سخن هاي جاودانه
تهيه وتنظيم از  خوشگوار تهيه وتنظيم از خوشگوار


1آنچه دانستم فقط از دولت عشق بود . ليف تولستوی

2. عشق؛ خرد نادان و بی خردی فرزانه است.  ساموئل جانسون

  3. سکس اپرای انسان فقیر است.  ایتالیایی

4.  می گویی محبت تو را پاس بدارم تمنایم آنکه مرا اندکی دوست بداری بدان سان که دیری دوست می داشتی .

رابرت هریک

5.  در محبت خوف نیست، که کمال محبت، خوف را بیرون می کند . یوحنا

6.  در عشق، جان را آرامشی نیست چراکه هرچه به چنگ آوری در آرزوی بیشتری . مارسل پروست

7. اگر مرا دوست می داری بگذار برای هیچ باشد،

دوست داشتن فقط برای عشق. الیزابت بارت برونینگ

8. همیشه عاشق،عاشقی است که در نخستین نگاه عاشق نشد . کریستوفر مارلو

  9. تو را به مهری پاک باخته دوست می دارم به جانم دوست می دارم خنده ها و گریه هایم از توست،تو را من دوست می دارم حتی زمانی که زنده نباشم. الیزابت بارت برونینگ

10. دلدار را بگو زندگی کوتاه اما عشق ابدی است. آلفرد لرد تنیسون

11. عشق را یارای مغلوب کردن مرگ است. آلفرد لرد تنیسون

12. شبانگاه به رؤیایت راه می یابم؛ کسی مرا نخواهد دید، در را باز بگذار.  ناشناس جاپانی.

13. بزرگترين پند زند گي اين است كه گاهي احمق ها درست مي گويند.! چرچيل .

. 14بدترين روزگار روزگاري است كه نادانان ياوه ببافند و دانايان خاموش بنشينند ، فرانس آن كمپل

. 15 براي سرگرمي بايد در بازي زندگي وارد بود اما اگر روزگار اسباب بازي را از دست ما گرفت بايد مثل آدم بزرگي كه در بازي كودكان شركت داشته لبخند زنان از جرگه اطفال بيرون آمد، سن پير

 15.براي آنكه خوب زند گي كني بايد خود را بالاي زندگي نگاه داري پس بياموز كه هميشه بالا روي ، بياموز كه هميشه بپائين نگاه كني ، نيچه

 16.برخيزيد و دامن همت به كمر زنيد بكوشيد و بجوشيد ، غوغاي زندگي بر پا داريد، تا زنده ايد زندگي كنيد و از انديشه پوچ دوري كنيد ، مانند زنده بگوران خود را در كنج عزلت دفن نكنيد، امام علي(ک).

 


عشق...

(عشق هدف حيات و محرک زندگی من است.

و زيباتر از عشق چيزی نديده ام و بالاتر از عشق چيزی نخواسته ام.

عشق است که روح مرا به تموج واميدارد٫ قلب مرا به جوش می آورد٫

استعدادهای نهفته مرا ظاهر ميکند٫ مرا از خودخواهی و خودبينی ميراند.

دنيای ديگری را حس ميکنم.در عالم وجود محو ميشوم.

احساس لطيف و قلبی حساس و ديده ای زيبابين پيدا ميکنم.

لرزش يک برگ٫ نور يک ستاره دور٫ موريانه کوچک٫ نسيم ملايم سحر٫

موج درياو غروب آفتاب همه احساس مرا می ربايند

و از اين عالم مرا به دنيای ديگری می برند......

اينها همه و همه از تجليات عشق است....

به خاطر عشق است که فداکاری ميکنم.

به خاطر عشق است که به دنيا با بی اعتنايی می نگرم و ابعاد ديگری را می يابم.

به خاطر عشق است که دنيا را زيبا می بينم و زيبايی را می پرستم.(

 


ابن ادهم

ابن ادهم، كه خاندانش فزون باد،

شبي از رؤيايي ژرف كه عالم صلح و سلام بود بيدار شد

و در نور مهتاب،

كه اطاقش را چون خرمني از سمن نقره‌ فام كرده بود،

فرشته‌اي ديد

كه در يك دفتر زرّين چيزي مي‌نوشت

آرامش ژرف اطاق ابن ادهم را گستاخ كرد كه بپرسد

چيست كه در اين دفتر مي‌نويسي

فرشته سربلند كرد و با نگاهي شيرين و مهربان گفت:

نام آنان كه خدا را دوست دارند.

ادهم مشتاقانه پرسيد آيا نام من هم در شمار آنان هست

فرشته گفت نه، نامت را در اين ميان نمي‌بينم

ادهم با صدايي همچنان مشتاق اما آهسته‌تر گفت

پس نام مرا در شمار آنان بنگار كه بندگان خدا را دوست دارند

فرشته اين بنوشت و ناپديد شد

شب ديگر باز فرشته، با آن فروغ شكوهمند و بيدار كننده پديدار شد

و نام آنان را كه از عشق خداوند سعادت ابد يافته بودند

در يك طومار طلايي به ابن ادهم نشان داد

و ادهم با حيرت و شعف ديد كه نامش سرآغاز نامهاست.

 ابراهيم‌بن ادهم از صوفيان به نام است كه پاره‌اي احوال و اقوال او در تذكرة ‌الاولياي شيخ عطار آمده و در ادبيات عرفاني ما اشارات و تمليحات بسيار به داستان زندگي او شده است. بخصوص افسانه‌هاي مربوط به علت گريختن او از تخت پادشاهي و پيوستن به حلقه درويشان سخت معروف است.

 از جمله قصه آن درويش كه نيم شب بر بام قصر وي مي‌دويد قراولان او را گرفتند و نزد سلطان آوردند. پرسيد نيمه شب بر بام ما چه مي‌كردي؟ گفت در بيابان شتري گم كرده‌ام گمان بردم كه شايد بر بام قصر سلطان آمده باشد. ابراهيم با حيرت گفت چنين گمان باطل ا ست چگونه ؟ آخر شتر گمشده در بيابان را بر بام قصر سلطان به چه اميد مي‌جويي؟ گفت به همان اميد كه تو از تخت شاهي شادي و سعادت مي‌طلبي. ادهم نعره‌اي بزد و با درويش راه بيابان را در پيش گرفت.

پـادشـاهان جـهـان از بــدرگي .................... بـو نبــردنــد از شــراب زنـدگي

ورنه ادهم وار سرگردان و دنگ ................ ملك را بر هم زدندي بي‌درنگ

مثنوي معنوي

افسانه ديگر آنكه روزي ابن ادهم به دنبال آهويي مي‌تافت آهو گشت  و گفت: آيا تو را براي آن آفريده‌اند كه مرا شكار كني؟

روزي پـــســـر ادهــم انـــــدر پـــي آهـــــو .................... مــانـنـــد فـلــك مــركب شبــديــز بــر‌افكند

داديــش يـكــي شــربـــت كــز لذت بويش .................... مستيش به سر برشد و از اسب درافكند

گـفـتــنــد هــمــه كــس ز ســـر كوي تحير .................... مـسكيــن پــسر ادهـم تـــاج و كــمر افكند

ديوان شمس

يا چـون پســر ادهــم آيد ز پي آهو .................... تا صيد كند آهو، خود صيد دگر يابد

ديوان شمس

پيامي كه در داستان ابن ادهم و فرشته آمده نيز در ادب پارسي نكته‌اي مكرر است كه چون قند تكرار آن از ملازمت دور است.

كوتاه ‌ترين و زيباترين بيان بيان اين نكته در بوستان سعدي چنين آمده است:

طــريقت بجــز خدمت خلق نيست .................... به تسبيح و سجاده و دلق نيست

در تذكرةالاولياء عطار در ذكر ابراهيم ادهم آمده است كه : نقل است كه سه تن در مسجدي خراب عبادت مي‌كردند، چون بخفتند ابراهيم بر در مسجد ايستاد تا صبح او را گفتند: چرا چنين كردي؟ گفت: هوا عظيم سرد بود و باد سرد، خويشتن را به جاي در ساختم تا شما را رنج كمتر بُوَد، و هر چه بُوَد برمن بُوَد!

 


رومن رولان

حرکت را به دريا نسبت می دهند و سکون را به کوهستان... چه خطايی! کوهستان پس از دريا پر حرکت تر است.اين سوی، حرکتی فرازنده از پستی به اوج، کششی قدرتمندتر از کشش کاتدرال ها؛ آن سوی، حرکتی سر گيجه آور، سقوط درون پرتگاه، پرش در دهان مرگ. بر سراشيبی تند دو دسته درختان صنوبر با ستون های راست و نيزه مانند خود رو به بالا می روند و پروازی شبيخون وار را می آغازند.  چمن زار کوچک به پايين غلتيده، بر حاشيه ورطه، سر خود خم کرده.... آنچه تاثير اين سقوط ها و اين اوج گيری ها را دو چندان می کند، ثبات آنها در طول قرنهای متمادی است. قدرتی که در هيجان دريا از هم می پاشد، اينجا تمرکز يافته است و با تمام خشونتش، سلطه ابدی خويش را تا انجام يافتن اميالش برقرار ساخته. اينجا اوج بحران، اينجا سر آغاز عمل است، کيست که نداند؟ اينجا عرش توانايی، اينجا قله شادمانی است!... و ديگر، هوای سيال که تارهای اين استحاله را به لرزش می آورد، و ابر، و سيلاب، آبشار، و دگرگونی پايان ناپذيرفروغی زنده... همه چيز در حرکت است، در فراز و نشيب همه چيز در نبرد است، نبردی در سکوت... سکوت... پر بارترين موسيقی ها.

برای آزاد بودن دو راه داريم: آن راه که در دسترس همگان است؛ اينکه خود باشيم و هيچ نگرانی ديگری به خود راه ندهيم؛ به آنچه هستيم، به آنچه می خواهيم، به آنچه می کنيم، ايمان داشته باشيم. اگر تئوری ها تحميل نگردند گمان نمی کنيم خود را همچون رودخانه ای بر سرازيری خويش اسير شورهايی بيابيم که از خود بی خود کند. 

آن کس که به ميل خويش در حقارت باقی مانده، خلاف اخلاق می رود؛ آن کس که داوطلبانه از پذيرش مبارزه سرباز زند، فردی است پست و زبون، شايسته آن است که اورا به قدرت قوانين و به جرم خيانت و در حق خويش، يعنی بزرگترين جنايتها، مجازات کرد.

 


_ توانگرزاده اي ديدم بر سر گور پدر نشسته و با دررويش بچه اي مناظره ميكردومي گفت :گور پدرم از سنگ و سنگ نوشته ي آن رنگين و خشت زرين در آن بكار رفته و اين كجا شبيه قبر پدر توست كه از مشتي خاك است؟ پسر درويش اين بشنيد و گفت : تا پدرت زير ان ستگها بجنبد پدر من به بهشت رسيده باشد.

_ هر آد مي دو قلب دارد، قلبي كه از بودن آن با خبر است و قلبي كه از حضورش بي‌خبر.

قلبي كه از آن با خبر است، همان قلبي است كه در سينه مي‌تپد، همان كه گاهي مي‌شكند، گاهي مي‌گيرد و گاهي مي‌سوزد. گاهي سنگ مي‌شود ، گاهي سخت و سياه؛ و گاهي هم از دست مي‌رود.

با اين دل مي‌شود د لبرد گي و بيد لي را تجربه كرد. دل سوختگي و دل شكستگي هم درهمين دل اتفاق مي‌افتد. سنگد لي و سياه دلي هم ماجراي اين دل است.

با اين دل است كه عاشق مي‌شويم، با اين دل است كه دعا مي‌كنيم. و گاهي با همين دل است كه نفرين مي‌كنيم و كينه مي‌ورزيم و بد د ل مي‌شويم.

اما قلب د يگري هم هست. قلبي كه از بود نش بي‌خبريم. اين قلب اما در سينه جاي نمي‌شود؛ و به جاي آن كه بتپد، مي‌وزد و مي‌بارد و مي‌گردد و مي‌تابد.

اين قلب نه مي‌شكند و نه مي‌سوزد و نه مي‌گيرد. سياه و سنگ نمي‌شود. از دست هم نمي‌رود. زلال است و جاري  مثل رود و مثل نسيم. و آن قدر سبك كه هيچ وقت، هيچ جا نمي‌ماند. بالا مي‌رود و بالا مي‌رود و بين زمين و ملكوت مي‌رقصد. آدم هميشه از اين قلبش عقب مي‌ماند.

اين همان قلب است كه وقتي تو نفرين مي‌كني، او دعا مي‌كند. وقتي تو بد مي‌گويي و بيزاري، او عشق مي‌ورزد. وقتي تو مي‌رنجي او مي‌بخشد...

 


پرگوترين شاعران پارسي زبان !

معمول است که فردوسي را زنده کننده زبان پارسي مي دانند در حالي که او بيش از 60 هزار بيت شعر ندارد . مولوي 75 هزار بيت دارد و صائب در حدود 94 هزار بيت . به روايتي ناصرخسرو بلخي240 هزار بيت گفته است . در هر صورت ادبيات پارسي اقيانوسي از معارف است که بخصوص در ارتباط با مسائل روان شناسي ميتواند و بايد مورد توجه قرار گيرد.

 

 

 

 

 


August 7th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان