رمانتيسيم ادبى چيست؟
ارسالي مريم صدف ارسالي مريم صدف


بليك كوشيده است با به كارگيرى لحنى جدلى بى آنكه از درغلتيدن به ژورناليسم هراسى داشته باشد، انديشه نبوغ و الهام را عليه اثبات گرايى و توسعه مدارى بشوراند. از جملات سرسرى و تند و تيز بليك، نكته اى كانونى پديدار مى شود كه به زعم من جهان نگرى رمانتيست ها را به نمايش مى گذارد: بليك بر اين باور است كه معرفت با انسان زاده مى شود و انديشه هاى ذاتى در هر كس موجود است و با وى زاده مى شوند. در حقيقت انديشه ها، خود او هستند. سويه سرآمدگرايى رمانتيست ها در اين نكته نطفه مى بندد كه آنها با انديشه و آموزش و تعليم هنر و زيباشناسى و به طور كلى استعداديابى و تكامل بخشى هنر و زيباشناسى به شدت مخالفند و نبوغ را امرى غيبى مى دانند كه به انسان هديه مى شود. كسى كه نبوغ دارد، اثرش نيز با او همراه است و هنگام مرگ، اثر او نيز مى ميرد تا هنگامى كه نابغه اى ديگر زاده شود. رمانتيست ها همواره هاله جنون و قدسيت را بر فراز سر خود مى ديدند و خويش را نابغه مى پنداشتند و براى اعمال خود هيچ گونه معذوريتى قائل نبودند و آنها را تعبير به عمل شاعرانه مى كردند. اسكار وايلد در دو گفتار نسبتاً مطول، داعيه دارى رمانتيست ها و سرآمدگرايى آنها را با حلاجى دو تيپ به گونه اى روشن و ملموس شرح مى دهد. گرچه وايد منزه طلبى عرفانى بليك را خوش نمى دا رد و مى كوشد جاى آن را به منزه طلبى شورمندانه اى بدهد. اما هر دو در قضيه نبوغ و الهام و سرآمدگرايى همصدااند: هنرمند يا به گونه اى مادرزاد با ديگر مردم تفاوت دارد يا ناچار مى شود به سبب نيازهاى ويژه اش با آنها متفاوت باشد. وى خود را تنها در هنر مى تواند به تمامه تحقق بخشد اما سنجش ميزان اين تحقق بر حسب توليد صرف، كار هنرنشناسان است، آن گردانند گان جامعه كه هنرمند از ايشان بيگانه است. بنابراين روشن مى شود كه هنرمند با كشاندن هنر به زندگى خود، كمال واقعى را در سبك، در نفس انكار توليد مى يابد. هنرمند به جاى آن كه در توليد چيزى بكوشد، در پى آن است كه كسى باشد، سرآمد، وايلد با تكيه بر آراى پيتر و شارل بدلر به تعريفى از هنرمند مى رسد كه سه معيار اصلى هنرنشناسان _ چنان كه پيشتر باز گفتيم _ را نفى مى كند: اخلاق، توليد مادى و پيشرفت. وايلد براى تحكيم عينى نظريات خود _ همان طور كه اشاره كردم _ از دو تيپ سود مى جويد، يكى توماس چسترتون شاعر و جاعل ادبى قرن هجدهم و ديگرى توماس وين رايت نويسنده و آدم كش قرن نوزدهم كه بى توجه به سه معيار فوق، تابوهاى جامعه را به ريشخند گرفتند و حكايت هنر را با حديث زندگى درآميخته و تصويرى نبوغ آميز از خويش ارائه دادند.


تمايزگذارى خيال و وهم از جمله دقايقى است كه رمانتيست ها بدان پا نهاده اند، گرچه چندان مطبوع نيست كه سهم نقادانه رمانتيست ها را در عرصه جنبش روشن گرى اندك بدانيم، لذا تدقيق در اين نكته حاوى ظرايفى است كه شوريدگى ايشان را در برابر عقل روشنگرى همواره مدنظر قرار دهيم چرا كه رمانتيست ها هميشه دستخوش اين باور بوده اند كه بايستى جايگاهى درخور براى ذهن به پس رانده روشنگرى دست و پا كرد، مشكل آنها دقيقاً نسبت به دو معيار انديشه سلطه خيز مدرن يعنى علم نيوتونى و كوژيتوى دكارتى نضج مى گيرد، دو نحله اى كه به زعم شان نبوغ خداداده هم آنقدر ابلهانه است كه الهام و شايد سرآمدگرايى سرمدى، در گفتارهايى كه از قلم تى، اس، كاله ريج تراويده است به پنداشت هايى برمى خوريم كه شورش رمانتيك را در دو بعد گسترش داده است: نخست آن كه اينان به طور كلى مخالف نظريه انفعال ذهن هستند، دوم آن كه رمانتيست ها مى كوشند كه قدرت خلاقه بيشترى به مقوله اى چون ذهن ببخشند و از اين دستاورد، جنبه موسع تر و روحانى ترى به هستى نسبت دهند. كاله ريج كه بعضاً فيلسوف رمانتيست منش خوانده مى شود، باور خويش را نسبت به ابطال نظريه انفعال ذهن تا آنجا پيش مى برد كه ذهن چون برخاسته يا نموده ذهن آفريدگار است و بدينسان در متعالى ترين وجه خود خلق شده است، لذا نظريه معطوف به انفعال ذهن به خودى خود باطل است. اينجاست كه كاله ريج به قولى نبوغ مسيحيت را وام مى گيرد تا به ذهن چون بازتابش انوار الهى نظر كند، چيزى كه دست كمى از مشرب عرفانى ويليام بليك ندارد. اما در گفتارهاى كاله ريج، آنچه تيزهوشى وى را در بسط مقولات فلسفه رمانتيك به نمايش مى گذارد، تمييز ميان خيال و وهم است. از نظر او قوه خيال، يا اوليه است يا ثانويه، بدين نحو كه قوه خيال اوليه را قدرت زنده و عامل اصلى كل ادراك بشرى مى داند. به واقع او از مفهوم كوژيتوى دكارتى (من هستم) آن وجه نامتناهى عمل ازلى خلقت را اعاده مى كند به عبارتى شدن در شور متافيزيك. قوه خيال ثانويه در نوع عمل با مورد اول همسانى دارد ليكن در درجه و شيوه عمل با آن متفاوت است، اين قوه با اراده آگاه همزيستى دارد. قوه ثانويه به منظور بازآفرينى، واقعيت را پراكنده و متفرق مى سازد لذا هنگامى كه اين فرآيند ناممكن گردد، مى كوشد تا امر واقع را در جامه آرمان جاى دهد و بدان تماميت ببخشد، اين قوه زنده است در ذات خود، در حالى كه موضوعات ذاتاً مرده، ثابت و جامدند.
December 23rd, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان