عرفان شرقی ، بازیگوشی غربی
نصرت شاد نصرت شاد

 

 

فلسفه شرق و غرب ؛ دو مثال .

یک مثل عامیانه در غرب با اشاره به فلسفه هند میگوید که هزاران سال است که مردم روستاهای اطراف کوه اورست در کشور نپال به عبادت آن مشغول بودند و صعود به قله کوه را گناه و مزاحمت خدایان میدانستند ، یا هزاران سال است که غالب شرقی ها تصویر ماه را در آب می بینند و به اسطوره سازی و شعرگویی  رمانتیک در باره آن میپردازند ، ولی غربی ها در سال 1953 قله اورست و در سال 1968 کره ماه را عملا تسخیر کردند .مورخین سیر اندیشه این روح کنجکاوی و تجربه گرایی فرهنگ غربی را ناشی از فرهنگ ریسک و شهامت و کنجکاوی پرومته ای یونانی میدانند .

چنانچه فلسفه شرق یعنی فلسفه هند و چین را بحساب آوریم ، تاریخ فلسفه جهان بیش از 3000 سال میشود و اگر فرض را بر این اساس بگذاریم که فلسفه ، دین ، هنر ، علم ، و تکنیک نوعی فرم شناخت و برای هدف تسلط برجهان بوده ، فلسفه هند میخواهد با کمک عرفان و خودسازی ، تضاد انسان و جهان را حل کند . هدف این فلسفه از آغاز نجات بوده ، یعنی نجات شخصی خود . تراژدی مهم این فلسفه ، شکست اش در عمل گرایی و در منطق بود . آنجا که نتوان ادعاها را از طریق تجربه و آزمایش ثابت کرد ، خرافات شروع میشود ،در حالیکه در غرب ، فلسفه از الهیات ، و علم از فلسفه استقلال یافتند ، در جامعه و تاریخ هند ، این استقلال پیش نیامد.

در فلسفه چین نه مبارزه با طبیعت بلکه موضوع حفظ  قدرت سیاسی در نظام فئودالی همیشه مورد بحث قرار گرفت . یونانیها خلاف شرقی ها موفق شدند از اسطوره سازی به منطق گرایی برسند . در حالیکه سقراط دانش و تقوا را یکی میدانست ، باکون میگفت که دانش موجب رسیدن به قدرت و توانایی انسان میگردد . هراز ؛ شاعر یونان باستان، دو هزار سال پیش از کانت، شعار روشنگری را مطرح نمود و گفت شجاع باش و غقلت را بکار بگیر! .

در زبان یونانی ، فلسفه یعنی عشق به آموختن ، چون انسان معمولی نه خداست و نه شیطان بلکه یک جوینده شناخت . هدف فیلسوف، یافتن هوادار و خواننده و مرید نیست بلکه دعوت از همنوعان برای تفکر و بحث و جستجوگری است . ارسطو میگفت که تمام انسانها ذاتا دنبال شناخت و دانش هستند چون ایندو ریشه در یک ساختار غریزی دارند یعنی غریزه حقیقت جویی ، پس تمام انسانها فیلسوف هستند . فیلسوف صاحب شناخت نیست بلکه در راه آن کوشش میکند یعنی او یک طلبه و آموزنده است .

فلسفه تنها علم آزاد است و به هیچ چیز وابسته نیست . در نظر سکولارها فلسفه موجب آزادی میشود ، مسیحی ها میگویند شناخت حقیقت، باعث آزادی میگردد . ارسطو تسلط بر جهان و شناخت جهان را از طریق علم و عمل توصیه میکرد .اسکنر مقدونی شاگرد او کوشید تا این تئوری ارسطو را اجرا نماید . در فرهنگ غرب، ارسطو پدر علوم؛ منطق ، فیزیک ، اخلاق ، و روانشناسی بشمار می آید .

رومی ها در مقایسه با یونانیها دارای فلسفه خاص خود نبودند . هدف آنان حقیقت جویی نبود انها فقط علاقمند به فلسفه سیاسی و فلسفه عملی بودند . سیسرو و سنکا دو فیلسوف سیاسی عملگرا بودند . سیسرو میگفت که فلسفه ، هنر زیستن و نوعی فرم زندگی است . رومی ها از فلسفه بعنوان وسیله رام کردن قدرت سیاسی ، سازماندهی جامعه ، بستن قرارداد و کشف قانون و حقوق استفاده میکردند . امروزه در غرب ادعا میشود که ستون تمدن اروپایی روی روح و تفکر یونانی ، تقوا و صفات رومی ، ایمان و عقیده یهودی ، و عشق به همنوع مسیحی ، بنا شده است . مسیحیان اسکولاستیک مانند رومی

 

 ها از فلسفه فقط استفاده عملی میکردند . برای حفظ و اتحاد تاج شاهی و منبر روحانی ، الهیات مسیحی با ارتجاع فئودالی با هم متحد شدند .

آنطور که گزنفون گواه میدهد انتقاد از دین از آغاز، بخشی از فلسفه یونانی بود . مثال افلاتون نشان داد که چنانچه فیلسوف نتواند فراتر از منطق ، دیالکتیک ، و دیالوگ بحث کند ، سراغ اسطوره سازی میرود . در اروپا بعد از زوال فئودالیسم ، فرم سازماندهی یونانی رومی قدرت، مانند اجرای دمکراسی ، جمهوریخواهی ، وتاسیس آکادمی های افلاتونی حاکم شد .

در غرب در پایان قرن 19 روش فیثاغورثی یعنی تفسیر ریاضی جهان معمول شد و متافیزیک ایده آلیستی ماتریالیستی ، ریاضی گردید . 7 ستاره فلسفی آغازگر غرب در عصر جدید ، باکون ، دکارت ، هابس ، پاسکال ، اسپینوزا ، لاک ، و لایبنیتس بودند . در فلسفه غرب ، سقراط قابل باور است چون حرف و عملش یکی بودند . نیچه و شوپنهاور گرچه از مرگ و قهرمانی و خودکشی و ناامیدی سخن گفتند ، خودشان ولی به آخرین ریسمان زندگی چسبیده بودند و غیرقابل باور هستند .

هندیها چون اهمیتی به زبان و تاریخ و ثبت وقایع نمیدادند ، غیر دقیق هستند . به این دلیل تقسیم دوره های فلسفه هند و یاتعیین آغاز آن کار مشکلی است . با این وجود امروزه به دورههای زیر اشاره میشود ؛ دوره ودی (500-1500 پ.م.) ، دوره سیستم های کلاسیک (1000ب.م.-500ق.م ) ، و دوره بعد از کلاسیک (2000-1000ب.م) . هدف اصلی فلسفه بودیسم و هندوئیسم، نه برای شناخت و تسلط بر جهان ، بلکه نجات فرد بود .

از نظر مرحله ای فلسفه هند شباهتی با دورههای فلسفه یونانی مانند ؛ فلسفه پیش از سقراط ، فلسفه کلاسیک یونان ، و فلسفه هلنی دارد . در فلسفه هند دورههای فلسفه ودی به بخش های زیر تقسیم میگردد . دوره های خدایان (1000-1500پ.م) ، دوره عرفان قربانی کردن 750-1000پ.م)، و دوره اوپادیشادها ( 550-750 پ.م) .اوپادیشادها چون 2 قرن پیش از سقراطی های یونان بودند ، از نظر فلسفی اهمیت خاصی دارند . فلسفه برهمنی هند از 1000 سال پیش از میلاد تاکنون فعال بوده .

امروزه اشاره میشود که نظام فئودالی هند نه تنها مانع واقعیت دادن به یک ایده بزرگ شد بلکه فلسفه هند را نیز تسخیر و بی جان نمود . مشکل شناسایی فلسفه آغازی هند غیر از سهل انگاری ثبت تاریخی آن به سبب این است که غالبا فیلسوف در پشت نام اثرش گمنام مانده است .

از نظر جغرافیایی بودیسم در مرز هند یعنی در کشور نپال امروزی جایی که اقوام آریایی اقامت داشتند بوجود آمد . معمولا فراموش میشود که فلسفه بودیسم یک جنبش اصلاحگرایانه علیه فلسفه و دین برهمنی بود .

فلسفه بعد از دوره کلاسیک هند شامل 4 بخش 250 ساله زیر است ؛ قرون فرقه سازی (1250-1000ب.م ) ، رواج اسلام (1500-1250ب.م) ، هجوم مغول (1750-1500ب.م) ، و رواج فرهنگ اروپایی (2000-1750ب.م) . تا زمان 1000 سال بعد از مسیح ، در زندگی فکری جامعه هند ، ادیان و فلسفه های بودیستی ، برهمنی ، و یائنیسی هنوز حاکم بودند .

                                         -------------------------------------------------


December 16th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي