سوسيال دمکراسی، سوسياليسم شوروی و ۹۹ درصد پايينی
عدالت عدالت

منبع: مارکسيسم- لنينيسم امروز
نويسنده: استفن گوانس


يکی از محک‌های سنجش اين‌که سياست‌های انتخاباتی ايالات متحده چقدر راست است، اين است که کشور از وجود يک حزب سوسيال دمکرات متداول محروم است.

اين کمبود، «سيمون مارتين ليپست» و «گری مارکز» را برانگيخت تا کتاب «آن در اينجا اتفاق نيفتاد» را بنويسند.۱ «آن» به حزب سوسيال دمکراتی اشاره دارد که بتواند روی حمايت مستمر بخش قابل توجهی از جمعيت طبقه کارگر اتکاء نمايد.

بالعکس، اروپای غربی و کانادا مدت زمان طولانی است که چنين احزابی دارند، و احزاب سوسيال دمکرات در بريتانيا، فرانسه، آلمان، ايتاليا، اسپانيا، يونان و کانادا، و هم‌چنين در اسکانديناوی و جاهای ديگر، دولت تشکيل داده اند.

بسياری از شهروندان متمايل به چپ ايالات متحده به کشورهايی که احزاب سوسيال دمکرات قوی دارند حسادت می‌ورزند، اما حسادت آنان عمدتاً بر توهمات رومانتيک قرار دارد. اروپای غربی و کانادا ممکن است با احزاب وسيع در انترناسيونال سوسياليستی نمايندگی شوند، اما عنوان فرعی کتاب «ليپست» و «مارکز»: «چرا سوسياليسم در ايالات متحده شکست خورد»، درست مانند ايالات متحده به آن کشورها نيز اطلاق‌پذير است.

زيرا سوسياليسم- به معنی انباشت تدريجی اصلاحات تضمين شده از طريق ابزار پارلمانی منجر شونده به يک دگرگونی راديکال جامعه سرمايه‌داری- نه فقط در ايالات متحده، بلکه در مناطقی از جهان نيز که مدت زمان طولانی يک حضور نيرومند سوسيال دمکراتيک داشته، شکست خورده است. حتا يک سوسياليسم بورژوايی، پروژۀ رفرم سرمايه‌داری (ولی نه فراتر رفتن از آن) شکست خورده است.

اين نوشتار، با بررسی فشارهای سه گانه‌ای که به برنامه احزاب سوسيال دمکرات (منظور من آن‌ احزابی است که نام سوسياليست، سوسيال دمکرات، کارگر، حزب دمکراسی نوين، و غيره بر خود نهاده اند) شکل می‌دهند، دلايل اين شکست را واکاوی می‌کند.

اين فشارهای سه‌گانه عبارتند از:
● کشش حزب را وسيع کنيد.
● از رفتن به جنگ سرمايه احتراز نماييد.
● رسانه‌‌ها را داخل نگه داريد.

اين فشارها بخشی اجتناب‌ناپذير از رقابت انتخاباتی در دمکراسی‌های سرمايه‌داری است، و به همان شدت که در مورد احزاب تحت سلطه منافع سرمايه عمل می‌کنند، در بارۀ احزابی که مدعی نمايندگی منافع طبقه کارگر، کار، يا اين روزها «مردم متوسط» يا «خانوارهای شاغل» هستند نيز اطلاق پذيرند. رفتار و برنامه هر حزبی که در کلاف دمکراسی سرمايه‌داری به تله بيفتد و تأکيد زيادی بر پيروزی انتخاباتی داشته باشد- کاری که احزاب سوسيال دمکرات می‌کنند- ضرورتاً در چهارچوب سرمايه‌داری ساخته و محدود می‌شود.

بدين لحاظ، احزاب سوسيال دمکرات گرچه ممکن است خودآگاهانه نمايندگی کردن ۹۹ درصد جامعه را هدف داشته باشند، اما قصدشان اين باشد يا نه، به يک درصد بالا خدمت می‌کنند.

اگر اين دربارۀ احزاب سوسيال دمکرات صادق باشد، پس، اصلاحات برابری‌طلب در دمکراسی‌های سرمايه‌داری چگونه به دست آمده اند؟ اين درست است که سوسيال دمکرات‌ها به عنوان قهرمانان اين برنامه‌ها قيافه می‌گيرند، و اين نيز درست است که محافظه‌کاران به عنوان دشمنان اين برنامه‌ها شناخته می‌شوند، اما محافظه‌کاران نقش مهمی در شروع آن‌ها بازی کردند، و سوسيال دمکرات‌ها، همانند احزاب راست‌گرا، در صف مقدم تلاش‌ها برای تضعيف و از بين بردن آن‌ برنامه‌ها قرار داشته اند.

برخلاف اسطوره‌‌های احزاب سوسيال دمکرات، معماران سياست‌های موجود برای امنيت اقتصادی و رفاه اجتماعی در دمکراسی‌های سرمايه‌داری، منحصراً يا حتا عمدتاً سوسيال دمکرات‌ها نبوده اند، بلکه اغلب محافظه‌کارانی بودند که می‌خواستند هيجانات طبقه کارگر را آرام کنند و وفاداری ۹۹ درصد پايينی جامعه به سرمايه‌داری را در مقابله با الگوی ضد آن در اتحاد شوروی (موقعی که وجود داشت) به دست آورند.

فشار برای وسيع کردن کشش حزب
احزاب سوسيال دمکرات معمولاً از هسته‌ای از هوادارانی که از ۹۹ درصد پايينی جامعه آمده اند و به مجموعه‌‌ای از اصول بنيادينی متعهدند که حاضر به رها کردنشان نيستند، و از يک فراکسيون مخالف، که آن‌ها هم از ۹۹ درصد پايينی هستند، اما آماده اند برای افزايش محبوبيت حزب و بالا بردن شانس پيروزی انتخاباتی آن، بر سر اصول مصالحه نمايند، تشکيل می‌شوند.

گروه دوم معمولاً از نامزدها و مقامات منتخب حزب تشکيل می‌شوند، از آن‌هايی که يک منفعت شخصی مستقيم در وسيع کردن پايگاه حمايت از حزب برای به دست آوردن مناصب عمومی و پاسخ به پيش‌شرط‌های کمی رقابت انتخاباتی دارند. آن‌ها، تحت تأثير اين منفعت شخصی، اغلب آماده اند اصول را برای منفعت انتخاباتی آنی، فدا نمايند.

از طرف ديگر، هواداران اصول بنيادين معمولاً اعضای غيرمنتخب هستند. نقش آن‌ها اين است که پول و کار داوطلبانه در اختيار حزب قرار دهند. بدون منفعت شخصی در قربانی کردن اصول برای بسط کشش حزب، آن‌ها بر پای‌بندی به اصول، حتا به قيمت محدوديت محبوبيت حزب اصرار می‌ورزند. برای اين اعضای حزب، سياست‌ يعنی تغيير احساسات همگانی برای اين‌که با اصول حزب هم‌خوان شوند، نه تغيير اصول حزب برای اين‌که با احساسات همگانی منطبق گردند.

البته، اين‌ها گرايشات هستند. برخی اعضای منتخب به طور سازش‌ناپذير به اصول متعهدند، در حالی که برخی از اعضای عادی آماده اند اصول را برای منفعت انتخاباتی فدا کنند.

کشمکش بين اين دو جناح به ندرت از مواضع برابر صورت می‌گيرد. چون احزاب سوسيال دمکرات برای انتخاب نامزدها و به پيروزی رساندن آن‌ها وجود دارند، گروه پارلمانی حزب، و دستياران و مشاوران آن، نفوذ بيش از حدی دارند. رهبر و مشاوران اصلی حزب پلاتفرم انتخاباتی حزب، استراتژی آن در نقش اپوزيسيون، و برنامه آن در دولت را تعيين می‌کنند. اعضای حزب نفوذ اندک يا صفر بر دستور کار پارلمانی حزب دارند. آن‌ها، به غير از گزينش نامزدها و يک رهبر، يک نقش غيرمستقيم و بسيار محدود در تعيين مسير حزب بازی می‌کنند.

نتيجتاً، احزاب سوسيال دمکرات تحت سلطه قشری قرار دارند که پيروزی‌های انتخاباتی حزب، منافع شخصی مستقيم آن‌ها را تعريف می‌کند. چون پيروزی انتخاباتی به درجه هم‌خوانی اصول حزبی و احساسات عمومی بستگی دارد- و چون اغلب تغيير پلاتفرم حزب از تغيير احساسات عمومی آسان‌تر است- اين جناح اغلب خود را آماده سازش در اصول به عنوان آسان‌ترين راه بسط محبوبيت حزب می‌يابد. و چون اين قشر است که برنامه پارلمانی و انتخاباتی حزب را تعيين می‌کند، فدا کردن اصول بنيادين برای ملاحظات انتخاباتی تقريباً اجتناب‌ناپذير است.

احتراز از جنگ با سرمايه
اگر آن کافی نباشد، حتا اگر يک حزب سوسيال دمکرات که با بلندپروازی‌های رفرميستی رقيق نشده، به قدرت برسد، درخواهد يافت که برای بقای سياسی مصالحه ضروری است. سوسيال دمکرات‌ها معتقدند که اصلاح جامعه در راه‌های مساوات‌طلبانه در بستر سرمايه‌داری ممکن است.

حتا سوسياليست‌های دمکراتيک، که خواهان يک دگرگونی سوسياليستی راديکال جامعه سرمايه‌داری هستند، تعهد می‌نمايند اين را به طور تدريجی، و به شيوۀ پارلمانی انجام دهند. اين به معنی کار در درون مؤسسه‌های سياسی جامعه سرمايه‌داری است.

اما اصلاحات مساوات‌طلبانه هرگز مستقيماً به نفع سرمايه نيستند، گرچه ممکن است به طور غطرمستقيم، و تدافعی، در صورت به خطر افتادن جايگاه غالب آن در جامعه، به نفع آن باشند. تحت اين شرايط، بانک‌ها، شرکت‌ها و سرمايه‌گذاران عمده- يک درصد بالايی- ممکن است، مستقيماً، يا از طريق دولت‌های تحت سلطه خود، امتيازات و اصلاحاتی، بعنوان تکه نان خشکی که جای آن‌ها را در بالا محفوظ می‌دارد، به ۹۹ درصد پايينی بدهند. اما، اين فقط در مواجهه با شورش‌های انقلابی قريب‌الوقع، يا موقعی که يک نظام گزينه با نورافشانی بر شکست‌های نظام سرمايه‌داری آن را تهديد و به مشروعيتش لطمه می‌زند، اتفاق می‌افتد.

اما در غيبت يک الگوی الهام‌بخش يا تهديد ناآرامی انقلابی، امتيازات غيرضروری اند. و احزاب سوسيال دمکرات چيزی نيستند، مگر خصم ناآرامی‌های انقلابی و گزينه‌ هايی که در بيرون از چهارچوب سرمايه‌داری عمل می‌کنند. نتيجتاً، اعضای يک درصد بالايی که هيچ ترسی از احزاب سوسيال دمکرات ندارند، سعی می‌کنند آن‌ها را از موقعيت برخوردار از امتيازاتشان در رأس جامعه به زير بکشند.

برعکس، احزاب سوسيال دمکرات به احتمال زياد تلاش می‌کنند نشان دهند که برای عمل کردن به مثابه نگهبانان معتمد اقتصاد سرمايه‌داری (و نتيجتاً نگهبانان معتمد منافع يک درصدی که آن را کنترل می‌کند) قابل اتکاء هستند. عمل دولت سوسياليست يونان در حمايت از سرمايه‌گذاری وام‌دهندگان، به قيمت بسيار بالا برای طبقه کارگر يونان، و بدون توجه به مقاومت طبقاتی شديد، مثال به‌جايی است.

تلاش‌های هدفمند برای انتقال بخشی از منافع سرمايه به صندوق‌هايی برای بهبود امنيت اقتصادی و رفاه اجتماعی ۹۹ درصد پايينی (يعنی، تلاش‌ها برای بازيابی بخشی از ارزش اضافی که ۹۹ درصد پايينی توليد کرده است) قبل از برخورد با مقاومت مصمم، راه زيادی نمی‌روند. و توانايی سرمايه برای مقابله با تهديدات نسبت به منافع و مالکيت آن، مهيب است. کنترل آن بر رسانه‌ها و علاقه آن به بنگاه‌های روابط عمومی به آن امکان می‌دهد تهاجمات عليه اصلاحات مساوات‌طلبانه، و از بين بردن حمايت افکار عمومی از آن‌ها را پيش ببرد. يک حزب سوسيال دمکرات، با اين استدلال که در فضای رسانه‌ای شديداً منفی، شانس پيروزی انتخاباتی آتی آن زياد نيست، ممکن است از اصلاحات خود عقب بنشيند.

مهم‌تر اين‌که، سرمايه ممکن است به قلمرو ديگری که مساعدتر است، برود يا تهديد به رفتن کند، و نتيجتاً يک بحران اقتصادی را شروع کند يا با تهديد به شروع آن، به نوبه خود حاکميت دولتی را که او را چالش می‌کند، بی‌ثبات سازد. شرکت‌ها نيز ممکن است سرمايه‌گذاری‌ها را، به مثابه يک اقدام تنبيهی، يا چون اصلاحات سود سرمايه را کم کرده است، کاهش دهند. در هر حال، يک حزب سوسيال دمکرات که می‌خواهد در چهارچوب سرمايه‌داری اقدام به اصلاحات نمايد، بايد در مقابل منطق سرمايه‌داری تسليم شود- و اين منطق به سختی با اصلاحات مساوات‌طلبانه دوست است.

اما، علی‌رغم اين موانع، اصلاحات مساوات‌طلبانه طی سال‌ها در جوامع غربی به دست آمده اند، و اين واقعيت ممکن است بحث ما را زير سؤال ببرد. با اين حال، تعداد و ماهيت اصلاحات کم‌تر از بلندپروازی‌های اوليه سوسيال دمکراسی بوده، و در سال‌های اخير، آن اصلاحات اغلب به دست خود دولت‌های سوسيال دمکرات، مختصر، ضعيف و در مواقعی کاملاً لغو شده اند.

اولين طرح‌های بيمه اجتماعی در آلمان، نه از طرف سوسيال دمکرات‌ها، بلکه به دست شاهزاده «اوتو فون بيسمارک»، محافظه‌کاری که ارزش بيمه اجتماعی در آرام‌سازی طبقه کارگر ناآرام را می‌دانست، تهيه شد. بعداً، دولت‌های کارگر بريتانيا در سال‌های ۱۹۰۶-۱۹۱۴ طرح‌های بلندپروازانه بازنشستگی و بهداشت و بيمه بيکاری خود را برای آرام کردن شورش‌های طبقه کارگر، تهيه کردند.۲

در ايالات متحده، ايده تأمين اجتماعی، نه از طرف سنديکاها يا دمکرات‌ها، بلکه از طرف راکفلر آمد که به دنبال يافتن راه‌هايی بود تا جلوی ناآرامی‌های کارگری را بگيرد و مانع سنديکاليسم شود. همين‌طور، مذاکره دسته‌جمعی زاده مغز سنديکاها نبود، بلکه از طرف رهبران شرکت‌هايی آمد که می‌خواستند خشونت و روابط کارگری نامطمئن را کاهش دهند.۳ سوسيال دمکراسی اغلب اعتبار اين دست‌آوردها را از آن خود می‌داند، اما اين محافظه‌کاران بودند که برای حفاظت هضم آرام منافع، بهره و اجاره يک درصد بالايی از آشوب‌های ۹۹ درصد پايينی، آن امتيارات را دادند.

بسياری از اصلاحات بعد از جنگ دوم جهانی، در زمانی که اروپای غربی ويران شده بود، و برای بيرون آمدن از ويرانی جنگ تقلا می‌کرد، معرفی شدند. ليبرال دمکراسی درخشش خود را از دست داده بود، و روياروی با رنج اقتصادی و ظهور ستارۀ اتحاد شوروی، سوسياليسم تخيل همگانی را تسخير کرده بود. احتمال بسيار قوی وجود داشت که مردم اروپای غربی از سرمايه‌داری رویگردان شوند، و ايالات متحده، و دولت‌های جديد بعد از جنگ اروپای غربی، سخت کوشيدند اروپا را در مقابل خطر سوسياليسم واکسينه کنند. بخشی از تلاش شامل معرفی اصلاحات اجتماعی عمده، مانند سرويس بهداشت ملی در بريتانيا، می‌شد. درست است که سرويس بهداشت ملی را يک دولت حزب کارگر شروع کرد، اما دولت‌های محافظه‌کار در اروپای غربی، در همان زمان- و به همان دلايل- برنامه‌های مشابهی را معرفی کردند.۴ نياز به تضمين وفاداری مردم اروپای غربی به سرمايه‌داری در مقابل تهديد سوسياليسم بود، نه کنش‌گری پارلمانی سوسيال دمکراتيک، که امتيازات عمده‌ای را برای اکثريت موجب شد.

بنابراين، محافظه‌کارانی که به دنبال در محاق قرار دادن تهديدات ناشی از مبارزات غيرپارلمانی و الگوی اتحاد شوروی نسبت به ثبات جامعه سرمايه‌داری بودند، معماران اصلی طرح‌های بلندپروازانه بيمه اجتماعی بوده اند. سوسيال دمکرات‌ها ممکن است درگير بوده باشند، اما نه به عنوان آغازگر، بلکه به عنوان شرکت کنندگان در طرح‌های اساساً محافظه‌کارانه‌ای که هدفشان تضمين اين بود که يک درصد بالايی از پتانسيل عمل انقلابی ۹۹ درصد پايينی مصون بمانند.

در شرايطی که کار در دهه‌های اخير عمدتاً خاموش و بسيار غيرانقلابی بوده است، و با مرگ اتحاد شوروی (و در پيش گرفتن راه سرمايه‌داری از طرف چين)، و در حالی که جهان تعداد اندکی الگوهای زنده در مقابله با سرمايه‌داری دارد، سرمايه توانسته است اصلاحاتی را که در زمان‌های ناآرام‌تر به آن‌ها گردن نهاده بود، ملغا نمايد. جنبش «وال‌استريت را اشغال کنيد»، و مبارزات ضدرياضتی در اروپا، نشانه‌های اوليه بالعکس شدن محتمل جريان هستند.

رقابت با الگوی شوروی
برای شناختن چيزی که دمکراسی‌های سرمايه‌داری زمانی با آن رقابت می‌کردند، و برای درک گسترگی و ژرفای آن، آموزنده است که رفاه اجتماعی شوروی بررسی شود. گرچه مطمئناً گفتن آن در دمکراسی‌های سرمايه‌داری مُد نيست، اما حقيقت اين است که تمام آنچه که در اتحاد شوروی سازمان يافته بود در خدمت منافع توده‌های مردم آن قرار داشت، و نه برای ثروتمند کردن نخبگانی از بانک‌داران، سرمايه‌‌گذاران عمده و غول‌های شرکت‌ها، آن‌طور که امروز در جوامع خود ما، و در روسيه و ديگر کشورهای اتحاد شوروی سابق شاهد آن هستيم.

برخی ممکن است در مخالفت بگويند که اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی برای منافع نخبگان حزب کمونيست سازمان يافته بود، و اين‌که آن‌هم بين ۹۹ درصد و يک درصد تقسيم شده ود. مطمئناً، اتحاد شوروی طبق خطوط آنارشيستی ساخته نشده بود. در آنجا نخبگانی وجود داشتند، اما مزايايی که نخبگان از آن برخوردار بودند با استاندارهای دمکراسی‌های سرمايه‌داری پيش پا افتاده بود.

نخبگان در آپارتمان‌های ساده‌ای زندگی می‌کردند و درآمدهايی متناسب با کارگر صنعتی عادی داشتند که از درآمدهای پزشکان در ايالات متحده نسبت به ميانگين دستمزد صنعتی ايالات متحده بيش‌تر نبود. مقامات ارشد حزب کمونيست دارايی مولد خودشان را نداشتند و نتيجتاً نمی‌توانستند آن را منتقل کنند، و هم‌چنين نمی‌توانستند منصب يا امتياز خود را، نسل‌به‌نسل به فرزندان خود منتقل کنند. به علاوه، سطح ملايم نابرابری درآمد در اتحاد شوروی با اين واقعيت تخفيف می‌يافت که بسياری از ضروريات به طور رايگان يا با يارانۀ بالا در دسترس بود.۵

اشتغال در اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی تضمين- در واقع، اجباری بود (نکته مهمی برای تصحيح يکی از سطحی‌ترين بدفهمی‌ها که تصور می‌کند سوسياليسم يعنی اين‌که بيکاران چک‌های رفاهی دريافت نمايند). کار يک وظيفه اجتماعی محسوب می‌شد. گذران زندگی از اجاره، سود، سوداگری يا بازار سياه- طفيلی‌گری اجتماعی- غيرقانونی بود. آموزش تا پايان دانشگاه رايگان بود، و دانشجويان، پس از اتمام دورۀ متوسطه کمک هزينه دريافت می‌کردند. نسبت آموزگار به دانش‌آموز در اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی کم‌تر از ايالات متحد بود.

مراقبت درمانی رايگان بود، و داروها در بيمارستان‌ها يا برای بيماری‌های مزمن نيز رايگان بودند. نرخ سرانه پزشک در اتحاد شوروی بيش‌تر از هر کشور ديگر جهان بود، و نرخ سرانه تخت‌های بيمارستانی آن بيش‌تر از ايالات متحده يا بريتانيا بود. اين‌که شهروندان ايالات متحده مجبورند هزينه درمان خود را بپردازند، در اتحاد شوروی بسيار وحشيانه محسوب می‌شد، و شهروندان شوروی «اغلب کاملاً ناباورانه در اين باره از توريست‌های آمريکايی سؤال می‌کردند.»۶

کارگران شوروی به طور متوسط سالانه سه هفته مرخصی با حقوق داشتند. ضروريات، مانند خوراک، پوشاک، حمل‌ونقل و مسکن يارانه‌ای بود. طبق قانون، اجاره نمی‌توانست از ۵ درصد درآمد يک شهروند بيش‌تر باشد، اين را مقايسه کنيد با ۲۵ تا ۳۰ درصد يا بيش‌تر در ايالات متحده. زنان از سال ۱۹۳۶، مرخصی زايمان با حقوق داشتند.

قانون اساسی سال ۱۹۷۷ تضمين می‌کرد که «دولت با تأمين و ايجاد يک نظام مراقبت از کودک... با پرداخت کمک نقدی در زمان تولد کودک، با پرداخت مقرری و مزايا به خانواده‌های بزرگ (کمک خواهد کرد).» تمام شهروندان شوروی از مزايای بازنشستگی سخاوتمندانه‌ ای برخوردار بودند- مردان در ۶۰ سالگی، زنان در ۵۵ سالگی. در ارتباط با حقوق زنان: «اتحاد شوروی اولين کشوری بود که سقط جنين را قانونی کرد، مراقبت رايگان از کودک را ايجاد و زنان را وارد مشاغل دولتی کرد. دگرگونی راديکال موقعيت زنان در مناطق سنتاً اسلامی چشم‌گيرترين بود، که کارزار شديدی زنان را از شرايط شديداً سرکوبگرانه آزاد کرد.»۷

هفته کار محدود به ۴۱ ساعت بود، و اضافه کار به جز در موارد ويژه، ممنوع بود. کارگران شب‌کار فقط ۷ ساعت در شبانه روز کار می‌کردند (اما دستمزد ۸ ساعت را دريافت می‌کردند)، و کسانی که در مشاغل خطرناک کار می‌کردند (به عنوان مثال، معدن‌کاران) يا مشاغلی داشتند که هشياری دايمی لازم داشت (به عنوان مثال، پژشکان) شيفت‌های کوتاه‌تری داشتند، اما حقوق کامل را دريافت می‌کردند.۸

مطمئناً، زندگی در اتحاد شوروی در مقايسه با زندگی شهروندان دارای درآمد متوسط و متوسط بالا در دمکراسی‌های سرمايه‌داری (نه فقرای اين کشورها، يا ميليون‌ها سياه‌پوست و لاتينی‌ها در زاغه‌های ايالات متحده يا اهالی جنوب جهانی سرمايه‌داری، يعنی اکثريت نوع بشر) می‌توانست دشوارتر باشد. مسکن تضمين شده بود و اجاره بسيار پايين بود، اما تعداد واحدهای مسکونی محدود بود. نازی‌ها بخش عمده امکانات مسکونی کشور را نابود کرده بودند، و تأکيد اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی بر صنايع سنگين، ساختمان واحدهای جايگزين را آهسته کرده بود. درآمدها، نيز، پايين‌تر بودند، اما اتحاد شوروی از سطح به ويژه پايينی از توسعه اقتصادی آغاز کرده بود، و علی‌رغم دست‌آوردهای سريع، در نقطه مرگ خود به غرب نرسيده بود.

با اين وجود، زندگی مطمئن‌تر بود. و در شاخص‌های توسعه انسانی مانند مرگ‌و‌مير‌ نوزدان، طول عمر، تعداد سرانه پزشک، باسوادی بزرگ‌سالان، کالری روزانه برای هر شخص، و دست‌آوردهای آموزشی، اتحاد شوروی و ديگر کشورهای کمونيستی در سطح کشورهای ثروتمندتر، صنعتی سرمايه‌داری، و بهتر از کشورهای سرمايه‌داری از نظر توسعه اقتصادی هم‌سطح خود بودند.۹

اما، آيا اتحاد شوروی به خاطر شکست اقتصاد دولتی و برنامه‌ای خود از بين نرفت؟ اصلاً و ابداً. به استثنای سال‌های جنگ، اقتصاد شوروی از نقطه‌ای که سوسياليسم در سال ۱۹۲۸ برقرار شده بود تا زمانی که ميخائيل گورباچف، آخرين رهبر شوروی در اواخر دهه ۱۹۸۰ شروع به متلاشی کردن آن کرد، هر سال رشد کرده بود. و طی اکثر اين سال‌ها رشد آن سريع‌تر از رشد اقتصادهای سرمايه‌داری آمريکای شمالی و اروپای غربی بود.۱۰ در واقع، تا اواسط دهه ۱۹۷۰، در واشنگتن نگرانی جدی وجود داشت که اقتصاد شوروی به زودی از اقتصاد ايالات متحده پيشی خواهد گرفت.۱۱

مرگ اتحاد شوروی درست‌تر به عنوان يک تسليم (برخی می‌گويند خودکشی)۱۲ توصيف می‌شود تا يک سقوط اقتصادی. رشد اقتصادی پُرشور شوروی در اواسط دهه ۱۹۷۰، به دلايل گوناگونی، آهسته شد. بررسی جامع تمام اين دلايل فضايی بيش‌تر از آنچه را که در اينجا موجود است، لازم دارد. اما يک دليل هست که ارزش اشاره سريع را دارد.

تلاش‌های کشور برای اين‌که از نظر نظامی هم‌پای ايالات متحده و ناتو حرکت کند، تحقيق و توسعه را منحصر به بخش نظامی کرد، اقتصاد غيرنظامی را از سوختی که برای ابداع و جلو زدن از اقتصاد ايالات متحده لازم داشت، محروم ساخت.۱۳ (ممکن است به کرّات پيرامون کيفيت کالاهای مصرفی شوروی شکايت شده باشد، اما هيچ‌کس از کيفيت سخت‌افزارهای نظامی شوروی شکايت نکرده است.)۱۴ اگر اتحاد شوروی نمی‌توانست از سرمايه‌داری جلو بزند، يا بدتر، از آن عقب می‌افتاد، تعهد شهروندان شوروی به سوسياليسم تضعيف می‌شد. بيش‌تر از آن، توانايی کشور در دفاع از خود يا تحليل می‌رفت، يا کشور مجبور می‌شد بخش‌های هر چه بيش‌تری از بودجه را به دفاع اختصاص دهد. هيچ‌يک از اين گزينه‌ها نمی‌توانست پايدار باشد.

برای مقابله با مشکلات در حال شکل‌گيری، گورباچف يک راه‌حل دو سويه را فرموله کرد. اولاً او در چند جبهه سياست خارجی به آمريکايی‌ها تسليم خواهد شد. ثانياً، او نقش برنامه‌ريزی در اقتصاد را به سود خودمختاری بنگاه‌ها و بازارها کاهش خواهد داد. شاخه اول تنش نظامی با ايالات متحده را کاهش خواهد داد و بار هزينه نظامی و کمک به جنبش‌های رهايی‌بخش ملی و متحدين سوسياليستی، بر اقتصاد شوروی را کم‌تر خواهد کرد. شاخه دوم، اميد داشت، اقتصاد را در دنده بالاتری قرار دهد.

هيچ‌کدام کار نکرد. تسليم شدن‌های گورباچف در سياست خارجی و رها کردن متحدين سوسياليستی، به نيروهای ضدانقلابی در اروپای شرقی دل و جرأت داد و روحيه احزاب کمونيست در مرزهای غربی اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی را تضعيف نمود. دولت‌های اروپای شرقی سقوط کردند. دولت‌های جانشين اقتصادهای خود را با غرب هم‌سو کردند، اقتصاد شوروی را، که به طور محکم با آن‌ها ادغام شده بود، مختل نمود.

هم‌زمان با آن، گذار ناگهانی به خودمختاری بنگاه‌ها و بازارها، اقتصاد شوروی را دچار نابسامانی کرد. توليد ناخالص ملی شديداً کاهش يافت- نه به اين دليل که اقتصاد سوسياليستی کار نمی‌کرد، بلکه به اين دليل که اقتصاد سوسياليستی را متلاشی می‌کردند. استمالت گورباچف از سياست خارجی ايالات متحده و گام‌ها به سوی سوسياليسم بازار يک مشکل قابل مديريت را به يک فاجعه مبدل کرد. همان‌طور که شخص لطيفه‌گويی گفت، استالين اتحاد شوروی را ويران تحويل گرفت و با ساختمان سوسياليسم آن را يک ابرقدرت کرد. گورباچف يک ابرقدرت را تحويل گرفت و با کنار نهادن سوسياليسم آن را ويران کرد.

نکته، اما، بررسی دلايل مرگ اتحاد شوروی نيست، بلکه نشان دادن اين است که اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی تا وجود داشت، يک الگوی موفق در مقابله با سرمايه‌داری بود. مبارزه ايدئولوژيک دمکراسی‌های سرمايه‌داری عليه اتحاد شوروی، برنامه‌های نيرومند رفاه اجتماعی و ترجمان دست‌آوردهای توليدی به افزايش يکنواخت استاندار زندگی را به دنبال داشت.

به محض اين‌که با پايان جنگ سرد، مبارزه ايدئولوژيک خاتمه يافت، دادن اين امتيازات به طبقات کارگر آمريکای شمالی، اروپای غربی و ژاپن، ديگر ضرورتی نداشت. علی‌رغم افزايش توليد، رشد درآمد خانواده‌ها متوقف شد، و اقدامات رفاه اجتماعی به طور سيستماتيک کاهش يافت.

سوسيال دمکراسی برای بالعکس يا متوقف کردن اين گرايش‌ها هيچ کاری نکرد. سوسيال دمکراسی ديگر مطرح نبود. موقعی که يک درصد بالايی برای مقابله با بی‌قراری طبقه کارگر و الگوی اتحاد شوروی، به اقدامات رفاه اجتماعی و افزايش درآمدها نياز داشت، اين امتياز‌ها، از طرف دولت‌های سوسيال دمکرات و محافظه‌کار، به ۹۹ درصد پايينی داده شد. موقعی که ديگر به اين گام‌ها نيازی نبود، هم دولت‌های محافظه‌کار و هم دولت‌های سوسيال دمکرات برای بازپس گرفتن آن‌ها دست به کار شدند.

نگه داشتن رسانه‌ها در سمت خود
سلطه سرمايه‌داری بر رسانه‌های فراگير نيز به مثابه فشار بر احزاب سوسيال دمکرات برای حرکت به راست عمل می‌کند. اين به چند دليل صورت می‌گيرد:
۱- رسانه‌های فراگير طيف قانونی گزينه‌های سياسی را تعيين می‌کنند، و افکار عمومی در درون آن قرار می‌گيرد.
۲- رهبران جاه‌طلب سوسيال دمکرات، برنامه حزب را برای هم‌خوانی با افکار عمومی ساختۀ رسانه‌های فراگير، به راست می‌چرخانند.
۳- رهبران حزب، برنامه حزب را در درون طيف گزينه‌های سياسی قانونی محدود می‌کنند تا از پوشش منفی، يا عدم پوشش، رسانه‌ها در جريان انتخابات احتراز نمايند.

چون نيروهای سرمايه‌داری از امکانات عظيم و پلاتفرم مشهود رسانه‌های فراگير خود برای تهمت زدن و بی‌اعتبار کردن هر حزبی که علناً سوسياليسم را تبليغ کند يا قوياً و به طور سازش‌ناپذير سياست‌های مترقی را ارتقاء دهد استفاده خواهند کرد، احزاب سوسيال دمکرات با اشتياق اين کَت‌بندی سرمايه‌داری را می‌پذيرند، راه ميانه، سياست‌های هوادار سرمايه‌داری را پيش می‌گيرند، و بازمانده‌های بلندپروازی‌های سوسياليستی خود را کنار گذاشته يا کاملاً رها می‌کنند.

نتيجه
موقعی که احزاب سوسيال دمکرات به سوسياليسم به عنوان يک هدف نگاه می‌کردند، حتا اگر يک هدف بسيار دور، سوسياليسم مورد نظر آن‌ها می‌بايد با اجازه سرمايه و طبق شرايط سرمايه به دست آيد- يک ناممکن آشکار. شايد به خاطر پی بردن به اين عدم امکان است که اکثر احزاب سوسيال دمکرات مدت‌ها پيش، اگر نه در برنامه‌های رسمی خود، مطمئناً در اعمال خود، سوسياليسم را کنار گذاشتند. اين‌که احزاب سوسيال دمکرات از بلندپروازی‌های سوسيال دموکراتيک خود به پذيرش سرمايه‌داری و پيشگامی اصلاحات در درون آن، و سرانجام به متلاشی کردن آن اصلاحات تغيير کرده اند، نتيجه ناگزير فشارهايی است که در بالا به آن‌ها اشاره شد.

اما نتيجه نهايتاً به آنچه که تاريخ مطمئناً دربارۀ يک استراتژی ورشکسته نشان می‌دهد، قابل رديابی است: تلاش برای رسيدن به سوسياليسم، يا حداقل، به مجموعه‌ای از اقدامات نيرومند سازگار با منافع ۹۹ درصد پايينی، در چهارچوب خصمانه نظامی که تحت سلطه يک درصد بالايی است. بهترين‌هايی که تحقق يافت، و تحقق آن‌ها را نمی‌توان به کنش‌گری پارلمانی سوسيال دمکراتيک نسبت داد، مجموعه‌ای از اصلاحات قابل الغاء است که زير تهديد، حتا اگر غيرمحتمل، انقلاب و در پاسخ به نياز سرمايه‌داری برای رقابت ايدئولوژيک با اتحاد شوروی، اعطاء شد.

اين اصلاحات، امروز، به يک اندازه، به دست دولت‌های محافظه‌کار و سوسيال دمکرات ملغا می‌شوند. واقعيت تأسف‌بار اين است که سوسيال دمکراسی، که قرار بود سرمايه‌داری را به سود ۹۹ درصد پايينی اصلاح کند، خود به دست سرمايه‌داری اصلاح شد، و اکنون برای خوشحال نگه‌داشتن يک درصد بالايی، در ازای اين‌که هر چند گاهی پيشگام اقدامات بهسازی شود که نيروهای محافظه‌کار به هر حال تحت فشار به آن‌ها تن خواهند داد، عمل می‌کند.

بايد از شکست سوسيال دمکراسی سه درس را آموخت:
۱- اقدامات امنيت اقتصادی و رفاه اجتماعی در درون سرمايه‌داری، نه از سوسيال دمکراسی، بلکه از فعاليت پيکارگرانه و فراپارلمانی است که هضم آرام منافع سرمايه را تهديد می‌کند.
۲- اين اقدامات- اعطا شده به وسيله نيروهای محافظه‌کار، نه گرفته شده به وسيله ۹۹ درصد پايينی- در درون سرمايه‌داری قابل الغاء باقی می‌مانند، و سخاوتمندی آن‌ها تابع درجه مبارزه طبقه کارگر و حضور الگوهای بديل است.
۳- به طور مطلق، نظام مالکيت عمومی و برنامه‌ريزی اقتصادی شوروی نشان داد که به اندازه سرمايه‌داری ثروتمندترين کشورها، و اغلب بيش‌تر از آن‌ها، در تأمين اشتغال و تضمين دسترسی به مراقبت درمانی، آموزش، مسکن و مراقبت از کودک و غيره، نسبت به سطح توسعه اقتصادی آن، موفق‌تر بود.

آنچه سوسيال دمکرات‌ها می‌خواستند به دست آوردند (اما نياوردند)، سوسياليسم شوروی به دست آورد. و آنچه که سوسياليسم شوروی به دست آورده بود در لحظه‌ای که آخرين رهبر شوروی کشور خود را در مسير سوسيال دمکراسی قرار داد، از دست رفت.


۳۰ اکتبر ۲۰۱۱


پی‌نويس‌ها:
1. Seymour Martin Lipset and Gary Marks. It Didn’t Happen Here: Why Socialism Failed in the United States. W.W. Norton & Company. 2000.
2. Eric Hobsbawm. The Age of Empire: 1875-1914. Abacus. 1987. P 103.
3. G. William Domhoff, Who Rules America? Power & Politics. Fourth Edition. McGraw Hill. 2002. pp 164-169
4. Albert Szymanski. The Capitalist State and the Politics of Class. Winthrop Publishers, Inc. 1978. p .268
5. David Kotz and Fred Weir. Revolution from Above: The Demise of the Soviet System. Routledge, 1997, pp. 26-28
6. Howard J. Sherman. The Soviet Economy. Little, Brown and Company, 1969.
7. Albert Szymanski. Human Rights in the Soviet Union, Zed Books Ltd, London, 1984.
8. I’ve drawn from numerous sources on Soviet social welfare and employment policy. Albert Szymanski. Is the Red Flag Flying? The Political Economy of the Soviet Union Today, Zed Press, London, 1979; Michael Parenti. Blackshirts & Reds: Rational Fascism and the Overthrow of Communism. City Light Books, 1997; Roger Keeran and Thomas Kenny. Socialism Betrayed: Behind the Collapse of the Soviet Union, International Publishers, New York, 2004; David Kotz and Fred Weir. Revolution from Above: The Demise of the Soviet System. Routledge, 1997.
9. Shirley Cereseto, “Socialism, Capitalism and Inequality,” The Insurgent Sociologist. Vol. XI, No. 2, Spring 1982.
10. David M. Kotz. “The Demise of the Soviet Union and the International Socialist Movement Today”. Paper written for the International Symposium on the 20th Anniversary of the Former Soviet Union and its Impact, Beijing, April 23, 2011.11.
11. David M. Kotz. “Socialism and Capitalism: Are They Qualitatively Different Socioeconomic Systems?” Paper written for the symposium “Socialism after Socialism: Economic Problems,” sponsored by the Institute of Economics of the Russian Academy of Sciences, Moscow, December 6-8, 2006.
12. ”Socialism,” Castro said, “did not die from natural causes; it was a suicide.” Roger Keeran and Thomas Kenny. Socialism Betrayed: Behind the Collapse of the Soviet Union, International Publishers, New York, 2004. P 222.
13. On the role of R&D in the slowdown of the Soviet economy see: Robert C. Allen. Farm to Factory: A Reinterpretation of the Soviet Industrial Revolution, Princeton University Press, 2003; Peter Schweizer. Victory: The Reagan Administration’s Secret Strategy that Hastened the Collapse of the Soviet Union, The Atlantic Monthly Press, New York, 1994; and Howard J. Sherman. The Soviet Economy. Little, Brown and Company, 1969.
14. David M. Kotz. “What Economic Structure for Socialism?” Paper written for the Fourth International Conference “Karl Marx and the Challenges of the XXI Century, Havana, May 5-8, 2008.


http://mltoday.com/subject-areas/marxist-theory/social-democracy-soviet-socialism-and-the-bottom-99-percent-1237.html


November 25th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي