تشريح علمي لغا ت وجملا ت ضروري براي جوانان (بخش 9)
ارسالي خديجه سالار ارسالي خديجه سالار



اريستوكراسى حكومت به دست گروهى اندك است كه مدعى برخوردارى از تبار بلند و شرافت طبقاتى‏اند. مبناى اريستوكراسى توارث يا ثروت مى‏باشد. اين مدل حكومتى در طبقه‏بندى حكومتى ارسطو و افلاطون آمده است. از منظر ارسطو، اريستوكراسى حكومتى است كه به دست گروهى از مردم اعمال مى‏شود و صلاح عموم را در نظر دارد. پس در اريستوكراسى، بخش كوچكى از شهروندان در اداره جامعه و تدوين سياست‏ها نقش دارند.


لمپنيسم اين اصطلاح كه در مباحث اجتماعي و سياسي اغلب به كار برده ميشود، از نظر لغوي يعني پرولتارياي ژنده پوش .... ولي مفهوم دقيق علمي آن يعني آن قشرهاي وازده و طبقه خود را از دست داده كه در جوامع سرمايه داري، اغلب در شهرهاي بزرگ زندگي ميكنند، دچار تباهي و فاقد وابستگي طبقاتي شده اند، از جريان زندگي عادي بدور هستند، بدون شغل و حرفه اي خاص، بدون كار مفيد براي جامعه، به كارهاي ناشايست و ضدانساني تن در ميدهند .... به هر حال، دزدان، چاقوكشان و چماقداران حرفه اي، اوباش، گروههاي فشار و تحميل، لابي، عمال هزار دستان، هوچي گران، تخريب گران، آشوب آفرينان، ولگردان، روسپيان ، جنايتكاران و تهديدكنندگان باج گير ، خرده پا و نظائر اين گروه ها از قماش «لمپن ها» هستند ...

تجربه كلمه تجربه را فلاسفه مكررا به كار مي برند اما به ندرت آنرا تعريف مي كنند .. بد نيست لحظه ي اين مساله را مورد بررسي قرار دهيم كه اين كلمه چه معنايي مي تواند داشته باشد ... فهم عادي مي گويد بسياري از چيزها كه روي مي دهند به تجربه در نمي آيند مانند وقايعي كه در آن روي كره ماه اتفاق مي افتند ... باركلي و هگل هر دو به دلايل متفاوت اين نكته را منكر شدند و گفتند كه آنچه به تجربه در نيايد هيچ است .. براهين آنان را اكنون اكثر فلاسفه بي اعتبار مي دانند و حق همين است .. اگر به اين نظر معتقد شويم كه جنس جهان تجربه است لازم خواهد بود كه توضيحات دقيق و غير قابل قبولي اختراع كنيم كه مراد ما از چيزهايي ماندد آن روي ناپيداي ماه چيست و اگر نتوانيم چيزهاي تحربه نشده را از چيزهاي تجربه شده استنباط كنيم براي يافتن مباني اعتقاد به چيزي جز خودمان دچار اشكال خواهيم شد درست است كه جيمز اين را منكر است اما دلايل او چندان قانع كننده نيست ...

منظور ما از تجربه چيست ؟ بهترين راه يافتن جواب اين است كه بپرسيم چه فرق است بين رويدادي كه تجربه نشده و آنكه شده ..باراني كه ديده و لمس شود تجربه شده است اما باراني كه در بياباني ببارد كه هي موجود زنده اي در آن نباشد تجربه نشده است ..بدين ترتيب به نكته اول خود مي رسيم يعني تجربه وجود ندارد مگر در جايي كه زندگي باشد ... اما زندگي با تجربه ملازم نيست .. بسياري چيزها بر من اتفاق مي افتد كه من متوجه آنها نمي شوم .. اين چيزها را مشكل بتوان گفت كه من تجربه مي كنم .. واضح است آنچه را من به ياد دارم تجربه مي كنم .. اما بعضي چيزها كه من صراحتا به ياد ندارم ممكن است عاداتي را باعث شده باشد كه هنوز باقي باشند ..كودك سوخته از آتش مي ترسد حتي اگر از واقعه سوختن خود خاطره اي نداشته باشد ..من فكر مي كنم مي توانيم بگوييم يك رويداد وقتي تجربه شده است كه عادتي را باعث شود ( حافظه يك نوع عادت است ).. به طور كلي عادت فقط در دستگاه هاي زنده پديد مي آيد ...سيخ بخاري هر چند به كرات از حرارت تفته باشد از آتش نمي ترسد .. پس بنا بر مباني فهم عادي خواهيم گفت كه جنس جهان با تجربه ملازمت ندارد ...


اومانيسم، انسانمداري، انسانگرايي، انساندوستي اين اصطلاح از واژه لاتينيِ Humanus گرفته شده و فلسفه اي است كه توسعه و رشد خصايص و سجاياي انسان را مطرح ميكند .... انسانمداري داراي دو جنبه ميباشد:

الف) بمعناي خاص كه در مكاتب ادبي و تاريخي بكار ميرود؛ ب) بمعناي عام كه در همه زمينه ها و بينشهاي اجتماعي، سياسي، تربيتي، اقتصادي و فرهنگي، كم و بيش معمول است. بعضي از سوفيستهاي معروف يونان باستان نظير پروتاگوراس (410-485 ق.م) و گرگياس (380-487ق.م) كه خود را سوفيست )دانا) ميناميدند، به خود مداري انسان اعتقاد داشتند .... پروتاگوراس ميگفت: «انسان، مقياس و ميزان سنجش همه چيز است» ..... در مقابل سوفيستها، سقراط كه خود را فيلسوف (دوستدار دانايي) ميخواند، در پاسخ اظهار ميداشت: «وقتي من نتوانم نسبت به كوچكترين مسأله و پديده، معيار سنجش دقيق باشم، چگونه ميتوانم معيار و مقياس سنجش همه چيز تلقي شوم؟»بعد از ظهور (رنسانس) و سرخوردگيهاي انسان اروپايي از خشونتهاي كليساي كاتوليك (قرون وسطي) و دور شدن او از ديانت، اومانيسم افراطي مجدداً و با گسترش بيشتري ظاهر شد و در همة زمينه ها و امور مطرح گرديد كه نوعي واكنش در مقابل خشونت هزار سالة كليسا بود. ژان ژاك روسو (1778 – 1712 م.) در كتاب «قرارداد اجتماعي» خود ميگويد: «انسان طبيعتاً از نظر اخلاقي خوب و از لحاظ علمي مستعد است، اما اين جامعه است كه او را از خوبي و رشد استعداد باز داشته است» ....... روسو براي انسان، وارستگي، ارزش، و اعتبار خاصي قائل بود .... اومانيسم اروپا، به طور كلي، «اخلاق علمي» را جانشين «اخلاق مذهبي و ديني» كرد ... «اخلاق مذهبي و ديني» با دخالت در مسائل اجتماعي، سياسي و تربيتي در سلطه پاپ ها بود ... «اخلاق علمي» اين مقوله را از سلطه پاپ ها خارج نمود .... از جمله طرفداران اومانيسم در اروپا ميتوان از دانته، داوينچي، ميكل آنژ، گاليله، دكارت، لوتر، شكسپير، نيوتن، سروانتس، كپرنيك، اراسموس و بوكاچيو نام برد ..... در مقابل تعدادي از متفكرين اروپايي چون ماكياولي و ويلفردو پاره تو بشدت با اومانيسم به مخالفت برخاستند .... فلسفه اومانيسم خود بوجود آورندة دو مكتب مهم فكر ميباشد:
الف) ليبراليسم كه مسلك اقشار شهري و بويژه روشنفكراني بود كه با قيد و بندهاي نظام اجتماعي موجود موافق نبودند و بعدها ايدئولوژي مسلط در جوامع سرمايه داري شد؛ ب) سوسياليسم كه اصلاح وضع اقشار محروم جامعه را در نظر داشت.
جدايي دين از سياست سكولاريسم Secularism
باور به انتقال مرجعيت از نهادهايي ديني به اشخاص يا سازمانهاي غيرديني ...... بر اساسِ اين نظريه، آنچه كه در امور اجتماعي اصالت دارد، سياست است، نه دين .... سياست در چنين جامعه اي، جنبه ي عمومي دارد، و دين داراي جنبه فردي و عبادي است ..... انديشة لزوم تفكيك دين و سياست به خاطر اختلافات ناشي از آميختگي امور روحاني و معنوي با امور دنيوي و مادي، ابتدا در جامعه مسيحيت و روم ظاهر شد و ظاهراً در توجيه آن به اين گفته مسيح استناد ميكردند: «مال قيصر را به قيصر و مال مسيح را به مسيح واگذاريد ..... البته با وجود اين گفته مسيح و تفسيراتي كه از آن در مورد لزوم جدايي دين از سياست ميشد، عملاً مرزي بين مسائل سياسي و مذهبي در قرون وسطي وجود نداشت و اين طرز فكر، محصول قرون جديد ميباشد .... در صده هاي پس از عصر روشنگري و با ظهور فلسفه هاي ليبراليسم و دموكراسي، انديشه جدايي دين از سياست عملاً پياده گرديد، بطوري كه در حال حاضر اين اصل به عنوان جزئي از قوانين اساسي كشورهاي غربي درآمده است ...
ادامه دارد
July 10th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي