در نوشتار ارزنده زیر از زنده یاد احسان تبری، به روشنی اهمیت مبارزه ضد امپریالیستی در انقلاب های ملی و رهاییبخش در روند انقلابی جهان امروز و مقدم بودن آن بر هرگونه مبارزه در راه آزادی های دمکراتیک (در چارچوب بورژوایی آن) خاطرنشان و برآن پافشاری شده است.
در این نوشتار، شیوه برخورد علمی به جُستار «دمکراتیسم» و رابطهء آن با مبارزه ضدامپریالیستی به خوبی در میان نهاده شده است:
«در روند انقلابی جهان امروز، مسألهٔ مبارزه با امپریالیسم مسألهٔ مرکزی است؛ لذا در این زمینه هیچگونه تزلزلی نمیتوان داشت. دمکراتیسم، طبق سرشت خود (چنانکه گفتیم، ولو آنکه به طور عمده دمکراتیسم بماند)، مجبور است ضدامپریالیستی باشد؛ ولی لیبرالیسم که ایدئولوژی سیاسی بورژوازی لیبرال است، در شرایط کنونی جهان مسلماً ضدامپریالیست نیست و فوقش، اگر بخواهد، همکاری با امپریالیسم را جانشین چاکری از امپریالیسم و قبول تحمیلات آن، میسازد» (احسان تبری).
با آن که این نوشتار در نخستین ماه های پیروزی انقلاب بزرگ بهمن به رشته تحریر در آمده، تازگی جُستارنه تنها کاهش نیافته که اهمیتی دوچندان نیز یافته است. اهمیت آن بویژه از آن روست که مهم ترین نیروهای پیشگام چپ ـ بویژه از دیدگاه تاریخی و پژواک مبارزات سیاسی و اجتماعی گذشته نه چندان دور در مبارزه عمومی روزمره توده های خلق ـ در دو دهه کنونی، در کردار خود، سیاست دنباله روی از نیروهای بورژوا ـ لیبرال پیشه کرده و مهم ترین اصول مارکسیسم ـ لنینیسم در مبارزه طبقاتی و شناخت عمده از غیرعمده را زیرپا نهاده اند. سیاست این نیروها، هم اکنون نیز آنچنان دچار دوگانگی و سردرگمی است که در لبه چاهی که برایشان کنده اند، در چرخش اند؛ چاهی که هر آن، امکان پرتاب شدن به درون آن را دارند.
از سوی دیگر، آنچه بر دشواری اوضاع کنونی بیش از پیش می افزاید، سیاست های هرج و مرج جویانه نیروهایی در حاکمیت کنونی ایران و پیرامون آن است که از سویی سرکوب هرچه بیشتر و فزاینده خلق، بویژه در شکل های سازماندهی شده آن مانند سندیکاها و اتحادیه های کارگری و دیگر سازمانهای مدنی و اجتماعی را درپیش گرفته و از سوی دیگر و اکنون آشکارتر از پیش، با سیاست های امپریالیستی برعلیه منافع توده های مردم ایران و منطقه، همسو می شود. پیشبرد چنین "سیاست"هایی، بیشتر یادآور این زبانزد است که می گوید: «بر شاخه نشسته است و بُن شاخه می بُرد».
از سوی دیگر، آنچه بر دشواری اوضاع کنونی بیش از پیش می افزاید، سیاست های هرج و مرج جویانه نیروهایی در حاکمیت کنونی ایران و پیرامون آن است که از سویی سرکوب هرچه بیشتر و فزاینده خلق، بویژه در شکل های سازماندهی شده آن مانند سندیکاها و اتحادیه های کارگری و دیگر سازمانهای مدنی و اجتماعی را درپیش گرفته و از سوی دیگر و اکنون آشکارتر از پیش، با سیاست های امپریالیستی برعلیه منافع توده های مردم ایران و منطقه، همسو می شود. پیشبرد چنین "سیاست"هایی، بیشتر یادآور این زبانزد است که می گوید: «بر شاخه نشسته است و بُن شاخه می بُرد».
احسان تبری، در نوشتار ارزنده خود، از جمله چنین می گوید:
«...انقلابیون اصیل، وقتی در مسألهٔ «آزادیهای سیاسی»، بین لیبرالها و دمکراتهای انقلابی تناقضی پیدا شود، چه باید بکنند؟ آنها باید بگویند: «ما بدون شک به وجود آزادیهای سیاسی، فوقالعاده اهمیت میدهیم و تأمین جامع آنها را میطلبیم و با [روش های] تحمیلی و انحصارطلبانه حکومت صریحاً و جداً مخالفیم؛ ولی بین حاکمیت لیبرالها از سويی و حاکمیت دمکراتهای انقلابی، ولو قشرهای محافظهکارش، از سوی دیگر، ما علیرغم ناپیگیریها یا تمایلات نادرستی که ممکن است نسبت به آزادیهای سیاسی در میان گروه اخیر وجود داشته باشد یا در آینده پیدا شود، دمکراتهای انقلابی را به علت موضع آنها در برابر امپریالیسم بر لیبرالها ترجیح میدهیم؛ ولو این دمکراتها از جهت مشی عمومی خود، حتا نمایندۀ برخی قشرهای عقبماندهتر و راستگراتر خلق باشند. روشن است که این ترجیح به شرط آنست که آنها در خورد عنوان دمکراتهای انقلابی باقی بمانند، یعنی به مواضع ضدامپریالیستی و خلقی خود وفادار باشند.» و بازهم در جای دیگرمی افزاید:
«فاشیسم متعلق به قشرهای تشکیل دهندهٔ خلق نیست، ولی در درون این قشرها، شیوههای انحصارگرایی و تحمیلی ادارهٔ کشور میتواند پدید شود و به آزادیهای سیاسی زیان برساند. ولی تا زمانی که حاکمیت این قشرها، منافع عمومی خلق را نقض نمیکند، به ویژه در برابر سرمایهٔ جهانی (امپریالیسم) میایستد و از استقلال سیاسی و اقتصادی کشور دفاع میکند، چنانکه گفتیم، ما نمیتوانیم و حق نداریم لیبرالیسم را بر آن ترجیح دهیم.»
پرسش بنیادی که در اینجا به میان می آید، آن است که تا چه اندازه با «دمکرات های انقلابی» روبرو هستیم و آیا آنچنانکه همه نمودارها و نشانه ها، بویژه پس از زیرپا نهادن اصل ۴۴ «قانون اساسی»، گواهند، آخرین دستاوردهای انقلاب بهمن به نابودی کشیده نشده و این انقلاب بزرگ خلقی، سراشیبی نهایی خود را نمی پیماید؟ گرچه، حتا با پذیرش چنین انگاره ای، دنباله روان بورژوا ـ لیبرال ها در میان نیروهای چپ که همچنان نیز لنگ لنگان همان راه را می روند، نمی توانند مدعی درست بودن سیاست های بیش از دو دهه گذشته خود باشند؛ زیرا:
«تمام جان کلام در درک درست تفاوت بین لیبرالیسم و دمکراتیسم و طیف درونی و محتوای اجتماعی این دمکراتیسم و پیوند آنها با مبارزهٔ ضدامپریالیستی، در درک تفاوت بین «آزادیهای دمکراتیک» و «حقوق دمکراتیک»، در درک تفاوت بین «بورژوازی لیبرال» و «دمکراتهای انقلابی» عصر ماست.» (احسان تبری)
هنگامی پیشتر، نویسنده ای در توصیف سردرگمی بخشی از نیروهای پیشروی فرانسه در انقلاب سترگ خود در بیش از دو سده پیش، آنها را به اسب هایی مانند کرده بود که به ناگزیر و با شتاب به سوی پرتگاه روانند. به گمانم، در شرایط کنونی، دمکرات های انقلابی میهن مان و نیز آنها که تنها نامی از چپ انقلابی را همچنان بر پیشانی خود دارند، همان راه را می پیمایند.
ب. الف. بزرگمهر ٢٠ آبان ١٣٨٨
***
لیبرالیسم، دمکراتیسم و پیوند آن با موضعگیرى ضدامپریالیستى
احسان تبرى
ما در گذشته چند بار توضیح دادیم که از دیدگاه جامعهشناسی علمی، دو مفهوم لیبرالیسم (یا آزادیگرايی) و دمکراتیسم (یا مردمگرايی) با یکدیگر فرق دارند و هرکدام از آنها بیانگر مشی سیاسی طبقات و قشرهای اجتماعی معینی است و لذا رابطهٔ آنها از جهت موضعگیری ضدامپریالیستی یکسان نیست. یعنی دمکراتیسم حتماً ضدامپریالیستی است، ولی لیبرالیسم ضرور نکرده است که با موضعگیری ملی و ضدامپریالیستی همراه باشد.
بحثهای گوناگون نشان میدهد که در اینجا گرهی است که در اذهان بسیاری گشوده نشده و هنوز به سبک متداول در جامعهشناسی بورژوايی، آزادی را که تنها بخشی از دمکراسی [است]، به معنای دمکراسی به طور اعم میگیرند و آن را نیز شرط ضرور و ناگزیر برای مبارزهٔ ضدامپریالیستی میدانند؛ لذا به این نتیجه میرسند: «نمیتوان با امپریالیسم مبارزهٔ مؤثر کرد، تا زمانی که آزادی نیست.» از این حکم ناچار این نتیجه حاصل میشود: «چون وجود آزادی شرط ضرور مبارزهٔ کامیابانه با امپریالیسم است، لذا این مبارزه برای آزادی است که مسألهٔ مقدم است و نه مبارزه با امپریالیسم» و نیز این نتیجه: «طرفداران آزادی بر طرفداران هرگونه محدودیتی در آزادی به طور قطعی ترجیح دارند؛ صرفنظر از منشأ و موضع طبقاتی این دو گروه و موضع آنها در مبارزه بر ضد امپریالیسم.»
اهمیت این احتجاجات که ما آن را برای تسهیل به شکل ساده و کوتاه بحث، فرمولبندی کرده ایم، در عمل سیاسی فوقالعاده جدی است. اگر این احتجاجات درست باشد، پس لازم میآید که شما به عنوان مبارز ترقیخواه با یک دولت ضدامپریالیستی که آزادیهای سیاسی را مراعات نمیکند، یا چنانکه باید مراعات نمیکند، بیشتر مخالف باشید تا یک دولت هوادار امپریالیسم که آزادیها را در چارچوب سیستم پارلمانی بورژوایی، ولو تا حدودی، مراعات میکند. در چارچوب چنین احتجاجاتی، مثلاً کارامانلیسِ یونان از بومدینِ الجزایر مثبتتر از آب در میآید! یا حتا مناخیم بگین در اسرائیل (که حزب کمونیستِ کاملاً مخالف خود را تحمل میکند) بر معمر قذافی در لیبی ترجیح مییابد! معلوم میشود که به ناچار در این احتجاجات چیزی نادرست است. باید دید این نکتۀ نادرست که موجب اعوجاج در احتجاج و انحراف در قضاوت میشود، در کجاست؟
نکتهٔ نادرست در قبول مفهوم «دمکراسی» به شیوهٔ بورژوايی آن، به معنای «آزادیهای سیاسی» و پُربها دادن روشنفکرمآبانه به این مفهوم است، و حال آنکه در «جامعهشناسی انقلابی»، بین آزادیگرايی یا «لیبرالیسم»، که محتوای «دمکراسی» را تا سطح آزادیهای سیاسی متداول در برخی کشورهای دارای سیستم پارلمانی سرمایهداری تنزل میدهد، و مردمگرايی یا «دمکراتیسم»، که اصل حاکمیت خلق را در مرکز توجه قرار میدهد، تفاوت کیفی است.
لیبرالیسم کاری به اینکه خلق، در لحظهٔ تاریخی معین، کدام یک از طبقات و اقشار جامعه را در برمیگیرد و لذا حاکمیت خلق به چه معناست، ندارد. از نظر لیبرالها، خلق و ملت به یک معنی است. ولی از نظر جامعهشناسی علمی و انقلابی، خلق آن بخشی از ملت است که از طبقات و قشرهای حاکمهٔ مرتجع و محافظهکار و ممتاز جوامع سرمایهداری جداست و منافعش با این طبقات و قشرها وارد تصادم میشود. به طور مشخص، در کشور ما کارگران، دهقانان، پیشهوران، روشنفکرانی که خدمتگزار خلق هستند و نیز بورژوازی کوچک و متوسط ضدامپریالیستی (یا ملی)، خلق است و الیگارشی ارتجاعی و ممتاز، یعنی سرمایهداران و زمینداران بزرگ وابسته و تکنوکراتهای لشکری و کشوری در خدمت آنها (که در ایران خاندان پهلوی سلسله جنبانشان بود) «ضدخلق است» و حال آنکه آنها هم در مفهوم عام «ملت ایران»، یعنی «همه کسانی که تابعیت قانونی دولت ایران را دارا هستند» وارد میشوند.
شاخص دمکراتیسم چیست؟ چنانکه در فوق نیز یاد کردیم، دمکراتیسم مسألهٔ اینکه حاکمیت در دست کیست و علیه کیست را در مرکز توجه قرار میدهد و خواستار حاکمیت خلقی است و این را مهمترین وثیقهٔ دمکراسی میداند.
این دمکراسی که ما آن را دمکراسی انقلابی نیز میتوانیم بنامیم (در مقابل «دمکراسی بورژوايی»)، دارای محتوای طبقاتی معینی است و به ویژه ایدئولوژی سیاسی قشرهای متوسط جامعه است که بخش مهمی از خلق را تشکیل میدهد. بدون شک این دمکراسی انقلابی که از جهت خلقی بودن و ملی (یا ضدامپریالیست) بودن از لیبرالیسم بورژوازی مترقیتر است، خود دارای یک طیف متنوع درونی است. در آن میتوان جناحهای راست، میانهرو و چپ را تشخیص داد. درست به این علت، از بابت پیگیری، در نبرد علیه امپریالیسم و از جهت پیگیری در استقرار دمکراسی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، همگونی بین قشرهای متوسط نیست. جناح چپ دمکراسی انقلابی در همه این عرصهها پیگیرتر است و جناح راست به ویژه تمایلی دارد که آزادیهای دمکراتیک را پامال کند و خلقیت را محدود سازد و تنها به مواضع ملی بسنده نماید.
طبیعی است که موضعگیری طبقهٔ کارگر نسبت به دمکراتیسم انقلابی، از موضعگیری وی نسبت به لیبرالیسم بورژوايی مثبتتر است. به همین ترتیب موضعگیری این طبقه نسبت به جناح چپ دمکراسی انقلابی مثبتتر از جناح میانهرو و نسبت به جناح میانهرو، مثبتتر از جناح راست است. همهٔاینها اموری طبیعی و منطقی است.
وجود این طیف سهگانه، راست، میانهرو و چپ درون آن قشرهای جامعه که دمکراسی انقلابی ایدئولوژی سیاسی آنهاست، نبرد درونی گاه بی امان دمکراتهای انقلابی را موجب میشود. واژهٔ انقلابی در مورد این دمکراتها برای آن به کار برده میشود که آنها در انقلاب ملی و رهاییبخش (ضدامپریالیستی) [دست اندرکار] و سهیم هستند و در بسیاری از کشورها نقش درجه اول ایفا کرده اند.
اما انقلابیون اصیل، وقتی در مسألهٔ «آزادیهای سیاسی»، بین لیبرالها و دمکراتهای انقلابی تناقضی پیدا شود، چه باید بکنند؟ آنها باید بگویند: «ما بدون شک به وجود آزادیهای سیاسی، فوقالعاده اهمیت میدهیم و تأمین جامع آنها را میطلبیم و با [روش های] تحمیلی و انحصارطلبانه حکومت صریحاً و جداً مخالفیم؛ ولی بین حاکمیت لیبرالها از سويی و حاکمیت دمکراتهای انقلابی، ولو قشرهای محافظهکارش، از سوی دیگر، ما علیرغم ناپیگیریها یا تمایلات نادرستی که ممکن است نسبت به آزادیهای سیاسی در میان گروه اخیر وجود داشته باشد یا در آینده پیدا شود، دمکراتهای انقلابی را به علت موضع آنها در برابر امپریالیسم بر لیبرالها ترجیح میدهیم؛ ولو این دمکراتها از جهت مشی عمومی خود، حتا نمایندۀ برخی قشرهای عقبماندهتر و راستگراتر خلق باشند. روشن است که این ترجیح به شرط آنست که آنها در خورد عنوان دمکراتهای انقلابی باقی بمانند، یعنی به مواضع ضدامپریالیستی و خلقی خود وفادار باشند.
چرا؟ زیرا دمکراسی انقلابی، با همهٔ معایبی که میتواند در زمینهٔ مراعات پیگیر آزادیهای سیاسی داشته باشد (که البته این ابداً از ضروریات خود «دمکراتیسم» نیست که ناشی از روش سیاسی برخی قشرهای راستگرا یا عقبمانده در داخل این دمکراسی است)، زمینهٔ تاریخی و عینی تکامل جامعه را بهتر فراهم میکند و موضعگیری ضدامپریالیستی مطمئنتر و پیگیرتری به جود میآورد تا لیبرالیسم. در انقلاب ملی و رهاییبخش (ضدامپریالیستی، مسأله «مبارزه علیه امپریالیسم» محور مقدم است، اولویت دارد، اساسی است، که نباید فراموش کرد.
به علاوه، در روند انقلابی جهان امروز، مسألهٔ مبارزه با امپریالیسم مسألهٔ مرکزی است؛ لذا در این زمینه هیچگونه تزلزلی نمیتوان داشت. دمکراتیسم، طبق سرشت خود (چنانکه گفتیم، ولو آنکه به طور عمده دمکراتیسم بماند)، مجبور است ضدامپریالیستی باشد؛ ولی لیبرالیسم که ایدئولوژی سیاسی بورژوازی لیبرال است، در شرایط کنونی جهان مسلماً ضدامپریالیست نیست و فوقش، اگر بخواهد، همکاری با امپریالیسم را جانشین چاکری از امپریالیسم و قبول تحمیلات آن میسازد.
ممکن است گفته شود: آیا مشی سیاسی قشرهای متوسط تنها دمکراتیسم است؟ آیا این قشرها نمیتوانند به سوی فاشیسم بروند؟
فاشیسم از جهت علمی یعنی چه؟ فاشیسم، دیکتاتوری تروریستی مرتجعترین و شووینیستترین و جهانخوارترین عناصر سرمایهٔ مالی است. وقتی بورژوازی بزرگ نتواند با اسلوبهای عادی لیبرالی حکومت کند، آنگاه به فاشیسم متوسل میشود. البته امپریالیسم، در عصر ما، شیوههای فاشیستی اعمال حاکمیت را به مثابه «اسلوب ادارهٔ کشور»، به رژیمهای دستنشاندهٔ خود میآموزد و به کشورهای آنان «صادر میکند» (مانند نمونهٔ شیلی پینوشه و ایران دوران پهلوی). لذا فاشیسم متعلق به قشرهای تشکیل دهندهٔ خلق نیست، ولی در درون این قشرها، شیوههای انحصارگرایی و تحمیلی ادارهٔ کشور میتواند پدید شود و به آزادیهای سیاسی زیان برساند. ولی تا زمانی که حاکمیت این قشرها، منافع عمومی خلق را نقض نمیکند، به ویژه در برابر سرمایهٔ جهانی (امپریالیسم) میایستد و از استقلال سیاسی و اقتصادی کشور دفاع میکند، چنانکه گفتیم، ما نمیتوانیم و حق نداریم لیبرالیسم را بر آن ترجیح دهیم. این درست است که دمکراتیسم انقلابی، در صورت پایمال کردن پیگیر آزادیهای دمکراتیک، به تدریج خود را به مسخ و استحالهٔ کیفی محکوم میکند و در نتیجه به مبارزهٔ ضدامپریالیستی لطمه میزند و راه را برای ضدانقلاب باز میکند. ولی مسأله به زمان نیاز دارد و تا مدتی میتواند به طور عمده کیفیت اولیهٔ انقلابی خود را حفظ کند؛ و حزب انقلابی حق ندارد با روش بیمحابا و ناسنجیدهٔ خود، آن را «هول دهد» و به سوی راست براند.
حزب ما اهمیت آزادیهای سیاسی را برای پیشرفت مبارزهٔ خود و دیگر سازمانهای مترقی و انقلابی، برای تسهیل مبارزهٔ ضدامپریالیستی، بسیار خوب و با گوشت و پوست خود درک میکند و در این زمینه به هیچ توصیه و تأکیدی نیاز ندارد. در زمینهٔ ضرورت دفاع از آزادیهای دمکراتیک، برای احزاب کارگری، توصیههای مکرر کلاسیکهای مارکسیسم- لنینیسم وجود دارد. ولی حزب اهمیت درجه اول نبرد علیه امپریالیسم، نبرد اقتصادی و سیاسی و نظامی علیه امپریالیسم و بر رأس آنها امپریالیسم جهانخوار آمریکا را نیز بسیار خوب میفهمد و در این گستره به خود اجازه نمیدهد دچار سهلانگاری و غفلت شود. لذا دمکراتهای انقلابی را (تأکید میکنیم، تا زمانی که آنها واقعاً دمکراتهای انقلابی هستند و به سود خلق و حاکمیت مردم گامهایی بر میدارند و با امپریالیسم مبارزه میکنند) بیتزلزل بر لیبرالها ترجیح میدهد. لیبرالها نه تنها در مقابل امپریالیسم نمیایستند، بلکه حقوق دمکراتیک مردم را نیز در پرده میگذارند و فقط مسألهٔ آزادیهای سیاسی را برجسته میکنند.
تمام حکمت موضعگیری حزب ما به سود انقلاب ایران و رهبری آن، در دورههایی که تاکنون گذرانده و میگذراند، از همین جا سرچشمه میگیرد. مردم ایران وقتی بین مشی شاپور بختیار و همکارانش (که بعد از او جدا شدند و در جبههٔ خلق باقی ماندند) و مشی امام خمینی، مشی اخیر را انتخاب کردند، در واقع همین روش را داشته اند و الهامبخش حزب نیز در تعیین مشی سیاسی خود همین روش قاطع اکثریت مردم است.
اگر این مطلب برای کسی حل نشود، مطلب زیادی دربارهٔ درستی یا نادرستی مشی حزب حل نشده است و همه چیز به «مانور» و «تاکتیک» (به معنای نیرنگ) حمل خواهد شد.
تمام جان کلام در درک درست تفاوت بین لیبرالیسم و دمکراتیسم و طیف درونی و محتوای اجتماعی این دمکراتیسم و پیوند آنها با مبارزهٔ ضدامپریالیستی، در درک تفاوت بین «آزادیهای دمکراتیک» و «حقوق دمکراتیک»، در درک تفاوت بین «بورژوازی لیبرال» و «دمکراتهای انقلابی» عصر ماست. اگر این مقولات و مفاهیم با هم مخلوط شود، سردرگمی ایجاد خواهد شد، و پایهٔ بسیاری از سردرگمیها در جدا نکردن مفاهیم نزدیک و خویشاوند است، که گاه با هم تفاوتهای جدی دارند. مطالب بغرنج اجتماعی را عاطفی نمیتوان درک کرد. آنها را باید تعقلی و به کمک مفاهیم علمی فهمید، والا اشتباه ناگزیر است.
برای تکمیل این بحث، این مطلب را نیز میتوان افزود که جامعهشناسی معاصر بورژوایی، مقولهای به نام پوپولیسم (که آن را میتوان به عامهگرايی ترجمه کرد) وارد ساخته و همهٔ رژیمهایی که میتوانند تودههای مردم (عامه) را به دنبال خود بکشند، صرفنظر از منشأ و سرشت طبقاتی آنها، از این نظرگاه، عامهگرا و یا پوپولیست نامیده میشوند. از لحاظ این مفهوم قلابی و اشتباهانگیز، گاندی و مائو و هیتلر در کنار هم قرار میگیرند، زیرا آنها توانسته اند عامه را بهدنبال خود بکشند. این مفهوم ابهامآفرین مانند مفاهیم دیگری که جامعهشناسی بورژوايی ایجاد میکند، نمیتواند ما را به نتیجهای برساند. پیدایش عنصر عوامگرايی و عوامفریبی در همهٔ جنبشهای بزرگ خلقی (مانند جنبش خلقی چین و هند) و حتا در برخی هیجانات شوونیستی ماهیتاً ضدخلقی (مانند هیتلریسم)، که انعکاس طرز تفکر و عمل قشرهای عقبمانده است، دیده میشود، ولی نمیتوان این عناصر را مطلق کرد و زمینه و پشتوانهٔ طبقاتی جنبش را ندید.
در همین مقطع باید از نقش «لومپن»ها صحبت کرد (این واژه آلمانی است و باید با کسر «پ» خوانده شود. لومپ، یعنی ژنده، لومپن پرولتاریا، یعنی پرولتاریای ژندهپوش، نامی که به قشرهای بیطبقه و وازده مانند دزدان، ولگردان، قاچاقچیان، فواحش، گدایان و غیره داده شده است). کسانی مفهوم «عقبماندگی فرهنگی» را با مفهوم «لومپن پرولتاریا» مخلوط میکنند. در جامعهٔ ما ممکن است قشرهایی ابداً لومپن پرولتاریا نباشند، ولی دچار «عقبماندگی فرهنگی» یا «عامیگری سیاسی و اجتماعی» باشند و عوامفریبان رنگارنگ بتوانند آنها را به دنبال خود بکشانند. قشرهای عقبمانده و زحمتکشان و پیشهوران از این جهت به «لومپن» بدل نمیشوند و وجود چنین پدیدههایی در جنبش بزرگ انقلابی کشوری مانند ایران، آن جنبش را به «پوپولیسم» و «لومپنگرايی» مبدل نمیکند. وجود این پدیدهها تنها حاکی از آنست که در این کشورهای «عقبمانده» و «عقب نگه داشته شده»، هنوز خودآگاهی سیاسی و طبقاتی، سطح فرهنگ عمومی، نیروی قضاوت در مسايل، نازل است؛ و طبیعی است که هر جا گروهی چشمبسته و ناآگاه باشند، ناچار عناصر فریبکاری پیدا میشوند و آنها را بیراهه میبرند. آیا ما حق داریم تمام جنبش انقلابی و مردمی ایران را به عوامگرايی (پوپولیسم) و اوباشگرايی (لومپنیسم) متهم کنیم؟ ابداً و اصلاً! این جنبشی است خلقی که در آن، مانند هر جنبش دیگر، عوامفریبیها و نادانیها هم میتواند نقش داشته باشد.
لنین استراتژی و تاکتیک احزاب انقلابی کارگری را برای همهٔ ادوار و همهٔ مناطق در روند انقلابهای ضدامپریالیستی روشن ساخته و ما آن را میتوانیم در نکات زیرین خلاصه کنیم:
۱- میهندوستی راستین، یعنی دفاع از منافع خلقهای میلیونی میهن، در برابر غارت امپریالیستی و هیأت حاکمهٔ وابسته بدان و تلفیق این اصل با اصل دوستی و همبستگی با سایر خلقها که علیه امپریالیسم مبارزه میکنند (جهانگرايی پرولتری)؛
۲- حفظ و دفاع از استقلال سیاسی و سازمانی حزب طبقهٔ کارگر؛
۳- فعالیت در آنجا که تودهها هستند و تربیت تودههای مردم براساس تجربهٔ سیاسی خودشان؛
۴- مبارزهٔ پیگیر برای جلب قشرهای وسیع مردم از میان طبقات غیرپرولتاری به اتحاد و مبارزه در راه ایجاد جبههٔ واحدی از نیروهای ضدامپریالیستی که ترکیب آن را خصلت دوران، یعنی روند انقلابی کشور تعیین میکند؛
۵- شرکت فعال در نبردهای انقلابی دمکراتیک و ضدامپریالیستی و برکنار نماندن از این مبارزات (تحت این بهانه که پرولتاری نیست)؛
۶- محاسبهٔ سطح واقعی آگاهی تودهها، محاسبهٔ ویژگیهای شرایط محلی، برخورد معقول به احساسات و عقاید مذهبی و ملی، احتراز اکید از اقدامات پیش از موقع و تدارک نشده که میتواند به امحاء عبث تودههای زحمتکش و ترمز کردن روند انقلاب منجر شود.
جا دارد که به این توصیههای بسیار بسیار مهم توجه درجه اول معطوف گردد.
این بحث را با نقل قولی از لنین خاتمه میدهیم:
«اشتباه عمدهای که میتوانند انقلابیون مرتکب شوند، آنست که به واپس بنگرند؛ به انقلابات گذشته. حال آنکه زندگی این همه عناصر نوین به وجود میآورد.» (کلیات آثار به فرانسه، ج ۴۳، ص. ۱۴۵)
برخى مسايل حاد انقلاب ایران (مجموعه مقالات)
جلد ۲، تیرماه ۱۳۵۸