرمیده که نمی توانم جز با سنگ مزارش ملاقات کنم و این بیت را برایش زمزمه کردم (  مادر من کجایی سرد است دل و دل خانه من ) هیچ چیزی برای مادرم داده نمی توانم فقط اشکم است که سال یک بار مزازش را آب می دهد  از فاصله های دور برای مادرم دعا می خوان 

December 31st, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسايل اجتماعي