پرستو
صالحه رشيدي صالحه رشيدي

پرستوها آمدند
پيام بهار آوردند
ساختند آشيان
برفرازاي درختتان
شور کردند و فرياد
اين سو و آن سو پريدند
آشيان رنگين ساختند
لانۀ ز پرنيان
خوراک به منقار
پر زدند به سوي آشيان
به اميد جوجه ها 
با چهچه و چل چل جوجه ها
با غرور به بلند ها 
بر فراز آسمان
پناه بردند به آشيان
ولي دريغا!
دردا !
آشيان نبود
جوجه ها نبودند
سکوت بود و غم
اين جلادان حرفري 
آشيان و جوجه هايش را
با تير و تفنگ زدند
پرستو ها کوچيدند
و سوگوار شدند
با آمد آمد بهار 
باز به هواي جوجه ها
دو باره آمدند به سوي آشيان 
به ياد گذشته ها
به شاخه خشکيده نشستند 
گريستند زار زار 
دو قطره اشک صاف
چو صدفهاي ناياب
نثار کردند بر زمين
گفتند:
از اين سر زمين انسانيت کوچيده
و انسانها فرار کرده
پرواز کردند از ترس
ديگر نيامدند
بهار آمد
ولي پرستو نيامد
پرستوها با نفرت و نوحه 
پيام بردند به خيلها 
نرويد به سرزمين و حشت
که عاطفه و مهر کوچيده

 

روز جمعه 12/1/1384


September 11th, 2009


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان