برای آشتی دهی شناخت علمی و شناخت باطنی الگوی زبانی نیاز است قسمت سوم
نویسنده : مهرالرلدین مشید نویسنده : مهرالرلدین مشید

این در حالی است که بشر از دیر زمانی بدین سو از پی دانش های تازه شتاب دارد و در هر گام با دستیابی به آگاهی جدیدی ، تشنه تر ازگذشته برای شناخت های تازه گام برداشته است . در این کنکاش همیشگی دلهره و شتاب آلود عمل کرده است . پس از آنکه او به اندیشه های جدیدی در عرصه های فلسفی ، علمی ، فرهنگی ، سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی بعد از قرن 16 در اروپا دست یافت و به سکوی مدرنیت پا گذاشت و برای از میان بردن پردههای  زبانی و پیدایی زبان واحد برای بیان  اندیشه های  جدید و یا آشتی دهی تجدد و سنت تلاش نموده است و تا هنوز هم که هنوز است  ، به کام خویش نایل نیامده  است . 

چنانکه مدرنیته در صدد آن بر آمد تا انسان را از خود بیگانگی هایی که در نتیجۀ دگرگونی های فناوری ، اقتصادی ، نارضایتی های سیاسی و تجربۀ ذهنی ترک خوردۀ انسان با دنیای مدرن بوجود آمده است ، رهایی بحشد و از آن جلوگیری نماید که هدفش ایجاد وحدت میان آگاهی و فرهنگ زیر چتر فراگیر اسطوره و سنت بود ؛ اما مدرنیته از عهدۀ چنین امر برزگی بیرون بر آمده نتوانست و از پیدایی زبانی برای بیان اندیشه های جدید انسان و پیوند آنها با فرهنگ قبلی اروپا معذور گردید . 

زمانیکه تلاش های متفکران مدرنیته برای در یافت زبان برای بیای اندیشه های مدرنیته  به بار و  برگ نه نشست ، شماری ها تلاش کردند تا در قالب پست مدرن  اندیشه‌های مدرنیستی را توسعه بدهند ؛ اما زمانیکه با توسعۀ  اندیشه های مدرنیستی  به هدف خود برسند . ناگزیر شدند تا پست مدرن را بصورت کلی از مدرنیسم کلاسیک ببرند . این برش هم نتوانست پاسخگور نیاز واقعی فکری انسان گردد و به نگرشی دیگر رو آورد تا فرهنگ گذشته را از منظر زمان  حال با دیدگاۀ پست مدرن نگاه نماید و با متون مولفان طوری برخورد نماید که گویی از قبل پست مدرن بوده اند . بالاخره "یورگن هابرماس" طرح دیگری را ریخت و گفت که طرح مدرنیت ـ که مشخص‌کنندۀ ارزش‌ های فلسفی، اجتماعی و سیاسی خرد، برابری و عدالت است و از جنبش روشنگری نشات کرده است  . به باور  او هنوز تحقق نیافته و نباید کنار گذاشته شود . هدف این ها پیدایی زبانی برای آشتی دهی آگاهی تازه با فرهنگ تداوم یافته در دامن تجدد بود که تا هنوز هم موفقیتی به دست نیاورده است . این گونه تلاش های به عوض اینکه فاصله های زبانی را برای بیان دگرگونیهای گسترده در حوزههای مختلف علمی ، فلسفی ، فرهنگی و سیاسی کوتاه تر بسازد ، نه تنها کوتاه گردانید ، بلکه سبب یک نوع آشفتگی نیز گردید . ازهمین رو مدرنیست ها به گونه‌ یی تراژیک قهرمان ‌گرا باقی می‌مانند، حال آن‌ که پست‌ مدرنیست‌ ها از فرسودگی و خستگی حرف می‌زنند و "مایه‌های پوچی" را به نمایش می‌گذارند و در آخرین تحلیل از یخن پست مدرنیسم مفاهمیی چون ضدنخبه‌گرایی، ضدآموخته‌گرایی، خود پراکندگی و نوعی مشارکت جمعی ، اختیاری و آشوبگرایانۀ رادیکالی را در حوزۀ هنر ارایه میکند که بصورت کل بی نظمی در معنا و گسست های تحلیلی  را درپی دارد . به این ترتیب پست‌مدرنیست ‌ها به تولید ساختارهای باز، ناپیوسته، فی البداهه ، غیرقطعی یا تصادفی می‌پردازند  ؛ در حالیکه مدرنیست ها با اتکا به تجربه به تولیدات فکری نسبی یک دست می پرداختند . چنانکه "ابهاب حسن" (#) با بهره ‌گیری از مقالۀ مشهوری به قلم "سوزان زونتاگ"  می گوید که تمامی مقولات پیرامون فرهنگ پست مدرن " مخل تفسیراند". وی اضافه میکند که هرگاه تمامی مقولات پیرامون پست مدرن سرهم ریخته شوند ، از نتیجۀ آن اندیشه یی " فقدان مرکزیت " بیرون می شود که  از مرکزیت خاصی برخوردار نبوده  و در نتیجه از تجربۀ  نوعی احساس عمیق عدم قطعیت هستی ‌شناختی ریشه گرفته است .   چنانکه "لیوتار وگژان بودریار"  با ییانی ژرف می گوید (*)"چنین احساس می‌شود که "روایت‌های کلان" دربارۀ  پیشرفت‌ و آزادی انسان که ریشه در اندیشۀ روشنگری دارند ، اعتبار خود را از دست داده‌اند" البته به تعبیر او رسانه های گروهی  نوعی فرهنگ ساخته شده از انگارهها (فکر ها) ی سرد را برای سرکوب دنیای واقعی بوجود آوده اند تا از این طریق بر نگرانی های کهنه در مورد رابطۀ فکر و واقعیت را از میان بردارد . هدف از این کار را  جز سرکوب واقعیت چیز دیگری نمیداند . این بحران گسترده و دوگانۀ مشروعیت و بازنمایی همه چیز را از جا برکنده و به هوا بلند کرده است . عدم توانایی انسان برای دستیابی زبانی برای بیان اندیشه های پست مدرن در راستای محو نگرانی ها پیرامون انگاره و واقعیت  نه تنها به ثمر ننشسته ؛ بلکه سبب بحران و آشفتگی فکری در غرب  نیز گردیده است  ؛  اما با آنهم از اینکه  پست مدرنیست ها با درآمیختن تصویر ها و  اختلاط قلمرو های مختلف توانایی در هم شکستن تمامی مرز های قابل تصور سخن را با نگاهی آنتقادی دارند که نوعی همدستی و واژگون سازی را همراه با شک و تردید ها در پی دارد و از همین رو سیطرۀ نشانۀ و از دست رفتن واقعیت را در روایات بزرگ تاریخی با دیدی شک انگارانه به پیش میکشند و هم چنین با به کار گیری مهارت های روایتی در گسترۀ تاریخ پرده از پیشرفت های بشری برمیدارد  و به گونه یی پیشرفت ها در آینده  را جاده نمایی مینمایند .  بنا براین  روش درهم آمیزی و قلمرو آمیزی آنان با روحی انتقادی و شک انگارانه قابل تامل بوده که در دراز مدت  شک انگاری های آنان در ظرف کداختۀ آمیزش های تصویر ها و قلمرو ها در بستر ساختار گرایی ها و پسا ساختار گرایی ها در موجی از فورم شکنی ها و قالب ریزی ها بالاخره جاده یی به سوی راه یافتن به زبانی هموار گردد که قادر برای بیان روشنترین آگاهی ها و پیوند این آگاهی ها در مرزی از واقعیت ها و فرا واقعیت ها  باشد تا فاصلۀ اختلافات کنونی میان اندیشه ها کاهش قابل ملاحظه یی پیدا نمایند .  این گواه بر آن است که بالاخره دانش های بشری  رهگشای گرههای  دشوار امروزین انسان  است که از نگاۀ فکری سخت با آنها رو به رو است .

بعید نست که بخشی از اختلافات فکری ، نا رسایی های انسان برای بیان اندیشه های جدید و توام گردانیدن تفکر در حوزههای مختلف  علمی ، فلسفی ، عرفانی و ادبی برمیگردد به نبود زبانی که بتواند معنا های یاد شده را یکدست و بدون اختلاف وتعارض حمل نماید . بویژه زمانیکه با یک نوع قحطی واژهها در زبانی رو به رو می شویم ؛ به گونۀ مثال در شماری زبان های دنیا برای هفت رنگ معروف و 12 رنگ ترکیب شده از آنها نام مشخصی وجود ندارد وحتی برای شماری رنگ ها در اصل نامی وجود ندارد . پس برای انتقال مفاهیم  رنگ از آن زبان به زبان دیگر و یا به عکس چه مشکلی بر سر راۀ مترجم قرار خواهد داشت .  به همین گونه برای انتقال مفاهمیم علمی و فلسفی نیز می توان به چنین دشواری یی میان زبان ها برخورد . گزاف نخواهد بود ، اگر گفته شود که بسیاری مفاهیم علمی ، فلسفی و عرفانی و دینی که تا هنوز نفهمیده باقی مانده اند . ریشه در دشواری زبانی داشته و  زبانها از قدرت حمل مفاهیم آن عاجز بوده اند . اختلافات فلاسفه و عرفا را بر سر تعبیر مفاهیم علمی و فلسفی و دینی و عرفانی می توان از این دست حساب کرد .  بخشی از دشواری های عرفا هم در این بوده که برای بیان شناخت های باطنی خود موفق به کشف زبانی نشده اند که بتوانند در یافت های باطنی خود را برای  دیگران به شکل تحریری یا شفاهی انتقال بدهند . در این شکی نیست که برای پیامبر بیان چگونگی و پرده برداشتن از چند و چون وحی آنقدر دشوار نبوده است ؛ اما او برای بیان این همه زبان خاص خودش را داشت که در آنزمان اگر به بیانش می پرداخت ، شاید بر دشواری هایی که فرا راهش قرار داشت ، کم نمیشد که بیشتر هم میگردید . از این رو می توان گفت که برای بیان زبان وحی ، مانند سایر ناشناخته ها زبان خاصی لازم است که بتواند روند نزول آنرا ارایه و هر چه بیشتر پرده از اسرار آن بردارد .  برای بیان وحی زبانی در کار است که عقل و عشق را در آمیزۀ اندوخته های علمی ، فلسفی ، عرفانی و دینی خود به کار  بگیرد . یکی از دلایل دست نارسی انسان تا کنون به  این راز پنهان در کنار یک سلسله چیز هاییکه تا کنون نامتعارف باقی مانده اند . نبود زبانی است که ظرفیت حمل مفاهیم یاد شده را داشته باشد . به گونه اینکه تمامی چیز های موجود در جهان در حوزههای مختلف علمی ، فلسفی ، فرهنگی و فناوری ها به نحوی از کمبودی رنج میبرند . زبان هم از چنین رنجی در امان نمانده و چنین مصیبتی بر شانه هایش سنگینی دارد . یک زبان بیشتر قدرت حمل مفاهیم علمی ، زبانی دیگری توان حمل مفاهیم فلسفی ، زبان دیگری ظرفیت حمل معنا های ادبی و عرفانی را دارد که هیچ زبانی نمی تواند به اندازۀ رسایی زبان خاص تمامی مفاهیم را بصورت یک دست و کامل از زبان های دیگر به زبان خود انتقال بدهد . بصورت عموم دو گرایش مهم را در تمامی زبان ها می توان یافت ؛ یا بیشتر گرایش عقلی دارند یا گرایش عرفانی ومعنوی ، امروز زبان های اروپایی قربانی گرایش اول و زبان های شرقی قربانی گرایش دوم هستند  . در حالیکه دستیابی برای بیان غامض ترین مسایل علمی ، فلسفی ، عرفانی و دینی زمانی ممکن است که عقل و عشق با هم بیامیزند .  عقل برای شناخت تا زمانی بال می گشاید که امکانات عقلی برایش میسر میسازد و پس از آنکه در مرزی میرسد که به گفتۀ مولانای روم "پای استدلالش چوبین " می شود ، به زودی برگشته و بر معبد علم وفلسفه سجده کرده و عرفان ودین را یکسره به استهزا میگیرد . در حالیکه این بیچاره نمیداند که راه هنوز دور است و بر منزلی از نیم منزل سفر هم گام نگذاشته است . او در عین عقب مانی ها لاف علمی زده و بر خود مباهات کرده و دیگران را  نا آگاهی ونداشتن درک دانش  جدید متهم میکند . اندکی هم به این فکر نمی کند  که چگونه دیروز بعد از کشف نیوتن تمامی دانشمندان باور به اتوم ناشکننده بودند ،  بعد تر اتوم سه پارچه شد و امروز ایزومیر های آن به 32 پارچه رسیده است  . فردا هایی در پیشرو است که شمار پارچه ها  و  ایزومیر های اتوم به دهها برسد و در آنزمان انسان آنروز،  انسان امروزی را به استهزا خواهد گرفت . از همین رو است گفته اند فلسفۀ دیزور ، سفسطۀ امروز و فلسفۀ امروز سفسطۀ فردا است . 

دغدغۀ قدرت و وسوسۀ ثروت چنان زمینگیرش میسازد که او را از حتی از یک گام به پیش رفتن هم باز میدارد . او چنان در دغدغه های عقلی فرو می رود که به مثابۀ یک راسیونالیست در پای استدلال های عقلی میخکوب شده و در زنجیر های آهنین آن خویش را دست و پا بسته می یابد . از همین رو  است که عقل با رسیدن به مرز فاجعه و فلاح جرئت تصمیم گیری را از دست داده و یک گام هم به پیش نمی گذارد ؛ زیرا خویش را دچار فاجعه می بیند . فاجعه ییکه به قول حضرت حافظ :

شبی تاریک و بیمی موج گردابی چنین حایل      کجا دانند حال ما سبکساران ساحل ها

آشکار است ،  زمانیکه شرایط مانند شب تار گردد ، بیم موج های توفندۀ خطر هم از آنسو در شتاب  و گردابی هم به گونۀ حایل به سرعت در حال کوبیدن ساحل باشد . در چنین حالی فرومایه گان ساحل ها ، حال آنانی را از  کجا خواهند دانست که در تاریکی تمام با موج های تند دست و پنجه نرم میکنند و کشتی نجات شان در شکم گرداب ها در حال فرو رفتن است .  هرگاه فرومایه گان  شتابزده ساحل ها از احوال انسان های گیرمانده در توفان خبری حاصل نمایند . اینان که در زندان بی خردی اسیر اند و اگر از این زندان هم رهایی یابند و در مقام عقلانیت هم قرار بگیرند ؛ باز هم در زندان وسوسه های عقلی اسیر می گردند که جرئت نجات دادن گیر مانده گان در توفان را ندارند ؛ زیرا در چنین حالاتی عقل استدلالی توان دادن ارادۀ آهنین را برای افتاده گان ساحل ها ندارد تا آنان را برای رهایی فاجعه زده گان به امواج  دریا بکشاند . عقل پرخاشگر است که در این حال دست به تصمیم سرنوشت ساز میزند و این عقلی است که سر بر آستان عشق رهایی بخش نهاده  و وسوسه های عقل استدلالی هرگر دلهره گی در او راه نمی دهد  . 

کتاب طاعون البر کامو (1913-1960)نویسندۀ مشهور فرانسه یی (4) که در سال 1947 منتشر شده است . داکتر ریو و داکتر تارو دو قهرمان کامو در این کتاب به مثابۀ رهبران مقاومت با قرار دادن خود در خطر مرگ  مبارزه با طاعون را برای نجات مردم در پیش میگیرند . این ها که به دیدن مرگ عادت ندارند و به زیستن هم  چندان عادت نکرده اند . تنها احساس "همدردی" با انسان است که آنان را به عمل وامی دارد . چیز های دیگری مانند تندرستی ، درستکاری ، پاکی که همه مولود ارادۀ  آنان است  و مبارزۀ آنان را در برابر طاعون  بصورت اخلاق روزمره شکل میدهد ؛ گرچه جوانمردی ها در برابر زشتی ها قد علم کرده و امید ها را در آنان به بار و برگ می نشانند ؛ اما این هم زود گذر است که بالاخره همه چیز تیره و تار مینماید ؛ زیرا که اتکای آنان تنها به خرد  است و هنوز یاری جستن از عشق را به تجربه نگرفته اند و تا این عشق در پیوند با باور ابدی  و اعتقاد نیرومند به زنده گی بعد از مرگ بازی آنان را با آتش طاعون توجیه نماید و مرگ آنان را در زنده گی هدفمندانه یی جهت بدهد  .  زنده یاد مرحوم داکترعلی شریعتی با نقد زیبایی از این کتاب سه الگوی اعتقادی را برای نجات طاعون زده گان به گونۀ نمونه برگزیده است . در میان این سه الگو یک تن مارکسیست ، یک تن اکزیستیسیالیست و یک تن هم مسلمان است . وی این ها را بحیث الگو های نجات جامعۀ بشری ارایه کرده است که دو الگوی اولی و دومی تا رسیدن به مرز مرگ به پش  میروند و بالاخره شعار های مساوات و برابری و انسان دوستی و انسان خواهی  های مرد اولی در قالب اندیشۀ مارکسیزم و مرد دومی در قالب اکزستنسیا لیزم هر دو را تا مرز مرگ وطاعون به پیش میبرد ؛ اما بالاخره برای عبور بر آنسوی مرگ و طاعون در وسوسه های عقلی پا در گل مانده و دلهر می شوند و بدون اینکه یک گام به پیش بگذارند ، عقب بر میگردند ؛ زیرا هر دو در عقب مرگ حتمی خویش راز رستگاری را نمی یابند . در این میان مسلمان را به آزمون میگیرد که با رسیدن در حلقوم مرگ و طاعون باز هم از حرکت نیستاده و با گذار از مراحل عقل استدلالی به عقل پرخاشگر ، عشق به سراغش می آید و عشق هر نوع  دلهره را در او محو میکند و با بال عشق عاشقانه برای نجات انسان در عمق فاجعه می شتابد ؛ زیرا او مرگ را در زنده گی ابدی به مثابۀ گذاری حتمی به بدرقه گرفته و در این مرگ  پرغرور حیات پروقار جاودانه را به استقبال به استقبال میگیرد .   

جدایی و نا آشتی پذیری عقل عشق که اولی ریشه در خرد محض داشته و دومی از باور نیرو مندی آب میخورد ، با عرفان رابطه دارد ، به یاری  شناخت باطنی به کشف و شهود میرود و به دریافت های مستقیم ذهنی دست می یابد . اولی با واقعیت ها و اشیا سر وکار دارد ،  با کلام و فلسفه هم آویز است و با عرفان ، شناخت باطنی و دین چندان سازگار نیست .  دومی با آنکه  واقعیت ها را شناختنی میداند ؛ اما شناخت اشیا را تا رسیدن به شناخت مطلق یعنی واجب الوجوب ممکن میشمارد . با عبور از این مرز است که عقل و عشق آشتی می یابند و شناخت های بشری به کمال میرسند .

فیلسوف بزرگ و نامدار مسلمان ملاصدرا برای بریدن فاصله ها میان عقل و عشق با کشف حرکت جوهری نظام فلسفی جدیدی را ساخت که در بستر آن شناخت های کلامی ، فلسفی و عرفانی به مقام تعمیم رسیده و در  یک نظام فلسفی کامل تجلی یافتند . پیش از او عرقای بزرگی مانند شیخ اشراق این بنیانگذار"عقل سرخ "،  ابن عربی ، امام غزالی اولی به مدد فلسفۀ اشراق  ، دومی به یاری خیال و سومی هم به کمک فلسفه یکی پی دیگر سعی زیاد نمودند تا بین شناخت های عقلی و عرفانی زمینه های آشتی را در یابند ؛ زیرا این ها همه میدانستند که راۀ میان هر دو وجود دارد . هیچکدام عقل را برای شناخت  کافی نمی دانستند ؛ اما بدین باور بودندکه میان هردو راهی وجود دارد که وصل کنندۀ هر دو است و نه فصل کنندۀ آنها .

فلاسفه های دیگر مسلمان بعد از صدرا از پی گشودن این این بست بر آمدند و داکتر سروش در راه همت گماشت ؛ اما راهی را که او در پیش گرفته ، هنوز هم در غبار عقل و عشق باقی مانده است ؛ گرچه او برای رهایی از این بن بست از عرفان مدد می جوید . او می خواهد به یاری عقل و مدد عرفان پله به پله به مراتب شناخت های فلسفی برتری دست یابد . از این رو او خلاف فلاسفۀ دیگر فلسفۀ متافزیک را مطالعۀ قانونمندی های عام و کلی هستی دانسته  و هستی را به گونۀ  عریان زیر مطالعه میگیرد . او می خواهد با در آمدی خاص فلسفی هستی را چنان برهنه و بدون پرده ببیند که در آخرین تحلیل تنازع عقل و عشق را در بقای هر دو به کنکاش بگیرد . در بینش سیکولریزم دینی او هم می توان رنگی از این تلاش هایش را دید ؛ اما او از اینکه مخالف شدید ولایت فقیه است ، این تلاش هایش به نحوی رنگ گزینشی و آخوند گریزانه را پیدا مینماید . وی در بحثی  دربحثی زیرعنوان سکولریزم فلسفی وسکولریزم سیاسی ، سکولریزم راگیتی گرایی ومربوط به این جهانی بودن دانسته است  . (5) . وی سکولریزم راضداندیشه های زهدگرایانه ، نفی دخالت روحانیت در امور یعنی نفی شرط حضور روحانیت برای قانونگذاری و سکولریزم سیاسی ؛ یعنی  جداکردن دین ازحکومت نه ازسیاست دانسته است که در این دیدگاۀ خود به فهم  تاریخی و گسترده گی آن در عرصۀ شناخت های انسانی توجه کرده و به نقش انسان بحیث موجودی تاریخی و تاثیر گذار بر حوادث تاریخی نیز توجه کرده است ؛ اما این طرح او با توجه به گرایش های عمیقش به شناخت های عرفانی با طرح سیکولریسم توامان یعنی "نگاه "  یا فهم ، "فاصله" یا ابزار فهم و عینیت یا واقعیت که بصورت کامل رنگ عقلی دارد ، در توامیت قرار نمیگیرد . در حالیکه اندیشه های شالود شکنانه در  حوزۀ علم با تکیه به روش ابطال پذیری تجربی که بر بسیاری اندیشه ها در حوزههای مختلف تاثیرگذاشته است  و به نحوی بر تمامی اندیشه های کنونی در غرب سایه افگنده است . کارل ریموندپوپر (6)مخالفت خویش را با  روش علمی کلاسیک یعنی مشاهدۀ استنباط (اثبات گرایان) با تکیه به روش ابطال پذیری تجربی اعلام نمود. وی به زودی براثر تأمل و اندیشه دربارۀ موانع و اشکالات فلسفی تحمیل شده از ایده و تز "ماتریالیسم تاریخی" مارکس ، تفکر مارکسیستی را رها کرده و  طرفدار سرسخت لیبرالیسم اجتماعی گردید . بدون تردید تاثیراین اندیشه را برتفکر سیکولر توامان نیز نمی توان بی تاثیر دانست  . از سویی هم نسبی بودن دانش بشری و گشاده بودن باب های فراخ برای کشف های  جدید فراه راۀ انسان و عدم امکان مطلقیت در قانون تفکر بویژه بعد از اندیشه های شالوده شکنانۀ کارل پوپر و دریدا پایه های تفکر سیکولریسم توامان را لرزانده و توانایی آنرا برای بیان اندیشه های جدید در حوزههای گوناگون علمی و فلسفی به چالش گرفته و بویژه اینکه چسپیدن بدون انعطاف به این تفکر ابعاد باید بود ها را در حوزۀ علم و فلسفه آسیب پذیر  گردانیده است  .

دشواری های فکری بالا از یک واقعیت برای ارایۀ حقیقت رنج می برد که همانا نبود زبان ویژه و الگویی برای ارایۀ مفاهیم عام و تام فکری بویژه در عرصۀ اندیشه است . اینکه آیا انسان بالاخره قادر به کشف  زبانی خواهد شد  که نه تنها در آشتی دهی عقل وعشق یا علم و فلسفه با عرفان ودین فایق آید ؛ بلکه برای بیان یک فلسفه یی قادر گردد که پرده از نا آگاهی های کنونی برداشته و فاصله میان هر دو را بر چیند ؛ البته طوری که زبان فصیع و بلیغی برای بیان پیچیده ترین مفاهیم فلسفی تا زبان وحی باشد . اکنون سخن گفتن در این مورد پیش از وقت است ؛ اما یک چیز را باید گفت که هرگاه انسان به آن زبان دست یابد . بیساری اندیشه ها دگرگون شده و ساختار های فکری کنونی جهان در حوزههای علمی ، فلسفی وعرفانی دچار تحول خواهد شد  . در آنزمان قالب های فکری ازهم خواهد پاشید . اینکه در موج این از هم پاشی ها چه قالب های فکری ماندنی خواهند بود و چه قالب های فکری تازه ایجاد خواهند شد . بطور قطع قالب های باقی خواهند ماند که با زبان تازه هم یاری و هم صدایی داشته باشند .

این زبان به قول خداوند گار بلخ نه تنها همدلی ها و همزبانی ها را بوجود می آورد و دیوار های بیگانگی میان هندو و ترک را بر میدارد ، محرمی ها را بوجود آورده که پی آمد آن همدلی های  بهتراز همزبانی ها است . چنانکه او میگوید :

 ای بسا هندو وترک      همزبان      این بسا دو ترک چون بیگانگان

پس زبان محرمی خود دگر است     همدلی از همزبانی بهتر    است

به قول مولانای بزرگ زمانیکه محرمی های زبانی به مقام همدلی ها برسند . در این مقام است که پردههای زبانی فرو افتاده و شناخت ها در فضای همدلی ها شکل دیگری به خود میگیرند . این شناخت ها اند که سیر تکامل ذهنی را پیموده و به گونه یی مهار گردیده  و آمادۀ سیر در آستان دل شده تا در مر حلۀ دیگری شناخت های تازه را در فضای یاری ها و همدلی ها به بار و برگ بنشاند . در این جا است که زبان قدرت بیان آشتی دهی هر دو زبان را پیدا خواهد کرد . این زبان هنوز ناپیدا است و بشر از دیروز تا  به امروز لالهان از پی آن است تا باشد که روزی موفق به کشف آن گردد .

اقبال لاهوری می گوید که عرفان و شناخت باطنی نوعی تجربۀ  درونی است که در روشنایی آن عارف به کشف و شهود  نایل آمده  و در نتیجه    شناخت مستقیم و بیواسطه در باطن اوشکل  میگیرد  . با آنکه او با این شناخت تاکید داشته و به آن باور قطعی دارد ؛  اما  این تجربۀ باطنی را نتوانسته است که طور شاید و بایر بیان نماید . دلیلش همانا نبود زبان خاص برای بیان آن بوده که او عرفای پیش از او و بعد از  او از اظهار آن تا کنون عاجز مانده اند .   این تجربه به شکل ذهنی او انتزاعی باقی مانده که هر سالکی بعد از طی طریقۀ سلوک فردی به شناخت های باطنی دست  یافته است که همین بعد فردی بودن آن با توجه به نبود زبان خاص سبب شده که تعمیم نیافته و به مقام اسشقرایی برسد .

 

این زبان شعر گونه نیست که آنچه را که در آن است ، باید درک کرد و  آن  جهانی را در آن شناخت که بدان تعلق دارد یا طرح آنرا میریزد ؛ بلکه این زبان ، وسیله یی است ، برای بیان رسا و کامل واقعیت ها و حتی فراتر از آن و ظرفیت خوبی  دارد ، برای  ارایه و شناخت آنچه که قابل درک است یا برای شناخت قابلیت پیدا می کنند . زمانیکه زبانی این قابلیت را پیدا مینماید ، طبیعی و بدبهی است که توانایی پیوند وآشتی دهی شناخت های علمی و عرفانی را دارا بوده و یافته های بشری در عرصۀ درون تجربی و بیرون تجربی را در مجمر شناخت بهم می آمیزد  . بالاخره  آمیزش دانش های بشری و آگاهی های گوناگون آن با تهور بی سابقه یی شناخت را در امتداد واقعیت و فراتر از آن تداوم و گسترش خواهد داد و به مرزی از شناخت خواهد رسید که گسست های فکری امروز در آن ناگسستنی بنماید  .

 

 

 

ماخذ و یاد داشت ها :

 

1- اقبال لاهوری ،  احیای فکر دینی در اسلام

2 - gamfakm.blogfa.com/post-5.aspx

3 - fa.wikipedia.org/wiki    ؛   www.hupaa.com/page.php?id=3985

www.tebyan.net/index.aspx?pid=13290 -4

5 - دوکتورعبدالکریم سروش،  اسلام دینی سکولریزلراست   ، حریدۀ افغانسان ، شمارۀ 71

6 - wallstreetiran.persianblog.ir

www.persianstat.com/Results.aspx?id=40079821...  hosseindj.persiangig.com/HOSSEINDJ/PDF/parazitology.ppt

# - پیتر ویدوسون / مترجم: مینا صرافی ،  8  صبح ، شمارۀ 930 ، 28 جولای

* -   همان منبع


September 5th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي