در سوگ نصرت پارسا
منيرسپاس بلخي منيرسپاس بلخي


در بهار بلبلي را کشتند،ابر بهار را بگو بگيريد،لاله زاران را بگو نيستان شوند، برگهای درختان را بگو که از جا نجنبند،حتا اگر باز نسيم بهار آيد،سحر را بگو رنگ غروب به خود گيرد،قلم را بگو بنويسد،کاغذ را بگو سپيدی بر کرانه را برايم قرض دهد.
چشمانم را بگو احسان کند و نخشکد،ماه را بگو غبار آلود گردد،گوش را بگو نوار بشنود،ناله های نصرت پارسا را بشنود ( آتشي است درون سينهء من – کي ز حال دلم خبر داری ).
پارسا را کشتند، موسيقي يتيم ما يک عندليب نستوه خويش را از دست داد . روانش شاد باد و قاتل هنر را بگو بميرد از شرم .
باز مي گيريد دلم از کشتن يک عندليب ناله های دل حزين از رفتن يک عندليب يک قناری کشته شد آن خوشنوای بوستان گلستان باشد خزان از خفتن يک عندليب خون ناحق ريختند بر پله های جهل خود قلب ها باشد غمين از کشتن يک عندليب
May 13th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
بیانات، پیامها و گزارشها