تحقيق درباره عيوقي وداستان ورقه وگلشاه
کانديد اکادميسن شاه علي اکبرشهرستاني کانديد اکادميسن شاه علي اکبرشهرستاني


عربان در دوره های قبل از اسلام مردمانی بودند وابسته به عادات ورسوم قبایلی وبدوی وجنگ ومهمان نوازی وجوانمردی را دوست داشتند. یکی از شعرای دوره جاهلیت این غریزه را چنین تمثیل مینماید: اذا ماالدهر صافانا مرضنا فان عدنا الی الحرب شفینا امروالقیس که از جمله سربرآوردگان شعرای زمان خود است، در قصیده معلقه، اسبش را می ستاید وآن را با تشبیهات عجیب تمثیل میکند. ادبیات عرب در آن زمان با طناب ، خیمه ومسمار وقدم های شتران واطلال ودمن سر وکار دارد واین وسایل بهترین وسایل استفاده مرام آنان است. بازار عکاظ بهترین جایگاه انشاد قصاید واشعار فخریه شعرای شان بود که در آنجا، گاه خود وگاه قبیله خود را می ستودند وطبع آزمائی میکردند.(1) در کنار همه این خصایص، داشتن مال وثروت امتیاز بزرگی به حساب می آمد وترتیب ضیافت های مجلل بهترین وسیله کسب امتیاز ونیل به اهداف ومرامهای قبیله ای وشخصی بود. این مظاهر را نه تنها از ادبیات رزمی وعامیانه آنان در می یابیم ؛ بلکه در مسایل روابط ذات البینی وخویشاوندی آنان می یابیم. بسیار واقع میشود که نداشتن مال وثروت انسان را از روابط انسانی محروم میسازد. ادبیات که آئینه روشن هر جامعه میباشد، این روابط را به خوبی واضح میسازد. بهترین نمونه این ادعا داستان های جالب" ورقه وگلشاه" و "لیلی ومجنون " است که من درینجا در باره داستان" ورقه وگلشاه" وانتقال آن به زبان فارسی گفتگو خواهم داشت.معنای"العروه" رشته محکم ودرختی که برگش دائم سبز باشد(2) و "ورقه" برخی از نبات را میگویند که در شاخهای آن شاخچه ها نمو مینمایند(3) ودرخت بسیار بزرگ راهم میگویند. عفرا مونث اعفر است وآهورا گویند.(4) به همین مناسبت"عروه" در زبان فارسی "ورقه" شده است که تلفظش آسان ومانوس تر بوده است واما" عفرا" به کلمه ترکیبی زیبای "گلشاه" تبدیل شده است واین ترکیبت تا امروز نیز در کابل به شکل"شاه گل" معمول ومروج است وبیشتر زنان را چنان"لقب" میدهند. اسم مرکب" گلشاه" برای برای جمشید پادشاه پیشدادی نیز به کار رفته است واو نخستین کسی بوده است که "نوروز" را برپاداشت(5). در لغت نامه برهان قاطع آمده است: ورقه به فتح اول وقاف وسکون ثانی به نام عاشق گلشاه است(ص 2275). نخستین کسی که داستان " ورقع وگلشاه" رابه شعر دراورد، جریر(6)(732-653 م) در عصر امویان بوده است.ترجمه آثار برازنده زبان عربی با موضوعات دینی، تاریخ وداستانهای جالب که از زمان ساسانیان آغاز شده بود، در زمان غزنویان نیز ادامه یافت: چنانکه تفسیر طبری، تاریخ الرسل والملوک طبری، کلیله ودمنه وغیره در همان زمانها به پایه اکمال رسید. کلیه ودمنه را شاعر بزرگ زبان فارسی رودکی سمرقندی منظوم ساخت که این دو بیت از همان مثنوی است:
شب زمستان بود وکپی سرد یافت کرمک شبتاب ناگاهی بتافت کپیــانش آتش همـی پنداشتند پشتــه هیزم بدو برداشتند عیوقی شاعر با ذوق زمان سلطان محمود که در آن زمان بازار شعر و ادب با رونق بود، این داستان جالب را به زبان فارسی ترجمه کرد وآن را به نظم مثنوی در آورد، چنانکه خودش گوید:" ماجرای حیرت انگیز به نظم می آرم که از داستانهای تازی وکتاب های عربی گرفته ام. این داستان جالب را درکتب جریر خوانده واز آن یادداشت کردم"(7) گویند این داستان پر حادثه عشق "ورقه وگلشاه" تا دوره رسالت پیامبر علیه السلام به طول انجامید، آن هردو به حرمان مردند ورسول خدا آن دو دلداده را احیا کرد(8) داستان "ورقه وگلشاه"، از جمله داستانهای بسیار دلچسب زبان فارسی است که به عنوان "کتاب درسی" در افغانستان مورد استفاده بوده است. بعضی از کسان بعد از ختم وفراگرفتن قرآن کریم که به شکل"تهجی و روانی" بود، به خواندن کتاب "ورقه وگلشاه" به عنوان نخستین گام فراگیری فارسی، مشغول میشدند وحتی شب های زمستان خواننده آن را با صوت مخصوص می خواند ودیگران با علاقه گوش فرا می دادند. از این داستان در آثار حکیم سوزنی نسفی(9) ومولوی جلا الدین بلخی یاد شده است وشاعر خوش ذوق غزنه"عیوقی" آن را در زمان سلطان محمود غزنوی(421-378 ه) به شکل مثنوی در بحر تقارب مثمن بر وزن(فعولن، فعولن، فعولن، فعل) به نظم در آورده است. چنانکه خودش در مدح یمین الدوله محمود گوید: تو عیوقیا گرت هوشست ورای به خدمت بپای وبمدحت گرای بدل مهر سلطان غازی بجوی بجان مدح سلطان محمود گوی ابوالقاسم آن شاه دین ودول شهـنشاه عــالم امیــر ملل نبینـد جهــان ونزاید سپهر چو او راد وفرزانه وخوب چهر در اقبال ودر فضل ودر هر فنی جهانیست در زیر پیراهنی(10) دانشمندان را عقیده بر آن است که داستان "ورقه وگلشاه" از داستانهای معروف ادب فارسیست. علاوه بر عیوقی شاعر دیگری همین داستان رابه وزن خسرو وشیرین نظامی به شعر فارسی درآورده که سابقا" رواج بسیار داشته ودر آن آمده است که آن دو عاشق ومعشوق در زمان پیامبر بزرگوار اسلام می زیستند.(11) تراجم این داستان چون داستان مذکور واقعیت زندگی دو دلداده را زنده نگه می دارد وبرای اهل ادب جالب بوده است، علی بن حسین مسعودی(وفات:347 ه/956 م)(12) در کتاب تاریخ مهم خویش مروج الذهب ومعادن الجوهر(13) شمه ای از داستان را آورده است(14). بعد از او ابوالفرج الاصفهانی(356 ه/967 م)(15) تحت عنوان قصه حبه عفرا این داستان را بالنسبه مشرح تر آورده است. وعیوقی آن را از آثار جریر شاعر عرب ترجمه کرده است(16). چون داستا مذکور دلچسب بوده است، بعدا" شاعران زبان ترکی چغتائی وترکی عثمانی آن رااز فارسی به ترکی ترجمه کردند(17). ترجمه دیگر به نام حکایه عجیبه از احوال گلشاه و ورقه از فارسی به زبان ترکی ترجمه ودر سال 1324 ه در تاشکند چاپ شده است(18). در زمانهای مختلف سه بار به زبان ترکی ترجمه ونگارش یافته است. قدیم ترین آن، همان نسخه ای است که در سال 770ه/ 1371 م توسط یوسف مداح شاعر آذری به زبان ترکی ترجمه گردیده وآن را به فارسی هم نبشه است وانشای دیگری از آن در قرن نهم هجری/ شانزدهم میلادی توسط مسترلی دیاعی به عمل آمده بود(19). استاد احمد آتش اصرار ورزیده است که منبع عربی"ورقه و گلشاه" به حیث ماخذ وسرچشمه ای برای ایجاد داستان فرانسوی به نام"فلوور وبلانشفلر" بوده است(20). داکتر ذبیح الله صفا استاد دانشگاه تهران، آتش را تائید نموده است(21). بومباچی در این اواخر، حین تحقیق در ترجمه ترکی مداح، تائید کرده است که منبع داستان فرانسوی همان منبعی بوده است که آتش ذکر نموده است. اکثر دانشمندان نظر استاد موصوف را پذیرفته اند و دانشمند دیگر (22) چنین گفته است:"برای آن که به صورت دقیق و واضح شباهت جملاتی از داستان{ورقه وگلشاه} را با داستان فلوور وبلانشفلر رمان فرانسوی که در قرون وسطی نبشته شده است، بدانیم، به صورت موجز آن را در این جا می آریم:فلوور پسر پادشاه کافران (23)نشفلر دختر یک بنده اسیر عیسوی مذهب را دوست دارد. پادشاه آرزو داشت برای پسر خود تلقین کرده بفهماند که بلانشفلر مرده است وگور ساختگی رابه او نشان داده، گفتند که قبر معشوقغ است تا فلوور قبرا را نبش کرد وآن را خالی یافت و از آن پس به دنبال بلانشفلر افتاده وبعد از تلاش زیاد دختر را در نزد پادشاه بابل یافته با او ازدواج کرد." یک نسخه دیپر در سده یازدهم هجری برابر با قرن غفدهم در آذربایجان به زبان ترکی ترجمه وبه شاه عباس صفوی اهدا گردید. نسخه ای هم به زبان ترکی شرقی نبشته شد(24). این داستان را که به زبان عامیانه فارسی بوده است به زبان ترکی ترجمه وطبع نمودند وبه رسم الخط لاتین چاپ شده است(25). از جمله نسخ متعدد که به دست آمده، نسخه یوسف مداح ونسخه مسیحی که تا کنون باقی اند، نشان می دهد که داستان" ورقه وگلشاه" در نواحی ترک زبان آذربایجان ایران مورد علاقه زیادی بوده ودر غرب ایران نیز داستان مذکور طرفدار زیادی داشته است.
نوعیت این داستان این گونه داستان که از عشق دو دلداده از خانواده های اعیان گفتگو دارد به نام "رمان کور توه" یاد می نمایند وچون در آن ، جنگ ومناقشه وماجراجوئی ها وجود دارد، به نام " داستان شمشیر وسپر" نیز یاد می کنند. چنانکه د راصل داستان دیده می شود،" ورقه وگلشاه" هر دو از یک خانواده علیایند ودر طول زندگی بارها به جنگ وماجرا پرداخته اند. نه تنها ورقه جوان بلکه گلشاه نیز به کشتن شخصی که به اختطافش دست می یازد، اقدام می نماید. درباره خانواده شان می گوید: بنی شیبه بد نام آن جــایگاه سپاهی درو صفدر وکینه خواه بدو در دو ســـالار والا منش هنر ورز وبهــروز ونیکو کنش دو سالار و آ« هردو از یک گهر برادر زیک مام وزیک پدر(26) ودر باره تلاش نجات ورقه جوان از چنگ دشمن چنین گوید که گلشاه ربیع بن عدنان رابا نیزه از پا در می آورد: سنانش گذارید از سون پشت بران سان بزاری مر اورا بکشت بزیر آمد ودست ورقه گشاد سوی لشکر خویش رفتند شاد(27) تاریخ ایجاد داستان ورقه وگلشاه به شکل منظوم زمان به نظم در آوردن این داستان دقیقا" معلوم نیست. اگر ابو حرزه جریر شاعر دوره اموی آن را به نظم در آورده باشد، نخستین شاعر د راین کار خواهد بود. اما چون او شاعر هجا بوده واز انواع دیگر شعر فخر، غزل و رثانیز دارد، بنابر این میتوان گفت که آن داستان رابه شعر در آورده است.(28) دومین شاعر ودر زبان فارسی نخستین شاعری که آن رابه نظم در آورد"عیوقی" در نیمه اول سده پنجم هجری در غزنه بوده است. وملکیان شیروانی را عقیده بر آن است که آن داستان پیش از "ویس و رامین" فخرالدین اسعد گرگانی به نظم کشیده شده است(29). استاد احمد آتش از دانشگاه استانبول را باور بر آن است که این اثر پیش از استیلای مغول، در زمان غزنویان انشا ومنظوم گردید. می دانیم که کنیه سلطان محمود، "ابوالقاسم" والقاب او "یمین الدوله وامین المله" بوده است.چون او مردی دانشمند ودانش پرور بوده همان سان که احمد آتش اذعان داشته است، داستان را "عیوقی" در زمان همان پادشاه به نظم فارسی در آورده است وهمه القاب وکنیه وغیره راکه در مدحیه آورده است، دلالت دارد که "سلطان محمود غزنوی" بوده است نه دیگری(30). فرخی سیستانی در مدح وی گوید: یمین دولت عالی، امین ملت باقی نظام دین ابوالقاسم ستوده خسرو ایران (دیوان ،ص 255) همچنان او گوید: یمین دولت ابوالقاسم آفتاب ملوک امین ملت محمود پادشاه جهان (دیوان ،ص 250) عنصری بلخی ملک الشعرا در مدحش گفته است: عالم فضل ویمین دولت و اصل هنر حجت یزدان، امین ملت وعین کمال (دیوان ،ص 94) استاد سعید نفیسی گفته است: شاعری که زمان او نا معلوم است، داستان "ورقه وگلشاه" را به وزن "خسرو وشیرین" نظامی گنجوی به شعر فارسی منظوم کرده بود که خیلی رواج داشته وعلاقه مندان زیاد داشته است ودر آن اثر، عاشق ومعشوق را از"بنی شیبان" دانسته که در زمان پیامبر اسلام علیه السلام در یمن بوده اند(31).
متن داستان ورقه وگلشاه در آثار زبان عربی این داستان پیش از آنکه به زبان فارسی وترکی انتقال یابد ودر قلمرو های این دو زبان شایع شود، در متون عربی وجود داشته است. پیش از همه ابو حرزه جریر شاعر قرن هشتم میلادی(اواخر قرن اول هجری) آن را به نظم درآورده بود(32). دومین اثری که آن را ثبت کرده است، مروج الذهب ومعادن الجوهر تالیف علی بن حسین مسعودی(346 ه) میباشد(33). وی تحت عنوان "شهیدان راه حق" چنین اورده است: ابوالقاسم جعفر بن محمد بن حمدان موصلی مفتی امور حقوقی که از حدیده بود در شهر جهینه برایم چنین حکایت کرد: هرگاه بنو عذره کسی را دوست بدارند، می میرند(34). مستعین بالله عباسی(52-248 ه) در جوسق سامرا نشسته بود، مرا به لطف پذیرفت واشاره کرد تا جلو روم، بعد از احوال پرسی واظهار چند کلمه لطف آمیز، سخن را درباره تاریخ و روزگار اعراب به ویژه کسانی که از مرض عشق مرده بودند، آغاز کرد تا سخن در مورد بنی عذره وعاشقان مشهور آن قبیله به میان آمد. از من در مساله عشق "عروه" پرسید که از او چه به یاد دارم؟ عروه بن حزام با عفرا ماجراهای "عشق" داشته است؟به پاسخ گفتم: عروه بن عزام بعد از دوری عفرا دختر عقال از زیادت نومیدی در عشق بمرد. گروهی از سواران در وقت نزع اورا دیدند و وقتی که به نزدیک کاخ عفرا رسیدند، یکی از سواران به اواز حزین این بیت را سرود که ترجمه اش چنین است:" ای منزلگهی که باشندگانش در بی پروائی به سر میبرند، من به شما خبر مرگ عروه بن حزام را می رسانم." چون عفرا این بیت را شنید، بر تپه ای فراتر از کاروانیان فرا رفت وفریاد زد: " ای سوارانی که اسبان تان را تیز می رانید، وای بر شما! آیا خبر مرگ عروه بن حزام راست است؟ یکی از آنان جواب داد: آری، ما اورا در جائی رها کردیم که نواحی و اطراف آن را دشت ها وتپه ها فراگرفته بود. عفرا صدا زد: اگر گفته های شما درست باشد، مرگ عروه ستاره درخشان که تاریکی هارا روشن میکرد، ای کاش، پس از مرگت هیچ جوان مزه خوشی های عشق را نه چشد! ای گاش غایبان دیگر با اطمینان خاطر به منزلگاه خود باز نگردند! ای کاش زن می توانست با مردی زیست نماید که همچون عروه نجیب و پاکزاد باشد، ای کاش پس از این زن از شادکامی مادر بودن نومید گردد! شما ای کاروانیان! دعا می کنم که هرگز به سر منزل مقصود نرسید ولذت زندگانی در کام های تان نابود باد! عفرا گور عفره را از کاروانیان پرسید، جای ونشان آرامگاه را برایش نشان دادند. عفرا بدان سو روان گشت. همین که نزدیک قبراو رسید، فرود آمد وبه سوی آن محل رفت وخود ار بر روی گور افگند وفریادی باریک بر آورد که همراهان را به هراس افگند. همه بدان سو رفتند. دیدند که عفرا بر روی قبر دراز کشیده وجان به جان آفرین سپرده است. اورا د رکنار عاشقش به خاک سپردند." مستعین بالله از من تقاضاکرد که اگر جزئیاتی از آن واقعه را به یاد داشته باشم، برایش بگویم. جواب دادم: به یاد دارم. داستان دیگر را از ملک بن صبا عددی برایم گفته اند که او از عدی بن هشام بن عروه روایت کرده واو از پدر خود عثمان بن عفان به یاد داشته و نقل کرده است که مرا موظف کرد صدقات را میان بنو عذره توزیع نمایم. در مناطقی که یکی از شاخه های آن قوم در آنجا باشگاه داشتند به نام بنی منبذه یاد میشدند. دیدم خیمه جدید، اندکی دورتر از خیمه گاه برپا گردیده بود، آن جا رفتم. جوانی در آنجا در سایه خوابیده بود ودر کنار او پیر زنی نشسته بود. چون به در خیمه رسیدم وجوان مرا دید با صدای نحیف چنین زمزمه کرد:" هدیه ای برای عراف (طبیب وکاهن) یمامه ونجران دادم؛ تا مرا درمان نماید وصحت یاب شوم. آنان به من وعده دادند که کاملاگ شفا می یابم، اما به زودی با دوستانی که برای دیدنم آمده بودند، از من دور شدند، ومرا رها کردند واز اثرات جادوئی خود چیزی به جای نماندند. از هر نوع شربت برایم نوشاندند وبالاخره گفتند: شفا بخشی کار خدای تعالی است. دست های ما از تاثیر بر دل تو که درد بر آن گرانی دارد، ناتوان است." رنج دوری عفرا تنم را می کاهد وهمچون نیزه آهنین است که سینه ام را می شگافد و وجودم را سوراخ می سازد. عفرا کسی است که در این دنیا از همه کس وهمه چیز برای من گرامی تر است وجای هر چیز را می گیرد. من وعده روز رستاخیز را دوست دارم، در آن روز می توانم عفرا را باز یابم. خدا نفرین کناد دهن هائی راکغ راز را فاش می سازند ومی گویند:" فلان معشوقه فلان است." ناله نحیفی از او بر آمد، رویش را معاینه کردم،مرده بود. رو به پیر زن کردم وگفتم: بانوی عزیز! جوانی که در سایه خیمه غنوده بود، به گمانم مرده است. گفت: ای خدای بزرگ او مرده است؟ بعد از مشاهده چهره اش فریاد زد:" از برای رب کعبه او دیگر وجود ندارد!"، من از او نام آن سیه روز را پرسیدم، جواب داد عروه بن حزام از بنو عذره، من مادر اویم. سوگن می خورم که از یک سال بدینسو من از او آه وناله ای نشنیدم، تنها امروز بامداد ناگهان شنیدم که این ابیات را زمزمه می کرد:" اگر مادران به گریه وناله ناگزیر شوند، آن امروز خواهد بود، زیرا می بینم گه پنجه مرگ آماده است تا مرا بفشرد. کاش مرا می گذاشتند که نوحه شان را می شنیدم؛ زیرا هنگامی که بر روی شانه های دوستانم دراز افتاده باشم، چیزی نخاوهم شنید وآنگاه به آرامگاه ابدی می برند." پیش از آنکه اورا با عنبر وکافور خوشبو سازند، نخواستم از آن جا دور گردم. در کفن ودفن ونماز جنازه او اشتراک ورزیدم. عثمان از من پرسید چرا؟ جواب دادم، برای آنکه او این حق را داشت: به احترام شهادتش."(35) ابوالفرج اصفهانی(م:356 ه) تحت عنوان:" اخبار عروه بن حزام بن مهاصر" وعنوان فرعی، احد بنی حزام بن ضبه بن عبد بن کبیر بن عذره، این داستان رابه نام قصه حبه عفرا چنین آورده است: گروهی از روایان از آن میان حسن بن علی بن محمدالادمی گفت: که عمر بن محمد بن عبدالملک الزیات درباره عشق عفرا سخن به میان آورده گفت: موسی بن عیسی الجعفری از اسباط بن عیسی العذری نقل کرد، در حالی که روایت او به تواتر از دیگران بود، داستان عروه بن حزام وعفرا بنت عقال از این قرار است: حزام مرد وپسرش عروه از او صغیر به جا ماند وبه سر پرستی عم خود عقال بن مهاصر قرار گرفت. عفرا دختر عقال همسال او بود. در کودکی هردو یک جا و همبازی بودند، وبا همدیگر الفت و دوستی زیاد داشتند. عقال ، عروه را می گفت: مژده میدهم که عفرا همسرت خواهد بود ان شاالله. زیادت دوستی آن دوتن سبب میشد که او بار بار این سخن را باز گوید. چون عروه وعفرا جوان شدند وبه رشد رسیدند؛ عروه با عمه خود هند بنت مهاصر از محبت خود وعفرا سخن زد واز او خواست و وی را واداشت از برادر خود التماس متقاضا کند که طبق وعده ای که بار ها داده بود، عفرا را با او تزویج نماید. هند نزد برادر خود رفته اظهار داشت: برادر ! خداوند عالم در پیوند با خویشاوند ترا اجر ومزد بزرگ می دهد. از تو چیزی تمنا دارم. او د رپاسخ گفت: از من چیزی مخواه که خواستت بر آورده نه شود. خواهرش گفت: برادر! برادر زاده عروه را با دخترت عفرا تزویج کن! برادرش گفت: من کاملا" سازگارم، مگر چیزی که راه مارا خار می زند آن است که عروه بی چیز ونادار است. مادر عفرا کابین هنگفتی برای او تعین کرده است. کسانی دیگر خواستارش بودند. عروه کاکای خود را گفت: من فرزند تویم و در خانه ات به سر رسیده ام، اگر عفرا را با دیگریس تزویج کنی، گویا مرا کشته وخونم را ریخته ای. تو باید قرابت مر در نظر داشته باشی. کاکایش جواب داد: ای پسر تو نادار هستی. عروه دانست که در این جهان قرابت وخویشاوندی به درد انسان نمی خورد وتنها مال، درد را درمان است. از عم خود وزنش خواهش کرد تا اورا مهلت دهند که به یمن رفته از مامای خود مال بیاورد. آنان پذیرفتند. عروه عزم رفتن کرد وشب پدرود نزد عفرا آمده تا بامگاه باهم راز گفتند. به سوی یمن رهسپار گشت ودر راهدو جوان از بنی هلال بن عامر با او همراه شدند. چون نزد مامای خود رسید، یکصد راس شتر برایش داد تا بازگردد. شخصی از شام از اسباب بنی امیه(36)، میان قبیله عفرا فرود آمد وشتری کشت ومردم را مهمان کرد. چون عفرا را دید بر او دل باخت، ومالدار وثروتمند بود. از او خواستگاری کرد. پدر عفرا عذر آورد وگفت: او را با برادر زاده نامزد کرده ام. آن شخص اظهار داشت، مهریه زیاد می دهم؛ عقال نه پذیرفت. خواستگار با ذرایع ممکنه به مادر عفرا روی آورد وبرایش سوقات های گونه گون فرستاد. او که زنی آزمند بود سخن را با پدر عفرا در میان گذاشت وگفت: عروه را خیری نیست، آیا روا نمی داری که دخترت از مال وآسایش برخوردار شود؟ کوشید تا اورا راضی گرداند. مرد شامی شتران زیاد کشت وقبیله را مهمان کرد وپدر عفرا را هم در آن ضیافت دعوت کرد. سخن از خطبه عفرا به نام مرد شامی به میان آمد. پدرش پذیرفت وعفرا را به نام او خطبه خواندند و به او سپردند.عفرا از نومیدی این بیت را زمزمه می کرد: یا عروه ان الحی قد نقضوا عهد الاله وحا ولوا الغدرا(37) یعنی ای عروه، قبیله پیمان خدائی را شکستند و به فریب بدل کردند. عروه پس از چند گاه بازگشت وکاکایش به تزویر ومکر او را برسر قبری برد و گفت: عفرا مرده است و آرامگاهش همین است. چندی بعد، روزی کنیزی از میان قبیله آمد و او را آگاه ساخت که عفرا نه مرده است و اورا به شام برده اند. عروه به سوی شام رهسپار گشت وپرسان وجویان جایگاه عفرا را یافت وبه خانه عدنان رفت. عدنان اورا مهمان کرده گرامی داشت. مدتی آن جا بود و روزی انگشتری را به کنیزی داد تا به عفرا بدهد. کنیز انگشتر را در بین شیر به عفرا رساند. وقتی که او شیر را نوشید، انگشتر را دید وشناخت. آنگاه به شوهر خود گفت: میدانی که مهمان تو کیست؟ او عروه بن حزام پسر عم من است، و از حیا خود را معرفی نکرده است. شوهر عفرا نزد عروه آمد و از او گله کرد که چرا پنهان کرده و به وی نگفته است که کاکا زاده عفرا است. اورابه خانه خود آورد وگذاشت تا با عفرا آزادانه صحبت نماید. هر دو از فراق شکوه ها کردند ونالیدند. برای عروه شراب آورد، گفت:به خداوند که هرگز دهن به حرام نیالوده ام، تا بوده ام با ناروا آمیخته نبوده ام. اگر ناروا را روا می انگاشتم، از تو کام می گرفتم که در دنیا جز تو کامی نداشته ام که از دستم برفتی و پس از تو دیگر کامی برایم نمانده است. آنگاه از او پدرود کرد وهردو گریستند. وقتی که شوهر عفرا آمد خادمه اورا از همه جریان آگاه ساخت، اوبرای عفرا گفت: ای عفرا پسر عمت را نمی گذاشتی که برود. عروه را گفت: من از سرگذشت شما آگاه شدم، هرگز دیدار شما را قدغن نمی نمایم. اگر بخواهی می توانی تا ابد با او باشی واز او جدا نگردی. عروه گفت: زیارت کردم، اکنون باید بروم وباز گردم. در راه بازگشت بار بار بی هوش افتاد تا به یمامه رسید. در آن جا پزشکی بود، نزدش رفت وطلب مداوا کرد. پزشک(38) بعد از مشاهده خال پرسید آیا به خلل دماغ و از دست دادن خرد دچار شده ای؟ عروه پاسخ داد:
ومالـی خبل ولابـی جـنه ولکن عمی یا اخی کذوب اقول العراف الیمامه داونی فانک ان داویتنی لطبیب عشـیه لا عفـرا منک بعیده فتسلواولا عفرا منک قریب بعد ار مرگ عروه، عفرا بسیار گریست تا جان داد. ابو زید گوید: عروه از نزد عفرا بازگشت وهرچند خاله وجده(مادر بزرگ) وخواهرانش اورا اندرز وتسلی دادند، سودی نبخشید؛ نزد کحیله ریاح بن شداد که پزشک بود، آمدند تااو را درمان نماید، مگر درمان او سودی نداد. عروه نزدیک تالابی به نام ابل عفرا آمد ودر آن جا روان را به روان آفرین سپرد.مادرش گفت: از مدت یک سال او با من حرف نزده بود، روزی آمد وگفت: من کان من امهاتی باکیدا ابدا" فالیوم انی ارانی الیوم مقبوضا(39) یسمعننیه فــانی غیر ســامع اذا علوت رقاب القوم معروضا" چون خبر مرگ او به عفرا رسید، به شوهر گفت: پسر عمم از اندوه وعشق من مرده است. من باید باید برایش ماتم بگیرم وبه عزا بنشینم. سه روز عزا گرفت، ودر روز چهارم جهان گذران را پدرود گفت. خبر این عشق وداستان دو دلداده را شاهان اموی وعباسی به دلگرمی مئشنیدند. معاویه بن ابو سفیان گفته بود: اگر من از حال آن دو تن آگاه می شدم، آنان را به وصال همدیگر شان می رساندم.(40) در تصویر 41، ص 235، ترجمه فرانسوی این ابیات آمده است: پسندی تو گلشــاه را یا اوی که کس نیست جزوی سزاوار اوی شوی با زر وسیم وبا مال وگنج نخواهی همی گنج بی هیچ رنج و این سخن عقال را می رساند که بر وعده خود پافشاری دارد ودر متن آغانی آمده است وحرص مادر عفرا را نمایان می سازد. وعلاوه بر بعضی مطالب در هر دو متن مسعودی و ابوالفرج سپاهانی مشترک نیست که در زیر آن را یگان یگان ایراد می نمایم؛اما متذکر باید شد که هردو متن از ناگه علمی متقن ومعتبرند. 1- هردو متن مروج الذهب، عروه به خانه وکاشانه خود بازگشتخ، بعد از یک سال رنج دوری می میرد، و راوی به عثمان بن عفان از چشم دید خود سخن می گوید.(41) 2- در اغاني،داستان را از آغاز کودکي آنان مي آورد و جريان های پسين را که در متون فارسي هم وجود دارد،ذکر مي نمايد. (42) 3- بعضي ازداستان هايي که در متن اصل داستان از قبيل اختطاف گلشاه توسط دشمنان،جنگ های ورقه در يمن،و پادشاه بودن شوهرگلشاه در سوريه و جنگ های قبيله ای،در اين متون نيامده است و معلوم نگشت که آن جريان ها در متن جرير بوده است يا عيوقي و ديگران ابداع کرده اند؟ عيوقي،نخستين کسي که داستان عروه و عفراء را تحت عنوان " ورقه و گلشاه" به نظم درآورد. در مورد اين شاعر،معلومات اندک در دست داريم؛وی از شاعران دوره اول غزنوی است،و معاصر سلطان محمود غزنوی بوده است .به قرار گفتهء استاد داکتر معين عيوقي منسوب به "عيوق" است. وی علاوه برآنکه داستان"ورقه و گلشاه"را به نظم آورد،مثنوی ديگری به بحر رمل مسدس و قصايدی داشته است .(43) دانشمند بزرگ دهخدا،آن شاعر را از شعرای دوره اول غزنوی(اوائل سدهء پنجم هجری) دانسته است.(44) استاد سعيد نفيسي گفته است : "عيوقي از شاعران قرن پنجم هجری است و تنها اثری که از او باقي مانده است،داستان"ورقه و گلشاه" است که به بحر متقارب به نام محمود غزنوی به پايان رسانيده و اسدی طوسي نيز در فرهنگ خود اشعاری از او نقل کرده است ." (45) همو گويد که وی داستان مذکور را از زبان تازی گرفته است و معلومست که او از جرير گرفته است و همان سان که خودش هم گفته است .(46) عيوقي داستان را بعد از حمد و ثنای باری تعالي و نعت پيامبر (ع) و مدح سلطان محمود،چنين ادامه مي دهد: سخن بهتر از نعمت و خواسته سخن بهتر از گنج آراسته سخن مر سخنگوی را مايه بس سخن برتن مرد پيرانه بس ز دانا سخن بشنو و گوش کن که نايد دگر ز آسمان جز سخن سخن مرد را سر بگردون کشد سخن کوه را سوی هامون کشد سخن بر تو نيکو کند کار زشت سخن ره نمايد بسوی بهشت (47) و اينک من ترجمهء متن دری "ورقه و گلشاه" را از ترجمهء فرانسوی آن در اين جا مي آرم:"من اين داستان را با سخن زيبا ايراد کردم که پيش از من ازآن هيچکس نگفته است،اين چنين داستاني را هيچ شريف و وضيعي با اين وزن و اين کلمات هرگز نگفته است .در گوشه ای نشسته از شعر گفتن بيزار بودم،و در نتيجهء مناقشات بالاخره تصميم گرفتم که اين تاج شاهي را با سخن زبان دری بيارايم ...من داستان عجيبي از آن ماجرا را که از زبان تازی و کتب عربي گرفته ام،به لباس نظم و شعر در مي آرم .من اين داستان جالب را که از داستان های تازی به جا مانده است،از کتاب های جرير بيرون آوردم."(48)
چون نام "عيوقي"در کتاب لغت فرس(49) اسدی طوسي آمده،و آن کتاب در اواسط سدهء پنجم هجری(قرن يازدهم ميلادی)تأليف گرديده است، وجود شاعر را در آن زمان ثابت مي سازد.احمد آتش استاد دانشگاه استانبول، وی را از شاعران زمان سلطان محمود غزنوی مي داند و اظهار مي دارد که :عيوق که در لباب الالباب محمد عوفي آمده، همان عيوقي است .(50) عوفي، عيوق را که اسمش مجدالدين بوده است،از شعرای آل سلجوق بعد از عهد سنجری معزی مي داند که در خراسان مي زيسته است .(51) و اين غزل را از و شاهد مي آرد:
چون صبح شد پديد،بساز ای بسر صبوح کن در پياله راح که هست آن غذای روح *** زين دار بت پرست که اندر جهان برست جز باده هرچه هست ازو توبهء نصوح اما اين ابيات از بحر هزج مثمن است و اين وزن و بحر در عهد سلجوقيان رايج بوده است و امير معزی در همين بحر قصايدی دارد و بنده را گمان چنان است که اين ابيات تشبيب و نسيبي از يک قصيده بوده است .عوفي بارها تشبيب يا نسيب قصيده ای را از شاعران مختلف به حيث مثال مي آورد و قصيده را تا آخر ايراد نمي کند. با آنکه عيوقي شاعری شناخته شده بوده است و نامش در کتب لغت فارسي مثلاً در لغت فرس و برهان قاطع و در اشعار شاعراني همچون حکيم سوزني و مولوی (جلال الدين) آمده است،اما نمي توان دانست که چرا از قلم محمدعوفي بيرون مانده است ؟و عيوق را در رديف شعرای ديگر و همزمان با شيخ عطار نيشابوری (م:627 هـ ) (52) و ظهير فاريابي آورده است. اما عيوقي با دستيابي به نسخهء خطي موجود در "توپقاپي سرای استانبول،در رديف خزينهء IH84" که توسط دانشمندان و استادان در سال های اخير به عمل آمد،شهرت بيشتريافت .
چگونگي دستيابي نسخه ء خطي ورقه و گلشاه
مدت ده سال شک و ترديد بود که آيا داستان "ورقه و گلشاه"به شکل يک متن ادبي وجود داشته باشد؟(53) کشف نسخه خطي توپقاپي پردهء ابهام ها را از ميان برداشت و آقای احمدآتش نخستين بار در مقالهء خويش که به زبان فارسي و بعداً فرانسوی به نشر رسيد، مسأله را واضح ساخت (54) .متن "ورقه و گلشاه" را از روی آن نسخه در تهران به طبع رساندند.نخستين بار کسي که از روی آن،نسخهء ديگربرداشت عباس اقبال آشتياني بود که با سه يادداشت از استاد بديع الزمان فروزانفر همراه بود که در کتابخانهء مرکزی دانشگاه تهران محفوظ است .(55) و تبطره های زياد برآن نبشته شده است و ملکيان را ظن برآنست که اولين دانشمند عباس اقبال آن را ديده بود.(56) دکتر ذبيح الله صفا با مقدمه ای،آن نسخه را در سال 1343 ش /1965 م در تهران به چاپ رساند: متن 122-1 ، لغات : 35-123 و مقدمه :از سه تا بيست و نه . غير از آن قبلاً نسخ مختلفي از آن در ايران،هند و ديگر سرزمين ها وجود داشته است و بعضي از آنها را عاميانه مي انگارند.آقای سورن متن را به فرانسوی ترجمه کرده با تبصره و مقايسهء هنری و علمي تصاوير آن که در قرن هفتم هجری صورت گرفته است،در مجلهء هنرهای آسيايي به طبع رسانده که بسيار مفصل و مدلل بحث کرده است . پايان
1 المنجد،اعلام، ص 472. 2- فمن يکفر بالطاغوت و يومن بالله فقد استمک بالعروه الوثقي لاانفصام لها .البقره (2) :256 و المنجد، ص 502. 3- همان اثر، ص 797، 4- همان اثر،ص 514 و 579 . 5- رک: آثار الباقه عن القرون الخاليه تأليف ابوريحان بيروني . 6- جرير در باديهء يمامه به دنيا آمد.کنيه اش ابو حرزه بود. او در هجو سرايي شهرت دارد،خصوصاً دشمنان خود الاخطل و الفرزدق را هجو کرده است .هرسه همزمان بودند.ديواني دارد که شامل فنون نقد از مدح و هجا و فخر و غزل و رثاء است و آن را ابوجعفر بن حبيب تنقيح و مدون ساخت .(المنجد،اعلام،ص 212). 6- داستان ورقه و گلشاه،اسدالله سورن ملکيان شيرواني، ج 22،1970 م ،ص 103. 8- تاريخ ادبيات در ايران،ص 223. 9- لباب الالباب،ج دوم،ص 191 و 678.تاريخ ادبيات در ايران،ص 223 . 10- همان اثر،دکترصفا،ص 3-601 ،سورن ملکيان شيرواني،مجله هنرهای آسيايي،ج 22،ص8. 11- تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسي تا پايان قرن دهم هجری،ص 44 و 150 . 12- Les plus beaux texts ARABES, par Emile Dermenghem,La colombe,Paris 1951,p. 83 و نيز رک: مروج الذهب و معادن الجوهر،ترجمهء ابوالقاسم پاينده . 13- همان . 14- مسعودی در مروج الذهب و معادن الجوهر { سال تاليف 332 هـ } گويد :"کاهنان به کشف غيب توانند رسيد؛عراف پايين تر از کاهن است .عروه در باره عراف يمامه گفته است :"با عراف يمامه و عراف نحه قرار گذاشتم که اگر مرا درمان کردند هر چه خواستند بگيرند." ج اول،ص 527،ترجمهء پاينده،چاپ سوم،1365 ،تهران . 15- الاغاني،ابوالفرج الاصبهاني،مجلدالرابع والعشرون،ص 38-123 . 16-Le Roman de Varqe et Golsah, 1970,Paris,p .103. 17- تاريخ نظم و نثر...،سعيد نفيسي،ص 44. 18- تاريخ ادبيات در ايران،ص 3-601 . اشعار داستاني،احمدآتش،ص 143،Col.I = نوت 2،نسخهء فلوگل ص 292 کشف الظنون . مثنوی،احمد آتش،ص 13 و اشعار داستاني (داستان منظوم)، ص 152 ب . 19- تاريخ ادبيات ترک،بومباچي،پاريس،1968 م،ص 249.مؤلف با احتياط تمام از شباهت آن با فلوور و بلانشفلر حرف زده است . 20 اشعار داستاني،آتش، ص 2-151 . 21- در اصطلاح فرانسوی Paien يا Paganus طوايفي را مي گفتند که معبودان متعدد را مي پرستيدند. (لاروس،1971). 22- اشعار داستاني،آتش،نوت6 ؛متن معنونست حکايت هايي عجيب از احوال گلشاه و ورقهء توسط ملا عبدالله حاج بن ميرکريم چاپ سنگي تاشکند،سال 1324 هـ،ص 10، ج 4. 23- هنرهای آسيايي،ج XXII ، شمارهء ويژه،1970 م ص 10،ج 4 . 24- هنرهای آسيايي،شمارهء خاص،ج 22،تصويرI ،ص 215 . 25- همان اثر،تصوير 23، ص 99 .
26- المنجد،اعلام،ص212،مجله هنرهای آسيايي،1970 م،پاريس،ج22،شماره ويژه،ص 103،. 27- ورقه و گلشاه عيوقي،دکتر صفا،تهران،1343 ش،هانری ماسه داستان "ويس و رامين" رانخستين بار به زبان فرانسوی ترجمه و در سال 1959 با مقدمه و حواشي در پاريس به چاپ رساند. وی عضو اکادمي فرانسه و رئيس موسسه ايران شناسي دانشگاه سربون بود. 28- رک : تاريخ يميني،عُتبي، ترجمه جرفادقاني،طبع سال 1357،طبع دوم،ص 331 و غيره ديوان فرخي و عنصری . 29- نظو در ايران و در زبان فارسي ...،ص 44 شماره 15 . 30 – مجلهء هنرهای آسيايي،سورن ملکيان شيرواني،سال 1970 م،پاريس،ج 22، ص 103 31- Les Plus beaux texts ARABES, Paris, La Colombe, 1951, p.83 فرهنگ ادبيات فارسي دری تأليف دکتر زهرا خانلری . 32- مروج الذهب،ترجمهء ابوالقاسم پاينده،چاپ سوم،1356 هـ.ش،1365 ش، تهران، ج دوم ص 62- 560 و 632 . Dermenghem,Les Plus beaux texts ARABES, Paris, La Colombe, 1951, p.83 Emile مروج الذهب ...،ترجمهء ابوالقاسم پاينده،ج2 ،ص 62-560 . 33- اسباب جمع سبب (قرابت و خويشاوندی) 34- مراد از همان پيمان و وعده ايست که عقال بارها داده بود که عفراء را با برادرزادهء خود عروه تزويج مي نمايد.در زندگي قبيله ای آنان در بسياری از موارد فردی هم قبيله تصميم مي گرفت،بنابر آن کلمهء حي يعني خيل و ايل بني ضبه بوده است . 35- در آن زمان"عراف" کسي را مي گفتند که به پيشهء پزشکي و جادوگری سرگرم بود و به مداوای روحي و جسمي مي پرداخت و از گذشته و آيندهء کسان خبر مي داد و به دانش ستاره شناسي آگاهي داشت .(المنجد،چاپ بيست و يکم، ص 500). 36- مقبوضاً به معني ميتاً . 37 – الاغاني،مجلدالرابع و العشرون،ص 38-123 . ابوالفرج پساهاني نه تنها وقايع و سرگذشت های عربان،بلکه حوادث تاريخي را در خراسان و فارس و ساير بلاد ثبت کرده است که خيلي با ارزش مي باشد . 38- مسعودی،علي بن حسين (م: 346هـ /956 م )در بغداد به دنيا آمد و در قاهره جهان را وداع گفت .وی جغرافيه دان،مورخ و شايق لطايف و حکم بود و در شعر و اخلاق تتبع و تحقيق مي کرد.به عبدالله بن مسعود صحابي پيامبر (ص) منسوب است .در مصر،شام،فلسطين،فارس،هند،سيلان و مدغشقر،آدربايجان و ماورالنهر و چين سفر کرد.تاريخ او به نام مروج الذهب و معادن الجوهر مي باشد.و کتاب التنبيه و الاشراف از اوست.(المنجد- اعلام،ص 661)؛متون برگزيدهء زبان عربي،چاپ پاريس،1951،1951،ص 543 ح. 39- ابوالفرج اصفهاني( علي بن حسين)(897-967 م) از پيش روان ادبيات است .در شناخت تاريخ و لغت سرآمد بوده است . در سپاهان به دنيا آمد و در بغداد رشد يافت .به گردآوری اسناد تاريخي مصروف گشت و همهء آن را در کتابي به نام الاغاني به صورت بسيار دانشمندانه و با عبارات روان نبشته است .(المنجد-اعلام،ص 18 ،متون برگزيده عربي،1951،پاريس،ص 96). 40-فرهنگ فارسي،دکترمعين،اميرکبير،1345 ش،تهران،ص 1229 . 41- لغت نامهء دهخدا،1341 ش ،تهران . 42- تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسي تا پايان قرن دهم هجری،استاد سعيد نفيسي،ص 44. 43- اسدی طوسي اين ابيات را آورده است : گربجنبد در زمانش گير گوش بر زمين ده تا که گردد لوش لوش *** با مردم لک تا بتواني تو مياميز زيرا که جز از عار نيايد ز لک و لاک (ص3-601) 44- تاريخ ادبيات در ايران،دکتر صفا،ص 3-601 . 45- داستان ورقه و گلشاه،اسدالله سورن ملکيان شيرواني، هنرهای آسيايي،ج XXII ، شمارهء ويژه،1970 م ص 3- 102 . آقای سورن آن را از روی متن خطي کتابخانه توپقابي سرای استانبول با در نظرداشت متن مطبوع آن در تهران،ترجمه کرده است . 46- لغت فرس اسدی طوسي،ص 223 و 305 . 47- يک مثنوی گم شده از دورهء غزنويان،آتش،مجلهء دانشکدهء ادبيات تهران(4-1)،ص 13-1 که ترجمهء آن به زبان فرانسوی در مجلهءArs Orientalis سال IV 1961،ص 52-143 نشر شده است . 48- لباب الالباب،عوفي 1361 ش،تهران،از روی چاپ براوان،ص2- 841 . 49- فرهنگ اشعار حافظ،ص 82-180 . 51- مجلهء هنرهای آسيايي، سورن ملکيان ،ج XXII ، شمارهء ويژه،1970 م، ص 7 . 52- يک مثنوی گم شده از دورهء غزنويان،آتش،مجلهء دانشکده ادبيات تهران (4-1)،ص 13-1 . 53- داستان ورقه و گلشاه،اسدالله سورن ملکيان شيرواني، هنرهای آسيايي،ج XXII ، شمارهء ويژه،1970 م، پاريس،ص 7. 54- همان .
منابع و مآخد : 1- قرآن کريم . 2- المنجد،چاپ بيست و يکم،اعلام. 3- آثار الباقيه عن القرون الخاليه تأليف ابوريحان البيروني،چاپ 1923 م،ليپزيک، آلمان،باهتمام دکتر سشو استاد دانشگاه برلين . 4- الأغاني تأليف ابوالفرج (علي بن الحسين)الاصبهاني،دارلکتب العلميه،بيرون،1407 هـ /1986 م،مجلد الرابع و العشرون . 5- اشعار داستاني،آتش،نوت6؛متن مهنونست به حکايت هايي عجيب از احوال گلشاه و ورقه،توسط ملا عبدالله حاج بن ميرکريم چاپ سنگي تاشکند،1324 هـ. 6- تاريخ ادبيات ترک،بومباچي،پاريس،1968 م . 7- تاريخ ادبيات در ايران تأليف دکتر ذبيح الله صفا،استاد دانشگاه تهران،1368 ش،تهران. 8- تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسي تا پايان قرن دهم هجری تأليف استاد سعيد نفيسي،کتابفروشي فروغي،1344،تهران . 9- داستان ورقه و گلشاه،اسدالله سورن ملکيان شيرواني، هنرهای آسيايي،1970 م،پاريس . 10- ديوان عنصری ملک الشعراء سلطان محمودغزنوی،کتابفروشي ابن سينا 1323 ش،تهران .
February 5th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان