ازمخفّي تا مخفي
  استادصباح استادصباح


در هندوستان د يواني هاي متعدد به نام مخفي که شا مل سه هزار و هتشصد بيت را كه ا شعارش تخلّص مخفي دا رد چندين بار چاپ كرده‌اندوما نيز تلاش نموديم ومطالب جمع آوري کرديم تا شاعران که مخفي تخلّص  نموده اند به معرفي مختصرآنان اقدام نمايم :

مخفي رشتي
چون سايه دلا در پي آن سرو روان باش
شا يد كه بجا يي برسي، د ر پي آن با ش
از شعراي قرن دهم هجري بوده و در تحفة سامي ترجمه‌اش چنين مسطورست: «مولانا مخفي از شهر رشت و در خدمت اميرسلطان محمد كه در بعضي اوقات سلطنت بعضي از شهرهاي گيلان تعلق به او داشت بسر مي‌برد، و در شعر طبعش موافق است».

مخفي هندوستاني
نامش سليمه سلطان‌بيگم است، صاحب مآثرالامراء در ذيل ترجمة بيرام‌خان خانخانان مينويسد:«… و در سنة نهصد و شصت و پنج با سليمه سلطان بيگم كه كنت آشياني (همايون پادشاه، 937-963 ه‍( در حيات خود با بيرام‌خان نامزد كرده بودند، عقد ازدواج اتفاق افتاد، او صبيّة ميرزا نورالدين محمد و خواهرزادة جنت ‌آشياني (مادرش گلبرگ بيگم دختر ظهيرالدين محمد بابر پادشاه و خواهر همايون بوده). … بيگم طبع موزون داشته، مخفي تخلّص مي‌كرد. بعد از فوت بيرام خان 698 ه‍ عرش آشياني جلال‌الدين محمداكبر پادشاه، 963-1114 ه‍ بيگم را به نكاح خود آوردند، در سال هفتم جهانگيري 1020 ه‍ فوت كرد».
كاكلت را من زمستي رشتة جان گفته‌ا م
مست بودم،زين‌سبب حرف‌پريشان گفته‌ام


مهرالنّساء مخفي
بزير  اين  خميده  طاق  مينا
دو چشم آفرينش زوست بينا
فلك صد چشم دارد دوره او
كه چشم خود  كند منزلگه او
بقاي  او   فناي  تيرگيهاست
نيايد روشني با تيرگي  راست
زعدل‌او بوقت خواب شبگير
كند نطع از پلنگ‌خفته نخجير
جهانراتا بلندي‌هست وپستي
مباد اين نام،پاك ازلوح هستي

نام اصلي او مهرالنّساء و دختر خواجه غياث‌الدين محمد: 1031 ه‍ است، قريحة شعري او موروثي است. ده دوازده شاعر از اين دودمان برخاسته‌اند، از جمله: خواجه محمدشريف هجري، محمد طاهر وصلي، امين احمد رازي صاحب هفت اقليم، شاپور ، و اميدي متوفي 929 هجري كه سلسلة ايشانست. مهرالنّساء نخست زوجة علي‌قلي بيگ استاجلو مخاطب به شيرافگن‌خان بود. پس از كشته‌شدن وي در 1016 هجري به حرمسراي شاهي فرستاده شد و در جشن نوروز 1020 جهانگير پادشاه 1014-1037 ه‍ ،  ويرا به همسري گرفت. در مآثرالامراء  مسطورست كه: «به هزاران سور و سرور به ازدواج درآمد. اولاً نورمحل و ثانياً نورجهان بيگم خطاب يافت، و به تقريب اين نسبت خاص اعتمادالدوله به وكالت كل و منصب ششهزاري، سه هزار سوار و علم و نقاره بلندپايه گرديد،… … نورجهان بيگم با حسن صوري خوبيهاي معنوي بسيار داشته، به رسايي طبع و درستي سليقه و شعور تند و فكر بجا يگانة روزگار بوده،… اكثر زيور و لباس و اسباب تزيين و تقطيع كه معمول اهل هند است اختراعي ا وست، … به مرتبه‌اي پادشاه را شيفته و مطيع خود ساخته بود كه جز نامي از پادشاهي به جهانگير نماند. مكرّر مي‌گفت كه من سلطنت را به نورجهان پيشكش كردم،… و في‌الواقع بغير از خطبه آنچه لوازم فرمانروايي بود بيگم به عمل مي‌آورد، … و طغراي مناشير به اين عبارت رقم مي‌يافت:
حكم عليّة عاليه مهد عليا نورجهان بيگم پادشاه.
بحكم شاه جهانگير يافت صد زيور
بنا م  نو ر جهان پا د شاه بيگم زر
گويند تيول اين سلسله آنچه حساب كردند نصف ممالك محروسة پادشاهي بود، جميع خويشان و منسوبان اين دودمان حتي غلامان و خواجه‌سرايان منصب خاني و ترخاني يافتند،… بيگم در انعام و بخشش نيز افراط داشت،…. در هزار و هفتاد و پنج در سن هفتاد و دو سالگي در لاهور وديعت حيات سپرد و در مقبره‌اي كه در حوالي روضة جنّت مكاني (جهانگير پادشاه) خود بنا نموده بود مدفون گرديد. بيگم طبع موزون نيز داشته مخفي تخلص مي‌كرد. براي مزيد فايده شرحي را هم كه جهانگير پادشاه دربارة اعتمادالسلطنه و نورجهان و برادرش در توزك خود به قلم آورده است از نظر ميگذرانيم:
كنند خويش و تبار تو ناز و مي‌زيبد
بحسن يك  تن ا گر يك ‌قبيله نا زكند
........
دل بصورت ندهم ناشده سيرت معلوم
بندة عشقم و هفتاد و دو ملت  معلوم
زاهدا  هول  قيامت  مفگن  در  دل  ما
هول هجران گذرانديم وقيامت معلوم
«ديگر ميرزا غياث ‌بيگ كه ديوان بيوتات پدر من بود و هزاري منصب داشت، آنرا بجاي وزيرخان به منصب ديواني و بخطاب اعتمادالدوله و منصب هفت هزاري و نقاره و علم سربلند نمودم. در علم حساب بي‌بدل روزگار است، و در انشاء و املاء يگانة عصر خود، و در شعر فهمي و تتبّع قدما در هيچ بلاد ثاني ندارد. كم ديوانيست كه به نظر او نرسيده باشد و آنچه خلاصة آ نست بيرون ننوشته باشد، و در صحبت داشتن بهتر از هزار مفرّح ياقوتيست، هميشه خندان و شكفته است و در تاريخ ‌داني هيچ حكايتي نيست كه در ذكر او در نيامده باشد، در ا مور ملكي و راي و تدبير هر فكري كه بي‌مشورت او باشد، قلم بطلان از قضا بر سر او كشيده باشد. و او پدر نورجهان بيگم است، و پسرش آصفخان است كه وكيل مطلق منست، و آصفخان را به منصب پنجهزاري سربلند گردانيدم، و نورجهان بيگم به منصب سي هزاري سرافراز است، و سركردة چهارصد حرم منست، و در هيچ شهر نيست كه او باغي به طرح و عمارات رفيع نفرموده باشد، و اثر بسيار ازو در روزگار مانده، تا او به خانة من نيامد من نسبت كدخدايي و معني او نفهميده بودم، و در زمان پدرم او را به شهر لاهور به شيرافگن نامزد كرده بودند. چون او كشته شد قاضي طلبيده او را به عقد خود درآوردم، و هشتاد لك اشرفي پنج مثقالي مهر او قرار دا دم، و اين زر از من طلبيد كه بواسطة خريد جواهر مرا در كا رست، بي‌مضايقه آن وا صل او ساختم، و تسبيح مرواريدي از چهل دانه كه هر دانه به چهل هزار روپيه خريده شده بود به او بخشيدم، و حالا تمام خانة من از زر و جواهر بدست ا وست، و افيون معتاد من به مهر او به من ميرسانند، و اعتقاد تمام به او دا رم، و دولت و پادشاهي من حالا در دست من سلسله است، پدر ديوان كل، پسر وكيل مطلق، دختر همراز و مصاحب».


ملا مخفي
تقي‌الدين محمد اوحدي در تذكرة عرفات‌العاشقين مينويسد: «مظهر حالات مختفي مولانا مخفي، از طرز كلامش آنچه ظاهر ميشود آنست كه از خوش‌طبعان اين زمانه است، والا ديگر احوال همچو تخلصش مخفي است، ثاني‌الحال چنين مذكور شد كه در هند است، خالي از فضلي نه، اول جدايي تخلص كردي و به اظهار نسبت شفايي(؟) برطرف كرده، ناگفته نماند كه مؤلف عرفات غزل مزبور را اشتباهاً به نام بزمي گوژ متوفي 1023 هجري نيز ثبت كرده است. در تذكرة نصرآبادي كه تأليف آن در سالهاي 1083-1090 صورت گرفته مسطورست: «ملّا مخفي عادتي به كوكنار داشته، هنگام جوش كيفيّت و خمار كمال نمك داشته، از ندماي مجلس امام قليخان حاكم: 1042 ه‍،  بود، سه‌پاية طلايي جهت كوكنار او ساخته در ميان مجلس ميگذاشتد و ملّا در كمال لطف و نمك مي‌نشست و خان از شوخيهاي او محظوظ بود، چون حقير جثّه بود و ضعيف و كوكنار هم علاوه آن شده، روزي خان از روي مزاح به او ميگويد كه بواسطة مداومت كوكنار از وجود تو هيچ باقي نمانده، در جواب ميگويد كه از تأثير كوكنار نيست، هركس كه كتاب مي‌نويسد، درصدر مي‌نويسد كه مخفي نماند، منم كه با اينقدر دعاي بد پا قايم كرده ايستاده‌ام، غرض كه خوش‌طبع بود، شعرش اينست: زسوز عشق تو ز آنگونه دوش…... و بطوريكه سبق ذكر يافت قطعة مزبور از مخفي شاعر قرن دهم هجري و معاصر سام ميرزا است.
زسوزعشق تو زآنگونه دوش‌تن‌ميسوخت
كه‌هر نفس زتف سينه پيرهن ‌ميسوخت
درون  سينه   چنان  در  گرفته  بود  آتش
كه آه در جگر و ناله  در  دهن ميسوخت
حديث  هجر  تو  در  نامه  ثبت  ميكردم
سپندوار   نقط   بر  سر  سخن ميسوخت
شهيد  عشق  ترا  شب  به خواب ميديدم
كه‌همچوشعلة فانوس‌در كفن ‌ميسوخت
ز   آه   نيمشب    و    نالة    سحرگاهي
ستاره بر فلك و غنچه ‌در چمن‌ميسوخت
ز سوز  سينة  مخفي  شد  اينقدر  معلوم
كه‌همچوخس‌مژه‌اش‌درگريستن‌ميسوخت


مخفي بدخشاني
ندانم چون کنم يارب دل دیوانه ی خود  را    

ندارد الفت صحرا نه ميل خانه ی خود را
شراب عشق را کردند از روز ازل قسمت    

من از روز اول پر کرده ام پيمانه ی خودرا
شب تارم نشد روشن زعشقی همچو پروانه
مگر از دست خود آتش زنم کاشانه ی خود را
بکن قصديکه با من داری ايچرخ جفاپرور    

که کردم فرش راه سيل غم ويرانه ی خودرا
زآهم همچو نی آتش بجان رفته زليخارا    

 کشم تا در نيستان ناله مستانه ی خود را
ندارد مزرع دنيا  بجز  غم  حاصلی ايدل    

 بسوز از برق آهی خرمن بيدانه  ی خود را
رسد از دوستانم زخم ها بردل از آن داغم
غنيمت ز آشنايی صحبت بيگانه ی خودرا
نديدم در جهان بی وفا از کس وفا مخفی
که تا سازد فدای شمع اوپروانه ی خودرا

مخفی بدخشی در نیمه دوم قرن گذشته هجری خورشیدی در فیض آباد مرکز ولایت بدخشان دیده به جهان گشود. مخفی دختری میرمحمودشاه بدخشی ازحکام محلی آنزمان که شخصی فاضل و هنر دوست بشمار میرفت ، بود. وی تحصیلات ابتدایی را نزد پدرش به اتمام  رسانید، وبا امکان که در دست داشت به فراگیری ادبیات و علوم دینی پرداخت مخفی بدخشی در سنینن نوجوانی به سرودن  اشعارزیبا و دلنشین آغاز نمود و دیری نگذشته بود که در عرصه شاعری صاحب نام  شد  . مخفی بیشترین اشعارش را در محله بنام قره  قوزی که همانجا نیز زندگی مینمود، سروده است وی تن به ازدواج نداده و بیشترین دوران عمرش  را در معیت خانواده اش در حالت تبعیدسیاسی در شهرهای کابل و قندهار دردوره  امیرعبدالرحمن خان بسر برد. ازجمله شاعره هاي معاصر ا ست، ولا د تش در 1255 و وفاتش در 1342 هجري شمسي بوده، منتخباتي از ا شعارش در پشاورو فيض‌آباد بد خشان چاپ شده است.
 
یکی از سروده های مخفی  بدخشی:
           
آهسته
خط آ مد بر رخت ای سیمنتن آهسته  آهسته
بیرون شد سبزه ات گرد چمن آهسته  آهسته
ببین ای باغبان گل کرد آن حرفی که دی  میگفت
نسیم صبح در گوش چمن آهسته  آهسته
بت نامهربانم  مهربان گردیده  میترسم
مبادا بشنود چرخ کهن آهسته  آهسته
بصد افسون چو طفلی را بفریبند با  شکر
دلم را برد انشرین سخن آهسته  آهسته
فدایت جان من قاصد چو بردی نامه ام  سویش
زبانی هم بگو احوال من آهسته  آهسته
خوشا سیر بهارقندهار و دوستان با  هم
که میگشتیم در گرد چمن آهسته  آهسته
نبودی گر سر آزردن مخفی چرا  گفتی
سخن با مدعی در انجمن آهسته  آهسته

بشكن بشكن
زنورشمع من بزم رقيبان روشن است امشب
شرار آه من برانجمن آتش افكن است امشب
چنان گمگشته خوابم درفراق چشم جادويش
كه هرمژگان بچشمم همچو نيش سوزن است امشب
سزد گرمهرو مه برچرخ خون گريند ازين ماتم
كه صيد خاطر اورا شب جان كندن است امشب
تو اي قمري مزن كوكو به پيش قد دلجويش
كه سرو تو غلام سروآزاد من است امشب
شكستي زلف مشكين را شكست افتاد در دلها
فدايت جان مشتاقان چه بشكن بشكن است امشب
لباس سرخ دربركرده بهر قتل مشتاقان
توهم آماده باش ايدل شب خون خوردن است امشب
بگو اين فرد خوش را ازشجاع الملك اي مخفي
كه تيرآه من برچرخ ناوك افكن است امشب .

 


زيب‌النساء بيگم
بشكند دستي‌كه‌خم درگردن ياري نشد
كوربه چشمي‌كه لذ ت‌ گيرديداري نشد
صدبهارآخر شد و‌هرگل ‌بفرقي‌جاگرفت
غنچة  باغ  دل  ما  زيب دستاري نشد
هركه آ مددرجهان بودش خريداري،ولي
پيرشد زيب‌النّساء او را خريداري نشد
در تذكرة نتايج‌الا فكار مسطورست: «مخّد رة فرخنده شيم زيب‌النّساء بيگم كه بنت عالمگير پادشاه از بطن (دلرس‌بانو) دختر شاهنوازخان است، در سنة 1048 ثمان و اربعين و الف زيب‌ بخش و سادة هستي گشته بمقتضاي ذهن و ذكا و طبع رسا در علوم فارسي و عربي بهرة وا في برداشته كلام مجيد از بر نمود، خط نستعليق و نسخ و شكسته و پاكيزه و درست مي‌نگاشت و از جوهر شناسي رفاه ارباب فضل و كمال پيوسته منظور نظر فيض اثر ميداشت. بيشتري از علما و فصلحا و منشيان و خوشنويسان در ظّل رأفتش جا داشتند و به تصنيف كتب و رسايل به نام عاليه‌اش يادگارها گذاشتند، از آنجمله ميرزا محمد سعيد اشرف كه سرحلقة ملازمان آستانش بوده قصايد و غزل و مثنويات متعدد در مدح او به نظم درآورد. بيگم ممدوحه از كمال بي‌دماغي و عار همسري به تزويج نپرداخت و در سنة 1113 ثلث عشرو مائه والف كنج بقا را نشيمن ساخت … ». در تذكرة اختر تابان آمده است كه:«… آ نچه مشهور است كه (مخفي) تخلّص ا وست به قول ميرآزاد بلگرامي در يدبيضا و قاضي اختر در آفتاب عالمتاب و ديگر محققين غلط است، و گفته‌اند كه مخفي تخلّص شاعري بود نوكر بيگم ممدوحه و ديوان مخفي كه به نام وي شهرت دارد از مخفي شاعر است… ». محمود ميرزا پسر فتحعليشاه در مجلس اول از تذكرة نقل مجلس مؤلفّة 1234 يكي از بانوان حرم پدرش را با تخلص مخفي ذكر كرده و در مجلس چهارم ذيل نام (مخفي هندوستاني) نوشته است: پانزده سال قبل ديوا ني را مخفي ديدم تقريباً پانزده هزار بيت و حالم آنوقت مقتضي نبود كه به انتخاب آن پردازم» و ا شعاري را كه به نام وي ثبت كرده است هيچيك از او نيست، چه بطوري كه گذشت زيب‌النساء تخلّص به نام خود ميكرده و اشعاري كه تخلّص مخفي دارد از شاعر ديگريست.

گرچه‌من ليلي‌اساسم،دل‌چومجنون‌درنواست
سر  بصحرا  ميزنم ، ليكن  حيا زنجير پاست
در نهان خونم،  بظاهر  گرچه  برگ  تازه‌ام 
حال‌من‌درمن‌نگر چون رنگ‌سرخ‌اندرحياست
دختر   شاهم   وليكن   رو   بفقر  آورده‌ا م
زيب وزينت بس‌همينم، نام‌من زيب‌النّساست

 


ديوان مخفي
بلبل از گل بگذرد گر در چمن بيند مرا
بت ‌پرستي كي كند گر برهمن بيند مرا
درسخن پنهان شدم مانند بودر برگ‌گل
ميل ديدن هركه دارد درسخن بيند مرا
در سال 1293 هجري قمري ديواني به نام مخفي براي بار دوم در مطبع منشي نولكشور واقع در لكهنو به طبع رسيد، پنجسال بعد همان ديوان در بمبئي به نام زيب‌النساء مخفي چاپ شد، يكسال بعد باز در لكهنو به نام مخفي رشتي سومين چاپ آن نشر يافت، و سپس يكبار در لاهور، دوبار در لكنهو و يكبار در كانپور همان ديوان عيناً به نام زيب‌انساء مخفي چاپ و منتشر شد. در اين ديوان كه بكّرات به نام مخفي و زيب‌النساء مخفي چاپ شده است، شاعري را مي‌شناسم كه به تصريح خودش خراساني است و از هندوستان و كربت غربت و داغ پسر شكايت دارد و آرزومند است كه از شورستان هند به گلزار كابل برود، و قصيده‌اي در ستايش شاهجهان پادشاه جّد زيب‌النساء دارد، و در عمل ديواني هند بدخواهان او را متهم ساخته باعث حبس و زجر وي شده‌اند و پس از رهايي از زندان قصد سفر حج كرده و ظاهراً توفيق آنرا نيز يافته است. متأسفانه در تذكره‌ها از مخفي خراساني ذكري نرفته است و بهمين جهت تشخيص هويت او دشوار است، پس چه بهتر كه سند قول خود را از اشعار اين شاعر با ذكر شماره صفحة دو چاپ از ديوان مزبور يعني ديوان منسوب به مخفي چاپ لكهنو در 1293 هجري قمري و ديوان منسوب به زيب‌النساء مخفي چاپ 1929 عيسوي كه مقدمة مفصّلي هم از عبدالباري آ سي به زبان اردو دارد و از قضا هر دو در مطبع نولكشور به طبع رسيده است به نظر خوانندگان برسانيم. در اين ديوان غزل رديف (ميسوخت) كه در عرفات‌العاشقين و تذكرة نصرآبادي به نام مخفي ثبت شده مندرجست، همچنين غزل زيب‌النساء (دختر شاهم وليكن… و دوبيتي كه از نورجهان بيگم سبق ذكر يافت (دل بصورت ندهم… و دو بيت از يك غزل حكيم حاذق گيلاني پزشك دربار جّد زيب‌النساء كه ذكرش در تاريخ دوران سلطنت شاه جهان موسوم به عمل صالح و كلمات‌الشعراء سرخوش  آ مده نيز دا خل شده است، دو بيت مزبور اينست:
بلبل از گل بگذرد گر در چمن بيند مرا- بت‌ پرستي كي كند گر برهمن بيند مرا
درسخن پنهان شدم مانند بودر برگ‌گل- ميل ديدن هركه دارد درسخن بيند مرا
سرخوش كه معاصر حكيم حاذق بوده است مينويسد: «روزي مطلع آنرا پيش ملا شيدا خواند، شيدا گفت صاحب، اين شعر را در امردي گفته باشند، حكيم برآشفته او را در حوض غوطه‌ها داد.» در هيچ جاي ديوان مزبور نامي از گيلان و رشت و لاهيجان برده نشده و شعري كه مختوم به مدح امام قليخان حاكم فارس باشد در آن نيست و چنانكه ديده شد اين شاعر مخفي ازافغانستان است.


سيل اشك ديده از  بي‌طاقتي سر ميدهم
تا به ملك هند ، درياي  دگر  پيدا كنم
ديده‌ام ظلم‌وستم چندانكه ازظلمات هند
ميروم  كز بهر خود جاي دگر پيدا كنم
ميتوانم چند گامي رفت مخفي بعد ازين
در  ره  اميّد  اگر  پاي  دگر  پيدا  كنم


ترویج و دوام زبان فارسی دری در کشور هندوستان قسمتی از مجموعهء روابط اجتماعی، اقتصادی و فکری است که از قدیمترین دوره های باستانی بین این دو منطقه آسیائی وجود داشته است. نقاط مشترک زیادی را میتوان در زبان، موسیقی، اخلاق و باورهای آنها یافت .در خانواده زبان های هند  وا روپایی، اوستایی و سانسکریت از همه به هم نزدیکتر اند .  و امروز هم ا صطلاحات فارسی دری در زبان های شبه قاره هند چون اردو، بنگالی، سندی، پنجابی، گجرا تی، مراهتی و کشمیری وجود دارد .در پهلوی شاعرانی چون ,علامه اقبال، امیر خسرو دهلوی، ملا محمد طاهر متخلص به غنی، زیب النساء مخفی یکی از ستاره های درخشان ادب فارسی دري است که در باره وی متاسفانه مواد بسیار کم در دست باقی مانده. اما در قطار دیگر شاعران زبان فارسی دری جایش را در دل ها نگهداشته است.
شمعیم و خوانده ایم خط سرنوشت خویش
ما را برای سوز و گداز آفریده اند

زیب النساء متخلص به مخفی، یکی از شاعر زنان مشهور زبان فارسی دری است که در نیمهء دوم قرن یازدهم و اوایل قرن دوازدهم هجری زیسته است .وی دختر اورنگ زیب یکی از فرمانروایان سلسلهً گورگانی هند میباشد. مخفی در سال 1048 هجری در هند چشم به جهان گشود. وی از کودکی به آموختن دانش و زبان فارسی و عربی مشغول شد. در سایهً تربیت و محبت استادان شعر و ادب طبع وی بارور گردید و ذوق شاعری در او شوگوفا گشت.زیب النساء مخفی در طول زندگی خود همسری اختیار نکرد و تا آخر عمر مجرد زیست. وی در سال 1113هجری دنیای فانی را در هندوستان وداع گفت.
 
در سخن مخفی شدم مانند بو در برگ گل
هر که دارد میل دیدن در سخن بیند مرا

 


از بعضی اشعار که از مخفی بجامانده، معلوم میشود که از طنز خیلی زیبائی برخوردار بوده است.گویند روزی مخفی زمان گشت و گزار بهاری این بیت را زمزمه میکرد:
چهار چیز که دل میبرد کدام چهار
شراب و ساقی و گلزارو قامت یار
اما وقتی از موجودیت پدرش در همان نزدیکی ها متوجه میشود، فی البدیهه بیت را اینگونه بلند میخواند:
چهار چیز که دل میبرد کدام چهار
نماز و روزه و تسبیح و دیگر استغفار
روزی هم زیب النساء هنگام نظاره گلهای بهاری، گل نرگس را از چمن برمیدارد و  بر سر میزند. زمانیکه پدر را نیز آنجا مییابد، به خاطر اینکه پدرش تصور علاقهً وی را بر ازدواج ننماید، فی البدیهه این بیت را میسراید:
نیست نرگس که سر کرده برون از افسر من
به تماشای تو بیرون شده چشم از سر من
و یا روزی آیینهً گرانبهای به زمین می افتد و میشکند.
عالمگیر پدر مخفی میگوید:
از قضا آیینهً چینی شکست
مخفی به پاسخ پدر فی البدیهه میگوید:
خوب شد اسباب خود بینی شکست
به روایات دیگری مصرع اول را مخفی و دوم را کنیز وی سروده است.


منبع:
-
پرده ‌نشينان سخنگوي
كابل، 1331 ش
-
از رابعه تا پروين
تهران، 1334 ش
-
ديوان مخفي بدخشاني
چاپ پشاور
-
ديوان بنائي هروي
هرات، 1336 ش
-
ميراث فرهنگي


April 26th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان