مارکس، لنین، بلشویک ها و اسلام
برونو دروسکی برونو دروسکی





Bruno Drweski


La pensée libre

http://www.lapenseelibre.org/article-marx-lenine-les-bolcheviks-et-l-islam-n-60-104736418.html



منتشر شده توسط انوستیگ آکسیون به مدیریت میشل کولن

3 دسامبر 2013

http://www.michelcollon.info/Marx-Lenine-les-bolcheviks-et-l.html



پیشگفتار سایت تفکر آزاد

موضوع رابطۀ بلشویک ها با اسلام تنها یک موضوع صرفا تاریخی نیست، بلکه موضوعی است که به ما اجازه می دهد تا جغرافیای سیاسی و تفکر جغرافیای فرهنگی نزد رهبران اصلی روسیۀ جوان را درک کنیم که بعدا به اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی تبدیل شد. نخست به این علت که اولین گام های انقلاب روسیه بین مردم و سپس طی جنگ داخلی و تشکل ارتش سرخ از بطن موجیک ها (طبقۀ کشاورزان فقیر) بی آنکه به اعتقاد قوی مسیحیت تکیه داشته باشد امکان پذیر نمی بود : « پی یر پاسکال (تاریخشناس و متخصص تاریخ روسیه) می نویسد که نباید فراموش کنیم که انقلاب 1917 از سوی سربازان و دهقانان به جنبش اعتراضی مسیحیت علیه دولت تبدیل شده بود» (1). نه مارکس را خوانده بودند و نه با آثار لنین آشنائی داشتند، ولی جهان بینی آنها منحصر بود به نجات و مرحمت الهی از سوی مسیح فقیر! سپس به این علت که هیچ انقلابی بی آن که در واقعیات نوین و در اشکال بی سابقه میراثی از خود برجا گذاشته باشد هرگز کاملا از صحنۀ تاریخ خارج نمی شود(تاریخ فرانسه در قرن نوزدهم می تواند مثال بارزی باشد). و سرانجام، به این علت که بلشویک ها، از دیدگاه تاریخی، دست کم تا دیروز، یکی از قله ها، و شاید رادیکال ترین در متن تاریخ روسیه، در عرصۀ روند اجتماعی، تئوری و پراتیک است که بنام «عصر روشنائی» می شناسیم، ما را بر آن می دارد تا دوباره موضع گیری بلشویکها را در رابطه با مذهب و به ویژه در رابطه با اسلام و مسلمانان مورد بررسی قرار دهیم.

به راحتی می بینیم که نظریۀ بلشویک برگرفته شده از رادیکالترین و برجسته ترن (با وجود وسعت و تنوع فرهنگ های امپراتوری)، جریان هائی است که در بررسی جدی تمام جریانهائی کشف می کنیم که از تفکر عصر روشنائی منشأ گرفته اند، چه آنهائی که از جریان های مردمی منشأ گرفته و چه آنهائی که به جریان های بورژوازی تعلق داشته است. در عین حال می بینیم که آنچه را که در روزگار ما اسلام-ترسائی نامیده اند پدیدۀ تاز ای نبوده و همیشه وجود داشته است، به نسبتی که اسلام علاوه بر تصویری که از دیدگاه خداناباوران افراطی، به عنوان مذهبی مشابه با مذاهب دیگر و شاید بدوی تر داشته، در عین حال به عنوان مذهبی که همواره در پیوند با تجربیات استعماری، پسا استعماری و نو استعماری، و در نتیجه با وجود آمیزش آن با برخی مبارزات آزادیبخش ملی مطرح بوده که حتی با گذشت زمان توسط قدرت امپراتوریهای غربی به سختی قابل پذیرش بوده است (مانند آنچه که اکنون در آفریقای سفید و سیاه مسلمان روی می دهد).

از سوی دیگر، جای آن دارد تا یادآوری کنیم که سنت کمونیسم فرانسوی، خلاف سوسیال دموکرات ها و آزاد اندیشان بورژوا، خداناباوری و لائیسیته را در مقابل مذهب قرار ندادند، به شکلی که موریس تورز (دبیر اول حزب کمونیست فرانسه 1930 – 1964 و وزیر خدمات اجتماعی بین ساله ای 1945-1947) در سال های سی اصطلاح «لائیسیم» را افشا می کرد.

لائیسیسم به سختی می توانست رویگردانی برخی چپ ها را از اصول بنیادی چپ استتار کند : رادیکالیسم و برابری اجتماعی، انترناسیونالیسم، ضد استعماری، ضد امپریالیسم. لائیسیسم که مشخصا دورادور از «لائیسیته» فراتر می رفت که چیزی نیست بجز تأیید حق آزادی عقیده برای همه، بی هیچ استثنائی (همانگونه که آراگون می گوید : «آن که به آسمان باور داشت، آن که به آسمان باور نداشت» و به همین علت در سر تا سر آمریکای جنوبی جنبش های انقلابی با تمایلات مارکسیست و مسیحی به راه افتاد). علاوه بر این یادآوری کنیم که در این دوران، به همین گونه به نام نوعی «لائیسیته»، لائیسیسم بود که سوسیالیست ها ورود کارگران ایتالیائی، لهستانی، یهودی را به سندیکاهای کارگری ممنوع کرده بودند زیرا تمایلات آنها را «خیلی مذهبی» و حتی «اصولگرا» تلقی می کردند، در حالی که سندیکای وابسته به حزب کمونیست فرانسه به روی آنها باز بود. در آن دوران، در فرانسه، این موضوع ارتباط چندانی با مسلمانها نداشت، ولی رفتار فرانسۀ «لائیک» رسمی در مجموع مشابه آن چیزی است که امروز می بینیم. در الجزائر مستعمره شده، همین دلیل و برهان «طرفدار پیشرفت» بود که به «جمهوری» اجازه می داد تا با «شهروندان مسلمان فرانسوی» بر اساس قوانین دیگری رفتار کنند (جدا از دیگران : مسیحیان و یهودیان). در نتیجه بایسته است که تاریخ «تبعیض جمهوری خواه» را مورد بررسی قرار دهیم زیرا در برخی موارد تشابهات متعددی را با بلشویسم روسها نشان می دهد.


[1] Pierre Pascal, La Religion du peuple russe, L’Âge d’Homme, Lausanne 1973, p. 48.

پی یر پاسکال، مذهب مردم روس.



مارکس، لنین، بلشویکها و اسلام

می 2012 

برونو دروسکی

مارکسیستها و طرفداران پیشرفت باید از سیاست تناقض آمیزی که بلشویکها در رابطه با شهروندان مسلمان به اجرا گذاشتند، یعنی جریانی که به تشکل اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی انجامید درس بگیرند. دولت سوسیالیستی از همان آغاز متأثر از تضادهائی بود که بین طرفداران «وفادار به مارکسیسم» قویا خدا ناباور، غربگرا، مدرنیست از یک سو، و مارکسیست های طرفدار دیالکتیک و قویا انترناسیونالیست از سوی جریان داشت که توانسته بودند پلی بین مارکسیسم و اعتقادات اسلامی متصور شوند. موضوع این نوشته مطمئنا تحلیل رابطۀ مارکسیسم با پدیدۀ اعتقادات مذهبی نیست که البته باید جداگانه در چشم انداز تاریخی پیدایش و رشد رفتار نوین در جوامع غربی در واکنش عینی به قرنها حاکمیت مسیحی مورد بررسی قرار گیرد.

در اینجا می خواهیم به شکل عینی به تحلیل یک تجربۀ تاریخی بپردازیم، که عبارتا ست از مناسبات تحول یابندۀ نظام شوروی در رابطه با ساختار مذهبی به ویژه در رابطه با اسلام، مذهب کلیدی در مناسبات بین جهان غرب، مدرنیتۀ غربی و جهان استعماری آن دوران. دو جهان که اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بین آن جای می گیرد، مشخصا یعنی در جایگاه محوری بین اروپا و آنچه که بعدا به جهان سوم تبدیل شد. جهان سومی که برخی به ویژه از جیهۀ بلشویکها به عنوان دولت انقلابی نوین دیگری تلقی کردند. دولتی دیگر که از این پس جهانی بوده و در چهار چوب روند انقلاب بین المللی در دوران امپریالیسم به منصۀ ظهور رسیده است.

موضوع رابطۀ با اسلام، که در کشورهای غربی توانست و همواره می تواند نه در وجه استعماری و پسا استعماری، بلکه به عنوان تکرار معاصر مبارزه ای تلقی شود که برای تحمیل آزادی عقیده «به شیوۀ غربی»، «توهم زدا»، «خصوصی»، در جوامعی که هنوز متأثر از سنگینی میراث حاکمیت کلیسا هستند راه اندازی شد _ حاکمیت کلیسائی که در بحران فروپاشید. ولی به شکلی خاص از دیدگاه برخی مذهب سرسخت تری جایگزین حاکمیت کلیسا شده، و این مذهب جدید نیز اسلام است.

مسلمانان روسیه و انقلاب

وقتی که انقلاب روسیه به سال 1917 به وقوع پیوست، در امپراتوری روس تقریبا شانزده میلیون مسلمان از ملیت های مختلف زندگی می کردند، این مسلمانان غالبا ترک تبار و یا ایرانی تبار بودند، یعنی در مجموع 10 درصد جمعیت کشور را تشکیل می دادند. مبارزه علیه استعمار تزاری و سپس انقلاب روسیه موجب خیزش رادیکال مسلمانان برای دستیابی به پیشرفت اجتماعی، آموزش عمومی، آزادی مذهب و حقوق ملی شد که غالبا تزار با آن مخالفت می کرد و خواهان اسلامی حاشیه نشین، قبیله ای، بی تحرک، فرمانبردار و حاضر به خدمت بود. با این وجود دولت روسیه از تاریخ تولدش اسلام را به شکل قانونی بازشناسی کرده بود (و به همین گونه بودیسم)، خلاف روندهای حذف تمام مذاهب رقیب که از دوران قرون وسطی و دست کم تا عصر روشنائی در اروپای غربی توسعه یافته بود. پیش از پایان قرن هجدهم، اروپای شرقی بود که تحت تأثیر جهان مسلمان سرزمین آزادی و تفاهم بود، و نه اروپای غربی که برای خروج از افکار و تخیلات مرتبط به جنگ های مذهبی دچار مشکل بود. این موضوعی است که باید به آنهائی یادآور شویم که از روی اشتباه تصور می کنند که این غرب بوده که تفاهم، پلورالیسم مذهبی و ایدئولوژیک، و همزیستی جمعی را اختراع کرده است.

اول ماه می 1917 پس از آن واقعه ای که انقلاب «فوریه» می نامند، نخستین گردهمآئی مسلمانان «پان روسیه» در مسکو برگزار شد. پس از بحث و جدل پر شور و حرات، نمایندگان به نفع بازشناسی حقوق برابر برای زنان رأی دادند، و بر این اساس مسلمانان روسیه نخستین گروهی در جهان بودند که محدودیت هائی را که وجه مشخصۀ بخش عظیمی از جوامع مسلمان (و غیر مسلمان) بود از میان برداشتند. یعنی از وقتی که حاکمان ارثی «مراجعات مشورتی»(1) را جایگزین دولت کرده بودند، و وضعیت زنان حتی به سطح نازلتری از آن چیزی سقوط کرد که در دوران خلیفۀ مدینه رایج بود. ولی بطور کلی انقلاب روسیه بین نخستین دولت هائی در اروپا بود که حق رأی و به همین گونه حقوق قانونی برابر را برای زنان بازشناسی کرد. ولی در حالی که «مسلمانان طرفدار پیشرفت» در روسیه به نام اسلام از این تحولات دفاع می کردند، هم زمان با چنین رویدادی مقامات و صاحب منصبان سنت اسلامی فورا و باز هم به نام همان اسلام با هر گونه تحولی بنای مخالفت را گذاشتند، و هر گونه تعبیر و تحلیل متون قرآن را که مسائل را خلاف تعبیر ثابت و تحت الفظی آنها عرضه می کرد مردود اعلام کردند. در متن جهانی که همواره به شکل گسترده تحت سیطرۀ قدرت های اروپای غربی و در نتیجه تحت تأثیر اروپا محوری استعمارگر بود، مارکسیست های روسی و با آنها، بلشویکها نیز، به شکل متناقضی نسبت به این مسئله واکنش نشان دادند.



پی نوشت :

1)Consultation

مترجم : در اینجا به شکل «مراجعۀ مشورتی» ترجمه کرده ام. احتمالا به معنای نوعی هیئت یا نظام قضائی است که سرنوشت منازعات را به رأی رسمی حاکم موکول می کند. معنای دیگر این کلمه، رفراندم نیز هست. ولی تصور نمی کنم که در اینجا به معنای رأی عمومی مردم به کار برده باشد.

خدا ناباوری، خرد گرائی یا آزاد اندیشی؟

مارکسیسم بینشی مادی گرا از جهان را عرضه می کند، و در نتیجه بر اساس چنین اصلی کاملا خدا ناباور است. این موضوعی است که تمایلات بسیاری از مارکسیست ها را عملا درخداناباوری رادیکال توضیح می دهد. ولی اگر کارل مارکس را به دقت بخوانیم، کشف خواهیم کرد که پشت این نظریه ای که طی 150 سال صحنۀ مارکسیسم را تحت تأثیر قرار داده، مسائل مطرح شده جاوی جزئیات متنوعی بوده است، و مارکس با استفاد هاز رویکرد ماتریالیسم به طریق اولی به تحریف مذاهب «عینی» حمله می کرد، بی آن که هرگز به مسئلۀ معنویت بپردازد، و در عین حال با روش ایده آلیست ها در تحلیل واقعیت مقابله می کرد.

(
http://www.lapenseelibre.org/article-le-socialisme-idealisme-ou-materialisme-au-carrefour-entre-croyance-et-raison-79683133.html)

زیرا مارکس، و در پی او، نخستین مارکسیست ها می دانستند که مذهب منشأ و ریشه هایش را در وضعیت سلطه توسط نیروی سرکوب، نابرابری و در نتیجه در وضعیت از خود بیگانه توسعه می دهد، بینشی هیچ یک دست کم نمی گرفتند. در نتیجه آنها مجبور بودند بین چنین وضعیتی و مسائلی که به منشأ جهان و معنویت مرتبط بود دست به انتخاب بزنند، که مطمئنا نمی توانست در متن تمایلات اثبات گرا، علم گرا و در رابطه با تمایلات مذهبی در اروپا که در حال از دست دادن بنیادهایش بود مورد بررسی قرار گیرد. خداناباوری ابتدا جریانی بود علیه تصاویر نمادینه برای تزئین مذهبی که از این پس به قدرتی ناعادل قانونیت می بخشید. از دیدگاه مارکسیست های نخستین، در آغاز اسلام پدیده ای بود بین پدیده های دیگر که در خارج از جهان آنها واقع شده بود، یعنی جهانی که روی مسیحیت و روابط مشکل آمیز با یهودیت تمرکز داشت.

ولی پیش از مارکس، سوسیالیسم منشأ خود را از جنبشی آغاز کرد که رادیکالیسم خود را از مسیحیت به عاریت گرفته بود، و در رابطه با چنین مسیحیتی است که مارکس تأملاتش را متوجه مذهب ساخت و به ضرورت افشای باز هم رادیکالتر آن باور داشت. این است منشأ ضد تصویر «خداناباور». با تکیه روی وضعیت سرکوب که قدرت مذهب را بین توده های مردم فراهم می ساخت، و بی آن که پرسیده شود که ایمان چیست؟ با این وجود، احزاب سیاسی مارکسیست از اعضای و یا هواداران خود نخواسته اند که حتما خداناباور باشند، ولی تنها از آنها انتظار دارند که برای عدالت و برابری اجتماعی مبارزه کنند، مبارزه علیه تمایلات «فردگرای بورژوا» که می تواند در هر فرد آدمی وجود داشته باشد، که به تحلیل علمی واقعیات پیرامون بپردازند. بی آن که پیش داوری دربارۀ مسائل مذهبی داشته باشند، ولی بر عکس حداکثر فاصله در رابطه با کلیساها و سلسه مراتب مذهبی را باید حفظ کنند.



بلشویکها بر سر دو راهی

به همین علت بلشویکها خداناباوری را به عنوان امری ضروری در برنامۀ خودشان مطرح نکردند. واقعیت تحول عینی در روند انقلابی روسیه و در کشورهای بلوک شوروی بعدا در این زمینه تغییر کرد. حزب بلشویک در آغاز افراد مذهبی و به ویژه مسلمانان را که در حاشیۀ جامعۀ روسی به سر می بردند در حزب پذیرفته بود، یعنی رویکردی که احزاب کمونیستی دیگر نیز در پیش گرفته بودند. آیا باید حزب کمونیست اندونزی را یادآور شویم که نقش مهمی در آزادی ملی کشو ربه عهده داشت و پیدایش آن حاصل تبدیل یک سازمان سیاسی اسلامی «سارکات اسلام» به یک سازمان عضو انترناسیونال کمونیستی بود؟علاوه بر این لئون تروتسکی به سال 1923 می نویسد که در چندین منطقه با اکثریت مسلمان در امپراتوری سابق روسیه، حدود 15 درصد مبارزان حزب کمونیست را مسلمانان تشکیل می دادند(1). این تعداد، بسیار و در عین حال اندک بنظر می رسد. او از چنین اعضائی با خشنودی و در عین حال با نوعی ادب دیپلماتیک اروپائی محور یاد می کند : «داوطلبان جدید انقلابی و بی تجربه که در حال حاضر به درب ما مراجعه می کنند». با این وجود در برخی مناطق آسیای مرکزی در شوروی، مسلمانان تا 70 درصد اعضا را تشکیل می دادند(2).

به دلیل مداخلات لنین، سرانجام بلشویکها در رابطه با مسیحیان ارتدکس، مذهب تحت فرمان کلیسای وابسته به تزاریسم و نظام سرمایه داری که در عین حال در خدمت روند تصرف زمین ها توسط مهاجران روسی بودند، و در رابطه با اسلام مذهب استعمار شدگان رویکرد متفاوتی قائل شدند(3). سیاست حزب کمونیست برای آسیای مرکزی، خلاف رفتار مضنونی که در رابطه با کلیسای ارتدکس داشتند، اعلام داشتند که «فقدان کامل پیشداوری های مذهبی»(4) شرط ضروری برای پیوستن به حزب کمونیست نیست. علاوه بر این باید یادآوری کنیم که بلشویکها به همین شکل با اقلیت های مذهبی دیگر در امپراتوری رفتار می کردند (یهودیان، کاتولیک ها، پروتستان ها، بودیست ها)، و از آنجائی که این اقلیت ها را تحت فشار و سرکوب شده تلقی می کردند، در نتیجه برای آنها امتیازاتی خاصی قائل می شدند(5). و با تطبیق دادن حرف با عمل، سال 1922 حدود 1500 «کمونیست» روسی از حزب کمونیست ترکستا ن به دلیل رفتاری که «نئو-استعماری»، «اولترا لائیک»، ضد مسلمان یا خیلی به سادگی به دلیل اعتقاد پر رنگ به مسیحیت اخراج شدند. ولی هیچ مسلمانی در این دوران از حزب اخراج نشد.

با وجود مخالفت های بسیاری از کمونیست ها، لنین و طرفدارانش در بطن حزب به جنایاتی که طی دوران تزاریسم به نام ملت روس و تمدن اروپائی و یا مسیحیت در سرزمین های حاشیه ای و استعمار شده صورت گرفته بود آگاه بودند. لنین می خواست در چنین وضعیتی تعادل ایجاد کند و روی ضرورت جبران خسارات وارد آمده به مسلمانان تحت ستم پافشاری می کرد. لنین و چندین نفر دیگر از رهبران شوروی، مانند تروتسکی یا به ویژه زینوویو این موضوع را درک می کردند که با ضرورت بنیادی عدالت بازمی گردد و در عین حال به مسئلۀ تقسیمات طبقاتی بین استعمارگر و استعمار شونده مرتبط می باشد. علاوه بر این در عین حال می بایستی تقسیمات طبقاتی را که در بطن جوامع مسلمان وجود داشت آشکار می کردند، و چنین امری بی آن که سلطۀ روسیه را افشا کند ممکن نبود. یعنی همان تقسیمات طبقاتی که رژیم تزاریسم برای تحمیل خود به خدمت گرفته بود. ولی در آنجائی که تزارهای روسیه به اشرافیت سنتی، شاهزاده ها، رؤسای قبیله، قضات اسلامی، حکیم مذهبی و ثروتمند تکیه می کردند، بلشویکها به توده های مردم و روشنفکران مسلمان و خواهان پیشرفت تکیه کردند که نگرش اسلامی آنها از دیدگاه فکری نوآور بود و برابری اجتماعی را در چشم اندازهایشان ترسیم می کردند (6).

پس از انقلاب اکتبر 1917، و در وضعیتی که ارتش ضد انقلابی به تدریج درهم شکسته می شد، گروه های مهاجر روسی در آسیای مرکزی به حزب بلشویک پیوستند که پیروزمندانه پیشرفت می کرد. ولی این گروه ها برای حفظ موقعیت ممتاز خود که حاصل استعمار بود به حزب بلشویک می پیوستند و نه بر اساس خواست واقعی برای جامعه ای برابر. به همین علت از شعار «تمام قدرت برای شوراها» دفاع می کردند و بر آن بودند که به نام پیشرفتف لائیسیته و با تکیه به ادبیات کارگری بی آن که در منطقه ریشه داشته باشد با فراخواست های توده های مردم در سرزمین های استعمار شده مخالفت کنند، که در سطح گسترده توده های دهقان را تشکیل می دادند. این جریان انحرافی در واقع استراتژی ضد انقلابی و واپس گرا بود. طی تقریبا دو سال، منطقه به دلیل حضور ارتش سفید از روسیۀ مرکزی جدا شده مانده بود، و مهاجران روسی (به اصطلاح) «بلشویک های» خود برگزیده بودند که به دلیل وضعیت پیش آمده دست هایشان باز بود و جان و مال مردم «بومی» منطقه را تحت کنترل خود داشتند. با آگاهی به چنین رویداد تاریخی است که باید دلایل انقلاب مسلحانه ای را که امروز به عنوان اسلام گرا بازمی شناسیم، جستجو کنیم که در این مناطق روی داد، به ویژه شورشی که به نام شورش باسماچی ها شهرت دارد. آنها غالبا تبلیغات ملی گرا، پان تورانی (پان-ترکی) و تخیلات «اسلامی» را با هم ترکیب می کردند، و در عین حال با قدرت های استعماری ضد کمونیست (بریتانیا، فرانسه، ایالات متحده)، . عالی جنابان قدیمی ترکیه که پس از شکست عثمانی طی سال 1918 فرار کرده بودند، مالکان قدیمی زمین یا صاحب منصبان «مسلمان» محلی در دوران تزارهای روسیه که از این پس در رؤیای ایجاد دولت های مستقل و حتی ایجاد یک فدراسیون از تمام ترک ها را در سر می پروراندند، در تبانی بودند.

لنین یک هیئت تحقیقاتی به آسیای مرکزی فرستاد که گزارشاتی از بی عدالتی ها و جنایات کارمندان روسی حزب بلشویک در محل تهیه کردند(7). در رابطه با چنین گزارشاتی لنین واکنش نشان داد و خواستار تغییرات اساسی به نفع استعمارشدگان قدیمی شد و روی اهمیت «بزرگ تاریخی» سرنگونی نظم موجود در رابطه با آیندۀ انقلاب بلشویک و در عین حال روی ضرورت اتحاد بین تمام جنبش های ضد استعماری و ضد امپریالیستی در جهان پافشاری کرد. سال 1920، پس از توفیق در تصویب پیشنهاداتش در کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست، لنین دستور داد که «تمام اعضای پلیس، ارتش، نیروهای امنیتی، اداری و غیره به اردوگاه های روسیه فرستاده شوند، یعنی افرادی که محصول دوران تزاری بودند و پیرامون قدرت شوروی می گشتند زیرا از این راه می خواستند تسلط دوران روسیه تزاری را تداوم ببخشند» (8).

در ادامۀ چنین تصمیمی، یادمان ها، کتاب ها و اشیاء مرتبط به سنت اسلامی که توسط تزارها ربوده شده و به موزه ها یا کلکسیون های شخصی سپرده شده بود به مساجد بازگردانده شد و در تمام جمهوری های شوروی که اکثریت با مسلمانان بود روز جمعه، بر اساس سنت های خود آنها به عنوان روز تعطیل اعلام گردید. حق استفاده از چاقچور یا چادر که توسط قدرت «سرخ روسی» ممنوع اعلام شده بود، دوباره آزاد گردید و نظام قضائی مضاعفی نیز در سال 1921 ایجاد شد. در کنتار دادگاه های شوروی، دادگاه های اسلامی بر اساس قوانین و شریعت اسلامی به امور قضائی رسیدگی می کردند. هدف این بود که هر مسلمانی برای حل مشکلاتش بین عدالت انقلابی و عدالت مذهبی حق انتخاب داشته باشد. چنین رویکردی از دیدگاه کمونیست ها، بر اساس باور به اصل انتخاب تدریجی پیشگام ترین نوع عدالت از سوی مسلمانان بود، یعنی انتخاب دادگاه شوروی. ولی بسیاری از کمونیست های مسلمان بر این باور بودند که تعبیر نوین حقوق و وفاداری بیشتر به اسلام اصیل، موجب پیدایش اسلام خواهان پیشرفت خواهد شد و خلق های آزاد شده از بند بردگی و استعمار را بخود جلب خواهد کرد. با ضمانت کرملن، هیئت ویژۀ شریعت اسلامی در بطن دستگاه قضائی انقلاب (وزارت دادگستری) ایجاد شد.

این هیئت ویژه در توافق با متون اسلامی بیشتر روی بخشایش و امور تربیتی بجای تنبیه تکیه داشت و مجازات های بدنی به شکلی که جبهۀ محافظه کار شریعت از آن دفاع می کرد، مانند سنگسار برای زنا یا قطع عضو و بریدن دست دزدان ممنوع اعلام شده بود. متن شرایط اجتماعی جرائم می بایستی دوباره به حساب آورده شود (مانند نخستین ده های پیدایش اسلام)، و مانند تمام روسیه شوروی در آن دوران، هدف نهائی اعلام شده به محض این که وضعیت جنگ و سطح آموزشی و تربیتی توده ها امکان تحقق آن را فراهم سازد، رسیدن به مرحلۀ حذف مجازات مرگ به نام بخشایش و امکان آموزش بود. تصمیمات دادگاه های اسلامی که به مرگ و زندگی مرتبط می شد، به هر صورت می بایستی توسط دستگاه دادگستری ارشد شوروی به تأیید می رسید(9).

ولی در عمل، با وجود این که باسمچی ها سرنگون شده و بسیاری از صاحب منصبان سنتی گریخته بودند، برخی دادگاه های اسلامی با روحیۀ دوران شوروی نوین مخالفت کردند و از بازشناسی حقوق یکسان برای زنان سرپیچی کردند. و با وجود این که کمونیست های مسلمان بر این باور بودند که می توان خوانش دیگری از متون قرآن و سنت داشت، ولی همچنان تقاضای طلاق از سوی زنان مردود اعلام می شد، و یا شهادت زنان نصف شهادت مرد به حساب می آمد.

برای حل قطعی چنین گزینش هائیف طی دسامبر 1922، لایحه ای در مسکو به تصویب رسید که از این پس به طرفین دعوا اجازه می داد که در صورتی که یکی از طرفین درخواست کند، پرونده به به دادگاه های شوروی رجوع داده شود. ولی طی سالهای 1920، بین 30 و 50 درصد تمام امور قضائی در جمهوری های متحد یا مستقل مسلمان توسط دادگاه های اسلامی انجام گرفت، در چچنی حتی به 80 درصد رسید (باید یادآوری کنیم که در آسیای مرکزی، بخشی از جمعیت محلی روس و در نتیجه مسیحی تبار بودند، بخش دیگری از جمعیت محلی نیز یهودی بودند که تحت پوشش دستگاه قضائی شوروی مسائلشان را حل می کردند، و به همین گونه پروندۀ هر دعوائی بین مسلمان و غیر مسلمان به دادگستری شوروی ارسال می شد(10).

مقامات شوروی در عین حال نظام آموزشی موازی ایجاد کردند تا آنهائی که می خواهند فرزندانشان را به مدارس اسلامی بفرستند و نه به مدارس شوروی. سال 1922، برخی اموالی که در دوران تزاری به «وقف» تعلق داشت به اداره های مذهبی مسلمان بازگردانده شد، ولی تنها با این شرط که صرفا برای اهداف آموزشی و اسلامی مورد استفاده قرار گیرد. بر این اساس مدارس جدیدی (مدرسۀ مذهبی) ایجاد شد. سال 1925، 1500 مدرسۀ مسلمان دولتی با 45000 دانش آموز در داغستان وجود داشت، ولی تعداد مدرسۀ شوروی تنها 183 مدرسه بود. و در نوامبر 1921، تنها حدود کمتر از هزار مدرسۀ شوروی در تمام آسیای مرکزی با 85000 دانش آموز وجود داشت، که در مقایسه با تعداد مدرسه رو ها در این منطقه رقم ناچیزی بنظر می رسد(11).

در اینجا می بینیم که رژیم نوپای شوروی تا چه اندازه به سختی جایگزین سیاست اسفناک تزارها در زمینۀ آموزش توده ها شد. در واقع آسیای مرکزی، خلاف قفقاز، نه تنها از دیدگاه استراتژیک سرزمین پر اهمتی به حساب می آمد بلکه از دیدگاه پتانسیل اقتصادی نیز سرزمینی پر اهمتی بود به همین علت با مردم این منطقه رفتار استعمارگرانه داشتند.

در مسکو وزارت کارپردازی مردم در امور مسلمانان تمام سیاست دولت شوروی را در رابطه با اسلام بازرسی می کرد. مسلمانانی که قویا تحت تأثیر سنت بودند و شناخت مختصری نیز از مارکسیسم داشتند پست های کلیدی را در این وزارتخانه اشغال کرده بودند. این جریان سرانجام به تدریج به منازعات درونی منتهی گردید و سپس موجب انشعاباتی در بطن جریان اسلامی شد.

پژوهشگران مشاهده کرده اند که در آن دوران، اکثریت رهبران مسلمان از دولت شوروی پشتیبانی می کردند زیرا حقوقی را برای آنها قائل شده بود که پیش از این از آن برخوردار نبودند، چه در امور مذهبی و چه اقتصادی و فرهنگی، زیرا دولت شوروی موجب ارتقاء اجتماعی جوانان مسلمان شده بود و در عین حال برای مذهب آزادی واقعی قائل بود. در این دورا بود که بررسی ها، مقالات و بحث و جدل های بسیاری روی مسائل الهی شناسی، فرهنگی و سنتی، اقتصادی و اجتماعی در محیط مسلمانان در جائی که طی سال 1922 به اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی تبدیل شد، به راه افتاد که روی تشابهات بین بینش اسلامی و اصول سوسیالیستی تمرکز داشت، و به توده ای از پرونده های تحقیقاتی تبدیل شد که امروز در آرشیو های کتابخانه ها جای گرفته و تنها مورد توجه تعداد اندکی از پژوهشگران مسلمان و غیر مسلمان بوده است. این گونه تأملات و پژوهش ها به فراخواست مشترک اسلامی و مارکسیست تکیه داشت که از عدالت، حقوق خلق ها، مخالفت با افکار جادوئی و خرافاتی، و ارتقاء اندیشه های خردمندانه در زمینه ها دفاع می کرد. در آن دوران، در تظاهرات توده ای که توسط کمونیست ها سازماندهی می شد، شعارهائی مانند «زنده باد دولت شوراها! زنده باد شریعت» چندان استثنائی و موجب شگفتی نبود. زیرا در آن دوران، اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی نه به عنوان یک دولت یکپارجه، بلکه به عنوان اتحادیه ای از کشورهای آزاد تلقی می شد، یعنی از جمهوری هائی متشکل شده بود که از حق تعیین سرنوشت برخوردار بودند(12). طرفداران سوسیالیسم شوروی و انهائی که از «سوسیالیسم اسلامی» دفاع می کردند تمام مسلمانان را برای ایجاد شوراها فرا می خواندند، یعنی شوراهای نمایندگان خلقی، در محل کار، روستا، خیابان های شهرها، محلات.



سیاست همکاری و اتحاد

کمونیست های شوروی به چندین گروه سیاسی محلی نزدیک شدند و با آنها قردادهائی را به امضا رساندند، به عنوان مثال با جنبش پان اسلامی های قزاق که سال 1920 به حزب کمونیست پیوستند یا گروه سوفی بین تاتارهای ولگا. شوروی ها در عین حال به سازمان های اسلامگرا که در هر دو سوی مرز شوروی و ایران نفوذ داشتند به توافق رسیدند، مانند جنبش جنگل (13). در داغستان دولت شوروی بی آن که طرفداران رهبر مسلمانان محلی علی حاج آخوچینسکی با آن همکاری کنند هرگز نمی توانست در این منطقه توسعه پیدا کند. و البته، اسلام بلشویک بدون نظریات و اعمال مسلمان تاتار میر سعید سلطان گالیف(14) که برخی او را مسلمان اصیلی معرفی کرده اند که به کمونیسم گرویده، قابل تصور نبود. برخی دیگر از محققان میر سعید سلطان گالیف را کمونیستی دانسته اند که به لباس مسلمان در آمده، و برخی دیگر او را ناسیونالیست تاتار تلقی کرده اند که با قدرت شوروی متحده شده است(15).

در چچنی، بلشویک ها همکاری علی ماتایوف را داشتند که رهبر یک اتحادیۀ سوفی کاملا محلی بود و هدایت کمیتۀ انقلابی چچن را به عهده گرفت. در ارتش سرخ، ده ها هزار مبارز در بطن «یگا نهای اسلامی» به رهبری ملا کاتکاخانوف (خاتخاخانوف) برای انقلاب می جنگیدند. این جریان در دورانی بود که تنها روس ها ارتش سرخ را تشکیل نمی دادند بلکه از گروه های نظامی از ملت ها و مذاهب گوناگون شکل گرفته بود که پیرامون آرمان متعالی انقلاب بین المللی علیه نظم قدیم به پا خاسته بودند.

طی نخستین گردهمآئی خلق های شرق که به تاریخ سپتامبر 1920 در باکو برگزار شد، زینوویو که رئیس انترناسیونال کمونیست بود و چند تن دیگر از اعضای رهبری حزب بلشویک رهبران ملت های استعمار شده را برای مبارزۀ طبقاتی بین المللی ضد امپریالیست و «جهاد» علیه امپریایلسم قدرت های غربی که به روسیه حمله کرده بودند و مردم سرزمین های استعمار شده را استثمار می کردند فراخواندند. دو سال بعد، چهارمین گردهمآئی انترناسیونال کمونیستی سیاست اتحاد با پان اسلامیست ها را تأیید کرد.

رهبران کرملن دائما ارتش های غیر روسی را برای جنگ در آسیای مرکزی و در مناطق غیر روسی امپراتوری تزاری سابق گسیل می کردند _ یگانهای نظامی متشکل از چچن، آذری، تاتار، باشقیری، قزاق، ازبک، تاجیک و ترکمن هم زمان علیه مداخلات ضد بلشویک خارجی و یگا نهای کشورهای استعمار شده و مسلمانان شورشی منطقه می جنگیدند که بعضا متشکل از داوطلبان ترک بودند که از شکست ترکیه گریخته و از پشتیبانی برخی مهاجران روس یا صاحب منصبان محافظه کار مسلمان در منطقه برخوردار بودند. در مرز شرقی شوروی، سربازان مسلمان تاتار نیمی از یگان ها را تشکیل می دادند(16).

بلشویک های دومین مرحلۀ انقلاب (مرحلۀ نخستین ماه های جنگ داخلی) می خواستند که مردم غیر روس دوران امپراتوری خودشان کنترل جمهوری های مستقل نوین و جمهوری های متحد شده را به عهده بگیرند. موضوعی که در آن دوران در همه جا به نام «ریشه دار بودن» مطرح می کردند. چنین جریانی موجب بازگشت مهاجران روس (یا قزاق) شد که در دوران تزاریست در قفقاز و آسیای مرکزی مستقر شده بودند. در برخی موارد با عوامل تشویقی آنها را به روسیه باز می گرداندند و در برخی موارد به زور آنها را مجبور به نقل مکان می کردند.

زبان های محلی مورد بازشناسی قرار گرفت، حتی بر اساس استاندارد مدرن و گفتارهای موجود، هم زمان زبا نهای ارتباطاتی سنتی بین جوامع سنتی در منطقه (فارسی یا ترکی در زمینۀ ادبی و سیاسی، و زبان عربی در سطح مذهبی) جدیت خاصی پیدا کرد و مدارس، ادارات، نشریات، رادیو، فیلم از انحصارات زبان روسی بیرون آمد.

مقامات دولتی برای ارتقاء اجتماعی کارمندانی که به ملیت های قدیمی یا مذاهب به حاشیه رانده شده در دوران تزاریسم تعلق داشتند طرح های قانونی پیشنهاد کرده و به اجرا گذاشتند.

به همین گونه نمایندگان بر حسب تعلقات طبقاتی و ملی انتخاب می شدند. نوعی «تبعیض مثبت» بر اساس وجه مشخصۀ قومی، مذهبی و طبقاتی. نمایندگان این ملت ها به مقام رهبری در سازمان های اداری دولت و احزاب کمونیستی برگزیده شدند. کرملن در مورد کار برای مسلمانان در مناطق خودشان به استثناء چند مورد نسبت به روس هائی که از مناطق دیگر آمده بودند ارجحیت قائل شد. دانشگاه های جدید با اهدافی مانند ارتقاء زبان ملت های به حاشیه رانده شده در دوران و متشکل ساختن نسل جدیدی از رهبران، کارمندان، روشنفکران و مهندسین، در محل ایجاد کردند. با این وجود، اندک اندک سیاست حاکم برای زبان های پان اسلامیسم مانند عربی، فارسی و ترکی محدودیت هائی به وجود آورد، و زبان روسی به عنوان زبان مشترک برای تمام ملت ها به صحنه بازگشت.

این جریان در وضعیتی به وقوع پیوست که قحطی ناشی از تأخیر سنتی اقتصاد روسیه، بدویت مناطق حاشیه ای، خسارات جنگ اول جهانی، جنگ داخلی و محاصرۀ اقتصادی توسط قدرت های استعماری علیه دولت جوان شوروی از وجه مشخصات تاریخی آن دوران بود. فقر و فلاکت، و گرسنگی در همه جا حضور دائمی داشت. از سال 1922، کمک های مالی دولت به مناطق آسیای مرکزی کاهش یافت و چندین مدرسۀ عمومی شوروی بسته شد. اساتید به دلیل فقدان حقوق ماهیانه پست های خود را ترک کردند. مدارس مسلمان محلی که روی کار داوطلبانه و رایگان و پشتیبانی ویژۀ مردم بومی تکیه داشت تنها وسیلۀ آموزشی برای مردم بود.

لوناچارسکی وزیر امور آموزش عمومی برای مقابله با فشارهائی که از سوی «خداناباوران افراطی و سخت گیر» که به چشم تردید به شبکۀ مدارس اسلامی نگاه می گردند و در فقدان امکانات برای پشتیبانی از نظام آموزشی شوروی می خواستند روی سیستم آموزشی رقیب فشار بیاورند، اعلام کرد که «وقتی نمی توانید به مردم نان بدهید، نباید آنچه را که مردم جایگزین می کنند از آنها بگیرید» (17). با وجود تمام مشکلات تلاش های دولت شوروی برای امور آموزشی دائمی بود و مؤثر واقع شد، ولی همزیستی این دولت در رابطه با شبکه های آموزش اسلامی، در برخی موارد متأثر از نگرش اجتماعی محافظه کار بود و ناامیدی هائی را نزد کادرهای کمونیست دامن می زند، زیرا رقابت آزاد بین اسلام و مارکسیسم بیش از آنچه چیزی بود که انتظار می رفت و مارکسیست ها نیز الزاما همیشه پیروزمند نبودند.

در همان زمان، و برای تمام دلایل انباشت شده، مقامات شوروی سال 1924 بودجه های دولتی را برای دادگاه های اسلامی حذف کردند. در تمام سطوح، در نظام شوروی «انقلاب در انقلاب» وجود داشت. قانون نوین در هر صورت عملا در اجرا ناممکن بود، زیرا بسیاری از زنان جوان که با ازدواج های مصلحتی مخالفت می کردند و یا نمی خواستند با مردی که دارای چند همسر است ازدواج کنند، امکان تحمیل خواست خود را نداشتند، و به دلیل فقدان آموزش ضروری و کندی بازسازی اقتصادی هیچ امکانی برای پیدا کردن کار نداشتند. این دورانی بود که به دوران سیاست نوین اقتصادی شهرت داشت که طی آن بلشویک ها باززائی بخش خصوصی را می پذیرفتند زیرا موجب فعال سازی روند اقتصادی می شد ولی در عین حال ارزش اضافی اندکی هم که در سطح اجتماعی وجود داشت جذب می کرد و نمی توانست در برنامه های بازسازی و توسعه بلند پروازانه سرمایه گذاری کند.

در این وضعیت مبارزه علیه فقدان توسعه، کاستی های آموزشی و باز زائی «منطقه گرائی» در تمام اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بود که استالین و طرفدارانش به تدریج قدرا را بدست گرفتند و مرکزیت گرائی و دولتی سازی اقتصاد را تحمیل کردند که موجب راه اندازی طرح عظیم گسترش شد که تمام کشور را به سوی جامعۀ صنعتی و مدرنیزاسیون فوق العاده هدایت کرد، البته به بهای نیروی انسانی با نتایج غالبا اسفناک.

سیاست نوین گذار عینی روسیه قدیمی و عقب مانده را به کشوری توسعه یافته ممکن ساخت، سواد آموزی توده ها، ارتقاء اجتماعی توده های طبقات مردمی به ویژه در مناطقی که به شکل سنتی در حاشیه به سر می بردند و در نتیجه مناطق مسلمان به واقعیت عینی تبدیل شد. ولی چنین تحولاتی بر اساس انتخاب رهبران در چهار چوب نظم آهنینی که روی انسجام اقتصادی، مرکزیت گرائی اولویت های سرمایه گذاری پافشاری می کرد، و نظامی سازی رفتارها، انسجام سیاست زبان و ایدئولوژی امکان پذیر شد. بازگشت سیاستی که زبان روسی را به عنوان زبان رسمی برگزیده بود با راه اندازی سیاست یگانه سازی ایدئولوژیک هم گام بود که در اصل و اساس طرح خود می بایستی از «محلی گرائی» ملت ها و مذاهب عبور کند. مارکسیسم لنینیسم بینش ایدئولوژیکی که بر اساسا تعبیری خدشه ناپذیر و انعطاف ناپذیر از مارکسیسم و نظریات لنین در دوران استالین اختراع شد، به تدریج به شکل اجتناب ناپذیری در این دوران یعنی طی سالهای 1920 تحمیل شد.

این سیاست، با وجود مقاومت هائی چند در بطن حزب راهبر، به چیزی حمله برد که آن را «انحرافات بورژوازی ملی» در جمهوری های غیر روسی می نامیدند، یعنی چیزی که بسیاری دیگر آن را به عنوان بازگشت تحریف شدۀ طرفداران شوینیسم روسیۀ کبیر تعبیر می کردند.

در این وضعیت عمومی در تمام اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بود که به نام حقوق زنان به ویژه از مسکو یک سری حمله به اسلام صورت گرفت، که به نام «هجوم» سر زبان ها افتاد. به مناسبت روز جهانی زن، 8 مارس 1927 تظاهرات توده ای در تاشکند و سمرقند و شهرهای دیگر با اکثریت مسلمان، و با همراهی مبارزان سازمان های زنان شوروی که قربانی خشونت در خانواده هایشان بودند برگزار شد. گروه های کوچک زنان مسلمان روی پودیوم آمدند و در برابر دیدگان همکان کشف حجاب کردند، و سپس پوشش اسلامی آنها به آتش کشیده شد(18). هدف از این عملیات نمایشی ایجاد «زن نوین» بود که با «آگاهی پولادین» می تواند به عنوان فردی با کارائی خدشه ناپذیر آهنگ سریع مدرنیزاسیونی را که توسط مسکو راه اندازی شده بود پی گیری کند. مبارزان کمونیست می بایستی روسری هایشان را بدارند، یعنی پوشش اسلامی که تا اینجا، به ویژه برای کار آموزشی یا سیاسی در مساجد رعایت می کردند.

با این وجود متعاقبا جامعۀ استالینی پس از بحث و جدل های پر جنجال و قوانین فمینستی سال های 1920 که آزادی جنسی را به شکل رادیکال مجاز دانسته بود، دوباره به نحو خاصی شیوۀ محافظه کارانه را در پیش گرفت. در نتیجه بین کمونیست ها و اسلامگرایان در عرصۀ روزمره تفاهم برقرار شد. طی سال های 1930 بزرگداشت مادر جایگزین زن مستقل در سال های 1920 شد و روسری سنتی دهقانان روسی به عنوان پوششی مناسب تر نسبت به موهای آزاد پریشان در هوا طی دوران «بورژوازی در حال زوال» تلقی گردید. سقط جنین دوباره ممنوع اعلام شد و سیاست زاد و ولد تغییر کرد. چنین موردی عملا به زنان مسلمان سنتی اجازه می داد که شیوۀ زندگی خودشان را حفظ کنند، و بی آن که در پی اشغال نخستین پست ها در زندگی سیاسی و اجتماعی باشند که غالبا به مردان واگذار می کردند.

در این دوران است که دو نوع زن در رقابت با یکدیگر پا به عرصۀ زندگی اجتماعی شوروی می گذارند : زن شهر نشین، تحصیل کرده، پرولتر شده با پوششی منطبق بر تعبیر بسیار محتاطانۀ شاخص های مدرن غربی (دامن بلند، فقدان عریانی ...) و زن دهقان، کولخوزی، کارگر، مادر خانوادۀ پر جمعیت، با دامن بلند و پهن، و با روسری برای پنهان کردن موها. بر این اساس راهکارهای لنین را کاملا بفرنوشی سپردند که اعلام کرده بود : «ما کاملا مخالف هر گونه بی حرمتی به اعتقادات مذهبی هستیم!».

این «هجوم» نتایج متعددی داشت. کودکان مسلمان، به ویژه دختران را از مدارس شوروی خارج کردند یا از جوانان کمونیست استعفا دادند. خانواده های آنها به همین علت تحت فشار قرار گرفتند. زنان بدون رو سری بخودشان اجازه می دادند که در خیابان به آنهائی که به شکل سنتی پوشش اسلامی داشتند انتقاد کنند، و در مقابل زنان بی حجاب به مثابه فاحشه توسط مردان مورد خشونت قرار می گرفتند. از هر سو می توانستیم تماشاگر خشونت باشیم، و حتی تجاوز و جنایت. تبلیغات جدید رسمی همیشه چنین مواردی را به شکل یکجانبه به عنوان «مبارزه برای مدرنیته علیه ارتجاع» به اطلاع عموم می رساند، و تنها خشونت هائی را مطرح می کرد که یک زن پیشگام قربانی آن بود و نه موارد دیگر. متهم دانستن دائمی و سیستمیک اعتقادات مذهبی تا سال 1941 ادامه یافت.

چنین سیاستی سرانجام به بازداشت، فشار و حتی محکومیت به مرگ بسیاری از رهبران مذهبی یا روشنفکر و یا دهقان انجامید. ولی مناطق مسلمان در آسیای مرکزی، خلاف کریمه و قفقاز، شامل گسیل توده ای نشد که هدفش به طریق اولی بخش اروپائی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بود. تا حملۀ نازی ها تمام رهبران مذهبی سرکوب شدند یا تحت نظارت دائمی بودند. با حملۀ نازی ها، رهبران شوروی به ضرورت اتحاد با تمام ترکیبات ملی پی بردند، مضافا بر این که بسیاری از رهبران مذهبی مسلمان در اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی هم زمان به هم مسلکان خود برای «جنگ بزرگ ملی» و دفاع از وطن سوسیالیستی در رویاروئی با نازی ها بیانیه «جهاد» صادر کردند.

رفتار و کردار میهن دوستانه در بطن ارتش سرخ یا در «حملۀ تولیدی» برای جبهه اغلب مسلمانان شوروی در کوران این جنگ نمونه بود ولی افسردگی ها و دردهای انباشت شده طی بیش از از ده سال توضیح روشنی است که چرا مسلمانانی که به اسارت نازی ها درمی آمدند به تشکلات ملی که آنها برای جنگ در جبهۀ شوروی یا روی دیوار آتلانتیک تدارک دیده بودند می پیوستند که در کنار آنها بجگند. با این وجود سال 1941 بود که مذهب اسلام جایگاهش را در جامعه باز یافت و درهای مساجد و اماکن آموزش اسلامی دوبار گشوده و باز سازی شد. برای هدایت معنوی و روحی مسلمانان در آسیای مرکزی و قفقازستان ساخت و ساز تازه ای ایجاد شد. تحولات مشابهی در دیگر مناطق مسلمانان اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی به وقوع پیوست و موجب پیدایش یک سری پژوهش هائی شد که روی نقاط مشترک و همسازی ارزش های اسلامی و اصول مارکسیستی تمرکز داشت، و بر عکس تضادهای این دو جهان بینی را به سکوت برگزار می کرد(19). به هر صورت، چنین امری به مسلمانان شوروی اجازه داد که به انکشاف عناصر اعتقادات اسلامیکه با مفاهیمی مانند عدالت اجتماعی، برابری اجتماعی و برابری جنسیت همخوانی داشت تحقق بخشند.

به مرور زمان، ساختارهای اجتماعی قدیمی مانند محله ها که مکان تجمعات بود، بی آن که برای تعلقات اجتماعی تفکیکی قائل شوند، مردم ساکن یک زیست محیط مشترک در شهر ها و محلات و شهرک های نوین با خانه های اجتماعی متشکل شدند. موضوع شگفت انگیزی نبود که دبیر کمیتۀ حزب کمونیست، حتی بین مقامات عالی، در عین حال مدرس غیر رسمی قرآن باشد.

علاوه بر این می بینیم که بسیاری از افردی که به خانواده های ضد انقلاب تعلق داشتند، باسماچی ها در سال های جنگ داخلی، در سال های گشایش های پسا استالینی به حزب کمونیست راه پیدا کردند و حتی به مقام رهبری نائل آمدند. این افراد روی ابهامات موجود بازی می کردند، یعنی از یکسو در رابطه با حق قانونی اکتسابی به عنوان خانوادۀ ضد انقلابی در جوامع سنتی و از سوی دیگر بر اساس سهمی که به دلیل دیپلم های علمی شان از دوایر «مدرنیست» بدست می آوردند و قابلیت های نوینشان در «مدیریت مناسب». جامعۀ «پسا شوروی»، نیمی مسلمان، نیمی شوروی، نیمی سنت گرا و نیمی مدرنیست اندک اندک تشکیل گردید، و به ویژه به درون مقامات بالای حزب کمونیست نیز راه یافت. با این وجود تشکلات مذهبی ناکامل بود و همین امر موجب شد که در فروپاشی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، گروه های اسلامی آگاهی مختصر خود را با رادیکالیسم مبارزه جویانۀ و با اعمال خشونت جبران کنند.

امروز نتایح ابهام آمیز دوران شوروی را با دعاوی «ملی» جدید برای تشکیل دولت های مستقل «مسلمان» شوروی سابق یا جمهوری های خود مختار مسلمان در بطن فدراسیون روسیه را مشاهده می کنیم. ابهاماتی که به شکل گسترده برچیده شده، دست کم ظاهرا خواست مبنی بر سنتز بین ارزش های «محرک» و «خردگرا» در اسلام و اصول «خواهان پیشرفت» و «انقلابی» مارکسیسم دیگر مطرح نمی باشد. ولی اگر از گفتار رسمی چشم پوشی کنیم، می بینیم که میراث اسلامی، حتی تخفیف یافته، به روزمرۀ مردم در آسیای مرکزی جدید پسا شوروی تعلق دارد و با این وجود «هویت شوروی» کاملا از بین نرفته است.

و این موردی است که به این جوامع احساس برتری خاصی می دهد که به سختی می توانند آن را در مقابل جوامع و دولت های مسلمان همسایه کتمان کنند، همان گونه که غالبا در گفتار ساکنان این مناطق در شوروی سابق می شنویم : «آنها شانس زندگی در اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی را نداشتند و نتوانستند از پیشرفت های آن بهره مند شوند».

در نتیجه ابهامی که اگر در وجه مثبت مورد بررسی قرار گیرد به این جوامع اجازه می دهد که نوآوری کنند، و در عین حال در بهترین ها و والاگرایانه ترین وجوه خود ریشه داشته باشند. ولی همین ابهامات در حال حاضر به نابسامانی هائی دامن زده و به جریان هائی که از آموزش و آگاهی کمتری برخوردار هستند میدان عمل داده است.

در مورد اسلام در روسیه، از این پس به عنوان یکی از چهار «مذهب ملی» در قانون اساسی به ثبت رسیده است، و به شبکۀ جمهوری های خود مختار تکیه دارد که تاتارستان نمادینه ترین بنظر می رسد.

تاتارستان نقش محرک منافع اقتصادی و دیپلماتیک روسیه در جهان مسلمانان را به عهده دارد، و بیش از پیش در رقابت با چچنی می باشد که پس از حذف جدائی طلبان و «وهابی ها» در دست رهبرانی است که در رابطه با اتحادیه های سنتی هستند، اگر چه چنین امری مانع از پذیرفتن آنها برای نمازگذاری به همراهی پادشاه عربستان سعودی در مکه نشده است...و مذاکره برای همآهنک سازی سیاست روسیه و عربستان سعودی در زمینۀ نفت. با این وجود آیا در روسیه در حال بازسازی چیزی از الهامات برابرخواهی سلطان گالیف باقی مانده است؟ که در اعماق الیکارسی سرمایه داری جدید به سر می برد؟ شاید؟




[1] < 
http://revuesocialisme.pagesperso-orange.fr/s9crouch.html >

[2] Idem

3)از تاریخ 20 نوامبر 1917، دولت انقلابی نوین یک بیانیه برای کارگران مسلمان روسیه در شرق صادر کرده بود.

4)فرمولاسیونی که از سوی دیگر گواه بر ابهام مارکسیست ها در رابطه با مذهب است

5)بلشویک ها حتی فورا با واتیکان متارکه نکردند. و می دانیم که الگوی ژزوئیت ها (فرقه ای از مسیحیت) تا چه اندازه از دیدگاه لنین برای بلشویک ها مناسب ارزیابی می شد.

< 
http://www.persee.fr/web/revues/home/prescript/article/mefr_1123-9891_1993_num_105_1_4256 >.

[6] Voir : Rinat Šigabdinov, Cahiers d'Asie centrale, nos 13/14, « De la question du socialisme islamique. De la question du socialisme islamique au Turkestan : le parcours d’Arif Klevleev (1874-1918) », Traduction de Alié Akimova; et : < 
http://fr.internationalism.org/french/rint/109_religion.html >

[7] < 
http://fr.internationalism.org/french/rint/109_religion.html >

[8] < 
http://revuesocialisme.pagesperso-orange.fr/s9crouch.html >

9) یادآوری کنیم که خلاف برداشت یکجانبه از گذشتۀ شوروی، بلشویک ها به محض این که قدرت را بدست گرفتند، مجازات مرگ را حذف کردند، ولی به دلیل جگ داخلی که توسط نیروهای ضد انقلاب بر پا شده بود، دوباره مجازات مرگ را به شکل قانونی تمدید کردند. سپس در پایان جنگ دوم جهانی، وقتی که پیروزی علیه نازی ها فضای صلح آمیزی در جهان ایجاد کرد، رهبران شوروی دوباره حکم مرگ را حذف کردند، ولی باز هم دوباره با آغاز جنگ سرد مجازات مرگ دوباره به اجرا گذاشته شد. چنین تحولاتی نشان می دهد که تا چه اندازه نظام شوروی از یک نگرش ثابت تبعیت نمی کند بلکه مبنی بر بینشی متحرک از جامعه منشأ می گیرد که می بایستی به مرحله ای از رشد منطبق بر کمال مطلوب کمونیستی نائل آید.

[10] < 
http://revuesocialisme.pagesperso-orange.fr/s9crouch.html >

[11] Idem

12)باید خصوصیت ابهام آمیز اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی را از آغاز تا پایان یادآور شویم، زیرا این دولت واقعا در آغاز مناطقی را به وجود آورد که از خودمختاری واقعی برخوردار بودند ولی از وقتی که خواهان استقلال شدند، پس از یک دوره رقابت بین نیروهای مرکز گریز و مرکز گرا که در مسکو صورت گرفت، از بین رفتند.

[13] < 
http://www.persee.fr/web/revues/home/prescript/article/cmr_0008-0160_1980_num_21_2_1384 >

[14] < 
http://www.persee.fr/web/revues/home/prescript/article/cmr_0008-0160_1980_num_21_2_1384 >

15)به هر صورت، او طی دوران استالینی با فشار «ناسیونالیسم بورژوا» و «خرافات مذهبی» به جوخۀ اعدان سپرده می شد.

[16] < 
http://elkhadra.over-blog.com/article-13205107.html >

[17] < 
http://elkhadra.over-blog.com/article-13205107.html >

18) اگر چنین سیاستی در فضای زنان آسیای مرکزی که قویا پدر سالار بود از پشتیبانی برخوردار شد، بین چادر نشینان دشت های قزاق که زنان از اقتدار برخوردار بودند و فعالانه در زندگی اقتصاد محلی شرکت داشتند باشکست مواجه شد.

Voir Catherine Poujol, Le Kazackhstan, PUF, coll. QSJ n°3520, 2000, p. 64.

19) در این دوران، برخی مذهبیان مسلمان در مورد روزه داری در ماه رمضان نظریۀ خاصی رام طرح می کردند که مبنی بر آن روزه داری موجب کاهش تولید می شود و می توان بجای آن به کارهای عام المنفعه پرداخت و تلاش بیشتر برای بالا بردن تولیدات عمومی.








December 12th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي