نگاهي به زندگي و آثار ميگوئل سروانتس ساآودِرا(1616-1547)
ارسالي خالده سالار ارسالي خالده سالار

يا شكسپير اسپانيا


«سروانتس» نابغة ادبيات و اسپانيايي هم عصر شكسپير با اثر فوق‌العاده خود «دون كيشوت دلامانكا» در سال1602 گشايشگر رمان مدرن بود. اين اثر به بسياري از زبان هاي دنيا ترجمه شده است. دون كيشوت پس از انجيل پرتيراژترين كتاب در سطح جهان به شمار مي‌رود. هوش و نبوغ سروانتس به عنوان نگارندة ماهيت و ذات انسان نه تنها توسط بسياري از نويسندگان بزرگ از«فلوبر» گرفته تا«داستايوفسكي» به تأييد رسيده است بلكه انديشمندان و متفكران مشهوري چون«زيگموند فرويد» با ارايه برخي از كشفيات روانشناختي خود به اثر سروانتس اعتبار بخشيد ه اند.رمان‌‌نويس، نمايشنامه‌نويس و شاعر اسپانيايي و خالق دون‌كيشوت مشهورترين چهرة در ادبيات اسپانيا به شمار مي‌رود. اگرچه عظمت سروانتس مديون آثاري چون«شواليه دِلامانكا» يا همان دون كيشوت و«اينجنيوسو هيدالگو» است اما ديگر آثار ادبي وي نيز در خور توجه است. از قرار معلوم، شكسپير نويسندة بزرگ انگليسي هم عصر سروانتس كتاب دون‌كيشوت را خوانده بود ولي بعيد به نظر مي‌رسد كه سروانتس حتي نامي از شكسپير شنيده باشد
.
سروانتس بر خلاف شهرتش فقير زيست.«چون كه او همچون ديوانه‌اي بزيست و بسان فرزانه‌اي بمُرد» ميگل سروانتس زندگي سخت و پر ماجرايي داشت. او در دهكدة كوچكي در نزديكي مادريد بنام«آلالادي‌هنارس» و در خانواده‌أي نه چندان ثروتمند بدنيا آمد. مادر وي«لئونوردي كورتيناس» هفت بچه بدنيا آورد كه سروانتس فرزند چهارم وي بود. پدرش«رودريگودي سروانتس» يك جراح و داروساز بود. بيشتر كودكي سروانتس در سفر از شهري به شهر ديگر گذشت زيرا پدرش در جستجوي كار بود. پس از تحصيل در مادريد بين سالهاي 69-1568 تحت تعليم«خوان لوپز دي‌‌هويوس» در خدمت فردي به نام«خوليو آكواوتيا» كه بعداً در سال1570 به سمت كاردينالي برگزيده شد، به روم نقل مكان كرد. در همان سال در ناپل به نظام پيوست. او به عنوان يك نظامي اسپانيايي در جنگ دريايي«لپانتو» (1571) شركت كرد كه در اين جنگ جراحتي برداشت كه تا آخر عمر از ناحية‌دست چپ ناتوان گشت. سروانتس به شدت به نقشي كه در اين پيروزي مشهور داشت افتخار مي‌‌كرد و نام«جانباز لپانتو» بر وي نهاده شد. پس از آنكه در شهر مسنيا در سيسيل سلامت خود را بدست آورد و پيشة نظامي خود را ادامه داد, در سال1575 به همراه برادر خود«رودريگو» در كشتي«ال‌سول» اسپانيا مشغول كار شد. اين كشتي توسط دزدان دريايي‌اي كه تحت فرمان«آرنوت مامي» بودند تسخير شد و اين دو برادر به عنوان برده به الجزاير برده شدند. برادرش در سال1577 با پرداخت فديه آزاد شد. دزدان دريايي فكر مي‌كردند كه سروانتس اسير مهمي است زيرا او نامه‌هايي به همراه داشت كه توسط اشخاص مهم نوشته شده بود. سروانتس5 سال را به عنوان برده سپري كرد تا اينكه خانوادة‌ او توانستند پول كافي براي پرداخت وجه آزادي او فراهم كنند. در طول اين مدت او چندين بار تلاش كرد تا فرار كند اما هيچگاه موفق نبود. سروانتس در سال1580 در برابر پرداخت500 اسكود از سوي خانواده‌اش آزاد شد. او به مادريد بازگشت و به چندين كار موقتي و كم درآمد دولتي مشغول شد. اولين نمايشنامة وي«لوس‌تراتوس دي آرگل» كه در سال1580 به رشته تحرير درآمد براساس تجربيات او به عنوان يك اسير نوشته شد. در سال1584 با دختري بنام«كاتالينا دي سالازري پالاسويس» كه 18 سال از او جوانتر بود ازدواج كرد. كاتالينا دختر يك رعيت و روستايي متمكن بود. سروانتس به خاطر رابطه‌اي كه با يك بازيگر زن داشت صاحب دختري بنام«ايزابل» بود. اين هنرمند«آنا فرانكا دي روخاس» نام داشت. دختر او، ايزابل به عنوان خدمتكار خانوادگي مشغول به كار بود اما روش زندگي دخترش نگراني شديدي براي سروانتس به همراه داشت. مادر و دو خواهر مجردش از ديگر اعضاي خانواده‌اش به شمار مي‌رفتند. در دهة1580 همسر خود را ترك كرد. در طي20 سال پس از آن زندگي بي سروساماني داشت و در اين مدت به عنوان عامل خريد ناوگان جنگي اسپانيا و مأمور جمع‌‌آوري ماليات مشغول به كار بود.
سروانتس حداقل2 بار در سالهاي1597 و1602 به خاطر عدم همخواني حسابهاي مالي و كسري موجودي به زندان افتاد. عموماً سروانتس را فرد صادقي مي‌دانستند اما وي قرباني شغل نامناسب خود شد. بين سالهاي1596تا1600 در شهر«سويل» اسپانيا زندگي كرد و از سال1604 به شهر«وايادوليد» كه«فيليپ سوم» دادگاه خود را در اين شهر تشكيل داد، عزيمت كرد
.
سروانتس از سال1606 بطور دايم در مادريد اقامت گزيد و بقيه زندگي‌اش را در آن سپري كرد، وضعيت اقتصادي او همچنان اسفبار ماند. پس از آنكه«گاسپاردي ازپلتا» كه يك اشراف‌زاده بود بطور مرگباري در خيابان مقابل منزل سروانتس زخمي شد، سروانتس به همراه زناني كه در خانه‌اش بودند به اتهام دخالت در مرگ آن اشراف‌زاده زنداني شدند. سروانتس پس از آنكه«آلنسو فرناندز دي آولاندا» داستان ضعيفي در مورد دون‌كيشوت نوشت، در پاسخ به اين داستان بخش دوم آن را نوشت كه در سال1615 عرضه گشت. وي23 اپريل سال1616 يعني3 روز پس از آنكه بتواند رمان دوم خود بنام«ماجراهاي پرسيل و سگسيموندا» را تكميل كند، درگذشت. «دروغهاي صادقانة روياهاي انسان… شايد در اين دنياي ناميمون ما كه ديوانگي در آن بهتر از خردمندي ابلهانه است».سروانتس درجات ادبي خود را در«آندالوسيا» و در سال1580 آغاز كرد. طبق گفتة وي، او20 تا30 نمايشنامه نوشت كه تنها 2 نمونه از آن باقي مانده است. اولين اثر عمده وي«گالاتي» نام داشت كه در سال 1585 عرضه شد
.
اين اثر داستاني منظوم از كشيشان قرون وسطي است. اين اثر با كم توجهي مواجه شد و سروانتس هرگز آن را ادامه نداد.سروانتس در نمايشنامة خود بنام«ال تراتودي آرگل» كه در سال1784 به چاپ رسيد، به زندگي بردگان مسيحي در الجزاير پرداخته است. گذشته از نمايشنامه‌هاي او، بلند پروازانه‌ترين اثر منظوم او«وياژدل پارناسو»(1614) نام دارد و اثري تمثيلي است. گرچه حاوي مروري بر شاعران هم عصر خود بوده ولي تا حدود زيادي كسالت‌آور است. سروانتس خود نيز به اين تشخيص رسيده بود كه او بهره‌اي از هنر شعر نبرده است. نسلهاي بعدي از وي به عنوان يكي از بدترين شاعران دنيا ياد كرده‌اند. «داستانهاي اسطوره‌اي» (1613) مجموعه‌اي از داستانهاي كوتاه است و شامل بهترين آثار نثر وي در مورد عشق، آرمانگرايي، زندگي آزاد(كولي‌وار)، ديوانگان و سگهاي سخن‌گو است. او كتاب دون‌كيشوت را در زندان آرگانسيل در ايالت لامانكا نوشت. هدف سروانتس در اين كتاب ارايه تصويري از زندگي واقعي و ارايه سبك و روشي است كه بتواند ، همانگونه كه در بخش اول دون‌كيشوت نوشته است با بياني ساده، صادقانه و دقيق منظور خود را بيان كند. ارايه گفتگوها و محاوره‌هاي روزمره در متن ادبي با تحسين مخاطبان عمومي مواجه شد، امّا خالق آن تا سال1605 فقيرماند يعني زماني كه اولين بخش از دون‌كيشوت عرضه شد. هر چند اين كتاب وي را ثروتمند نكرد ولي تقدير و تحسين‌ بسياري براي وي به همراه داشت. بنابر روايات، روزي فيليپ سوم پادشاه اسپانيا مردي را در كنار جاده ديد كه هنگام خواندن كتابي چنان مي‌خنديد كه اشك از چشمان وي سرازير بود. پادشاه با ديدن اين منظره گفت: آن مرد يا ديوانه است يا مشغول خواندن دون كيشوت .
دون‌كيشوت(بخش اول سال1605، بخش دوم سال1615)

از اين كتاب اغلب به عنوان نخستين داستان مدرن ياد مي‌شود كه در اصل طنزي است با مضمون شواليه‌گري قرون وسطي. اين اثر از زمان خلق آن تا كنون به صورتهاي مختلف تفسير شده است. برخي اوقات از آن به عنوان حمله به كليساي كاتوليك و يا سياستمداران آن دوران اسپانيا و گاهي از آن به عنوان نمونه‌اي از دوگانگي شخصيت اسپانيايي ياد شده است. سروانتس، خود به تعالي معاني اعتقاد داشت و به معني كامل براي اسپانيا جنگيد، اما وقتي كه پس از تحمل اسارت به اسپانيا بازگشت فهميد كه دولت, خدمات وي را ناديده گرفته است. ويژگي تراژدي كامل يا كمدي كامل نبودن دون‌كيشوت, از جامعة قرن هفدهم اسپانيا تصويري تمام‌نما ارايه مي‌دهد. شخصيت اصلي داستان, شوالية مسن اسطوره‌گرايي است كه سوار بر اسب پير خود«روزي‌نانت» بدنبال ماجراجويي است.«سانچو پانزا» ملازم مال‌‌پرست او كسي است كه ارباب خود را در همة‌ مراحل شكست و ناكامي همراهي مي‌كند. در نهايت مشخص مي‌شود كه روابط اين دو شخصيت كه البته مباحث تند و آتشيني با يكديگر انجام مي‌دهند بر اساس احترام متقابل بنا نهاده شده است. در چانه‌ زني‌‌هايي كه اين دو شخصيت انجام مي‌‌دهند به تدريج با برخي از تمايلات يكديگر همگام مي‌شوند.سانچو گفت: به نظرم، شواليه‌هايي همة اين كارها را كرده اند… اما… چرا بايد به سرت بزنه؟! آيا بانويي تو را از خود رانده … ؟ دون كيشوت پاسخ داد: دقيقاً همينطور است. ببين كه چگونه همه وظايف را به خوبي انجام دادم. اما اين امر براي يك شوالية سرگردان دليل خوبي براي ديوانه شدن است. ارزش آن چقدر است؟ ايده من بي هيچ دليلي به ديوانگي مي‌‌گرايد.تأثيرات سروانتس در داستان‌ها و آثار نويسندگاني چون والتر اسكات، چارلز ديكنز، گوستاوفلوبر هرمان ملويل، فيودورداستايوفسكي همچنين آثار نويسندگاني چون جيمزجويس، جورج لوييزبورخس مي‌توان مشاهده كرد.
December 9th, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان