فريدون مشيري نا م هميشه جاويد
ارسالي شامل سالار ارسالي شامل سالار

پشت اين نقاب خنده، پشت اين نگاه شا د
چهره خموش مرد ديگري است
مرد ديگري كه سالهاي سا ل
درسكوت و انزواي محض
بي‌اميد بي‌اميد بي‌اميد زيسته
مرد ديگري كه پشت اين نقاب خنده
هرزمان به هربهانه
با تمام قلب خود گريسته


صحبت از فريدون مشيري، شاعر تواناي كه درگذشتش دوستداران شعر و ادبيات را اندوهگين كرد. شاعري كه با سادگي و صميميت و قلب مهربان و اشعار لطيفش، شاعر ، مهرباني، طبيعت و انسانيت ناميده شده .فريدون مشيري در 1305 چشم به دنيا گشود. او از دوران نوجواني به شعر علاقمند شد و ازهمان سالها شعر سرودن را آغاز كرد بطوري كه دراولين سالهاي دوران دانشجويي دفتري از غزل و مثنوي داشت و از 1330 به بعد آثارش را انتشار داد و علاقمندان بسياري پيدا كرد. لطافت كلام او و صداقت او درشعر باعث شد كه در دهه 30 او درزمره مهمترين شاعران معاصر قراربگيرد.آثار اوليه مشيري بصورت شعر موزو ن و مقفي بود كه سرودن آن را هيچگاه ترك نكرد .
به نمونه‌اي از اشعار او كه درقالب شعر كهن سروده توجه كنيد:اين سروده «نقش» نام دارد

. نقش پايي مانده بود از من به ساحل چند جا ناگهان شد محو با فرياد موجي سينه‌سا
آن كه يكدم بروجود من گواهي داده بود از سرانكار مي‌پرسيد : كو؟ كي؟ كِي كجا؟
ساعتي برموج و برآن جاي پا حيران شدم از زبان بي‌زبانان مي‌شنيدم نكته‌ها
اين جهان دريا، زمان چون موج، ما مانند نقش لحظه‌اي مهمان اين هستي‌دِهِ هستي رُبا
با سبك پروام تر از نقش ، مانند حباب برتلاطم‌هاي اين درياي بي‌پايان رها
لحظه‌اي هستيم سرگرم تماشا ناگهان يك قدم آن سوي‌تر پيوسته با باد هوا
باز مي‌گفتم نه
! اين سان داوري بي‌شك خطاست فرق بسيارست بين نقش ما با نقش پا
فرق بسيار است بين جان انسان و حباب هردو بربادند اما كارشان از هم جدا
مردماني رنگ عالم را دگرگون كرده‌اند هريكي دركار خود نقش‌آفرين همچون خدا
هركه برلوح جهان نقشي نيفزايد ز خويش بي‌گمان چون نقش پا محو است درموج فنا
نقش هستي ساز بايد ، نقش برجا ماندني تا چو جان خود جهان هم جاودان دارد ترا


بلي! نقش هستي ‌ساز و برجا ماندني‌اي كه شاعر خوب فريدون مشيري با اشعار لطيفش در پهنه ادبيات معاصر برجاي گذاشت، همچنان كه در آخرين بيت سروده‌اي كه بنام نقش خوا ند يم، نام او را در جهان شعر جاودان كرد . مشيري همان هدف نهايي بنيانگزاران شعر نو را پيمود و يكي از چهره‌هاي خوب و تاثير گذار شعر نو شد. درپهنه محتوا او از لحاظ محتوا و مفهوم نيز با نگاهي تازه و نو به طبيعت و اشيا واشخاص، و آميختن آنها با احساس و نازك ‌انديشي خاص خود به شعرش چهره‌اي مشخص داده است. مشيري دراشعارش همواره از مهرباني، طبيعت ، صلح و انسانيت سخن مي‌گفت. گاه براي كودكان ويتنامي كه درآتش جنگي ويرانگر و نابود كننده مي‌سوختند مي‌سرود و گاه براي بهار، گاه براي شب و ماه، و گاه براي درختها، و عشق . او بتدريج مجموعه اشعار خود را طي سالهاي ده30 تا 50 منتشر كرد كه مهمترين آنها عبارت بودند از«تشنه طوفان»، « گناه دريا»، « ابر و كوچه»، « بهار را باور كن»، « و پرواز با خورشيد. منتقد تواناي شعر و ادبيات دكتر عبدالحسين زرين كوب در يكي از نوشته‌هاي خود نمونه‌اي از اشعار نو فريدون مشيري را نقل كرده و سپس در باره شعر فريدون مشيري چنين نوشته است: ”با چنين زبان ساده و روشن و درخشاني است كه فريدون مشيري واژه‌ واژه با ما حرف مي‌زند، حرفهاي را مي‌زند كه ا زخود اوست. نه ابهام گرايي رندانه آن را تا حد هذيان ، نامفهوم ميكند، و نه شعار خالي از شعور آن را وسيله مريدپروري و خودنمايي مي‌سازد.
شعر و زبان درسخن او شاعري را تصوير مي ‌كند كه هيچ ميل ندارد خود را غير از آنچه هست ، بيش از آنچه هست و فراتر از آنچه هست نشان بدهد. او شاعري است كه دوست ندارد در پناه جبهه خاص، مكتب خاص، و ديدگاه خاص خود را از بيشترينه اهل عصر جدا سازد. بي روُي و ريا عشق را مي‌ ستايد، انسان را مي‌ستايد . بعد از نقل قولي از زرين كوب درمورد فريدون مشيري به يكي از اشعار خوب مشيري توجه كنيد.اين شعرآفرينش نام دارد و از اولين شعرهاي فريدون مشيري است و او د رآن از آفرينش شعر دروجود خودش سخن مي‌گويد

: آفرينش

: درقرنهاي دور
دربستر نوازش يك ساحل غريب
از بوسه‌هاي پرعطش آب و آفتاب
زير حباب سبز صنوبرها
همراه با ترنم خواب آور نسيم
درلحظه‌اي كه شايد
يك مستي مقدس
يك جذبه، يك خلوص
خورشيد و خاك و آب و درخت و نسيم را
دربرگرفته بود
موجود ناشناخته‌اي درجنين آب
يا روي دامن خزه‌اي- درلعاب برگ- يا درشكاف سنگي
درعمق چشمه‌اي
ازعالمي كه هيچ نشان درجهان نداشت
پا درجهان گذاشت
فرزند آفتاب و زمين و نسيم و آب
يك ذره بود اما
جان بود با نبض بود، نفس بود
. قلبش به خون سبز طبيعت نمي‌تپيد
نبضش به خون سرخ تراز لاله مي‌جهيد
فرزند آفتاب و زمين و نسيم و آب
درقرن‌هاي دور
افراشت روي خاك، لواي حيات را
تاقرن‌هاي بعد
آرد به زير پا همه كائنات را
آن لحظه‌هاي پرشده از جذبه‌هاي پاك
آن اوج، آن خلوص
هنگام آفرينش شك شعر
درمن هزار مرتبه تكرار مي‌شود
ذرات جان من
دربستر تخيلي گسترده تا افق- آن سوي كائنات- زير حباب روشن احساس
ازجام ناشناخته‌اي مست مي‌شوند
دست خيال من
انبوه واژه‌هاي شناور را- دربيكرانه‌ها- پيوند مي‌دهد
آنگاه شعر من
از مشرق محبت
چون تاج آفتاب پديدار مي‌شود
اينست شعر من
با خون تابناك ترازصبح
با تاروپود پاك تر از آب
اينست كودك من و هرگز نگويمش
درقرن‌هاي بعدچنين و چنان شود
باشد شبي طنين تپش‌هاي جان او
با جان دردمندي همداستان شود....

مشيري شاعري توانا و صاحب سبك بود ، شعر او به‌شكلي اصيل و نرم ريشه در شعر اصيل و كهن دارد گويي كه او ادامه‌يي از جويباري ست كه از دوران رودكي آغاز شد و در گذر از قرنها از نيما عبور كرد. دلبستگي و توان و تسلط مشيري در ادب كهن موجب آن شده كه ما برخي از شاعران كهن را با حال و هواي شعر نيمايي در مشيري باز‌يابيم.
مشيري در وادي شعر نيمايي موفق شد كارهايي را در كمال زيبايي و نرمش خلق كند و به‌عنوان يكي از شاعران مورد علاقه و احترام مردم تا پايان مطرح باشد . شعر مشيري شعري نجيب، آرام، انساني و عاشقانه است . رمانتسيمي نرم با لايه‌يي از واقعگرايي از ويژگيهاي شعر اوست . در زمينه سبكهاي مي‌توان خصائص سبك عراقي را در شعرهاي او باز يافت. شعر مشيري شعريست كه براي عموم قابل درك است . اودر زنده گي اجتماعي و هنريش شاعري راديكال نبود با اين‌همه احترام و علاقه گسترده مردم به او نشان مي‌دهد كه مشيري در جامعه بر روي زمينه‌يي واقعي شعرهايش را مي‌سروده است. نمونه‌اي از شعرهاي لطيف مشيري كه درياد اغلب شعردوستان هست شعري است بنام كوچه كه شايد بتوان او را گوياي شخصيت كامل شعري مشيري دانست.

كوچه:بي تو مهتاب شبي باز ازآن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره بدنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم
درنهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد كه شبي باهم ازآن كوچه گذشتيم
پرگشوديم و درآن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتي برلب آن جوي نشستيم
توهمه راز جهان ريخته درچشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فروريخته درآب
شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
يادم آمد تو بمن گفتي ازين عشق حذر كن
! لحظه‌اي چند براين آب نظر كن
آب آيينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
باتو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر ازپيش تو هرگز نتوانم نتوا نم
روز اول كه دل من به تمناي تو پرزد
چون كبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدي من نه رميدم نه گسستم
باز گفتم كه تو صيادي و من آهوي دشتم
تا بدام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر ازعشق ندانم، نتوانم
اشكي از شاخه فروريخت
مرغكي، ناله تلخي زد و بگريخت
اشك درچشم تو لرزيد
ماه برعشق تو خنديد
يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي دردامن اندوه كشيدم
رفت درظلمت غم آن شب و شبهاي دگرهم
نگرفتي دگر ازعاشق آزرده خبرهم
نكني ديگر ازآن كوچه گذر هم
بي‌تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم

.!
درباره مشيري و شعر مشيري منتقد ين بسياري نظر دا ده‌اند اما درميان منتقدين خارجي ردلف گليكه، نويسنده وپژوهشگر سويسي كه دررشته ادبيات فارسي دری تحصيل وتحقيق كرده در مقاله‌اي بنام « die tot» درباره شعر فريدون مشيري چنين داوري كرده‌است: چنين به نظر مي‌رسد كه فريدون مشيري چون معدودي از شاعران رسالت دارد كه به شكرانه وسعت دانشش و اطمينان و حساسيت درجمله‌بندي اش آن شكاف درزواقع مصنوعي را كه درگذشته نزديك كشمكش‌هايي ميان به اصطلاح نوپردازان و سنت‌گرايان ايجاد شده بود ببند د. درباره شاعر توانا ، فريدون مشيري،بايدگفت كه اوبرغم حاكميت آنزمان، چشم انتظار «خنده خورشيد» بود، و كه اگرچه «باغ وبهار» را درزير سرماي زمستان پژمرده مي ‌ديد، ولي باز «سرراه شكوفه‌هاي بهار»، «باتمام وجود گريه شوق» سرمي‌داد و «به بهاري كه در راه » بود، و «با ساز و سرود» ازراه خواهد رسيد، و «به پرستو، به گل و به سبزه ، درود» مي‌فرستاد.
بلي مشيري هرگز از ياد خود، « آنچه اژدها فكند و ربود» را محو نكرد. و «كبوتران اميد» را همواره «بال دربال» پرواز داد و «پيش پاي سحر» و «سر راه صبا» به «افشا ندن گل و سوزا ندن عود» پرداخت
. فريدون مشيري آثار معروف و متعددي دا رد. مهمترين مجموعه‌هاي شعر او عبارت بودند از :تشنه‌ طوفان كه درسال (1334) منتشر شد. ،\"گناه دريا\"در (1335)،\"نايافته‌\" (۱۳۳۶) \"ابر\" (۱۳۴۰) ،\" ابر و كوچه\" (۱۳۴۶،( \"بهار را باوركن\" (۱۳۴۷) و مجموعه‌ پرواز با خورشيد (۱۳۴۸) . از ديگر فعاليتهاي مشيري گردآوري و انتشار منتخبي از گفتار شيخ ابوسعيد ابوالخير ، با عنوان \"يكسو نگريستن و يكسان نگريستن\"بود. مشيري كه در سالهاي اخير به بيماري سرطان خون مبتلا شده ‌بودسرانجام درسال79خورشيدی در سن 74سالگي درگذشت.
December 6th, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان