هنر و رسالت هنرمند
پوهنیار بشیرمومن پوهنیار بشیرمومن


هنر در کل تمام حیات انسان را فراگرفته و جایگاه خاص خودش را دارد و بخشی از فرهنگ و ادبیات جوامع بشری است .از این رو اگر همه نمی توانند هنرمند شوند تفکر در بارهء هنر برای تمام افراد یک جامعه قابل دسترسی می باشد.به بیان دیگر در هر شیی که چشم انسان به آن می افتدهنر جای دارد. لذا به حق گفته اند که هنر مانند بزم خوشبختی است که انسان به آن دعوت می شود.رابرت ویلسون یکی از دست اندرکاران هنر می گوید:(( برپایهء گفته های پژوهشگران هنر و ادبیات،می توان این فرضیه را مطرح کرد که در بعضی از دورانهای قبل از تاریخ مردم همه هنرمند بودند،یا شاید بهتر باشد بگویم هرعضو جامعه مهارتی داشت که ممکن بود گاهی اوقات نقش خلاقی هم داشته باشد.نمایش رقص ماهرانه و خود انگیخته در جوامع ابتدایی مبین این امر است .))مقام هنر امروز با همه مسایل و مشکلاتی که دارد،در حال نمو و رشد کردن است .هنر به مسیر خویش ادامه می دهد و در حال حرکت است،در حقیقت ترجمان معنای انسانی است که موقف ویژه در آینده دارد و آینده را جستجو می کند و با تمام جامعه که نقش در آیندهء تعالی و نیاز انسانی دارد،همراه می باشد و پاسخ می دهد.در کشور ما در حال حاضر هنر دچار بحران است،تعریف مشخص برای هنر وجود ندارد،جهتی که هنر در حال پیمودن آن است جهتی نیست که پاسخگوی مسایل مطرح در جامعه بوده باشد و یا به موفقیت چشمگیر رسیده باشد.همه کارهای که هنرمندان ما به وجود آورده اند در حقیقت تمرین های هستند برای تحقیق و کمتر فرایافتی دیده می شود.هنر امروز اگر بتواند بازگو کننده ای وضعیت دردمند و خسته از جنگ افغان امروز باشد موفق است .زیرا این هنر است که عالیترین الهامات را به عمق حیات و روزنه دلهای شکسته مردم می رساند.ناگفته پیداست،هنرمندی که بتوانددر این مجموعه کار کند در حقیقت زبان گویای نسل،جامعه و مردم خویش شود،آن وقت معنای کارش دیگر فردی نیست و به مفهوم جمع مبدل خواهدگردید و مخاطبان خود را در کار هنری بازخواهد یافت .حقیقت این است که هنر در مجموع در عمق جامعه ای افغانی و در میان مردم ساده و عادی نفوذ نکرده است و این نفوذ بستگی به تلاش هنرمندان رسالتمند دارد که چگونه این رسالت را انجام دهند.هنرمندان به دلیل عقب مانده گی اقتصادی – اجتماعی و فرهنگی از یکطرف و نفاق و شقاق که استخبارات کشورهای همسایه با استفاده از عناصر سست عنصر و ضعیف النفس به راه انداخته اند،چندان نفوذ در میان مردم نداشته اند .شایان تذکر است که هنرمندان چه در سطح ملی و چه در مقیاس بین المللی از همدیگر متاثر می گردند.به قول پوشکین (دانش و هنر از هر قاره و کشوری که برخیزد،و متعلق به هر قومی که باشد از آن همه جهانیان است .)گاهی دیده می شود که در تاریخ هنرمندی به قدری پیشتاز بوده که در پیشاپیش جامعه اش و حتا پیش از نیاز آن مقطع جامعه اش حرکت کرده،و این آن زمان است که هنرمندرسالت خودش را انجام می دهد،و جامعه اش را به پیش می کشاند.برخلاف در مورد دیگر دیده می شود که جامعه در حال حرکت و در حال رشد و نمو است،اما هنرمند در انزوا قرار دارد که به ارزش های خیلی پیش پا افتاده و متحجرانه روی می آورد،و غافل از آن است که دوران تحجر و اندیشیدن به سطح قریه و دهکده به پایان رسیده و حالا زمان آن فرا رسیده که به سطح کشور و جهان اندیشید و از آن هنرمندانه به نفع همنوع خویش استفاده نمود،زیرا همهء ما درین چرخ تمدن جهانی افتاده ایم و چارهء جز هماهنگی نداریم .راندل جارل معتقد است که:( اهمیت هنر به این سبب نیست که با شکوه ترین افتخار و تقریباً مشخص ترین کار بدون شکست در زنده گی ماست،بلکه به این علت که خود زنده گی است .از زمان عیسی مسیح تا فروید معتقد بوده ایم،اگر حقیقت را بشناسیم،حقیقت باعث آزادی مان می گردد،هنر لازمهء زنده گی است زیرا تنها از طریق آثار هنری و خود هنر می توان تا اندازه زیاد این حقیقت را بشناسیم ...).


توجه باید نمود که ما در عصری زنده گی می کنیم که شکلش با چهارده صدسال قبل یا چند قرن پیش از هر لحاظ،اعم از معنی ،محتوا و فرهنگ فرق دارد.لذا ازین وضعیت گریز کرده نمی توانیم،اما هنرمندی که این تغیرات شگرف را مدنظر نگیرد،کسی است که از حرکت کلی جامعه ای خود عقب مانده و نه تنهاتوانمندی پاسخ نیاز های جامعه خود را ندارد،بلکه در حقیقت ارزشها را در گذشته های خیلی دور جستجو می نماید و به اصطلاح استعداد خارج شدن از ارزشها و سنتهای جامعه سنتی را که دیگر مبین خواستها و آرمانهای مردم نیست،ندارد که همچوهنرمندعقب گرا خوانده می شود.چنان که گفته شد جوامع در حالت رشد و حرکت است،جوامع سنتی خواهی نه خواهی درین مسیرتحول قرار می گیرند،و به اصطلاح« چار باید زیست و ناچار باید زیست».از این رو هنر سنتی باید قادر باشد که به صورت یک عضو ارتباطی یا به شکل ریشه ای عمل بکند.هنرمند در عین حال که با مردمش،با مخاطباتی که از این زبان مشترک دارد استفاده می کند،باید بهره ببرد،و در عین حال بتواند چیزی را که به درد جهان معاصرش میخورد،بازگو کند یا اصلاً راه های را عرضه کند که هنر را به طرف تعالی بیشتری سوق دهد.آن وقت ما می بینیم که هنر در چنین وضعیت و موقعیت است که دیگران عقب نمانده،از آن زبان مشترک استفاده کرده و موازی به آن زبان جهان معاصرش را نیز در نظر گرفته است .این تنها اراده است که هنر سنتی می تواند در آن زنده بماند،در غیر آن هنر سنتی تبدیل به صنعتی می شود که در مقطع معین یا در زمان خود ارزش داشته و در زمان معاصر فاقد ارزش می باشد. قابل یادهانی است که در چنین جامعه ای اشکال مختلف هنر بخش حیاتی از یک فرهنگ یگانه است،نمادهای که در هنر به کار میرود با مجموعهء منسجم تجربه ای همگانی به طور طبیعی برای همه معنی دار می باشد.صرف نظر از پرابلم های سنتی،هنر این توانایی را دارد که بصورت نیروی بسیار با اهمیت در روابط اجتماعی عمل کند.هنر ضرورت اجتناب ناپذیر زنده گی مانند خوردن،نوشیدن و سرپناه داشتن نیست،برعکس انسان می تواند بدون هنر هم زنده بماند،منتها به عنوان یک انسان یا فرد بی رنگ و بو،که فردهنرمند و یا انسان که در مورد هنر اندیشه می کند غیر قابل مقایسه می باشد،و در برهه ای تاریخی که رشد و تعالی بشر میسر است،این حقارت چشم انداز ناگواری است .بدون شک که هنر انسان را تقویت میبخشد و موهبت زنده گی است،هنرمند باید نمونه تمام عیار برای اطافیانش باشد ،زیرابه شکلی از اشکال کارنامه های او مثال قرار میگیرد،و مطالب بسیار از او باید آموخت .روی این ملحوظ است که هنرمند واقعی افغان با درک رسالت هنرمندی خویش درین مقطع حساس تاریخی کشورمان با بیان منطقی و عاطفی خویش می تواند فضای را ایجاد نماید تا همه بدانند که دردهموطنان ما خلع سلاح عمومی است،و درد هموطن ما شایسته سالاری و عدالت اجتماعی است .متذکر باید گردید که هنرمند هم مانند اکثر مردم در تعین روند رویدادهای ملی و بین المللی ناتوان است،در تصمیم گیریهای دیگران که برای جنگ یا صلح یا بخش های دیگر امورسیاسی نه چندان مهم که خارج از کنترول اوست،سهم چشمگیری ندارد.ولی هنرمند می تواند از طریق پخش آثار و نوشته های هنری خویش با مهارت جامعه و محیط ماحولش را اداره کندو با تحت تاثیر قرار دادن اذهان و آگاهی مردم، در دگرگونی جامعه و جهان نقش انسانی و رسالت هنری خویش را ادا نماید.لذا در قدم نخست باید هنر را از بند هنجارهای تحجر و خرافات و امراض دیگر که دامنگیر برخی هنردوستان و هنرمندان گردیده رهانید و به صورت زیبا و طبیعی خودش جلوه گر ساخت،به قول معروف حیاتی که فاقد هنر و زیبایی پرستی باشد یک حیات واقعاً ناقص است که نه علم می تواند چنین خلای حزن انگیز را پر کند و نه فلسفه.حرف اخیر اینکه به وسعت وطن مان اندیشیدن ،هنر همه دگراندیشان است .هنری که از تغیرات و تحولات جاری در جهان امروز الهام میگیرد،ازهمین رو باید در کشور جنگ زده مان طرحی را پیش نماییم که با خصوصیات فرهنگی و واقعیت های عینی جامعه ما مطابقت داشته،طرحی که بتواند جامعه را به طرف تعالی و پیشرفت سوق نماید.


منتشره شماره پنجم سال دوم ماهنامه مشعل
December 21st, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي