آنا دو نوآی! پاک باخته عشق مولا ناي بلخ
ارسالي صدف دريايي ارسالي صدف دريايي


آنا دو نوآی شاعره فرانسوی (1933-1876) نگاهش را به افق‌های دور دوخته بود. در مجموعه‌ی اشعارش شاهد ملا قات روح غربی او با زيبائی‌ها و جذابيت‌های مشرق زمين هستيم. اشعاری مانند باغ مشرق زمين، لذ ت‌های مشرق زمين، روز مشرق زمين و غيره نشانگر شيفتگی او نسبت به زيبائی‌های سرزمين‌های دوردست است. در اين اشعار او بطور شاعرانه‌ای ”سرزمين‌های زيبای كهن“ و حلاوت‌های آ ن‌ها را ترسيم می‌كند. درشعرروز مشرق زمين اوازخورشيد پهنه گستر سخن می‌گويد و می‌خواهد رقص خورشيد را بر روی د يوارها ببيند. شاعر آرزو می ‌كند كه گرم ‌ترين پرتو روز در روحش رخنه كند. اواز خور شيد می‌خواهد كه به درون بيايد، به لغزد، به تابد و جاری گردد در بَرِ او كه چون معبدی آغوش گشوده است، بر روی زانوان او كه بر فرشی از نيلوفرآبی به ستايش نشسته است ، غرق درعود و عنبر، فرود بيايد و به آرامی وارد روح سرشار از تحسين شاعر كه چون عباد تگاهی سپيد فام است بشود . به نظر می‌آيد كه شاعر با اند يشيدن به مشرق زمين به خلسه‌ی ماوراء الطبيعه فرومی ‌رود و پيكر خود را به عباد تگاهی در نور سرشار و ناب خورشيد تشبيه می‌كند. وی عاشق و د لباخته‌ی مشرق زمين است و برای شناختن و نفوذ به روح مرد م آن د يار پيوسته رؤيای سرزمين‌های آسيا را می‌بيند: هنگامی كه آدمی تورا می‌بيند گوئی كه گل‌های آبی و سبز را می‌بيند و زمانی كه من خواب می‌بينم، به هنگام تولد ماه تو چشم اندازهای سرزمين‌های آسيا رابه لب پنجره‌ی من می‌آوری. او شيفته‌ی مناظرطبيعي، باغ ، فواره، سرو، لاله، هلال ماه و آسمان نيلگون است و از خود سئوال می‌كند كه آيا می‌تواند اينهمه زيبائی را تحمل كند:


آيا قلب ما می‌تواند زيبائی باغی در امپراتوری پارس را برتابد؟ من هرگز برنمی‌تابم تعبير اين رؤيا را: شب پارسی كه می‌گستراند خويش را برروی فواره‌ها و سروها... زيبائی‌های مشرق زمين يكی از سرچشمه‌های الهام آنا دو نوآی هستند. اشعاری چون رقصنده‌ی پارسی، منظره‌ی پارسی ، رؤيای پارسی، باغ پارسی و بسياری د يگر شاهد اين مدعا هستند. عشق او نسبت به شرق آنچنان است كه آرزو می‌كند كه ايكاش در آنجا به دنيا می‌آمد و از نزديك می‌شناخت: آه ‌ای مرگ، اگر آنچنان است كه روزی خدنگ تو در پيكرم بنشيند اگر قرار است كه در آغوش تو بيارامم برمن ارزانی دار تا پانزده ساله باشم ، شكوفا و تابناك و در امپراتوری پارس چشم به جهان گشوده باشم. آنگاه است كه اين شعله‌ی نيلگون را، ميوه‌ی طلائی را چشمان فريبنده را كه اينهمه خوابش را ديده‌ام ، خواهم شناخت كه روزی چون گلبرگ‌های شادی شكوفا گرد يد. او در خواب می‌بيند كه از ميان سنگفرش‌ها، زنبق‌ها و سبزه‌ها پسران زيبا روی پارسی پيش می‌آيند و به او می‌گويند كه او ”همزاد قلب آن‌ها، عاشق گل سرخ‌ها و نفس سپيده د م ميباشد“ و اورا ”شاهزاده‌ی صبحگاه و شبهای بی‌خواب خواهند كرد“. آنها فرش زيبائی را در زير پايش خواهند گسترد و او از جوشانده‌های مست كننده به آرامی خواهد نوشيد. در شعر غم هجران شاعر از دلبستگی‌اش برای رفتن به سوی مشرق زمين سخن می‌گويد و آرزو می‌كند كاش كود كی باشد كه در خواب در باغ‌های كهن به انتظار ايستاده است و او آرزو می‌كند كه بسوی ا ن سرزمين پرواز كند. درشعرباغی كه- قلب - را- شيفته می‌سازد می‌سرايد:


در كتابی عطرآگين، تُرد و غمگنانه ـ‌ كه ازآن با حسرت فراوان د ست كشيد م، خواندم... اكنون می‌دانم كه می‌توان آن را ديد، كه آن وجود دارد باغی كه- قلب - را- شيفته می‌سازد! كه دردامنه‌ی كوهی خود را به سوی شرق می گستراند كه نام بزرگان رابا خود دارد. روح من، آيا قلبم می‌تواند ترا همراهی كند و به سوی اين بهشت به پرواز درآيد؟ آنا دو نوآی به گنجينه‌های ادب فارسی دري د ست می‌يابد ودراشعارش نام بزرگانی چون:مولاناي بلخ، عطار، جامي ، افغانی، سعدی و حافظ را می‌توان د يد. اين بانوی با احساس كه می ‌گفت: من حساس ‌ترين نقطه‌ی جهان هستم، عشقی راكه د رشعرمولاناي بلخ ، حافظ وسعدی نسبت به نور، زيبائی وطبيعت هست درمی يابد. او احساس می‌كند كه طرز فكرش بسياربه افكار اجداد راستين‌اش يعنی شاعران بزرگ نزديك است . باين د ليل است كه مولانا، سعدی و حافظ اورا شيفته‌ی خود می‌كنند و او آرزو می‌كند بر دشت‌های بارور مشرق زمين كه در بادهای بهاری موج می‌زند، بگذرد و در سايه‌ی خنك درختان آنجا بيارامد. او مشتاق است كه آن شاعران را ملاقات كند، بدنبالشان برود و بشناسد:


آه، ديدن مولانا ، سعدی، حافظ و آن ستاره‌ شناس در لباس‌های بلند و سبزشان هنگامی كه ريش‌های تيره‌ی آنان چون انبوه صمغ عطرآگينی به گستردگی می‌درخشد. به دنبال آنها رفتن، به هنگامی كه با قدمهای متين راه می‌روند در پی يكديگر در تخيل شان ، آتشين، عارفانه. آرميدن در پهنه‌ی دشت‌های بارور و موج افشان آرميد ن در كنار طاووس‌های سرمست از عشق. د يد ن آنها در اوج ظرافت و زيبائی هنگامی كه ليلی حلقه بر در می‌كوبد و حافظ ازاو می‌پرسد: كيست كه درمی‌زند؟ و ليلی پاسخ می‌دهد: تو هستی... در چهار پاره‌ی بالا تم جستجو خود جلوه می‌كند، تمی كه از مولاناي بلخ به وام گرفته شده ، تمی كه بطور پيوسته در آثار اين متفكر عارف بكار رفته است و آنا دو نوآی با درهم آميختن تمام شاعران مشرق زمين گفته‌ی مولاناي بلخ را از دهان حافظ بيان می‌كند. مولا ناي بلخ درمثتوی می‌سرايد: آن يكی آمد در ياری بزد / گفت يارش كيستی‌ای معتمد گفت من گفتش بروهنگام نيست / برچنين خوانی مقام خام نيست خام را جز آتش هجر و فراق / كی پزد كی وا رهاند از نفاق رفت آن مسكين و سالی در سفر / در فراق دوست سوزيد از شرر پخته شد آن سوخته پس بازگشت / باز ِگرد خانه‌ی انباز گشت حلقه زد بردرب صد ترس و ادب / تا بنجهد بی‌ادب لفظی ز لب بانگ زد يارش كه بر در كيست آن / گفت بر در هم توئی‌ ای دلستان گفت اكنون چون منی ‌ای من درآ / نيست گنجايی دو من را در سرا


در اشعار كنتس دو نوآی موضوعاتی كه در غزل‌های فارسی بسيار بكار ميرود يعنی گفتگوی عاشقانه بين گل و بلبل بكار رفته و او آنها را می‌ستايد به همان گونه كه باغ، شراب، عشق، زيبائی و جوانی را. او همچنين موضوعاتی چون گذرا بودن زمان و وداع با جوانی، تنهائی وغم دوری را بكار ميگيرد. در اشعار كنتس دونوای احساس د وستی عميقش را نسبت به د نيای شرق می ‌بينيم. جذابيت‌های مشرق زمين و گنجينه‌های فرهنگی آن اين شاعر را به اعماق گلستان اين سرزمين‌های دورد ست می‌كشاند. اشعار او چون پنجره‌ای است كه بسوی شهرهای افسانه‌ای مشرق زمين گشوده می‌شود، پنجره‌ای كه از طريق آن ادبيات فرانسه به گنجينه‌های آن سرزمين‌های دور راه می‌يابد.
December 20th, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان