نوستالژی
ارسالي ميلاد فرزاد ارسالي ميلاد فرزاد


به خلاف حدس و گمان ما، واژه نوستالژى ]حسرت گذشته ـ احساس دلتنگى ـ غمِ غربت [نه از عالم شعر و ادبيات يا سياست كه‏از علمِ پزشكى سر بر آورده است. اين واژه كه تركيبى از واژه يونانى نوستوس nostos (بازگشت به وطن) و واژه لاتين جديد آلژيا algia(دلتنگى) است، در سال 1688 يعنى سيصد و چهارده سال پيش، براى نخستين بار در پايان‏نامه رشته پزشكى يوهانس هوفر، دانشجوى‏سويسى ظاهر شد كه مى‏خواست با ابداع اين واژه «حالت غمگين شدنِ ناشى از آرزوى بازگشت به سرزمين بومى» را توضيح دهد.(هوفر همچنين واژه‏هاى نوسومانيا و فيلوپترى دومانيا را هم براى توضيح همان نشانه‏ها و حالت‏ها پيشنهاد كرده بود.) در ميان نخستين‏قربانيانِ اين بيمارىِ تازه تشخيص داده شده در قرن هفدهم، آدم‏هاى خانه به دوش و دور از وطن مختلفى بودند از جمله: دانشجويان‏آزاديخواه جمهورى بِرن در بازل ]شهرى در شمال سويس و از قديمى‏ترين مراكز روشنفكرى اروپا[، كارگران و خدمتكاران بومى كه‏براى كار به فرانسه و آلمان رفته بودند و سربازان سويسى كه در خارج از كشور خود مى‏جنگيدند. مى‏گفتند كه نوستالژى«پرخاشگرى‏هاى بى‏مورد»ى توليد مى‏كند كه موجب مى‏شود شخص مبتلا به آن، ارتباطش را با زمان حال از دست بدهد. آرزوى رسيدن‏به سرزمين بومى، تنها دلمشغولى دائمى آن‏ها بوده است.
بيماران «چهره‏هاى وارفته و نزار «پيدا مى‏كردند» و «نسبت به همه چيز بى‏اعتنا مى‏شدند» و گذشته و حال و حوادث واقعى و تخيلى‏را در هم مى‏آميختند. هوفر فكر مى‏كرد كه سير تكاملى اين بيمارى بسيار اسرارآميز است: بيمارى «در مسيرهايى غيرمعمولى از ميان‏راه‏هاى ناشناخته كانال‏هاى مغز» پيش مى‏رود و در بدن پخش مى‏شود و «تصويرى مبهم و غير معمولى و هميشه حاضر از سرزمين‏بومى را در مغز» مجسم مى‏كند. اين آرزوى ديدار از وطن، «روحيه سرزندگى» را مى‏فرسايد و سبب بروز تهوع، كم اشتهايى، تغييرات‏آسيب شناختى در ريه‏ها، التهاب مغزى، ايست قلبى، تب شديد و نيز تحليل رفتن بدن و ميل به خودكشى مى‏شود.

نوستالژىِ ايجاد شده از طريق يك «جادوى تداعى‏گر» حالتى است كه بر اثر آن همه جنبه‏هاى زندگى روزمره، به يك وسواس فكرى‏واحد مى‏انجامد. شخصى مبتلا به نوستالژى، صاحب ظرفيت حيرت‏آورى است. براى يادآورى احساس‏ها، ذائقه‏ها، صداها، بوها ـ نكات جزيى و مسايل پيش پا افتاده يك بهشتِ گمشده، جزئياتى كه آن‏ها كه در وطن مى‏ماندند، ظاهراً هرگز به آن توجهى نمى‏كردند.نوستالژى ايجاد شده بر اثر هوس خورد و خوراك و حسرت شنيدن نواهايى بومى، اهميت ويژه‏اى دارند. دانشمندان سويسى دريافتندكه سوپ يا آشِ مادران روستايى، شير غليظ روستا، و ترانه‏هاى عاميانه دره‏هاى آلپاين به‏ويژه منشأ ايجاد يك بازتاب نوستالژيك درميان سربازان سويسى بوده است. ظاهراً نواى «نوعى نى لبك روستايى» گاهى همراه با آواز چوپانانى كه گله خود را به صحرا مى‏برده‏اند،بى‏درنگ نوستالژى همه‏گيرى در ميان گروهى از سربازان سويسى كه در فرانسه خدمت مى‏كردند برمى‏انگيخته است. همين‏طور،سربازان اسكاتلندى، به‏ويژه هايلندى‏ها همين كه صداى موسيقى نى انبان اسكاتلندى را مى‏شنيدند، به زانو در مى‏آمدند و با درماندگى‏تسليم نوستالژى مى‏شدند ـ طورى كه افسران مافوق آن‏ها مجبور مى‏شدند نواختن، خواندن يا حتا با سوت زدن ترانه‏هاى بومى را به‏نحوى كه وسوسه‏انگيز باشد براى آن‏ها ممنوع اعلام كنند.
در كتابى كه در دوران انقلاب 1789 فرانسه نوشته شده، پزشك فرانسوى ژوردن لو كوانت‏نظر داده است كه نوستالژى را فقط با برانگيختن درد و ترس مى‏توان درمان كرد. اين پزشك براى‏اثبات نظريه خود شرحى از درمان موفقيت‏آميز اين بيمارى توسط روس‏ها را ارائه داد. اومى‏نويسد كه در سال 1733، ارتش روسيه همين كه به درون خاك آلمان نفوذ مى‏كند، دچاربيمارى نوستالژى مى‏شود؛ يك بيمارىِ عفونى كه آنقدر سرايت كننده و همه‏گير است كه ژنرال‏ارتش ناگزير مى‏شود به درمانى ريشه‏اى متوسل شود. ژنرال تهديد مى‏كند كه «اولين كسى كه‏مريض شود، زنده به گور خواهد شد.» بنا به گزارشى كه به دست ژنرال مى‏رسد، اين تنبيه نظامى‏در دو سه مورد عملى مى‏شود و خوشبختانه ارتش روس از مصيبت نوستالژى در امان مى‏ماند.اين پزشك مى‏افزايد كه با كالبد شكافى گروهى از سربازان فرانسوى كه به هنگام عقب‏نشينى‏مفلوكانه سپاهيان ناپلئون از مسكو، جان خود را از دست داده بودند آشكار شد كه بسيارى ازآن‏ها، دچار التهاب مغزى شده بودند، التهابى كه از مشخصه‏هاى نوستالژى پنداشته مى‏شود.
هر چند اروپايى‏ها (به استثنا انگليسى‏ها) از قرن هفدهم به بعد از بروز نوستالژى‏هاى‏همه‏گير، گزارش‏هاى مكررى ارائه داده‏اند، پزشكان امريكايى تا زمان جنگ داخلى امريكا، اين‏بيمارى را تشخيص نداده‏اند. تئودور كالهون يكى از پزشكان ارتش امريکايي مطالبى درباره‏ نوستالژى به مثابه يك بيمارى مغزى و ضعفِ اراده بر اثر تنبلى و بى‏عارىِ ناشى از خيال‏پردازى‏و فرو رفتن در عالم رؤيا و ميل شهوانى و خود ارضايى نوشت و اظهار نظر كرد كه «هر نوع اقدام‏و نفوذى كه بتواند به بيمار حالتى مردانه و دليرانه القا كند، مى‏تواند قدرتى درمانى داشته باشد»و اضافه كرد «همان‏طور كه شايد همه ما به ياد داريم، در مدارس شبانه‏روزى، دست انداختن وتمسخر چيزى بود كه همه به آن متوسل مى‏شدند... بيمارِ ]مبتلا به نوستالژى‏[ غالباً مى‏تواند باخنده و شوخى دوستانش، موضوع را فراموش كند يا با ذكر خصوصيات جوانمردانه‏اش، از خرِشيطان پائين آيد؛ اما از ميان همه عوامل مؤثر و كارگر، بهترين درمان شركت دادن او در عمليات‏نظامى است با مارش‏هاى پى در پى و به‏ويژه حضور او در صحنه‏هاى جنگ.» مستعدترين‏افرادى كه به راحتى به نوستالژى مبتلا مى‏شدند و آسيب‏پذيرترين‏شان، سربازانى بودند كه ازمناطق ولايتى و روستايى آمده بودند، به‏ويژه كشاورزان. كسبه ;، مكانيك‏ها، قايق‏رانان، رؤسا ومأموران قطار از همان مناطق يا از شهر، كسانى بودند كه احتمالاً در برابر اين بيمارى از خودمقاومت بيشترى نشان مى‏دادند. كلهون نوشته است: سربازى كه از شهر مى‏آيد، اهميتى‏نمى‏دهد كجاست يا كجا غذا مى‏خورد، حال آن كه کاکای روستايى او، دلش براى زمين مزروعى‏ پدرش در سرِ ميز غذا لك مى‏زند.»
پاره‏اى از نشانه‏هاى نوستالژى را با بيمارى سل اشتباه مى‏گرفتند، اما بيمارى سل سرانجام‏درمان‏پذير شد، حال آن كه نوستالژى همچنان لاعلاج باقى ماند. آن چه روزى نشانه بيمارى بود،رفته رفته به شكل نشانه‏اى از حسّاسيت در آمد، نوعى بروز احسا س وطن‏پرستى جديد. شيوع‏نوستالژى را ديگر نمى‏بايست درمان مى‏كردند، بلكه تا آنجا كه ميسر بود بايد گسترش مى‏يافت.پسزمينه جديد نوستالژى، ميدان‏هاى جنگ يا بخش‏هاى بيمارستان نبود بلكه بيشترچشم‏اندازهاى مه‏آلودى بود با بركه‏هايى كه عكس آدمى در آن‏ها مى‏افتاد و توده‏هاى ابر رونده وخرابه‏ها و ويرانه‏هاى آثارى از عهد عتيق. و در جاهايى كه بازمانده‏هاى آثار و ويرانه‏هاى اصيل‏بومى وجود نداشت، ويرانه‏هاى مصنوعى بنا نهادند كه با دقت تمام نيمه مخروبه به‏نظر آيد.رهبران ملت‏هاى جديد اروپايى مثل پروس و روس، ويرانه‏هاى مصنوعى تاريخ‏هاى ناموجودكشورهايشان را بر پا كردند، پارك‏هايى به تقليد از پارك‏هاى فرانسوى در پوتسدام وپترودوُورستس. آرزوى وطن، پيرايه مركزى ناسيوناليسم رمانتيك شد و رمانتيك‏ها به‏جستجوى «نشانه‏هايى از آثار به يادگار مانده» و مطابقت‏هاى ميان چشم‏اندازهاى داخلى خود وشكل جهانى آن‏ها پرداختند. نقشه جغرافيايى عاطفى و تاثيرگذارى از سرزمين بومى خودتصوير كردند، نقشه‏اى كه غالباً مناظر و چشم‏اندازهاى ماليخوليايى روح و روان خودشان راهمچون آئينه منعكس مى‏كرد.

اكنون به‏نظر مى‏رسد كه هر زبانى براى خود واژه‏اى براى «غربت‏زدگى» دارد كه به كار برندگان‏آن زبان ادعا مى‏كنند به كُلى ترجمه‏ناپذير است ـ آلمانى‏ها Heimweh، فرانسوى‏ها maladie du pays، اسپانيايى‏ها mal de corazئn. چك‏ها واژه litost را به كار مى‏برند كه معانى‏همدردى، غم، ندامت و حسرتِ وصف‏ناپذير را يكجا در خود جمع دارد. سوت نجوا مانند واژه ‏روسى toska، كه در ادبيات تبعيدى‏ها شهرت يافته است، محيط صميمانه تنگ و دلگير جاهاى‏پُر و انباشته را تداعى مى‏كند كه آدمى دلش براى فضاى باز و بيكران تنگ مى‏شود. همان‏احساس خفقان‏آورِ كما بيش آسمىِ محروميت را مى‏توان همچنين در صداهاى پر تلألوِ واژه‏ پولندی tesknota هم حس كرد با حال و هوايى هنرمندانه كه براى روس‏ها ناشناخته است،روس‏هايى كه شيفته پديده‏هاى غول آسا و مطلق‏اند. پرتگالى‏ها و برازيلى‏ها واژه Saudade را دارند، غمى لطيف، نسيم‏وار و شورانگيز ـ نه آن‏قدر مثل همتاى اسلاوى خود ملودراماتيك، بااين همه به همان اندازه ژرف و به يادماندنى. رومانيايى‏ها ادعا دارند كه واژه dor، واژه‏اى پرطنين‏و مثل خنجر تيز و بُرنده، براى ملت‏هاى ديگر هم آشناست و گوياى غم و دردى حزن‏انگيز است‏كه خاص اهالى رومانى است.
هر چند هر واژه براى ريتم مشخص زبان خودش تراشيده شده است، همه اين واژه‏هاى‏غيرقابل ترجمه در واقع مترادف‏اند، اما مترادف‏هايى كه در گرايش به ترجمه‏ناپذيرى سهيم‏اند،آرزويى براى يگانه بودن.
December 6th, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي