تقدير
محمد عارف يوسفي محمد عارف يوسفي

اي ابر غم كه بر سر ما باريده ئي

تخم زهرت به چمن ما پاشيده ئي

اي روزگار تو اين بار غم و غصه را

از كي خريده يي كه بر ما فروخته ئي

اي كاروان مرگ بيشماران زنده را

بر كه سپرده يي كه زينجا ربوده ئي

اي بيوفا نگار كه افسون غير شدي

دراو چه ديده يي كه در ما نديده ئي

بشكستي عهد مرا و بيوفا شدي

با كه ببسته يي كه ما را گسسته ئي

ديگر تو به مجلس ما سر نميزني

با كه نشسته ئي كه از ما بريده ئي

اي  ني, تو اين نواي غم انگيز هجر را

از كه شنيده يي كه بر ما سروده ئي

اي آرزوي نا مراد درب ما مزن

با كه تو كرده اي كه با مانكرده ئي

آبستن رفتن است اين آمدن تو

رفته ز كجايي كه اينجا رسيده ئي

اي تقدير حادثه زاراست راستم بگو

آخر چه خوانده اي كه بر ما نوشته ئي

رو يوسفي فريفته به اين دنيا مشو

بر ياد نمانده اي تو زاندم كه رفته يي

 

 

آمستردام

26-11-2007

 


December 18th, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان