به بهانۀ گفتمان رهایی ازخود بیگانگی و بحران وجودی قسمت دوم و پایانی
نویسنده : مهرالدین مشید نویسنده : مهرالدین مشید

جنبش نوگرایی پیشرونده در غرب با ایده ال های روشنفکرانه از لیبرالیسم آغاز شد و بعد از راه اندازی  انقلال کبیر فرانسه در سال 1789 به سوی جریان های سیکولریسم و لائیسم  متمایل گردید که بعد ها د رقالب جنبش های  سوسیالیسم  و کمونیسم خود نمایی نمود  و بعد ها منجر به حرکت های تندروانه و رادیکال ناسیونالیسم  ، فاشیسم و نازیسم گردید .  این گونه تندروی های فکری سبب کشته شدن 50 ملیون انسان در جنگ دوم جهانی گردید که تنها 20 هزار قربانیان آن شامل سرباز و غیر نظامی از روسیه بودند. با پایان گرفتن جنگ جهانی ، تحولات چشمگیری در کشور در جهان بویژه کشور های شرقی بوجود آمد که خیزش های ضد استعماری تیرومندی را بدنبال داشت . جنگ های چریکی مردمان کره و ویتنام در برابر امریکا ، جنگ های آزادی خواهانۀ افغان ها بر ضد شوروی سابق  و اکنون رویارویی جنبش طالبان و القاعده در برابر امریکا پیامد های خطرناک تمدن غرب است که از جنبۀ تهاجمی این تمدن آب می خورند . 

بدون شک شرایط کنونی در جهان در حال تغییر بوده و هرگاه این تغییر به نفع نیرو های صلح طلب و مردمان مظلوم جهان نینجامد ، ادامۀ آن فاجعه های خطرناکتری را در پی خواهد داشت که موج ویرانگرش را در اوج به گونۀ جنگ های  جهانی دیگر و در حضیض به گونۀ جنگ های چریکی و گوریلایی  می توان متصور گردید .

امانه ، هر از گاهی که  ایمان باوری ها در باد بادک تند و فراگیر جهانی در غبار عقل گرایی های محض کنار  زده شده و در گرداب حوادث پنهان گردیده است . بالاخره دیر یا زود بساط فرهنگی جهان در گرداب عقل محوری ها از تپش و کشش بازخواهد ماند ؛ زیرا باور های عقل محور از هر نوع جاذبه و شور خالی بوده و در دراز راۀ شناخت پای آن چوبین می گردد ؛ اما عقل ایمان محور از شور و تحرک ایمانی بارور بوده و کمتر احساس خستگی کرده و هرگاه خستگی هم برای او دست بدهد ، شور درونی ایمان سالارانه به گونه یی  نفخ صور جدید را در او دمیده و به تحرک تازه اش میکشاند . گرچه عقل ایمان محور دوره های از  رکود را سپری کرده است ؛ اما باز هم از میان سیل حوادث قامت  راست نموده و با احیای فرهنگ جدید ، یر مبنای عقل ایمان محور دور تازه یی از شگوفایی را به بار و برگ نشانده است .

تحولات بزرگ فرهنگی در جهان زادۀ عقل ایمان محور بوده است  . این حرکت را حتی می توان در تحولات فرهنگی اروپا مشاهده کرد که به چه میزانی جنبش پروتستان در رشد و نموی این فرهنگ تاثیر گذار است .  روند تحولات عقل محور زمانی سریع تر شکل گرفته که وحی به یاری عقل شتافته و به مثابۀ محرک نیرو بخش و انرژی زا تحول چشمگیری را در جهان رونما گردانیده است . یاد آوری سخن بالا معنای عقب زدن همیشگی عقل محض را از دایرۀ  تحولات بزرگ اجتماعی و انقلاب های سیاسی ندارد . در حالیکه تحولات پنجصد سال اخیر در شعاع این عقل شکل گرفته و  با ‏كاشته شدن تخم اين ايده‌ها در کشور ‌های فروبسته و در حال رکود فرهنگی  شرقي بود که روند فروپاشي آن‌ها را از درون آغاز و  با ياری  و دستكاری امپرياليسم اروپايي از بيرون، روند یاد شده تسریع  یافت و امروز رشد چشمگیر آنرا در پوشش پرزرق و برق مدرنیت به بحران رسیده مشاهده مینماییم . شرقی که در بسیاری موارد مرحلۀ پسا مدرن را تجربه مینماید ، گاهی چنان گام ها را بلند میدارد که  حتی از اوپای پیشا مدرن هم یک قدم پیشتر میگذارد. چنان بی صبران انتظار نشۀ کشنده ییرا می کشند که غرب هنوزدر خمار آن جان میدهد .

تحولات  بزرگ فرهنگی جهان در بستر ایده های دنیا گرایی و آخرت گرایی های   پیهم ، نتیجۀ  اشباع ناپذیر نیاز های متعادل مادی و معنوی انسان است که در طول تاریخ بدون رسیدن به کام آرزو هایش عطشناکتر از گذشته برای ایجاد دگرگونیهای تازه قیام کرده است . بدون شک در عقب قیام های بزرگ تاریخی عقل ایمان محور قرار داشته  است که از آگاهی های پیامبرانه آبیاری شده اند  و بیشتر از روغن زیتونی تغذیه گردیده اند که در نور قندیل های درخشان عقل گستر آن مقناطیس قوی و نیرومند ایمان مانور نموده است  .

گزاف نخواهد بود ، اگر گفته سود که  اکنون هنگام تفسیر دوبارۀ جهان فرا رسیده است تا بتوان با تفسیر واقعی جهان جلو ویرانگری های  تغییری را گرفت که با موج خانه برانداز تمدن جدید غرب آغاز شده است و بصورت لجام گسیخته درحرکت است و این زمانی ممکن است که ما  بتوانیم سیر تغییر ویرانگری ها را در جهت سازنده گی ها هدایت کنیم . این در حالی است که ما هنوز هم چنان در گرداب تغییر وحشت بار کنونی دست و پا میزنیم که نه تنها برای تفسیر آن  امکانات ، بلکه فرصت ها را هم از ما ربوده اند . پس مردمی که در شکار لحظه های فرصت ساز بسر می برند ، چگونه ممکن است ، برای تفسیر دوبارۀ جهان قامت راست نمایند .

پس برای رهایی از بند های اسارتگر بیرونی و درونی به گفتمانی نیاز است که هنجار شکنی های درونی را در پی داشته باشد . هنجار شکنی ،  هنجار هاییکه به گونۀ زنجیر ها در هاله یی از خرافات و موهومات خودی ما را به اسارت خویش در آورده اند و خطرناکتر از  موج فراگیر تمدن غرب کابوس وار بر اذهان ما سایه افگنده اند . انهم هنجار هایی که ریشه در تمدن ها وفرهنگ های گوناگون از زمان های خیلی کهن تا کنون داشته و در موجی وسیع و بافتی محکم عناصر مختلف فرهنگ های متفاوت را از دوره های اوستایی - زرداشتی تا بودایی ، بودایی یونانی یا  یونانوباختری ،  ساسانی ، هندویی ، شیوایی ، اسلامی  در خود پیچانیده است . در افسانه های پهلوانان  ، اساطیر قومی ، ملی و حتی جهانی جای داشته ، جغرافیای بزرگی را بهم پیوسته است و به این خود محوری و خود مرکزی رسیده است . آیا ممکن است که به این ساده گی ها از خود مرکزیت و خود مداری بیرونش کرد و وارد جغرافیای جهان محور تجددش نمود  و جای کوچکی در آن برایش پیداکرد  ؟ البته در جغرافیایی که مرکزش اروپا است و ادعای تاریخ پیرامونی ،  جغرافیا پیرامون و جهان پیرامون را دارد .   جغرافیای پرجاذبه ییکه در تکان ها و لرزه های اولی خویش به گونۀ اضطراب بار و تب آلود وجدان بحرانزده و ملتهب جهان سومی را بوجود آورد ؛ وجدانی  دردمندی که بیشتر از همه روشنفکر جهان سومی را به خود کشانده است و چنان بیمارش نموده که در تراژیدی ؛ درمانده گی ها و وامانده گی های ناپایان خویش به "آگاهی آشفته" و "چندین قلویی" ناگزیرانه دلخوش مینماید . این در حالی است که شرق و فرهنگش به مراتب پر جاذبه تر از فرهنگ غرب است و آب وهوای گوارا و دلکش و زمین های شاداب و حاصل خیز نر دارد . انسانش پرجاذبه تر ، سرشار تر و دارای ظرفیت های فراوانتر از انسان ماشینی غرب است وقامت اندیشه اش راست تر از قامت اندیشۀ انسان غربی است .

روشنفکر سرگشته و حیران جهان سوم بویژه در کشور های اسلامی نگرانتر از دیگران است . این روشنفکر که خویش را سخت تحت تاثیر دین می یابد و از سویی هم هوای افکار و اندیشه های لیرالیسم غربی بر این تاثیر گذاری های وزنه افگنده و او را به گونه یی به دامن نوخواهی و نو جویی ها می  کشاند که در این تمایل سیراب ناپذیر به سوی مدرنیته به گونه یی خویش را با سنت ها مواجه می یابد ؛ آنهم  سنت هاییکه تندیس زیبای آن در زیر بار اوهام  و خرافات با آمیزش پدیده های متنوع و ناهمگون عناصر فرهنگی بیگانه مغشوش گردیده است .  این مغشوشیت فرهنگی نوعی شک  انگاری را در او دامن زده و این شک انگاری ها شماری را دین گریز و دین سیتیر و شماری را دین گرا و دیگر ستیز و شماری را هم غرق افکار معجون و ناهمگون و التقاطی نموده است  . بالاخره این شک انگاری ها به گونه های مختلفی روشنفکر جهان سوم را به خود پیچانده  که پیامد های آن سبب ایجاد روشنفکر هایی با افکار چپ ، راست ، چپ میانه ، راست میانه و نوع استثنایی و بیشتر وفادار به سنت میگردد که در تیپ آخر شماری ها در سکوی دین مانور نموده وارزش های واقعی دین را قربانی مانورهای دین گرایانه خود نموده اند . با تاسف که درافغانستان گرایش های دینی سخت زیر بار تمایلات ضد اسلامی اشخاصی که به گونۀ رهبران جهادی عرض اندام کردند ، افتضاح سیاسی آنان به مراتب رسواتر از کمونیست ها بوده است  . کارنامه های سیاۀ آنان بعد از سقوط نجیب در جنگ های ویرانگی کابل تیره تر از کارنامه های دوران جهاد مردم ما در برابر تجاوز شوروی سابق است . جان دادن ده ها زن بیگناه از اثر درد تاقت فرسای بریده شدن پستان های آنان ، ویرانی هزاران خانه و تاراج زمین های دولتی و شخصی نمونه های اندکی از این فاجعه است که هیچگاهی تاریخ فراموشش نخواهد کرد . با تاسف  فراوان که در  افغانستان بویژه پس از پنج دهۀ اخیر ما شاهد ظهور ، عروج و نزول این تیپ های مختلف فکری و روشنفکران حرفه یی بوده ایم و هستیم .

در حالیکه روشنفکری یک جریان طبیعی و روشنگرانه است که پس از طی سال های زیاد در یک کشور شکل میگیرد و پدیدار می شود ؛ اما روند سیاسی نابهنگام در افغانستان جریان عادی روشنفکری را قربانی پروژۀ روشنفکری نمود که با پروژه شدن جریان روشنفکری در کشور ،  روشنفکر چپ و راست را به قربانی گرفت . در یک نگاۀ تند می توان گفت که روند روشنفکری در جهان سوم بویژه در کشور های تحت تهاجم استعماری از زمان بریتانیا تا تهاجم شوروی و امروز امریکا  سخت آسیب دید و پروسۀ روشنگری به کلی بیگانه و بدور از بستر اصیل فرهنگی کشور های یاد شده شکل گرفت که در نتیجۀ این شکل گیری بیمار و تحمیلی پروسۀ فرهنگ سازی در این کشور ها به تعویق افتاد و عناصر پویای فرهنگی شان ناکشف شده باقی ماند و  به عقامت و نازایی گرایید . در نتیجۀ این پیشامد ها روند طبیعی روشنفکری در این کشور ها را قربانی  جریان های سیاسی بیگانه و سیکولر نمود که ظهور اتاترک در ترکیه و جناح در پاکستان تیپ های دو گانۀ حکومت های لائیک هستند که اولی در دشمنی آشکار با ملا و به قولی وارث دین و دومی مخالف اسلام سیاسی  در کشور های شرقی  (مخالفت جناج با مودودی) بوجود آمدند .

یک  چیز ویژه گی مشترک تمامی این روشنفکران  بوده که همانا سیاسی اندیشی  و ایده  آل پردازی های بیش از افزون بوده که در زیر پوشش افکار مادی گرایی و الهی گرایی به شکل ایده ئولوژیک آن شکل گرفتند . شماری ها در هوای ذوق زده گی های لیبرالیسم  چنان سنت را مورد تهاجم قرار دادند که در فضایی گریزنده از سنت و مانده  در لیبرالیسم هاج و  واج مانده اند  و زمانیکه این ایده آل ها را با سوسیالیسم لیبرال گرایانه و سوسیال دموکراتیک آمیختند از آن معچون مرکب فکری بی سر و پایی درست کردند که از هر نما چشم انداز دیگری دارد . شماری ها هم که این گرایش های بد شکل و ناهمگون را با مارکسیزم و مائویسم افراطی وانقلابی ملعبه نمودند که پیامد آن به تجربه گرفتن اندیشه های سیکولر و  لائیک  در کشورهای جهان سوم است . این جاذبه های فکری به مثابۀ رادیو اکتیف به سرعت گسترش یافتند و بیشتر روشنفکرانی را وسوسه کردند که به هوای رسیدن به قدرت خواب های رنگینی می بینند و رویا های بی تفسیر خود را با فمنیسم و آزادی زن عجین ساخته اند و با قرار گرفتن در سکوی قدرت مانند شاخۀ ضعیفی در زیر بار تمایلات افکار دو گانۀ روسنفکری و چسپایش  قدرت به  هر سو خم میگردد . گاهی با ژست های روشنفکرانه و مانور های عصیانگرانه  سر خویش را مانند چکشی بر سندان انقلابیون کوبیده سخن از مدرنیته و تجدد زده و داد از دموکراسی و حقوق زن میزند و درزوایای تاریک از مردم زبان را با واژه های چون سیکولریسم و لائیسم تر کرده  و با حضور در بساط قدرت حرف از   سیاستمداری ، حکومت داری و مردم آرایی  میزند  . به همین گونه هر زمان قیافۀ دیگری گرفته و در تب و تاب دیگری میسوزد . گاهی  صوفی می شود و زمانی هم ملا و  عارف و تسبیجی را به درازی مکر دانه میشمارد . در دستش تسبیح ، در دهنش تذویر و در دلش فریب موج میزند  و به هوای بزم  و طرب شبانه و می خواری های رذیلانه از بام تا شام لحظه شماری میکند . این  است سرنوشت دردناک روشنفکر از خود بریده و با دیگران آمیختۀ جهان سوم که هر آن آگاهانه و ناآگاهانه از خود میگریزد و بر دیگران می آمیزد . آمیزشی که عاقبتش خوفناکتر از حال است و چشم اندازش رنجبار تر از اکنون خواهد بود . چنین روشنفکر در جهان سوم به مثابۀ موجود نظاره گرمحض نه فرستادۀ  منتظر به اعتراض دراین پیچ و خم های دشوار زنده گی گام برمیدارد و چه رسد به انیکه با خون خویش خطی به افق های سرخ شهادت بکشد و فریاد های گرم  و جانسور عاشقانه را برای  سرخترین سرانجامی ها سر بدهد .

 اما روشنفکر در کشتزار سوختۀ فرهنگی افغانستان به دشواری هایی فراتر از این قرار دارد . این روشنفکر که در بستر حوادث سه دهه جنگ خونبار پرورده شده است و بیشتر ار هر کسی هواخواۀ صلح است ، ولی آرزوی های عطش بار او برای صلح تحت گرایش های فکری چپ و راست سبک و سنگین میگردد که این حالت سبب شده است  تا در بسا موارد موضع آسیب پذیری نسبت به رخداد ها داشته باشد و مواضع سیاسی اش  در بستر سلیقه های بیشتر تمامیت خواهانۀ او نه تنها ایده ئولوژی بردار است ؛ بلکه از این هم بیشتر و گرانسنگ تر در سکوی قدرت شکننده تر گردیده است . این سبب شده که او در بسیاری موارد دلهره تر و نوسانی تر عمل کرده و بیشتر از دیگران درحد فاصل دوری و نزدیکی در اشعۀ قدرت  دمدمی مزاجانه عمل نماید .  این دمدمی مزاجی های سیاسی روشنفکر جامعۀ ما را در پرتگاۀ تصمیم گیری های محکم و استوار قرار داده است .     زمانیکه خویش را بر اریکۀ قدرت سوار می یابد ، در چنین حالت گویا به تمامی آرزو های خود  رسیده است  ، حتی خسی را هم بر ابروی نظام بجای انتقاد نمی پذیرد و خویش را فرمانبردار بلا منازعۀ نظام قلمداد کرده و تنها در شماری موارد به مانور های نمایشی روشنقکر مابانه اکتفا مینماید و بس .  با تاسف که در جامعۀ ما شمار زیادی از  این گونه روشنفکران خاکستر  نشین در پای قدرت موجود بود و حتی دو آتشه ترین آنها در برابر قامت قدرت بیشتر خم می شوند . زمانیکه از دایرۀ قدرت رانده شدند یا پذیرفته نشدند ، در آنصورت به گونۀ آتش نفسان خویش را از منتقدان درجۀ یک نظام عنوان میدارند . با تاسف که از این دست روشنفکران در جامعۀ ما کم نیستند ، نمونه های بی شمار آنان را میتوان در تشکیلات و سازمان های سیاسی به اصطلاح مخالف دولت پیدا نمود که طیف وسیعی از این مخالفان را اشخاصی تشکیل میدهد که داعیۀ روشنفکرانه دارند . جدا از این که این عالی  جنابان در فرصت های دست داشته از هیچ تخلف و قانون شکنی دریغ نکرده اند و با سؤ استفاده از قدرت پارک های و ساحات سبز و غیر سبز دولتی و شحصی را اشغال و خانه های  فیشنی و قصر های لکسی به روی آنان اعمار کرده اند . با این همه بد  اخلاقی های شاخدار و اسلوب شکنی های بی باکانه باز هم از تریبیون های شبکه های خصوصی  زیر پوشش سخنان  روشنفکرانه لاف وطن دوستی زده  و دیده درایانه به امر ونهی می پردازند . در حالیکه  این شعر مصداق روشنی از زنده گی واقعی آنان است :

            وز برونش گر ببینی با یزد                       وز درونش شرم دارد  صد یزید .

 

با این حال چه گونه گفتمانی را از کجا باید آغاز کرد ؛ گفتمانی که فراتر از گفمان های  بحرانزدۀ روشننفکرانه بوده و از سایۀ گفتمان های لیبرالی ، ناسیونالیستی و کمونیستی بدور و از گفتمان سنت و تجدد فرسنگ ها فاصله داشته باشد ؛ زیرا ما اکنون نیازی بیشتر از مدرن شدن داریم ، نیاز به گفتمانی است که می توان اسمش را گفتمانی پسامدرن عنوان کرد تا دورۀ مدرن و پیشامدرن .

این گونه گفتمان  سال ها قبل در اروپا آغاز شد و به سرعت هوای دیگری پیدا کرد  و در حدود یک قرن بدین سو به گونۀ ناجوردر شرق آغاز گردیده است . این گفتمان در مرحلۀ بعدی در بال توفندۀ خود اندیشۀ غربی را به مثابۀ رادیو اکتیف به  سرزمین های دور کشاند و تمام جهان را در نوردید ؛  اما انسان شرقی را تب و تاب دیگری داده  که هر آن تب آلود تر می گردد و روشنفکر شرقی را چنان آشفته گردانیده است که  حتی روند رسیدن به ملت شدن را هم از او ربوده است . امروز روشنفکر شرقی  چنان در وسوسۀ این افکار فرو رفته است که در دور ترین مرزی از ملت شدن ها هوای جهانی شدن را دردمندان تجربه میکند .

پس در چنین حالتی تحلیل هایی از جامعۀ سرمایه داری پیشرفتۀ پسافورمیسم یعنی پسا ساختاری که ورود به عصر پسامدرن یعنی پیش از وارد شدن به دوران مدرن است ، چه دردی از جوان متفکر و روشنفکر جامعۀ ما را درمان خواهد کرد . ویا با خواندن و تحلیل های نظریات اندیشمندانی مانند دریدا ، فوکو، هابرماس که بیشتر به تحلیل جامعۀ سرمایه داری پرداخته و روند تجدد در غرب را مورد بحث قرار داده اند  و فراز و فرود های آغاز مدرن ، پسا مدرن ، مدرن و پیشامدرن را با توجه یه ساختار های فرهنگی ، اقتصادی و اجتماعی در جوامع غربی را مورد مداقه قرارداده اند .  از همه مهمتر اینکه افکار شالوده شکنانۀ شماری از این دانشمندان  چه تاثیراتی را بر شالوده شکنی های مذهب قشری ، تحجر فکری و روابط و مناسبات خانواده گی ما می توانند وارد نمایند ، در این مورد حتی کمتر  دغدغه داریم ، اندیشه های متفکرانی چون هابر ماس و دریدا زمانی مهم هستند که به تحیلیل ساختار های اجتماعی ما  کمک کنند ، فاصلۀ گسست های فرهنگی ما را کوتاه تر نمایند .   در غیر آن به درد ما نخواهند خورد و تنها برای افزایش معلومات جهانی خوب خواهد بود که در شرایط کنونی روشنفکر ما مسؤولیتی بزرگتر و فراتر از این دارد تا بتواند  علت های اصلی این خود بیگانگی ها ، درمانده گی ها ، بحران وجودی های  خویش را درباید  .

اینجا که سخن بر سر سالوده شکنی است ،  بیرابطه نخواهد بود که به نظریۀ شالوده شکنانۀ "کارل  پوپر"اشاره کنم . او با طرح نظریۀ ابطال گرایی حتی دیوار های علوم مثبت را به شدت کوبید و دیوار های تغییر ناپذیری ، قطعی انگاری و ثبات نگری در این حوزه را با ضرب فلسفۀ علمی خویش فرو ریخت . چنانکه او می گوید :  هیچ نظریۀ علمی مسجل ، اثبات شده و قطعی نیست . او که مشاهده آزمایش را خلاف افزایش علمی خوانده است  و صدق قوانین استقرایی را مانند "هیوم" قابل اثبات دانسته و آزمایش را محکی برای سنجش رد یا کذیب آنها تلقی میدارد . او زمانیکه می خواهد بین فلسفۀ علم خود و دیدگاه های سیاسی  اش یعنی  لیبرالیسم رابطه برقرار نماید . او با فریادی شالوده شکنانه و با نفی دم فروبستن و سر فرود آوردن در برابر مردان بزرگ توتالیتاریسم را به باد انتقاد گرفته و می گوید : مردان بزرگ خطای بزرگ مرتکب می شوند . او با این گفتۀ خود مارکس ، لینین، موسولینی ، هینلر و نظیر  اینها را به باد انتقاد گرفته و ایشا را حامیان حمله بر ازادی و عقل پنداشته است . از همین رو پاسخ های اینها را در مورد این سوال که چه کسی باید حکومت کند ، بیرون از علمی ؛ بلکه با بار اخلاقی ارزیابی کرده است .

او با دید شالوده شکنانه دموکراسی اکثریت را مورد استهزا قرار داده و جامعۀ باز را که تغییر مسالمت آمیز قدرت در آن موجود است ، به مراتب بهتر از دموکراسی اکثریت میداند که در آن به نام حمایت مردمی جامعۀ  باز و نهاد های دموکراتیک را از بین برده اند . او با مقایسۀ نظام مطلق و مشروط در روشنی اندیشۀ لیبرال – دموکراسی حکومت کثرت گرا را که ترکیبی از گروه های گوناگون بوده و در آن منبع اقتدار واحدی وجود نداشته و از هر جهت صالح و فراگیر باشد . در این دولت وظیفۀ گروه حاکم نه اعمال قدرت نامحدود ؛ بلکه تنظیم روابط میان گروه ها و افراد به منظور تامین عدالت ونظم و آزادی میداند .

روشنفکر غربی مانند پوپر ها زمانی که سخن از شالوده شکنی میزند ، رگه های شالوده شکنی را اول در درون فرهنگ خود نقب میزند و با گامی آغازی ارزش های فرهنگی خویش را مورد حمله قرارداد و به  نقد آنها می پردازد ؛ زیرا او می  ترسد که بریدن از چنین رویکردی مبادا او را در چالۀ گسست هایی فرو افگند که  بعد از 500 سال تجربه با عبور از مراحل گسست فرهنگی به مرحلۀ تازه یی راه یافته است . 

پس روشنفکر شرقی – اسلامی که در گفتمان سنت و تجدد و در حاشیۀ گفتمان "روشنفکردینی" در بن بست "بنده گان خدا" و "رعایای پادشاه" پا در گل مانده است .  چگونه می تواند ، پیش از همه هنجار های تابویی را در درون ساختار های فرهنگی خود بشکند و عناصر بالندۀ فرهنگی خود را کشف و به تحرک تازه در آورد . نیاز به این گفتمان قبل از هر گفتمانی بویژه گفتمان "سنت و تجدد" است که روشنفکران دینی و غیر دینی به آن فخر فروشی مینمایند .  در حالیکه این گفتمان روشنفکر اولی را سنت گرا و سنت پذیر و روشنفکر دومی را سنت گریز و سنت شکن ساخته است . هر دو یکی با تفریط  و دیگری با افراط به نحوی در سنت مانده اند . با آنکه تلاش هر دو برای هبوط از جهان بومی به جهان مدرن است ؛ اما با تاسف که با خود فراموشی دردناکی با گذار  و عبور از جهان شناخته شده ، میل فرود آمدن در جهان ناشناخته ییرا نموده است که سال ها و حتی قرن ها برای خوگیری به آن نیاز دارد ، بهاییکه پرداختنش برای هر شخصی بویژه روشنفکر خیلی گزاف است .

روشنفکر ما برای درمان درد های اجتماعی خود  پیش از همه به گفتتمانی نیاز دارد که از سال های زیادی بر پشت و پهلویش سنگینی داشته ، گسست های مرگبار فرهنگی را فراه راهش گذاشته است و از مدت های دوری بدین سو هاون گراسنگ استبداد و استعمار و اکنون تجدد بر فرقش فرود می آید . او در بازی خطرناکی زیر نام آشتی ناپذیری سنت و تجدد یا آشتی دهی سنت و تجدد ناگزیرانه دست و پا میزند و با دل مشغولی های بیش از افرون بر افکار اندیشمندان دیگر ، هوای افکار  رسیدن به عصر مدرنیزم را حتی پیش از پیمودن مراحل پسا مدرن در سر می پرورد و در این راه چنان شتاب آلود حرکت میکند که گاهی چند گام پیشتر نهاده و از  جامعۀ مدرن چه  که از جامعۀ پیشا مدرن نیز سخن می گوید . جامعه ییکه اروپا در ظرف فرهنگی خودش بعد از 500  سال تجارب دشوار به آن رسیده است . در حالیکه روشنفکر ما پیش از اینها باید بر فرهنگ خود آگاهی کامل حاصل نماید تا از درک واقعی سنت ها بدر آید تا با درک قوت و ضعف عناصر     گوناگون فرهنگی خود ، رویا رویی یا سازش با فرهنگ های دیگر را دریافته و در روشنی درک عناصر گوناگون فرهنگ خودی است که می توان به قوت و ضعف فرهنگ بیگانه دست یافت . رفتن شخصی به خوان گفت و گو یا میدان جنگ فرهنگ دیگر بدون آگاهی از فرهنگ خودی ، معنای  رفتن به جنگ گرمی را دارد که بدون سلاح به سوی آن بشتابد و نتیجۀ محتوم چنین مصافی جز شکست راه آورد دیگری در پی نخواهد داشت . چه رسد به اینکه چنین شخصی به نیاز های اولی و  ابتدایی فرهنگی جامعۀ خود بپردازد و از این هم فراتر لاف شالوده شکنی را سر  دهد .  بنا بر این هر نوع بحث شالوده شکنی نیاز مبرم برای گفتمان بازشناسی فرهنگی دارد که چنین گفتمانی زمینه سازی شالوده شکنی های درون فرهنگی را بویژه آن عناصرفرهنگی که به مثابۀ سنگواره ها به برج  و باروی فرهنگ جا گرفته اند ، بیشتر میسر میسازد . گفتمان درون فرهنگی را ه را برای سره و ناسره کردن عناصر گوناگون فرهنگی فراهم میسازد که به نحوی گفتمان انتقادی را نیز به پیش می کشد تا لایه های گوگون فرهنگی رسوب کرده یکی پی دیگر دست کم سیهزار سال  پیشتر از  امروز را با برخوردی مهندسانه شناسایی نماید . آشکار  است که شناسایی این رسوبات فرهنگی جند هزار ساله امر ساده یی نیست و چه رسد به این که روشنفکری شتابزده بدون تحلیل دقیق ساختار های فرهنگی کشور خود به درون شالوده شکنی آغاز نماید . هدف از  یاد دهانی نکات فوق ، اشاره به ابعاد گوناگون و دشوار شالوده شکنی درون فرهنگی است که بدون هر نوع سطح نگری باید جدی به آن پرداخته شود  .


April 25th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي