بگــــریـــم
                                                              عزیزه عنایت عزیزه عنایت

از جور فلک نا له کنــــم زار بگیرم

فارغ نشود دل که  د وصد باربگیرم

خورشید:بــــرآردسراز خاور امیـــد

بی باور از این بخت نگونساربگریم

محــروم زآزادی و پا مال حقو قــــم

عسرت زده ام با دل افگار بگر یــم

پیش کی بـــرم شکــوهء بـیدادگریهــا

در دام غمی خانه و دیـوار بگر یـم

سخت است زمین وآسمان نیز بلنداست

باعجزودعاشب همه شب زاربگریـم

چون مــــرغ قفس خسته ام و میتپم اما

هـــرگاه وپگاه بـــادل بیدار بگــــریم

باآنکه منم  نیمهء از پیکـــــر  هستـــی

در پنجهء این دهر تبه کار بگـــریــم

تا چند ( عزیزه) به غمی بانوای افغان

با سوزدل و دیده ء خونبار بگــــر یــم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


March 10th, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان