ایدیالوژی
گردآورد وگزینش از: دکترنجیب الله مسیر گردآورد وگزینش از: دکترنجیب الله مسیر

ایدیالوژی بازتاب هستی اجتماعی درشعورانسانها بوده وزمانیکه پدیدارشود فعالانه روی توسعه اجتماعی اثرمیگذارد؛ یا به این امر مساعدت میکند ویا مانع آن میگردد.

 

سرشت ایدیالوژیی سیاسی

 

واژه ی ایدیالوژی تقریبا دوصد سال پیش ازامروز برای بارنخست بدست دانشمند فرانسوی بنام دستیوت ده تراسی درآغاز قرن نزده دراثری بنام "عناصرایدیالوژی" بکار برده شده است. درین سده نسبت به ایدیالوگ ها و یا نظریه پردازان، برداشت منفی وجود داشت. تکانه های انقلابی سده ی نزده به خوبی نشان داد که چگونه پندارهای متفکرین به ارزش ها وسپس به سمبول های باورمندی تبدیل می شوند ودرنبرد های سیاسی باعث کشتار انسان های زنده در، قربانگاه های مجردات ایدیالوژیکی می گردد.

درآن زمان چشم اندازهای ایدیالوژیکی با بازی های پنداریی جدا از واقعیت، با ساخته هایی که امکان را بحیث واقعیت جا میزدند، گره خورده بود.

 

  کارل مارکس و فریدریش انگلس هم واژه ی ایدیالوژی را جهت نشانی کردن شعورمنقلب بکاربرده اند؛ "آگاهی درمورد جامعه وستیزه های اجتماعی از چشم اندازمنافع". اساسگذاران مارکسیزم تاکید ورزیده اند که هستی اجتماعی بدست ایدیالوژی سراب گونه بازتاب می یابد ومانند تخیلی درمورد خود شناسی پدیدارمیگردد. افزون برآن این تخیلات درساخته های ایدیالوژیکی به نیروی فشاری که نسبت به خواست های واقعی مقدم میباشد، تبدیل میشود.

 

   ایدیالوژی ها به اقتضای کوتاه نظری های اجتماعی خویش باعث تبارز کج راهه ها و نادرست پنداریی زندگی اجتماعی میگردند؛ متکی به این توهمات، ادعای شناخت درست از جامعه صورت گرفته وبا تمام شیوه ها بشمول کاربرد خشونت ازآن حراست میشود. مبارزات ایدیالوژیکی قرن بیستم گواه این مدعاست.

  

  مارکس وانگلس آموزه های خود را نه ایدیالوژی بلکه علم خوانده اند. آنها رسالت خود را در رهایی درک هستی اجتماعی ازساخته های ادراکیی ایدیالوژیکی می دیدند. لینین مارکسیزم را دگرگونه ساخت. او نشان داد که مارکسیزم هم ایدیالوژی است؛ ایدیالوژی پرولتاریا. لینین واژه ی "ایدیالوژی علمی" را مترادف با مارکسیزم بکاربرد وبدین ترتیب علامه ی برابررا میان دانش اجتماعی، مارکسیزم وایدیالوژی پرولتاریا گذاشت؛ درحقیقت کلید منزلگاه درست گویی دراختیارجانبداران مارکسیزم قرارگرفته و "ایدیالوژی علمی" بحیث ابزارمناسبی جهت دفاع ازحقانیت تمام تصامیم سیاسی بکاربرده شد.

 

  ولی اشتباهی بزرگی خواهد بود که ایدیالوژی را یک توهم وتخیل اقشاراجتماعی درمورد شناخت ازمقام خود دانست، زیرا نقش ایدیالوژی در سیاست- بزرگ وبیکرانه است. درایدیالوژی ها "آکاهی درست درمورد جامعه" و"خواست های اجتماعی" باهم گره محکم خورده اند. جهان وجامعه ی امروزی خیلی پیچیده وگوناگون است وتا زمانیکه انسانها به اقشار اجتماعی که خواست های گوناگون واکثرآ ازهم متفاوت دارند، تقسیم میشوند، تصورات ماندگاردرزمینه ی زندگی، ارزش ها، خواست ها وآرمان های اجتماعی وشیوه های رسیدن به آن، بوجود میایند؛ این ها همه عدسیه ای را میسازند که ازپس آن به جهان نگریسته میشود.

 

   درایدیالوژی ها پهلوهای اساسی ومهم اوضاعی که درزندگی پیش می آید وگزینش خردمندانه را مطالبه میکند، نشانی میگردد. درروند تصمیم گیری و تحقق گزیده ها، آرمان های اجتماعی به مثابه ی تلاش این و یا آن قشر، تشکل می پذیرند.

ایدیالوژی سیستمی ازپندارهایی است که ازلحاظ اجتماعی با ارزش بوده و ازلحاظ نظری درست ترتیب گردیده اند؛ بازتاب خواست های اقشارمعین بوده ودرخدمت استحکام یا تغییر مناسبات اجتماعی قرارمیگیرد.

 

  ایدیالوژی طرزتفکرجمعیی سیستم بندی شده ای گروهی – اجتماعی میباشد. سیستم ارزش ها یی که درایدیالوژی نهادینه میشود، رهنمودی برای کنش اجتماعی میباشد. این رهنمود ها انسان هارا بسیج مینماید و اهداف وشیوه های کارکرد اجتماعی آنها را نهادینه میسازد.

 

  مضمون اساسی ایدیالوژی سیاسی، حاکمیت، چگونگی برداشت ازآن، مناسبت با نهادهای گوناگون سیاسی، تصورات درمورد بهترین ساختاردولتی، روش ها وابزارتحولات اجتماعی میباشد. درایدیالوژی سیاسی مناسبت ها با احزاب و جنبش های مردمی نشانی میگردد؛ رهنمود ها درعرصه ی مناسبات بین المللی داده میشود واصول اساسیی دریافت را هکار برای مسئله ی ملی معین میگردد. این ایدیالوژی آرمان های اجتماعی را شکل میدهد وآنهارا به مثابه ی ارزش های اجتماعی مستدل میسازد.

 

  ایدیالوژی سیاسی دردکتورین سیاسی، برنامه های احزاب و اعلامیه های نیروهای گوناگون سیاسی بازشناختی میگردد، دقیق تر میشود، سمت وسوی روشن پیدامی کند، راهکارها و میکانیزم دگرسازی حاکمیت را بازتاب میدهد.

 

  ایدیالوژی سیاسی به حاکمیت های احزاب و رژیم ها مشروعیت می بخشد. ضد ایدیالوژی هم به حق حاکمیت دولتی نیروهای اپوزیسون مشروعیت میدهد؛ با ایفای نقش بسیج کننده وهمگرایی، انسانها را به مثابه ی یک کل واحد بدورهم جمع می کند، اقشاراجتماعی وطبقات را به بخاطر تحقق خواست های شان به مبارزه دعوت مینماید.

 

 وحدت مفکوره انسان ها را همبسته می سازد، زمینه ی تشکل جماعت های سیاسی را ایجاد می کند و احساس جمعی "ما" را شکل میدهد. نقش سازنده ی ایدیالوژی سیاسی درهنگام برنامه ریزی برجسته میگردد؛ به قول معروف "جمهوریت پیش از آن که درعمل پیاده شود، درذهن انسانها وجود داشت". 

 

ایدیالوژی های سیاسی معاصر

 

فضای ایدیالوژیکی همیشه متنوع بوده است. درجامعه همزمان گوناگون ترین تئوریهای ایدیالوژیکی وجود میداشته باشد. آنها درعالم کنش همدیگرراتکمیل مینمایند وسیستم واحد ایدیالوژیکی را برپا می کنند. حتی دررژیم های توتالیتار که زندگی معنوی جامعه را کاملا می بلعد، ایدیالوژی مخالف درکنش وواکنش است. ایدیالوژی قدغن شده ومورد پیگرد، درخفا به مخالفت برمی خیزد.

 ایدیالوژی های اساسی معاصر، لیبرالیزم، سوسیالیزم و ناسیونالیزم می باشد که درروند تشکل ورشد تمدن اروپای غربی بوجود آمده اند. این ایدیالوژی ها ستیزه های بالفعل وگوناگون عصر، رشد وتوسعه ی بورژوازی را بازتاب کرده اند.

 

 لیبرالیزم

 

درتاریخ سیاسی غرب، پیدایش لیبرالیزم با رشد جامعه ی کپیتالستی وابسته وبا انقلاب های بورژوازی سده هژده و نزده همزمان بوده است. نظریه پردازان لیبرالیزم کلاسیک لوک(1632-1704)، آدم سمیت (1723-1790) ومانتسکو(1689-1755) خواست قشرسومیی راکه با ارتجاع فئودالی درنبرد بود، بیان کرده اند. اندیشه های آنها اسا سات تئوری دموکراسی لیبرال را می سازد.

 آزادی فردی درلیبرالیزم جایگاه مرکزی دارد. فردگرایی درعصرروشنگری انسان را خردمند ودگرسازهستی می پنداشت؛ "هستی را باید دگرگون ساخت تا شایسته ی طبیعت انسانی گردد".

 دکتورین حقوق طبیعی انسانها(زندگی، آزادی ومالکیت) از جامعه می خواست تا فرد بخاطر تحقق شخصیت خود آزاد باشد. یگانه مرز طبیعی این آزادی، آزادی فرد دیگر میباشد. تیوری "پیمان اجتماعی" لیبرال، خود مختاری مردم رادرمقام منبع حاکمیت وچهره ی دولت سازپایه گذاری کرد. این پیمان درحقیقت پیمانی است بین مردم و حکومت.

 حراست ازایمنی فردی وحق مالکیت، گوهرپیمان اجتماعی را میسازد. براساس این پیمان، همبستگی انسانها، رعایت حکومت، دفاع ازحاکمیت ومالکیت یکسان باارزش است. حکومت تنها نقش قیم حقوق اجتماعی را ایفا میکند. اگرحکومت ازحقوق شهروندان دفاع کرده نتواند، درحقیقت حق حکمرانی را بالای مردم از خود سلب میکند و سزواررعایت و اطاعت ازجانب مردم نمی باشد.

 اندیشه ی مقاومت دربرابر حاکمیت های مستبد درایدیالوژی ومبارزات سیاسی صده های هفده وهژده جایگاه ویژه ی داشت. اختلاف نظر لیبرال ها، روی شیوه های مقاومت دربرابر حاکمیت هایی که بالاتر از صلاحیت خویش عمل میکردند، بود. ولی درمجموع لیبرالیزم مقاومت انقلابی را دربرابر استبداد مشروع میدانست و انقلاب های انگلیس وفرانسه وحتی جنک امریکایی ها را به خاطر استقلال برحق می پنداشت.

 

     افزون برمدیریتی که باید با کسب مجوز از مردم تحقق بپذیرد، لیبرالیزم روی اصل مدیریت برطبق قانون نیزتاکید می ورزد؛ هدف دولت باید پیروزی حق ومکلفیت اش پیروی ازآن باشد. لیبرال ها درعرصه ی اقتصاد، اصل بازارآزاد، ابتکارات وتشبثات فردی ورقابت را محترم می شمرند ومداخله سیاسی را دراقتصاد ناجایز می دانند.

   لیبرال های آنزمان وظیفه ی دولت را درحراست از مالکیت خصوصی، تثبیت چوکات برای رقابت آزاد، حراست ازنظم وکنترول بررعایت قانون ازجانب شهروندان وهمچنان دفاع ازاستقلال وخودمختاری کشور میدانستند. دولت به قول معروف تنها "پاسبان شبانه" یا (چوکی دار) میباشد.

 ت. پین نظریه پرداز امریکایی دولت را "بد" اجباری میداند؛ هرقدرکم باشد، به همان اندازه بهتر است. افراد که، براقتضای سرشت انسانی خود آزاد وبرابرحقوق اند، مقدم بر دولت بودند، هستند وخواهند بود.

 دولت زمانی قانونی ومدنی میباشد که براساس موافقت آگاهانه شهروندان شکل گرفته، درقانون اساسی نهادینه شده وبا سازوکارهای انتخاباتی پارلمانی نشانی گردد. چنین حکومت ونماینده ی مردم دارای هیچ حق ویژه ای به جزازتعهد دربرابرشهروندان نمیباشد.

 

لیبرال ها مکانیزم موثر دفاع از منافع فرد وجامعه را دروجود مدیریت انتخابی و دموکراتیک، میدیدند. ازدیدگاه اندیشه پردازان لیبرالیزم ، به ویژه جان لوک و پیروان مکتب مونتسکو، اصل تقسیم قدرت دولتی به قوه ی مقننه، اجراییه وقضاییه ازیک سوازغصب قدرت ازجانب شخص، حزب ، شاخه ی ازقدرت ویا اکثریت، جلوگیری مینماید وازسوی دیگرمیان قوه های یاد شده هماهنگی ایجاد میکند. اکثریت دموکراتیک اگرمهارنشود، خود میتواند به استبداد اکثریت تبدیل شود. حقوق اقلیت باید تضمین شود. درواقع لیبرال ها روی اپوزیسون سیاسی تاکید میکردند. ازهمین لحاظ است که لیبرال هارا باوربرآن بود که دردموکراسی باید مرکز پایداری دربرابر دموکراسی یا دربرابراستبداد اکثریتِ انتخابی وجود داشته باشد.

 

لیبرالیزم درحیات معنوی گرایش به شکیبایی وسازش دارد. آزادی اندیشه و بیان برای لیبرال ها اصل حیاتی میباشد. این مکتب در زدودن ترس از ارزش های ایدیالوژیکیی جامعه ی سنتی نقش چشمگیری داشته ونماد های نوی باورهای دموکراسی را تثبیت کرد:

·       فردگرایی - که وظیفه ی اساسی جامعه ودولت را در فراهم آوری هرچه بیشترامکانات برای فرد جهت رشد استعداد های اومی بیند،

·       آزادی - که باید درچوکات قانون درعالی ترین سطح ممکن برای هرفرد تامین گردد،

·       برابری - یا این اصل که تمام انسان ها ازسرشت شان باهم برابر اند ودارای حقوق وامکانات مساوی میباشند؛ برادری به مفهوم همکاری انسان ها درامر ساختمان جامعه ی مرفه وپرهیز از کاربرد آزادی برای بدی با دیگران.

 

 


لیبرال رفورمیزم

 

لیبرالیزم کلاسیک درسده ی نزده به نو سازی آغازکرده وراه رفورم را پیش گرفت. یکی ازنخستین نظریه پردازان لیبرال که ضرورت و دورنمای این استراژی را درک نمود، ج. میل (8061-1877) بود. این دانشمند دراواسط قرن بیستم ضرورت سیاست سازش  اجتماعی را جهت هموارسازیی پستی وبلندی های که سرنوشت آنرا نصیب بشریت ساخته است، درچوکات نظم موجود اجتماعی، بیان نمود. اصل عدم مداخله دولت دراقتصاد بازار را زیر سوال برد. تنظیم دولتی امور اقتصادی و رفورم را به حیث شرط لازم توسعه اجتماعی و حل تضاد های آن، مورد بررسی قرارداد.

    رشد سریع رفورمیزم، در سال های 70 قرن نزده به مشاهده می رسیدو رفورم در ساحه انتخابات، مالیات برعایدات و قوانین کار در امریکا، انکلستان، فرانسه و جرمنی پدیده چشمگیر بود. دخالت دولت در امور اقتصادی در سال های جنگ اول و بخصوص در سالهای بحران جهانی (1929-1933)، نیرومندتر شد. سهم ج. کینس اقتصاد دان انگلیسی (1883-1946) در تنظیم دکتورین لیبرال رفورمستی بزرگ بود. برنامه ی این دانشمند که تحت تاثیر بحران اقتصادی جهانی مرتب گردیده بود، شامل دخالت فعال دولت در عرصه اقتصادی – اجتماعی، به ویژه افزایش مصارف دولتی، سیاست تنظیم مالیات و توازن بودجوی و ایجاد تعادل در "تقاضا" و"اشتغال عمومی" بزرگ بود.

    لیبرال رفورمیزم کینس به شکل بالفعل درسیاست نوی رئیس جمهور روزولت پدیدارگردید. درنتجه ی تحقق این مشی ، امریکا ازبحران اقتصادی بیرون رفت و بازسازی اقتصادی موفقانه انجام پذیرفت. سال های شصت سده ی بیستم ، زمانی که کنیدی وجانسن رئیس جمهوربودند ، سال های اوج این اندیشه بود.

نظریه پردازان لیبرال رفورمیزم تئوری "دولت رفاه" را ارایه کردند؛ سیاست اجتماعی درکشورهای کپیتالستی به عرصه ی مهم فعالیت دولت تبدیل شده و مشی رفع نیازمندی های اجتماعی درسطح چشمگیری تمویل گردید. خوشبینی های نظریه پردازان وسیاستمداران ناشی ازموفقیت های انقلاب علمی – تخنیکی و رشد اقتصادی بود. چنین به نظر میرسید که دوران پاسخ فنی به نیازمندی های اجتماعی فرا رسیده است و رشد اقتصادی در موجودیت یک سیاست خردمندانه، سرنجام ، میتواند خواست های اجتماعی را برآورده سازد و بافقر وتهیدستی خاتمه ببخشد.

  لیبرالیزم اجتماعی درواقع توانست بسیاری از پرابلم هارا درارتباط با معارف، عرضه خدمات صحی، بیمه های اجتماعی ، حقوق اقلیت ها، توسعه ی مشارکت شهروندان در پروسه های سیاسی حل نماید. ولی بیکاری وتهیدستی با حفظ اینکه نسبت به صده ی نزدهم ازآن کاسته شده بود، زدوده نشد.

  لیبرالیزم اجتماعی پرابلم های نوی را ایجاد کرد. گسترش سیاست های اجتماعی دولتی باعث افزایش ساختارهای بیروکراتیک و بیروکراتیزه شدن سیاست گردید. توسعه ی برنامه های اجتماعی درواقع "انقلاب تقاضاهای فزاینده" را زایید؛ شهروندان به سوی دولت به مثابه ی ارگانی می دیدند که تمام خواست های انها( به شمول خواسته های اجتماعی) را باید بطورفزاینده برآورده سازند. پرابلم های دیگری نیزپدیدارشدند که شیوه های نوی برخورد ایدیالوژیکی را درسالهایی 80 صده ی 20 مطالبه مینمود. علی رغم تفاوت ها ی موجود، لیبرال رفورمیزم رابطه ی ایدیالوژیکی خود را با لیبرالیزم کلاسیک قطع نکرد. گذرگاهی که لیبرالییزم نو وکهنه را باهم وصل مینمود، باورمندی به آزادی های فردی ، توسعه ی اجتماعی ، کثرت گرایی سیاسی و دموکراسی بود. تفاوت درین بود که رسیدن به اصول یادشده را بدون مداخله دولت نا ممکن میدانستند؛ دولت که ازدیدگاه لیبرال ها یک ارگان فراطبقاتی است، میتواند میانجیی خوبی بین خواست های اجتماعی بوده ودرراه منافع عامه وبرای آزادی هریک بکوشد.

  ره آورد این ایدیالوژی به مثابه یک ارزش فراگیرومورد تایید همه، دموکراسی، آزادی وتکریم منِ انسان است. لیبرالیزم کارکرد وزبان سیاسی را دگرگون ساخت، فرهنگ وآگاهیی نوی حقوقی را با خود آورد وآنرا درخدمت ساختمان جامعه ی شهروندی ودولت حقوقی قرارداد.

نکات اساسی تفکر سیاسی لیبرال را میتوان این گونه بیان کرد:

دراقتصاد – استدلال برای آزادی اقتصادی و حق مالکیت؛

درمناسبات اجتماعی – برابری امکانات؛

درسیاست – دفاع از دموکراسی انتخابی و کثرتگرا؛

در زندگی معنوی – آزادی فکر و بیان؛

دراخلاق – فردگرایی.

لیبرالیزم مدرن مانند لیبرالیزم کلاسیک برای جامعه ی کوشا و متوجه به توسعه ی اجتماعی می اندیشد؛ درین جامعه فکتور فردی، کارکردهای فرد و پیاورد آن جایگاه نخست را دارد. این ایدیالوژی از فرد - تحقق هرچه بیشتر توامندی هایش را می خواهد، آرزو دارد تا فرد هرچه بیشتر مسئولیت آزادی خود را بدوش خود بگیرد و روی تگدی و حمایتگریی دولتی حساب نکند.

 

سوسیالیزم دموکراتیک

 

ایدیالوژِ ی سوسیال دموکراسی معاصر ریشه در جریان رفورمستیی انترناسیونال دوم سالهای( 1889-1914) دارد. ویژگی این اندیشه – رفورمیزم، تنظیم و بازتوزیع عواید دراقتصاد بازار میباشد. برنشتین یکی از نظریه پردازان بزرگ انترناسیونال دوم، ناگزیریی زوال کپیتالیسم و مودجودیت هرنوع پیوندی را بین ظهور سوسیالیزم واین زوال،نفی میکرد. او میگفت که سوسیالیزم تعویض مالکیت خصوصی به مالکیت جمعی نیست؛ سوسیالیزم جستجوی " اشکال نویی رفیقانه ای تولید" در بستر توسعه ی مسالمت آمیز اقتصاد کپیتالیستی ودموکراسیی سیاسی است.

  کپیتالیزم از دیدگاه سوسیال دموکرات ها، نیروهای مولده ای بزرگی را بوجود آورد، ولی حق مالکیت را بالاتراز حقوق بشر قرار داد. ازدیدگاه این مکتب، تفاوت بین کپیتالیزم و سوسیالیزم درسازماندهیی اقتصاد نیست؛ محک قضاوت را موقف انسان در جامعه ، آزادی وحقوق او درامرتصمیم گیری درباره ی مسایلیی که برای دولت باارزش است و امکانات تحقق شخصیت او درعرصه های مختلف حیات اجتماعی، تشکیل میدهد.

 عناصر متشکله ی تیوری " سوسیالیزم ِدموکراتیک – دموکراسیی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی میباشد. سوسیال دموکراسی امکان موجودیت اشکال گوناگون دموکراسی را ممکن می داند. درهرحالت اصل اساسی در دموکراسیی سیاسی، موجودیت انتخابات آزاد است؛ شهروندان بتوانند ازمیان الترناتیف های سیاسی یکی را انتخاب نمایند. تعویض مسالمت آمیزحکومت ممکن باشد، حقوق فرد و اقلیت ها تضمین گردد، سیستم قضایی عادلانه متکی به حاکمیت قانون وجود داشته باشد. دموکراسی به زعم سوسیال دموکرات ها یک ارزش عالیی مطلق بوده و شخصیت ماورای طبقاتی دارد.

  سوسیال دموکرات ها درحالیکه دموکراسیی "ناب" را مطرح می نمایند، این را هم به خوبی می دانند که دولت به مثابه ی یک نهاد عالیی اجتماعی است که درگستره ی آن خواسته های متضاد اجتماعی تنظیم میگردد و باهم سازش می کنند.

    سوسیال دموکرات ها دررابطه به دموکراسیی اقتصادی دراسناد رسمی خویش تاکید میورزند که برای مالکیت اجتماعی کارمیکنند؛ ولی در چوکات اقتصاد مختلط. مالکیت خصوصی تنها در سکتورهای معین اقتصاد قابل دسترسی است. تنوع در اشکال مالکیت باید درخدمت موثریت تولید قرارداشته باشد. مالکیت اجتماعی به ذات خود هدف نیست مگر اینکه مانند ابزار درخدمت رفاه جامعه قرارگیرد.

    سوسیال دموکرات ها در دورنما به مناسبات بازار نخستینگی میدهند؛ ولی مجاز نمی دانند که تنها تشبث های بزرگ درین بازار مسلط باشد، سعی می ورزند که فن آوری به نفع تمام جامعه بکاربرده شود. به بیان دیگر سوسیال دموکراسی جهانی اصل اتی را پذیرفته است: "رقابت تا مرزامکان، پلانگذاری به اندازه ضرورت".

   ره آورد دموکراسیی اقتصادی را با "مشارکت" نمایندگان زحمتکشان در اداره ی نهاد های کپیتالستی و همچنا ن با رشد " اداره ی خودی" وابسته می دانند. اموراقتصادی باید سمت وسوی دقیق و متبارز اجتماعی داشته و تحت کنترول جامعه باشد؛ با حفظ "موثریت اقتصادی" که ویژگی بازار است.

  واژه ی "دموکراسی اجتماعی" پهلوی کیفیی زندگی را که درمجموع درجه ی آزادی انسان را، شرایط و محتوای کارکرد او را، دسترسی به سیستم تعلیم وتربیت وسایرارزش های معنوی و وضع محیط پیرامون را دربرمی گیرد، افاده میکند. مبارزه به خاطر دموکراسیی اجتماعی درواقع مبارزه بخاطر کیفیت عالیی زندگی است.

   سوسیال دموکراسی درکشورهای غربی، زمانیکه درراس قدرت قرار داشتند یا بالای حاکمیت اثرگذار بودند ، درزمینه ی دموکراتیزه کردن حیات اجتماعی، گسترش و استحکام حقوق وآزادی های زحمتکشان تلاش چشمگیر کرده اند. سیاست حقیقیی انها با کارکرد لیبرال رفورمیزم نزدیکی می داشته است. ولی سمت وسوی هرچه بیشتر اجتماعی و مبارزه برای عدالت اجتماعی از ویژ گی های سوسیال دموکراسی میباشد.

  سوسیال دموکراسی امروزهم درجستجوی توازن بین آزادی و عدالت اجتماعی میباشد؛ دولت اجتماعیی که درآن خطر رشد بیش از اندازهء  بیروکراسی و پلانگذاری دورنمایی درانتظار نبوده و دست وپای جامعه را نه بندد. این مکتب سیاسی مسوولیت فردی را شامل نخستینگی های هرعضوی جامعه میداند.

  ایدیالوژِی سوسیالستی هم درچهره ی انقلابی اش وهم درمودل رفورمستی آن بالای انسان های زحمتکش و به ویژه کارگران، تاثیری جدی داشته است. داد خواهی و شعارساختمان جامعهء بدون استثمارو برابر مقامیی شهروندان، زمینه را برای اثرگذاری این

 ایدیا لوژی فراهم آورده است. سوسیالیزم برای بار اول امکان تحقق آرمان های عالیی انسانی را با ضرورت رد مالکیت خصوصی و زدودن دولت استثمارگر، پیوند داد.

   تا جایی که به ایدیالوژی ارتباط می گیرد، مبارزه میان اندیشه های لیبرالستی و سوسیالستی، تضاد اساسی سده 20 را می سازد. فروپاشیی دولت های سوسیالستیی بلاک شرق، ایدیالوژِی سوسیالستی را در موضع مدافعوی کشاند. ولی سوسیالیزم بحیث یک جامعه ی انسانی و دموکراتیک به مثابه ی یک "بحث باز" باقی مانده است.

 

ادامه دارد

 

 

 


April 3rd, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي